رساله مدنیه: طرحی برای اصلاح و آبادانی ایران ۲
بهروز ثابت
قسمت دوم (آخر)
اصلاحات سیاسی و اجتماعی
عبدالبهاء اشاره می کند که ملّت ایران در شعور و توانائی های ذاتی نه تنها از دیگر ملل کمتر نبوده بلکه با نگاهی به گذشته پرشکوه آن می توان علائم و نشانه های تمدنی را یافت که بر عقل و خرد متکی و از ارزشهای والای اخلاقی برخوردار و در زمان هائی اشعه علم و دانائی از این قوم و فرهنگ به سایر نقاط عالم تجلی کرده است . پس اگر اهالی ایران از ادراک و قوای فطری برخوردار و از نظر جغرافیائی دارای محاسن و اعتدال طبیعی و منابع زمینی بوده پس دلیل عقب افتادگی آن را در چه عواملی باید جست ؟ آیا در ایران استفاده از اصلاحات اجتماعی و تجدد گرائی لازم ویا بایستی اصلاحات را به بهانه مخالفت با سنت و آئین نفی کرد؟
عبدالبهاء سپس به یک سلسله اصلاحات اجتماعی اشاره می کند و می پرسد آیا عقل و خرد و انصاف به لزومیت تأسیس این اساس محکم که منافع عمومی تمام ملت را تضمین کند رأی موافق نمی دهد ؟ برخی از اصلاحاتی که در این قسمت رساله به عنوان تشبثات تمدن ذکر می شود عبارتست از :
۱- توسیع دائره معارف و تشیید ارکان فنون و علوم نافعه و ترویج صنایع کامله
۲- تأسیس قوانین عادله که حقوق همه افراد ملت را تضمین کند
۳- تشبث به وسائل اتحاد با کشورهای همسایه
۴- عقد معاهدات با دول عظیم
۵- تقویت روابط دوستانه با سایر دول
۶- توسعه تجارت با کشورهای شرق و غرب
۷- توسعه و بهره برداری از منابع طبیعی
۸- افزایش ثروت مردم
۹- محدود ساختن حکام محلی و منطقه ای و بازسازی سیستم قضائی بر اساس حقیقت و انصاف و ایجاد توازن میان قصاص و تقصیر
۱۰- مسدود کردن راه های رشوه خواری که به تعبیر ملیح پیشکش و تعارف عرضه میشود و مخرب اساس عدالت اجتماعی است
۱۱- تقویت و اصلاح هیئت عسکریه ( ارتش ) مطابق علوم جدید و بهبود وضع خانه و غذا و لباس سربازان که با فداکاری از مملکت نگهبانی می کنند .
عبدالبهاء پس از ذکر لزومیت این اصلاحات می نویسد : " این بسی مبرهن و واضح است که تا جمهور اهالی تربیت نشوند و افکار عمومیه در مرکز مستقیمی قرار نیابد و دامن عفت و عصمت افراد اولیاء امور حتی اهل مناصب جزئیه از شائبه اطوار غیر مرضیه پاک و مطهر نگردد امور بر محور لائق دوران ننماید و انتظام احوال و ضبط و ربط اطوار تا بدرجه نرسد که اگر نفسی ولو کمال جهد مبذول نماید خود را عاجز یابد از اینکه مقدر رأس شعری ( سرموئی ) از مسلک حقانیت تجاوز نماید اصلاح مأمول تام رخ ننماید . " در این بیانات عبدالبهاء تأکید می کند که نظم نوین اجتماعی باید در نفس خود و در کلیت انتظام و روابط ضروریه اش مانع فساد و سوء استفاده از منافع ملّی باشد . یعنی نظم اجتماعی بر مبانی قوانین و موازین عدالت قرار گیرد و بر همه یکسان شامل شود و نهادهای سیاسی و اقتصادی براساسی مترقی و متین تنظیم گردد آن چنان که خود نظام تخلف را رو کند و اسباب رسیدگی را در خود داشته باشد و به صورت طبیعی حافظ تعادل مطلوب حقوق و مسئولیت افراد باشد .
در راستای این مطالب عبدالبهاء به اهمیت تأسیس پارلمان اشاره می کند و تشکیل مجالس و تأسیس محافل مشورت را اساس متین و بنیان رزین عالم سیاست بر می شمارد . در عین حال معتقد است نفوسی که نماینده مردمند و امور ملت در دست ایشان قرار گرفته بایستی از خصوصیات فکری و اخلاقی برخوردار باشند تا این مجالس به منظور خود برسند و سبب اصلاحات شوند. در غیراینصورت اگر اعضای این مجالس فاقد اخلاق و بی خبر از قوانین حکومت و سیاست باشند ثمره و فوائدی بر تأسیس آن مجالس مترتب نشود. از جمله خصوصیاتی که ایشان برای اعضای این مجالس ذکر میکند ایمان، بلندی همت، و عفت نفس است . به علاوه این افراد بایستی مطلع بر قانون باشند و اصول مدیریت و انتظام امور داخلی مملکت و نحوه ایجاد روابط با ملل دیگر را بدانند. در فنون لازم برای پیشرفت تمدن مهارت داشته و به مزایا و حقوق قانونی خود راضی و قانع باشند .
ملوک و وزرای مملکت را نصیحت می کند که مطابق سجیه و رفتار پیامبر در فکر مال اندوزی و رفاه شخصی نباشند و امور ملت و رفاه مردم و آبادانی مملکت و احداث وسائل ترقی را وظیفه اصلی خود بدانند . مقصد از تأسیس مجلس شور عدل و حقانیت است و اگر نمایندگان منتخب مردم به نیت خالص و خیرخواهی عمومی و صداقت و راستی عمل کنند اصلاحات غیر مترقبه حاصل گردد والاّ این تأسیسات مهمل و معوق ماند و امور بکلی مختل شود. می نویسد : " عزت و سعادت و بزرگواری و منقبت و تلذذ و راحت انسان در ثروت ذاتیه خود نبوده بلکه در علو فطرت و سمو همت و وسعت معلومات و حل مشکلاتست . " بلافاصله بعد از این مطلب توضیح می دهد که البته منظور مذمت ثروت و مدح فقر و احتیاج نیست . ثروت اگر به سعی و کوشش انسان در تجارت و زراعت و صناعت بدست آید و در امور خیریه صرف شود و رفاه جمع را حاصل کند ممدوح و پسندیده است . می نویسد : " ثروت و غنا بسیار ممدوح اگر هیئت جمعیت ملت غنی باشد ولکن اگر اشخاص معدوده غنای فاحش داشته و سائرین محتاج و مفتقر و از آن غنی اثر و ثمری حاصل نشود این غنا از برای آن غنی خسران مبین است ولی اگر در ترویج معارف و تأسیس مکاتب ابتدائیه و مدارس وصنایع و تربیت ایتام و مساکین خلاصه در منافع عمومیه صرف نماید آن شخص عندالحق و الخلق بزرگوارترین سکان زمین و از اهل اعلی علیین محسوب . "
عبدالبهاء به اصل تعدیل معیشت و عدالت اجتماعی توجه خاص داشت. ایشان در خطابات خود در اروپا و آمریکا محو تفاوت ها و تبعیضات فاحش اقتصادی را توصیه کرد و ایجاد صلح عمومی و تمدن جهانی را منوط و موکول به ایجاد جامعه ای دانست که از یکطرف به مالکیت خصوصی و آزادی فرد در فعالیتهای اقتصادی احترام گذارد و از طرف دیگر از افراط و تفریط نظام سرمایه داری بی بند و بار برکنار باشد و جامعه حداقل نیازهای افرادش را برآورده سازد. ثروت و فقر مفرط را مذموم و تعادل و تعاون اجتماعی را ممدوح دانست . خواستار انتظام روابط کار و سرمایه گشت و از شرکت کارگران در منافع کارخانه سخن راند و از ایجاد نظام حقوقی و قضائی که مدافع و حافظ منافع همه آحاد جامعه باشد دفاع نمود. ایجاد نظامی جهانی را توصیه کرد که از یکطرف از ارزشهای جهانی اخلاق و حقوق بشر متأثر بوده و از طرف دیگر از قوای قانون گزاری و اجرائی و قضائی بین المللی بهره برده تا پایه های اقتصاد تمدنی مبتنی بر یگانگی نوع انسان را پایه گزاری کند . تأکید عبدالبهاء بر اقتصاد به جهت حفظ حقوق طبیعی انسان و بلندی مقام اوست . نمی خواهد که شأن انسان در زیر قوای کمر شکن نیاز اقتصادی تحقیر شود . از تفکرات ایشان میتوان درک کرد که هدف حیات هدفی روحانی و اخلاقی است . اقتصاد هدف نیست اما اگر به اقتصاد و آنچه ابزار مادی تمدن را فراهم میاورد توجه نشود اهداف روحانی و اخلاقی نیز معوق می ماند . دیدگاه واقعیت گرای ایشان چارچوب مادی تمدن را وسیله ای لازم میداند که مکانیسم رشد و باروری اهداف روحانی و اخلاقی در آن نهفته است . این مفهوم یعنی رابطه میان پایه های مادی تمدن و تجلیات روحانی و اخلاقی آن یکی از شاخه های اصلی تفکر ایشان در رساله مدنیه است . از همین روست که به ملت ایران توصیه می فرماید که به کسب و اقتباس مقتضیات مادی تمدن بکوشند . به جای تخفیف و تحقیر، آن را وسیله و اسباب کمال معنوی سازند . در همین زمینه است که انقطاع از امور مادی را توصیه می کند و افتخار حقیقی انسان را نه در جمع آوری معادن طلا و نقره بلکه در خدمت خلق می داند ضمن اینکه ثروت و غنا را اگر ثمراتش به هیئت جمعیت ملت برسد و اسباب اصلاح و آبادانی شود ستایش می کند. از دیدگاه ایشان توسعه اقتصادی و اجتماعی نیازمند رابطه پویای چهار عامل است: اخلاق، فن و صنعت، تجارت و فعالیتهای اقتصادی در جهانی مرتبط و پیوسته، و بالاخره رشد و تحول یک نظام متحد سیاسی برای اداره امور عالم .
بسیاری از آثار و رسالاتی که در قرن بیستم در مورد تحول و تجدد اجتماعی نوشته شد به نحوی کورکورانه از ایدئولوژی و جلوه های افراطی اقتصاد بسته و متمرکز و دولتی متأثر و نوعی قضاوت اخلاقی در آنها رایج بود که ثروت را در هر شکلی غیر اخلاقی میدانست و محکوم می شمرد . رساله مدنیه از جمله آثار معدودیست که دیدگاه نظری آن از تعادل و موازنه حساس میان جنبه های مادی و روحانی تمدن برخوردار است . عدالت اقتصادی را لازم می داند . تضاد شدید جلوه های فقر و ثروت را نفی می کند . از میان بردن فقر را تا حد قوانین و اصول سازمان دهنده تمدن و اجتماع ارتقاء میدهد . امّا در عین حال به نقش ثروت و جنبه محرک سرمایه در ایجاد تحول اجتماعی و دموکراسی سیاسی نیز معترف است . دید گاه عبدالبهاء وارد تئوری عدالت اجتماعی میشود اما از نوع قشری آن که مالکیت شخصی را از میان میبرد می پرهیزد .
تجدد گرایی و تمدن غرب
عبدالبهاء نگاهی به حال و گذشته جوامع غربی انداخته آن را این چنین ارزیابی می کند: " الان بین قطعات خمسه عالم بحسب نظم و ترتیب وسیاست و تجارت و صناعت و فنون و علوم و معارف و حکمت طبیعیه قطعه اروپ و اکثر مواقع امریک شهرت یافته وحال آنکه در ازمنه قدیمه متوحشترین طوائف عالم و جاهل و کاهلترین قبائل و امم بودند. " عبدالبهاء سپس به قرون وسطی– از قرن پنجم تا قرن پانزده میلادی – و دوران تاریک اندیشی در اروپا اشاره کرده ظهور و بروز افکار جدید اصلاح طلبانه و توسعه علم و معرفت را عامل تحرک و بیداری غرب به حساب می آورد . در ادامه این مبحث ایشان این سئوال را مطرح می کند که چه ضرر و سستی در اقتباس از افکار جدید حاصل میشود و در توضیح مطلب می نویسد : "بعضی گویند که این افکار جدیده ممالک بعیده است و منافی مقتضیات حالیه و اطوار قدیم ایران . و برخی بیچارگان، ناس را که از اساس متین دین و ارکان شرع مبین بی خبرند و قوه امتیازیه ندارند جمع نموده گویند که این قوانین بلاد کفریه است و مغایر اصول مرعیه شرعیه . اشخاصی که گویند این افکار جدیده موافق حال طوائف سائره است و به مقتضیات حالیه و روش احوال ایران مناسبتی ندارد فی الجمله ملاحظه نمی نمایند که ممالک سائره نیز در قرون سابقه براین منوال بوده چگونه این ترتیب و تنظیم و تشبثات مدنیه سبب ترقی آن ممالک و اقالیم گشته. آیا اهل اروپ از این تشبثات ضری مشاهده نموده اند و یا خود بالعکس بکمال علو منزلت جسمانیه نائل گشتند ؟"
عبدالبهاء اشاره می کند که این اصلاحات یعنی ایجاد اسباب و وسایل تمدن مادی و پیشرفت علم و فن و بسط دائره صنایع و نیز انتظام و ضبط و ربط امور مملکت مطابق ضوابط نوین مغایرتی با اصل دیانت و روحانیت و مبانی اخلاق ندارد . سپس با نقل نمونه هائی از تاریخ و سنت ادیان الهی استدلال می کند که دیانت حقیقی همواره مروج و مشوق علم و دانش و تعلیم و تربیت بوده است . و نیز اشاره می کند که جریان وحی و شریعت الهی با آداب و رسوم فرهنگی و سنن قومی و محلی و تعصبات دوران جاهلیت متفاوت است . باید به اصل دین و جنبه پویا و متحول آن توجه داشت . اگر دین را با عادات فرسوده و تعصبات قبیله ای دوران جاهلیت ترکیب کنیم دین به سدی در مقابل ترقی و پیشرفت تبدیل خواهد شد . می گوید در روایات دینی آمده که انسان می تواند برخی اخلاق و شیم مرضیه را از وحوش اقتباس کند و عبرت گیرد . پس اگر عبرت گیری از حیوان جائز است . اگر حتی حیوان می تواند به انسان چیزی بیاموزد چرا ما نتوانیم از سایر ملل اقتباس و کتساب معارف و فنون کنیم ؟
عبدالبهاء اکتساب اصول و قوانین مدنی و اقتباس معارف و صنایع را یک شرط لازم می داند که در طول تاریخ جلوه های متعدد تمدن را از جامعه ای به جامعه دیگر و از فرهنگی به فرهنگ دیگر و از منطقه ای به منطقه دیگر منتقل ساخته و مقدمات ایجاد یک تمدن جهانی را فراهم ساخته است . عبدالبهاء خدمات دانشمندان ایرانی و فلاسفه اسلامی را ستایش می کند. همچنین اشاره می کند که علما و متفکرین شرق و غرب بر این رای متفق القولند که بسیاری از معارف مثل طب و ریاضی و نیز علم منطق از فلسفه یونان و افکار فلاسفه ای مثل ارسطو ریشه گرفته است و لذا اکتساب دانش به مفهوم تقلید از آداب و رسوم فرهنگ خاصی نیست بلکه یک جریان عمومی و جهانی ومنشعب از نیاز طبیعی انسان به شناخت و آگاهیست. جریانی تاریخیست که در طول آن غنای اندیشه و بلوغ فکر در ماورای ملاحظات قومی صورت پذیرفته است . ایشان توجه به استدلال منطقی را که نتیجه باروری فکر فلسفی و علمیست تاکید می کند و می نویسد “ :اگر عالمی در فنون شتی مهارت کامله داشته ولکن در فن منطق تتبع تمام نیافته اعتماد کلی بر اقوال و نتائج فکریه و استنباط مسائل کلیه او نه . “
عبدالبهاء تمدن غرب را تمدنی میداند پیشرفته در امور مادی، علمی، فنی، وسازمان های اجتماعی. ایشان در عین حال معتقد است که جنبه مادی تمدن غرب نبازمند نوعی جهان بینی معنوی است که با تفکر علمی منازعه نداشته باشد و دستاوردهای ممتاز غرب را در زمینه حقوق بشر و ایجاد جامعه مدنی تخطئه نکند. بلکه آنها را با مقتضیات یک جهان متحد هماهنگ سازد و با جستجو و تلاش تاریخی انسان به جهت کسب معناو درک علل غائی و شناخت ارزشهائی برتر از جهان مادی وفق دهد. رساله مدنیه همچنین شامل انتقاد از جنبه های نظامی گری و میلیتاریسم غرب است و به لزومیت صلج جهانی تاکید می کند. از دیدگاه ایشان صلح و وحدت محور فلسفه اخلاق است . اگر صلح صورت نگیرد هر تشبثی به فضائل نیز در غایت معطل و معوق می ماند . عبدالبهاء با بیان مثالهائی از جنگهای میان دول اروپائی به مضرات و نتایج وخیم جنگ، به کشتار هزاران انسان، به یتیم شدن و آوارگی کودکان، و به مصارف سنگین جنگ که مردم عادی بایستی خرج آن را بپردازند اشاره کرده این امور را مغایر آداب تمدن دانسته می گوید تا این امور متوقف نگردد هیچ تمدنی نمی تواند ادعای کامل بودن و یا حقیقی بودن داشته باشد . پس از این اشارات پیشنهادی را مطرح می کند که یکی از مفاهیم اصلی این رساله است و یکی از جنبه هائی است که این رساله را از سایر رسالات همزمانش جدا و ممتاز میسازد . این پیشنهاد دستورالعملی است برای تمام ملل عالم بخصوص دول پیشرفته صنعتی غرب. می نویسد : " بلی تمدن حقیقی وقتی در قطب عالم عَلَم افرازد که چند ملوک بزرگوار بلند همت چون آفتاب رخشنده عالم غیرت و حمیّت به جهت خیریت و سعادت عموم بشر به عزمی ثابت ورای راسخ قدم پیش نهاده مسأله صلح عمومی را در میدان مشورت گذارند و به جمیع وسائل و وسائط تشبث نموده عقد انجمن دول عالم نمایند و یک معاهده قویه و میثاق و شروط محکمه ثابته تأسیس نمایند و اعلان نموده به اتفاق عموم هیئت بشریه مؤکد فرمایند . این امر اتم اقوم را که فی الحقیقه سبب آسایش آفرینش است کل سکان ارض مقدس شمرده جمیع قوای عالم متوجه ثبوت و بقای این عهد اعظم باشند . و در این معاهده عمومیه تعیین و تحدید حدودو ثغور هر دولتی گردد و توضیح روش و حرکت هر حکومتی شود و جمیع معاهدات و مناسبات دولیه و روابط و ضوابط مابین هیئت حکومتیه بشریه مقرر و معین گردد و کذلک قوه حربیه هر حکومتی به حدی معلوم مخصص شود . چه اگر تدارکاات محاربه و قوه عسکریه دولتی ازدیاد یابد سبب توهم دول سائره گردد. باری اصل مبنای این عهد قویم را برآن قرار دهند که اگر دولتی از دول من بعد شرطی از شروط را فسخ نماید کل دول عالم براضمحلال او قیام نمایند بلکه هیئت بشریه به کمال قوت بر تدمیر آن حکومت برخیزد … اگر جسم مریض عالم به این داروی اعظم موفق گردد البته اعتدال کلی کسب نموده به شفای باقی دائمی فائز گردد . " در ادامه این موضوع عبدالبهاء توجه خواننده را به این مطلب جلب می کند که اگر چنین تحولی در نظام عالم صورت گیرد و خلع سلاح عمومی در تحت چنین شرایطی پیاده شود ملل عالم محتاج تدارکات مهمات جنگ نخواهند بود و فقط نیازمند نیروی مختصری خواهند بود که امنیت داخلی آنها را حفظ کند .
این رساله که در سال ۱۸۷۵ میلادی نوشته شده شاید از جمله معدود رسالاتی باشد که در آن زمان به صراحت و دقت اصول و مبانی امنیت جمعی را مطرح کرده است . باید توجه داشت که اولین جلوه عملی امنیت جمعی سالها بعد – تقریباً ۴۵ سال بعد – در طرح صلح ویلسون و تشکیل جامعه ملل تحقق پیدا کرد . طرح امنیت جمعی عبدالبهاء به نحوی محسوس واقعیت گرا و معطوف به جنبه های عملیست . خلع سلاح را به صورت عمومی و جامع و در سطح بین المللی و در تحت یک میثاق جهانی مطرح می کند. دیدگاهش از صلح یک دیدگاه ایده الی محض نیست. توسل به قوه قهریه را یکطرفه نفی نمی کند . لزوم استفاده از قوه قهریه را اگر در قالب مکانیسم امنیت جمعی باشد و از نقض عهد میثاق جهانی جلوگیری کند مجاز میداند . ایشان میدانست که با توجه به شرایط سیاسی جهان بسیاری ممکن است گمان کنند این افکار و آراء با واقعیت وفق نمی کند و اجرای آنها مشکل و یا ممتنع است . ایشان ضمن تأکید بر دشواری تحقق امنیت جمعی آن را امری امکان پذیر میداند . صلح را مطابق اراده الهی دانسته معتقد است هیچ امر خیری در عالم وجود ممتنع و محال نیست . به گذشته اشاره کرده و می خواهد که از تاریخ درس بگیریم . استدلال عبدالبهاء آنستکه چقدر امور مشکل که عقل تصور وقوع آنها را نمی نمود حال به مرور تحقق یافته است . پس چرا صلح را که سبب مدنیت و فوز و فلاح و راحت عالم است ممتنع و محال فرض کنیم. " لابد براینست که عاقبت شاهد این سعادت در انجمن عالم جلوه گر گردد . " تحولاتی که در قرن بیستم رخ داد از ظهور جامعه ملل تا تشکیل سازمان ملل و رویدادهائی که روابط بین المللی را به سمت مقتضیات یک نظام جهانی سوق داده نشانه های روشن و بارزیست که اطمینان عبدالبهاء به تحقق نهائی صلح ریشه درواقعیت داشته و تنها یک ایده ال محض و یا تکرار یک آرزو و امید نبوده است . عبدالبهاء معتقد است که تهیه اسباب جنگ و عواقب مادی و روانی آن به درجه ای خواهد رسید که مافوق تحمل مردم عالم خواهد بود و جهان از جنگ خسته خواهد شد . رنج و مشقت ناشی از جنگ در نفس خود موجد و محرک واکنشی روانی و اخلاقی خواهد بودکه بالمال به تثبیت مبانی صلح خواهد انجامید. چرا که فطرت روحانی انسان و قوای وجدانی او به صورت طبیعی معطوف به صلح است و سرانجام جنگ و خشونت چندین هزارساله تحمل او را اشباع خواهد کرد . ندای وجدان و خرد و اخلاق به درد و رنج ناشی از جنگ واکنش نشان خواهد داد. دول و ملل پی خواهند برد که نتایج جنگ جز انهدام چیز دیگری نیست . عبدالبهاء نتیجه می گیرد که قوای ظاهری و قهر و غلبه نمی تواند برای همیشه استیلا پیدا کند چرا که هیچ نیروئی نمی تواند در مقابل قوای عدالت ایستادگی کند. عدالت است که بایستی فرق حکومت را به انوارش روشن کند . عقل و عدالت را "جبال آهنین مقاومت نتواند و سد سکندری را متانت نماند . "
معنای حقیقی دیانت و نقش آن در اجتماع و سیاست
عبدالبهاء می نویسد : " اگر به نظر دقیق ملاحظه نمائید مشهود گردد که در این عصر سیف ( شمشیر ) واسطه ترویج نه بلکه سبب وحشت و دهشت و اشمئزاز قلوب و نفوس گردد ودر شریعت مبارکه غرا اهل کتاب را به قوه قاهره اجبار بر اقرار و ایمان جائز نه … چه که ایمانی که به ضرب سیف حاصل گردد بسیار بی اعتبار و به سبب امر جزئی منقلب به کفر و ضلال می شود . " در ادامه این مطلب پس از ذکر نمونه ها و شواهدی از مسیحیت و اسلام نتیجه می گیرد که "دین الهی به کمالات انسانیه و اخلاق حسنه و شیم مرضیه و روش و حرکت روحانیه است . اگر نفسی به صرافت فطرت اقبال الی الله نماید مقبول درگاه احدیت بوده چه که این نفس از اغراض شخصیه و طمع منافع ذاتیه مبرا و به صون حمایت حق التجا نموده به صفت امانت و صداقت و پرهیزکاری و حقوق پروری و همت و وفا و دیانت و تقی بین خلق ظاهر گردد و مقصود اصلی از انزال شرایع مقدسه سمائیه که سعادت اخروی و تمدن دنیوی و تهذیب اخلاق باشد حاصل گردد والا بضرب سیف بظاهر مقبل و در باطن مغل و مدبر گردند. " دیدگاه عبدالبهاء آنستکه مفهوم حقیقی دیانت با آنچه قرنها به اسم دیانت عمل شده تفاوت اساسی دارد. او معتقد است معنویت حقیقی در جهان امروز بایستی زمینه ساز آشتی ادیان و فرهنگ صلح قرار گیرد. منازعات مذهبی برای قرنها جامعه انسانی را به بستر ناکامی انداخته و بسیاری را به این باور کشانده که دیانت وسیله واسباب توجیه خشونت و جنگ بوده است . عبدالبهاء با صراحت و دقت نظر دیدگاهی را عرضه می کند که اصل دیانت را از منازعه و مرافعه فراتر می بیند و ناظر به معنویتی میداند که بایستی فرد را از درون دچار تحول سازد و هر تغییر بیرونی انعکاسی از آن تغییرات درونی و اخلاقی باشد . منظور از انزال شرایع آسمانی را پیشرفت و تکامل تمدن انسان و تهذیب اخلاق او می داند . یعنی مفهوم حقیقی دیانت در مباحث جدلی و اختلافات تئولوژیک نیست بلکه در ایجاد جامعه ا ی است که کمال معنوی و اخلاقی انسانها را ایجاد کند و مروج تعلیم و تربیت باشد و با پیشرفت تمدن همگام گردد . اگر هدف دیانت صلح و ترقی اجتماعیست وسیله دستیابی به چنان هدفی نیز بایستی با اهداف صلح و ترقی موافق و مقارن باشد . عبدالبهاء به اهل ادیان خطاب می کند که اگر میخواهند حقانیت خود را ترویج کنند راه آن استفاده از ارعاب و خشونت نیست . بایستی جریان تغییر را از درون آغاز کرد . فضائل و کمالات اخلاقی را اکتساب کرد . قوای فکری و عقلانی را تقویت نمود . اسباب تعلیم و تربیت را گسترش داد . علم و فن زمانه را کسب کرد . نظم اجتماعی را برموازین قانونی استوار ساخت و به حقوق و آزادی انسانها رااحترام گذاشت . تنها در این صورت است و تنها با تشبث به مقتضیات تمدن است که می توان دیگران را به حقانیت یک ادعا راهبر شد .
عبدالبهاء تاکید می کند که مفهوم حقیقی دیانت در آشتی و مرافقت میان اهل ادیان است. می نویسد : " از جمله اسباب کلیه که سبب اجتناب ادیان سائره بتدین بدین الهی گشته تعصب و حمیّت جاهلیه است … اجتناب و احتراز و خشونت سبب اشمئزاز قلوب و نفوس گردد و محبت و ملاطفت و مدارا سبب اقبال و توجه قلوب شود . " به مؤمنین توصیه می کند که اگر با دیگران و سایر ملل نیامیزیم و خدای نا کرده آن ها را فاقد طهارت بدانیم چنان سبب حزن قلوب خواهیم شد که آنها اگر شق القمر نیز مشاهده کنند از اقبال به حق سرباز خواهند زد . لذا صفت ایمان در تعصب عقیدتی نیست بلکه تشبث به عدل و انصاف و بردباری و مرحمت و حقوق پروریست . در ادامه این بحث با صراحت و دلسوزی هموطنان خود را این چنین مورد خطاب قرار میدهد. " پس اگرنفسی فی الحقیقه پاک و مقدس باشد متشبث به وسائلی شود که جلب قلوب کل ملل عالم نماید و به صفات حق جمیع عالم را به صراط مستقیم کشاند و از کوثر حیات ابدیه چشاند . حال ما از جمیع امور خیریه چشم پوشیده سعادت ابدیه جمهور را فدای منافع موقّته خود می نمائیم و تعصب و حمیّت جاهلیه را وسیله عزت و اعتبار خویشتن می شمریم . به این قناعت ننموده به تکفیر و تدمیر یکدیگر می کوشیم و چون خواهیم که اظهار معرفت و دانائی و زهد و ورع و تقوای الهی نمائیم به طعن و سبّ این و آن پردازیم که عقیده فلان باطل است و عمل فلان ناقص. عبادت زید قلیل است و دیانت عمر و ضعیف. افکار فلان مشابه اطوار فرهنگ است و اسرار فلان متوجه نام و ننگ "
عبدالبهاء با شهامت و صراحت علماء را از دخالت در امور سیاسی بر حذر می دارد و وظیفه ایشان را ترویج معرفت و اخلاق می داند نه در دست گرفتن حکومت. ایشان در دو رساله مدنیه و سیاسیه لزومیت تفکیک دولت و روحانیت را مطرح کرد. عبدالبهاء استدلال می کند که علمای ربانی از سعه صدربرخوردارند و از تعلق بیزار. چون در سیاست مداخله کنند و مرجع تنفیذ شوند خود تیشه به ریشه مقام خود می زنند. اگر دیانت در پی کسب قدرت ظاهریست و می خواهد نهادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را نیز متأثر سازد راه آن در استفاده از روش آمرانه معطوف به کسب قدرت سیاسی نیست . روشی که در طول تاریخ وخیمترین نتایج را برای جامعه انسانی به بار آورده است . روشی که مقبولیت ظاهری و مادی را برای دین به همراه میاورد روش همگامی با شرایط پیشرفت و ترقی تمدن است . روشی که تشریح آن هدف اصلی در نگارش رساله مدنیه بوده است . عبدالبهاء این مفاهیم را زمانی مطرح کرد که تازه مقدمات ارتباطات جهانی در حال تحقق بود . انقلاب صنعتی در اروپا آغاز و در آمریکا تقویت شد ه بود . در قرن بیستم این جریان از شدت بیشتر برخوردار گشت و دامنه ارتباطات جهانی به صورت تصاعدی افزایش یافت . انقلاب فنی دامنه تجارت بین المللی و مبادلات میان کشورها و قارات عالم را افزایش داد. قوه بخار انرژی کارخانه ها و مراکز تولید را فراهم آورد و راه آهن و کشتی های اقیانوس پیما را به حرکت در آورد . این تحولات طبیعتاً فرهنگ ها و ادیان مختلف را بیکدیگر نزدیکتر ساخت و به صورت فیزیکی در مقابل هم قرار داد . عبدالبهاء به روشنی از این تحولات آگاه بود و می دانست که اگر فرهنگ صلح در روابط ادیان حاکم نشود گسترش دامنه ارتباطات می تواند تصادم فرهنگی و منازعه ادیان را بدنبال آورد . لذا پیشنهاد ایشان به اهل ادیان آنستکه بیائید زور و تحمیل عقیده رااز میان برداریم و همه به اسباب تمدن تشبث جوئیم. چه اگر دردنیائی که هزاران مرام و آئین رایج است هریک بخواهد حرف خود را به دیگری تحمیل کند در زمانی کوتاه جنگ هفتاد و دو دولت به راه می افتد. عبدالبهاء با نفی روش آمرانه و خشونت آمیز ادیان را به یک گفتگوی جهانی برای ایجاد یک نظم بین المللی فرا می خواند. در این راه شرقیان را به لزومیت برخورداری واقتباس ازنتایج تجدد تشویق می کند وغربیان را به اعتدال در امور و آشتی آزادی با انضباط اخلاقی فرا می خواند چرا که نفس تمدن اگر از مدار اعتدال خارج شود اسباب تشویق عالم خواهد شد .
در قرن بیست و یکم نه تنها اعتباردین از میان نرفته بلکه لزوم معنویت و تعبیری روحانی از مقام انسان و هدف حیات دوباره زنده گشته است. در کنار این جریان تعصبات و قشری گرائی مذهبی نیز فرصتی یافته تا با سوء استفاده از اضطراب متافیزیک قد علم کند و یکسره تمام دستاوردهای تجدد را نا مشروع قلمداد کند . در نتیجه این تحولات یکی از موضوعات اصلی که حال در سطح جهان مورد مشورت قرار گرفته آنستکه چگونه می توان از مفهوم حقیقی دیانت به نفع تمدن بهره برد بدون آنکه در غرقاب تعصب و تحجر فرو رفت . اینجاست که رساله مدنیه عبدالبهاء از فضای قرن نوزده به شرایط حساس قرن بیست و یکم ارتباط پیدا می کند. عبدالبهاء در رساله مدنیه برآن است که میان مفهوم حقیقت دیانت و جریان لایزال پیشرفت تمدن رابطه ای ضروری و متعادل برقرار سازد . قرائت متن به روشنی نشان میدهد که رساله مدنیه مبدع افکار تازه بوده است. این رساله مبتنی بر مشاهدات و تفکرات نویسنده آن است که از روی ضرورت تاریخی و عرضه راه حل برای رکود جامعه ایران نوشته شده. خطاب و گوشزد یست برای بیداری اجتماعی . قطعاً از تفکرات محیطش متأثر است و زبان خاص خود را دارد . امّا بینش آن از محدوده زمانی و مکانیش فراتر می رود . این بینش عبارتست از ایجاد نوعی تعادل فکری و هماهنگی نظری در گفتمان سیاسی و فرهنگی جامعه معاصر ایران. تعادلی میان واقع بینی و آرمان گرائی، میان هویت ملی و جهانی شدن روابط انسانها . در مقایسه تطبیقی رساله مدنیه با سایر رسالاتی که همزمان با آن نوشته شده توجه به این بینش ازاهمیّت خاصی برخوردار است . یکی دیگراز جنبه های این بینش تفکیک دولت و روحانیت و عرضه تعریفی عمومی و کلی از مفهوم دیانت و ارتباط آن با فرهنگ صلح و ایجاد زمینه برای آشتی ادیان است .
عالم حقیقی و صفات کمالی
عبدالبهاء بر اهمیت نقش علما و متفکرین جامعه تاکید ورزیده ایشان را چراغ هدایت و سلسبیل حیات دانسته که بایستی به جد در امحاء جهل و نادانی و پیشبرد تمدن و معارف بکوشند. اما عالم حقیقی بایستی به صفات کمالی متصف باشد . اول صفت کمال علم و فضلست. عالم حقیقی هم در کسب مسائل و حقائق الهی پویاست و هم در اصول و اسباب پیشرفت تمدن. چنین عالمی از تاریخ و سیاست و قوای مادی و فرهنگی سایر ملل مطلعست و با علوم و فون مفید عصر حاضر آشناست . چنین عالمی دارای شناختی جامع و بینشی وسیع و فراگیر است که " وقوف بر مضامین کتب مقدسه و جامعیت حکمت الهیه و طبیعیه و علوم شرعیه و فنون سیاسیه و معارف عصریه و وقایع عظیمه قرون سالفه ملل و دول " از جمله شرایط آن است. در ادامه این بحث عبدالبهاء با اشاره به دو قوه تشریع و تنفیذ تاکید می کند که دانایان هوشمندی که مرجع قوه تشریعیه هستند بایستی چنان احتیاجات حال و آینده ملّت را بدانند و چنان در فنون و علوم مختلف ماهر باشند که بتوانند امور مملکت را به نقطه اعتدال بیاورند . بایستی در مجلس شور براساس علم و عقل و تجربه قوانینی وضع کرد که بر همگان تطبیق کند و منازعات اجتماعی را خاتمه دهد.
جامعیتی که ایشان برای علم و فضل و شرایط شناخت و آگاهی قائل میشوند انعکاسی است از مفهوم فرد تحصیل کرده و دانش آموخته و فرهیخته و کمال یافته که از طرفی ریشه در فرهنگ و آئین گذشته دارد و از طرف دیگر با دانش و مقتضیات جدید آشنائی و همگامی . شناخت او به حوزه و منطقه یک تفکر خاص و ایدئولوژی محدود نمیشود بلکه علم و دانش را از هر بحری که جاری شده و از هر تمدنی که ریشه گرفته گرامی میدارد . انسانی که به اصل و حقیقت دانش توجه دارد و از این رو شناخت او جهانی و منبعث از تمامیت روابط متقابله فرهنگیست که مجموعه دانش بشر را فراهم آورده است . صفت جامعیت علم ایجاب می کند که آن را در گذشته محصور نسازیم و به آینده ای نا آشنا و مبهم هم واگذار نکنیم . در تحول فکر و دانش، گذشته را به آینده به صورت منطقی و طبیعی متصل سازیم . دانش و تجربه پیشینیان را قدر بدانیم و آن را زمینه حافظه جمعی و هویت انسانی خود بدانیم امّا در گذشته در جانزنیم . همگام با تحول درنگ ناپذیر هستی پیش رویم و جهان بینی خود را مطابق آن جریان تجدید کنیم .
شاید بتوان استدلال کرد که مفهوم جامعیت علم در رساله مدنیه اشاره ای را در بر داشته باشد به تحولات فکری و علمی که در اثررنسانس و وقایع بعدی آن از قرن چهارده در اروپا پیش آمد و به تولد تازه و تجدید حیات فکری و فرهنگی منجر شد . در اثر این جریانات روح حقیقت جوئی و عقلی فلسفه یونان زنده شد و جایگزین مفاهیم جامد قرون وسطائی گشت . آمادگی برای پذیرش افکار جدید فراهم شد و افرادی مثل Franis Bacon , Giordano Bruno تمام کهکشان دانش را موضوع کاوش و فراگیری انسان دانستند . علائم ترک و ورشکستگی در الهیات کهن نمودار شد . مطالعات طبیعی و روش های حسی پیش داوری های گذشته را بزیر سئوال کشید . عبدالبهاء نیز در رساله مدنیه به علوم طبیعی و دانش و فنون عصر جدید اشاره میکند و لزوم کسب آنها را شرط پیشرفت تمدن بر میشمارد . به کار گیری عقل و استدلال منطقی را توصیه نموده و همانطور که ذکر شد قول و فکری را که از قوای منطق بهره نگرفته قابل اعتماد نمی داند. اگر بدقت در مفاهیم رساله مدنیه تفکر کنیم ملاحظه می کنیم که یک موضوع اصلی آن پراگماتیسم و تأکید بر علوم مفید و نافع است به جای مباحثی که از حرف آغاز و به حرف خاتمه می یابد . به جای بحث الفاظ و ادبیات سطحی اما پرگو و متملق و مغلق و قیل و قال فقهی و اوهامی که به اسم دانش فضای آموزشی و فرهنگی ایران را پر کرده بود عبدالبهاء به لزومیت علوم عملی که خیر آن به همه برسد و اسباب ترقی اجتماعی شود تاکید می کند.
مفهوم جامعیت علمی و شناخت فراگیر جهانشمول در آثار بعدی عبدالبهاء با جزئیات بیشتر مورد بحث و مطالعه قرار گرفته است . مثلاً در مفاوضات در بحث موازین ادراک به روابط ضروریه میزان حس و میزان نقل و میزان عقل و نیز قوه خلاقه و نباضه روحانی اشاره کرده ترکیب آنها را شرط ظهور یک روش جامع متحد القوی برای شناسائی و جستجوی حقیقت میداند . می توان گفت همین مفهوم جامعیت علم و شناخت است که مضمون آثار و بیا نات ایشان را در مورد توافق علم و دین و عقل شکل داده است . از دیدگاه عبدالبهاء عالم و متفکری که به کمال و جامعیت علمی دست یافته فرد یست که میان مفهوم حقیقی دیانت و خرافات و افکار فرسوده و اساطیر و افسانه های قرون گذشته تفاوت می گذارد . در پی معنویتی است که با تحولات علمی و اجتماعی عصر جدید موافقت دارد . در عین حال این عالم و متفکر براین حقیقت نیز واقف و معترف است که پیشرفت های علمی و صنعتی و تجدد گرائی بدون یک بینش عمیق معنوی و ارزشهای یک نظام جهانی اخلاق راهگشای انسان عصر جدید نخواهد بود . از خود بیگانگی انسان معاصر نتیجه مادیتی است که چراغ معنویت را خاموش، نظام ارزشها را از متزلزل، جامعیت درونی انسان یعنی ارتباط هماهنگ روح و عقل و جسم اورا برهم زده، و یگانگی طبیعی اش را با سایر انسانها مختل ساخته است.
عبدالبهاء در ادامه این صحبت صفت دوم کمال را عدل و حقانیت ذکر می فرماید و مختصات آن را این چنین تعریف می کند: " عدم التفات و التزام منافع ذاتیه و فوائد شخصیه خود و بدون ملاحظه و مراعات جهتی از جهات بین خلق اجراء احکام حق نمودن و نفس خود را چون افراد بندگانِ غنی مطلق شمردن و جز امتیاز معنوی در امری از امور تفرد از جمهور نجستن و خیر عموم را خویش دانستن . " عبدالبهاء بر آنستکه مفهوم غائی عدل زمانی تحقق می یابد که هر فردی خود را عضوی از هیئت جامعه انسانی بداند و رنج و تألم هر جزئی تمامیت هیکل جامعه را بدرد آرد . یعنی تا اصل یگانگی نوع انسان و وحدت و تعاون جمعی در تمام ابعاد نظم جهانی حاصل نشود عالم آرامش نیابد .
باید یادآوری کرد که مفهوم عدل و حقانیت بخشی از فلسفه اخلاق بوده و همه ادیان شرقی و غربی و فلاسفه و شعرا انسان را عضوی از هیکل جامعه دانسته اند و کل را تشویق کرده اند که در درد و رنج یکدیگر سهیم باشند . افلاطون تعریف تقریباً مشابهی را از مفهوم عدالت عرضه کرده است . او نیز عدالت حقیقی را در آن میداند که هر فردی نقش خود را در انتظام کلی جامعه ایفا کند و به هماهنگی جمع مدد رساند. معتقد است که عدالت حقیقی زمانی رخ می گشاید که اعضای جامعه مشابه نوازندگان یک ارکستر هارمونی وحدت بنوازند. در رساله مدنیه نیز این مفهوم تأکید شده اما عمق نظری و ابعاد اجتماعیش گسترش یافته است . یعنی این مفهوم از یک حکم و اندرز اخلاقی فراتر رفته، از مبنائی علمی برخوردار گشته، و با مبانی یگانگی ارگانیک افراد و جوامع انسانی توافق پیدا کرده است . گسترش اجتماعی این مفهوم به این معناست که مرزهای هیئت جامعه از شهر و قبیله و ملت فراتر رفته تمام نوع بشر و کره ارض را شامل شده است. بر این اساس انسان معاصر عضوی از دهکده جهانیست و لذا روابط دو جانبه فرد و جامعه جنبه ای جهانی پیدا کرده است . به علاوه تغییراتی بنیادی در نهادهای سیاسی و اقتصادی جهان باید ایجاد گردد تا مفهوم یگانگی ارگانیک به صورت عملی در ساختار مادی تمدن ظاهر شود و تجلی کند .
عبدالبهاء در باب صفت سوم کمال توصیه می کند که علمای هوشمند و دانایان خردمند و منتخبین جامعه بایستی تمام سعی خود را در تشویق و پیشبرد تعلیم و تربیت بکاربرند. در تعلیم معارف بکوشند . علوم نافعه را تدریس کنند . مشوق ترقیات عصر جدید گردند تا دیده مردم از انوار بینش و دانش روشن گردد و از ظنون و اوهام و خرافات و تعصبات رهائی یابند . در انتهای این مطلب صفات دیگری را نیز در شرایط کمال بر شمرده از جمله کسب فضائلی مثل صداقت و رحمت و مروت و حقوق پروری را ذکر می کند و انسان فاقد این اخلاق حسنه را ناقص و ناکامل می داند . سپس به نهضت لوتر و جنبش پرتستان در کلیسای کاتولیک اشاره کرده که با لغو بعضی آداب و رسوم زائده باعث گسترش و ترویج مسیحیت شد . در اینجا هدف عبدالبهاء ورود درمباحثات ایدئولوژیک مسیحی نیست بلکه میخواهد بگوید که حتی در دین سعی و اقدام و تشبث به وسائل لازم است . میدانیم که جنبش پروتستان نه تنها زمینه رفرم مذهبی گشت بلکه تحولات عمیق اجتماعی و سیاسی نیز به همراه آورد . عبدالبهاء نتیجه می گیرد که ترویج دیانت و محافظه و پیشرفت آن منوط به اسبابیست که موافق مقتضیات تمدن باشد . لذا در این عصر دیانت را نمی توان به زور و ارعاب ترویج کرد .
روابط ضروریه دین و تمدن
یک موضوع اصلی رساله مدنیه مسأله ارتباط دین با جریان تمدن است. عبدالبهاء با ذکر شواهد تاریخی و بیان استدلالات عقلی برآن است که نشان دهد میان مفهوم حقیقی دین و جریان رشد و تکامل تمدن تضاد و اختلافی نیست و دین چون براساس روحانی و معنوی آن تعبیر شود خود محرک و مبدع تمدن و سبب عزت و سعادت و علو منزلت و معارف و ترقی می شود . دیدگاه عبدالبهاء در مورد اهمیت دین و نقش آن در تحول اجتماعی بایستی مورد نظر اصحاب فلسفه و جامعه شناسی قرار گیرد. بسیاری در قرن بیستم به این نتیجه رسیده بودند که عمر دیانت به سر آمده و کنار گذاشتن دیانت راه ترقی و پیشرفت است. تجربه سالهای اخیر نشان داد که نقش دین در تحول اجتماعی نقشی حساس و حیاتی است . رژیم های کمونیستی پس از چندین دهه اقدامات سیستماتیک فکری و عملی به جهت نفی دیانت و حذف مؤسسات مذهبی چون فرو پاشیدند مشاهده کردند که تعلقات مذهبی نه تنها از میان نرفته بلکه مثل فنری که تحت فشار بوده با شدتی بیشتر بازگشته و حیات اجتماعی را به صورت مثبت و منفی از خود متأثر ساخته است. عبدالبهاء به این مطلب واقف بود و نقش حیاتی دیانت را در زمانی مطرح کرد که نهضت مادیگرائی رو به اوج بود. ماتریالیسم سرزنده جدید که از قرن نوزده در اروپا آغاز و سپس در قرن بیستم به نحوی گسترده به صورت یک جریان شبه مذهبی افکار و مؤسسات اجتماعی را در تحت تسلط خود قرار داد بر این باور بود که می توان با تعبیرات مادی واقعیت هستی را توضیح داد و نظام اجتماعی را خارق از حیطه ارزشهای روحانی استوار ساخت. هشدار عبدالبهاء دو جنبه داشت : اوّل آنکه نمی توان دیانت را کنار گذاشت. دوم آنکه به جای نفی دیانت بایستی از تأثیرات مثبت آن بهره گرفت بدون آنکه در دام تعصبات و قشری گرائی مذهبی غلطید. عبدالبهاء تأثیرات و نتایج مثبت دیانت را در دو جنبه میداند: اوّل، نقش دیانت در گسترش علم و معارف و بسط آگاهی و شناخت. دوم، نقش دیانت در گسترش اخلاق و بیداری وجدان و ایجاد حس فداکاری و خدمت خلق. این دو جنبه یعنی معرفت و اخلاق اهداف اساسی دیانت هستند .
عبدالبهاء جهانگشائی، تفوق و برتری سیاسی و نظامی را نشانه های دیانت حقیقی نمی داند. معجزه دیانت را در تحول درونی میداند که موجب احیای نفوس و جوامع می گردد، شناخت و آگاهی مؤمنین را دچار تحولی بنیانی میسازد، و تمایلات حیوانیشان را برای تسلط و برتری جوئی در تحت اراده معطوف به اخلاق در میاورد. عبدالبهاء در ادامه این مبحث استدلال می کند که افرادی که در لحظه غلیان و پویائی روحانیت و معنویت که از منبع وحی سرچشمه می گیرد خلق جدید می گردند و دچار تحول فکری و اخلاقی می شوند به صفاتی متصف میشوند که فلاسفه در حدّ کمال فلسفی خود به آن می رسند . به زبانی آرمانها و افعال فیلسوف حقیقی در وجود مؤمنین تبلور می یابد . یعنی همان واقعیتی تحقق می یابد که فلاسفه در تفکرات خود برای فرد وجامعه آرمانی تصور کرده اند .
جامعه آرمانی و مدنیه فاضله فلاسفه شهری نیست که جائی ساخته شود. ایده الی نیست که در زمانی محدود به ثمر رسد . نظام سیاسی خاصی نیست که چون بر تشکیلات حکومت مسلط شود کمال اجتماعی حاصل شود . جامعه آرمانی انعکاس آن تحولات درونی اخلاقیست که انسانها را به ترک تمایلات و منافع شخصی ترغیب و به سمت مصالح کلی جمع و خدمت به جامعه انسانی سوق میدهد . هربار که دیانتی ظهور کرده و از قوه پویای وحی ، انسانها از احیای اخلاقی برخوردار گشته اند جامعه آرمانی – شهر خدا – در قلوب انسانی به منصه ظهور در آمده است . و چون نور الهی در قلوب رو به خاموشی رفته و برتری جوئی و حکومت دنیوی به میان آمده دیانت مبدل به جسدی بی روح گشته است . همانطور که در قرون وسطی احکام انجیل جلیل که اس اساس مدنیت بود از سوء استعمال و حرکت نفوسی که به ظاهر آراسته و به باطن کاسته بودند ساقط النتیجه گشت .
عبدالبهاء برای اثبات این حقیقت به خلاصه ای از تاریخ و احکام مسیح می پردازد و اساس شریعت آن حضرت رابر روحانیت صرف و تأسیس اخلاق و تربیت نفوس میداند و نشان میدهد که چگونه با وجود مخالفت و سرکوب، آئین مسیح سرانجام به اقصی نقاط عالم گسترش یافت و بسیاری را در قارات مختلف عالم در ظل کلمه توحید جمع کرد . عبدالبهاء سپس به صورت سئوال نکته دقیقی را مطرح نموده خواننده را به تفکر دعوت کند که آیا در عالم خلقت اصل و اساسی مهمتر و تأثیر گذارتر از دیانت می توان تصور کرد ؟ آیا در عالم وجود قوه ای عظیمتر از قوه ادیان الهی می توان یافت ؟ آیا امری بجز ایمان مذهبی می تواند مروج و وسیله ایجاد محبت و الفت و اتحاد و یگانگی عالم شود؟ آیا به جز قوانین و احکام الهی امر دیگری قادر است تربیت روحانی و اخلاقی نفوس را تحقق بخشد ؟ عبدالبهاء مثال هائی از تاریخ مسیحیت می زند و اینکه چگونه از برکت این آئین امپراطوری روم از اعتساف صرف به نقطه عدل و اعتدال رو آورد و هزاران نفوس منافع شخصی خود را ترک کردند و عمر خود را وقف خدمت به عالم انسانی و تربیت کودکان و ایجاد مدارس و بیمارستانها و نگهداری از فقراء و یتیمان کردند .
عبدالبهاء به جریان کمالی ظهورات الهی و تجدید حیات ادیان اشاره می کند که چون نفحات روحانیه حضرت روح به اعمال و افکار ناشایسته رؤسای دین زائل گشت بهار روحانی جدیدی عالم را احاطه نمود و شمس حقیقت از افق حجاز و یثرب در نقطه محمدیه اشراق فرمود و برآفاق ممکنات انوار عزت سرمدیه مبذول داشت . با ظهور اسلام قبائل جاهل از فوائد مدنیت برخوردار گشتند و نتایج این مدنیت از حوزه طائفه عرب خارج شد و سایر ملل از جمله اروپا را از سیاست و معارف و مدارس و عادات و رسوم پیشرفته برخوردار ساخت . می نویسد: " بعد از طلوع نیر آفاق ( منظور حضرت محمد است ) در آن خطه و دیار از تربیت آن معدن کمال و مَهبِط ( جای فرود آمدن ) وحی ذی الجلال و فیوضات شریعت مقدسه الهیه در مدت قلیله در ظل کلمه وحدانیت جمع شده این جمهور اشخاص متوحشه در جمیع مراتب انسانیه و کمالات بشریه چنان ترقی نمودند که کل ملل عالم در آن عصر مبهوت و متحیر گشتند … فی الحقیقه بلوغ چنین طائفه متوحشه حقیره در مدت قلیله اعظم برهان حقیت و نبوت سرور کائنات است. در اعصار اولیه اسلام جمیع طوائف اروپا اکتساب فضائل و معارف مدنیت را از اسلام ساکنین ممالک اندلس می نمودند … جمیع کتب حکما و دانشمندان و علماء و فضلای اسلام را قلیلاً قلیلاً در اروپا جمع و به کمال دقت در مجامع و محافل علوم مطالعه و مذاکره نموده امورمفیده را اجرا نمودند و الان کتب فضلای اسلام که در ممالک اسلام نابود است در کتابخانه های ممالک اروپا نسخ عدیده اش موجود . " عبدالبهاء سپس به جنگهای صلیبی وعواقب حرب دینی اشاره کرده تاکید می کند که در نتیجه بسط تردد و گسترش ارتباطات سران و متفکرین اروپائی از ابتدای تاریخ ۴۹۰ هجری تا ۶۹۳ هجری آداب مدنیت را از ممالک اسلامی فرا گرفتند و بعد از مراجعت در اروپا تأسیس کردند. عبدالبهاء به صراحت می گوید که مبداء تمدن اروپا از آن زمانست . اشاره به مؤلفین و محققینی می کند که خود از اهالی اروپا بوده اما به صدق و انصاف تأثیرات تمدن اسلام را بر غرب مقر و معترف گشته به تفصیل در باب مدنیت اسلام در اسپانیا نوشته اند و اینکه چه بسیار اطفال بزرگان اروپا که فرزندان خود را به مدارس ( قرطبه و غرناطه ) میفرستادند تا اکتساب مدنیت کنند .
منابع تاریخی و تحقیقات بیطرفانه معترفند که تسلط اسلام در اسپانیا تمدنی را بوجود آورد که به اروپا خون تازه دمید تا از تاریکخانه قرون وسطی بدر آید و وارد عصر روشنگری شود . شهرهای بزرگ آن که دارای بازارها ، کتابخانه ها ، بیمارستانها ، و خیابانهای روشن شده بودند اروپائیان را جذب کرد تا به مشاهده آن ها بیایند و در بازگشت افکار و تحولات جدید را به اروپای خفته معرفی کنند. عبدالبهاء اشاره می کند که بسیار از لغات عرب در اثر داد و ستد فرهنگی و کمال فرهنگ اسلامی وارد زبانهای اروپا شد . متأسفانه بحران داخلی و فشار قشریون نفوذ اسلام را در اسپانیا ضعیف کرد و به تجزیه کشاند تا آنکه در سال ۱۴۹۲ آخرین مقر تسلط اسلام در گرانادا از دست مسلمین خارج شد . بدنبال آن کتب دانشمندان سوزانده شد و دوران تفتیش عقاید آغاز گشت تا بقایای فرهنگ اسلامی را از میان بردارد. امّا میدانیم که فرهنگ و نتایج تمدن را نمی توان از میان برد. می توان در جریان ترقی وقفه ایجاد کرد امّا آثار و نتایج فکر باقی و برقرار میماند. خدمت مسلمین به علم و ریاضی و یا آثار و تحقیقات ماندگار خوارزمی و ابن سینا ویا معماری اسلامی که از روش های یونانی و رومی استفاده برد تا سبک مخصوص خود را بوجود آورد بخشی از خزانه دانش بشری است و متعلق به فرهنگ و تمدن جهانی .
عبدالبهاء توضیح میدهد که هدفش در نقل این مطالب و بیان خلاصه ای از تاریخ مسیحیت و اسلام آنست که نشان دهد دین حقیقی با تمدن مغایرت ندارد و کمال مادی و معنوی هدف همه ادیان الهی بوده است . اما دیانت بایستی با مقتضیات تمدن به جلو رود تا به غرقاب ارتجا ع و تاریک اندیشی نیفتد و ملعبه جاه طلبی ها نگردد. اشتباه آنست که به جای درس از گذشته در گذشته در جا زنیم و یا بخواهیم تاریخ را متوقف کنیم و به عقب بازگردیم. این طرز تفکر مغایر مقتضیات تمدن است . تمدن یک جریان پیشرونده و تکاملیست . عین خود را نمی سازد . از تجربیات گذشته درس می گیرد تا شالوده ترتیب و روشی جدید را پایه گذاری کند . از همین روست که عبدالبهاء گذشته پر شکوه ایرانیان را یادآوری می کند اما به ایشان هشدار میدهد که در گذشته در جا نزنند، به جلو روند و فضل و علم را از خزانه تمدن جهانی اقتباس کنند . می نویسد: " منشاء معارف و مبداء تمدن جهانیان بودید اکنون چگونه افسرده و مخمود و پژمرده گشته اید ؟ چشم بصیرت را باز و احتیاجات حالیه خود را ادراک نمائید. کمر همت و غیرت بربندید و در تدارک وسائط معارف و مدنیت بکوشید " . می گوید حکم الهی آن بوده که اکتساب معارف و اقتباس فنون کنید حتی اگر در اقصی بلاد چین باشد . در اینصورت چه ضرری حاصل می شود اگر اصلاحات جدید را تحقق بخشیم و یا مجالس شور را تأسیس کنیم و یا قوه قضائیه را تحکیم دهیم ؟
اشاره و تاکید عبدالبهاء بر لزومیت تعلیم و تربیت و نیز ارجحیت تحصیل علوم مفیده و پرهیز از مباحث بی فایده چون در کنار هم قرار گیرد و مکمل آثار بعدی ایشان شود به روشنی در برگیرنده یک نظام نوین آموزشی است که ایشان معتقد است بایستی مدار و محوراحیای اجتماعی ایران تلقی شود . کسب علوم و معارف جدید یکی از ارکان اساسی تحول نظام آموزش است . این علوم بایستی نتیجه بخش باشند و ثمرات اجتماعی از آنها بدست آید . هاله ای از پراگماتیسم اجتماعی که بعدها در آثار جان دوئی فیلسوف آمریکائی و از بنیان گزاران تعلیم و تربیت جدید مطرح شد در دیدگاه عبدالبهاء به چشم میخورد. همینطور این دیدگاه مشابهاتی دارد با نظریات تربیتی وایت هد فیلسوف و ریاضی دان انگلیسی که هدف تعلیم و تربیت را در اکتساب علم پویا و نه افکار و نظرات ایستا(inert ideas) که خمودت فکر میاورد و کندی تحول اجتماعی را موجب می گردد .
عبدالبهاء بارقه آراء جدید را نتیجه تصادم افکار می داند و معتقد است که نظام آموزشی بایستی مروج اخوت جهانی، گفتگوی فرهنگی، و تأثیرات متقابل تمدنی و نه منازعه و ستیزه جوئی باشد. هدف آموزش و پرورش نمی تواند حفظ و انتقال موضوعاتی باشد که نه علم جدید تایید می کند و نه با واقعیات اجتماعی عصر حاضر تطابق دارد. روش آموزش کشف و جستجو است نه دیکته آمرانه موادی که با خرافات در هم آمیخته است. عبدالبهاء توصیه میکند که رسائل و کتب مفیده نوشته شود و در اطراف مملکت انتشار یابد: " نشرافکار عالیه قوه محرکه در شریان امکان بلکه جان جهان است . افکار چون بحر بی پایان و آثار و اطوار وجود چون تعنیات و حدود امواج . تا بحر بحرکت و جوش نیاید امواج برنخیزد و لآلی حکمت بر شاطی وجود نیفشاند. "
ای برادر تو همه اندیشه مابقی تو استخوان و ریشه
میدانیم که بیانات و نظرات عبدالبهاء جامعه بهائی را تشویق و هدایت کرد تا تعلیم و تربیت را سر لوحه اقدامات خود قرار دهد. مؤسسات آموزشی که با الهام از تعالیم و راهنمائیهای ایشان بوجود آمد )مثل مدرسه تربیت( جامعه بهائی را درصف مقدم جریان نوسازی ایران قرار داد. مدارس بهائی به تعلیم و تربیت دختران اقدام ورزیدند و مواد درسی خود را با پیشرفت های علم و تمدن همساز ساختند . عبدالبهاء جریان تعلیم و تربیت را لازمه تحول و بلوغ سیاسی جامعه میدانست و معتقد بود که تغییرات جامعه قرن نوزده ایران بایستی همراه با تعلیم و تربیت باشد تا زیر بنای جامعه محکم شود و پی و بنیاد فرهنگی آن زمینه را برای پذیرش و نهادینه ساختن تحولات اجتماعی و سیاسی فراهم سازد . حیات سیاسی و اجتماعی را به جریانی ارگانیک تشبیه می کند که اول مثل نطفه است و سپس به جنین تبدیل میشود و فرم و شکل می گیرد . لذا جریان تعلیم و تربیت بایستی ملازم جریان رشد طبیعی ظهور و شکوفائی ساختارهای اجتماعی و سیاسی باشد .