متن مصاحبه‏ی دکتر بهرام چوبینه درباره‏ی جنبش بابیه (ب

متن مصاحبه‏ی دکتر بهرام چوبینه

درباره‏ی جنبش بابیه (بخش اول)

از سایت بنیاد فرهنگ ایران

برنامه‏های تالار اینترنتی بنیاد فرهنگ ایران

بدستیاری فرامرز دادرس

 

: جناب دکتر بهرام چوبینه، درود برشما و خیلی خوش آمدید به تالار اینترنتی بنیاد فرهنگ ایران. همانطور که با هم پیمان بستیم، یک سلسله گفتگو‏ها را درباره‏ی جنبش بابیه در ایران آغاز می‏کنیم. این جنبش را شاید بتوانیم یک جنبش اجتماعی، مذهبی بنامیم، سیاسی هم بوده و بعد پی‏گیری خواهیم کرد که به بهائیت می‏پیوندد. دوستان در انتظار شما هستند. من میکروفون را در اختیارتان می‏گذارم و همه به شما گوش می‏دهیم. بفرمایید، خواهش می‏کنم.


 

: من در نخست به شما و همه‏ی دوستانی که اکنون صدای من را می‏شنوند، درود می‏فرستم. قبل از این که به شرح زندگی و آثار و نفوذ جنبش باب یا بابیت در تاریخ اجتماعی ایران بپردازم، باید به دو مطلب اشاره کنم: 

۱- دوستان متوقع نباشند که من به عنوان یک شخص متعصب در مورد بابیت صحبت کنم، بلکه به عنوان یک محقق و بررسی کننده‏ی تاریخ اجتماعی ایران، من از این دید این جنبش را می‏بینم.

۲- یک موضوع دیگر را هم باید تذکر بدهم و آن این است که برخلاف نظر خیلی از نویسندگانِ بخصوصِ آن دوره‏ی اتحاد جماهیر شوروی و چپ افراطی ما که سعی می‏کنند، از جنبش بابی به عنوان یک جنبش انقلابی طبقاتی صحبت کنند، من برخلاف نظر آنها، معتقد هستم، جنبش باب یک جنبش دینی و مذهبی در ایران بود. طبیعی است که این جنبش به سبب تعالیم جدیدی که سید باب ابراز کرده و شور و هیجانی که بابی‏ها در اوایل ظهور باب، یا بگوییم، دعوت باب، مطرح و ایجاد کردند، یک شور انقلابی در جامعه‏ی ایران به وجود آوردند، ولی این انقلاب، یک انقلاب معنوی – فکری بوده و نه یک انقلاب طبقاتی کارگری و یا خلقی، آن چنان که طبری در کتاب بررسی‏ها و جنبش‏هایی در ایران و یا دیگر مورخینی مثل ایوانف و غیره در اتحاد جماهیر شوروی می‏نویسند.

 

در حقیقت باید به این نکته توجه داشته باشیم که ایران در زمانی که جنبش باب اتفاق افتاده و دعوت باب اعلان شده، در چه وضعیت اجتماعی و فکر بوده است.

ایران، جنگ‏های ایران و روسیه را پشت سرگذاشته بود. قراردادهای ننگین ترکمن چای و گلستان را امضاءکرده بود. مقدار زیادی از سرزمین‏های ایران به دست امپراطوری تزاری افتاده بود. جامعه‏ی ایران در زمان فتحعلی شاه و در زمان محمد شاه و اصولاً در تمامی دوران قاجاریه در یک رکود اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی طی می‏کرد. فقر عمومی، بیماری، عدم امنیت، همه‏ی اینها مسائلی بود که جامعه‏ی ایران را به خود مشعول می‏کرد. در یک چنین جامعه‏ای که پایگاه و موازین فکری‏اش مذهب شیعه بود و مذهب شیعه هم طبیعتاً اعتقاد به امام غایب دارد و منتظر مهدی و صاحب الزمان است، این قوم منتظر، در انتظار نجات دهنده‏ای بود، تا به این فلاکتی که به آن گرفتار بود، پایان دهد. به همین سبب در همان زمانی که سید باب دعوت خودش را اعلان کرد – هم زمان و شاید بهتر بگوییم سال‏ها قبل از آن – عده‏ای از مذهبییون در ایران و همچنین در دیگر کشورهای اسلامی، صحبت از نزدیک شدن ظهور صاحب الزمان می‏کردند. جامعه‏ی ایرانی در آن زمان، طبق نظریات شیعیان و مسلمانان در انتظار صاحب الزمان، ظهور او و ایجاد عدل و داد و چنین چیزها بودند.

در همین زمان، درست قبل از دعوت باب، مکتبی در شیعه‏گری ایجاد شد که در حقیقت صاحب و مؤسس این مکتب و فرقه‏ شیخ احمد احسائی، یک فرد شیعه‏ای است که عقاید او را باید در بین اخباریون و اصولیون و مجتهدین جمع ببندیم. او اعتقاد زیادی به احادیث اسلامی داشت، در عین حال به اجتهاد هم اعتقاد داشت. در حقیقت باید گفت، شیخ احسائی، که من یک بار در گذشته در پیرامون این شخص صحبت کردم، نفوذ زیادی بر جامعه‏ی آن زمان ایران داشته است. تعداد زیادی از ملایان معروف ایران از طرفداران و شاگردان شیخ احمد احسائی بودند.

شیخ احمد احسائی بارها به ایران مسافرت کرد. در اصفهان، یزد، کرمانشاه، تهران و خراسان وغیره میهمان دولت بود و در عین حال، درخانه‏ی بزرگترین عالمین زمان ایران سکونت می‏کرد و عقایدش را اعلام می‏کرد. شیخ معتقد بود که دعوت و ظهور صاحب الزمان نزدیک است.

پس از مرگ شیخ احمد احسائی، شاگرد او، یا بهتر بگویم، بزرگترین و یا مهمترین شاگرد او، سید کاظم رشتی که ایرانی بود، جانشین او شد و دروس او را، عقاید او را، دنبال کرد.

سید کاظم رشتی، هرچند که مشکلاتی در آن زمان‏ها با ملایان بزرگ دیگری که در نجف و کربلا و در عراق یا در ایران بودند، پیدا کرده بود، ولی به طور کلی باید گفت که عقاید شیخ احمد احسائی مورد بررسی و تحلیل و توجه علمای مسلمان آن زمان در ایران و عراق قرار گرفته بود و همانطور که گفتم، تعدادی از این افراد پس از این که اجازه‏ی اجتهاد از سید و یا شیخ احمد گرفته بودند، به ایران باز می‏گشتند و در ایران قدرت فراوانی داشتند.

پس از نظر اجتماعی در بطن جامعه‏ی ایران و با توصیه‏ی تفکرات و اندیشه‏های شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی، مسلمین در ایران و عراق در انتظار ظهور قائم آل محمد یا صاحب الزمان مهدی بودند. ظهور امام دوازدهم برای آنها بسیار نزدیک بود. حتی سید کاظم رشتی در آثارش و در بعضی از گفتگوهایش با شاگردانش به ظهور عنقریب، یعنی ظهور بسیار نزدیک صاحب الزمان اشاره می‏کند.

جالب اینجاست که سید کاظم قبل از فوت خودش، برخلاف شیخ احمد احسائی، جانشینی از میان شاگرادانش انتخاب نکرد. بعضی از شاگردان مهم او بعداً ادعا می‏کردند که جانشین سید کاظم رشتی هستند، ولی مورد توافق دیگران قرار نگرفتند. در حالی که شیخ احمد احسائی، سید کاظم رشتی را رسماً به عنوان نایب و جانشین خود تعیین نموده و فوت شد، سید کاظم رشتی این کار را نکرد و به دیگران توصیه می‏کرد، در سراسر عالم بگردند، برای این که عنقریب ظهور امام دوازدهم نزدیک است. با چنین حافظه‏ی دینی، جامعه‏ی مذهبی ایران در انتظار ظهور امام دوازدهم بود. 

پنج ماه پس از مرگ سید کاظم رشتی، جوانی ۲۵ ساله به نام سید علی محمد در شیراز ادعای بابیت کرد. علت این که سید باب در نخست عنوان بابیت به خودش می‏داد، این بود که وی چنین فکر و گمان می‏کرد، و درست هم بود که جامعه‏ی مذهبی و مردم ایران هنوز آمادگی یک باره‏ی ادعای قائمیت و صاحب الزمانی را ندارند. او میل داشت که نخست با ادعای بابیت مردم را آماده کند و سپس این ادعا را تکمیل بکند و همین کار را هم کرد، که آنرا در گفتگوی بعدی شرح خواهم داد.

سید باب در یک خانواده‏ی بسیار مذهبی به دنیا آمد. خانواده‏ی او در شیراز می‏زیست. پدرش پارچه فروش بود، یک پارچه فروش متوسط در بازار وکیل شیراز. خانواده‏ی مادری او متمکن‏تر بودند، ثروتمندتر بودند، ولی خانواده‏ی پدری او زندگی متوسطی داشت. سید باب در ۱۲۳۵ هجری یا بگوییم اکتبر ۱۸۱۹ به دنیا آمد. وی بلافاصله پدر خود را از دست می‏دهد و طبیعتاً زیر سرپرستی عموی مادرش به نام سید علی قرار می‏گیرد.

سید علی او را تا پنج یا شش سالگی بزرگ می‏کند و سپس او را برای فراگرفتن زبان و ادبیات مذهبی در مکتب شیخ عابد نامی در شیراز می‏گذارد. مهم این است که سید باب در این زمان‏ها به مکتب می‏رفته، ولی از شاگردان ساعی شیخ عابد نبوده. از منابع بابی و غیر بابی مستفاد می‏شود که بارها شیخ عابد پیش عمو یا سرپرست سید باب گله می‏کرده که سید باب مرتب در مکتب حاضر نمی‏شود. ولی تردیدی نیست که سید باب در این زمان‏ها گاهی به مکتب می‏رفته، گاهی ساعی‏تر بوده و در حجره‏ی عموی مادرش، سرپرست خودش، در کار تجارت به کمک دایی خودش می‏پرداخته و به کار تجارت مشغول بوده. 

به هر صورت، سید باب در پانزده سالگی همراه دایی خودش به بوشهر می‏رود، او دو دایی داشت که عموهای مادرش و هر دو در کار تجارت بودند. در آنجا با عموهای مادرش شریک می‏شود و تجارتخانه‏ای در بوشهر باز می‏کنند. او در آن تجارتخانه، نخست شریک بوده و سپس خودش به تنهایی یک تجارتخانه باز می‏کند. در این زمان سید باب ۱۹ یا ۲۰ ساله است. در ۲۱ سالگی سید باب، پس از این که اوضاع تجارتخانه‏اش رونق خوبی داشته، موفق می‏شود که سفری به کربلا برود. این سفر در حدود یک سال طول می‏کشد.

یک نکته را باید در اینجا مطرح کنم و آن این است که بعد از مسافرتش به کربلا، به عراق، سید باب طبق مستندات تاریخی، در بوشهر در مجالس عزاداری و روضه خوانی شرکت می‏کرده. در روزهای عاشورا او را با چشمان گریان و غمگین دیده بودند و این گزارش شده است. پس این نشان می‏دهد که سید باب آدم بسیار مذهبی بوده. در آثار خودِ باب گفتگو از آن است که او در گرمای تابستان بر بالای بام خانه‏اش به راز و نیاز مشغول بوده، دعا می‏خوانده و مناجات و نماز می‏کرده است، هرچند که هوای بوشهر بسیار گرم و سوزان بوده. به هرحال منظور این است که سید باب در یک خانواده‏ی مذهبی به دنیا آمده است.

برای این که او را بهتر بشناسیم، دو عالِم مهم از خانواده‏ی او را می‏توانیم نام ببریم. یکی از آنها میرزا محمد حسن شیرازی است که معروف به میرزای شیرازی بوده و فتوای منع استعمال تنباکو را داد. این عالِم از خانواده‏، از خویشاوندان باب است. یکی دیگر حاج سید جواد شیرازی معروف به کربلایی است که سال‏های طولانی امام جمعه‏ی شهر کرمان بود. خانواده‏ی باب، چه از جانب پدری و مادری، بسیار مذهبی بودند و باب در یک چنین خانواده‏ای متولد شده بود و نمو پیدا کرده بود.

باب در ۱۹ سالگی رساله‏ی فقهی نوشته که این رساله در دست نیست، ولی گزارش آن در آثار بابیان و مورخین بابی و بهائی دیده می‏شود. در یک چیز تردیدی نیست و آن این است که باب در عین حال که تجارت می‏کرده، به مسائل مذهبی مشغول بوده که حتی رساله‏ی فقهی نوشته.

به هر حال باب در ۲۱ سالگی، در ۱۸۴۱ به کربلا می‏رود و همانطور که گفته شد، بین ۱۱ تا ۱۲ ماه در کربلا بوده. اکثر اوقاتی که در آنجا بوده به زیارت اماکن متبرکه‏ی شیعه می‏رفته، به عبادت و دعا می‏پرداخته و چند بار هم در حوزه‏های درس سیدکاظم رشتی شرکت می‏کند، ولی از شاگردان سید کاظم رشتی نبوده. 

آن چیزی را من اینجا به طور خلاصه مطرح می‏کنم وتوجه دوستان را به آن جلب می‏کنم، این است که من خلاصه‏ی تحقیقات خودم را در مورد سید باب بیان می‏کنم و هر کدام از دوستان، اگر اطلاعات بیشری می‏خواهند، می‏توانند از طریق ای‏میل از من سؤال کنند، تا منابع مطالعه‏ی بیشتری را در اختیارشان گذاشته و قضایای مختلف را برایشان بفرستم. در هر حال مجبورم، برای آن که زمان طولانی را برای این کار نگذاریم، خلاصه کرده و بگذرم.

به هر حال، سید باب پس از یک سال دوباره به شیراز برمی‏گردد. در شیراز با دختر عموی مادرش، خدیجه خانم ازدواج می‏کند. خدیجه خانم یک بچه‏ای به دنیا می‏آورد. این بچه به نام احمد زود فوت می‏کند و سید باب دیگر صاحب فرزندی نمی‏شود.

 

سید کاظم رشتی در سال ۱۸۴۳ فوت می‏کند. درست پنج ماه پس از فوت سیدکاظم رشتی، سید باب در شیراز ادعای بابیت می‏کند. تعداد زیادی از شاگردان سید کاظم رشتی و طرفداران شیخیه در جستجوی قائم آل محمد بودند، در جستجوی صاحب الزمان بودند، در انتظار ظهور صاحب الزمان، امام دوازدهم بودند.

در اینجا باید توجه کرد، در سال ۱۸۴۴، در ۲۲ می ۱۸۴۴ یکی از ملایان معروف حوزه‏ی سید کاظم رشتی به نام ملا حسین بشرویه‏ای با عده‏ای از شاگردان سید کاظم رشتی وارد شیراز می‏شود، همه شیخی. همان طور که گفتم، اینها در جستجوی صاحب الزمان بودند. در شیراز با سید باب آشنا می‏شوند. سید باب برای ملاحسین بشرویه‏ای که یکی از ملایان پرنفوذ دستگاه سیدکاظم رشتی بوده و بارها سیدکاظم او را به مأموریت‏های مختلفی فرستاده – ازجمله پیش شیخ الاسلام شفتی برای رفع اختلافات بین شیخی‏ها و اصولی‏ها – ادعای بابیت می‏کند. این شخص ادعای بابیت باب را قبول می‏کند. ادعای باب برای ملاحسین بشرویه‏ای همراه می‏شود با نوشتن یک تفسیری به نام احسن القصص، تفسیر سوره‏ی یوسف یا به قول بابی‏ها قیوم الاسماء. این کتاب را موقعی که باب جلوی چشمان ملاحسین می‏نویسد، او تصدیق می‏کند که سید باب امام دوازدهم است.

این اعلان، این ادعای بابیت، سبب می‏شود که تعدادی از کسانی که با ملا حسین به شیراز آمده بودند و تعداد دیگری که بعداً به آنها ملحق شدند و یا از راه دور مثل طاهره قرهالعین، ۱۸ نفر به سید باب ایمان بیاورند. سید باب اینها را حروف حی می‏نامد. حروف حی، حروف از نظر بابیت و سید باب به معنای کسانی است که مؤمن به باب شده‏اند و حی یعنی مؤمنینی که زنده جاوید گردیدند. اینها اولین شاگردان، اولین کسانی هستند که به سید باب ایمان آوردند. اگر ما به صورت این ۱۸ نفر، یعنی به نام‏های اینها توجه کنیم، می‏بنیم که تقریباً همه‏ی اینها شیخی و از طرفداران سید کاظم رشتی بودند و در انتظار ظهور امام دوازدهم.

سید باب به همه‏ی این افراد مأموریت می‏دهد که به سراسر ایران و عراق برای تبلیغ عقاید او بپردازند. مثلاً یکی از کسانی که به او ایمان آورده بود، ملا علی بسطامی نامی را روانه‏ی عراق می‏کند که با سران بزرگان دینی آن زمان صحبت کند و ادعای بابیت و قائمیت باب را به گوش آنها برساند. ملا حسین بشرویه‏ای را به تهران می‏فرستد و می‏دانیم، بهاءالله، میرزا حسین علی نوری، به وسیله‏ی همین ملا حسین بشرویه‏ای از دعوت باب در تهران آگاه می‏شود. خود باب به تمام شاگردانش، مؤمنین اولیه‏ی خودش، اعلان می‏کند که عنقریب برای زیارت مکه به آنجا خواهد رفت. در مکه سید باب میل داشت که اعلان قائمیت خودش را علناً انجام دهد. وی به همراه با یکی از شاگردانش به نام قدوس به آنجا می‏رود. به شاگردانش توصیه می‏کند که همگی به آنجا، یعنی به کربلا و مکه بیایند، تا در حضور دیگران، در ملاء عام اعلان قائمیت خودش را بکند.

سید باب به مکه می‏رود. در آنجا برای بعضی از افراد مقام و منزلت یا ادعای قائمیت خودش را تشریح می‏کند، ولی مورد استقبال قرار نمی‏گیرد. این کار بر خلاف نظری که خود سید باب اعلان کرده بود که قرار بود، به صورت علنی و برای همه‏ مسلمینی که در مکه برای حج آمده‏اند، اعلام بشود، متأسفانه انجام نمی‏گیرد.

سید باب از مکه پس از حج به کربلا می‏رود، یعنی جایی که مرکز شیعیان در آن زمان بود و بزرگان شیعه در آنجا بودند و مراجع شیعه و حوزه‏های خودشان را داشتند. در آنجا هم بر خلاف نظری که خودش داده بود، به دعوت علنی خودش نمی‏پردازد و او به این جهت شاگردان و مؤمنین اولیه‏اش را به آنجا دعوت کرده بود و توصیه کرده بود که آنها به آنجا آمده، در آن واقعه‏ی مهم تاریخی شرکت کنند. در این جا به قول بابی‏ها و خود باب بداء حاصل می‏شود.

: استاد، با عرض پوزش، یک پرسشی دارم.

: تمنا می‏کنم.

: شما فرمودید که سید باب به مکه رفت و بعد به کربلا که ادعای قائمیت بکند، شاید منظور شما ادعای بابیت باشد؟

: نه، نه، نه، منظور باب این بود، در مکه هدفش این بود و به همین دلیل قبل از رفتنش به آنجا، به همه‏ی بابی‏ها توصیه می‏کند که اولاً به تبلیغ عقاید او بپردازند و بعد همگی در مکه و سپس در کربلا جمع شوند. برای این که باب در نظر داشت که اعلام قائمیت بکند. این را مورخین بابی وغیر بابی مطرح می‏کنند و خود باب در آثارش به این موضوع اشاره می‏کند که متأسفانه بداء حاصل شد.

این قضیه‏ی بداء در اسلام هم وجود دارد، در دوران رسول‏الله هم بوده. بداء در اسلام، در ادبیات اسلام، به این معنی است که خدا یک امری را به وسیله‏ی پیامبرانش بشارت می‏دهد که انجام خواهد یافت، ولی بعداً انجام نمی‏دهد، چیز دیگری انجام می‏شود.

این بداء سبب شد که تعدادی از بابی‏ها از سید باب روی بگردانند، زیرا خود سید باب قبل از سفرش به کربلا و مکه اعلان کرده بود که دعوت خود را آنجا علناً خواهد نمود. ولی چون انجام نگرفت، سبب شد که تعدادی از بابی‏ها پشت به او کردند و از بابیت روی گرداندند و این تعداد بعداً به حاجی محمد تقی خان کرمانی وصل شدند و از طرفداران او درآمدند و یا به میرزا محیط کرمانی که یکی از شاگردان سید کاظم بود، گرویدند.

داستانش بسیار مفصل است. متأسفانه من مجبورم خیلی سریع بگذرم، ولی برای هر قضیه‏ای که عنوان می‏کنم، مطلب به قدری وسیع و طولانی هست که متأسفانه نمی‏شود به جزئیات پرداخت.

ولی من در اینجا عمداً این قضیه را مطرح کردم که سبب شد تعدادی از بابی‏ها به علت انجام نگرفتن این بشارتی که باب به آنها داده بود، روی گردان شوند و از بابیت و از باب جدا شوند و به او پشت کنند وحتی بعضی از آنها هم بعدها دشمنی به باب کردند. ولی تعداد زیادی از بابی‏ها بر سر دعوت باب ماندند و خود باب برای انجام نگرفتن این قضیه، یک توضیحات و توجیهات مذهبی به پیروانش داد که خداوند نظرش تغییر کرده و به شکل دیگری اعلام خواهد شد. پیروانش به این توضیحات راضی شدند و باب به آنها توصیه کرد که به شیراز بیایند و در آنجا جمع شوند. تعداد زیادی از بابی‏ها از جاهای مختلف به شیراز آمدند. سید باب با قدوس، یکی از شاگرانش که در تاریخ بابیت بسیار معروف است، به بوشهر و از آنجا به شیراز آمدند.

در شیراز حاکم شیراز، حسین خان آجوان باشی، او را دستگیر کرد. علتش خیلی روشن بود. بابی‏ها در سراسر ایران به تبلیغ علنی دعوت باب پرداختند. در عراق عرب همچنین. مثلاً ملا علی بسطامی حتی به مراجع شیعه مراجعه کرد و دعوت باب را اعلام کرد و درحوزه‏های طلاب دینی بحث بر سر ظهور قائم و صاحب الزمان، امام دوازدهم، بی‏نهایت یک شور و حال و یک جنجال عجیبی را در عراق و ایران ایجاد کرده بود. از این مسائل، گزارشی به ایران رسیده بود. حسین خان آجودان باشی مطلع می‏شود که یک سید شیرازی که ساکن شیراز است و در بوشهر تجارتخانه دارد، چنین ادعایی کرده و شاگردانش در سراسر حوزه‏های علوم دینی جنجال ادعای او را براه انداخته‏اند.

حسین خان آجودان باشی سید باب را دستگیر می‏کند. سید باب را پیش آجودان باشی می‏برند. آجودان باشی دستور می‏دهد که سید باب را در حضور علمایی که دعوت کرده بود، به یک دادگاه مذهبی بکشند، یعنی یک دادگاه مذهبی درست می‏کنند و از او می‏خواهند که عقاید خودش را عنوان کند. سید باب باز هم از بابیت صحبت می‏کند و خودش را باب بین خدا و مؤمنین نام می‏برد. این مسئله چندان مهم نبود، ولی جنجالی که بابی‏ها درست کرده بودند از یک جهت و ترس و وحشت علمای مذهبی، علمای تهران، شیراز و غیره از این چنین دعوتی، از جهت دیگر، حسین خان آجودان باشی را تحت فشار گذاشتند که جلوی دعوت باب را بگیرد. در اینجا حسین خان آجودان باشی سیلی به صورت سید باب می‏زند، عمامه‏ی او به زمین می‏افتد و بعد دستور می‏دهد، او را – به قول مورخین دوره‏ی قاجاریه – چوب کاری بکنند، یعنی به پای او چوب بزنند.

بعد از سید باب می‏خواهند که در مسجد حاضر شود و عقاید خودش را، یعنی آنچه که به او نسبت می‏دهند، انکار کند. سید باب در مسجد یک سخنرانی کوتاهی می‏کند. من چند جمله از این سخنرانی را برای شما می‏خوانم. در آنجا می‏گوید که: «لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند، لعنت خدا بر کسی که مرا منکر نبوت حضرت رسول بداند. لعنت برکسی که مرا منکر امامت امیرالمؤمنین و سایر ائمه‏ی اطهار بداند.» بعد مسجد را ترک می‏کند و به خانه‏ی عموی مادر خودش می‏رود.

: سؤال آیا این به نظر شما یک نوع توبه بوده است؟

: در حقیقت باب نه منکر بابیت خودش می‏شود، و نه منکر ادعاهای خودش می‏شود، ولی به صورت بسیار ظریفی به مسائل اشاره می‏کند که مورد توجه و اعتقاد جامعه‏ی آن زمان ما بوده است.

: آیا این کار یک نوع تقیه نبوده است؟

: نه، ببینید، اینجا می‏گوید که : «لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند»، نمی‏گوید: «من باب امام غایب هستم.» چون او ادعا می‏کرد: «من باب امام غایب هستم.» در اینجا می‏گوید: «لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند.» در حقیقت قائمیت یا بابیت خودش را انکار نمی‏کند. دقیقاً با زیرکی می‏گوید که: »لعنت بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند»، یا می‏گوید: «لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند، لعنت خدا بر کسی که مرا منکر نبوت حضرت رسول بداند.» 

: منظورش این بوده که خودش امام زمان است؟

: آفرین!

: خیلی زیرک بوده.

: با این عمل زیرکانه به عنوان کردن ادعای خود می‏پردازد و از پله‏های منبر پایین می‏آید و به خانه‏ی خودش می‏رود.

به هر صورت باب در شیراز تحت نظر گماشتگان حاکم شیراز بوده و بالأخره آن هنگامی که متوجه می‏شود، حاکم شیراز در فکر آن است که او را از بین ببرد، شبانه به طرف اصفهان می‏آید. باب به اصفهان می‏آید و در آنجا پیش منوچهرخان معتمدالدوله می‏رود.

منوچهرخان معتمدالدوله اصولاً گرجی و مسیحی بود و می‏گویند، ظاهراً اسلام را پذیرفته بود. از دوران فتحعلی شاه در دستگاه و دربار فتحعلی شاه کار می‏کرد. او کسی است که موقعی که غرامت جنگی برای روسیه تزاری می‏بردند، مأمور بود که این غرامت جنگی را از تهران به تبریز ببرد. مورد اعتماد فتحعلی شاه بود و سپس در دستگاه محمد شاه هم کارهای متعددی می‏کرد و در چندین ایالت مختلف به حکومت رسید. آن زمان او حاکم اصفهان، لرستان تا کرمانشاه و آن صفحات بود.

منوچهرخان سید باب را میهمان می‏کند. منوچهرخان خیلی دوستدار باب می‏شود. در اینجا یک جمله‏ی معترضه‏ای را اضافه می‏کنم که شاید شنیدنی باشد و آن این است که تیمسار ارتشبد بهرام آریانا، می‏دانید که از خانواده‏ی همین منوچهرخان معتمدالدوله است و این را شادروان تیمسار آریانا به خوبی می‏دانستند. توضیحات مفصل‏تر آن را به زمان دیگر حواله می‏کنم.

: البته، جناب دکتر بهرام چوبینه، می‏دانید که تیمسار ارتشبد بهرام آریانا تا زمانی که سرهنگ بودند، نامشان حسین منوچهری بود. 

: آفرین! که این نام از منوچهر خان آمده است.

: بله.

: که از خانواده‏ی منوچهر خان معتمدالدوله بوده‏اند.

: هنگامی که ایشان زردشتی شدند، فامیل منوچهری را به بهرام آریانا تبدیل کردند.

: کار بسیار مناسبی هم کردند! در هر صورت تیمسار آریانا، هم در گفتگوهای خصوصی با من و هم در این نوشته‏ای که از خودشان دارم، به این قضیه اشاره کرده است و خودش هم معتقد بود و این را من می‏دانم که تعدادی از بابی‏ها و بهائی‏ها تیمسار آریانا را اصولاً به این دلیل دوست داشتند و او را بسیار محترم می‏داشتند. به خاطر این که منوچهر خان بر خلاف حسین خان آجودان باشی، بی‏نهایت محترمانه با سید باب رفتار کرد و تا زمانی هم که زنده بود، از باب دفاع کرد و با این که میرزا آغاسی میل داشت که او را به تهران ببرند و تحویل بدهند، او جلوی این کار را گرفت و حتی به پنهان کردن باب اقدام کرد.

در هر صورت، پس از مرگ منوچهر خان معتمدالدوله، برادرزاده‏ی او گرگین خان، وقتی به حکومت رسید، سید باب را پس از مکاتباتی با میرزا آغاسی روانه‏ی تهران کرد. در نزدیکی‏های تهران او را دوباره به دستور میرزا آغاسی به طرف آذربایجان فرستادند.

در اینجا نامه‏ای از میرزا آغاسی وجود دارد که حتی خیلی محرمانه به سید باب توصیه می‏کند که چون جان شما در خطر بود، چنین بود و چنان بود، من صلاح می‏دانم که شما نقداً از تهران دور باشید و بعداً تا در زمان بهتری شما به تهران بیایید.

باب خیلی میل داشت، به تهران برود، تا بتواند با محمد شاه در جلسه‏ا‏ی صحبت کند و ادعای خودش را اعلام کند. ولی این امکان فراهم نشد. می‏دانیم که محمد شاه بی‏نهایت مذهبی بود، بی‏نهایت قشری بود و شاید اگر سید باب را می‏دید، امکان آن می‏رفت که بر شاه تأثیر بگذارد، چون که سید باب، سید خوشرویی بوده، خوش‏زبان بوده، مسائل عرفانی و مذهبی را به صورت جدیدی مطرح می‏کرده.

به هر حال، میرزا آغاسی سید باب را از طریق کاشان به آذربایجان می‏فرستد. بعد سید باب را می‏برند در ماکو. ایشان در ماکو تبعید می‏شوند و چندی در آنجا در تبعید بودند. در ماکو عده‏ای زیادی از بابی‏ها برای دیدار سید باب به آنجا می‏روند.

در سراسر ایران همه‏ی کسانی که بر اثر تبلیغات بابی‏ها مشتاق دیدن باب شده بودند، روانه‏ی آذربایجان شدند. در خود آذربایجان مردم زیادی بابی شدند. در آن زمان، یعنی در همین زمان‏هایی که اکنون از آن صحبت می‏کنیم، در سال ۱۸۴۵ یا ۴۶ تعداد بابیان در سراسر ایران بی‏نهایت زیاد بود. بعضی از مورخین غربی مثل نیکلا و غیره اعتقاد دارند که بیش از چندین ملیون بابی در ایران بودند، مردمی که مؤمن به باب و عقاید او شده بودند. بابی‏ها همگی آخوند بودند. طرفداران باب آخوند بودند و تعداد زیادی از سران مذهب آن زمانِ ایران به باب ایمان آوردند.

: فرمودید چند نفر بودند؟

: بیش از چند ملیون.

: چند ملیون؟

: بله، البته اغراق آمیز است. این نویسنده‏ی فرانسوی، نیکلا و غیره اعتقاد دارند که باب بیش از یک ملیون طرفدار داشته است، همه در آن زمان. من فکر می‏کنم که اغراق آمیز است.

مهم این است که با نامه‏هایی که دیگران به سید جمال افغانی و یا سید جمال اسدآبادی و دیگران نوشته‏اند، همچنین رجال سیاسی آن زمان در ایران و مورخین و مستندات تاریخی آن زمان مثل سپهر و روضه الصفا و غیره، همگی بر این نظر هستند که طرفداران باب زیاد شده بودند و با وحشت به این مسئله اشاره می‏کنند که طرفداران و مؤمنین باب تعدادشان در سراسر ایران بالا رفته بود. علت آن هم خیلی روشن بود. من گفتم، جامعه‏ی ایران، جامعه‏ی مفلوکی بود، از همه نظر، و در انتظار یک نجات دهنده بود. آمدن یک عده آخوند مذهبی در سراسر ایران و به تبلیغ پرداختن میان مردم عادی، سبب شده بود که تعداد زیادی از مذهبیون، افراد عادی و همچنین افراد نامدار آن زمان مثل محمد علی زنجانی که یک آخوند پرنفوذی بود، مثل سید دارابی یا خود ملاحسین بشرویه‏ای، مازندرانی و تعداد زیادی از آخوندهای پرقدرت آن زمان طرفدار باب شده بودند و بیشتر آنها شیخی بودند.

: بر طبق گفته‏ای، سه هزار آخوند به باب گرویدند.

: من تعداد سه هزار تا به حال در جایی ندیدم. مهم این است که مستندات مورخین غیر بابی و گزارش سفرای انگلیس و فرانسه و کسانی که مسائل جنبش باب را در آن زمان دنبال می‏کردند و حتی رغبتی هم به او داشتند، برای این که یک شور و حالی در جامعه‏ی ایران ایجاد کرده بود، همگی معتقد هستند که تعداد زیادی از مردم ایران با شوق و اشتیاق به سید باب ایمان آورده بودند.

: جمعیت ایران در آن زمان ۱۵ کرور بود.

: جمعیت ایران بین ۷ تا ۸ ملیون گفته شده بود.

: بله، دقیقاً همان است

: ولی آنچه مهم است این که، من باز تکرار می‏کنم، بعضی از طرفداران غیر بابی باب مثلاً نیکلا – او بابی نبود، ولی خیلی به او علاقمند بود – چندین آثار باب را به فرانسه ترجمه کرده است و یک کتاب بسیار خواندنی درباره‏ی زندگی باب نوشته که آقای فره‏وشی در ایران ترجمه کرده. من فکر می‏کنم که بابی‏ها این کتاب را چاپ کرده‏اند، برای آم که چاپ شده‏ی آن وجود دارد، در هر صورت این شخص و دیگران بیش از یک ملیون تخمین می‏زنند، ولی من فکر می‏کنم که به علت این که آن زمان روابط جمعی چنین ساده نبوده و بیشتر طرفداران و مبلغین بابی تنها به شهرهای بزرگ می‏رفتند و بیشتر هدفشان آن بودکه آخوندهای بزرگ و پرنفوذ را بابی بکنند، به این دلیل باید گفت که تعداد طرفدارن باب زیاد بود، ولی تعداد چند ملیون یا بیش از یک ملیون زیاد است، اغراق آمیز است. ولی تردیدی نیست که طرفداران عقاید باب زیاد بودند واین سبب وحشت دولت مرکزی بود.

به هر حال، به علت استقبال تعداد زیادی از ایرانیان و رفت آنها به زندان ماکو، یا به آنجایی که بازداشتگاه باب بوده، مجبور می‏شوند که باب را به چهریق منتقل کنند. چهریق در کردستان است. یک قلعه‏ای است، بالای تپه‏ای و بسیار دور دست از آبادی و میل داشتند که به این وسیله راه وصول بابیان را به باب مسدود کنند. 

پس از رفتن سید باب به چهریق و در همان زمان‏هایی که سید باب در چهریق بود، بابی‏ها یک احتفالی و یا بگوییم یک کنفرانسی در بدشت، در مازندان ایجاد کردند. بانی و باعث این کنفرانس در حقیقت میرزا حسین علی بهاء یا میرزا حسین علی نوری بود که بعداً به بهاءالله معروف شده است و مؤسس دیانت بهائی است.

: استاد یک پرسشی به نظرم رسید، تا رد نشدیم، شما فرمودیدکه ۱۸ نفر بودند، با باب شدند ۱۹ نفر حروف حی که داستان تقویم بهائی است. آیا بهاءالله نوری هم جزو این ۱۸ نفر بود، یا نه؟

: نخیر، نخیر!

: یعنی جزو آن نوزده نفری نبود که در آغاز به باب گرویدند؟

: نخیر. ملاحیسن بشرویه‏ای بود، برادر ملاحسین بشرویه‏ای، همشیره‏زاده‏اش، ملا علی بسطامی، ملا خدابخش قوچانی… من صورت آنها را دارم. یوسف اردبیلی، ملاهادی قزوینی، ملامحمد خویی، ملاجلیل ارومیه‏ای، ملا احمد ابدال مراغه‏ای، ملا محمد قزوینی، طاهره و قدوس هم که خودش ملا بود و از شاگردان شیخیون. بهاءالله یامیرزا حسین علی نوری از حروف حی به شمار نمی‏رفت، ولی باید گفت که یکی از بابیان پرنفوذ جنبش باب بود. بسیار پرنفوذ، برای آن که میرزا حسین علی نوری پسر میرزا بزرگ نوری، یکی از وزرای دوران فتحعلی شاهی، اوایل دوران محمد شاه است و از خانواده‏ای بسیار مرفه بودند و متمکن و بسیار به جنبش باب کمک کرده است.

در هر صورت تعداد زیادی از بابی‏ها به بدشت می‏روند. سید باب از طریق بابی‏هایی که بین چهریق و بدشت در رفت و آمد بودند، نامه‏هایی و رسالاتی برای آنها می‏فرستد. آنها را تشویق می‏کند که ادعاهای او را، دیانت و مذهب او را، تبلیغ و اشاعه کنند.

بابی‏ها در بدشت جمع می‏شوند. جالب توجه این است که ملاحسین بشرویه‏ای در آن زمان در خراسان بوده. در بدشت قدوس است و سران مهم بابی، بهاءالله است و طاهره. طاهره در بدشت بدون حجاب جلوی مؤمنین باب ظاهر می‏شود و این سبب می‏شود که تعدادی از مؤمنین باب بی‏نهایت خشمگین شوند. تعدادی از آنان آنچنان سرخورده شدند و آنچنان از این کار طاهره غضبناک و غمگین شدند که بعضی‏ها حتی خودشان را با دشنه و کارد زخمی می‏کنند و عده‏ای اصلاً از بابیت روی گردان شدند.

هدف کنفرانس بدشت از نظر بابی‏ها دو چیز بود، دو هدف داشتند. یکی این که می‏خواستند در حقیقت با کاری که طاهره کرد، استقلال مذهب باب را اعلام کنند، زیرا که باب تا حدودی باید گفت به تساوی حقوق زن و مرد اعتقاد داشت و به همین دلیل در آثار باب بر مسائلی در مورد زنان پرداخته شده، مثلاً آمیزش با زنان و نشست و برخاست با زنان را سید باب توصیه می‏کند. سید باب توصیه می‏‏کند که بابی‏ها هر ۱۹ روز یک بار زن و مرد، بزرگ و کوچک دور هم جمع شوند و به دعا و مناجات بپردازند. پس این درست برخلاف دستورات اسلامی و سنت مسلمانان آن زمان بود.

مثلاً سید باب اعلان می‏کند و در بیان توصیه می‏کند که اگر یک خانواده‏ی بابی توانایی آن را دارد که فرزندان خودش را برای تحصیل به مکتب بفرستد، اگر چنانچه توانایی یک فرد از فرزندانش را داشته باشد، او باید یکی از دختران خودش را در درجه‏ی اول بفرستند، نه پسران را.

پس می‏بینیم که آنچه که در بدشت اتفاق افتاد، در حقیت با مشورت با باب از راه دور انجام گرفته و بابی‏هایی مثل بهاءالله، میرزا حسین علی نوری و دیگران، قدوس و طاهره، در این فکر بودند که ادعای باب را در همان فکر بابیت محصور نگذارند، بلکه مسئله‏ی قائمیت و استقلال یک دین جدید را به سران بابی تفهیم کنند.

دومین هدف کنفرانس بدشت، نشست بدشت، این بوده که مشورت کنند که چگونه می‏توانند سید باب را از چهریق نجات بدهند و او را از چنگ قوای دولتی برهانند.

در هر صورت این مذاکرات و آنچه که در بدشت اتفاق افتاده، باید گفت که تا حدودی پنهانی بین سران بابی انجام می‏گرفته. این کنفرانس بدشت نزدیک به دو هفته به طول انجامید و بابی‏ها هر روز جمع می‏شدند. گاهی طاهره، گاهی قدوس، گاهی میرزا حسین علی بهاء برای آنها صحبت می‏کردند و آنها را برای تبلیغ عقاید باب تشویق می‏کردند.

کنفرانس پایان می‏گیرد. تعدای از باب‏ها مورد هجوم مردم مازندران قرار می‏گیرند و توهین می‏کنند و بهاءالله را دستگیر می‏کنند. در اینجا ازل هم با آنها بوده. ازل در آن زمان ۱۵ سال داشته. مهم این است که بعد از کنفرانس بدشت، بابی‏ها برای بیان و تبلیغ بیشتر عقاید باب متفرق می‏شوند.

در همین زمان باب را از چهریق به تبریز می‏برند. در تبریز به محاکمه‏ی سید باب می‏پردازند. آنچه که مهم است، این است که در این محاکمه‏ی سید باب در تبریز، نظام العلمای تبریزی و ملا محمد علی ممقانی که دو شیخی بودند، از مهم‏ترین ملایانی بودند که در تبریز در مجلس ولیعهد به محاکمه‏ی سید باب می‏پردازند. صورت این محاکمات به وسیله‏ی زعیم الدوله در مصر منتشر شده.

سید باب در آن مجلس باز هم ادعای بابیت کرده و جالب توجه این است که بعدها، پس از این که این مجلس پایان گرفت، خیلی سال دورتر، یک کاغذی منتشر شده که می‏گویند در آنجا باب در این کاغذ یا در این نامه، توبه می‏کند که به نام توبه‏ی باب مشهور است. بیشتر مستندات تاریخی نشان می‏دهد، همچنین روضه الصفا و ناسخ التواریخ، که باب بر سر ادعاهای خودش ماند. به همین دلیل به فتوای ملایانی که در همان جلسه‏ی محاکمه در حضور ولیعهد که ناصرالدین شاه باشد، بودند، تأیید می‏کنند که سید باب بر سر عقاید خودش ماند و به همین دلیل هم تیرباران شد. پس مسئله‏ی توبه نامه نمی‏تواند سندیت تاریخی و درستی داشته باشد. چرا؟ برای این که سید باب، سید بود و برای کشتن یک سید باید دلایل ارتداد وجود داشته باشد، تا بشود او را کشت و دلایل ارتداد از نظر ملا محمد ممقانی و نظام العلمای تبریزی این بود که سید باب ادعای قائمیت یا بابیت می‏کند و این با سنت تفکرات شیعه‏ای آن زمان و این ملایان مغایر بوده. نه این که مخالف دعوت او بودند یا فکر صاحب الزمان، بلکه او را قبول نمی‏کردند. ایراداتی که آنها می‏گیرند این بوده که: تو، چگونه یک فرد ۲۵/ ۲۶ ساله‏ی شیرازی تاجر، یک‏باره ادعای بابیت و قائمیت می‏کنی. پس به همین دلیل هم اینها بعداً فتوی دادند و سید باب را در زندان دوباره نگه داشتند، ولی بلافاصله تیرباران نکردند. 

: جناب بهرام چوبینه، استاد، یکی از دوستان می‏نویسند که این توبه نامه در کتاب‏خانه‏ی مجلس شورای ملی بوده و به وسیله‏ی پسر منتظری که معروف به رینگو بود، این فروخته شده و حتی من شنیدم که خود بابی‏ها یا بهائی‏ها آن را خریدند که از بین ببرند. به نظر شما این چگونه است؟

: در این که این توبه نامه در کتاب خانه‏ی مجلس بود، تردیدی نیست. کتاب‏هایی مثل آن کتاب آقا نجفی که ردیه‏ی بسیار قطوری بر بابیت و بهائیت است، وجود دارند. البته عکس این توبه نامه در خیلی از ردیه‏هایی که بر بابیت و بهائیت نوشته شده، چاپ شده است و موجود است.

: یعنی شما می‏خواهید بفرمایید که این توبه نامه ممکن است ساختگی بوده.

: من این طور فکر می‏کنم. علتش هم خیلی روشن است. سید باب اگر توبه کرده بود که او را نمی‏کشتند. کسی که توبه کند و آن هم یک سیدی که سید عام نباشد، سید باب سیدی بود معروف و طرفداران زیادی داشت. ما قبلاً گفتم که کشتن سید باب سبب شورش‏های بابی‏ها در ایران شد و دولت مرکزی اصلاً متزلزل شده بود. من حالا به قضایای قبلی می‏پردازم. سید باب آن چنان در تبریز محبوب بود که می‏توانست کارهای مهمی کند، به این موضوع خواهیم رسید. به این دلیل باید در مورد این توبه نامه تردید داشت. به اضافه خط سید باب وجود دارد. عکس این توبه نامه چاپ شده و اولین بار ادوارد براون آن را منتشر کرده و این خط با خط سید باب هیچگونه شباهتی ندارد.

به هر حال این توبه نامه در مجلس شورای ملی بود. البته در دسترس هر کس هم نبود. جزو اسنادی بود که نگهداری می‏شد. ولی این طور که من خواندم، این توبه نامه اکنون در کتاب خانه‏ی مجلس شورای ملی نیست. چه کسی آن توبه نامه را دارد و به دست چه کسانی رسیده، این چیزی است که من به آن آگاه نیستم، ولی می‏دانم و بارها مطالعه کردم که توبه نامه در آنجا بوده و دیگر در دسترس نیست.

این موضوع مهم نیست، برای این که صورت و عکس این توبه نامه در هر جا، در خیلی از کتاب‏های ردیه‏ی علیه بابی‏ها و بهائی‏ها و از جانب خیلی کسان ذکر شده. البته من توضیح بدهم که در مورد این ردیه، چه بابی‏ها و چه بهائی‏ها کتاب‏های متعددی نوشته‏اند و به رد این توبه نامه پرداخته‏اند و مسئله‏ی توبه نامه به عقیده‏ی من چندان هم قابل توجه و اعتنا نیست، به این دلیل که بعداً خیلی از ملایان بسیار معروف، موقعی که ردیه بر بابیت نوشتند، اشاره‏ای به این توبه نامه نمی‏کنند، بلکه به رد عقاید باب می‏پردازند و به رد شخصیت باب می‏پردازند، علیه سید باب می‏نویسند. اگر توبه کرده بود، احتیاجی اصلاً به نوشتن این ردیه‏ها نبود.

: استاد، شما می‏فرمایید، مسئله اینجاست که شما دلیلی که این توبه را جعلی می‏دانید، یعنی ساختگی می‏دانید، این است که اگر باب توبه کرده بود، ایشان را نمی‏کشتند؟

: بله.

: خوب این درست است، از نظر مقرراتی که اسلام در آن زمان داشت. ولی آیا به نظر شما، این جنبش آنقدر فراگیر نشده بود که می‏ترسیدند، آن را زنده بگذارند و به خاطر مسائل سیاسی او را کشتند، آیا چنین چیزی نمی‏تواند درست باشد؟ 

: نه!

: اگر برخورد اسلامی با این قضیه داشته باشیم، خوب، بله، آن درست است. ایشان توبه کرده‏اند، سید بوده و نمی‏بایست کشته شود، ولی مسئله‏ی سیاسی و اجتماعی آن زمان را در نظر بگیریم.

: این نکته‏‏ی جالبی است که می‏تواند مثلاً توبه نامه وجود داشته باشد، و درست هم باشد، ولی تنها از نظر سیاسی، برای این که بابی‏ها مخلّ نظم جامعه بودند و صلح جامعه را از بین برده بودند، به کشتن سید باب اقدام کردند، ولی از نظر بررسی تاریخی، باید به نکات اصلی که در خود تاریخ و اسناد و مدارکی که وجود دارد، توجه کنیم.

: استاد، با پوزش، آیا هنگامی که سید باب را چندین بار چوب و فلک کردند، آیا در زیر چوب و فلک ایشان، این مسئله را انکار کرده یا پابرجا بوده است؟ 

: ببینید! آنچه که مهم است این است که مثلاً می‏دانیم که در تبریز یک آخوندی که در همان مجلس ولیعهد بوده که برای محاکمه‏ی سید باب تشکیل شده بود، او را به خانه‏ی خودش می‏برد. بعد سید باب را فلک می‏کند و چوب کاری می‏کند و در این کار – حالا یا عمداً یا سهواً – به صورت سید باب ضربه‏ای وارد می‏شود که سبب شکافتگی صورت سید باب می‏شود و یک طبیب انگلیسی که در آن زمان در تبریز بوده (اتفاقاً این شخص متولد تبریز است و بعداً در انگلیس تحصیل می‏کند و بعد دوباره به تبریز بر می‏گردد و در آنجا و سپس در رضائیه به کار طبابت مشغول بوده) او را برای درمان سید باب می‏برند.

این طبیب یک نامه‏ای نوشته. در آن نامه توضیح می‏دهد که بعد از محاکمه‏ی سید باب در مجلس ولیعهد، او را درخانه‏ی شیخ الاسلام تبریز، ملا علی اصغر، بردند و او را چوب کاری کردند و چوب به صورت او خورد و این سبب شد که موقعی که سید باب را دوباره می‏بردند، چون باب در سربازخانه‏ی تبریز توقیف بوده، خون از او جاری شده بود. طبیب برای او می‏آورند. از سیدباب می‏پرسند، چه کسی (طبیبی) را؟ یک چیزی را من قبلاً باید اشاره کنم که به این مسئله مربوط می‏شود.

شما ببینید، موقعی که سید باب را محاکمه می‏کنند، حتی یک تعدادی طبیب برای این که علما در فکر این بودند که به یک نحوی قضیه‏ی باب را به این شکل تمام کنند که این مرد دیوانه است که چنین ادعاهایی می‏کنند…

: که نکشندش؟

: که او را نکشند و به این دلیل چند طبیب ایرانی و همینطور طبیب فرنگی انگلیسی را برای سید باب می‏برند، که سید باب را معاینه کنند و اینها بنویسند که سید باب مجنون و دیوانه است و به این دلیل است که چنین ادعاهایی می‏کند. اینها موقعی که برمی‏گردند، گزارشی تهیه می‏کنند و به علما و ولیعهد می‏دهند مبنی بر این که سید باب دیوانه نیست و این موضوع تمام می‏شود.

: در زیر چوب و فلک سخنانی که سید باب گفته است، آیا شما آنها را خوانده‏اید و یا در جایی هست؟

: البته در ردیه‏هایی که علیه بابیت نوشته شده، نسبت‏هایی را می‏دهند، ولی جالب توجه تنها فاکت (واقعیت) تاریخی است. موقعی که از سید باب می‏پرسند، چه دکتری را میل دارد که برای درمان او ببرند، او می‏گوید، این طبیب انگلیسی را بیاورند.

: شاید به همین دلیل است که گفته‏اند، با انگلیس‏ها رابطه دارد.

: این انگلیسی موقعی که پیش باب می‏رود، برای این که تأیید کند که آیا او دیوانه است یانه، از باب سؤالاتی می‏کند که بتواند در گزارش خودش به آن اشاره کند.

رفتار این شخص انگلیسی با باب محترمانه و دوستانه بوده. به همین دلیل سید باب با او یک رابطه‏ی عاطفی داشته تا با آن طبیب‏های ایرانی که نزد باب رفته بودند.

: این را چرا جناب بهرام چوبینه، بر این حساب نمی‏گذاریم که باب از مسلمان‏ها می‏ترسیده، چون می‏دانسته که آنها خیلی قشری هستند.

: بله طبیعی است. به هرحال، رفتار آن شخص طبیب انگلیسی محترمانه‏تر بوده تا دیگران. به همین دلیل آن موقعی که سید باب در زیر چوب زخمی می‏شود، می‏خواهد که طبیب انگلیسی را برای درمانش بیاورند. او به درمان سید باب می‏پردازد. اگر سید باب یک شخصیت ساده و عادی بود، در آن زمان احتیاجی به این کارها نبود که طبیب بیاورند، برای درمان او اقدام کنند و حتی از او بپرسند که چه کسی را برا ی درمانش می‏خواهد؛ او حتی اختیار داشت که خودش یک طبیبی را انتخاب کند.

در هر صورت این طبیب بعداً در نامه‏اش توضیح می‏دهد که: «من رفتم، او را درمان کردم و با او صحبت کردم و او چنان ادعاهایی می‏کند. از جمله این که می‏گوید، من قائم آل محمد هستم، من امام دوازدهم هستم و چنین و چنان.» بعد این شخص طبیب قضایای تیرباران سید باب را مفصل چون شاهد بوده، گزارش می‏کند.

برگردیم بر سر اصل قضیه و آن این که در همین زمان که سید باب در تبعید بود، قضیه‏ی قیام بابی‏ها در مازندران اتفاق افتاد. ملا حسین بشرویه‏ای از خراسان با مقداری علم‏های سیاه و سفید، طبق احادیث شیعه‏ای می‏دانید که در احادیث شیعه هست که قائم با علم‏های سیاه و سفید در ایران قیام می‏کند و حتی تعداد طرفداران و مؤمنین قائم و امام دوازدهم در این احادیث آمده است.

حالا این احادیث چه مقدار درست است، این یک بحث مذهبی است و من میل ندارم که به آن بپردازم. بحث تاریخی این است که از نظر تاریخی می‏دانیم که تعداد زیادی از بابی‏ها به دنبال ملاحسین بشرویه‏ای از خراسان به طرف مازندران حرکت می‏کنند و به تبلیغ عقاید باب می‏پردازند. این طبیعی است که تعداد زیادی بابی که شمارش آنها را مورخین در حدود ۱۰۰۰ نفر تخمین می‏زنند، اینها به هر ناحیه‏ای که وارد می‏شدند، باعث وحشت می‏شدند و اینها علناً به تبلیغ عقاید و ادعاهای باب می‏پرداختند.

در اینجا باید به یک چیزی توجه داشت و آن این که یک تعدادی از بابی‏ها حقیقتاً با اعتقاد و با ایمان به عقاید باب، بی‏نهایت مشتاقانه در پس تبلیغ تفکرات عقاید و ظهور قائم و صاحب الزمان بودند. در بعضی موارد آنها چنان عقایدشان را علناً ابراز می‏کردند که مورد وحشت دولت مرکزی، حکام و ایالات و مردم می‏شدند.

توجه به این داشته باشیم که در هر صورت ملاحسین بشرویه‏ای موقعی که وارد مازندران شد، در نزدیکی‏های بابل، مردم به تحریک عالم آنجا، به آنها حمله کردند و حتی یک تعدادی از کسانی را که به دنبال ملا حسین بودند، کشتند. اینها مجبور شدند که به قلعه‏ی طَبَرسی یا طَبرَسی بروند. در آنجا دیوارهای این قلعه که در حقیقت آرامگاه آن عالم اسلامی هست و تفاسیر بسیار معروفی بر قرآن دارد، در آنجا دیوارهایی به دور این قلعه کشیدند و به دفاع از خود پرداختند.

اینجا فکر می‏کنم توضیح این مسئله لازم است: اصولاً در آثار باب، جهاد برای اعلان عقاید، توصیه شده و بابی‏های اولیه این جهاد را به معنای واقعی انجام می‏دادند. در بعضی موارد جنگ می‏کردند، کشته می‏شدند و می‏کشتند، زیرا بی‏نهایت اعتقاد راسخ و قوی به سید باب و ادعاهای او داشتند، علاوه بر این که در آثار باب، جهاد برای اعلان عقاید باب توصیه شده بود. 

به هر حال در مازندران جنگ‏هایی بین مردم و سپس قوای دولتی و بابی‏ها چندین بار انجام گرفت. چندین ماه این جنگ ادامه داشت. محمد شاه مرده بود و ناصرالدین شاه تازه به سلطنت رسیده بود. وزیر او امیر کبیر در این فکر بود که این جنبشی که سید باب ایجاد کرده، باید هرچه زودتر برای این که جامعه‏ی ایران آرامشی پیدا کند، سرکوب کند.

موقعی که قوای دولتی به مازندران می‏رسد، چندین جنگ انجام می‏دهند، ولی هیچگاه به پیروزی آنها نمی‏انجامد. گاهی بابی‏ها قلعه را ترک می‏کردند و به قوای دولتی حمله می‏کردند و به موفقیت‏هایی هم دست می‏یافتند.

بیشتر بابی‏ها – همانطور که می‏دانیم – آخوند و یا طلبه و مردم عادی بودند و اینها حد اکثر سلاح‏هایی که داشتند، شمشیر بوده و یا مثلاً چوب و چماق و این طور چیزها. قوای دولتی با توپ و تفنگ مجهز بود. باوجود این موفق نشدند. به هر حال بابی‏ها در این قلعه شب‏ها به صدای بلند ذکر الله اکبر می‏گفتند و این صدا در سراسر جنگل‏های مازندران و اطراف قلعه می‏پیچید و طبیعتاً روحیه‏ی دولتی را ضعیف می‏کرد، به این ترتیب که سربازها متوجه می‏شدند، می‏فهمیدند، به گوش خودشان می‏شنیدند که اینها مردمان مؤمنی هستند، زیرا ذکر الله اکبر می‏گویند و این تأثیر فراوان در روحیه‏ی سربازان دولتی داشت.

به هرحال سران قوای دولتی مجبور می‏شوند با امضاکردن و مهر کردن قرآن به بابی‏ها اطمینان دهند که با آنها کاری ندارند و آنها می‏توانند قلعه را ترک کنند و به زادگاه‏های خود برگردند. اینها با اعتماد به امضاء کردن و مهر کردن قرآن، قلعه را ترک می‏کنند، بیرون می‏آیند. قوای دولتی آنها را قلع و قمع می‏کنند. بعد از این که آنها را خلع سلاح می‏کنند، همه‏ی آنها را می‏کشند. تعدادی از بابی‏ها در این گیر و دار فرار می‏کنند و می‏توانند بعداً گزارش‏های آنچه که در قلعه اتفاق افتاده بود، به بابی‏های دیگر و یا به مورخین دولتی و درباری بدهند.

خبر کشتار بابی‏ها به باب می‏رسد. باب را بی‏نهایت محزون می‏کند. آثار مختلفی نشان می‏دهد که سید باب فکر می‏کرده که بابی‏ها موفق خواهند شد و کاری خواهند کرد، ولی شکست آنها سبب حزن سید باب می‏شود.

بعد از قضیه‏ی این جنگ و جدال در دو شهر دیگر ایران، یعنی زنجان و نیریز، همین گونه قیام‏ها انجام می‏گیرد. جالب توجه این است که در زنجان تقریباً می‏توان گفت که تمام شهر – حالا اگر بابی بودند یا نبودند – به دنبال رئیس بابی خود، از شهر دفاع می‏کردند و قوای دولتی مشکلات فراوان پیدا کرده بود. دست خط‏هایی از امیرنظام، امیرکبیر، موجود است که او دستور می‏دهد، تمام شهر را با خاک یکسان کنند و بابی‏ها را تماماً قلع و قمع کنند و از بین ببرند، حتی اگر کار به اینجا انجامد.

حال در هر دوی این شهرها، یعنی در نیریز و زنجان باز هم با امضا کردن و مهر کردن قرآن، بابی‏ها را از کمین‏گاه‏های خودشان بیرون می‏کشند و همه را قتل و عام می‏کنند.

این اخبار به سید باب می‏رسد و در همین زمان هم دستور اکیدی از امیر نظام صادر می‏شود که هرچه زودتر برای این که به این دایره‏ها و این جنبش‏ها و قیام‏ها خاتمه داده شود، سید باب را تیرباران کنند.

سید باب را در تبریز بار اول یک فوج مسیحی، یک ارتش مسیحی که عده‏ای از ارامنه و آسوری‏ها عضو این گردان بودند، اینها سید باب در تبریز تیرباران می‏کنند. تیرها به طناب سید باب برمی‏خورَد و سید باب هیچ آسیبی نمی‏بیند. حتی شخص زنوزی هم که همراه با او و طرفدار و عاشق او بوده، و اینها را با هم می‏خواستند تیرباران کنند، نیز آسیبی نمی‏ّبیند.

: پس چطور با طناب آنها را آویزان کرده بودند، اگر می‏خواستند، آنها را تیرباران کنند، یا می‏خواستند، به دارشان بزنند؟ 

: آنها را آویزان کرده بودند. به یک دیوار میخی کوبیده بودند و اینها برای این که فرار نکنند و یا جای خودشان را تغییر ندهند، به آن میخ وصلشان کرده بودند، یعنی بسته بودند.

: یعنی دار نمی‏‏خواستند بزنند؟ دارزدن در کار نبوده؟

: نه، مقصودشان تیرباران بوده. دست‏های آنها را به آن میخ با طناب به دیوار می‏بندند، برای آن که جای خودشان را تغییر ندهند واحتمالاً فرار نکنند.

به هر صورت سبب می‏شود که تیرها به طناب می‏خورَد و سید باب و آن شخص همراهش آسیبی نمی‏بینند. بعد از آن که دودها خوابیده می‏شود، مردم که شاهد این قضیه بودند، می‏بینند که سید باب نیست و آن جوان هم در کنار دیوار ایستاده.

: حتماً می‏گویند که او غیب شده.

: من یک چیزی را به شما بگویم. مورخین به این نکته توجه کرده‏اند. حتی مورخین مسلمان و مخالف سید باب. اگر سید باب همان زمان، در حضور مردم ادعا می‏کرد و به سخن درمی‏آمد که مردم، این معجزه‏ی من است و شما دیدید که ۷۵۰ سرباز به طرف ما تیراندازی کردند و هیچ عیبی و صدمه‏ای به من وارد نشد و به مؤمنی هم که کنار من ایستاده، آسیبی نرسیده، بی‏تردید آشوبی در شهر تبریز به وجود می‏آمد.

: نکته‏ی جالبی گفتید، استاد. برای این که فکر می‏کنم که دیگر آن سربازها یا دیگران کاری نمی‏توانستند بکنند، برای این که می‏توانست بگوید، من خود امام زمان هستم واین معجزه‏ی من است.

: ببینید، اگر سید باب حقیقتاً بعد از این که در دور اول آسیبی ندید، همه‏ی گزارش‏هایی که در زمان قاجاریه نوشته شده، از جانب مورخین دولتی و درباری، به این مسئله تأکید دارند که در بار اول به هر صورت سید باب صدمه‏ای ندید. حتی می‏گویند که یک خراشی هم به او نرسیده بوده.

: اما من در جایی خواندم که پنهان شده بود.

: حالا ببینید، به هر حال سید باب در حجره‏ای که در کنار این محل اعدام بوده، با یکی از یاران خودش داشته بحث و صحبت و گفتگو می‏کرده. شاید داشته آخرین وصایای خودش را مطرح می‏کرده و یا تاکتیک‏های آینده‏ی بابی‏ها را مشخص می‏کرده، یا طرح نقشه‏های آتی را می‏ریخته.

آنچه که مهم است، این است که سید باب را برای بار دوم آوردند که تیرباران کنند. اگر سید باب در ملأ عام ادعا می‏کرد که مردم من سید و اولاد پیغمبرم و موعود اسلام و امام دوازدهم هستم و این معجزه‏ی من بود، شما تصور کنید، تبریزی‏های آن زمان – این زمان هم همچنین – بسیار مذهبی بودند و بسیار هم در مورد عقاید باب کنجکاو شده بودند، مسلماً نمی‏توانست قوای دولتی و یا حکومت، در آن زمان سید باب را دوباره تیرباران کند. اما سید باب چنین کاری را نکرد.

: چرا به نظر شما او این کار را نکرد؟ آدم زیرکی بود.

: آدم زیرکی بود و من تعجب می‏کنم. همچنین شما و خیلی کسان دیگر که صدای مرا می‏شنوند، فکر می‏کنند، که او چرا این کار را نکرد.

: اگر او این کار را کرده بود، ما الأن دیگر مشکل امام زمان را نداشتیم.

: بله، ولی در هر صورت سید باب چنین کاری را نکرد و گردان بعدی که غیر مسیحی و مسلمان بود، مأمور شد که سید باب را تیرباران کند و این بار سید باب تیرباران شد و طبق مستندات تاریخی، این دو شخص، یعنی زنوزی و سید باب آن چنان سوراخ، سوراخ شده بودند که این دو جسد را نمی‏شد از هم تفکیک کرد.

به هرحال، جسد سید باب را از سربازخانه‏ی تبریز به یک خندقی حمل می‏کنند و درآنجا می‏اندازند. اینجا توضیحی کوتاه ارائه می‏دهم: کنسول روس همراه با یک نقاش به آنجا می‏رود و یک نقاشی از صورت باب می‏کند.

: از جسدش؟

: از صورت باب، بله، از جسد باب.

: این صورتش پیش از اعدام بوده یا بعد از اعدام؟

: بعد از اعدام. البته منظورِ قوای دولتی موقعی که جسد باب و سید زنوزی را در آن خندق می‏اندازند، درخارج از شهر، این بوده که شاید طعمه‏ی حیوانات وحشی شود و از بین برود، ولی آن، همان جسد باب و خود باب بوده، زیرا اجازه‏ی دفن جسد باب را نمی‏دهند.

به هرحال، مهم این است که این عکس بعداً به پطرزبورگ، به یک شرق شناسی فرستاده شده، در کجا هست، نمی‏دانیم، ولی شاید در آینده امکاناتی وجود داشته باشد که بشود دنبال کرد و این نقاشی را پیدا کرد. به هرحال در تبریز، در آذربایجان، نقاشی‏هایی هم از چهره‏ی سید باب و هیکل باب انجام گرفته. آنچه ما از عکس‏هایی که از سید باب می‏بینیم، همان نقاشی‏هایی است که در آذربایجان انجام شده. داستان این نقاشی‏ها مفصل است، اگر کسی میل دارد می‏تواند از من سؤال کند. حتی اسم نقاش، چگونگی آن و غیره را به اطلاع می‏رسانم.

به هرحال این عکسی که از سید باب موجود است و در آذربایجان از او کشیده شده، قبل از تیربارانش است و پس از تیربارانش هم یک چنین نقاشی موجود بوده که اکنون در دسترس نیست، ولی آن عکس‏هایی که قبل از تیرباران انجام گرفته، اکنون در تمام کتاب‏هایی که چه در دفاع از عقاید باب منتشر می‏شود و یا علیه باب و بابیت و بهائیت وغیره، این عکس‏ها از سید باب دیده می‏شود. در حقیقت عکس نیست، بلکه نقاشی است.

: استاد، جسد باب چه سرنوشتی پیدا می‏کند؟

: بعداً خواهیم گفت.

وقایعی که گفتیم، سبب می‏شود که تعدادی از بابی‏ها امیر نظام، امیرکبیر و ناصرالدین شاه را مسبب این کشتارها و قتل سید باب بدانند. چون بابی‏ها بی‏نهایت عاشق سید باب بودند، در این فکر می‏افتند که به ترور ناصرالدین شاه بپردازند. حتی در دوشان تپه برای ترور شاه هم می‏روند، به او با قمه و اسلحه و کلت حمله می‏کنند. ناصرالدین شاه جان بدر می‏برد. کسانی که در طرح ترور شاه بودند، دستگیر می‏شوند. چند نفرشان بلافاصله در همانجا به وسیله‏ی قوای دولتی کشته می‏شوند و بعداً اینها را در تهران در ملأ عام اعدام می‏کنند.

تعدادی از کسانی که در این طرح ترور ناصرالدین شاه شرکت داشتند، از کسانی بودند که از جریانات قیام‏های مازندران و زنجان و نیریز جان به در برده بودند. اینها به تهران می‏آیند و طرح ترور شاه و امیرکبیر را می‏کشند. موفق نمی‏شوند. این ماجرا سبب می‏شود که آنها را اعدام کنند.

ببینید، بعد از این که سید باب کشته می‏شود، بعد از این، قیام‏های بابیان به شکست می‏رسد. بابی‏ها مورد حمله‏ی دولتی در هرکجا که بودند، واقع می‏شوند. بعد از این جریانات یا پس از مرگ یا قتل سید باب، باید توجه به این نکته داشته باشیم که خیلی از آخوندها مثل آقا نجفی و غیره، خیلی از افرادی که به آنها بدهکار بودند و یا با آنها خصومتی داشتند، به اتهام بابیت آنها را دستگیر می‏کردند و می‏کشتند، یعنی در همین زمینه، در این زمان، باید این گونه فکر کرد که تعدادی از مردم به بهانه‏ی این که بابی هستند، کشته می‏شدند، ولی تعداد زیادی بابی هم دستگیر و کشته شدند، اعدام شدند، تعقیب شدند، حتی در بعضی موارد – باید ما صمیمانه و با انصاف باشیم – بعضی از خانواده‏های بابی واقعاً به صورت غم‏انگیزی به نابودی کشیده شدند.

مثلاً شما ببینید، در نطنز یک آخوند که این را حاجی سیاح در خاطرات خودش عنوان می‏کند، در نطنز این آخوند بالای منبر می‏رود و فریاد می‏زند، که بابی‏ها هر شب قرآن می‏سوزانند و ما باید اینها را از میان ببریم. هدف این عالی‏جناب این بوده که بتواند ثروت بابی‏ها را ضبط کند. به هر حال، تمام بابی‏های نطنز را اینها کشتار می‏کنند و ثروت آنها را بین خودشان تقسیم می‏کنند.

در سراسر ایران بابی‏کشی شروع می‏شود و انجام می‏گیرد و من باز تأکید می‏کنم که تعدادی هم بابی نبودند، ولی آخوندها با آنها خصومت داشتند، اینها به بهانه‏ی بابی بودن کشته می‏شوند. به هر صورت در خاطرات امین الدوله، خاطرات حاجی سیاح و خاطرات دیگری که در اواسط و اواخر دوران ناصرالدین شاه نوشته شده، همگی تأیید می‏کنند که نام بابی و بابیگری یک مستمسکی شده بود برای دولتیان و حکام که افراد را سرکوب کنند و یا اموال آنها را تاراج نمایند، به وسیله آن که آنها را متهم به بابیگری کنند.

جسد سید باب بعداً به وسیله‏ی بابی‏ها از آن خندق دزدیده می‏شود. به تهران می‏آورند. در تهران در گوشه‏ها و منازل و مساجد و حتی امامزاده‏های مختلف پنهان می‏کنند و بالأخره جسد سید باب و شخص زنوزی را که همراه سید باب تیرباران شده بود، به عکا می‏فرستند.

در آن زمان می‏دانیم که بعد از جریان واقعه‏ی ترور شاه و شکست آن سبب می‏شود که تعدادی از بابی‏ها دستگیر شوند. از جمله میرزا حسین علی نوری معروف به بهاءالله. بعد از چند ماهی که ایشان را در تهران زندانی می‏کنند، با تعدادی از بابی‏ها به بغداد تبعید می‏کنند.

بغداد، یعنی سرزمین عراق و غیره، جزو امپراطوری عثمانی بود. در بغداد بین برادر بهاءالله و بهاءالله، یعنی بین یحیی ازل و میرزا حسین علی نوری بهاءالله بر سر جانشینی باب اختلاف ایجاد می‏شود. دولت عثمانی آنها را به استانبول می‏فرستد. در استانبول آنها را تبعید می‏کنند به ادرنه. در ادرنه این اختلافات بالا می‏گیرد. دولت امپراطوری عثمانی برای رفع این اختلافات و برای سرکوب کردن عقاید بابیت و بعد بهائیت، اینها را تقسیم می‏کند. تعدادی را با یحیی ازل به جزیره‏ی قبرس می‏فرستد و تعدادی را همراه بهاءالله به عکا می‏فرستد.

در عکا قلعه‏ای بوده که در گذشته امپراطوری عثمانی کسانی را که خیلی از نظر دولت شرور بودند و یا میل داشتند که اینها را از مدنیت دور کنند، می‏فرستادند به عکا. عکا آن زمان فقط صاحب این قلعه بوده و زندان بوده.

: در فلسطین است؟

: عکا در سرزمین فلسطین و یا بگوییم که اکنون در اسرائیل قرار گرفته. مهم این است که بابی‏ها باقی‏مانده‏ی جسد باب را بعد از این که سال‏ها در نقاط مختلف پنهان کرده بودند، یعنی استخوان‏های باب و آن شخص زنوزی که فقط باقی مانده بود، این استخوان‏ها را حمل می‏کنند به عکا و می‏رسانند به بهاءالله.

من در اینجا یک نکته را باید اضافه کنم و آن این است که بهاءالله در بغداد، پس از جدال‏هایی که با برادرش پیدا می‏کند، اعلام می‏‏کند که من یظهره‏الله، موعود باب و بابیت هستم، من کسی هستم که بابی‏ها منتظرش هستند و ادعای یک دین جدیدی می‏کند که مقداری از عقاید باب را قبول می‏کند، مقداری را تعدیل می‏کند و بعضی را رد می‏کند و عقاید دیگری را هم به آن اضافه می‏کند.

اصولاً باید بگوییم که دین بهائیت اصلاً در بغداد و به وسیله‏ی یکی از طرفداران مهم و معروف باب به نام میرزا حسین علی نوری به وجود آمد. ازل ادعای جانشینی باب را داشت. بهاءالله ادعای جدیدی را مطرح کرد و دیانت بهائی را تأسیس کرد. اکثر بابی‏ها به دنبال بهاءالله رفتند. چرا؟ این داستان دیگری است.

درهر حال جسد باب را می‏فرستند برای بهاءالله. در آنجا نگه‏داری می‏شود و پس از این که امپراطوری عثمانی سقوط می‏کند، به وسیله‏ی عبدالبهاء در حیفا، در بالای کوهی یک آرامگاه بسیار ساده‏ای برای باقی‏مانده‏ی جسد باب درست می‏کنند و در آنجا دفن می‏کنند.

: اسم کوه کرمل است؟

: بله.

این آرامگاه اکنون یکی از بناهای بسیار بزرگ دیدنی اسرائیل است، در شهر حیفا و ما ایرانی‏ها می‏توانیم در کتاب‏های زیادی که در پیرامون اسرائیل و حیفا و غیره و یا بهائی‏ها منتشر کرده‏اند، این آرامگاه بسیار مجلل را ببینیم.

این آرامگاه که شباهت زیادی به کاتدرال واتیکان دارد و بسیار بزرگ است، گنبد طلایی دارد و بی‏تردید یکی از بناهایی است که از نظر معماری و زیبایی مهم است. در اسرائیل خیل معروف است و عکس‏های این بنا دیده می‏شود.

سید باب در هر صورت در زمان زندگی‏اش، چه قبل از این که ادعای بابیت بکند و چه پس از بابیت، (کتاب‏هایی نوشت است.) جالب توجه این است که سید باب از چهریق، ماکو و تبریز دو کتاب اصلی خودش را نوشته است. یکی بیان فارسی است و یکی بیان عربی و آثار دیگر. در این کتاب‏‏ها و در نامه‏هایی که محمد شاه نوشته و نامه‏هایی که به حاج میرزا آغاسی نوشته، ادعای خودش را از بابیت به قائمیت تبدیل می‏کند.

در این آثار دیگر صحبت از بابیت ندارد، بلکه به قائمیت خودش استشهاد می‏کند. دو کتاب قبل از آن که ادعای بابیت کند، نوشته است که گفتم، یکی از آن رساله‏ی فقهیه بوده و یک رساله‏ای هم در سلوک دارد که بیشر به مقامات سیر و سلوک عرفانی در این کتاب پرداخته و شرح صوفیانه و عرفانی پیرامون مسائل سیر و سلوک است. یک کتاب دیگری هم دارد به نام تفسیر سوره‏ی بقره که در همین ایام نوشته. بعد از بابیت، اولین کتابی که نوشته است، به نام تفسیر سوره‏ی یوسف است که بین بابی‏ها به قیوم الأسماء معروف است.

سید باب کتاب‏های زیادی نوشته. مقداری از آثار سید باب به غارت رفته. یک مقداری از بین رفته، یکی مقداری را در راه کربلا دزدیدند. در هر صورت مهم این است که رسالات بسیاری نوشته است. مثلاً تفسیر سوره‏ی توحید، تفسیر سوره‏ی حمد، تفسیر سوره‏ی والعصر، رساله‏ی اثبات نبوت خاصه. مثلاً برای امام حسین زیارت نامه نوشته، برای بیشتر امامزاده‏های اسلامی زیارت نامه نوشته. جالب توجه این است که یکی از کتاب‏های مهم سید باب تفسیر سوره‏ی کوثر است، دعای غیبت است، تفسیر بسم‏الله است وکتاب پنج شأن، دلایل السبعه، بیان عربی و بیان فارسی و کلی چیزهای دیگر.

از سید باب طلسم‏های متعددی دیده می‏شود که به خط خودش است و به اشکال ستاره و یا به صورت مربع و غیره نوشته شده که اینها را در آثار متعدد بابی و بهائی می‏شود دید.

من در مورد عقاید سید باب می‏توانم چند جمله بگویم که شاید بد نباشد. از جمله این که سید باب، شاید برخلاف زمان خودش، به بابی‏ها توصیه می‏کند، صورتشان را بتراشتند، ولی در عوض موهای سرشان را بلند کنند و نتراشند. از توصیه‏های سید باب این است که اگر می‏توانند هر روز، ولی حداقل هر چهار روز یک بار باید حمام کنند، هر چهار روز یک بار باید ناخن بگیرند. دیگر از توصیه‏های سید باب این است که هر روز به آینه نگاه کنند. جالب توجه است که باب به طرفداران و مؤمنین خودش توصیه می‏کند که شرح اعمال خیر و شر خودشان را هر روز بنویسند، پس باید بابی‏ها یادگاری‏های زیادی از خاطرات خودشان را به جای گذاشته باشند.

دیگر از دستورات سید باب این است که زنان مردان مجازند که با هم ملاقات کنند، با غیر بابیان ازدواج نکنند، هر ۱۹ روز یک بار با هم بنشینند. زن و مرد، پیر و جوان، با هم بنشینند و دعا و مناجات کنند. از احکام باب هست که حتماً به تحصیل علم بپردازند و به ویژه برای زنان که برایتان قبلاً گفتم.

از دستورات و احکام باب است که روی زمین ننشینند، بلکه بر روی صندلی‏ها، کرسی‏ها بنشینند. از دستورات این است که هر ۱۹ سال یک بار اسباب و وسایل خانه را نو کنند و آنچه را که در قبل تهیه کرده‏اند ببخشند و از بین ببرند و اگر توانایی ووسع آن را دارند، چیزهای جدیدی برای خانه‏ی خودشان تهیه کنند.

از احکام دیگر باب این است که پاره کردن و سوزاندن کتاب حرمت دارد و دیگر این که به آزار دیگر انسان‏ها نپردازند. از احکام باب است که خودکشی را ممنوع کرده. دیگر این که باید به بنای شهرها و خانه‏ها و اماکن دیگر بپردازند و سعی کنند که بنای این اماکن زیبا و بسیار عاقلانه و با انضباط انجام گیرد.

مثلاً از دستورات باب است که مهملات نه گوش کنند و نه بنویسند، بلکه به آنها توصیه شده که به کتاب‏های علمی مشغول شوند و به علم روی آورند و در مورد مسائل علمی و فلسفی کتاب بنویسند.

مثلاً در قضیه‏ی ارث برخلاف اسلام، زن و مرد مساوی ارث می‏برند. از جمله کارهای جالبی که باب توصیه کرده، این است که هر کسی که وصیت می‏کند و هر کسی که ثروتی دارد، همیشه – چه وصیت کرده باشد و چه وصیت نکرده باشد – باید یک قسمتی از اموال و میراث او به معلمین و استادان برسد، تا دستگاه فرهنگ و علم قوت و استحکامی بگیرد.

به هرحال، این جنبش باب یک انقلاب اجتماعی و اقتصادی، فرهنگی و دینی در جامعه‏ی ایران ما ایجاد کرد. بعضی از نویسندگان خارجی، فرانسوی، انگلیسی و غیره و یا روسی معتقد هستند که با جنبش باب، با ظهور باب، در جامعه‏ی ما، ایران، اندیشه‏ی آزاد و ترقی و تجدد و تفکر آزادی خواهی تأسیس شد و رواج گرفت. بعضی از محققین روسی و فرانسوی معتقد هستند که انقلاب مشروطیت ایران با مجاهدت‏های بابیان تکمیل شد، به انقلاب ملی مشروطیت ایران خاتمه گرفت. بعضی از محققین ایرانی و خارجی معتقد هستند که جنبش باب باعث یک انقلاب اساسی و بنیادی در جامعه‏ی ایران و جوامع اسلامی گردید. بعضی از مورخین غربی معتقدند حتی که مهمترین – پس از حمله‏ی تازیان به ایران – مهمترین جنبش فرهنگی، آزادیخواهی، اجتماعی و سیاسی و دینی در حقیقت با جنبش باب در ایران شروع می‏شود و این مهمترین جنبش‏هاست.

من اینجا فقط یک چیزی را توضیح می‏دهم: بعضی از این نظریات بسیار غلو آمیز است، ولی همگی ما باید قبول کنیم که جنبش باب در جامعه‏ی یک صدو پنجاه سال پیش ایران، آن چنان تأثیر گذاشت که حتی هر زمان که بابیان می‏خواستند و میل داشتند، می‏توانستند در خوابگاه ناصرالدین شاه اعلامیه‏های خودشان را بگذارند. یعنی در دربار هم رسوخ داشتند.

تمام مورخین مسلمان و حتی آنانی که ضد تفکرات بابی و عقاید باب بودند، همگی تأیید می‏کنند که جنبش باب مسبب یک دگرگونی اجتماعی – دینی در ایران شده. در این تردیدی نیست و شما آثاری را پیدا نمی‏کنید در دوران قاجاریه، در این یک صد و پنجاه سالی که ما به تاریخ سیاسی، دیپلماسی و یا اجتماعی ایران می‏پردازیم، که رد پای بابی‏ها و بهائی‏ها را نبینیم.

به هر حال باید توجه به این داشته باشیم که بابی‏ها و سپس بهائی‏ها مهمترین اقلیت دینی و غیر اسلامی در ایران هستند و حتی می‏شود ادعا کرد که یک اقلیت اِلیت در جامعه‏ی ایران هستند، برای این که مردمی ثروتمند، تحصیل کرده و بسیار پرنفوذی هستند.

در مورد بهائیت اصلاً صحبت نکردیم، زیرا که بحث بهائیت باید جداگانه انجام شود، ولی آنچه مهم است، من از همه‏ی دوستان ایرانی و میهن دوستِ خودم خواهش می‏کنم که رسوبات اسلامی را دور بکنند و با توجه به این که همه‏ی عقاید باب مسلماً امروزه دیگر قابل اجرا نیست و برخی از عقاید برای همان زمان است، خیلی خشونت بار است، مثلاً همان تفکر جهاد برای پیشبرد عقاید سید باب، ولی خالی از تعصب و رسوبات اسلامی با احترام به این گروه رفتار کنند، این مهم است. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Comments are closed.