جنبش سبز و دین بهائی
کاویان صادق زاده میلانی
چندی پیش بازهم یکی از رسانه های وطنی ناگهان و بدون مقدمه بنای خالی کردن زیرپای جنبش سبز را گذاشت و شاید به منظور شوخی و شاید هم جدی شروع کردند به ردیف کردن دشمنان خیالی دین و میهن و هم دستی و هم سویی مجازی جنبش سبز با اینان را نمادی از ائتلاف اینان با دشمنان خارجی دانستند. خلاصه هرچه دشمن بود و نبود و هرکس در طول تاریخ نیم نگاه چپی به خاک پاک وطن کرده بود از سومریان و محمد افغان گرفته تا استعمار سیاه روس و انگلستان گستره خواهی سرخ شوروی و خلاصه همه و همه را بناف جنبش اصلاحات بسته بود. تو گویی دو دورۀ جنگ ایران و روس و هجوم افاغنه به ایران و از دست دادن هرات و بامیان و حق توحش و کاپیتالاسیان نیز گناهش بر دوش نهضت سبز است کما اینکه زندان فریدون و خوراندن مغز جوانان ایرانی به افعیان گناهی است بر دوش ضحاک. خلاصه دستور بر آن بود که جنبش اصلاح را بپائید.
http://rajanews.com/Detail.asp?id=39704
گوییا نویسندۀ محترم در مراتب مراقبه و مکاشفه و شاید پس از زیادت دستورهای رسیده از بالا در حالاتی بود که حقیقت امر بروی آشکار شده بود و آنچه بر دیگران ناپیدا بود در نزد ایشان چون روز روشن بود و با نگاهی به کف دست و شاید با نظارۀ به نجوم و هئیاتهای سماوی به حقایقی مهم رسیده بود.
سپس دیدم چند خبرگزاری تازه به دوران رسیده و قد و نیم قد دیگر و یکی دو وبلاگ که مصرفی بهتر از انگ زدن و زخرف نوشتن برای پول نفت مفت و مجانی خود و تلف کردن بیت مال پیدا نکرده اند سری هم به آش کشک خاله زده اند (بخوری پاته و نخوری هم پاته) که بعله از قرار معلوم بهائیت نیز با اصلاحات سر و سری داشته است. البته سر و سِر بهائیت فقط با سبز نیست. حاشا و کلا! گاهی با سبز، گاه با سبز مایل به قرمز، گاهکی با پهلوی، زمانی دیگر با امپریالیزم زرد و سفید و گاهی با استعمار قرمز و سیاه، و با همه و همه سَر و سِر داشته اند. شواهد جوسازی های اخیر را در پیش درآمد انتخابات امسال دیدیم. خلاصه افشاگری آنان بر این بود که بر مبنای شواهد رسیده این دو چون عاشق و معشوق با هم یک «جریان» هستند و شواهد جالبی نیز برای این مهم ارائه کرده بودند. و ادعا می شود که کد مهم بین این دو همین «جریان سبز» است. خلاصه سبز شده محملی برای بهائیت و بهائیت بستری برای سبز. حیف است که انجمن نوبل برای «جریان شناسی» جایزه تعیین نمی کند و گرنه همین رسانه های نیم قد درون مرزی این یکی را قُرق می کردند.
شاهد مهم و آغازین حضرات بهائی ستیز و اصلاح گریز اینکه در یکی از بازداشتهای حقوق بشری گویا کتابی بنام «سالهای سبز» یافت می شود. در ابتدا بنظر نمی رسید که این کتاب (که تاریخ کوتاه دین بابی برای کودکان است) یک کشفی چنین محوری باشد ولی با اندکی تحقیق و گذشت زمان مشخص می شود که این داشتان سر دراز دارد. من خودم این کتاب را در عنفوان جوانی خوانده بودم و لابد بر ناخودآگاه من هم موثر بوده. البته معمولا یک کشف نقش تعیین کننده ندارد ولی در این مورد خاص از قرار گره کور کد فرستادن بین بهائیت و جریانهای سبز و اصلاح طلب را باز می کند. ممکن است عقلهای ضعیف و نقصان پذیر ایراد بگیرند که چگونه است که کتابی که سی سال پیش برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است در جریان سازی های اخیر نقش داشته باشد. مساله ای که نویسنده به آن اشاره می کند و پیش از این به مخیله کمتر کسی خطور کرده بود مسالۀ مهم فراهم کردن بستر لازم است. متاسفانه نویسنده توضیح نمی دهد که این بستر سازی چگونه انجام گرفت ولی به هر حال نظر مهم و تازه ای را مطرح کرده است.
البته شواهد فراوان دیگری نیز مطرح می شود. در آثار بهاءالله آمده است که «اذا کُشفت وجه الواحدیه عن خلف حجبات الخضرا…» که معنی آن نیز لابد باید بر همگان مشخص باشد. یعنی توحید و واحدیت خداوند از پس پرده و حجاب سبز بیرون آمد. معنی بارز اینکه خلاصه “سبز” حجاب و پرده ای است برای الهیات بهائی و کلام بهائی. نویسنده ادعا می کند که آثار بهائی در اصل و از همین جا به “اصلاح طلبان” خط داده است. نمونه دیگری که همین اندازه شفاف و روشن و بدون منکر است بیان عبدالبها است که می فرماید که «درخت سبز شود…و دشت و صحرا و تلها چون زمرد خضراء (سبز) غبطۀ سندس و استبرق گردد.» (مکاتیب جلد ۱ ص ۴۴۷) البته همه از کودکی شنیده ایم که ُسندس و استبرق هردو سبز هستند و لباس اهل بهشت نیز از آن رنگ است. ولی رسانه بالا توجه خوانندگان را به این مهم جلب می کند که نه تنها در بیان عبدالبها لباس اهل بهشت سبز است بلکه مضاف بر آن باید دشت و کوه و بیابان و پیرو آن ابر و باد و مه و خورشید و فلک نیز سبز بپوشند. از این رو است که جوانان وطن شال سبز می بندند و دستکش سبز می پوشند و دختران وطن لاک سبز می زنند و مچ بند سبز می بندند و پسران دستار سبز بر خود می آویزند. نویسنده ادعا می کند که اگر چنین جریانهای بیگانه و غیر ایرانی (مثل سرسبزی صحرا و بیابان) و آموزه های خطرناکی مبنی بر سبز و خرم شدن ایران در آثار بهائی نبود اساسا جنبش اصلاحاتی در کار نبود. اگر “سبز” با دین بهائی رابطه ای نداشت مسلم است که بهائیان مازندران را جزیرۀ خضراء (سبز) نمی خواندند. بیان زیر صد البته شاهدی است بر این مدعا و مشتی است نمونۀ خروار:
«…غبراء در لسان عربی زمین است و خضراء (سبز) سپهر برین. جمال مبارک…آن کشور را خضراء تسمیه فرمودند لهذا باید بفیض و عنایتش آن زمین آسمان گردد و آن کشور مطلع مه تابان.» (مائدۀ آسمانی جلد ۹ ص ۱۲۲).
اشارت بیان بالا به اینکه «آن کشور را خضرا (سبز) تسمیه فرمودند» را مولف شیرپاک خورده حمل بر آن می کند که باید تمام کشور سبز شود. و این نمی تواند جز بدی و شقاوت و انحطاط چیز دیگری به دنبال داشته باشد. بهائی ستیزان و نویسنده مورد نظر بالا می پرسد و باید هم بپرسد: چرا بهاءالله می خواهد کشور سبز شود؟ مگر کشور همین جور که هست ایراد دارد؟ چرا باید زمین ایران با فیض و عنایت خداوندی تبدیل به آسمان شود و آن کشور مطلع ماه شود؟
البته خیلی از هموطنان خواهند پرسید که مگر سبز بودن و خرم شدن ایران ایراد دارد؟