جهانی شدن و نارضایتی از آن

جهانی شدن و نارضایتی از آن

Globalization and its Discontents

 

جوزف استیگلیتز

Joseph Stiglitz

 

معرفی و نقد از کاویان صادق زاده میلانی

 

شکی نیست که کتابهای جوزف استیگلیز از جمله کتابهای حیاتی و ضروری برای درک معضلات کنونی بشر هستند. در راستای معرفی دشواریهای دنیا و در پیرامون بحث جهانی شدن باید توجه خود را به کتاب <<جهانی شدن و نارضایتی از آن>> معطوف کنیم. چون اکثر منتقدان و مخالفان جهانی شدن از متفکران متمایل به اندیشه ها و مکتبهای چپی (والبته برخی چپهای غنی و پرمحتوا و برخی سبُک و ناچیز) هستند نقد کتاب استیگلیتزبعنوان یک نقد بی طرفانه و علمی می تواند مفید باشد. در طول هفته های آینده امیدوارم کتابهای دیگری دراین زمینه را خدمت بینندگان معرفی کنم. اهمیت  کتاب فوق در اینست که نویسنده آن نه تنها در رشته اقتصاد یک صاحب نظر و پژوهشگر شناخته شده است بلکه برنده جائزه نوبل سال ۲۰۰۱ میلادی در رشته اقتصاد نیز می باشد. تئوری او در بارۀ اطلاعات نامتقارن بود که بدان خاطر به او جایزۀ نوبل اهداء شئد. سمت های پیشین استیگلیتزاز جمله سمت اقتصاددان بلندپایه بانک جهانی ورئیس هیات مشاوران اقتصادی  بیل کلینتون او را در نزدیکی موسسات و سیستمهای اقتصادی قرار داد که در این کتاب به نقد حساب شده و منظم آنها می پردازد. کتاب بعدی او در مورد بودجه نظامی جنگ امریکا در عراق به نام «جنگ سه تریلیون دلاری» نیز کتاب بسیار جالب و موفقی بود.


 

کاستی بزرگ استیگلیتز در این کتاب زیر سوال نبردن اساس علم اقتصاد امروزی است. البته من با نتایج استیگلیتز کاملا ً موافقم ولی استیگلیتز با عوارض و دست آوردهای مساله درگیر می شود. اصل و پایۀ اقتصاد امروزی همانا روش انتقال ثروت از پایین هرم اجتماعی به بالای آن است و این حرکت با تئوری میلتون فریدمن از دانشگاه شیکاگو و غلبه بازارهای اقتصادی و سرمایه داری بدون ضابطۀ امروزی و نشاندن دست پروردگان این فرضیۀ اقتصادی در دانشگاههای مهم و صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و بانکهای مرکزی در سراسر عالم است. این تئوری اقتصادی در هرجای دنیا که پیاده شده است (از شیلی زیر حکومت پینوشه گرفته تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بازار آزاد افراطی و شوکهای متناوب به اقتصادهای کشورها) نتیجه ای جز افزایش فقر و فشار اقتصادی بر طبقات آسیب پذیر و جمع آموری ثروت فزاینده در دست طبقات بالا است. استیگلیتز عوارض جانبی و فاجعه بار تئوریهای اقتصادی دانشگاه شیکاگو را می بیند ولی علت العلل آن که همان فرضیۀ اقتصادی بازار آزاد است را دست نخورده و هضم نشده تحت «بنیادگرایی بازارها» مطرح می کند و از آن می گذارد. کاستی بزرگ دیگر او باز هم در دید غیر انتقادی او به علم اقتصاد ولی اینبار ناشی از عدم توجه او به عواقب فاجعه بار اندیشۀ توسعه لجام گسیختۀ اقتصادی است. این فکر به تداوم ذخایر کرۀ رمین که عملا ً نامحدود است نمی اندیشد و تجاور انسان را به تمام منابع و ذخایر کرۀ خاکی با شتاب هرچه بیشتر جایز و حتی لازم می داند. شایسته بود اگر استاد استیگلیتز این عطش توسعه و گسترش را نیز زیر نقد می برد.  

 

جهانی شدن فرآیندی است که همگان کم و بیش با آن آشنایی دارند. نزدیک شدن و یکسانی بازارهای ارز و بورس، گسترش دستگاههای مالی و سرعت انتقال سرمایه، همزمان با پیشرفت و توسعه مخابرات و اینترنت پیشرفتهایی هستند که بخودی خود قابل انتقاد نیستند و نمی توان بر آنها خورده گرفت. ولی این توسعه و پیشرفت همراه با فرضیه ها و سیستم های نوین اقتصادی سرمایه داری مفرط در قبضه شرکتهای چند ملیتی مشکلات و دشواریهای تازه ای را در پیش روی مردم جهان قرار داده است.

پیشرفت در رشته های صنعت، علم، پزشکی، مخابرات، کشاورزی و امثال آن بشریت را تا آستانه امنیت و سعادت و ریشه کن کردن بیماریهای گوناگون، جنگ و فقر پیش برده است. اما آنچه رهبران سیاسی و فرضیه پردازان اقتصادی به آن نوید داده بودند اکنون برای بیشتر مردم دنیا بسیار دور و بعید بنظر می رسد. گرچه ممکن است در منزل گروهی از مردم دنیا (بویژه در آمریکای شمالی و اروپا) ابزار راحتی و به اصطلاح رفاه از قبیل تلویزیون های بزرگ و ماشین های لوکس و مجهز به تلویزیون و دستگاه پخش تصویر و آب و خوراک تمیز و بهداشتی میسر باشد زندگی روزمره اکثریت ساکنان کره خاکی فاقد حداقل نیازهای زندگی سالم است. در حالی که معدودی از رهبران شرکتهای چند ملیتی، بانکداران بزرگ، گردانندگان بورسهای بزرگ و تنی چند از ورزشکاران و هنرپیشه های هالیوود درآمد سالانه بیش از دهها میلیون دلار دارند نزدیک به یک میلیارد انسان با درآمد روزانه کمتر از یک دلار زندگی می کنند. فشار روانی و اجتماعی فقر فقط بازی با ارقام نیست.در حال حاضر شبانه یک میلیارد نفر(حدود %۲۰ جمعیت جهان ) در پهنه گیتی شب با شکم گرسنه سر بر بالین می گذارد. آمار رسمی نشان می دهد که فقط در تایلند، سریلانکا و فیلیپین ۵۰۰ هزار کودک مشغول خودفروشی جنسی هستند. این دشواری ها فقط گریبانکیر کشورهای در حال توسعه نیست. در ایالت متحده آمریکا میلیون ها جوان (به ویژه اقلیت های نژادی) در گردابی از فقر و مشکلات اجتماعی افتاده اند که راه چاره ای برایشان یافت نمی شود. در آمریکا، پیشرفته ترین کشور جهان و تنها ابرقدرت اقتصادی و نظامی روزانه ۱۰۰ هزار دانش آموز مدرسه تفنگ و اسلحه به مدرسه حمل می کنند و هر روز ۴۰ دانش آموز در آمریکا در مدرسه زخمی و یا کشته می شوند. نمونه دیگری از اختلاف فاحش میان طبقه ای دارا و نداردر آمریکا در جریان سیل و خرابی ناشی از طوفانهای دریایی کاترینا و ریتا مشاهده گشت. 

 

نویسنده در سال ۱۹۹۷ میلادی تحقیقات دانشگاهی و سمت استادی خود را رها کرد و به جمع مشاوران اقتصادی بیل کلینتون رئیس جمهور سابق آمریکا پیوست و در سال ۱۹۹۷ به بانک جهانی ملحق شد و در مقام معاون ارشد این موسسه بزرگ تا سال ۲۰۰۰ ادامه داد و پس از تغییر رئیس جمهور به فعالیت دانشگاهی خود بازگشت. همزمان با چاپ اول کتاب استیگلیتز به خاطر موفقیتهای پیشین خود در جنبه های نظری اقتصاد نامزد اخذ جائزه نوبل شد. مناسب است که در اغاز مطالبی را از خود پیشگفتار نویسنده بشنویم:

 

 " ممکن نبود که من لحظه بهتری را برای انتقال از محیط دانشگاهی به حوزه سیاست گزاری انتخاب کنم. من موقعی با کاخ سفید کار می کردم که روسیه در حال انتقال ازکمونیسم به سرمایه داری بود و در هنگام شروع رکود اقتصادی که در خاور دور آغاز شد و سپس عالمگیر شد من در بانک جهانی خدمت می کردم. من همیشه به توسعه و رشد جهان سوم علاقه مند بودم ولی آنچه که من در آنجا با آن برخورد کردم نظر من را به مساله توسعه و جهانی شدن کاملا عوض کرد. دلیل نگارش این کتاب این است که هنگامی که من در بانک جهانی بودم اثرات فاجعه باری را که جهانی شدن بر کشورهای در حال توسعه و بخصوص فقیران این کشورها می تواند داشته باشد از نزدیک دیدم. من بر این باورم که جهانی شدن—یعنی برداشتن محدودیتهای داد وستد آزاد و ادغام بیشتر اقتصادهای ملی—می تواند نیروئی مثبت باشد و می تواند بالقوه همگان را و بخصوص فقرا را غنی تر سازد. ولی در ضمن عقیده دارم که نحوه کنونی جهانی شدن که شامل قراردادهای بین المللی است که نقش عمده ای در برداشتن موانع بازرگانی و سیاستهائی که بر کشورهای جهان سوم تحمیل شده باید بطور ریشه ای و بنیادی ارزیابی دوباره شود.

 

 بعنوان یک استاد اقتصاد من اوقات زیادی را صرف تحقیق و تفکر پیرامون مسائل اقتصادی و اجتماعی کردم که در طول ۷ سالی که در واشنگتن کار می کردم با آن مواجه شدم. بنظر من باید با معضلات و دشواریها بطور بی طرفانه برخورد کرد و تمام شواهد را پیش از اظهار نظر قطعی در نظر گرفت. متاسفانه در سالهائی که من در کاخ سفید بعنوان عضو و سپس رئیس هیات مشاوران اقتصادی رئیس جمهور و در بانک جهانی مشغول بودم، دیدم منشاء تصمیمات اکثرا ایدئولوژی و گرایشهای سیاسی است. نتیجتا بسیاری تصمیمات غلط اتخاذ میشد ونه تنها این مشکلات موجود را برطرف نمی کردند بلکه فقط در جهت باورها و یا بهره برداری قدرتمندان بود. اندیشمند فرانسوی پییر بوردیو می نویسد که لازم است که زمامداران و سیاست گذاران مانند دانشمندان عمل کنند و وارد جنبه های علمی بحث شوند و بر مبنای شواهد و مدرک نظر بدهند. متاسفانه در عمل برعکس آن انجام میشود و میبینیم که پژوهشگران اکادمیک در عرصه سیاست گزاری چون سیاسیون عمل می کنند و شواهد را جوری ارائه کرده و ارزیابی می کنند که نیازهای مسوولان و زمامداران را برآورده می کند…

در بانک جهانی و هم در کاخ سفید رابطه نزدیکی بین سایستهائی که من در پی اعمال آنها بودم و۲۵ سال تحقیقات دانشگاهی و نظری من در محیط اکادمیک—که تمرکز ان بر دلائل عملکرد نادرست و غیر قابل پیشبینی بازارهای جهانی و برخلاف بررسیهای ساده انگارانه موجود است—وجود داشت. من فرضیه های علمی و دانشگاهی خود را در مورد اطلاعات اقتصادی و بخصوص در مورد اطلاعات نامتقارن—مثلا فرق اطلاعات و دسترسی به آن بین کارگر و کارفرما، وام دهنده و وام گیرنده، و شرکت بیمه و بیمه شده—به عرصه سیاست گزاری آوردم. این عدم تقارن و دسترسی به داده ها در تمام سیستمهای اقتصادی دیده می شود. نظریات علمی من اساس تئوریهای واقع بینانه تری درزمینه کار و بازارهای بورس شد و مثلا می توانست توضیح دهد که منشاء بیکاری چیست و چرا بسیاری از آنهائی که نیاز به اعتبار بانکی دارند به آن دسترسی ندارند. مدلهای متعارفی که نسلهای اقتصاددانان با آن آشنایند و پذیرفته اند بر این اساس مبتنی است که بازارهای اقتصادی بدون اشکال کار می کنند و یا بر این باور مبتنی است که تنها دلیل وجود بیکاری دستمزد بالای کارگران است که درمانی آسان دارد: کم کردن دستمزد کارگران. اقتصاد اطلاعاتی با در بررسی و آنالیز بهتری از کار، سرمایه، بازارهای محصولاتی، توانائی ارائه مدلهای اقتصاد کلان که برداشتی درست تر از بیکاری، نوسانهای اقتصادی از قبیل رکود و سقوط اقتصادی که جزئی از سیستم سرمایه داری بشمار می آیند. این دانش در سیاست گزاری بسیار مفید است و مثلا پیشبینی می کند که شرکتهائی با وام بالا در صورت افزایش نرخ بهره قادر به پرداخت بدهی هایش نخواهد بود و ناچار ورشکسته می شود و این به ضرر اقتصاد سالم است. گرچه این راه کارها ساده و علمی بودند ولی راه حلهای پیشنهادی صندوق بین المللی پول دقیقا بر عکس اینها بود.

سیاستهای اتخاذی صندوق بین المللی پول، که بیشتر بر مبنای باورهای کهنه که بازارهای اقتصادی بطور خودکار بازده سالمی دارند، اجازه دخالت مناسب کشورها را در بازارهایشان نداد و سیاستهای دولتها در این راستا می توانست راه گشا باشد و موجبات رشد اقتصادی را فراهم آورد—شرایطی که موجب بهبودی حال همگان می شود. مطلب مورد بحث در صفحات بعدی همانا ایده ها و نظرهاست، ایده هائی که باید علت تصمیمات اقتصادی کشورها باشد.

گرچه این ایده ها نقش مهمی در سیاست گزاری—در توسعه، در مواجهه با بحرانها و در تحولات اقتصادی—ایفاء می کنند در ضمن در ساختار ذهنی من هم بخصوص در مورد موسسات بین المللی که باید برای پیشرفت و توسعه و نظارت بر بحرانها و ایجاد شرایط اقتصادی بهتر کوشا باشد نقش بنیادی و اساسی دارد. پیشینه علمی ودانشگاهی من، من را بویژه متوجه اهمیت دسترسی آزاد و بی قید و شرط به اطلاعات کرده بود. من از دیدن توجه به شفافیت و آشکاری دول در چارچوب بحران اقتصادی و رکود شرق آسیا در سالهای ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸ بسیار خرسند بودم، ولی از دوروئی موسساتی نظیر صندوق بین المللی پول و وزارت دارائی امریکا که شفافیت و آشکاری را در خاوردور توصیه می کردند، در حالی که خود از پوشیده ترین و غیر شفافترین موسسات بودند رنج می بردم. از اینروست که در بررسی اصلاح این موسسات لزوم شفافیت و آشکاری بیشتر را متذکر میشوم و بر این باورم که افزایش اگاهی شهروندان بر تصمیم گیریها و جهت گیریهای این موسسات موثر خواهد بود. طرح اطلاعات در عملکرد موسسات دنبالهء طبیعی کارهای پیشین من در اهمیت دسترسی به اطلاعات دراقتصاد بود.

یکی از جنبه های گیرای ورود به عرصه سیاست گزاری در واشنگتن اشنائی بیشتر با کار دولت مرکزی بود و همینطور داشتن فرصتی مناسب برای ارائه نظرهای اقتصادی خودم بود. برای نمونه من بعنوان رئیس هیات مشاوران بیل کلینتون سعی کردم که با تاکید بر سیاست گزاری و فلسفه ای که بازارها و دولت مرکزی را مکمل و همیار می بیند، نقشی مهم و حیاتی برای دولت در نظر بگیرم گرچه بازارها در مرکزاقتصاد قرار دارند….

 در کابینه کلینتون من از مباحث و نقدهای سیاسی لذت می بردم—برخی از مواقع غالب بودم و گاهی مغلوب. بعنوان عضوی از کابینه من در موقعیتی بودم که برخورد نظرها و بحثهای سیاست گزاری را ببینم و در بحثهای سیاسی شرکت کنم. باورهای ایدئولوژیک و سیاسی در سیاست گزاری نقشی بسزا دارند و یکی از وظایف من این بود که نشان بدهم که سیاستهای درست اقتصادی سیاست گزاری درست را در بر دارد. ولی با ورود به عرصه بین المللی و بخصوص صندوق بین المللی پول دیدم که هیچیک از این دو در این میدان مطرح نیستند. تصمیمات بر مبنای ترکیب ناجوری از ایدئولوژی و سیاستهای اقتصادی ضغیف اتخاذ میشد که شاید در جهت منافع ویژه گروه خاصی گام بر می داشت. و هنگامی که بحرانهای سیاسی از راه می رسیدند راه حلهای نادرستی پیشنهاد و ارائه میشد بدون آنکه در نظر گرفته شود که این راه حلهای نادرست و ساده انگارانه چه عواقبی نصیب مردم کشورهائی می کند که مجبور می شدند این سیاستها را دنبال کنند. بسیار به ندرت دیده میشد که اثر سیاستها را بر فقر و مردم فقیر مورد بررسی قرار دهند….

در این کتاب من بحثی را آغاز میکنم، بحثی که نباید فقط در پشت دربهای بسته دولتها و موسسات جهانی مطرح شود، و حتی فقط در محیط دانشگاهی مورد پژوهش قرار گیرد. مردمیکه زندگیشان تحت تاثیر نحوه و روند جهانی شدن قرار خواهد گرفت حق دارند در این تصمیم گیریها و منظرات دخلی داشته باشند و حق دارند که بدانند که این تصمیمها در قبل چگونه اتخاذ شده اند…و اگر چنین بشود من احساس می کنم نقش خود را ایفاء کرده ام."

 

 

حال می پردازیم به طرح نظریه های استیگلیتز و نقد آنها. نکته مهمی که باید در نظر داشت همانا مطلب اولی است که استیگلیتز مطرح می کند و آن اینست که جهانی شدن نتایج مثبتی هم برای مردم داشته است و جهانی شدن بالقوه نتایج بسیار مطلوبی برای همگان و بخصوص اقشار فقیر و آسیب پذیر می تواند داشته باشد. دقت داشته باشیم که در عمل چنین نشد. استیگلیتز بحث را از اینجا آغاز می کند و مینویسد که " جهانی شدن انزوای اقتصادی بسیاری از مردم فقیر جهان را بخصوص در کشورهای در حال توسعه کاهش داده وعلم و صنعت را در دسترس بسیاری از مردم کشورهای در حال توسعه قرار داده است." (4) او می نویسد که آنهائی که فقط به جهانی شدن حمله می کنند جنبه های مثبت آنرا نادیده می گیرند. اینجاست که استیگلیتز از برداشتهای ساده اندیش و آشپزخانه ای چپ دورمی شود. این توانائی استیگلیتز در یافتن جنبه های مثبت جهانی شدن از ویژگیهای تفکر اوست.

 

طرح یک مساله پیش از بررسی نظر استیگلیتز در مورد جهانی شدن لازم است و آن هم چالش فقردر جهان است. مساله فقر در جهان با وجود اهمیت بسزائی که دارد کمتر اقتصاددانان مطرح سعی در ریشه یابی و حل آن کرده اند. اقتصاد دانان فقر را بررسی و تحلیل می کنند ولی وجود فقر را می پذیرند و پیگیر حل آن نیستند. استیگلیتزعلاقه زیادی به مساله فقر دارد و گرایش او در طرح و نقد جهانی شدن و نقد تندی که از سرمایه داری مفرط دارد و تنشهای شخصی، نظری و سیاست گزاری که با موسسات اقتصادی بزرگ همچون صندوق بین المللی پول دارد از مساله فقر و اختلاف درآمد بین طبقات دارا و ندار است. شاید از زمان لرد مینارد کینز انگلیسی و برجسته ترین اقتصاددان قرن بیستم استیگلیتز تنها اقتصادان مطرح و شناخته شده ای باشد که در راستای مساله فقرفرضیه پردازی کرده است. اساساً اقتصاد مدرن فقر را به عنوان یک پدیدۀ لازم الوجود می پذیرد و سعی در مهار کردن آن و کاهش مصرات اجتماعی آن نمی کند.  او عدم موفقیت موسسات و دستگاههای مالی جهانی را در پدیده فقر و شکاف طبقاتی کنونی می بیند. استیگلیتز می نویسد:

 " شکاف روزافزونی بین داراها و ندارها عده زیادی را در جهان سوم در فقر کامل کذاشته و اینان با روزی کمتر از یک دلار امرار معاش می کنند. با وجود وعده هائی فراوانی که در دهه پایانی قرن بیستم در باره کاهش فقر داده میشد عده مردم فقیر ۱۰۰ میلیون اقزایش پیدا کرده است. و این در حالی است که سرمایه و ثروت در جهان سالی دو و نیم درصد افزایش یافته است." (5)

 

اقتصادانان فقر را بطور ضمنی بررسی کرده و انتقال سرمایه از پایین هرم اجتماعی به طبقات بالا مورد بررسی قرار می دهند. ولی برای استیگلیتزجنبه های انسانی و روانی و اجتماعی فقرهم نیاز به اندیشه دارد. وی می نویسد که بر خلاف باورهای رایج فقرا تنبل نیستند و چه بسا از سایرین ساعتهای بیشتری هم کار می کنند و سختتر هم می کوشند. ولی خروج از شرایط فقر تقریبا غیر ممکن است. تغذیه بد و نادرست روی توانائی انسان تاثیر می گذارد و موجب افت بهداشت و سلامت میشود. سپس درآمد بدلیل افت سلامت و توانائی کاهش می یابد و فقر افزون می شود. با فزونی چرخه فقر کودکان مجبور می شوند بیشتر کار کنند و از از درس خواندن محذوم می شوند و نتیجه این می شود که در خانواده های فقیر فقر و سلامت بد از نسلی به نسل بعد انتقال یابد. واضح است که در شرایط نادرست شخص فقیر دسترسی بسیار محدودی به انرژی و سوخت دارد و لذا باید با سوزاندن موادی مانند چوب درختان جنگل نیازهای خود را براورده کنند که این نیز هم به محیط زیست ضرر می زند و هم موجب نابودی ذخایر طبیعی و افزایش فقر می شود.

از اثرات دیگر فقر که مورد توجه ژوزف استیگلیتز است همانا احساس ناتوانی و ضعف است که فقرا چاره ای برای فرار از ان ندارند. بحث و تامل در جنبه های روانشناسی فقرو ابعاد انسانی اختلاف طبقاتی از ویژگیهای فکری استیگلیتز است. نگارنده این نقد کمتردر آثار قلمی واندیشه بزرگان اقتصاد چنین برخوردی دیده ام.

 

صندوق بین المللی پول و بانک جهانی دو موسسه بزرگ اقتصادی هستند که پس از جنگ جهانی دوم تشکیل شده اند. بانک جهانی مسوول بازسازی و عمران اروپای پس از جنگ شد ولی دامنه فعالیتهای آن کم کم گسترش یافت و در حال حاضر به عمران و توسعه در کشورهای در حال توسعه می پردازد. صندوق بین المللی پول وظیفه خطیرتری را بر عهده گرفت. از زبان نویسنده بشنویم:

 

"مسوولیت دشوارتر ضمانت ثبات اقتصاد جهانی به صندوق بین المللی پول محول شد. حضار در نشست برتون وودز رکود اقتصادی دهه ۱۹۳۰ را در نظر داشتند. تقریبا سه ربع قرن گذشته سرمایه داری با بزرگترین چالش خود مواجه شد. رکود شدید اقتصادی تمام جهان را فرا گرفت و موجب بیکاری بیسابقه ای شد. در اوج بحران یک چهارم امریکائیان بیکار بودند. اقتصاددان نخبه و برجسته جان مینارد کینز، که بعدها در نشست برتون وودز حاضر شد، فرضیه ساده ای ارائه کرد و علت رکود را مشخص کرده و نسخهء ساده ای تجویز نمود: رکود اقتصادی نتیجهء کاهش تقاضا در بازارها است و درمانش اتخاذ سیاستهایی است که میزان تقاضای کلان را افزایش دهد. در مواردی که سیاستگزاری پولی جوابگو نیست دولتها باید بیشتر خرج کنند یا مالیاتها را کاهش دهند. باید گقت که گرچه آراء کینز مورد نقد و بررسی قرار گرفته و کمی تعدیل شده است نتایج وی برای درمان رکود اقتصادی هنوز پذیرفته است. 

صندوق بین المللی پول مسئولیت پیشگیری از رکود اقتصادی جهانی را بر عهده گرفت. بنابراین می بایست بر کشورهایی که موجب کاهش تقاضا در بازارهای جهانی میشدند فشار بیاورد تا اقتصادشان وارد رکود نشود. در مواقع لازم هم سرمایهء مناسبی را بصورت وام برای کشورهایی که در شرف ورود به رکود اقتصادی بودند و نمی توانستند بخودی خود از رکود پیشگیری کنند مهیا کند تا ان کشورها با کمک آن وام و خرج آن در پروژه های داخل ان کشور به اقتصاد آن کشوذ رونق دهد.

پس می بینیم که پیش فرض کلان-اقتصادی صندوق بین المللی پول این بوده است که بازارهای اقتصادی بخودی خود درست کار نمیکنند و نامتعادل بودن بازارهای اقتصادی می تواند موجب بیکاری فراوان و کسر بودجهء ملی و کمبود سرمایهء نقد در بازارهای جهانی شود. صندوق بین المللی پول اساسا براین باور بوجود آمد که ثبات اقتصادی نیازمند همکاری و همفکری در سطح بین المللی است همانگونه که سازمان ملل متحد ثبات سیاسی جهانی را با همفکری و همکاری فراهم می کند. بنابراین صندوق بین المللی پول سازمانی جهانی و همگانی است که سرمایهء آن توسط مالیاتهای مردم کشورهای عضو تامین می شود. نکتهء اساسی همین جاست و باید به خاطر سپرد که این موسسه همگانی نه در برابر مردم جهان که سرمایهء آن را فراهم می کنند و نه در برابر آنهائی که سرنوشتشان بسته به تصمیمات آن است مستقیما مسئول و جوابگو نیست." (ص۱۲)

 

استیگلیتز خاطرنشان میسازد که گرچه از ابتدا پیش فرض و زیربنای فکری صندوق بین المللی پول بر این پایه بنا شده بود که بازارهای اقتصادی به خودی خود درست کار نمی کنند و هدف صندوق کمک به کشورهای در حال رکود برای خرج بیشتر در کارهای ساختمان عمومی (منظور مخارجی است که تولید کار و سرمایه می کند) و کاهش مالیات ها و کاهش بهره که به چرخهء پول و حرکت اقتصاد کمک می کند درحال حاضر قضیه واژگون شده است و توصیه و دستور عمل صندوق بین المللی پول به کشورهای در حال رکود همانا افزایش مالیات و افزایش بهره و خرج کمتر در کارهای ساختمان عمومی است. او می نویسد که مرحوم کینز در قبر از چنین دستور عملهایی که می تواند رکودهای اقتصادی را یک شبه ده چندان کند برخود می لرزد!

 

بنابر ارزیابی استیگلیتز این تغییر رویه از سالهای ریاست جمهوری رونالد ریگان و نخست وزیری ماگارت تاچر آغاز گشت. این هردو بر این باور بودند که بازار اقتصادی کاملا آزاد افرطی بهترین سیستم ممکن است. با تغییر رئیس و اقتصاد دان بلندپایهء بانک جهانی در سال ۱۹۸۱ بسیاری از اقتصاددانان مطرح و طراز اول مجبور به ترک بانک جهانی شدند. اقتصاد دان بلند پایهء پیشین هالیس چنری و مشاوران اقتصادی وی دلایل ضعف بازارها و اقتصادهای کشورهای در حال توسعه را بررسی کرده بودند و در پی راهکارهایی بودند که با کمک آنها دولتها بتوانند بازارهای اقتصادی آنان را تقویت کنند و فقر را کاهش دهند. با ورود رئیس جدید و اقتصاد دان بلند پایهء جدید آن کروگر فلسفهء اقتصادی بانک جهانی عوض شد و در بینش جدید دولتهای کشورهای در حال توسعه خود مشکلی اساسی برای توسعه به حساب می آمدند. از دههء ۱۹۸۰ وام های بانک جهانی با شرایط جدیدی داده می شد و این وام ها را وامهای تغییر ساختاری می گویند.[۱] یعنی پذیرش این وام ها که فقط با تایید صندوق بین المللی پول ارائه می شد شرایط توسعه و تغییر ساختاری در کشورداری و اقتصاد کلان را به کشور در حال توسعه تحمیل می کرد. این در حال است که تنها وظیفه صندوق بین المللی پول همانطور که در بالا مطرح شد فراهم کردن سرمایهء مالی باری کشورهایی بود که با رکود اقتصادی خود ثبات اقتصادی جهان را بر هم می ریختند.

 

استیگلیتز نتیجه می گیرد که پس از نیم قرن صندوق بین المللی پول در عملکرد خود ناموفق بوده و از عهده مسوولیت اساسی خود که فراهم کردن سرمایهء برای کشورهای در حال رکود هستند بر نیامده است. برعکس استیگلیتز ادعا می کند که رکود اقتصادی، افزایش فقر و بیکاری در کشورهایی چون روسیه و آرژانتین و کشورهای خاوردور نتیجه سیاستگزاریهای اشتباه صندوق بین المللی پول بوده است. و هنگامی که این مردم این کشورها به گرداب رکود اقتصادی ناشی از این سیاستها می افتادند سرمایه ای که قرار بود تولید کار کند و از فقر و بیکاری آنان بکاهد با این پیش شرط داده می شد که اول کشور قرضهای خارجی خود (به بانک ها و شرکت های غربی) را بپردازد و به داد مردم این کشورها نمی رسید. استیگلیتز این تغییر روش را به دههء ۱۹۸۰ و ترویج ایدئولوژی سرمایه داری مفرط از سوی دولت های ریگان و تاچر مرتبط می بیند. نکته ای که نظر استیگلیتز را تعدیل می کند اینست که از دههء ۱۹۳۰ به بعد رکود اقتصادی جهانی صورت نگرفته است.

 

          

    



[۱] Structural Adjustment Loans

Comments are closed.