تاریخ نگاری بهائی ستیزان ۲

تاریخ نگاری بهائی ستیزان ۲

(بخش دوم)

کاویان صادق زاده میلانی

محمدی اهری، زاهد زاهدانی و شهبازی

 

گویاتر از داستان سرائی و رمان نویسی مهناز رئوفی تاریخ نگاری سبک و کم مایهء نویسندگانی چون زاهد زاهدانی و عبدالله شهبازی است. تاریخ و تاریخ نگاری کاری بسیار جدی است و لازمهء آن پژوهش دقیق در جزئیات و مطابقهء و موشکافی منابع و نقد و محک زدن جدی آنها است. محقق و پژوهشگر تاریخ مانند بازرسی است که بر صحنهء ارتکاب جرم نظارت دارد و برای قضاوت درست باید از هرگونه پیشداوری خودداری کند و به جمع آوری تمام شواهد بپردازد و سپس شواهد را با هم منطبق کند و ارائه دهد. در مورد تاریخ نگاری بهائی ستیزان برعکس آن صدق می کند یعنی اینان با قضاوتهایی از پیش تعیین شده به یک یا دو سند سطحی و بی اعتبار اکتفا می کنند . هیچ گونه علاقه و همتی برای رسیدن به یک حقیقت تاریخی از ایشان سر نمی زند. در حاشیه خاطر نشان کنم که نقطهء مقابل اینان نسل تازه ای از پژوهشگران و تاریخ نویسان بهائی هستند که با جستجوی آزاد به دور از تقلید و بدون پیش داوری به مطالعهء شواهد و جزئیات تاریخی می پردازند و حقیقت جویی و تاریخ نگاری را قربانی مزد و مقام و شهرت نمی کنند. نتیجه این روحیه در تاریخ نگاری پدید آمدن کتاب های دانشگاهی و مقاله های بیشماری در فصلنامه های علمی و فرهنگستانی است که دانش تاریخ را به پیش می برد. شکوفایی پژوهشهای آزاد و فارغ از پیشداوری در تاریخ نویسی نمودی از جامعه ای باز است که پذیرای بینشهای گوناگون و زیر سوال بردن داده های تاریخی است.

 

 یکی از ویژگیهای تاریخ نویسان ضدِّ بهائی نقل مطالب اشتباه از کارهای پیشینیان است. شواهد اشتباه ممکن است در هر تحقیق تاریخی یافت شود و موجب نتیجه گیریهای غلط شود. اشکال بهائی ستیزان نقل مطالب دیگران بدون محک زدن و نقد آن است. هیچ تاریخ نویسی مطلبی را از آثار پیشینیان و دیگر تاریخ نویسان بدون اندیشهء و فکر مستقل درج نمی کند. تاریخ نویسان بهائی نمونهء خوبی هستند. کمتر اثر تاریخی بهائی در دو دههء اخیر را میتوان نام برد که پیش فرضها، شواهد داده شده و سبک شناسی دیگر نویسندگان را زیر سوال و نقد نبرده باشد. این آزادی اندیشه و فکر مستقل تنها راه درست تاریخ نویسی است. نمونهء نادرست تاریخ نویسی را در کارهای بهائی ستیزان مشاهده می کنیم. در عصر حاضر به نویسندگانی چون زاهد زاهدانی و شهبازی بر می خوریم که هیچ موردی نوشته ها و آثار یکدیگر را نقد علمی نمی کنند. کتاب های شهبازی از جمله دو جلد <<ظهور و سقوط سلطنت پهلوی>> مملو از اشتباهات در شواهد و نتیجه گیریهای تاریخی است. مطالب شهبازی فقط و فقط مبتنی بر اسناد ساواک است. ولی شهبازی که تاریخ نویسی نمی داند هیچ سند را از لحاظ تاریخی محک نمی زند و ارزیابی نمی کند. بسیاری از گزارشگران ساواک از اعضاء انجمن حجتّیه بودند که کارشان نفوذ در جامعهء بهائی و جوسازی علیه بهائیان بود. همانطور که در پیش بیان کردم محکمترین سند برای اثبات بهائی بودن هویدا در آرشیوهای ساواک نامه ای بدون امضاء و نوشته با نام مستعار است و تمام شایعات بهائی بودن هویدا بر مبنای همین یک سند بی اعتباری می باشد که شهبازی درج کرده است. ولی زاهدانی حتی یک نمونه را مطرح نمی کند و گویا کتاب شهبازی را چون کتابی آسمانی ارج می نهد و عاری از خطا و اشتباه می داند. این پدیده ای جدید در حرفهء تاریخ نویسی است و نتیجه تاریخ نگاری هدفمند و ایدئولوژیک و حمایت شده از طرف دولت است. یعنی یک قلم به مزد و نوکر نظام استقلال فکری و تحقیقی لازم برای پژوهش مستقل را نمی تواند داشته باشد. در ایران به تاریخ نویسان مستقلی چون عماد الدین باقی و منصورهء اتحادیه (نظام مافی) بر می خوریم که قدرت و استقلال فکری لازم را برای تاریخ نویسی حرفه ای دارا هستند. اینان تاریخ نگاران توانایی هستند و چون صدها محقق دیگر در درون و برون کشور به مطالعه و تحقیق مستقل دربارهء تاریخ ایران پرداخته اند. در روی دیگر سکّه به نویسندگانی چون زاهد زاهدانی و شهبازی بر می خوریم.

 

 حال به بررسی چند نمونه بپردازیم. زاهدانی می نویسد که "عناصر بهائی زیادی به خصوص بعد از نهضت ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در بخشهای مختلف سیاسی اقتصادی، فرهنگی و هنری کشور حضور داشتند. افرادی همچون…دکتر شاهقلی وزیر بهداری که پسر سرهنگ شاهقلی موذن بهائی ها بود…" (بهائیت در ایران ۲۴۸). در بهائی بودن مرحوم سرهنگ شاهقلی تردیدی نیست. ولی دکتر شاهقلی وزیر بهداری به هیچ عنوان بهائی نبوده است و پسر سرهنگ شاهقلی نیز نبوده است. البته آقای زاهدانی زحمت دادن ماخذ را نیز بر خود هموار نمی کند و کتاب بی ماخذ و بی فهرست ایشان را باید از عجایب کتابهای تاریخی معاصر دانست. البته ماخذ مطلب ایشان کتاب عبدالله شهبازی است که آقای زاهدانی با فراغت خاطر از آن مطلب عبارت شعارگونه (نادرست و غلط) نقل قول می کنند ولی نشانی نمی دهند و به روی خود نمی آورند (شهبازی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ۲:۳۹۰). آقای زاهدانی با کمترین جستجو باید در می یافت که مطلب بالا اشتباه است ولی روش و باور تاریخ نگاران بهائی ستیز به آنان اجازه نمی دهد که خود را درگیر جزئیاتی دست و پا گیر چون جستجو و پژوهش نمایند. اسلوب و روش کار دادن محتوای اشتباه بدون ذکر ماخذ است و اکتفا به چند شعار است.  

 

منبع مطلب غلط فوق از کتاب عبدالله شهبازی است. آقای شهبازی مطلب را از اسناد ساواک نقل قول کرده است. داستان از این قرار است که روحانیون بهائی ستیز نامه ای به "پیشگاه مبارک" و "خاک پای مبارک" اعلیحضرت می نویسند و در دشمنی با بهائیان از ایشان و ساواک استمداد می کنند. دراین نامه آمده در مورد وزیر بهداری آمده است که:"…دکتر شاهقلی موذن بهائی ها" است که همان مطلبی و عبارتی است که زاهدانی به عاریت (بخوانید سرقت علمی) گرفته است. از قضا آقای شهبازی نیز مطلب را بدون تحقیق و کمترین مطالعه نقل قول کرده است. آشکار است که نقل مطلب دیگران بدون نقد و ارزیابی و محک زدن جدی و مطابقه با دیگر شواهد بیانگر سستی و کاستی روش کار یک محقق است. در محیط علمی و فرهنگستانی غرب چنین بی دقتی و سستی در نویسندگی موجب از دست دادن مقام استادی و کرسی دانشگاهی است ولی در محیط ایران اگر چنین شتابزدگی و بی دقتی در مسیر درست آن و با نیت بهائی ستیزی به کار رود مزد و پاداش و استادی به همراه خواهد داشت.       

 

محتوای همین نامه را ناشران و ویراستاران اسناد منتشر شدهء ساواک نیز آورده اند بدون اینکه خود را نگران صحت محتوای آن بکنند (امیرعباس هویدا به روایت اسناد ساواک ۲:۱۲۹). چگونه است که یک مطلب غلط به این راحتی از اثری به اثر دیگر می جهد و هیچ یک از این محققیق زحمت مطابقهء اسناد را نیز به خود نمی دهد؟ آثار قلمی بهائی ستیزان انباشته از این نوع اشتباهات و غلطها می باشد که نسل در نسل در کار ردیه نویسان رخنه کرده است و بر حجم مطالب غلط افزوده است. ولی مساله فقط نقل قول بدون ارزیابی مطالب غلط نیست. مساله این است که این اشتباهات انباشته برای توجیه ظلم و ستم به جامعهء بهائی به کار می رود.

 

از جملهء اتهامات بی پایی که نویسندگان فوق در سالهای پس از انقلاب اسلامی به عناوین مختلف مطرح کرده اند مسالهء بهائی بودن امیر عباس هویدا نخست وزیر سابق ایران است. این موضوع را در مقالهء << آچار فرانسهء بهائی ستیزان: امیر عباس هویدا و اتهام بهائیگری>> مورد بررسی قرار داده ام.[۱] شواهد تاریخی گویای این واقعیت است که هویدا در هیچ مرحله ای از زندگی خود بهائی نبوده است و هیچ سند تاریخی گرایش و حمایت او را از دیانت بهائی و بهائیان نشان نمی دهد. برعکس، بررسی بیطرفانهء اسناد موجود ثابت می کند که هویدا برای نیل به اهداف سیاسی خود در مواقع مقتضی لطمه و زیان به بهائیان وارد می ساخته است. اتهام "سیاسی" بهائی بودن هویدا از سوی بهائی ستیزان بیانگر این مساله است که اینان خواسته اند بحث را از حوزهء مذهبی-فلسفی خارج کرده و با وارد کردن اتهامات سیاسی بر جامعهء بهائی از آب گل آلود ماهی بگیرند. ولی نسبت دروغین بهائی بودن هویدا بیانگر تاریخ نگاری سطحی و اعتقادی بهائی ستیزان است.

 

برای آشکار شدن روند استدلال و استنتاج بهائی ستیزان می توان از کار محمد رضا محمدی اهری آغاز کرد. مقالهء مورد نظر با عنوان <<آجودان بهائی و ساواک کور:مروری بر زندگی و فعالیتهای سپهبد اسدالله صنیعی>> در ماهنامهء اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر منتشر شده است.[۲] اهری می نویسد که:" همچنانکه شاه به فرق استعماری تکیه می کرد تا با اسلام و علمای شیعه مبارزه کند مقامات عالیهء مملکت از طریق نخست وزیر بهائی مسلک امیر عباس هویدا، صنیعی را در مصدر امور نشاندند." (ص ۴۳) در نهایت اهری هیچ مدرکی تا دلیلی را ارائه نمی دهد و به تکرار طوطی وار و نقل قول از شهبازی بسنده می کند. انگار که شخص محقق و نویسنده هیچ مسوولیتی در قبال محک زدن مستقل مطالب منابعش ندارد.

 

محمدی اهری در مقالهء خود مطالب جالبی را با در دست داشتن اسناد دولتی مطرح می کند ولی افسوس که او نیز توانایی محک زدن درست منابع خود را ندارد. مثلا می نویسد که اسدالله صنیعی (که در آن زمان بهائی بود) در دولت مصدق از ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ معاون وزارت دفاع ملّی بود. (ص ۴۳) سپس می نگارد که پس از کودتای ۲۸ مرداد صنیعی از کار برکنار شد (و با تنزل رتبه) به سمتهایی چون مدیر عامل شرکت تعاونی ارتش و ریاست سررشته داری ارتش منسوب شد. البته لازم می بود که آقای محمدی اهری این نکته را در مقالهء خود بسط می دادند و توجه خوانندگان را به این نکته کلیدی جلب می کردند که مرحوم محمد مصدق که نهایت کنترل را بروی کابینهء خود داشت هرگز چنین سمت حساسی را به شخصی که به او اطمینان تام نداشت واگذار نمی کرد. البته احتمال باید داد که درستکاری و روحیهء خدمت به میهن تیمسار صنیعی که بهائی بود اعتماد دکتر مصدق را جلب کرده بود. تنزّل سمت او در دورهء پس از کودتای ۲۸ مرداد نیز مطلب جالبی است که نشانگر این است که دولت وقت قصد مجازات او را داشته است و گرنه انتقال شخصی از سمتی چون معاون وزارت دفاع به شرکت تعاونی ارتش ترفیع و پاداش نبوده است. می بینیم که نمی توان با نگرشی سطحی به زوایای مهم و اساسی تاریخی پی برد. و چرا آقای اهری اشاره ای به واکنش محکم جامعهء بهائی به تیمسار صنیعی پس از پذیرش عضویت کابینه نمی کنند؟ دستور اکید جامعهء بهائی به ایشان عدم پذیرش این مقام بود و چون او نتوانست این سمت را ردّ کند از حق عضویت در جامعهء بهائی محروم شد. این دلیل آشکاری است بر اینکه بهائیان اصول خود را زیر پا نمی گذارند و پستهای سیاسی چون همخوانی با روش انسانی و غیر سیاسی بهائیان ندارد را نمی پذیرند. سزا بود که آقایان محمدی اهری، شهبازی و زاهد زاهدانی از بهائیان به خاطر شجاعت و جدیتشان در محروم ساختن شخصیت پر قدرت و پر نفوذی چون وزیر جنگ دولت از حق عضویت جامعهء بهائی تقدیر می کردند. ولی همانطور که انتظار می رفت از قضیه مسکوت گذشتند و به گل آلود کردن آب پرداختند.

 

-ادامه دارد

 

 

 



[۱] http://www.newnegah.org/index.php?option=com_content&task=view&id=247&Itemid=142

[۲] سال سوم / شمارهء ۲۵ / مهر ۱۳۸۳

 

Comments are closed.