باور خاتمیت یعنی نفی الوهیت
مقدم
شهریور ۱۳۸۸
یکی از باورهایی که مانع از ایمان مردمان به دیانت جدید بهایی شده است اینست که دین خود را آخرین دین پنداشته و جهان را بی نیاز از پندهای جدید پروردگار و راه و روش و تعالیم منطبق با شرایط روزگار میدانند .البته به عقیده نگارنده اگر احتجاج سبب ایجاد لجاج در نفوس گردد نباید در آن عرصه وارد شد چه که منظور از ظهور ادیان ایجاد محبت واقعی و حقیقی همه انسانها با یکدیگر بوده و منظور از دوای آسمانی رفع بیماریهای گوناگونی است که بر ما نفوس انسانی عارض شده واگر استعمال این دارو نه تنها به معالجه کمک نکند بلکه بر بیماری جدایی و دوری نیز بیفزاید عدم استفاده از آن اولی و ارجح است.
این مقدمه که ذکر شد از آن جهت است تا معلوم دارد که بهاییان سعی دارند تا به آنچه که آن را از سوی پروردگار جهان دانسته دیگران را نیز بدون آنکه احساس و یا التزام بطلان باورهای الهی در اندیشه ایشان را سبب گردد دعوت نمایند بر همین اساس تنها به بیان منویات قلبی خویش در طریقه ایمان به حضرت بهاالله پرداخته و از جدل و جدال و قیل و قال میپرهیزند و قضاوت را به وجدان و انصاف سالکان میسپارند. در باره خاتمیت بارها و بارها از سوی بهاییان و بنا به متون مقدسه در کتب آسمانی قبل صحبت گشته و مطلب نگاشته شده است. در این نوشتار سعی گردیده تا از زوایهای دیگر که مشترک بین همه معتقدان به خداوند است به این مسئله نظر انداخته شود.
آنچه که همه مومنین به شرایع آسمانی بدان معتقدند آنست که انسان ناقص و یزدان کامل است ، بشر متغیر و متلون المزاج و خدا ثابت و لم یتغیر است ، آدمی نیازمند به خدا و مخلوق او و او خالق و پرتو افکن بر همه موجودات است. این اعتقادات بنیادین که از بدیهیات اهل ایمان است میتواند سبب تفکر گردد که استمرار نیاز آدمی هرگز انقطاع ندارد زیرا انسان ناقص است و پس از دستیابی به یک مرحله از کمال به مراحل دیگر روی میآورد و این نیاز که در روزگاران گوناگون و در مکانهای مختلف ، متفاوت از هم هستند با یکدیگر کاملا متمایز بوده و بر اساس همین تمایز ، تعالیم الهی نیز دگرگون میگردد. مثلا در روزگاران باستان بردهداری رایج بود اما در هزارههای پس از آن هرچند ممنوع نشد ولی آزادسازی برده یکی از محسنات به شمار آمد و سپس در دیانت بهایی کاملا ملغی و ممنوع اعلام گردید نیازی که هیچ بشری با آن مخالفتی ندارد.
نقص یعنی نبود کمال و نداشتن صفات و قوای مثبته که آدمی در جهت کسب آنها سیر و سلوک می کند مثلا انسان چون به دنیا میآید سواد خواندن و نوشتن ندارد و بیسواد است و کمالی را ندارد در جهت تحصیل علم و آموزش و بنا به ضرورت و نیاز صرف وقت مینماید و از فردی بیسواد به نفسی باسواد تغییر مییابد. کمال ، سواد و دانش است و نقص ، نبود آن یعنی بیسوادی و نادانی. در این پروسه سه عامل نقص ، نیاز و تغییر همراه با هم هستند.
تغییر می تواند از نقص به کمال باشد یا از کمال به نقص . مثلا شخص عزیز و محترمی به سبب بر زبان راندن سخن کذبی ذلیل و حقیر میشود. تغییر از خصوصیات و لوازم ذاتی انسان است مثلا همانطور که خاصیت آب رطوبت و خیسی آن است و یا خصوصیت آتش حرارت و گرمی است و هیچ آبی بدون آنکه خاصیت رطوبت و هیچ آتشی بدون آنکه خاصیت حرارت نداشته باشد متصور نیست انسان نیز بدون تغییر متصور نمیباشد. تغییراتی که در سیستم جسمانی انسان پدید میآید ، تغییراتی که در ذکاوت و دانایی وی نمایان میشود تغییراتی که در تمامی عرصههای زندگی همه ما رخ میدهد ، همه دال بر انکار ناپذیری همین صفت و ممیزه است و نه تنها آدمی که تمامی مخلوقات دارای این صفت جدایی ناپذیر میباشند و از این صفت ذاتی فرار و انفکاکی ندارند. اما فرق عمده انسان با سایر مخلوقات در اینست که انسان مختار است و نه مجبور دارای فکر و اراده است و میتواند جهت بسیاری از تغییرات را بنا به اختیار و اراده و شعور خود معین سازد. همچنین از جمله علل تغییر در آدمی نیاز و احتیاج است. مثلا فردی در کشوری انگلیسی زبان برای داشتن ارتباط با اهالی آن کشور نیازمند و محتاج به دانستن زبان انگلیسی است او که تا حال با این زبان آشنا نبوده اکنون بنا به ضرورت و نیاز آن را فرا میگیرد.
به همین منوال نقص نیز جزیی از ویژگیها و لزومات ذاتی و انفکاک ناپذیر آدمی است زیرا برای کمال کرانهای را نمیتوان مشخص کرد مثلا هرچه بر علم و دانش آدمی افزوده گردد باز هم در طی مسیر علم و دانش در اول راه است هرچه بر صفات و سجایای روحانی او افزون شود باز در اول مرحله سلوک و بندگی حضرت خداوندگار قرار دارد. کمال مطلق تنها از آن خداوندی است که نقص در او راه ندارد و نیاز در عرصه او معدوم صرف است.
در مقابل این ویژگیهای ممیزه انسان مانند نقص ، نیاز ، تغییر و دیگر خصوصیات ، ذات حق از جمیع موارد مزبور مبرا و منزه میباشد. اعتقادی که مورد قبول همه اهل ادیان است اینست که خداوند نه ناقص است و نه نیازمند و نه تغییرپذیر.
حال اگر اعتقاد به خاتمیت به این مفهوم منجر شود که دست خدا در ارسال رسولان بسته شده و خداوند دیگر دینی و کتابی برای بشر نخواهد فرستاد و انزال کتب آسمانی و ارسال مظاهر الهی مقطوع شده و خداوندی که از اول لا اول تا زمان پیامبر مورد نظر رسولی برای هدایت بشر فرستاده بود دیگر از آن زمان به بعد رسولی مبعوث نخواهد فرمود منتج به این اعتقاد میشود که تغییری در رفتار خدا ، تبدیلی در صفات او و تحولی در سنت الهی پیدا شده است. این اعتقاد میگوید زمانی او مرسل رسل بود اما دیگر نیست و این صفت مربوط به گذشتههای دور است دیگر درحال و آینده این صفت را دارا نخواهد بود و این صفت را از دست داده است. زمانی او منزل کتب بود دیگر نیست و این صفت از او سلب شده ، زمانی او وحی خویش بر بندگان را از طریق مظاهر ظهور و پیامبران نازل کرده و دیگر این کار را نمیکند و این عمل از او منفعل و این فعل از او سلب شده است . همه این اعتقادات ناخواسته دلالت بر این دارند که در او تغییر و تبدیلی راه یافته است. او که از آغاز پیدایش تا کنون رسول میفرستاده دیگر نخواهد فرستاد. او که از آغاز آفرینش پیامبر مبعوث میکرده دیگر مبعوث نخواهد کرد. این اعتقادات میگویند در خدا تغییر به وجود آمده و میدانیم آنچه که تغییر و تبدیل پذیرد ناقص است پس با این اعتقاد ، غیرمستقیم میگوییم خداوند هم مانند بشر ، ناقص است و دارای کمال نیست و آنچه ناقص است محتاج و نیازمند کمال است و بالنتیجه خداوند نیازمند و محتاج بوده و آنچه که محتاج است ضرورتا مخلوق است پس خداوند مخلوق است و نه خالق !!
پذیرش اعتقاد به قطع وحی بر بشر از طریق مظاهر الهی چنین برداشت و استنتاجی را درپی دارد و آن کس که معتقد است خداوند پس از دین او دینی نمیفرستد بدون آنکه خود بداند قائل به تغییر و تبدیل خدا به خدایی متفاوت با آنچه که قبلا بوده شده و ناخواسته نسبت شرک به ذات حق داده و او را متغییر و محتاج و ناقص و مخلوق دانسته که خدا در همه ادیان الهی از چنین صفاتی مبرا و منزه بوده است
امید است این نوشتار تنها نقطه شروعی در خروج از بن بست خاتمیت بر متحریان طریقت باشد. و پس از آن با نگرشی جدید و خالی از هر پیشداوری به متون کتب مقدس خود مراجعه و امعان نظر نمایند و در این راه تنها او از مدد بجویند که او معین و دستگیر ما بندگان است.
جانتان خوش باد