یک زندانی بهایی از نگاه همکلاسی قدیمش در ایران
۱۵ آوریل۲۰۰۹
با درود بر هموطنانم ،
بدنبال مطلبی در فضای اینترنت می گشتم که دیدن خبری میخکوبم کرد نام شخصی در آن خبر بود که مرا به گذشته های دور – حداقل ۲۵ سال پیش – می برد خبر مزبور در مورد آخرین وضعیت دو زندانی عقیدتی بهایی در مشهد به نامهای جلایر وحدت و سیما اشراقی بود جلایر همکلاس قدیمی ام در دبیرستانی در مشهد بود وقتی برگشتم به آن زمان ، یادم میاید در آن سن و سالها که ما بچه دبیرستانیها فکر می کردیم با سیگارکشیدن و حرفهای رکیک به هم زدن ، خودمان را بزرگ نشان می دهیم از جلایر ( تنها همکلاسی بهایی ام در آن سالها ) حتی یک کلمه حرف زشت یا فحشی نمی شنیدیم . یک روز با چند تا از همکلاسیها در حال ردوبدل کردن شماره تلفن دختران بودیم که جلایر هم رسید خواستم به او هم شماره ای بدهم ولی وی با خنده و شوخی حتی حاضر نشد نگاهی به شماره ها بیندازد همان وقت بود که با طعنه به وی گفتم : " ای بابا ، تو که از ما مسلمونا مسلمون تری " بعدها رابطه ام با وی صمیمی تر شد چرا که داوطلب شده بود بی هیچ چشمداشتی به من و دو نفر دیگه از بچه های کلاس درس بدهد . با اینکه همه بچه های کلاس می دانستند بهائیها بعد از دیپلم نمی توانند کنکور بدهند و وارد دانشگاه شوند ولی نمی دانم این چه رازی بود که همه بچه بهائیها تا کلاس آخر دبیرستان از شاگرد اولای کلاس محسوب می شدند که البته جلایر هم از این قاعده مستثنی نبود .
سالهای آخر دبیرستان بود که روزی شنیدم پدر جلایر را بخاطر بهایی بودن ، اعدام و مادرش را هم به حبس ابد محکوم کرده اند خیلی ناراحت و نگرانش شدم و نمی دانستم چگونه با وی مواجه شوم و چی بهش بگم ؟ ( راستش ته دلم احساس خجالت میکردم و خودم را یه جورایی مقصر میدانستم چون پدرش توسط مسلمونا یعنی همکیشهای من اعدام شده بود ) ولی وقتی با جلایر مواجه شدم ناگهان دلم لرزید چون اصلا جلایر آن روز با روزهای قبل از این واقعه تفاوتی نکرده بود آنجا بود که برای اولین بار فهمیدم که اون از یک چیزی برخوردار است که من از آن بی اطلاعم و همان موجب شده بود که هیچگاه لبخند از چهره اش حتی در بدترین مصائب ، هم محو نشود ( بعدها شنیدم شوهر خواهر جوان وی نیز زندانی شده و جلایر سرپرستی خانواده خواهرش همچنین برادر و خواهر کوچکترش را نیز در آن شرایط بعهده داشته است ) از جلایر در مورد آن چیزی که وی را اینجور محکم و مسرور نگه داشته ، سؤال کردم – می دانستم اعتقادش به بهائیت موجب سرزدن چنین رفتاری از وی شده اعتقادی که به نظر من مانند نیرویی نامرئی پشت وی را در مصائب مختلف راست نگه میداشت و او را از هر گزندی در برابر فساد و دشمنی حفظ می کرد که متاسفانه من و امثال من از آن بی بهره ایم – در برابر پرسشم خندید و با شوخی موضوع صحبت را عوض کرد البته من ول کن نبودم و بقول جوانهای ایران امروزی " سیریش " شدم ولی او کسی نبود که به این سادگی پاسخم را بدهد و همیشه به شوخی ، موضوع صحبت را عوض می کرد بالاخره یک روز با عصبانیت ازش پرسیدم : " بابا حرف حساب دین شما چیه؟ بهاییها چی میگند ( می گویند ) که اینطور آدمهای خوبی مثل تو را به جامعه تحویل داده ؟" جلایر که این بار متوجه عصبانیت من شده بود ، کوتاه آمد و با لبخند گفت : " میخوای بدونی ؟ برو قرآن را -خودت – درست بخوان و به تعالیم اسلام درست عمل کن " خواستم باز با وی به بحث بپردازم که طبق روال گذشته با شوخی از موضوع گذشت .این سخنش مرا به فکر انداخت و فهمیدم همه این چیزهایی که در تلویزیون و مدارس از بچگی در مورد بهائیت و دشمنی اش با خدا و اسلام به گوشمان خوانده اند ، دروغی بیش نبوده و همانطوریکه تندروهای مسیحی علیه اسلام و حضرت محمد به تهمت ودروغپردازی می پردازند تندروهای اسلامی هم چنین رفتاری با بهاییان و بـهائیت دارنـد ( یـک بهایی بجـای آنکه مـرا بـه دیانتش دعـوت کند از من می خواهد که تعالیم دینم را درست اجرا کنم !) .
پدر جلایر ، سرهنگ ارتش بود و وقتی آدم کلمه" سرهنگ " را پیش از نام شخصی میشنود انتظار دارد با یک آدم تنومند که دارای خدمه و ثروت بسیاری هم باشد برخورد کند ولی وقتی من یک بار پدر جلایر یعنی سرهنگ وحدت را دیدم به برداشتهای خودم شک کردم و بنظرم آن سرهنگهایی که من در ذهنم دیده یا ساخته ام باید یک جاهایی کارشان ایراد داشته باشد که توانسته بودند آنگونه تصویری از خود بسازند سرهنگ وحدت شخصی بود با قد و ظاهری معمولی و چهره ای بشاش ، خانواده جلایر تا زمانی که سرهنگ وحدت اعدام شد در یک خانه اجاره ای زندگی می کردند و اتومبیلشان هم یک فیات سبز قدیمی بود و آنطور هم که شنیدم همان را هم قسطی خریده بودند( از این مطمئنم که حتی یک ریال پول نادرست ( حرام ) به خانه آنها وارد نشده چرا که اگر غیر از این بود ، سرهنگ مملکت میتوانست حداقل یک آلونکی متعلق به خودش داشته باشد نه آنکه تا آخرین لحظات عمر در اجاره نشینی بسر برد ) . جلایر همیشه شاد بود با اینکه می دانست از تحصیلات دانشگاهی محرومست ولی تا آخرین روز تحصیل در دبیرستان از بهترینهای کلاس بود ! ولی ما ها برای رسیدن به دانشگاه هزار جور کلاسهای فوق برنامه و کنکور می رفتیم تازه همیشه هم مضطرب و نگران بودیم که چی میشه ! وای به زمانی که کنکورهم قبول نمی شدیم آنوقت خیلیهامون به بیماری افسردگی مبتلا می شدیم . فکر کنم یکی از تفاوتهای تربیت افرادی مانند من با امثال جلایر این بود که ما را از بچگی تربیت می کردند تا در کنکور قبول شویم ولی جلایرها را تربیت می کنند تا آدم شوند ، دزدی نکنند ، دروغ نگویند ، فحش ندهند و …با آنکه جلایر مثل بعضی از ماها اهل تفریحاتی نظیر پارتی های شبانه نبود ( حتی یک نخ سیگار هم نمی کشید ) ولی از همه ی ما شادتر و شنگول تر بود ولی ما حتی تو تفریح هم حرص می زنیم و به هر کاری دست می زنیم تا شادتر شویم ولی آخرش میبینیم هنوز نه شادی و نه چیز دیگری بدست آوردیم . من با شناختی که از جلایر و خانواده اش دارم مطمئنم حتی در شرایط کنونی هم آنها شادند ! ( آیا خدا آنها را بیشتر از ما دوست دارد که به آنها چیزی عطا کرده و به ما نداده است ؟ از عدل خداوندی این بعید است پس شاید مقصر خود مائیم که برای یافتن آن چیز قدمی برنداشته ایم و خود را مشغول روزمره گی کرده ایم ؟ )
در خبری که خواندم ذکر شده بود که جلایر وحدت مدت دو ماهست بدون ملاقات در انفرادی محبوس می باشد برایم بسیار جای تاسف دارد که گروهی به هر دلیلی خود را صاحب این اجازه و حق می دانند که مادر و فرزندی را ماهها دور از دیدار هم نگهدارند ؟ یا کسی را که هیچ آزاری به دیگران نمی رساند را ماهها از حق حیات – که خداوند برای هر بنده اش مقدر فرموده – فقط بدلیل آنکه با آنها همعقیده نیست در انفرادی نگهدارند !؟ راستش الآن همان حسی را دارم که پس از اعدام پدر جلایر داشتم و یک جورایی خود را در این ظلم مقصر میدانم ( شاید علت نوشتن این مطلب هم همین بوده شاید کمی از ناراحتی وجدانیم کاسته شود ) . بنظرم اگر این اشخاص لحظه ای خود را بجای جلایر و مادرخود را بجای مادر جلایر بگذارند مطمئنا به قبح عمل خود پی می برند و دیگر راضی نمی شوند با محروم کردن مادری از دیدار فرزندش اینچنین دردی را به جسم و جان مادری مسن وارد آورند . براستی کدام دین و آئینی به پیروانش اجازه داده که مادری را از دیدار فرزندش محروم کنند تا مثلا آن فرزند به آن دین بگرود حتما بازداشت کنندگان جلایر وحدت بهتر از من می دانند که مقام مادر در دین اسلام چقدر والا و ارجمند است آنچنان که خداوند بخشنده و مهربان بهشت را زیر پای آنها قرار میدهد پس به حرمت کلام مقدس به مادران جامعه مان باید حرمت گذاریم و با شکستن قلب مادری که آرزوی دیدار فرزندش را دارد دنیا و آخرت خود را نشکنیم .
همچنین از اینترنت متوجه شدم که در چند ماهه اخیر نه فقط جلایر بلکه بهاییان بسیاری نیز به اتهام تبلیغ دین بهایی در ایران دستگیر شده اند نمی دانم معنای این اتهام چیست ! ولی هر چه باشد به جلایر که دانش آموزی مؤدب و کم صحبت بود ، نمی چسبد . چونکه همانطور که پیش از این هم گفتم این فرد پاسخ پرسشهای دینی مرا که از دوستان نزدیکش بودم را نمی داد چه برسد به تبلیغ بهائیت بطور گسترده ، البته اذعان دارم اخلاق و رفتار وی آنچنان است که هر کس با وی برخورد کند مجذوب شخصیت وسلوکش میشود لذا از روی کنجکاوی از وی خواهد پرسید : تربیت یافته کدام مکتب و آئین است ؟ و خود و خانواده اش به چه اعتقاد دارند که فرزندی با چنین خصلتهای انسانی را به جامعه تحویل داده اند ؟ البته من به درستی و حقانیت حضرت محمد و دیانت اسلام اعتقاد راسخ دارم ولی نمی توانم از اشخاصی مانند جلایر بسادگی بگذرم چرا که دینی که بتواند دست پروردگانی نظیر وی داشته باشد که با آنهمه ظلمی که به ایشان میشود باز هم سپاس خدای را گویند و دست از دیانتشان نشویند حتما دینی آسمانی است نه ساخته زمینیان . معتقدم تنها دین الهی قادر است مؤمنانی مانند جلایر پرورش دهد که در زندگیشان دروغ نگویند ، مال کسی را نخورند ، برای رسیدن به موفقیت زیر آب کسی را نزنند و از این قبیل رفتارهایی که هر روزه ما متظاهرین اسلامی برای رسیدن به امکانات مادی بیشتر میکنیم انجام ندهند . چه خوب بود بجای بازداشت کردن بهاییان ، با آنها به گفتگو می نشستیم تا رمز کردار و رفتارشان را در میافتیم و اگر هم بهائیت را نادرست میدانیم با استدلال و منطق آنها را به راه صواب هدایت میکردیم نه آنکه بزعم خود با زندان انداختن ایشان ، صورت مساله را پاک کنیم چون این روش ( زور ) تنها کارآیی که دارد اینستکه نشان می دهد بهاییان حرفشان حق و درست است و چون ما نمی توانیم به ایشان پاسخ و دلیلی منطقی بدهیم پس از ترس آنکه ایرانیان در مواجهه با کلام درست بهاییان به دین آنها بگروند آنها را به زندان می اندازیم تا صدایشان بگوش کسی نرسد در حالیکه این روش شاید ۱۰۰ سال قبل جواب می داد ولی در این عصر که همگان به اینترنت و ماهواره دسترسی دارند دیگر نمی توان با زور ، تهدید و سانسور جلوی گسترش عقیده یا مذهبی را گرفت و با دستگیر کردن بهاییان ، موجبات کنجکاوی و توجه بیشتر ایرانیان به بهائیت می شویم تا دور کردن آنها از این دین و اینست پیامد به زندان انداختن جلایر وحدت و سیما اشراقی و…
در خاتمه از همه کسانی که این نامه را خواندند بسیار سپاسگذارم چون می دانم قلمی نارسا و ناقص دارم و البته ادعای نویسندگی هم ندارم و فقط این را نوشتم شاید از زحمات بی شائبه جلایر در دوران تحصیلم قدردانی کرده باشم و البته بزعم ناچیز خود عدالت و انصاف را نیز در حق بهاییان بیدفاع، یادآوری مسئولین حکومت ایران کرده باشم .( باشد که همه عاشق باشیم )
از گوشه ای در این دنیا
همکلاسی قدیم