هر دم از این باغ بری می رسد
سمندر مشکی باف
سخت حیران ماندهام که مدّعیان قدرت و شهامت از چه هراس دارند که اینگونه آسیمهسر با هر وسیلهای که در اختیار دارند، اعم از قوّهء مجبره، یا رسانههای جمعی، یا لودر و بولدوزر، یا موتورسواران تیزرو، یا تهدیدات تلفنی، یا چاپ کتاب به اسم افرادی که مدّعیاند از امر بهائی روی برگرداندهاند، یا تهیّه نقّاشی برای کودکان، یا تحقیر و توهین به اطفال معصوم در دبستان، یا تخریب خانقاه و گورستان، یا مضروب کردن زنان و دختران در هر کوی و میدان، یا ربودن آدمیان در کوچه و خیابان به مبارزه با دشمن خیالی خود پرداختهاند. آیا چه نیتی یا مقصودی دارند و از چه روی سراسیمهاند و وحشتزده؟
در خبرها آمده بود که دختر بهائی ۲۳ ساله را چند مأمور با شهامت و با غیرت، در کمال شجاعت و بیباکی، در خیابان با ضرب و شتم بازداشت کردند و به منزلش بردند و خانهاش را رُفتند و هرچه بود و نبود بردند و خودش را به زندان خارج از شهر منتقل کردند و برای به نمایش گذاشتن نیرو و توان خویش چنانش بزدند که دندانش بشکستند. و نیز در خبرها آمده بود که جوانی بهائی را تلفنی احضار کردند و چون حکم بازداشت خواست، در خیابانش ربودند و به جای نامعلوم بردند.
یادم میآید زمانی که میرزا تقیخان امیرکبیر به حمزه میرزا عموی شاه، والی آذربایجان حکم کرد سیّد باب را اعدام کند، او گفت من از امیر توقّع داشتم که مرا به جنگ با روس و پروس مأمور کند نه کشتن سیّد بیپناهی که نه گناهش ثابت شده و نه ضرّش به احدی رسیده؛ کشتن سیّد بیدفاع کار من و امثال من نیست. امیر لاجرم به برادر خود فرمان داد که دست به خون او بیالاید.
حال، چه شده است که به جای مبارزه با کسانی که مخلّ امنیت کشور هستند، یا دست به سرقت و قتل میزنند، یا به قاچاق موادّ مخدّر مبادرت میکنند، مأموران امنیتی جوان شیرازی را که میلهای در پا دارد، یا مرد شیرازی را که قلبی ناراحت و کلیه و کبدی نارسا دارد، دختر جوان مشهدی را که قدرت دفاع از خویشتن ندارد، بهائی مظلوم کرجی را که آزارش به مورچه نیز نرسیده است دستگیر میکنند و با خشونت با آنها برخورد میکنند. مگر نه آن که تا حکم دادگاه صادر نشده، اصل بر برائت است؛ پس از چه روی ضرب و شتم در قدم اوّل پیشه میکنند و آنچنان قدرت و شهامت خود را به رخ میکشند.
آیا قصد تقلیب قلوب دارند؟ آیا نشنیدهاند داستان پسرک خردسال مسیحی را که پزشک قصد داشت قلبش را عمل کند و به نیت ایجاد آمادگی با او سخن آغاز کرد که، "پسرم، قلبت بیمار است." پسرک گفت، "امّا مسیح در آن منزل دارد." پزشک، که معتقد به مسیح و خدای مسیح نبود، ادامه داد، "فردا قلبت را خواهم گشود." پسرک گفت، "مسیح را در آن خواهی یافت." پزشک با بیقراری ادامه داد، "رگهای تو خون را درست به قلب نمیرسانند." پسرک گفت، "قلبم، با خون یا بدون خون، پذیرای مسیح است." فردای آن روز پزشک سینه پسرک را شکافت و قلب را بس نارسا یافت و درمان نکرده سینه را بست. با خدایش، که اینک مهرش به دلش افتاده بود، گفت، "خدایا، از چه روی این بندهء خردسالت را به این جهان آوردی و اینگونه در خردسالی او را میبری؟ دانم که مأموریت داشت مرا که از رمهات دور شده بودم، به تونزدیک کند." روز بعد پزشک بر بالین کودک حاضر شد. کودک گفت، "قلبم را گشودی؟" پزشک گفت، "آری، گشودم." پرسید، "در آن چه یافتی؟" پزشک گفت، "مسیح را یافتم." این است روش تقلیب قلوب.
این مهر خدای مسیح و جمیع پیامبرانش در دل و جان این مشتاقان لانه و آشیانه کرده است. میدانید که بدترین گناهان تخریب بیتالله است؟ و چون "قلب المؤمن عرش الرّحمن" است، شکستن دلی، و پایمال کردن حق بندهای، و ظلم کردن در حق عبدی، و ستم کردن به مخلوقی، همان تخریب بیتالله است.
اگر میخواهید با آزار دادن این بندگان بیدفاع رُعب و هراس در دلها بیندازید، از قدیم گفتهاند، "آزموده را آزمودن خطاست!" سالهاست به ارعاب پرداختید؛ انواع راهها را آزمودید و نتیجه نگرفتید.
مگر نه آن که انسان از قوّهء منطق برخوردار است؟ مگر نه آن که مدّعی هستید شما حقّید و دیگران باطلند؟ مگر نه آن که حجج و براهین متعالیه دارید که احدی از عهدهء جواب دادن بر نمیآید؟ مگر نه آن که در میدان سخنگویی چهارنعل میرانید؟ پس از چه هراس دارید که اینگونه سراسیمه قصد دارید همگان را بیازارید و به جای بحث و گفتگو و اثبات بطلان اعتقادات بهائیان و پیروان سایر ادیان، در تلاشید که ساکتشان کنید و قفل بر دهانشان بزنید؟
از دو حالت خارج نیست: یا بهائیان حقّند یا ناحق. اگر حقّند که شما با تمامی قدرت دنیا و مافیها قادر نخواهید بود با حق مبارزه کنید و حق نهایتاً فیروزی را از آن خود خواهد کرد. اگر ناحقند، نیازی به اینهمه مبارزه و مخارج باهظه و اِعمال زور و استفاده از قوّهء مجبره نیست. به کلامی و بحثی حق از باطل متمایز میشود. مگر نه آن که قرآن کریم به شما دستور داده که حتّی اگر گناهکاری برای شما خبری آورد، بروید تحقیق کنید ببینید صحّت دارد یا خیر؟ پس از چه روی نه تنها به تحقیق نمیپردازید بلکه مانع از آوردن خبر نیز میشوید، و خبر آورنده را آزرده خاطر میسازید؟
امید چنان که چنان از لحاظ علم و منطق قوی باشید، که به جلسات بحث و بررسی راضی گردید و از بهائیان بخواهید که بیایند و عقاید خویش بیان کنند. اگر آنها را نیکو یافتید، بپذیرید و اگر نیافتید به کلامی از قرآن که، "لکم دینکم و لی الدّین" در کمال محبّت جدا شوید که بهائیان نیز جز این مأمور نیستند که، "آنچه دارید بنمایید؛ اگر مقبول افتاد مقصود حاصل والاّ تعرّض باطل. او را به او گذارید و در حقّ او دعا کنید."