جمهوری اسلامی و انگیزیسیون در قرن بیست و یکم
دکتر نادر سعیدی
دادستان ایران اقای دری برای زمینه سازی برای محاکمه نمایشی هفت مدیر بهایی مطالب عجیبی را بیان کرده است که علیرغم خواسته اش ماهیت انسان ستیز و انسان زدای سیاستهای نابردبار جمهوری اسلامی را نسبت به همه دگر اندیشان خصوصا اقلیت بهایی افشا می کند. ایشان در توصیف جرم بهاییان می نویسد که در ایران داشتن هر عقیده ای ازاد است ولی اگر ابراز و اظهار شود جرم است. انگاه وی اضافه می کند که ابراز یک عقیده به منظور "تشویش اذهان" غیر قانونی است. این گفتار ساخته دادستان اسلامی نیست بلکه گفتاری است که زمینه تاریخی گسترده ای دارد که از بارزترین نمونه های ان باید به استدلالات دادستان نژادپرست افریقای جنوبی و یا گشتاپوی نازی اشاره کرد. در همه این موارد دگر اندیشی خصوصا اندیشه ای که از حق ازادی مرام و ازادی سخن و برابری حقوق همگان و دمکراسی دفاع نماید نه تنها ممنوع است بلکه توهین به مقدسات و عاملی برای تشویش اذهان اعلان می گردد.
اولین مطلب ساده ان است که دادستان رسما و علنا دارد دروغ می گوید. او بیان می کند که داشتن هیچ عقیده ای در ایران ممنوع نیست. این ادعا دروغ است. اگر در ایران داشتن هیچ عقیده ای ممنوع نیست پس چرا شما ارتداد را غیر قانونی می دانید و مرتد را به قتل می رسانید؟ حکم ارتداد به این معناست که هر مسلمانی که عقیده اش را عوض کند باید کشته شود. پس برای اکثر مردم ایران تنها داشتن یک عقیده مجاز است و بر عکس داشتن هر عقیده دیگری انها را مهدور الدم می کند! از ان گذشته این چه ازادی عقیده ای است که داشتن عقاید گوناگون رسما و قانونا باعث تفاوت در حقوق سیاسی و مدنی برای افراد می شود؟ نظامی که در ان مبنای دسترسی به قدرت و ثروت را داشتن یک عقیده مشحص بخصوص تعریف می نماید چگونه می تواند ادعا کند که در ان داشتن هر عقیده ای ازاد است؟ ایا تحریف واژه ها یعنی همان تحریفی که همواره مورد اعتراض قران بوده است از این هم بیشتر ممکن است؟ وقتی کار دادستان کل یک کشور در اجرای رسمی شغلش این گونه دروغ پردازی و واژگون سازی حقیقت باشد از ان دادگاه چه انتظاری می توان داشت؟
نکته جالب این است که دادستان دقیقا دارد همان کاری را انجام می دهد که به دروغ ان را به بهاییان نسبت می دهد. او می گوید که بهاییان تبهکارند چرا که ابراز عقیده شان بمنظور "تشویش اذهان" صورت می گیرد. حقیقت این است که تمامی سخن این دادستان رسما و اگاهانه و عمدا برای واژگون سازی حقیقت و ایجاد تفرقه میان مردم ایران و تشویق نفرت دینی در میان اوباشان و ترساندن همه ایرانیان مهرپرور از هر نوع ازادی و حق انتخاب و فریفتن و پنهان ساختن حقیقت به منظور پیگیری منافع خصوصی استبداد بیان شده است. اصولا همواره همه مستبدان از ازادی عقیده و سخن هراس دارند چرا که می دانند ارمان ضد انسانیشان صرفا در جو اختناق و ارعاب و خاموشی امکان دوام دارد و در نتیجه سرکوب ازادی بیان با هر بهانه و دسیسه ای پیش فرض ضروری استثمار مردم است.
اینکه مرتجعان هرچه که در درون خودشان است را در ترفند دیگر پردازی به یک "دیگر فرهنگی" یعنی یک اقلیت مظلوم پرتاب می کنند تا ان مظلومان را بعنوان دشمنی خیالی تصویر نمایند و مردم را از نواندیشی بترسانند و پویایی اندیشه و فرهنگ را متوقف سازند از واقعیات دردناکی است که متاسفانه در میان همه واپس گرایان در همه فرهنگهای راسیستی و ضد بشری رواج دارد. سیاست مرتجعانی نظیر انجمن حجتیه که همانند گشتاپو به پرورش نفرت مذهبی در میان نوجوانان اقدام کرده و می کند و با استفاده از عواطف مذهبی و تعصبات فرهنگی با هر نوع دروغ و شستشوی مغزی و با همکاری با هر گروهی از جمله ساواک بهایی ستیزی را در جوانان نااگاه و از طریق تشکیلات سری خویش ترویج می دهد و از این بهایی ستیزی به عنوان حربه و وسیله ای موثربرای کسب قدرت سیاسی استفاده می کند همگی بر اساس همین منطق بنا شده است یعنی فرافکنی سیاستها و عقده های خود به ان "دیگری" که پرداخته خیالش است و بس.
اما بیداد سخن دادستان جمهوری اسلامی به یک یا دو دروغ پایان نمی یابد. ایشان در بازی خویش با زبان –و توجیه اختناق و سرکوب ازادی عقیده و سخن هم جز از طریق بازی با زبان امکان پذیر نیست—پس از دروغ اولیه ادامه می دهد که داشتن هر عقیده ای ازاد است بشرطی که ابراز و اظهار نشود! این جمله نه تنها توهین به همه ایرانیان است بلکه اصولا توهین و خشونتی علیه زبان است. منطق تحریف هم همین خشونت علیه زبان است. واژگون ساختن واژه ها و بی معنا ساختن کلمات روش همه مستبدان و دروغگویان است. معنای جمله دادستان ایران این است که از نظر جامعه یک فرد ازاد است که هر عقیده ای داشته باشد بشرط انکه جامعه از ان عقیده باخبر نشود! یعنی یک عقیده مجاز است اگر هرگز ابراز نشود و در نتیجه خود ان شخص تنها در درونش و با خودش از ویژگیهای عقیده اش به نجوا پردازد. به عبارت دیگر منطق قرون وسطایی و ضد بشر ارتجاع دارد می گوید که ان عقیده ای که مطلقا پنهان بماند و جامعه و دولت استبدادی از ان باخبر نشود ازاد است و بس. اشکار است که در چنین شرایطی چیزی به معنای ازادی عقیده در جامعه امکان پذیر نیست و چنین جامعه ای دشمن ازادی عقیده است. پس این سخن دادستان جز فریفتن و تشویش اذهان منظوری ندارد. پیام دادستان این است که ازادی عقیده در ایران به این معناست که اگر ما از عقیده شما باخبر شویم شمارا می کشیم ولی تا زمانیکه شما حاضر باشید انسانیت خود را انکار نمایید با شما کاری نداریم.
دادستان اسلامی دادستان انگیزیسون است. منطق او در سرکوب ازادی همان منطق انگیزیسیون مسیحی اسپانیای قرون وسطی است. هر دوی انها دادگاه تشکیل می دهند تا ازادی سخن و مذهب را نابود سازند. هردوی انها روش یکسانی در این محاکمه دارند یعنی دلیلشان ارعاب است و مدرکشان از طریق شکنجه و ازار متهمان بدست می اید در هردوی انها از ارتداد و فرقه ضاله و مضله سخن می رود و در هردویشان هر کس را که هم جرات نماید که به این سیرک مضحک ودر عین حال دردناک اعتراض کند با شکنجه یا قتل زنجیره ای و یا هزاران فحاشی و ارعاب ساکت می کنند. در هر دو این انگیزیسیونها قربانیان بیگناه به بهانه ارتباطهای خیالی محکوم می شوند. در انگیریسیون مسیحی ارتباط با شیطان و ساحران و جادو گری بود و در انگیزیسیون اسلامی ارتباط با کشورهای بیگانه و صهیونیزم. استدلال در هر دو مورد هم یکسان است و ان واژگونی هر نوع خرد و منطق از طریق بازی با زبان و تحریف واقعیات. انگیزیسون قرون وسطایی یا به اعتراف حاصل از شکنجه استناد می کند و یا تماس با یک یهودی و یا مسلمان و یا کولی را دلیل ارتباط با شیاطین و اجنه می شمارد. مرتجعان هم که با قهر و ظلم خودشان سران بهایی را به فلسطین تبعید می کنند وفات شارع بهایی در فلسطین را که شصت سال قبل ازتشکیل دولت اسراییل صورت گرفت دلیل قاطع بر صهیونیست بودن بهاییان می گیرند! اما مهمترین نکته مشترک انگیزیسیون مسیجی و انگیزیسیون اسلامی معاصر در این است که در هر دو مورد حفظ قهر امیز خرافات به عنوان فضیلت و حفظ منافع ملی و حقوق مردم تعریف می شود و بر عکس نو اوری و نو اندیشی مذهبی یا علمی و یا فرهنگی را بعنوان دسیسه و "تشویش اذهان عمومی" و توهین به مقدسات مردم تلقی می نماید. ایا استدلال کلیسای الوده به فساد و نادانی در مقابل دگر اندیشی گالیله بر اساس چه منطقی بود؟ ایا اعدام سقراط توسط اسطوره گرایان و سنت پرستان مگر جز به اتهام فریفتن و گمراه ساختن جوانان یا ترویج افکار ضاله و مضله بود؟ مگر حمله روسای مکه علیه پیامبر اسلام جز بر همین اساس یعنی این اتهام که ان پیامبر به تشویش اذهان و فریب نادانان و توهین به مقدسات پرداخته است بنا شده بود؟ ایا ازار و اخراج مسلمانان از اسپانیا توسط همان انگیزیسیون بر مبنای چه استدلالی بود؟ حقیقت این است که اندیشه دادستان و بهایی ستیزیش بعینه همان اندیشه ای است که مسیح را به صلیب اویخت و سقراط را جام زهر نوشانید و شمار بیشماری از روشنفکران و زنان را در اتش سوزاند و گالیله را مجبور به توبه از بیان حقیقت کرد و حلاج و سهروردی را بکشت و دندان پیامبر اسلام را بشکست . بهایی کشی رجعت هر نوع کشتار نواندیشی و حقیقت پژوهی است.
اما باید دید ایا ازادی مذهب در ایران باعث تشویش ذهنی مردم ایران است یا تشویش ذهنی مستبدانی که فریاد مردم را در سینه خفه می کنند و خواسته ها و حقوق خداداد انان را سرکوب می کنند. گفتار دادستان انگیزیسون اسلامی نه تنها با هرنوع اصل حقوق بشر که ایران هم ان را به امضا رسانده است تناقض فاحش دارد بلکه بعلاوه بیانگر این دروغ است که خواسته و منافع مردم در این است که عرصه گفتمان و بحث و پژوهش هر چه که می شود تنگ و تنگ تر شود و مردم ایران این حق را نداشته باشند که در مورد هیچ ارمانی چیزی بدانند مگر انکه ان عقیده مورد تصویب زورمندان قرار گیرد. واقعیت این است که مردم ایران از ازادی سخن و داشتن حق انتخاب و داوری مستقلانه ترسی ندارند. انچه که ایشان را مشوش می دارد این است که این حق بزور از انها گرفته شود و این زورمندان قرون وسطایی باشند که برای انها بیاندیشند و قضاوت کنند. مردم ایران از اینکه مانند حیوان و کودک سفیه مورد معامله قرار گیرند مشوش می شوند. مردم ایران از اینکه باتکای قهر و سانسورمرتب اماج تبلیغات رژیم در جهت نفرت پراکنی از هموطنان سنی یا بی دین یا صوفی یا بهایی یا اصلاج طلب یا یهودی یا مسیحی یا زرتشتی و دیگر گروهها بشوند احساس فریب خوردگی می کنند زیرا ایشان انقلابشان معطوف به ان بود که خودکامگی و استبداد و سانسور و اختناق را از میان ببرند.
اصولا حقیقت در تعریف دادستان انگیزیسیون معنای مشخصی دارد. حقیقت ان نیست که از طریق بحث ازاد و استفاده از خرد در شرایطی که ادمها این حق را دارند که فارغ از پیشداوری به نظرهای گوناگون گوش نمایند و انگاه ازادنه دست به انتخاب بزنند خودش را نشان می دهد. بر عکس حقیقت ان است که زورمندان و سنت پرستان می گویند. حقیقت ان است که مستبدان می گویند و اثبات ان هم از دو طریق صورت می گیرد یکی سانسور همه نوع عقاید و دیگری شکنجه و ازار همه دگر اندیشان. در ارمان دادستان مردم ایران به سه دسته تقسیم می گردند. یگ دسته مقربان و نمایندگان خدایند و هرچه که می گویند بیچون و چرا درست است و باید اطاعت شود. گروه دوم ان دسته از مردمند که خود را کودک و سفیه پنداشته و ملاک حقیقت را نه داوری مستقلانه خود بلکه تقلید از دسته اول پندارند. گروه سوم انانند که از این متناع اندیشیدن و ذلت و خواری احتراز می کنند و می خواهند که به گوش خود بشنوند و به جشم خود ببینند و در نتیجه شهامت ان را دارند که بدانند و اگاه شوند. از نظر دادستان این دسته سوم همه دشمن مردم و حقیقت تعریف می شوند که باید انهارا با ارعاب و تبعیض مجبور به سکوت و تقیه کرد یا انکه انان را کشت. علت دشمنی مرتجعان با فرهنگ بهایی در همین است که فرهنگ بهایی در وسط قرن نوزدهم از برابری حقوق همگان و دمکراسی و ازادی سخن و پژوهش حقیقت توسط همه افراد سخن گفت و این خردورزی و مهرورزیش است که اندیشه انگیزیسون را به پای سوال می کشد انهم نه صرفا از طریقی روشنفکرانه بلکه بعلاوه از طریق اعتقاد مذهبی. و این گناهی است نابخشودنی در فرهنگ انسان زدای دینی.
جالب توجه است که منطق دادستان اسلامی که ظاهرا بعنوان منطقی قرانی و در حمایت از اسلام بیان می شود منطقی است که هم در سطح ایران و هم در سطح جهان بزرگترین ضربه را برحرمت ایین اسلام وارد کرده است و بسیاری از ایرانیان و جهانیان را ازنام اسلام که انرا با سیاستهای خقفان و عقب افتادگی یکی گرفته اند بیزار کرده است. اما غریب تر انکه منطق قران تا حدی درست نقطه مقابل منطق دادستان اسلامی است. این قران است که از تنوع اقوام و فرهنگها بعنوان انچه که به خواست خدا بوجود می اید تا به "تعارف" یعنی شناسایی متقابل فرهنگی منجر شود سخن می گوید. عقاید گوناگون به گفته قران باید مورد شناسایی متقابل قرار گیرند نه انکه ابراز و اظهار همه عقاید بجز یک عقیده ممنوع شود. به همین ترتیب قران به ستایش ان بندگانی می پردازد که به نظریات گوناگون گوش فرا می دارند و انگاه دست به انتخاب بهترین می زنند (فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه). در اینجا باید دید که اگر یک دولت بزور ابراز و اظهار عقاید را غیر قانونی کند چگونه مردم می توانند که حکم قران را اجرا کنند و به ارای گوناگون گوش دهندو خود دست به انتخاب بزنند؟ انگیزیسیون جمهوری اسلامی تجاوزی است نه تنها علیه حقوق بهاییان رادمردی که علیرغم این همه ارعاب و تبعیض و ازار بر سر عقاید خود ایستاده اند بلکه از ان مهمتر تجاوزی است به حقوق همه ایرانیان و توهینی است به مقدسات قرانی.
گفته دادستان اسلامی حکایت از حضور یک بیدادگری ساختاری در نظام قظایی ایران می کند. وظیفه دولت ان است که نماینده مردم باشد و در قضاوت بیطرف. کار دادگاه این است که در اتهامات و اختلافات میان دو عقیده بخصوص بی طرف باشد تا بتواند دست به داوری عادلانه بزند. به همین جهت است که محاکمه "بهاییان" توسط دادستان و دادگاهی که خود عامل اصلی تعصب و یک سونگری مذهبی است مایه خجلت و شرمساری همه ایرانیان است ایرانی که زادگاه کورش کبیر و منشور ازادی دین بود. اصولا منشور حقوق بشر و ازادی دین در چنین ساختاری بی معنا می شود یعنی بجای انکه دولت بردباری مذهبی را در جامعه تشویق کند و از هر نوع تعرض به وجدان بویژه تعرض بر اقلیت جلوگیری کند بالعکس دولت خودش عامل اصلی تعصب و نفرت و ظلم میشود و بهانه اش هم در این است که هر دینی را که با عقیده خودش ناسازگار است نامشروع و دین باطل بخواند و در نتیجه به ان حمله کند.
شاید از همه دردناکتر این است که گفتار دادستان ایران نشان می دهد که فرهنگ ارتجاع و نابردباری تا به چه اندازه ناجوانمرد است. دولت ایران و حضرات حجتیه از همه رسانه های عمومی رسما و قانونا و به صورتی منظم به فحاشی و دروغ پردازی علیه ایین بهایی مشغولند. ایشان نه تنها به بهاییان هیچگونه حق دسترسی به روزنامه و تلویزیون و رادیو و دانشگاه و کتابحانه را نمی دهند بلکه وقتی بهاییان به شکل خصوصی و در خانه خویش یا با دوستان خود به ان تهمتها پاسخ می دهند این کار را بعنوان "تشویش اذهان عمومی" و فریب دادن مردم اعلان می کنند که باید سرکوب و مجازات شود. این ناجوانمردی و توحش و عقب افتادگی را تنها در سیاست استبداد و واپس گرایی می توان یافت. اگر بحث در باره ایین بهایی اشکال دارد چرا خود شما با این وسواس به بحث در باره ان می پردازید و اگر رسانه های عمومی و نظام اموزش و پرورش را ابزاری برای این همه اتهام و افترا می نمایید چرا به بهاییان اجازه نمی دهید که در سطح عمومی به بیان اعتقاداتشان بپردازند؟ واقعیت این است که شما از جنبه قرون وسطایی ارمان خود باخبرید و از پیام ازادی و صلح و برابری و بردباری بهاییان در هراس و وحشتید و همین وحشت است که علیرغم قدرت ظاهریتان شما را وا می دارد که تا بدین حد ناجوانمرد رفتار کنید.