شرایط ظهور اندیشه فلسفی در یونان
اندیشه، والاترین دستاورد بشر، در قرنها پیش توانست به دور از صناعت و بهرهگیری از خود در امور روزمره، در تفکر به جهان و نظم عقلانی آن به ظهور برسد. عبارتِ “دستاورد” شاید برای توصیف امری چون اندیشه قدری دشوار بنماید. زیرا اندیشه، خود بشر است که به ساحتی برتر دست یافته است. بشر و اندیشه، در معنا و مصداق همپوشانی و اینهمانی دارند و نمیتوان میان آنها جدایی قائل شد.
اندیشه در عمومیت خود، به همراه بشر در هر جایی بروز یافت، اما آن نوع از تفکری که در باب جهان و امور عالم میاندیشد و علتهای جهان را در نظر میآورد، توانست در یونان و اندیشمندان بزرگ آن، خود را از تفکر به نحو عام متمایز کند. در سدهها پیش از میلاد مسیح، یونانیان چونان توانی در اندیشیدن به امور و ریشههای پیدایش عالم از خویش نشان دادند که همچنان مطالع اندیشه آنان و آنچه که از اندیشه آنان ادامه یافته است، پیچیدهترینِ دانشهایی است که بشر توانسته فرا چنگ آورد. بشر آنگاه که به این توانایی دست یافت که به وجود خود بیندیشد و به خودآگاهی نائل آید، تعمق در باب نسبت خویش با جهان را هماره پرسشی بنیادین در برابر خود دید. پرسشی که از یاد بردن و نادیده انگاشتنش را در خود نمیدید. او بنا داشت نه تنها عالم را دریابد، که جایگاه خود را در مقام انسان، در گستره جهان فهم کند. جهانی که پیش روی او فکنده شده بود و او آن را موضوعی برای اندیشه خویش ساخته بود. پیدایش عالم در او حیرت میزایید. و حیرتش افزون میشد آنگاه که تغییر و صیرورت در اشیا همچون رازی برای او در میان میآمد. بالاتر از آن، عبور چیزها از هستی، به نیستی و رویدادی به نام مرگ و از میان رفتن اشیا، برایش بیش از پیش مسئلهزا بود. مرگ نزد انسان یونانی، همانند دیگر انسانها در دیگر نقاط گیتی، پرسشی پیچیده و دشوار بود. موجودات، در معرض تغییر قرار دارند، انسانها پیر میشوند. آنها میدیدند که درختان رنگ عوض میکنند و این امور، پرسش از چیستی تغییر و حرکت را برای آنان به میان کشید. آنان برای نخستین بار عالم را همچون چیزی واحد در نظر گرفتند و درگیر این مسئله شدند که عالم، از چه چیز و البته مهمتر از آن، چگونه به وجود آمده است. آنها با ناآشناییشان با ادیان وقت و نیزعدم تمایلشان به کسب آنها، و در واقع عدم مواجهه با ادیان، به اسطورهها پناه بردند. هر چند که اسطورهها و نویسنده آنها یعنی هومر و در مرتبه بعد هسیود برای آنها جایگاهی بسیار والا داشتند و نوعی از دین به شمار میرفتند. خدایان بودند که جهان را به وجود آورده بودند و مسئولیت رسیدگی بر آن را بر عهده داشتند. در واقع جهان، خود، از آنها به وجود آمده بودند. اسطورهها در زیست روزمره آنها پیوند خورده بودند. در ادامه خواهیم آورد که معاش آنها، چگونه مرتبه خدایان را تعیین می کرد. عظمت اندیشه یونان در عناصری بود که در تفکر فلسفی گرد آوردند و توانستند به پیچیدگیهای اندیشه و انسان و عالم دست یابند.
یونان کشوری بود کوهستانی و دارای خاکی کم حاصل. و شبه جزیرهای بود که به دلیل وجود مناطق کوهستانی، هجومِ به آنها توسط ملتهای دیگر دشوار بود. در نتیجه ظهور فرهنگ در آن توانست بقای خود را برای مدتی طولانیتر از دیگر سرزمینها حفظ کند، و به سهولت از میان نرود. هسیود، تاریخنگار یونانی اظهار میکند که فقر برای یونانیان امری دائمی بود. آنان سرزمین ثروتمندی را در اختیار نداشتند. تئودور گمپرس، پژوهشگر در تاریخ و اندیشه یونان، فقر را برای یونانیان از سه جهت مفید قلمداد کرد و دلیلی دانست برای شکوفایی آنان. نخست اینکه فقر وسیلهای شد برای برانگیختن همه نیروهای آنها. انسان آن زمان، در فقر تمایل بیشتری داشت در تغییر اوضاع خویش و در نتیجه نیروی بیشتری در راه آن صرف میکرد. دوم اینکه حفاظی بود که یونان را در مقابل مهاجمان و بیگانگان محافظت میکرد. زیرا فقر باعث شده بود که یونان آنقدرها ارزش نداشته باشد که مهاجمان زحمت جنگ را بر خود هموار کنند و به آن حمله نمایند. توکودیدس نیز به این مسئله اشاره کرده بود که یونان لقمه چربی برای بیگانگان مهاجم محسوب نمیشد. سومین دلیل آن بود فقر آنها را به تجارت و کشتیرانی و کسب و کار با بیگانگان تشویق میکرد. زیرا از آن راه سود بیشتری حاصل میکردند.
در حوالی سال هشتصد پیش از میلاد بود که یونانیان مهاجرت خود به سرزمینهای دیگر را به دلایلی چند آغاز کردند، که گسترش فنون کشتی سازی و تبحر در آن، یکی از آنها بود. دلیل دیگر افزایش سریع جمعیت بود که اغلب باعث بیکاری و دشواری زندگی میشد، و در نتیجه مهاجرت میتوانست فعالیتهای تجاری آنها را توسعه بخشد. بنابراین بسیاری از آنها دست به مهاجرت میزدند، و در این میان نکته این است که مهاجرین اغلب از روحیه و توان بالایی برخوردار بودند. آنان منطقهای خوب و اغلب ساحلی مییافتند و شهر خود را بنا مینهادند. به این ترتیب شهرهایی پدید میآمد که اصطلاحا به آنها “شهرهای دختر” میگفتند که از شهرهای مادر متمایز بودند.
نکته دیگر اینکه در حوالی سال هفتصد پیش از میلاد، یونانیان از اهالی شهر فوکهآ phokea تولید پول و ضرب سکه را آموختند که بسیار در شکوفایی اقتصادی آنها موثر بود. نیز با اینکه یونانیان احتمالا دارای نوعی از خط و در واقع توانایی در نوشتن بودند، ولی روشهای آسان نویسی را در همان زمان از فنیقیها آموختند و کاغذ را نیز در حدود ششصد و پنجاه قبل از میلاد از مصر، تحت فرمانروایی پسامتیک وارد نمودند.
شهرهای تازه تاسیس شده، که اغلب به دلیل تبعید اشراف در نظامهای سیاسی الیگارشی و نیز به واسطه فرار از جنگ در نظامهای سیاسی پادشاهی بنیاد نهاده شده بود، نقش اساسی را در ایجاد فرهنگ و توسعه آن بازی میکردند. در این شهرها اختلاط نژادی نیز زیاد بود و از این طریق تماس با فرهنگهای بیگانه بیشتر رخ میداد. در همین شهرها بود که در باب جهان و اندیشه در ارتباط با طبیعت و پرسش از پیدایی عالم و چیستی آن مطرح شد و نیز سفر به دیگر مناطق عالم آغاز شد.
در همین اثنا بود که آثار ادبی یونانیان به اوج خود رسید و در شعر حماسی به به قلههایی رفیع دست یافتند. شعر حماسی آنها با جنگهایی که با بیگانگان داشتند به بلوغ رسید. ولی در حالی که شعر حماسی و تراژدی به فرم اصلی ادبیات آنها تبدیل میشد، نوعی از فردگرایی نیز با پیدایش نوعی از شعر بروز کرد که در آن شاعر، نه به رویدادهای پیرامون خویش، که به احوال و تجربیات خود میپرداخت. در این بیان از اندیشه، شاعر خود را به عنوان موجودی بیان میکند که عالم را در مقابل خود دارد و با آن مواجه میشود. بنابراین خود را به مثابه فرد تلقی میکند و به خودآگاهی نائل میشود. در همین سیر بود که با اوج گرفتن شعر حماسی و نیز با بروز حدیث نفس در بیان اندیشه شاعرانه، تفکر فلسفی نیز آغاز میشود. با ظهور تفکر فلسفی، در واقع برای پرسشهایی همهگیر مانند اینکه عالم چگونه بوجود آمده و آدمی و خدایان چیستند، پاسخهایی تازه یافته شد. اندیشه فلسفی در همین مناطق و در محدوده ایونیا آغاز شد.
پژوهشها نشان داده که عقیده به وجود موجودات فرا طبیعی سابقهای دیرینه در میان انسانها دارد. بروز این باور در انسانها حاکی از مشاهداتی است که آنها در زندگی خویش تجربه میکردند و برایشان پرسشهایی بنیادین مطرح میکرد. آنان همواره در مقابل پرسشهایی چون این متحیر بودند که چگونه بدنی که تا چند لحظه پیش زنده بود و تواناییهای زیادی داشت و میاندیشید و حرکت میکرد، اکنون بدون اینها، بی حرکت در گوشهای افتاده است؟ چگونه درختانی که سبز هستند، با فصل سرما برگهای خود را از دست میدهند؟ بنابر این میبایست چیزی در میان باشد که وجود آن، زاینده زندگی باشد و نبودن آن باعث اتمام زندگی شود. در نتیجه به چیزی به عنوان “پسوخه” (πσοχη) یا نفس یا روح قائل شدند که آن است که باعث میشود، زندگان، زنده بمانند و بدون آن، بدن نمیتواند حرکت کند. این نفْس یا پسوخه را نیز در ابتدا همانند نوعی دود تصور میکردند که خارج شدن آن از بدن انسان، باعث مرگ او میشود. از این راه بود که در یونان و نقاط دیگر جهان نزد انسانهای سدههای پیش تصوری از امری به میان آمد که در تمایز خود با بدن، باعث وجود حیات میشود و همین تصور بود که کمکم راه خود را به تصورات وجود غیر مادی بازنمود.
سلسله مراتب خدایان نیز همواره در نوع زیست آنان دخیل بود. یونانیان پیش از آنکه بتوانند در کشتی سازی و در نتیجه در تجارت با بیگانگان به تبحر دست پیدا کنند، برایشان کشاورزی از اهمیت بالایی برخوردار بود و در نتیجه معاششان از آن طریق میگذشت. در نتیجه همواره به بارش باران و تناسب در بارش آن نیازمند بودند، و به عبارتی زندگی و مرگشان در دست باران بود که حاصلخیزی محصول آنان را تضمین میکرد. بنابراین بدیهی بود که زئوس، خدای ابرها و خدای باران به بالاترین مقام خدایی در آن دوران دست پیدا کند. برای فرد یونانی، زئوس، خدای خدایان بود و او بود که بر دیگر خدایان فرمان میراند، و در رابطه با موضوعات بحث انگیز در میان خودشان، سخن آخر را بر زبان میراند. هادس یا خدای جهان مردگان نیز در شبها که ترس بیشتری نزد آنها میزایید، پرستش میشد.
اما آنچه باعث ظهور تفکر فلسفی شد بدون شک آنچه که ذکر آن رفت نبود. تفکر، در همه جای عالم در آن دوران رشد کرده بود و اندیشه در پیچیدگی خودش در حال ظهور بود. در مصر و ایران و آسیای دور از قبیل هند و چین، اندیشیدن رونقی جدی گرفته بود. ادیانی چند در عرصه گیتی مطرح شده بودند که توانسته بودند تفکر انتزاعی را تقویت کنند. اندیشه یهودی نیز در آن حیطه زمانی توانسته بود مقام خود را پیدا کند. اندیشه یهودی مفاهیمی را در خود پروراند که برای اندیشه یونانی کاملا بیگانه بود. فرد یونانی با خدای مطلقا قادر و دانا و متعالی و خالق که جهان را از عدم و نیستی خلق میکند و جهان همواره نیازمند و وابسته به آن خداست، ناآشنا بود. اندیشه یهودی جهان و عالم را مستقل از خدا نمیدانست و همیشه زیر سیطره خداوند متعالی قرار میداد. برای او حکم خداوند است که در جهان سریان دارد. در نتیجه جهان برای انسان قابل شناسایی نیست. چرا که قانونمند نیست و اصل علت و معلولی بر آن حاکم نمیباشد. عناصر عالم و طبیعت، برای طبیعت علت نیستند و رابطهای میان آنها بر قرار نیست. آنچه مهم است این میباشد که قوانینی از سوی آن خدای دانای مطلق فرستاده شده و پیروی کردن از آنها، محل چون و چرا ندارد و ناگزیر است. این قوانین حیطه اخلاق و سیاست را برای یهود پر کرده بود. به همین دلیل بود که هیچگاه تفکر اخلاقی و سیاسی به معنای دقیق کلمه در آنجا ظهور نکرد. تفکر علمی اعم از پزشکی نیز همینگونه بود. چرا که همانطور که ذکر شد، پیوستگی علّی در میان یهودیان اندیشهای جدی نبود. آنجا که پای خدایی در میان است که قادر مطلق است و به همه چیز توانا مینماید و دانای کل نیز است، کمتر میتوان انتظار داشت که قانونمندی در عالم به ظهور برسد. آنهم برای اندیشهای که قریبِ به سی قرن پیش دوران زایش خود را پشت سر میگذاشت. به دیگر سخن تفکر یهودی بر مبنای یک عهد و یک میثاق واقع شده است و در واقه همان احکامی است که به آنها نسبت داده شده است. یهودی آن کسی است که آن میثاق را بپذیرد و در اجرای آن احکام کوشا باشد.
اما اندیشه یونانی حائز نکاتی است که راه بسیار میانبری را به خود – بنیادی اندیشه در خود داشتند. در فکر یونانی جهان و خدایان دارای فاصله نیستند و جهان نیز نمیتوانسته است که از عدم خلق شود. خلق از عدم همواره برای فرد یونانی چه در زمان اندیشه اسطورهای، و چه در زمان اندیشه فلسفی (با این پیش فرض که گذار از آن به این را بر مبنای گسست قلمداد کنیم)، همواره تابویی جدی بوده است. او نمیتوانست درک کند که چطور از نیستی و عدم، هستی زاییده میشود (و حق نیز با او بود). خدایان بودند، و جهان نیز از آنها پدید آمده است. کائوس، آن آشفتگی نخستین (در اندیشه اسطورهای) و ماده اولیه (در اندیشه فلسفی) در میان بود و از آن، سه خدا بیرون میآیند و از این سه خدا خدایان دیگر و جهان زاییده میشوند. بنابراین، جهان در واقع همان کائوس است که همواره وجود داشته است و نمی تواند که معدوم شود. در نتیجه عالم در خود دارای استقلال است و در پی آن، رویدادهای ان دارای قانونمندی هستند. حوادث عالم بر مبنای اراده فردی یک خدای مطلقا متعالی و بر مبنای مشیت او انجام نمیشود، بلکه ابتنای آن بر نسبت علی و معلولی است و قوانین آنند که رویدادها را تعیین و تبیین میکند. نتیجه مهمی که از این امر زاییده میشود، این است که برای انیدشه یونانی، جهان امری شناختنی است و میتوان آن را تبیین کرد. همه چیز در عالم و در طبیعت علت، و نیز معلول واقع میشوند و فهمیدن این علت، بنیان اندیشه آنان واقع میشود.
برای فرد یونانی طبیعت و آنچه بنبر طبیعت خود آنگونه هست که هست، مفهومی بسیار پیچیده و اساسی بود. برای مثال “شب” در میان خدایان قرار داشت و پرستش میشد. چرا که برای وجود خود نیاز به چیزی دیگری نداشت. همانند جهان که همیشه وجود داشته است. اما روز، از آنجا که برای وجود خود، به وجود چیز دیگری نیز نیاز داشت، پدیدهای ثانوی قلمداد میشد. روز هماره از قِبَلِ خورشید است که روز میشود و بدون آن، خدای شب وجود خواهد داشت.
این دو اندیشه (یهودی و یونانی) در استقلال از یکدیگر رشد کردند و در واقع یونانیان، تقریبا تا زمان فیلون یهودی (تقریبا دو دهه قبل از میلاد مسیح تا نیمههای سده نخست مسیحی) که اندیشههای یهودی را با فلسفه یونانی تلفیق کرد، اطلاع چندانی از اندیشه یهودی نداشتند. در نتیجه مشاهده میکنیم که بنیانهای اندیشه چه تاثیر مهمی در فرایند آن را در خود پروراندهاند. اندیشه فلسفی مجموعهای از روشها و آن نوعی از اندیشه بود، که جهان را به عنوان واحد و مستقل در نظر میگرفت و برای آن قانونمندی قائل بود، و تلاش میکرد که این قانونمندی را فهم و تبیین کند.