بررسی ادعاهای میسن ریمی ۲

 

بررسی ادعاهای میسن ریمی ۲

 

کاویان صادق زاده میلانی

در پیش آوردم که حضرت ولی امرالله شوقی افندی از آنجا که جایگزین واجد شرایطی نداشتند که صلاحیت مربوط به ولایت و خصوصیت روحانی الولد سرّ ابیه (فرزندی که جانشین با کفایت پدر باشد) و خصائل اخلاقی ممتاز او را نیز دارا باشد از اعلام جانشین خودداری کرد. خودداری شوقی افندی از نگاشتن وصیت و عدم انتصاب و معرفی عمومی ولی امر دیگری که جایگزین او شود بیانگر این است که اراده او بر آن تعلق گرفته بود که ولی امر دیگری نداشته باشیم. پایان گرفتن سلسلۀ اغصان تعجبی نمی بایست داشته باشد چون در کتاب اقدس نیز این مهم آورده شده بود.[۱]

در این سری آیات حضرت بهاالله خاتمه سلسله ولایت اغصان و احتمال تشکیل بیت عدل بدون حضور اغصان را مطرح می کنند و می فرمایند که اگر بین سلسله اغصان و تشکیل بیت عدل فاصله بود آنگاه اوقاف بهائی به دست اهل بهاء، یعنی هیئت ایادیان امر الله سپرده خواهد شد تا تشکیل بیت عدل الهی. با وفات شوقی افندی دقیقاَ همین وضعیت پیش آمد و در فاصلۀ بین فوت شوقی افندی و تاسیس بیت عدل اعظم، هئیات ایادیان امرالله آئین فراگیر بهائی را هدایت کرده و به کشتی نجاتی که بیت عدل باشد رساندند. ولی در آغاز بحث رسیدن به تعریف واژۀ «غصن» یا «اغصان» کلید حل معماست.

واژۀ غصن به عنوان اسم خاص برای فرزندان پسر حضرت بهاءالله و نسل ذکور ایشان در آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء به کار می رود. مثلا می فرماید که:«غصن اکبر چندی قبل به جهت اجرا توجه نموده» در زمان حضرت بهاءالله مشخصاَ اشاره به فرزند بهاءالله میرزا محمد علی دارد و چنین فهمیده می شد.[۲] نمونۀ دیگر خود کتاب عهدی است که وصیتنامۀ حضرت بهاءالله است. باز هم کاربرد واژه ها همان است.

در مقدمۀ بحث توجه همراهان سایت را به تبیین حضرت ولی امرالله از آیات مربوط کتاب اقدس (بند ۴۲) ارائه می دهم. بنابر فرمودۀ کتاب اقدس و الواح وصایا و تبیین شوقی افندی ولایت امر منحصر در دودمان بهاءالله و در سلسلۀ اغصان است. از این روست که داریم:

« در آیات کتاب مستطاب اقدس که در آن تلویحاً به اساس ولایت امر اِخبار گشته، دربارۀ اصل توارث و تقدّم ولد ارشد که در جمیع شرایط گذشته معمول بوده است و حضرت عبدالبهاء در یکی از الواح خود آنرا تائید میفرمایند: در جمیع این موارد آثار و علائم اولیّۀ این نظم اداری و جریان آن مشهود است که حضرت عبدالبهاء آنرا بعداً در الواح وصایای خویش اعلام و برقرار فرمودند.» (دور بهائی ۷۷)

پس در گفتمانی درون دینی و بر مبنای مآخذ مقبول و کتابهای منصوص مرجع سه نکتۀ بیان فوق باید مدّ نظر باشد:

الف) آیات کتاب اقدس اشاره به ولایت امر و اصل موروثی بودن ولایت دارد.

ب) ولایت امر منوط به ارثی بودن مقام ولایت امر و تقدّم فرزند ارشد دارد.

پ) آنچه در کتاب اقدس بهاءالله و متمم آن الواح وصایای عبدالبهاء  آمده تفکیک پذیر نیستند.

اشاره کنم که اخیراً و در جریان همین بحث دیدم که یکی از ناقضین آیه ِ کتاب اقدس را بی ارتباط با موضوع ولایت و سلسلۀ اغصان دانسته و جالب است که در نهایت ناقضین برای اثبات حرف خود ناچارند آیات کتاب اقدس و تبیین شفاف حضرت ولی امرالله را زیر پا گذارند. بر خلاف نوشتۀ اینان آیات کتاب اقدس موضوعیت کامل دارد و حضرت ولی امر الله آنرا چنان مطرح کرده اند. البته خود مسالۀ اوقاف موضوعیت ندارد چون تکلیفش با بیت عدل است ولی آنچه موضوعیت تام دارد مسالۀ اغصان و هدایت روحانی جامعه است که تعبیر شوقی افندی از این آیات است. در کتاب اقدس داریم:

«قد رجعت الاوقاف المختصَّه للخیرات الی الله مظهر الآیات. لیس َ لاحد ان یتصرّف فیها الا بعد اذن مطلع الوحی و من بعده ِ برجع الحکم الی الاغصان و من بعدهم الی بیت العدل ان تحقّق امره ِ فی البلاد لیصرفوها فی البقاع المرتفعه فی هذا الامر و فیما امروا به من لدن مقتدر قدیر* و الّا ترجع الی اهل البهاء الذین لایتکلمون الّا بعد اذنهِ و لایحکمون الّا بما حکم الله فی هذا اللوح. اولئک اولیاء النصر بین السموات و الارضین* لیصرفوها فیما حدّد فی الکتاب من لدن عزیز کریم*ّ (بند ۴۲)

 

نکات مهم این ردیف آیات چنین است:

۱.     اوقاف در زمان زندگی مظهر امر متعلق به اوست.

۲.     در دورۀ پس از حیات جسمانی او به اغصان می رسد. تعبیر اشتباه ناپذیر حضرت ولی امرالله را دیدیم که این آیات مربوط به سلسلۀ اغصان و پیشگویی و اِخبار از موسسۀ ولایت دارد.(دور بهائی ص ۷۷)

۳.     و من بعدهم، یعنی پس از ختم سلسلۀ اغصان__فرزندان ذکور و دودمان بهاءالله—به  بیت عدل می رسد.

حضرت ولی امرالله می فرمایند: «هرگاه ولایت امر از نظم بدیع بهاءالله منتزع شود اساس این امر متزلزل و الی الابد محروم از اصل توارثی می گردد که به فرمودۀ حضرت عبدالبهاء در جمیع شرایع الهی نیز برقرار بوده است.»(ص ۷۹)  پس مسالۀ مهم حضور ولی امر است ولی ولایت امری که بنا بر فرمودۀ عبدالبهاء و تبیین شوقی افندی باید از اغصان و از دودمان بهاءالله باشد. «و من بعده بکراً بعد بکر یعنی در سلالۀ او» (ص ۸۱). از آیات کتاب اقدس واضح است که سلسلۀ اغصان به پایان می رسد و همراه با آن ولی امر حاضر. البته «ولایت امر» و «موسسۀ ولایت امر» کاملاً زنده و حاضر است و الی الابد راهگشای جامعۀ بهائی خواهد بود. این دو کامل کننده و تمام کننده یکدیگرند ولی لازماً همزمان و معاصر نیستند. کما اینکه بنابر فرمودۀ شوقی افندی: «و چنانچه بیت عادل اعظم که اهمیتش از آن کمتر نیست از آن منتزع گردد نظم بدیع حضرت بهاءالله از جریان بازمانده و دیگر نمی تواند حدود و احکام غیرمنصوصه تشریعی و اداری امرالله را…تکمیل نماید.» (ص ۸۰)

نکتۀ کوچکی ممکن است موجب برداشت اشتباه شود. این ایراد از سوی ناقضین گرفته شده است که "هرگاه ولایت امر از نظم بدیع بهاءالله منتزع شود اساس این امر متزلزل و الی الابد محروم از اصل توارثی می گردد" و بنا بر آن حضور ولی امر را لازم و واجب دانسته اند. ولی نباید جریان تاریخی این بیانات را فراموش کنیم. برای نمونه و در ادامۀ بیان بالا حضرت شوقی افندی می فرمایند که «چنانچه بیت عادل اعظم که اهمیتش از آن کمتر نیست از آن منتزع گردد نظم بدیع حضرت بهاءالله از جریان بازمانده.» پس فقدان بیت عدل نظم بدیع را از جریان می اندازد ولی در طول مدت ولایت نظم اداری مراحل جنینی خود را به سرعت و زیبایی طی کرد و زیربنای تشکیل بیت عدل اعظم الهی آماده شد. پس دو مشروع و موسسۀ ولایت و بیت عدل مکمل هستند ولی لازم و ضروری نیست که هر دو در آنِِ واحد در عالم ناسوت حاضر باشند. در هیچ جای نصوص و آثار نیامده است که بیت عدل برای دریافت هدایت و الهام و تشریع نیازمند یک ولی امر حاضر در جلسه است. اتفاقاً شاهد عکس آن درست است. ولی امر می تواند به جای حضور در جلسه نائب تعیین کند و این نائب مسلماً مبین کلام الهی نیست. از سوی دیگر تاسیس اساسنامۀ بیت عدل از عهدۀ صلاحیت و اختیارات ولی امر بیرون شمرده شده است. در کتاب دور بهائی ص ۸۳ می فرمایند که:«ولی امر…به تنهایی ممنوع از تدوین اساسنامه ایست که برای ادارۀ امور و ایفای وظائف بیت عدل لازم است.»    

مفهوم کلیدی در این است که در هیچ موضعی در نصوص و در الواح مبارک وصایا مصون بودن بیت عدل و توان تشریع آن مرتبط و متصل به حضور یک ولی امر نبوده و نیست. بیت عدل به خودی خود هدایت می شود و تصمیماتش از دید بهائیان بدون خطا و اشتباه است.

ادعای ریمی در ولایت امر بدون پشتوانه و نصّ است. ریاست موقت، و نه مادام العمر، شورای بین المللی بهائی کمترین ربطی به یک توصیه یا وصایت و انتصاب برای میسن ریمی نیست. شورای بین المللی بهائی تشکیلی است که هیچگاه فعال نشد و حضرت ولی امرالله آنرا ساقط اعلام کردند و غیرفعال نگاه داشتند و در عوض به تقویت و انتصاب ایادیان پرداختند و در کنفرانسهای بین قارات ایادیان حاضر بودند و نام و نشانی از شورای بین المللی نبود. اگر انتخاب ریمی به عنوان یک انتصاب برای ولایت بود آنوقت لازم بود که حضرت ولی امر بنابر نصّ الواح وصایا انتصاب را اعلان و ریمی را به عنوان جانشین به بهائیان و هئیت ایادیان معرفی کنند تا مورد تصدیق ایادیان قرار گیرد. هیچکدام از اینها نشد و ادعای ریمی بنای بی بنیان و بی اساسی است که الواح وصایا را زیر پا می گذارد و از متن کتاب اقدس بی اعتنا می گذرد.

اضافه کنم که بنابر نصّ الواح وصایا اگر ولی امر نتواند در جمع بیت عدل حاضر باشد باید یک جایگزین (نائب و وکیلی) معرفی کند تا به جای او حضور یابد. انتخاب حضرت در این مورد حضرت روحیه خانم بودند و نه میسن ریمی.

در مورد تعداد پیروان بهائیان ارتدکس (که واژه ناقضین واژه علمی تر و درستتری برای آنان است) خود چون یک بمب خوشه های به دهها گروه کوچک و بزرگ تقسیم شده اند که نشانگر عدم هدایت و سلب تائید از آنان است. برخی از این گروهها بیشتر مسیحی هستند و شبیه یک کلیسای کوچک محلّی تا جامعۀ مستقل بهائی و هویت بهائی آنان تقریباَ صفر است. برخی از این گروهها، و بخصوص دو گروه رقیب طرفداران مارانجلا و هاروی هنوز هویت بهائی دارند ولی کمرنگتر شده است. این هم بخاطر عدم تائید است. شاخه های ریز جدا شده از ائین الهی مانند ازلی ها و پیروان محمدعلی هنوز هم یکی دوتایی در دنیا هستند ولی بدون تائید و نفثات روح القدس ساقط مانده اند و هویت بهائی ندارند و در جامعه شیعه یا عرب بُر خورده اند. انشعابات پیروان ریمی نیز در همین وضعیت هستند و در نهایت امیدشان به گمراه کردن و اغوای یک یا دو بهائی کم اطلاع و بی ثبات در میثاق و بی مایه در مطالعه الواح وصایا است. تعداد اعضای این گروهها شان که مورد تحقیق شمارشگران بی طرف و متخصصان آمار قرار گرفته است کمتر از آنی است که من ارائه کردم. هسته فعال این گروهها نیز به مراتب کوچکتر است و در طول زمان کمتر شده است.

منظور از غصن در ادبیات حضرت بهاءالله و  حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امرالله کاملاَ واضح است و واژۀ «غصن» همیشه در چارچوب ولایت به یک معنی به کار برده شده است و آنهم فرزند پسری از نسل حضرت بهاءالله است و لا غیر. حال می پرسم آیا ریمی و مارانجلا و سوقومیان و هاروی از فرزندان پسر از نسل بهاءالله هستند یا خیر؟  در دور بهائی (ص ۷۹) حضرت ولی امرالله می فرمایند: «هرگاه ولایت امر از نظم بدیع بهاءالله منتزع شود اساس این امر متزلزل و الی الابد محروم از اصل توارثی می گردد که به فرمودۀ حضرت عبدالبهاء در جمیع شرایع الهی نیز برقرار بوده است.» پس ولایت امر از دین بهائی قابل تفکیک نیست و لی نه هر مدعی ولایت، ولیّ امری که از اصل توارثی برخوردار باشد. و البته این تبیین در قبال مدعیان ریمی و مارانجلا و هاروی (منصوب ریمی) و سوقومیان و دیگر مدعیان و رقیبان صدق نمی کند. و در ردّ بیان ناقضین می فرماید که: «و من بعده بکراً بعد بکر یعنی در سلالۀ او» (ص ۸۱). یعنی نسل فرزندان از سلالۀ ولی امر و اغصان که هیچ ربط و نسبی به مدعیان دروغین ندارد. کاربرد واژۀ بکر در اینجا یک نوع تضمین معنی از سوی حضرت عبدالبهاء است که جای شکّ و شبهه ای برای کسی نمی گذارد، گرچه معنی خود اغصان بیانگر این مهم است و نیازی به محکم کاری نبود ولی سستی ناقضین چنین محکم کاری را ایجاب می کرد. و اصل توارثی قابل تاویل و تفسیر نیست و بیان محکم عبدالبهاء و شوقی افندی است: منظور در این کاربرد نسل فیزیکی و پدر به فرزند است و لاغیر.

در این رابطه لازم است اشاره ای به الواح وصایا به عنوان یک قانون اساسی نیز داشته باشیم که در زیر مورد بررسی قرار می گیرد. حال که کاربرد واژۀ غصن به عنوان فرزند ذکور از نسل بهاءالله  مشخص شد به رابطۀ متقابلی بین ایادیان انتخاب شده از سوی غصن منتخب و نامزدی فرزند اول یا فرزند دیگری بر می خوریم:

«ای احبای الهی باید ولی امرالله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معین باید مظهر تقدیش و تنزیه و و تقدای الهی و علم و فضل و کمال باشد لهذا اگر ولد بکر ولی امرالله مظهر الولد سر ابیه نباشد یعنی از عنصر روحانی او نه و شرف اعراق باحسن اخلاق مجتمع نیست باید غصن دیگر را انتخاب نماید و ایادی امرالله از نفس جمعیت خویش نه نفر انتخاب نماید و همیشه به خدمات مهمه ولی امرالله مشغول باشند و انتخاب این نه نفر یا باتفاق مجمع ایادی و یا باکثریت آراء تحقق یابد و این نه نفر یا بالاتفاق یا باکثریت آراء باید غصن منتخب را که ولیّ امرالله تعیین بعداز خود نماید تصدیق نمایند و این تصدیق باید به نوعی واقع گردد که مصدّق و غیر مصدّق معلوم نشود»

واژۀ «غصن دیگر» نیز کاربردی آشکار و شفاف دارد.  بیان مبارک از الواح وصایا:

«…لهذا اگر ولد بکر ولی امرالله مظهر الولد سرّ ابیه بناشد یعنی از عنصر روحانی او نه و شرف اعراق باحسن اخلاق مجتمع نیست باید غصن دیگر را انتخاب نماید.» معنی بیان واضح است. اگر در ولد بکر (فرزند یکم) خصایل روحانی نبود و نسل فیزیکی یعنی پسر ارشد از صفات روحانی پدر دور و عاری بود آنوقت ولیّ امر باید «غصن» دیگری را انتخاب و تعیین نماید. و این انتخاب باید مورد تایید نه نفر مجمع ایادی قرار گیرد: « و این نه نفر یا بالاتفاق یا باکثریت آراء باید غصن منتخب را که ولیّ امرالله تعیین بعداز خود نماید تصدیق نمایند و این تصدیق باید به نوعی واقع گردد که مصدّق و غیر مصدّق معلوم نشود.» پس غصن دیگر به منزلۀ ادعای دلبخواه مردم نیست. منظور غصن به معنی فرزندی از نسل بهاءالله است. از این رو است که حضرت ولیّ امرالله، ولایت امر اغصان را با پادشاهان مشروطه مقایسه کرده اند. به تکرار اصل توارث توجه کنید: « بعلاوه نفسی که در این ظهور اعظم بر حسب اصل توارث بر کرسی ولایت جالس است…». «غصن دیگر» شرایطی چون انتخاب خود ولی امر الله را نیز شامل می شود که گرچه فرزند ارشد عبدالبهاء نبودند ولی از «اغصان» بودند. به هر حال ختم و پایان سلسلۀ اغصان در کتاب اقدس با شفافیت و آشکاری تام آمده است و مشخص است که پس از ختم رشتۀ اغصان بیت عدل تاسیس و اموردر ید آن تاسیس بزرگ خواهد بود.

مشروطیت اساسی انتخاب فرزند یکم یا فرزندی دیگر (غصن دیگر)

در این رابطه لازم است اشاره ای به الواح وصایا به عنوان یک قانون اساسی نیز داشته باشیم. الواح وصایا از لحاظ حقوقی یک منشور حقوق بشر و آزادیهای فردی و روش رهبری جامعه نیز هست. در این منشور بزرگ به رابطۀ متقابلی بین ایادیان انتخاب شده از سوی غصن منتخب و نامزدی فرزند اول یا فرزند دیگری بر می خوریم:

«ای احبای الهی باید ولی امرالله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معین باید مظهر تقدیش و تنزیه و و تقدای الهی و علم و فضل و کمال باشد لهذا اگر ولد بکر ولی امرالله مظهر الولد سر ابیه نباشد یعنی از عنصر روحانی او نه و شرف اعراق باحسن اخلاق مجتمع نیست باید غصن دیگر را انتخاب نماید و ایادی امرالله از نفس جمعیت خویش نه نفر انتخاب نماید و همیشه به خدمات مهمه ولی امرالله مشغول باشند و انتخاب این نه نفر یا باتفاق مجمع ایادی و یا باکثریت آراء تحقق یابد و این نه نفر یا بالاتفاق یا باکثریت آراء باید غصن منتخب را که ولیّ امرالله تعیین بعداز خود نماید تصدیق نمایند و این تصدیق باید به نوعی واقع گردد که مصدّق و غیر مصدّق معلوم نشود»

پس یعنی :

۱.     ولی امر ایادیان را انتخاب می کند.

۲.     ایادیان نُه نفر از بین خود را انتخاب می کنند تا در خدمت ولی امر باشد.

۳.     ولی امر باید در زمان حیات خود (از بین اغصان) فرزندی را انتخاب و معرفی کند (اگر معرفی نکند اختلاف می شود و هدف عدم اختلاف است).

۴.     ولی امر باید گزینۀ خود را به هئأت ایادیان معرفی کند و اینان باید تصدیق کنند.

۵.     رای گیری باید مخفی باشد تا رایها از هم شناخته نشوند.

چون سلسلۀ اغصان و کسانی که شایستگی انتصاب داشتند به پایان رسیده بود حضرت ولی امر الله چنین کسی را نامزد و معرفی نکردند. اگر قرار بر معرفی و نامزدی شخصی (مثلا ریمی) بود  آنوقت بنابر نص صریح الواح وصایا باید از هیأت ایادیان دعوت می شد که تشکیل اجلاس دهند و این گرینه به آنان ابلاغ میشد و آنان رای گیری و تثبیت می کردند. حضرت ولی امرالله هرگز چنین نکردند. پس حضرت ولی امرالله هرگز منظورشان معرفی و نامزدی ریمی برای جانشینی خود نبود.

البته از حضرت ولی امر دستخطی از طرف منشی داریم که در بهائی نیوز سال ۱۹۵۵ چاپ شده است. در آنجا آمده است که این بیان به معنی این نیست که ایادیان حق مخالفت با ولی امر را داشته باشند. ولی تعبیر دستخط از سوی منشی مسالۀ نیاز ایادیان به تجمع و تثبیت گزینۀ ولی امر بعدی را نفی نمی کند. به هر حال اگر حضرت ولی امرالله انتصاب میسن ریمی را مد نظر داشتند باید چنان می کردند و آشکارا چنین نکردند و این مساله به خودی خود اساس ادعای ریمی را در هم می ریزد.

دین بهائی قابل انشقاق و تفرقه نیست. آثار بهائی چنین می گوید و وجود نصّ و انتصاب کتبی و میثاق محکم بین بهائیان و مرکز امر جلوی فرقه فرقه شدن دین را گرفته است. ادعای ریمی در ولایت امر بدون پشتوانه و نصّ است. ریاست موقت، و نه مادام العمر، شورای بین المللی بهائی کمترین ربطی به یک توصیه یا وصایت و انتصاب برای میسن ریمی نیست. شورای بین المللی بهائی تشکیلی است که هرگز فعال نشد و حضرت ولی امرالله آنرا ساقط اعلام کردند و ایشان آنرا عمداً غیرفعال نگاه داشتند تا امر بر کسی چون ریمی مشتبه نشود. پس در حدّ  یک معرفی هم نیست. حتی یک پیشنهاد هم نیست. اگر شورا یک تشکیل واقعی بود خود حضرت در آن حاضر می شدند و نیازی به تعیین جانشین به نیابت خود و رئیس دیگری نبود. با حضور حضرت ولی امر الله میسن ریمی از ریاست ساقط میشد و در اصل همینطور نیز شد. نمایندۀ حضرت شوقی افندی روحیۀ خانم بودند و این حضور مقام ریمی را به نیابت رئیس تنزل داد. انتخاب میسن ریمی به عنوان رئیس در شرایطی که روحیه خانم نمایندۀ ولی امر بودند بیانگر یک مطلب است: که میسن ریمی هیچ موقعیت و سمت خاصّی نداشت. اگر قصد حضرت ولی امرالله پیشنهاد و معرفی ریمی بود خیلی راحت و بدون تعارف چنین می کردند و گزینۀ خود را مطابق نصّ الواح وصایا معرفی می کردند. شوقی افندی در عوض فعال کردن شورای بین المللی به تقویت و انتصاب ایادیان پرداختند و در کنفرانسهای بین قارات ایادیان حاضر بودند و نام و نشانی از شورای بین المللی نبود. ریمی در موقع حضور هم نمایندۀ شورای بهائی نبود و به عنوان ایادی حاضر می شد. اگر انتخاب ریمی به عنوان یک انتصاب برای ولایت بود آنوقت لازم بود که حضرت ولی امر بنابر نصّ الواح وصایا انتصاب را اعلان و ریمی را به عنوان جانشین به بهائیان عموماً و هیات ایادیان خصوصاً معرفی کنند تا مورد تصدیق ایادیان قرار گیرد. هیچکدام از اینها نشد و ادعای ریمی بنیانی بی بنیان و بی اساسی است که الواح وصایا را نقض می کند و تبیینات محکم شوقی افندی در کتاب «دور بهائی» را زیر پا می گذارد و از متن کتاب اقدس بی اعتنا می گذرد. هر دورۀ انتقالی در دین بهائی دوره ای از امتحان است. میسن ریمی و تنی چند از پیروانش، شوربختانه، از این امتحان سر بلند بیرون نیامدند.

اکنون جای آن دارد که برخی از موارد مورد بحث با مخاطب در بلاگ شخصی خود را بررسی کنم:
در هر حال بر اساس نصوصی که از حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء ارائه نمودم ثابت گشت که "غصن دیگر" بموجب نصوص صریحی که ارائه شد

پس پذیرفته شد که غصن در کاربرد حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء چیست.  بسیاری از بیماریهای جهان را از برایش شفایی داریم ولی ترکیب سوادی کم و عدم اشتیاق به یادگیری معجون غریبی است. در الواح وصایای مبارکه که متمم و لابنفصل از اقدس است می فرماید:

«ای یاران مهربان بعد از مفقودی این مظلوم باید اغصان و افنان سدرۀ مبارکه و ایادی امرالله و احباّی جمال ابهی توجه به فرع دو سدره که از دو شجرۀ مقدسه انبات شده و از اقتران دو فرع دوحۀ رحمانیه بوجود آمده یعنی شوقی افندی نمایند. زیرا آیت الله و غصن ممتاز و ولیّ امرالله و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امرالله و احباءالله است و مبیّن ایات الله و من بعده بکراًَ بعد بکر یعنی در سلالۀ او و فرع مقدس و ولی امرالله و بیت عدل عمومی که بانتخاب عموم تاسیس و تشکیل شود در تحت حفظ و صیانت جمال ابهی و حراست و عصمت فائض از حضرت اعلی روحی لهماالفداست. »

یعنی پس از فوت حضرت اغصان و افنان و ایادیان و احباء باید از شوقی افندی اطاعت کنند. پس واضح است که جامعه بهائی مرکب از چهار گروه تعریف شده و اغصان با احباء به تعبیر کلی تفاوت دارند و گرنه تفکیک لازم نبود. باری به هر جهت این مهم را دوباره گوشزد و تکرار می کنند که اغصان (دودمان بهاءالله) و افنان (دودمان ربّ اعلی) و ایادیان و مومنین باید به غصن ممتاز (غصن چون از نسل بهاءالله هستند) توجه و رجوع کنند و اگر مومنین به زعم اشتباه شما همان اغصان بود دوبار تکرار و تاکید و تفکیک لازم نبود." اغصان" در برابر "افنان" فقط یک معنی دارد—مگر بر کسی که خفاش وار در تاریکی به نفی حقیقت و بازی ناآگاهانه و بیربط با الفاظ بپردازد—و آن فرزندان ذکور از دودمان حضرت بهاءالله هستند و افنان اشاره به خاندان ربّ اعلی دارد. البته مطمئنم که استدلال و لغت شناسی چاره ای برای نفوس معلوم الحال نمی کند.

مضافاً  آشکار و محکم آورده شده است که پس از حضرت غصن ممتاز باید غصنی دیگر که ولد بکر (پسر ارشد) باشد ولی امر شود و اگر کسی بود که الولد سر ابیه نبود غصنی دیگر می تواند گزیده شود. و غصن ادامۀ عبارت همان تعبیر بالا را دارد و مشخصاً منظور نسل بهاءالله و شوقی افندی ولی امر است. 
ازحضرت بهاءالله: "چون مومنین ومحبین بمنزله اغصان واوراق این شجره مبارکه هستند" و " مقصود از جمیع این اسامی عندالله مومن بالله بوده وخواهد بود"

این کاربردی تحریفی و خارج کردن کلمه از موضع آن است. اغصان در برابر افنان و در الواح وصایا کاربرد دیگر و ویژه ای دارد. اگر این تحریف بالا درست بود چرا افنان در برابر اغصان آمده است و چرا اغصان و مومنین جدا حساب شده اند.
که کامل آنهارا با ذکر ماخذ باضافه تعدادی بیانات مبارکه دیگر قبلأ نوشتم صرفأ بمعنی فرزندان شوقی افندی یا کسانی که با او نسبت داشته بودند نیست ، لفطفأ بجای حمله به اولیاء امرالله (احیانأ برای تغیر مسیر گفتگو) نصی از حضرت بهاءالله ارائه دهید که بنا به گفته بیت العدل بدلی نشان دهد: "اغصان… جمال اقدس ابهی سلاله ذکور خود را به این کلمه ملقب فرمودند"
این کلمه بیت عدل بدلی نیز از لطایف الحیل است. بیت عدل اگر بنابر فرمودۀ عبدالبهاء و بنابر انتخاب سه مرحله ای مربوط به انتخاب بیت عدل درست باشد درست و الهی است و کما اینکه چنین نیز هست. و دارای تمام صفات و قوای عنایت شده از سوی شارع دین بهائی و مبینان آثار او.

بیت عدل که انتخاب شد با ولی امر یا بی ولی امر، فرقی نمی کند چون مقام ومصونیت بیت عدل ربطی به حضور ولی امر ندارد. عبدالبها می نویسد که «… آنچه قرار دهند من عند الله است…» جالب است که پس از مغلوب شدن در بحث و استدلال به مرکز تشریع امر الهی توهین می کنند. آیا دود آتش نقض محل ادراک واندیشه ای برای شما باقی نگذاشته است.

شاید بدلی آن ایادیان خود ساخته ای هستند که در آن واحد دو جانشین تعیین می کنند و یکی از دو جانشین دیگرخودش و انتخاب رقیب را عزل می کند و عضو لاینعزل می شود می شود عضو معزول. مثل ریمی شور بخت که مارانجلا عزلش کرد. البته کسی که تا این حدّ در شهوت نفس و عطش قدرت فرو برود که خودش را از اغصان جا بزند حقش هم همان است که دزدی مثل مارانجلا عزلش کند. مگر ولی امر مثلا لاینعزل نیست؟ پس چرا میسن ریمی را مارانجلا عزل کرد. آیا این ابتذال ریمی و دار و دسته اش را نشان نمی دهد؟ مگر ولی امر مصون نیست؟ پس می پرسم چرا ریمی در آن واحد دو جانشین تعیین کرد؟ مگر ولی امر مصون نیست؟ پس چرا ریمی برای دو سال نوشت و قسم خورد و امضا داد که ولی امری نیست؟ تائیدات حضرتش کجا بود؟ مگر ولی امر محیط بر آینده نیست؟ چرا پیشگوییهای ریمی در بارۀ یک فاجعه و سیل همه کف روی آب و گمراه کننده و زائل بود؟ چرا مقبره ای (ریمیوم) که برای خودش در ویرجینیا ساخته بود محل کثافتکاری بد کاران شد و در نهایت غصب شد؟ چرا زنش که انسانی درست و خوبی بود خود کشی کرد و انتحار را بر زندگی با ریمی مرجح دانست؟

توجه همراهان سایت را به تبیین حضرت ولی امرالله از آیات مربوط کتاب اقدس (بند ۴۲) ارائه می دهم. بنابر فرمودۀ کتاب اقدس و الواح وصایا و تبیین شوقی افندی ولایت امر منحصر در دودمان بهاءالله و در سلسلۀ اغصان است. از این روست که داریم:

« در آیات کتاب مستطاب اقدس که در آن تلویحاً به اساس ولایت امر اِخبار گشته، دربارۀ اصل توارث و تقدّم ولد ارشد که در جمیع شرایط گذشته معمول بوده است و حضرت عبدالبهاء در یکی از الواح خود آنرا تائید میفرمایند: در جمیع این موارد آثار و علائم اولیّۀ این نظم اداری و جریان آن مشهود است که حضرت عبدالبهاء آنرا بعداً در الواح وصایای خویش اعلام و برقرار فرمودند.» (دور بهائی ۷۷)

پس در گفتمانی درون دینی و بر مبنای مآخذ مقبول و کتابهای منصوص مرجع سه نکتۀ بیان فوق باید مدّ نظر باشد. بعنی شوقی افندی به صراحت می فرماید:

الف) آیات کتاب اقدس اشاره به ولایت امر و اصل موروثی بودن ولایت (گویا ناقض این اشارۀ آشکار را در بیان فوق نمی بیند و نمی پذیرد) دارد.

ب) ولایت امر منوط به ارثی بودن مقام ولایت امر و تقدّم فرزند ارشد دارد.

پ) آنچه در کتاب اقدس بهاءالله و متمم آن الواح وصایای عبدالبهاء  آمده تفکیک پذیر نیستند.

اشاره کنم که اخیراً و در جریان همین بحث دیدم که یکی از ناقضین آیه ِ کتاب اقدس را بی ارتباط با موضوع ولایت و سلسلۀ اغصان دانسته و جالب است که در نهایت ناقضین برای اثبات حرف خود ناچارند آیات کتاب اقدس و تبیین شفاف حضرت ولی امرالله را زیر پا گذارند. بر خلاف نوشتۀ اینان آیات کتاب اقدس موضوعیت کامل دارد و حضرت ولی امر الله آنرا چنان مطرح کرده اند. البته خود مسالۀ اوقاف موضوعیت ندارد چون تکلیفش با بیت عدل است ولی آنچه موضوعیت تام دارد مسالۀ اغصان و هدایت روحانی جامعه است که تعبیر شوقی افندی از این آیات است. در کتاب اقدس داریم:

«قد رجعت الاوقاف المختصَّه للخیرات الی الله مظهر الآیات. لیس َ لاحد ان یتصرّف فیها الا بعد اذن مطلع الوحی و من بعده ِ برجع الحکم الی الاغصان و من بعدهم الی بیت العدل ان تحقّق امره ِ فی البلاد لیصرفوها فی البقاع المرتفعه فی هذا الامر و فیما امروا به من لدن مقتدر قدیر* و الّا ترجع الی اهل البهاء الذین لایتکلمون الّا بعد اذنهِ و لایحکمون الّا بما حکم الله فی هذا اللوح. اولئک اولیاء النصر بین السموات و الارضین* لیصرفوها فیما حدّد فی الکتاب من لدن عزیز کریم*ّ (بند ۴۲)

نکات مهم این ردیف آیات چنین است:

          الف) اوقاف در زمان زندگی مظهر امر متعلق به اوست.

          ب) در دورۀ پس از حیات جسمانی او به اغصان می رسد. تعبیر اشتباه ناپذیر حضرت ولی امرالله را دیدیم که این آیات مربوط به سلسلۀ اغصان و پیشگویی و اِخبار از موسسۀ ولایت دارد.(دور بهائی ص ۷۷)

          پ)و من بعدهم، یعنی پس از ختم سلسلۀ اغصان__فرزندان ذکور و دودمان بهاءالله—به  بیت عدل می رسد. ناقضین نمی فهمند که اگر منظور رشتۀ مومنین بود که رشتۀ مومنین هیچگاه تمام نمی شود.

 

جناب کاویان، نوشتید:

برای بار دهم:
"
بنابر فرمودۀ کتاب اقدس و الواح وصایا و تبیین شوقی افندی ولایت امر منحصر در دودمان بهاءالله و در سلسلۀ اغصان است"

لطفأ برای بار یازدهم بر این بنده منت نهاده و بر خوانندگان عزیز نیز بخشایش ومهربانی نموده و از تکرار این جمله که جنبه شعار دارد خودداری فرموده و بجای آن آیه کتاب اقدس را که بنا به ادعای شما میفرماید ولایت امر منحصر در دودمان حضرت بهاء الله است ارائه فرمائید. همچنین تقاضای قبلی بنده را (نصی از حضرت بهاءالله ارائه دهید که بنا به گفته بیت العدل بدلی نشان دهد: "اغصان… جمال اقدس ابهی سلاله ذکور خود را به این کلمه ملقب فرمودند") اجابت فرمائید.

اینهم برای بار یازدهم یا بیشتر:

 

« در آیات کتاب مستطاب اقدس که در آن تلویحاً به اساس ولایت امر اِخبار گشته، دربارۀ اصل توارث و تقدّم ولد ارشد که در جمیع شرایط گذشته معمول بوده است و حضرت عبدالبهاء در یکی از الواح خود آنرا تائید میفرمایند: در جمیع این موارد آثار و علائم اولیّۀ این نظم اداری و جریان آن مشهود است که حضرت عبدالبهاء آنرا بعداً در الواح وصایای خویش اعلام و برقرار فرمودند.» (دور بهائی ۷۷)

 

این "شعار" بالا تبیین ولی امرالله در بارۀ آیات کتاب اقدس (بند ۴۲) است. گرچه مطمئن هستم "شعار" بالا را نمی پسندید. برای حسن ختام عین بیان حضرت عبدالبهاء را از الواح وصایا می آورم:

«ای احبای الهی باید ولی امرالله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معین باید مظهر تقدیش و تنزیه و و تقدای الهی و علم و فضل و کمال باشد لهذا اگر ولد بکر ولی امرالله مظهر الولد سر ابیه نباشد یعنی از عنصر روحانی او نه و شرف اعراق باحسن اخلاق مجتمع نیست باید غصن دیگر را انتخاب نماید و ایادی امرالله از نفس جمعیت خویش نه نفر انتخاب نماید و همیشه به خدمات مهمه ولی امرالله مشغول باشند و انتخاب این نه نفر یا باتفاق مجمع ایادی و یا باکثریت آراء تحقق یابد و این نه نفر یا بالاتفاق یا باکثریت آراء باید غصن منتخب را که ولیّ امرالله تعیین بعداز خود نماید تصدیق نمایند و این تصدیق باید به نوعی واقع گردد که مصدّق و غیر مصدّق معلوم نشود».

ایام به کام



[۱]  کتاب اقدس بند ۴۲.

[۲]  اقتدارات ۱۸.

Comments are closed.