سیاست تبعیضی یا تبعیض سیاسی
شهلا فیروز
تار و پود این جهان یکسر به هم پیوسته است
می زند بر هم جهانی هر که یک دل بشکند
صائب تبریزی
می گویند "علم به شیی سبب حصول شیی نیست" هر چند این جمله درست است اما مطمئنا می توان بر عکس حکم کرد و گفت که " جهل به شیی لزوما مورث عدم حصول شیی است." به عبارت دیگر اگر ما درباره پدیده ای – چون دموکراسی – علم کافی داشته باشیم باز هم دلیلی برای وصول به دموکراسی نمی شود اما بر عکس اگر اطلاعاتی وافی و صحیح از آن نداشته باشیم قطعا ره به مقصود نخواهیم برد.
برای تعریف یک پدیده از دو راه می توان وارد شد. یکی این که بگوییم پدیده مورد نظرمان چی است و دیگری آن که بگوییم مفهوم مورد نظر چی نیست. در اغلب موارد برای این که درست عمل کرده باشیم باید از هر دو راه برویم وگرنه به زحمت می افتیم. مثلا برای تعریف هنر می توانیم بگوییم "هنر ساخته دست انسان است". هر چند این تعریف درست و شامل است اما چون حدود و ثغوری را تعریف نمی کند گمراه کننده می شود. در واقع درست است که هنر ساخته دست انسان است اما خیلی پدیده های دیگر هم ساخته دست انسانند که هنر نیستند. در چنین حالی باید از شروط محدود کننده مدد بگیریم : هنر ساخته دست انسان است به شرط آن که – مثلا – زیبا باشد یا حسی را منتقل نماید یا جلوه ای از طبیعت را باز نماید و …
چنین جناسی را می توان و باید در باب تعریف هر پدیده ای – اعم از فلسفی یا سیاسی یا اجتماعی و فرهنگی – به کار برد. دموکراسی بدون تردید نظامی است که بر خواسته از رای اکثریت مردم است اما اگر شروط محدود کننده برای این تعریف جامع قرار ندهیم ره به ترکستان برده و نتایجی غلط و ای بسا خطرناک را شاهد خواهیم بود. تاریخ گواه این مقال است و بهترین نمونه ای که می توان نام برد بر می گردد به آلمان سال ۱۹۳۳ جایی که آدولف هیتلر از راه هائی کاملا دموکراتیک و با رای اکثریت مردم به قدرت رسید و چنان شد که همه می دانیم.
در واقع همان گونه که در باب هنر دیدیم، درست است که دموکراسی، نظامی است برخواسته از رای اکثریت اما اگر شروط محدود کننده آن را در نظر نگیریم از دل آن هیتلر ها و استالین ها متولد می شوند. پس می توانیم تعریفمان را از دموکراسی این گونه تصحیح – یا اندکی کامل – کنیم : "نظامی برخواسته از رای اکثریت به شرط رعایت و احترام به حقوق اقلیت."
نظامی که به رعایت حقوق اقلیت ها – اعم از قومی ، جنسی، دینی و حتی سیاسی – اقدام ننماید در مسیری خطرناک می افتد که نهایتا به نابودی خود می انجامد. جالب است که مفاهیمی چون خودی و غیر خودی و یا شهروندان درجه اول یا درجه دوم در ذات خود دارای چنان تناقضی است که خیلی زود اول دامن بی تفاوتان و سپس دامن نظریه پردازانش را می گیرد.
باز برای این که جهت سخنم را روشن کرده باشم به مثالی دست می زنم. در اوایل قرن بیستم آنجا که فساد و تعفن موجود در همه نظام های سیاسی ، اقتصادی و دینی حاکم بر اروپا – که بر عکس ماهیتشان داعیه تقدس داشتند – عیان شد گروهی از روشنفکران به مسیری وارونه و تفریطی دست زدند که خیلی زود آنارشیسم نام گرفت. نظریه آنارشیست ها خیلی ساده است: "در این دنیا هیچ اصلی قابل اتکاء و کلی وجود ندارد و همه رفتار ها با توجه به شرایط قابل توجیه است" این نظریه عواقب خطرناکی در پی داشت که موضوع بحث ما نیست. حتی این نکته که هنوز هم گروهی ساده لوح سطحی نگر به نوعی پیرو ابعادی از این نظریه هستند هم به مقاله ما ربطی ندارد آنچه مهم است و در حوزه مثال ما می گنجد این است که نظریه آنارشی بر اساس پاردوکس ذاتی اش از لحاظ فلسفی پاشید. یک بار دیگر نگاه به شکل ساده شده نظریه کنیم: هیچ اصلی اصالت ندارد. این جمله یاد آور آن جمله معروف است که می گفت:" هر آنچه گفته ام دروغ است" اگر هر آنچه گفته باشم دروغ است پس همین عبارت هم دروغ است و اگر این عبارت دروغ است پس ممکن است بعضی عباراتی که گفته ام راست باشد! اگر هیچ اصلی اصالت نداشته باشد همین اصل هم ( که هیچ اصلی اصالت ندارد) اصیل نیست. به همین جهت آنارشیسم طاقت خطای ذاتی خود را ندارد.
همین خطا در باره سیاست تبعیضی صدق می کند. وقتی که توانستیم برای گروهی حقوقی را قائل نشویم و افرادی را درجه دو کنیم به تدریج این خطا تعمیم می یابد. می توان گفت که "واحد" ، دومی در پی نخواهد داشت اما دو مسلما سه و چهار و پنج و … به دنبال دارد. وقتی نظامی سیاسی برای گروهی، نژادی یا اقلیتی حقی را سلب کرد، تهمتی زد و اجازه جواب را گرفت و…. مطمئنا به تدریج این فرایند در طول زمان گسترش خواهد یافت و دامنه اش شمول گسترده ای خواهد یافت و دامن دیگران را هم خواهد گرفت. دیگرانی که تا دیروز خودی و درجه یک و یار محسوب می شدند.
برتولت برشت نویسنده بزرگ آلمانی می گوید وقتی گشتاپو همسایه سمت راستت را گرفت و برد گفتی "یهودی بود" و وقتی همسایه سمت چپ ات را بردند گفتی "کمونیست بود" وقتی برای بردن خودت می آیند دیگر کسی نیست که از تو دفاع کند.
اوضاع ایران هم سالهاست که چنین است. هرچه خواستند به بهائیان گفتند و هر بلایی خواستند بر سرشان آوردند و اجازه دفاع را گرفتند. همه سکوت کردند و گفتند "بهائی است". بعد همین داستان برای دیگر اقلیت ها پیش آمد برای کرد ها ، بلوچ ها ، سنی ها، طرفداران حقوق زنان، دانشجویان، چپی ها ، ملی گرایان ، حقوق بشری ها، دراویش و …همه درجه دو و همه غیر خودی بودند. اما اکنون سیاست تبعیض آهسته دارد دامن خودی ترین یاران را هم می گیرد. وقتی کار به اینجا می رسد پارادوکس به انتهای خود نزد یک شده. هرچند همان طور که در باب آنارشیسم هم صادق است بالاخره گروهی کوته اندیش طرفدار خواهد داشت اما عمرش سر آمده و تاریخ مصرفش تمام شده است.