نگاهی به یادداشت آقای کیخسرو آرش گرگین ۱
کاویان صادق زاده میلانی
با درود بر شما جناب گرگین!
جناب گرگین دین بهائی مانند آئین زرتشت یک دین اصیل ایرانی است که با ترویج آرائی چون مشورت، مدارا با دیگران، برابری حقوق مدنی برای همه شهروندان و لزوم خدمت به همنوع و برقراری عدالت اقتصادی و اجتماعی اهدافی را دنبال می کند.
شما در یادداشت خود که در لینک زیر آمده نوشته اید:
«بنده و ملیون ها نفر دیگر از جنم بنده که از بدو باز کردن چشمان مان در جامعه چیزی جز خشم برنامه ریزی شده، سانسور، و تحقیر تجربه نکردیم، هیچ چیزی به جامعه ی بهائی که بطور اصولی هدفی جز حفظ و تامین منافع فرقه ای خود اش ندارد، بدهکار نیستیم.»
http://iranglobal.info/I-G.php?mid=2-49975
بیانیه های رسمی جامعه بهائی از حقوق مدنی و شهروندی و حق ابراز باورهای وجدانی همگان از جمله زرتشتیان ایران سخن می راند ولی در مقاله شما ذکری از آنها نشد. البته جامعۀ بهائی نیز بدهکار کسی نیست ولی سخن راندن از حقوق مدنی دیگران و دفاع از حقوق زیردست و مظلوم وظیفۀ جامعۀ بهائی است.
مقالۀ بالا مطالب مهمی را مطرح می کند و بسیاری از ناگفته های تاریخ معاصر ایران را منعکس می کند. با اجازۀ شما چند مورد از مطالب شما نیازمند پیگیری و بحث بیشتر است که امیدوارم در چند بخش به آن بپردازم. نخست آنکه یادداشت شما در راستای حاشیه نشین کردن جامعۀ بهائی و منزوی ساختن آن عمل می کند. این جهت کنش برای ساختن ایران آینده روشی سودمند نیست. حاشیه نشین کردن هیچ گروهی از شهروندان در راستای بهبود شرایط ایران نیست. نمونه آشکار تاریخی آن تبعید تمام عمر و اجباری بهاءالله از وطن در عصر ناصری است. تبعید بهاءالله توسط همان گروههایی صورت گرفت که کشور و ذخایر مالی و معنوی آنرا تباه کرده، امتیاز پس از امتیاز به قدرتهای زمان عطا کردند و بهائی ستیزان با خیالی راحت و فارغ از هر خیال زیر آنها را امضا کردند. البته و در نتیجه قدرتمندان قاجار و روحانیت شیعه در عیش و نوش و تکریم و احترام می زیستند ولی پیام آوری که حقوق بشر، نفی خشونت، برابری زن ومرد، صلح عمومی را مطرح می کرد در حبس ابد در گوشه ای از شامات و در تبعید زیست. حاشیه نشین کردن پیامبر ایرانی، بهاءالله، در گوشه ای از سرزمینهای اسلامی نمادی از روش و هدفمندی فعالیتهای آیندۀ آنان بود. در مورد بهاءالله تبعید فیزیکی او به گوشه ای از ممالک سوریه و شام او را در حاشیۀ جغرافیایی ایران نگاه داشت. در مورد برخورد با جامعۀ بهائی روش بهائی ستیزان پیاده کردن همان الگو با سیاست حاشیه نشین کردن اجتماعی بهائیان شد. نقدهای شما اگر چه مهم و موارد ایراد شما اگر چه مطرح هستند ولی سمت و جهت مقالۀ شما در جهت تکرار اشتباه آغازین برخورد با دو دین بابی و بهائی باشد. جامعۀ مدنی ایران فقط و فقط هنگامی با شکل و شمایل نوین و بنیانی پیشرو متبلور خواهد شد که جامعۀ بهائی در کنار ادیان دیگر و همراه با تمامی قومیتها و اندیشه ها و در فضایی که در آن زن ومرد هردو برابرند، در عرصۀ جامعه حضور فعال داشته باشند و با زور سر نیزه و قلم به حاشیه رانده نشوند.
حال توجه خود را به نامه مهم گروهی از روشنفکران و دانشگاهیان و نویسندگان و پژوهشگران ایرانی در دفاع از حقوق بهائیان ایرانی و ابراز ندامت از عدم اقدام موثر تا پیش از این است. این مهم که گروهی از روشنفکران و اندیشمندان ایرانی چنین نامه سرگشاده ای را نوشته اند به خودی خود بسیار مهم و جالب توجه است. ابراز ندامت و شرمندگی این بزرگان از جدی نگرفتن و سکوت بلند مدّت روشنفکران ایرانی در قبال آزار بهائیان برای شخص من مسالۀ بزرگی نیست. بسیاری از آنان پیش از این در جلسات خصوصی در گردهم آییهای فرهنگی، علمی و هنری و در فاش و خفا چنین گفته بودند و چنین اقدامی با وجود اینکه همت، جرات و شهامت می خواهد ولی قابل پیش بینی بود. به هر حال باید بر شهامت آنان درود فرستاد. پس از این گروه آزاداندیش دانشگاهیان طراز اول و کارشناسان ایران شناسی و متخصصان مطالعات خاورمیانه بیانیه بسیار شایان اهمیتی صادر کردند که حقوق پایمال شدۀ بهائیان را گوشزد حاکمیت ایران و دانشگاهیان کردند. سزاست که شما نیز به عنوان یک ایرانی با آنان همراه و همصدا شوید.
هم اکنون حدود صد سال از فروافتادن استبداد صغیر و برقراری دوبارۀ مشروطیت در ایران می گذرد.
در این چند سال شاهد بودیم که به مناسبت سدهء مشروطیت نشستها و همایشهای زیادی در مراکز دانشگاهی و فرهنگستانی در درون و برون کشور دایر شد و کتابها و مقالات زیادی در دست چاپ و انتشار است. شاید لازم باشد با هم برخی نقطه های کور تحقیقات نوین را در باره گفتمانهای تاریخی-اجتماعی عصر مشروطه مطرح کنیم و زیر ذره بین ببریم.
در نوشتن قانون اساسی، دولتمردان و روشنفکران زمان به پیشواز الگوی اروپایی رفتند و قانون اساسی ایران را بر اساس قانون اساسی بلژیک تدوین کردند. البته تغییراتی جزیی هم در آن دادند و برخی حساسیتهای ملی و مذهبی را نیز در آن وارد کردند.
بررسی قانون اساسی و نظامنامه انتخابات نشان می دهد که حقوق شهروندی منحصر به اقلیتی از مردان ایرانی بود. زنان هیچ گونه حق رای نداشتند. ملاکان و کشاورزانی که صاحب ملکی بودند که هزار تومان قیمت داشت یا بازرگانانی که صاحب حجره معینی بودند حق رای داشتند. به علاوه شاهزادگان قاجار، علما و طلاب و گروهی از اصناف که صاحب دکان بودند نیز حضور شهروندی داشتند. اشخاص ورشکسته و گروههای دینی غیرمسلمان (چون بهائیان) نیز از حق رای محروم بودند. واضح است که حق رای و حضور مدنی به صاحبان قدرت و ثروت اعطا شده بود و حقوق شهروندی عمومی و همگانی نبود.
این هم نتیجه گرایش روشنفکران عصر به اندیشهء اروپایی که به کمتر از ده در صد ابرانیان حق رای عطا می کرد، بیش از ۹۰ در صد رعیت و بدون صدا و چند درصد شهروند.
در همین زمان در اروپا و ایالات متحده وضع به مراتب بدتر از آنچه متصور می شود بود. در انگلستان و ایالات متحده زنان از حق رای محروم بودند. حق رای در امریکا متعلق به مردان سفیدپوست و زمیندار بود. سیاهان در امریکا از اواخر قرن نوزده حق رای داشتند ولی در اکثر ایالتهای امریکا این حق عملا اجرا نمی شد. زنان در امریکا در سال ۱۹۲۰ میلادی حق رای گرفتند و در انگلستان در ۱۹۲۸ و به زنان سویسی در سال ۱۹۷۱ حق رای و شرکت در انتخابات اعطا شد.
حال فرض کنید اندیشه یا فکر یا جهان بینی یا آئینی ایرانی باشد که چهل سال پیش از مشروطیت:
– بر ضرورت وجود مجلس مشورت ملی و محدود کردن قدرت استبدادی دربار صحّه گذارد.
– به زن و مرد حق مساوی در جامعه مدنی و حق رای برابر بدهد.
– حق رای را مختص طبقه های ثروتمند و قدرتمند نداند.
-برای اعطاء حقوق شهروندی حداقل سرمایه و ثروت و ملک را لازم نداند.
شاید جالب باشد بدانیم که چنین ایرانی ای در اواسط قرن نوزده میلادی در ایران ظاهر شد و این آموزه ها را به ایرانیان و جهانیان عرضه کرد.
نام او بهاءالله بود و البته که می دانید با او و پیروانش چه کردند؟ مگر ممکن است در استبداد و ظلم و تاریکی عصر قاجار، نظام حاکم بر ایران ( و با توجه به تسلط کامل قدرتهای خارجی بر دربار) به چنین اندیشه برخاسته از ایران و فکرنوین و نابی اجازه و فرصت حضور بدهند؟
بهاءالله را زندانی و به دورترین نقاط امپراطوری عثمانی در سرزمین شام تبعید کردند و با کشتار هزاران نفر از پیروان آئین جدید اندیشه و فکر نو را از تاثیر بیشتر و عمیقتر بر جامعه ایران بازداشتند و ایرانیان را از این نهضت روشنگری محروم کردند. در نتیجه استبداد قاجار و استعمار خارجی بر ایران حکم راند.
خلاصه ایرانیان را به زور شمشیر و تبلیغات خرافی مذهبی از آشنایی با دین بهائی محروم ساختند و توسعه و ترقی ایران با این تبانی نظام و علما و استعمار لوث شد و در شرایطی که تمدن غرب خود نیازمند آن بود که از آموزه های انسان ساز بهاالله بهره مند شود، ما ایرانیان به گدایی اندیشه اروپا رفتیم و به سبب خود کم بینی ارزشها و معیارهای اروپا را نصب العین خود کردیم و از بلژیک قانون اساسی گرفتیم و به تقلید از آنان درصد بزرگی از مردم خود را از حقوق شهروندی محروم کردیم.
در پیش از مشروطیت و در عصر ناصری مانکچی صاحب راهبر زرتشتیان با پیام آور بهائی، بهاءالله در نامه نگاری و مراسله بود. برای آشنایی هر چه بیشتر نظر آئین بهائی دربارۀ ایران، زبان و هویت ایرانی و رابطۀ آن با دین زرتشت نگاهی دوباره با این مکاتبات را توصیه می کنم.
نمیدانم اگر جامعه ای منتخباتی از الواح سلاطین را به دیکتاتورهایی چون پینوشه در ملاقاتی رسمی و به مناسبت صدمین سالگرد اعلان امر دین بهائی و نزول کتاب اقدس در بارۀ حقوق مردم، کاهش بودجۀ نظامی و رسیدگی به احوال فقراء که مخالفت تام با پروژه های اقتصاد باز و بدون نظارت پینوشه و مکتب اقتصادی دانشگاه شیکاگو داشت این را چگونه سکوت یا احقاق حق نکردن برای مردم می دانند؟ البته در دفاع از حقوق بشر هر گروهی—دولتی یا غیر دولتی، بنا بر باورهای دینی، حاکمیت، عقیده، قومیت، جنسیت و ملیت—روشی خاص را دنبال می کنند. بهائیان نیز روشی مخصوص به خود دارند. برخی از نامه های سرگشاده مثل نامه مورد نظر به پینوشه استفاده می کنند و مجموعه های دیگر از روشهای دیگری بهره می گیرند.
لازم به تذکر است که جامعه بین المللی بهائی یک سازمان جهانی و غیر دولتی است که در راستای حقوق زنان، براندازی فقر، حل مساله تبعیض نژادی، از بین بردن شکنجه، حقوق کورکان، محیط زیست و معضلات مهم دیگری فعالیت می کند. از قضا تمرکز فعالیتهای بهائیان بر امور حقوق بشری فقط مربوط به حقوق بشر بهائیان ایرانی نمی شود. جامعه بهائی با مشارکت در فعالیتهایی که از قبیل آنچه ذکر شد از حقوق بشر مردان، زنان و کودکان در پهنۀ جهان دفاع می کند.
صدها نمونه دفاع بهائیان از حقوق شهروندی، حق آب و گل و تمامیت ارضی ایران رفته است. شما اگر آشنا نیستید بخواهید، بپرسید و بگیرید ولی نگویید نیست. برای نمونه در یکی از بیانیه های دو سال پیش ِ جامعه جهانی بهائی و در رابطه با اخراج دانشجویان ایرانی از دانشگاهها به دلایل باورهای مکتبی و سیاسی آمده است که:
http://www.negah32.info/index.php?option=com_content&task=view&id=495
«جامعۀ بینالمللی بهائی نارضایتی خود را از این اقدام حکومت ، نه تنها بر علیه دانشجویان بهائی که تنها به خاطر باورهای مذهبی خود از ادامۀ تحصیل محروم شدهاند، بلکه از اقدامات مشابه آن بر علیه دانشجویان ایرانی دیگری که بدون هیچ دلیل قابل قبول ، و به بهانه آنچه رسماً دگراندیشی و باورهای فکری پذیرفته نشده محسوب میشود، از ادامۀ تحصیل محروم شدهاند ، اعلام میدارد.»
نکته ای که توجه مرا جلب کرد این بود که چگونه است که جامعه بهائی در حالیکه خود گروه مذهبی تحت آزار و اذیت شدید و فزاینده ای است و بهائیان ایران خود به طور روزمره با حبس و زندان و تبعید و قتل و فشارهای اجتماعی و اقتصادی سنگینی روبرو هستند، از دولت ایران نه برای اخراج دانشجویان بهائی بلکه بابت اخراج تمامی دگراندیشان فکری و مذهبی انتقاد می کنند و خواهان تغییر جهت سیاستگذاری نظام پیرامون این معضل هستند؟
در بینش رهبری جامعه بهائی ستم و نابرابری در حق بهائیان با ستم و حق کشی در حق دیگرایرانیان فرقی ندارد. انتقاد و نارضایتی جامعه بهائی از سیاست های جمهوری اسلامی نیز از همین روست. حق تعلیم و تعلم، حقی است خداداده و طبیعی و تمام نوع بشر در کسب آن باید آزاد باشند. چرا و چگونه است که فکری به خود اجازه می دهد که حق آشکار و خداداده دیگران در تحصیل و کسب دانش مورد علاقه را ممنوع کند؟
البته که اخراج هر دانشجوی دگراندیشی آشکارا حقوق بشر آن دانشجو را زیر پا می گذارد و البته که زیر پا گذاردن حقوق بشر یک شخص و یا یک گروه امر ناشایسته ای است ولی این نیز عمق فاجعه نیست. مرام و فکر و باورهای ایدئولوژیک و دینی شخص مطرح نیست. برای بهائیان فرق نمی کند که محروم از تحصیل دست راستی است یا دست چپی یا میانه رو، جزمی است یا پیشرو، محافظه کار نو است یا مارکسیست نو، اصلاح طلب است یا اصولگرا، بهائی ستیز است یا بهائی پذیر. در بینش بهائی حق تحصیلات عالی حقی است خداداد و هرگونه محدودیت و پایمال کردن این حق ناشایست و نادرست است.
احترام به باورها و عقاید دیگران و دادن فضا به همه صداها و نگرشها دستور کار بهائیان است. عبدالبها در آخرین وصیت خود بر این مهم تاکید می کند و هسته اصلی آموزه های بهائی را این چنین معرفی می کند:
با جمیع ملل و طوائف و ادیان به کمال راستی و درستی و وفاپرستی و مهربانی و خیرخواهی و دوستی و معامله نمائید تا …نادانی و دشمنی و بغض و کین از روی زمین زائل شود…اگر طوائف و ملل سائره جفا کنند شما وفا نمائید، ظلم کنند عدل بنمائید، اجتناب کنند اجتذاب کنید، دشمنی بنمایند دوستی بفرمائید، زهر بدهند شهد ببخشید، زخم بزنند مرهم ببخشید…( الواح وصایا ۱۴).
در بینش بهائی کثرت و تنوع آرا و اندیشه پیش نیاز و لازمه یک جامعه سالم و پیشرو است. تنوع لازمه طبیعی محیط است و اگر در یک اکوسیستم فقط یک نوع موجود زنده یافت شود آن اکوسیستم در شرف نابودی است. مگر در کالبد انسان فقط یک نوع سلول یا بافت دیده می شود؟ پس چگونه است فضای دانشگاه که محل تلاقی و برخورد اندیشه ها است را می خواهند یکنواخت و همگن کنند؟ پس تکلیف رسالت دانشگاه در برخورد اندیشه و تبلور افکار و آرا جوانان و رهبران نسلهای آینده چه می شود؟ اساساً اندیشۀ وحدت در کثرت که جامعۀ بهائی اول بار مطرح کرده است حضور جهتها و بردارهای فکری گوناگونی را در هر عرصه ای لازم می داند. و این مهم بخصوص در مورد دانشگاهها که رسالت تبلور فضای فکری یک جامعه را داراست بسیار مهم است.
جامعه بهائی شجاعت و دلیری این را دارد که در هر شرایطی و در زیر هر نوع آزار و اذیت حرف خود را بزند و از زیردست حمایت کند. انتقاد جامعه بهائی از وضع موجود اگر چه مثلث زر و زور و تزویر را خوش نمی آید ولی به هر حال ارائه نکردن نقدی کلان و مهم و کارساز شیوه بهائیان نیست. عبدالبها در آغاز قرن بیستم (در اوج سرمایه داری افراطی صنعتی) در مجمعی از آمریکاییان غیر بهائی خطاب به آنان می گوید که شما در آمریکا برده داری کشاورزی را ممنوع کردید ولی برده داری صنعتی را هم خوب بود از بین می بردید!
آموزه های بهاالله بر لزوم وحدت و دوستی بین نوع انسان تاکید می کند و این محبت و دوستی و عدم تبعیض هدف اصلی و شالوده تمام تعالیم بهائی است. اندیشۀ وحدت یک اندیشۀ انفعالی نیست بلکه اندیشه ای فعال و کنشدار است. جهان شمول بودن آموزه های بهاءالله نیز به معنی کمرنگ کردن هویت ایرانی یا مرزهای جغرافیایی و یا فرهنگی ایران نیست. امیدوارم در این باره در آینده بیشتر گفت و گو کنیم.
عبدالبها میگوید که:
بدانید که سعادت عالم انسانی در وحدت و یگانگی نوع بشر است و ترقیات جسمانی و روحانی هردو مشروط و منوط به الفت و محبت عمومی بین افراد انسانی…
و این گونه است که رهبری جامعه بهائی بنابر رسالت خود لازم می بیند که به نحوی فاش وشفاف نارضایتی خود را از هرگونه تبعیض و ظلم و پایمال شدن حقوق آشکار انسانها مطرح کند و بکوشد تا به مآل وحدت و یگانگی نوع بشر جامه عمل بپوشد. محرومیت از تحصیل و فشار بر دانشجویانی که افکار و اندیشه های آنان غیر رسمی تلقی می شود نیز یکی از این موارد است.
با گرمترین درودها و تبریکات نوروزی بر شما