بازتاب و بهائیها
روزی یکی از مسلمین باانصاف که دیدی بسیار روشن داشت، به یکی از بهائیان در ایران گفت، "من به مسلمانان ایران حق میدهم با شما بهائیان مبارزه کنند و تهمت بزنند و افترا بر زبان برانند و هر آنچه که در قدرت دارند به کار ببرند تا شما را از میدان بیرون کنند!" مخاطبش با حیرت از او پرسید، "به چه دلیل به آنها حق میدهی؟" گفت، "بسیار روشن است. بقالی قدیمی، تنگ و تاریک، نمور با جنسهای کپکزده و غیر قابل استفاده و بقال ترشروی که سعی میکند با پاشیدن آب بر روی جنسهایش رنگ و لعابی به آنها بدهد، ناگهان میبیند در مقابلش سوپرمارکت بزرگ و روشنی باز شده که دارای جنسهای باب روز و درخشان است. روز به روز مشتریهای بیشتری به سوپرمارکت روی میآورند و از جنسهای آن میخرند و آن را باب طبع میبینند. بقال طفلک، که بازارش کساد شده و از گوشه و کنار طعنه و گوشه و کنایه میشنود، چارهای ندارد که وارد کارزار شود و به نحوی مبارزه کند تا اعتباری را که در گذشته داشته به نحوی برگرداند. چون از لحاظ جنس، خوشرویی، ظاهر مغازه و غیره امکان مسابقه و مقایسه ندارد، اجباراً دروغگویی و افترا را پیشه میکند؛ گاهی اوقات سنگی بر میدارد و شیشه سوپر را میشکند، یا تابلوی آن را داغان میکند؛ چون میبیند مسئول سوپرمارکت خم به ابرو نیاورد، به فکر ترفند جدیدی میافتد؛ اعلامیهای به در و دیوار میچسباند و انواع اتّهامات را مطرح میکند؛ اتـّهاماتی که روزی روزگاری که خودش تازه مغازهاش را باز کرده بود، بقالی قبلی به او وارد آورده بود. آیا شما به این بقـّال بخت برگشته حق نمیدهید؟"
این داستان از بهر آن آوردم که ماهیت حملات سایت بازتاب و اعوان وانصارش را که به عنوان نظر دهنده مطالبی را مینویسند روشن کنم و بعد به ذکر مطالبی در خصوص آنچه که مرقوم فرمودهاند بپردازم.
چندی قبل جناب کاویانخان چندین مورد از مطالب سایت بازتاب را منعکس فرمودند و از ماهیت آن سؤال کردند. بنده فکر کردم قدری به این نکات بپردازیم ببینیم واقعاً نویسنده چقدر حق داشته و چقدر درست نوشته است. اگر گاهی مقایسهای هم با دیانت مقدّس اسلام صورت گیرد، معاذالله، قصد اهانت ندارم. فقط قیاسی صورت میگیرد که نویسنده پـُر تنها به قاضی نرود. ضمناً اگر تاریخ نوشتههای بازتاب قدری قدیمی است، نه آن که تازه به سروقت افتادهام که در این خصوص مطلبی بنویسم، بلکه تا به حال اصلاً قابل جواب دادن ندانستم و حالا هم چون جناب کاویانخان مطرح کردند دست به قلم بردم تا چند سطری به اختصار بنگارم.
نکته دیگری هم که حائز اهمّیّت است آن که وقتی کسی مطلبی راجع به دیانتی، فرقهای، آیینی، حزبی، مسلکی، مکتبی مینویسد، اقلاّ ً باید قدری درباره آن مطالعه کند و طوری بنویسد که جهلش در نوشتهاش منعکس نشود نه مانند نویسنده بازتاب که آبرو و حیثیتی برای این سایت آبرودار نگذاشته است. فیالحقیقه مسئولین بازتاب باید قدری به خود آیند و نویسندهشان را عوض یا حدّاقل ادب کنند تا بیگدار به آب نزند و خود و دیگران را گرفتار نسازد.
شخصی به نام شهریار رضوانطلب در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۸۳ درباره شبنامه بهائیان نوشته است. بگذارید ازهمان عنوان شروع کنیم. یکی از دوستانی که این به اصطلاح شبنامه را به یکی از ادارات برده و سپس از کلانتری سر در آورده بود، کلانتر محترم به شاکی گفته بود شبنامه را بدون امضاء، آن هم شبها به طور ناشناس در اماکن میاندازند، نه این که روز روشن نامهای را که امضاء دارد و شخص معلومی هم به دفتر رئیس جمهور برده و تسلیم نموده و رسید دریافت کرده و حال برای شما هم آورده است، ما شبنامه بخوانیم. لذا شکایت شما وارد نیست." آقای شهریارخان هم به گمان نادرست خویش عنوانی برای مطلبش آورده تا که شاید به نحوی جلب نظر فرماید که خوب، گمانش غلط از آب در آمد.
نکته دومی که مطرح کردهاند این که "نامه را با تعدادی دیگر از اعضای هیأت علمی دانشکده در میان گذاشتم؛" یعنی من از اعضای هیأت علمی دانشکده هستم. بسیار خوب، فرستنده به تصوّر این که شخصی که عضو هیأت علمی دانشکدهای هست، اندکی انصاف و قدری آگاهی دارد تا نامه را سر فرصت بخواند و در آن تعمّق نماید و از دیگران نیز استفساری بنماید، آن را ارسال داشته است. امّا با مطلبی که ایشان برای سایت بازتاب نوشتهاند، معلوم شده که فرستنده ایمیل به ایشان اشتباه کرده است. ایشان از هر دو عاری هستند. این که ناراحتی ندارد.
ادّعای ایشان که با بعضی از بهائیان تعاملاتی داشتهاند، با توجّه به دلائلی که خود ذکر کردهاند فاقد هر گونه واقعیتی است:
۱- نوشتهاند با هر یک از بهائیانی که تعامل داشتهاند از کسانی بودهاند که به مرحمت الطاف شاهانه رژیم پهلوی از مال و منال بیحساب برخوردار بوده و دارای منصبهایی نیز بودهاند. این نشان میدهد که ایشان همیشه دنبال کسانی بودهاند که مال و منالی داشتهاند و منصبهایی داشتهاند که لابد گرهای از کار فروبسته ایشان بگشایند. والاّ اوّلاً چرا با انبوه بهائیانی که مال و منال نداشتهاند و فاقد منصب بودهاند ارتباطی نداشتهاند یا اصلاً چرا با این بهائیانی که اینگونه به مال و منال دست پیدا کرده و صاحب منصب شدهاند تعامل داشتهاند. یا این عضو هیأت علمی دانشکده معنی تعامل را نمیداند یا به این وسیله از آن مال و منال و منصبها سهمی به خود اختصاص دادهاند.
۲- نکته جالب این که رژیم پهلوی عناصر تبلیغات اسلامی را برای مبارزه با بهائیان به وجود آورد و به کمک آنها جلسات بهائیان را به هم میریخت و هر مبتدی که به جلسات تبلیغی راه مییافت بعداً به چنگ همان تبلیغاتیها میافتاد. همین رژیم پهلوی ماجرای سال ۱۳۳۴ را راه انداخت و حظیرهالقدسها را تخریب کردند یا تصرّف نمودند؛ همین رژیم پهلوی استخدام بهائیان در ارتش و مدارس را ممنوع ساخت؛ همین رژیم پهلوی آقای فلسفی را اجازه داد علیه بهائیان هر چه میخواهد بگوید؛ همین رژیم پهلوی در ماجرای تماماً ساختگی ابرقو تسلیم فشار روحانیون شد و چندین بهائی بیگناه را مدّتها به زندان انداخت؛
۳- نوشتهاند کسانی که دارای منصبهایی بودند بعد از انقلاب به خشم مردم گرفتار شدند؛ آخر مرد حسابی کدام مورد را سراغ دارید که مردم یکی از بهائیان را گرفته باشند و اعدام کرده باشند؟ آخر دروغ چرا؟ مگر نه آن که دادگاههای انقلاب فقط به جرم شرکت در تشکیلات بهائی عدّهای را اعدام کردند و عدّهای را هم به زندان انداختند؟ خود من یکی از آنها هستم که چندین سال به اتّهام شرکت در تشکیلات بهائی، و نه آن اتـّهاماتی که شما عنوان کردهاید، در زندان به سر بردهام.
۴- دوباره اسم آقای هویدا به عنوان بهائی مطرح شد. این داستان نمیدانم چرا اینقدر تکرار میشود. یهود میگویند عیسای ناصری را کُشتند. مسیحیان میگویند یهود عیسای ناصری را کشتند. مسلمانان این وسط پیدایشان شد و گفتند، "ماقتلوه و ماصلبوه…" حالا داستان هویدا است. خودش میگوید بهائی نیست؛ مادرش را میبرد عتبات عالیات. بهائیها میگویند بهائی نیست؛ حال یک کلمه هم از مادر عروس بشنو؛ مسلمانان ایرانی میگویند، "هم خودش اشتباه میکرد و هم بهائیها!! هویدا بهائی بود." از وقتی نخستوزیر شد، چون پدربزرگش بهائی بوده خواست این برچسب را از خودش دور کند، شروع کرد به سنگ لای چرخ بهائیها گذاشتن و جلوی استخدامشان را گرفتن تا به او نگویند بهائی است. دمِ کشته شدن هم به آقای خلخالی گفت، "من بهائی نیستم." حالا آقای شهریارخان طالب رضوان خوابنما شده و فهمیده که خیر اینطوری ها نبوده، بلکه بنا به آیه قرآن، "ولکن شبّه لهم."
۵- زمینها و املاکی که به قول شما از اموال مردم به پای بهائیها ریخته شده و شما مصادره فرمودید از محلّ یک قران و دوهزاری های بهائیهای فقیری جمع شده که شما با آنها سر و کار نداشتید، چون، به قول خودتان، فقط دنبال مال و منال دارها و صاحب منصبها میگشتید که با آنها تعامل داشته باشید. والاّ اگر قدری با فقرای بهائی هم نشست و برخاستی داشتید اینگونه راجع به اموالی که رژیم به پای آنها ریخته داد سخن نمیدادید.
۶- دیگربار راجع به مرکزیت این فرقه که در اسرائیل است داد سخن میدهید و اینقدر اطـّلاعات تاریخی ندارید که سلطان ناصرالدینشاه مسلمان و سلطان عبدالعزیز مسلمان حضرت بهاءالله را به اقلیم فلسطین تبعید و زندانی کردند که در همانجا به عالم بقا صعود فرمودند و فرزندشان حضرت عبدالبهاء نیز سالها در همانجا زندانی بودند و بالاخره در همانجا هم رمس مطهرشان استقرار یافت. حالا اگر سالها بعد حضرات یهود در این محل کشوری به پا کردند مقصّر بهائیها هستند که جلوی ناصرالدین شاه مسلمان و عبدالعزیز مسلمان را نگرفتند و به آنها نگفتند که در آینده اینجا کشور اسرائیل خواهد شد و آقای شهریارخان رضوانخواه خواهند فرمود که بهائیان آنجا را مقر و مرکز خود قرار دادهاند؟
۷- و امّا راجع به حیفا؛ این آقای نویسنده که عضو هیأت علمی دانشکده هم هست اینقدر به خود زحمت نداده که برود بخواند که محلّ استقرار رمس حضرت بهاءالله در عکّا است نه در حیفا. ثانی آن که اگر مسلمانان محلـّی را که در دمشق، عراق، عربستان یا هر جای دیگری مقدّس بدانند و خرجش کنند و از آنها تشکـّر شود، دالّ بر این است که با حکومت آن کشور سَر و سرّی دارند؟ زهی انصاف! مگر در بحبوحه جنگ ایران وعراق که عربستان به کمک عراق شتافت، گروه گروه زوّار عازم مکه و مدینه نبودند و میلیونها خرج نمی کردند؟ آیا همه اینها برای کمک به کشور عراق بود؟ یا وظیفه مذهبی و دینی خود را انجام میدادند؟
۸- در باکو و در هیچ جای دیگری بهائیان به مصالحه بر سر عقاید خود نمیپردازند و هیچ محلّی را مرکز منطقهای خود قرار نمیدهند. کاش جناب نویسنده قدری از نظم اداری بهائی هم سررشته داشت و میدانست که بهائیان در هر کشوری برای خود محفل ملـّی دارند و در همان کشور فعالیت دینی دارند. وقتی که نویسنده نمیداند لاجرم مطلبی مینویسد که جهلش را ثابت کند.
۹- موضوع حقوق بشر و اقدامات همزمان کشورهای دیگر در مورد مسأله هستهای ایران را مطرح فرمودهاند. آیا حرکتهای ایذایی که در نامه مزبور مطرح شده صحیح بوده یا خیر؟ آیا بارها تظلـّم شده یا خیر؟ آیا هیچگاه به این تظلـّمات جواب داده شده یا خیر؟ متجاوز از ۱۶۰ سال است دارید با امر بهائی به همین نحو و با دروغها و افتراها و بهتانها و برچسبهای نچسبیدنی مبارزه میکنید و هرگز طرفی نبستهاید امـّا باز هم ادامه میدهید. معلوم نیست میخواهید خود را قانع کنید یا دیگران را.
۱۰- موضوع سیاسی بودن و وابسته بودن را اینقدر مطرح نکنید که مشابه آن را خودتان دارید. چرا حضرت رسول اکرم به مسلمانان مظلوم آن زمان فرمود به سلطان حبشه پناه ببرند؟ آیا خودش به حبشه وابسته بود؟ آیا دستنشانده پادشاه حبشه بود؟ آخر چرا حرفی میزنید که بی پایه واساس است؟ بروید قدری کتابهای خود بهائیان را هم بخوانید تا پی به حقایق ببرید و اینقدر اجازه ندهید مغزتان را با افتراها و دروغها بشویند. شما خود را تحصیلکرده میدانید و کلـّی ادّعا دارید و عنوان "عضو هیأت علمی دانشکده" را یدک میکشید، چرا اینقدر کودکانه مطلب مینویسید؟
ای کاش این سایت بازتاب که گویا صاحب آن یکی از صاحب نامان کشور است و درجه دکترا هم دارد، قدری طریق انصاف میپیمود و سخن از حقیقت به میان میآورد و هر لاطائلاتی را که هر کسی مینویسد به زیور درج نمیآراست.
اظهارنظر کاربران هم جالب است و گویای نادانی نویسنده آنها. اوّلی چون بهائیت را با وهّابیت همقافیه دیده اظهار فضلی فرموده و برای این که طبق آیه قرآن "فعزّزناهما بثالث" را رعایت کرده باشد، فراماسونری را هم به آن دو افزوده است. اگر قدری تاریخ میخواند، یا اندکی انصاف میداشت که ندانسته حرف نزند و اظهار فضل نفرماید، میفهمید که این سه با هم بسیار متفاوتند. البتـّه قدری هم فیلسوفانه سری تکان داده و فرمودهاند، "اشکال از ما ایرانیها است که به آنها به چشم فرقه مذهبی نگاه میکنیم و…" تاریخ کلـّیه ادیان گویای همین سخنها است. مگر مسیحیان مدّت سیصد سال با همین برچسبها و افتراها دست و پنجه نرم نکردند؟ مگر اهل تشیّع تا زمان استیلای صفویه در مقهوریت به سر نبردند؟ مگر بنی اسرائیل سالها در صحرا سرگردان نبودند؟ حال ایشان هم اینگونه برخورد بفرمایند.
آقای بعدی سؤال فرمودهاند که "اگر هر کسی عقیدهای اختراع کرد آیا ما باید برای او حقـّی قائل شویم؟" بنده سؤال میکنم، "اگر شما هم در زمان حضرت رسول بودید و شما را از مکـّه بیرون میکردند و چند سال در شعب ابیطالب به سر میبردید و ابوسفیان از شما همین سؤال را میکرد، چه جوابی میدادید؟" او هم برای مسلمانان حقـّی قائل نبود؛ او هم عیناً مانند شما میگفت، "محمّد عقیدهای جعل کرده و خدایی برای خودش ساخته؛ چرا باید برای او حقـّی قائل شویم؟"