آیا دین تهدیدی است برای عقلانیت و علم ؟

آیا دین تهدیدی است برای عقلانیت و علم ؟

ترجمه از کیان بهنود

نوشته پیش رو گزارشی‌ کوتاه است درباره مناظره میان پروفسور دنیل دنت و پروفسور لرد وینستون، درباب نسبت دین و عقلانیت، که در نشریه گاردین به چاپ رسید. با توجه به اینکه جدیدا بحث محاکمه یک بانوی ایرانی به اتهام ارتداد مطرح شده است، بر آن شدیم که آن را در اینجا ترجمه کنیم که استدلال‌های مدرن طرفداران و مخالفین باورهای مذهبی را تا حدودی، تا آنجا که وارد مباحث اپیستمولوژی نمی‌شوند، آورده باشیم. دنت، فیلسوف ذهن، نوشته‌های زیادی در باب خداناباوری ارائه کرده است و بر این باور است که دین، به عنوان یکی از نهادهای سنتی که هنوز به بقای خودش ادامه می‌دهد در سرزمین‌های بسیاری مانعی جدی در برابر عقلانیت است.


پروفسور دنیل دنت: آری

اگر دین بزرگترین تهدید برای فرایند علم و عقلانیت نمی باشد، چه چیزی را می توان به عنوان این تهدید تلقی کرد؟ شاید الکل، یا تلویزیون، یا اعتیاد به بازی های کامپیوتری. اما اگرچه هر کدام از این بلایا ! – که در واقع اموری دارای ویژگیهای مثبت و منفی هستند – این قدرت را دارند که بهترین قضاوت‌های ما را تحت تاثیر خود قرار دهند و نیروهای انتقادیمان را تیره کنند و قوه داوری ما را تحتالشعاع خود قرار دهند، اما دین قدرتی دارد، که هیچ کدام از آن چیزهایی که ذکرشان رفت، نمی توانند مدعی داشتنش باشند. دین نه تنها ناتوان می سازد، که به این ناتوانی عزت می بخشد. مردم برای قابلیت‌هایی که به جهت زیستن در دنیایی رویایی در اختیار دارند مورد احترام قرار می گیرند، و دیواری مقابل اذهان خود، در برابر شناخت واقعی و حقیقی  می کشند و خود را از دانش محروم می‌کنند؛ و نیز این تصمیم عظیم را می گیرند که زندگی‌هایشان را در راستای صداهایی قرار دهند که در سرشان قرار دارد و به آنها مشورت می‌دهد، آن صداها را نیز به وسیله شعائری بخصوص که آنها را سرخوش میکند بکار می‌اندازند.

مثالی در باب نحوه تاثیر دین در دنیای معاصر می‌زنم. پیش از این معمول این بود که ما راننده‌های مستی را که تصادف می کردند، به این دلیل که آنها در زمان وقوع حادثه توانایی کنترل قوای خود را نداشتند، تبرئه می کردیم. اما در حال حاضر این قضاوت را به شکل کاملا معقولی دگرگون کرده ایم و آنها را تبرئه نمی‌کنیم. نکته اینست که ما رانندگان مست را به دلیل قرار دادن خودشان در چنین وضعیت غیر مسئولانه ای، دو برابر مجرم و قابل مجازات می‌دانیم. مدت زمان درازی است که نگرش عموم در ارتباط با دین نیز دچار این تحول شده است. زمان زیادی است که اعمال ویرانگر اجتماعی احساسهای دینی را خجالت‌آور می‌دانیم و نه افتخار آمیز، و کسانی را نیز که در اینگونه اعمال مشوق باشند، همانقدر مسئول و مجرم می‌دانیم که میزبانانی که به مهمانان مست خود الکل بیشتر می‌دهند، و آنها را راهی اتوبان‌ها می‌کنند. شعار ما می‌بایست این باشد: دوستان نباید به دوستان خود اجازه دهند که زندگی‌هایشان را مطابق با دین راهنمایی کنند.

هم اکنون، سید پرویز کامبخش، دانشجوی جوانی که در بخش‌های مرگ‌آوری در افغانستان زندگی می‌کند، به جرم توهین به مقدسات به اعدام محکوم شده است. (این گزارش متعلق به زمانی است که بحث پرویز کامبخش و حکم اعدام وی در جهان خبرساز شده بود. می‌توان در حال حاظر از بانویی نام برد که در ایران به جرم ارتداد و تبلیغ برای مسیحیت در زندان و در انتظار محاکمه می‌باشد.) تصور کنید! ما در قرن بیست‌و‌یکم و در افغانستان آزاد(و نه در افغانستان طالبانی) زندگی می کنیم. توهین به مقدسات هنوز هم بزرگترین جنایت است. باقی جهان هم لال شده‌اند و در آنها هیچ اراده‌ای به  گفتن اینکه این حکمِ بدوی، کاری مطلقا اشتباه است دیده نمی شود. و بهانه آنها برای سکوتشان این است که نباید به آنها و به سنت هایشان توهین کرد و در آنها دخالت نمود. و در میان جوامع مدنی، تظاهرات آرام و صلح‌آمیز کجا هستند؟ آیا مردم تمایلی ندارند که به احساسات مسلمانان صدمه بزنند؟ اما ما بی احترامی ها و تخطی های دیگر را سریعا محکوم می کنیم و آنها را بر زبان میآوریم. اما نکته در این است که هیجانات مذهبی، چه اصیل و چه جعلی، بین مردم و قضاوتهای اخلاقیِ وجود انسانی آنها، دیواری ترسیم می کند، قضاوت‌هایی که همه ما می‌بایست به یکسان تابع آنها باشیم.

یک عدم تعادل در منطق و قاعده این تحلیل وجود دارد، و رابرت وینستون بدترینِ این عدم تعادل در منطق را در اختیار دارد. او می‌بایست تلاش کند که از این نگرانی‌ها به عنوان یک وظیفه بی‌پایان بکاهد (به عبارتی این امر می‌بایست دغدغه دائمی وی باشد)، در حالی که – همانطور که هر کسی به خوبی می داند – نظر من تنها می تواند بوسیله یک عمل شریرانه، که از روی تعصب دینی انجام شده است اثبات شود. ما و هر چیزی که برای ما است و ما آنها را در طی سالیان بدست آورده‌ایم، می تواند تنها، توسط عملی که از سوی مراسمی مذهبی کنترل می‌شود از بین برود، ولی نه توسط عقلانیت و علم. درست است و این مسئله را درک می‌کنم، که برای مذهبی بودن لازم نیست که دیوانه باشید، ولی خب، دستکم دیوانگی به میزانی به مذهبی بودن شما کمک خواهد کرد. در واقع، اگر شما مذهبی هستید، نمی‌بایست به معنای پزشکی و آنگونه که آنها تصدیق می کنند، دیوانه باشید تا بتوانید کارهای عظیم دیوانه‌وار انجام دهید. و این مطلب نیز – که بدترین بخش ماجرا نیز هست –  دارای اهمیت می‌باشد که ایمان دینی، می‌تواند به مردم، نوعی از اعتماد اغراق‌آمیز به دست دهد. اعتمادی، که به اعلی درجه، به این مسئله که آنها ممکن است مرتکب اشتباه شوند، بی‌علاقه است، و این ایمان، آنها را بر این باور نگه می‌دارد که راهی که می‌روند راهی است که بی شک درست است، چرا که از سویی امری برتر می‌آید، اعتمادی که آنها را قادر می‌کند که دست به اعمالی غیر انسانی بزنند، که حتی این اعمال به معنایی می‌تواند غیر قابل فکر باشد.

این نفوذ ناپذیریِ در مقابل عقل و استدلال، به باور من مهمترین خصوصیت در ارتباط با دین است که می‌بایست از آن بترسیم و وحشت داشته باشیم. این امر مسلم است که سنت‌ها و نهادهای دیگر نیز ممکن است حجم مشخصی از غیر عقلانیت را پیش برند و ترویج کنند، اما تنها دین است که آن را به عنوان تکلیفی مقدس مطالبه می کند. شاید این مسایل دارای اهمیت نمی‌بود اگر اعمالی که دین را نمایان می کنند و ظهور می‌یابند، تا حدودی به همان شکلی که نقاط دیگر جهان در مورد ورزش و هنر رفتار می کنند، از یکدیگر جدا می شد و به آن شکل بروز می‌یافت. در نتیجه ما می‌توانستیم که با وفاداری‌های دینی آنگونه رفتار کنیم که مثلا با سلایق مختلف رفتار می‌کنیم: اگر تو کیک بوکسینگ یا مثلا گروه‌های هوی‌متال را دوست داری، به خودت مربوط است. تو می‌توانی در کیک بوکسینگ خودت را از پا در بیاوری و ناکار کنی، تا جایی که به ما مربوط است این تنها یک بازی می‌باشد. اما در مورد دین داستان به این شکل نیست. پهنه و گستره آن شامل نه تنها خود عامل و شریک جرم‌هایش می شود، بلکه همه زندگیها را در روی زمین در بر می‌گیرد (به این دلیل که در ورزش و هنر هر آنچه پیش بیاید مبتنی بر انتخاب فرد و رضایت طرفین و در نتیجه به خودشان مربوط است). به این دلیل که فرض کنید چقدر ذکر کردن این امر سخت است که چطور بعضی از مردم، حریصانه، خود را با باورهایی مشغول می‌دارند (یا به عبارتی مشغول می‌شوند)، به این منظور که وظایف تجویزی و عامشان را از بین ببرند (به دیگر سخن وظایف اخلاقی خودشان را در حوزه خصوصی و عمومی نادیده می‌گیرند).

بهتر، دشمنِ بهترین است: دین ممکن است بسیاری از مردم را بهتر سازد، اما مانعی است برای بهترین چیزی که آنها می‌توانند به آن تبدیل شوند. اگر ما فقط می‌توانستیم که تمام آنچه را که به آنها احترام می‌گذاریم، و خود را وقف آنها می‌کنیم، از یک وجود خیالی – خدا – ، به چیزی واقعی منتقل کنیم، خود و نیاکانمان چه جهان فوق‌العاده‌ای را می توانستیم که بسازیم.

*پروفسور دنیل دنت مدیر مرکز علوم شناختی در دانشگاه تافتس می‌باشد.

لرد وینستون میگوید: خیر

برای دنیل دنت می‌توان سخن شرط بندهای حرفه‌ای را تکرار کرد: " شما با ایمان به خداوند و با باور به او چیزی را از دست نمی دهید – اگر خدا وجود نداشته باشد، که هیچ، اما گر وجود دشته باشد، پاداش آن را در زندگی پس از مرگ دریافت خواهید کرد." دنت استدلال می‌کند که بهتر است چنان زندگی کنید که گویی خدایی وجود ندارد، و تلاش کنید که جهان را به جهانی عقلانی و جایی بهتر برای زندگی تبدیل کنید. او به تمام هزینه‌های گزاف ساختن کلیساها و میزان وقتی اشاره می‌کند که کسانی که به کلیساها می‌روند تلف می‌کنند. یک خداناباور در صورتی که خدا وجود نداشته باشد، چیزی را از دست نخواهد داد. اما اگر خدایی کریم وجود داشته باشد، دنت برای شایستگی‌هایش، توسط خدایی قادر مورد قضاوت قرار خواهد گرفت، و نه برای عدم باورش به خدا.

مسئله‌ای که در ارتباط با دیدگاه‌های جالب وی درباره امکان بنیاد تکاملی باور دینی وجود دارد این است که به نظر می‌رسد، او به طور جدی در به حساب آوردن باورها و احساسات کسانی که به خدا باور دارند دچار مشکل می‌شود. آیا با این تفسیر، نباید خدا را بیش از پیش پذیرفت؟ همانند بسیاری از واعظین انجیل، او نیز به نظر می‌رسد که به طور مکرر مدعی می‌شود که در مقابل باورها و دیدگاه‌های دیگران پذیرا می‌باشد. هنوز هم در جهانِ دنت، انسان ها به دو گروه هوشمندان و باورمندان به خدا تقسیم می شوند. به عبارتی آنها یا باهوش‌اند و یا به خدا باور دارند – و شما اگر یک انسان باهوش نیستید، و با دیدگاه وی مخالفید، به لحاظ عقلانی در درجه دوم قرار دارید، ذهنتان بسته است و یا بسیار ترسو هستید.

تا حدودی می‌توان گفت که او نیز به همان تله‌ای گرفتار شده که ریچارد داوکینز (از خداناوران مدرن که نوشته‌های بسیاری در این باب دارد) در آن افتاده. او احساس می‌کند که درباره ادیان بقدر کفایت اطلاع دارد، اما به نظر می‌رسد که این امر مصداق درستی ندارد. بخشی از نگره‌های وی – برای مثال نکات او درباره باورهای یهودی و اعمال مسلمانان – آشکار می‌کند که فقدانی جدی در دانش او در اینباره وجود دارد.

دنت، همچون داوکینز با این حقیقت روبرو می باشد، که مردم ِ به لحاظ مذهبی معتدل و میانه‌رو، تلاش کرده‌اند که اعمال افراطی سنت خودشان را تحت کنترل درآورند. دنت چه کسی را به عنوان افراطی مشخص می کند؟ اگر من به عنوان یک یهودی، به سفارش‌های غذایی دین یهود یا به به این فرمان عجیب که یکشنبه‌ها با اتوبوس سفر نکنم عمل نمایم، آیا در آن صورت من یک افراطی هستم؟ اگر بیش‌تر از اینها پیش بروم، و کیپا روی سرم بگذارم و در جایی که زندگی می‌کنم، در اطراف لندن، ارُو بسازم، آیا این امور افراط‌های غیر قابل پذیرش‌اند؟ و یا اینکه دنت تنها بر علیه خشونت‌های خطرناک استدلال می‌کند در برابر تعصبات خشونت‌آمیز مذهبی موضع می‌گیرد؟ که البته هر یهودی مسئولی نیز چنین موضعی را می‌پذیرد.

دین در درون آگاهی انسان ساخته می‌شود و گواهی‌های وافری برای آن وجود دارد که نیروی همپیوسته‌ای در کار است. قطع نظر از بقای نیاکان پیش از تاریخمان، در دوران اخیر مثال‌های قدرتمندی وجود دارند که نشان می‌دهند چگونه امر متعالی، انسان‌ها را در شرایط بسیار دردناک و ناامید کننده، تحریک به ادامه زندگی می کند. ویکتور فرانکل، در قلب جایی همانند آشویتز، که در نهایتِ محرومیت و ناامیدی، و شرایطی به غایت غیرانسانی قرار داشت، ملاحظه کرد که چگونه – به بیان او – تنها آنان که دارای روحیه مذهبی بودند – و نه ضرورتا باورمند به خدا – توانستند از فساد و تباهی در اردوگاه جان سالم بدر برند (فرانکل، روانشناس اگزیستانسیالیست که در جنگ جهانی دوم اسیر شد و پس از رهایی، کتابی نوشت که با عنوان "انسان در جستجوی معنا" به فارسی نیز ترجمه شده است).

دنت ظاهرا براین باور است که علم، "حقیقت" است. او مانند بسیاری از همکاران دانشمند من بیان می‌کند که سروکار علم با نوعی از قطعیت است. برای مثال او در کتابش، شکستن طلسم، از اوا جابلونکا برای حمایت از دیدگاهایش نقل قول می کند. او فراموش می کند که جابلونکا با دیدگاه اساسی داوکینز، نسبت به تکامل به چالش بر می‌خیزد – نگره ای که دنت به شدت از آن طرفداری می‌کند.

شاید دنت نیاز دارد کتاب جابلونکا را دوباره بخواند، کتابی که سراسر معنوی و رازآمیز است، جابلونکا احتمالا با صبر اجازه این کار را می دهد. اما باید توجه داشت که وی شدیدا به عدالت الهی باور دارد. اما سرانجام دنت غیرعقلانی بودن مجازات الهی را ذکر می‌کند و باورمندی به آن را سرزنش می‌کند. در انتهای داستان خدا از درون گردباد بیرون می‌آید و میگوید: " کیست که با کلماتی که از آنها شناختی ندارد دیگران را راهنمایی می کند؟ خدا از جابلونکا می پرسد کجا و چه وقت بود که زمین پی ریخته شد؟ آیا ما می‌دانیم که از کجا می‌آییم، که به کجا می‌رویم، یا ورای سیاره ما چه چیزی نهفته است؟ مسئله دانشمندان در حال حاضر این است که کاملا بر این باورند که ما اغلب، پاسخ پرسش‌های بنیادین را در اختیار داریم، و بنابراین رازهای زندگی را می‌دانیم. اما به طرز عجیبی، هر چه که بیشتر علم را برای کاوش در طبیعت بکار می‌بریم، چیزهای بیشتری می‌یابیم که توانایی توضیح آن‌ها را نداریم. در واقعیت، هم دین و هم علم، بیان و تجلی عدم یقین بشر می‌باشند. تناقض شاید در این باشد که یقین و قطعیت، چه در علم باشد و چه در دین، خطرناک است. خطر بحث قطعیت در دنت این است که می‌تواند جامعه را به قطبی‌گری دچار کند. با وجود وضعیت‌های سازش‌ناپذیر در هر دو سو، به طور حتم قطعیت، بزرگترین تهدید برای عقلانیت و علم می‌باشد.

*لرد وینستون پروفسور بازنشسته از کالج سلطنتی لندن می باشد

 

 

Comments are closed.