تورج امینی ؛ ۲۹/۱/۱۳۸۵
روزنامه شرق و بهاییان
در میان روزنامه هایی که امروزه در ایران منتشر می شوند ، روزنامه شرق خواندنی تر از دیگر روزنامه هاست. این روزنامه که در فضای ایجاد شده پس از گفتمان محمد خاتمی مبنی بر توسعه نظام مدنی در ایران نضج گرفت و پر و بال یافت ، به نسبت دیگر روزنامه ها سعی کرده است تا وجهه دموکراتیک خود را حفظ نماید.
انصافا مقالات علمی و سیاسی در شرق نیز وزین تر از سایر روزنامه های ایرانی است و من اگر فرصت و مجالی باشد ، یا دوستان التفاتی کنند و مقالاتش را برایم ارسال نمایند ، حتما گوشه چشمی به نوشته های مورد علاقه خود می اندازم. در میان دست اندرکاران و گردانندگان بخش های گوناگون روزنامه ، قلم و انشای آقای محمد قوچانی را می پسندم و نگاه او را به مسایل سیاسی و تاریخی با احترام می خوانم و گر چه در بسیاری از موارد با معنا و مدلول نوشته های آقای قوچانی سر موافقت ندارم ، اما رعایت قوانین جامعه مدنی که روزنامه شرق خود را متولی گسترش آن می داند ، به من آموخته است که خوب به سخن مخالف خود گوش کنم و اگر با همه یا بخشی از گفته هایش موافق نیستم ، در صدد پاسخش برآیم.
به نظر می رسد اخیرا حرکت روزنامه شرق ، در موردی خاص ، کاملا در تضاد با ادعایی است که متولیان روزنامه مزبور در بسط جامعه مدنی دارند و این مورد خاص ، موضوع آیین بهایی و بهاییان ایران است. من برای روشن شدن مطلب ، کمی به عقب باز می گردم و پس از شرحی کوتاه ، تمرکز نوشتاری خود را بر مقاله ای از آقای قوچانی که امروز ( سه شنبه ۲۹/۱/۱۳۸۵ ) منتشر شده است قرار می دهم.
چندی پیش شخصی به نام امید پارسا نژاد مقاله ای در باره پیدایش مذهب شیخیه و سپس بابیه در روزنامه شرق منتشر نمود که نخستین بخش آن در روز ۱۵/۱۲/۸۴ درج گشت. از همان پاراگراف های نخست دانستم که نویسنده مطلقا در باره اعتقاد شیخی و به تبع آن در باره بابیت هیچ نمی داند و البته قسمت های بعد مقاله به خوبی حدس مرا تأیید نمود. آن پاراگرافی که نشان از جهل نویسنده داشت این بود:
" بدیهى است در ابتدا شیخ احمد احسائى ( پدیدآورنده فرقه شیخیه ) در نظر پیروانش « شیعه کامل » و واسطه فیض بوده است. اما پس از مرگ او ، دو تن از شاگردانش به نام هاى حاجى سید کاظم رشتى و حاج محمدکریمخان کرمانى بر سر جانشینى او به رقابت برخاستند و به این ترتیب فرقه شیخیه به دو شاخه شیخى و کریمخانى منشعب شد ".
من نمی دانم آقای پارسا نژاد با این جهل و ناتحقیقی ، چگونه به خود اجازه داده که قلم به دست گرفته و بنویسد. ساده ترین و اولین اصل در باره نوشتن این است که نویسنده ، خصوصا اگر تاریخ می نویسد ، مطالعه کند و به همه جا سرک بکشد تا در اثر تحقیق خود به نتیجه ای برسد. مهم این است که مورخ ، کتاب بخواند و اسناد را زیر و زبر کند تا به ذائقه خود به بخشی از واقعیت یا حقیقت برسد. البته ممکن است که مورخ نتیجه اشتباه بگیرد ، اما ارزش و ارج نتیجه اشتباهی که در اثر تلاش ظاهری و ذهنی به دست آمده باشد بسیار بیشتر از باری به هر جهت نوشتن است! بدبختی و کج فهمی برخی از مورخان ایرانی این است که تاریخ را با ادبیات اشتباه گرفته اند و خیالات خود را می نویسند و خود را محتاج به رجوع به منابع و اسناد نمی دانند. هر طفل ابجد خوان تاریخ در ایران به خوبی می داند که حاجی محمد کریم خان کرمانی شاگرد سید کاظم رشتی بود و نه رقیبش. حتی آقای امید پارسا نژاد در فهم ظاهری واژه "شیخی" درمانده است ، که اگر این گونه نبود ، حتما کریم خانی و شیخی را دو شعبه از شیخیه نمی دانست!
در همان روز ، نامه ای به آقای قوچانی نوشتم که با چاپ این مقالات بی ارزش ، مقام و منزلت روزنامه خود را نکاهید. اما ادامه یافتن سلسله آن مقاله ، نشان از بی توجهی آقای قوچانی به مسأله داشت که خود می تواند سرآغاز و مقدمه ای برای بحثی باشد که من می خواهم در ذیل بدان بپردازم.
بدون تردید جامعه بهایی ، طلسم تاریخ نویسی ایران معاصر است. بسیار عجیب است که مورخان از کوچک و بزرگ ، خود را موظف دانسته اند که برای حفظ مقام و منزلت اجتماعی و شغلی خود ، در باره بهاییان بد بنویسند و آنان را از گردونه حضور اجتماعی در ایران حذف کنند. این بحث مفصلی است که باید بدان پرداخت و نشان داد که نویسندگان ایرانی در دوره قاجار ، پهلوی و انقلاب اسلامی از این جهت همیشه علیه بهاییان سخن گفته اند که نظام واقعی حاکم بر ایران ، مذهب بوده است و تخطی از مسیر مذهب رایج ، حکم نابودی به خود می گرفته است. اما این جا مجال چنین سخنی نیست و من از تشریح و تفصیل آن دوران می گذرم و تنها به بررسی موضوع در چند سال اخیر که دعاوی جدیدی در ایران صورت می گیرد ، می پردازم.
در این چند سال ، پس از آن که آقای محمد خاتمی رییس جمهور ایران گشت و البته پروژه اش با شکست روبرو شد ، داعیه جامعه مدنی در ایران ، گوش آفاق را پر کرده است. ایران نه از لحاظ قوانین و نه از لحاظ رفتارهای اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی هنوز به یک جامعه مدنی تبدیل نشده است و گمان نمی کنم در این ادعا کسی با من سر مخالفت داشته باشد. بنابراین طبیعی است که بهاییان در چنین جامعه ای که دین اسلام نقش مهمی در تدوین و تدبیر امور مملکت دارد ، موقعیت درخوری نداشته باشند و به محرومیت های اجتماعی دچار گردند. خود بهاییان نیز حتما بدین موضوع واقف و معترفند که با داعیه نسخ اسلام ، توقع وضع و حال مناسب داشتن در حکومت اسلامی ، توقعی ناشدنی و نابجا است.
اما از طرفی توقع داشتن یا توقع نداشتن بهاییان و از طرف دیگر نوع رفتار حکومت اسلامی با جامعه بهایی ، به هیچ وجه در مفهوم و ماهیت جامعه مدنی تأثیر گذار نیست. جامعه مدنی ، جامعه ای است که هر گروه اعتقادی ، تا آن جا که نظم عمومی را مختل نکند ، هم حق دارد که تنفس کند و از مزایای اجتماعی بهره مند گردد و هم حق دارد که نوع تنفس خود را برای دیگران شرح دهد و آنان را به خود بخواند.
پس اگر روزنامه شرق که چندین سال است سنگ ایجاد مدنیت در جامعه ایران را به سینه می زند و همه چیز را از این منظر می بیند و واگو می کند ، چگونه است که به خود اجازه می دهد علیه بهاییان و اعتقاد بهایی مطلب بنویسد و پشت پا به تمام اصول دموکراتیک زده و جواب های بهاییان را منتشر نکند ، تو گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است. رفتار شرقیان موقعی عبرت انگیز جلوه می کند که بدانیم بهاییان بزرگترین جامعه مذهبی غیر اسلامی در ایران هستند و جالب تر آن که بهاییان تنها اعتقادی هستند که اسلام را دین الهی می دانند ؛ چه که یهودیان ، زرتشتیان و مسیحیان که در نظام اسلامی امروز ایران دارای پوئن های سیاسی و اجتماعی هستند ؛ از اصل و بن ، اسلام را قبول ندارند ، چه رسد به آن که بخواهند برای حکومت اسلامی حقی قایل شوند. اگر آن اقلیت های رسمی در ظاهر چنین ادعایی نمی کنند ، باید خود پاسخگوی تضاد اعتقادی و رفتاری خود باشند.
بنا بر مقدمه فوق و اشاره به تناقض بنیادین در رفتار روزنامه شرق ، اینک به مقاله امروز آقای قوچانی می پردازم تا ببینیم این مدعی عزیز در برقرار کردن نسبت صحیح بین دعاوی خود و گفته های خود چقدر موفق و قابل اعتماد است. مقاله ایشان در ویژه نامه ای که برای آیت الله بروجردی تنظیم گشته ، تحت عنوان: "فقیه ماندگار ، یادمان چهل و پنجمین سالگرد درگذشت آیت الله سید محمد حسین بروجردى" آمده و در این مقاله آقای قوچانی سعی خود را کرده است تا از نشانه های سنت گرایی و محافظه کاری ، وجهه ای اصلاح طلبانه! از آن مرجع تقلید به نمایش بگذارد:
" به نظر مى رسد تاکنون عمده محققان و مورخان در مطالعه تاریخ معاصر ایران به آرا و دیدگاه هاى روحانیان، عالمان و مراجع تقلید توجه کرده و براساس آن افکار ایشان را اصلاح طلب یا محافظه کار خوانده اند. از این جهت بى گمان آیت الله بروجردى فقیهى محافظه کار است چرا که خواهان حفظ وضع موجود و محاسبه کلیه تحولاتى بود که ممکن است ساختار جامعه را دگرگون کند. اما نگاهى جامعه شناختى به جایگاه آیت الله بروجردى و مرور اعمال و رفتار وى نشان مى دهد که آن مرحوم بدون آنکه اراده اى اصلاح طلبانه براى تحول داشته باشد در جایگاهى اصلاح طلبانه قرار گرفت […] نگاهى به کارنامه آن مرحوم اقدامات اصلاح طلبانه و نیز موقعیت نوگرایانه وى را نشان مى دهد. بدین ترتیب همان گونه که در عصر پهلوى اول نهادهاى مدرن ( دانشگاه، مدرسه، دادگسترى، ارتش و… ) به مدد حمایت هسته مرکزى قدرت در ایران مستقر شدند ، در عصر آیت الله بروجردى این ساز و کار مدرن ، قدم به حوزه هاى علمیه گذاشت و اقتدار مرکزى آیت الله بروجردى مانع از مقاومت مرتجعان و سنت گرایان در برابر مرجعیت عام آن مرحوم شد ".
در این جا بحث من این نیست که ایشان چقدر توانسته است از تز خود دفاع کند و یا تناقضات متنش چیست. مثلا من تعجب کردم که ایشان چگونه برای توجیه داعیه خود ، چنین تناقضی را وارد نوشتار خود کرده که در واقع نافی تمام آن چیزی است که در پی اثبات آن است:
" آیت الله بروجردى سیاست ورزى فعال بود و به طور غریزى و ذاتى میان حکمرانى و سیاست ورزى ، مقوله حکومت و امر سیاست فاصله مى گذاشت. حضور ایشان در مهم ترین عرصه هاى تصمیم گیرى سیاسى بدون آنکه وارد حکومت شود اثباتگر این نکته است که آیت الله بروجردى برخلاف بسیارى از روشنفکران غایت سیاست ورزى را در تسخیر ماشین دولت نمى داند و با تصور لنینى از قدرت نسبتى ندارد. اما در عین حال آیت الله بروجردى موثرترین عامل در تعیین رفتارهاى سیاسى حکومت وقت بود. مخالفت با اصلاحات ارضى و تهدید شاه به اینکه در صورت تغییر نظام اقتصادى کشور از فئودالیسم به سوسیالیسم هدایت شده اى که محمد رضا شاه به دنبال آن بود، نظام سیاسى کشور هم از سلطنت به جمهوریت تغییر مى کند ، اوج هوش سیاسى آیت الله بروجردى بود که تناسب نظام سیاسى و اقتصادى را به خوبى درک مى کرد ".
پرداختن به تحلیل های چپ اندر قیچی این نوشتار موضوع سخن من نیست و من تنها به عنوان نمونه به یکی از آنها اشاره کردم تا نشان دهم که آقای قوچانی برای نفی آن چه که بدان معتقد نیست ( = سنت گرایی ) و اثبات آن چه که به دنبال آن است ( = جدایی دین از سیاست ) ، از موضوعی بهره برده ، تمجید نموده و استفاده کرده است که باز بدان اعتقاد ندارد!
اما بحث من این چیزها نیست. در بحث من ، مشکل اصلی آقای قوچانی جایی است که موضوع بهاییان مطرح می شود. آقای قوچانی به عنوان یکی از ارکان ارگانی که داعیه نظام مدنی دارد ، در شرح احوال یکی از علمای پر قدرت و به قول ایشان "محافظه کار" دوران محمد رضای پهلوی ، با چه منطقی می تواند از رفتار غیر اخلاقی و غیر مدنی ایت الله بروجردی در قبال موضوع بهاییان طرفداری کند؟
" تلاش آیت الله بروجردى براى دور ساختن فرقه بهائیت از حکومت و مبارزه تا سرحد ویرانى مرکز بهائیت در تهران به دست حکومت ، متضمن نکات عبرت آموزى از سیاست ورزى قانونمند آن مرحوم است. از قول آیت الله بروجردى نقل شده است که نصایح مکرر او به محمد رضا شاه مبنى بر برخورد با فرقه بهائیت کارگر نمى افتاد تا روزى شاه به آیت الله مى گوید چاره کار آن است که به جاى این نصیحت هاى انفرادى جمعى از مومنان و مقلدان آیت الله نامه اى به شاه بنویسند و از او خواستار برخورد قانونى با بهائیان شوند: « شاه گفت: این کار (مبارزه با بهائیان) از من ساخته نیست باید شما کمک کنید. گفتم: من چه قدرتى دارم، قدرت در دست شما است. گفت مردم را وادارید که شکایت کنند و به من منعکس شود تا من مستندى براى جلوگیرى داشته باشم.» و سرانجام «حضیره القدس» (مرکز بهائیان در تهران) به وسیله دولت ویران شد. این در حالى است که آیت الله بروجردى با میلیون ها مقلد و هزاران هوادار خیابانى مى توانست شخصاً به چنین کارى دست زند.
آیت الله بروجردى بدون آنکه داعیه اصلاح طلبانه یا تجدد خواهانه داشته باشد عملاً مهم ترین آموزه تجدد سیاسى یعنى استقلال نهاد دین از نهاد دولت و ادامه حیات سیاسى دین به صورت نهاد هاى مدنى و اجتماعى را اجرا مى کرد.
[…] آیت الله بروجردى در کنار احتیاط مرسوم خویش ، از زمینه هاى فراهم آمده در اثر پیشرفت وسایل ارتباط جمعى غافل نبود. اصلى ترین و مدنى ترین عرصه هاى مخالفت او با فرقه بهائیت از طریق گفتارهاى حجت الاسلام فلسفى در رادیوى دولتى ایران صورت گرفت. در حالى که برخى نوگرایان دینى رابطه میان فلسفى و رژیم پهلوى را تقبیح مى کردند و پس از انقلاب اسلامى با میراث آیت الله بروجردى جنگیدند، اما بروجردى به خوبى مى دانست چگونه از ابزارهاى مدرن استفاده کند ".
به این می گویند وارونه جلوه دادن واقعیت از چند جهت! من بسیار متأسفم که آقای قوچانی به عنوان مبلغ جامعه مدنی وقتی به موضوع بهاییان می رسد ، واژه های امروزی را با تفکر و فرهنگ قاجار می نویسد. برای بررسی واگویه های آقای قوچانی باید کنکاشی در موضوع تاریخی مورد بحث ایشان و همچنین نحوه نگارش ایشان صورت بدهم:
اولا: املای "حظیره القدس" در متن ایشان غلط است و این خود گویای مطلب مهمی است که مطلب ایشان از افواهیات است و نه تحقیقات تاریخی. حرف "ظ" و "ض" در کیبورد ، کنار هم قرار ندارند تا من آن غلط را اشتباه تایپی بدانم. ایشان اگر معنای لغت مزبور را نمی دانست ، بهتر بود سری به فرهنگ لغت می زد ، شاید می فهمید که منبع اطلاعاتی او نیز بر اساس افواهیات خودش ، مطلبی در هوا نگارش نموده است.
ثانیا: چنان که اسناد امروزی نشان می دهند ، موضوع حمله به حظیره القدس بهاییان ، آن چیزی که در افواه مورخان ایرانی افتاده نیست. سرکوب بهاییان در سال ۱۳۳۴ که با سخنرانی های محمد تقی فلسفی آغاز گشت ، هم وجه سیاسی داشت و هم وجه مذهبی. وجه سیاسی آن سرکوب ، سری در سرگرم کردن مردم به خاطر اوضاع مصر داشت و شرح آن را آقای مصور رحمانی در خاطرات کهنه سرباز آورده است. اما در وجه مذهبی موضوع بسیار مهم و ناجوانمردانه بود. سرکوب بهاییان باجی بود که محمد رضا شاه به حوزه علمیه داد تا علما در قبال مجالس شبانه محمد رضا شاه در امریکا و عکسی که به دست آورده بودند ، سکوت اختیار کنند. این حقیقت را آقای عباس میلانی در مقاله ای تحت عنوان نگاهی به جلد پنجم یادداشت های اسدالله علم ، مندرج در مجله ایران شناسی ، دوره جدید ، سال پانزدهم آورده و اقرار سفیرکبیر انگلستان را نیز در این باره تحریر نموده است. بهاییان وجه المصالحه سیاست بازی و خانم بازی محمد رضا شاه بودند و عجب است که در این میان آقای قوچانی ، محقق جوان ما ، در پی اثبات اصلاح گرایی و حرکت قانونمند آیت الله بروجردی است.
ثالثا: خیلی عجیب است که آقای قوچانی برای نشان دادن "تجدد سیاسی" در ارا و رفتارهای آقای بروجردی ، حمله به بهاییان را انتخاب کرده است! این امر نشان از واقعیتی تلخ دارد که آقای قوچانی جامعه بهایی را نه تنها مطلقا به حساب نمی آورد ، بلکه شاید خوشش هم می آید که در جامعه مدنی ایشان که به شدت دین از سیاست جدا است ، گروهی مذهبی به نام بهاییان مورد آزار و اذیت قرار بگیرند و کسی نباشد که از آنان حمایت کند. من هر چه اندیشیدم ، ندانستم که چگونه می توان قائل به جامعه مدنی ( که حاصل جمهوریت است ) شد ، اما برای اثبات سخن خود از تئوری کسی استفاده کرد که برای جمهوری نشدن ، حکومت سلطنتی را ترجیح می داد!
رابعا: ایشان جلوه داده است که وقتی اقای بروجردی از راه استفاده از حکومت به مبارزه با بهاییان پرداخت ، قانون گرایی کرده است! و این جمله دارای دو پارادکس معنایی است: اول آن که اقای بروجردی به مشروعیت حکومت پهلوی اعتقاد داشت که از طریق مجاری آن حکومت وارد عمل شد و دوم آن که تجدد سیاسی و اصلاح طلبی او در سرکوب یک جامعه دگر اندیش جلوه کرد. در این تجدد سیاسی ، استفاده از ابزار مدرن "رادیو" و بالیدن به چنین ترفندی از اعجب عجایب است.
خامسا: دروغی بزرگ در جملات بالا موج می زند. بر خلاف گفته آقای قوچانی ، طرفداران آیت الله بروجردی ، یعنی مقلدان مشارالیه که از شیعیان ایران بودند ( و به قول اقای قوچانی "هوادران خیابانی" ) ، خیلی زود و فوری وارد کار شدند و نه فقط در طهران که در تمام ایران به غارت و نهب اموال ، سوزاندن منازل و باغات ، زخمی کردن و کتک زدن بهاییان و حتی قتل آنان دست زدند. آقای قوچانی اگر مختصر همتی می کرد و سری به روزنامه های زمان مربوط می انداخت ، لازم نبود که برای درست از آب درآمدن تئوری معوج و نادرست خود ، آسمان و ریسمان را بر هم ببافد. آیا کسانی که در غوغای سال ۱۳۳۴ در هرمزک یزد ۷ کشاورز بهایی را با بیل و چنگک و کلنگ و چاقو به قتل رساندند ، از ارکان و اعضای حکومت پهلوی بودند و یا هواداران خیابانی و مقلدان آیت الله بروجردی؟
با وجود شواهد بسیاری که در آزار بهاییان در آن سال وجود دارد ، آقای قوچانی چگونه به خود اجازه می دهد که چنین عبارات ناموزونی را در کنار هم گذاشته ، از جامعه مدنی سخن بگوید و این سخنان نامربوط را تحت عنوان مقاله در روزنامه شرق بگنجاند؟ چگونه است که ایشان با همه این توصیفات و تفصیلاتی که در سرکوب بهاییان توسط رژیم پهلوی می دهد ، قبلا در سرمقاله روزنامه شرق به تاریخ ۳۰/۷/۱۳۸۴ آورده که بهاییان از ارکان حکومت پهلوی بودند:
" در عصر ما اسلام انقلابى در زمانی رشد کرد و به پیروزى رسید که فرقه بهائیت نه تنها حیات داشتند ، بلکه در مغز استخوان حکومت پهلوى نفوذ کرده بود و گروهى از رجال سرشناس آن حکومت بهایى بودند. بدین معنا بهائیت حتى به قدرت رسیده بود ، اما فعالیت هاى اجتماعى مسلمانان آن را سرنگون ساخت و دولت اسلامى را ایجاد کرد ".
عجب است که بهاییان در مغز استخوان حکومت پهلوی نفوذ داشتند و در عین حال چنین مورد هجمه دولت پهلوی می شدند! حالا دیگر از این بگذریم که اصلا بحث ایشان در آن سرمقاله راجع به آزادی بیان بود! و مثالی که از بهاییان در میان بحث کمونیست ها و سوسیالیست ها داد ، هیچ ربطی به موضوع نداشت و از این هم بگذریم که اگر دو سه بهایی در حکومت پهلوی به جایی رسیدند ، آیا خود شاه و الباقی ارکان حکومتش چه دینی داشتند؟
سادسا: ضرب المثل بسیار پر مصداقی است که می گویند دروغ گو کم حافظه است. آقای قوچانی که چنان از تصرف حظیره القدس بهاییان سرمست شده و با خوشحالی سخن می راند ، بنا به این که می خواهد در باره بهاییان دروغ بنویسد ، طبیعی است که اصلا حواسش نباشد و در چند پاراگراف پایین تر بیاورد:
" [ بروجردی ] هرگز از تروریسم ولو ترور فردى چون احمد کسروى ( که بددین و بداخلاق در حق دین به نظر مى رسید ) حمایت نکرد. فتواى قتل کسى را صادر نکرد. دستور مصادره زمینى را نداد. از تحقیر یا تخفیف افراد پرهیز مى کرد ".
این حرف های ناموزون وقتی معنا و مصداق پیدا می کند که بپذیریم آقای قوچانی بهاییان را "کسی" حساب نکند و اگر این گونه باشد ، باید گفت که متأسفانه ایشان آب در هاون می کوبد. چه ایشان بخواهد و چه نخواهد ، بهاییان در ایران هستند و جامعه ای قوی ( هم از نظر فرهنگی و هم از لحاظ اعتقادی ) دارند و به هیچ روی نمی توان آنان را حذف کرد.
کسی که در صدد چنین کار مهملی بر می آید ، باید بداند که نه از قانون چیزی فهمیده است ، نه از مدنیت بویی برده است ، نه از جامعه مدنی باخبر شده و نه از روزنامه که نمادی از جامعه مدنی است ، درست استفاده می کند. آیا چه لزومی دارد که روزنامه نگار فاضلی چون آقای قوچانی در برخی از مواضیع ، خودش را زود و به زور به موضوع بهاییان برساند و شروع به تناقض گویی و پرت و پلا نویسی کند؟ کسی که بر شیپور مدنیت می نوازد و بر طبل توسعه سیاسی و جامعه مدنی می کوبد ، باید پیش از هر کار بیاموزد که کسی و جامعه ای را حذف نکند. این اولین منزل شهری است که مدنیت در آن برقرار است.