آیا جامعهء بهائی ایران در حاشیه و ناظر خاموش است؟
سمندر مشکی باف
حالیا دیری است که در زادگاه خویش به نظاره نشستهام که بر من و ما چه میگذرد. داد را در این میان ناپدید دیدم، از دیرباز. نه آن که تازگی داشته باشد؛ اگر داد بود، دادار آسمان نور دادگریاش را بر این مرز و بوم دیگربار نمیتاباند تا که شاید تیرگی ستم را که چون چادری سیاه بر این کشور فرو کشیده شده بود، پاره کند و روشنی دادپروری را بر آن ارزانی دارد. برگهای تاریخ را نیز مروری نمودم تا ببینم فریاد از حلقوم انسانها چگونه برون آمد تا بر این همه بیداد فریاد زند تا که شاید تار و مارش سازد و هر بار از بیش از صد و شصت سال پیش تا کنون، آن فریاد را در گلو خفه کردند تا به گوش همگان نرسد؛ امّا تاریخ گواه است که رسید و بسیاری را نور امید در قلب تابید و بسیاری روی بدین جهت آوردند تا از آن نور بهرهای گیرند و زندگی تیره و تاریکشان را روشنایی بخشند.
امّا، هر زمان این فریاد به گونهای بلند شد؛ آنگاه که آغاز تابیدن بود، نبردی سهمگین در گرفت، چه که تیرگی سخت ایستادگی مینمود و یورش میآورد تا سپاه نور را از هم بپاشد و نابود سازد و سپاه نور که توان از خدایش گرفته بود همچنان میتاخت تا تیرگی را از میدان به در کند و اگر به ظاهر غلبه از آن تیرگی بود، جز از راه نیرنگ و فریب نبود. زمان نبرد رو در روی سپری شد، امّا سپاه نور فریادش را به گونهای دیگر بلند کرد و همانگونه که با فروتنی و مظلومیت سخن خدا را در میان بندگان پخش مینمود، نمایندگان تیرگی و تاریکی به مبارزهء خود به همان شیوه پیشین ادامه دادند و دست از روش خود بر نداشتند. امّا، به شیوههای دیگر که بزرگترینش دروغ بود روی آوردند.
بهائیان ایران در کشاکش این نبرد معنوی و ظاهری، اگرچه مظلومانه پیش میرفتند، امّا با توانایی تمام در برابر فشارها تاب آوردند و سخنهای دروغ را پاسخ دادند و با برهان ثابت کردند که اصحاب تاریکی از شدّت درماندگی به این شیوهها دست یازیدهاند. اینان هرگز به حاشیه نرفتند و هرگز ناظر خاموش نبودند. با قلم خود و رفتار خویش فریادی برآوردند که ندای رسایش به مراتب از هر اعتراض عملی بلندتر بود.
در سی سالهء اخیر، بهائیان، که بنا به راهنمایی مرکز مصون از خطایشان، تبلیغ به رفتار، و هدایت غیرمستقیم به گفتار را پیشه ساختند، در دل هموطنان جایی جدید باز کردند و خود را نیک شناساندند و به عدم خشونت شهره آفاق گشتند و به دوری گزیدن از امور سیاسی نامور شدند. آنچه که آنها در جستجویش بودند، بنا به قول مولایشان، دلهای انسانها بود تا نور خدای را در آن بتابانند و چنین نیز کردند چه که میدانستند حکومت ظاهره را خداوند به نفوس دیگر عنایت فرموده و فقط قلوب را برای خود نگه داشته است. اگرچه حقوق انسانی و وجدان نفوس مقدّس است و باید رعایت شود، امّا شیوهء آن برای هر فردی متفاوت است.
اگر بهائیان ایران تأثیری در هدایت جریان امور به سوی اصلاح نداشتند، از چه روی همیشه در معرض یورشها و حملات بودهاند؟ اگر آنها در صحنه نبودهاند، چرا ستمگران آنقدر هراس دارند که حتّی به کودکانشان نیز رحم نمیکنند و از مردگانشان نیز میترسند؟ اگر بهائیان در حاشیه هستند، چرا هنوز در گوشه و کنار این مملکت مزاحم آنها میشوند و خانههایشان جستجو میشود و هر آنچه که در جهت بیان حقیقت ظهور الهی باشد، مصادره میگردد؟ اگر بهائیان ناظر خاموش هستند، چرا مدیرانشان بیش از یک سال است در زندان به سر میبرند؟ اگر بهائیان ایران به هیچ اقدامی دست نمی زنند چرا جوانانشان در شیراز و سمنان و طهران و یزد و دیگر نقاط در زندان به سر می برند و پنجاه جوان هر پانزده روز یک بار باید در کلاسهای فرمایشی که جز با توهین و تحقیر همراه نیست حضور یابند؟ اگر بهائیان ایران در حاشیه هستند، چرا به جبر و فشار مانع از جوابگویی آنها به ترّهات و اکاذیب میگردند؟ اگر فریاد رسایی از آنها به گوش نمیرسد، پس چرا زیر فشار قرار دارند که تبلیغ نکنند و سخن نگویند و مطلب ننویسند و کودک دبستانی پاسخ اراجیف معلّم تربیتی نگوید، و دانشآموز کاشانی با همکلاسی خود سخنی از دین و آئین خود به میان نیاورد؟ اگر وجود جوانان بهائی در صحنه مشهود نیست، چرا مانع از ورودش به دانشگاه میشوند؟
نگویید که بهائیان در صحنه نیستند؛ نگویید که به حاشیه رانده شدهاند؛ نگویید ناظر خاموشند که فریادشان مدّتها است بلند شده و به گوش همگان رسیده است. باشد که گوش شنوایی ندای آنها را بشنود. جانتان خوش باد.