تأملی در آثار اسلامی پیرامون مبحث خاتمیت
۱. نهی اکید از استناد به آیات متشابه
۲. آیه خَاتَمَ النَّبِیِّینَ
۳. در معنای خاتم
۳.۱ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ به معنای تأیید/ تصدیق کننده انبیاء (سابق)
۳.۲ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ به معنای زینت/ بهترین انبیاء (بیانگر فضیلت رسول اکرم)
۳.۳ ارتباط خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ خَاتَمُ الْوَصِیِّین
۴. حدیث لَا نَبِیَّ بَعْدِی
۵. حضرت رسول (ص) آخرین پیامبر تا قیامت: قیام قائم آل محمد
۶. احادیثی که ضمن کاربرد لغت خاتم اشاره به ظهور پیامبرانی در آینده دارد
۷. احادیث مربوط به ظهور قائم: نفی عقیده آخرین پیامبر بودن حضرت رسول (ص)
“ایّاکم ان یمنعکم ذکر النّبیّ عن هذا النّباء الاعظم “
(حضرت بهاءالله: کتاب مستطاب اقدس، بند ۱۶۷)
پیروان تمامی ادیان آسمانی همواره به عقیده “لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً” متوسل شده، باب فیض الهی را مسدود دانسته و پیامبر آئین خویش را آخرین فرستاده از جانب خداوند و آئین وی را آخرین آئین الهی شمرده اند. به عبارتی، این روند مکرراً در تاریخ ادیان تکرار شده؛ چنانچه آیه ۷ سوره جن این رویکرد عمومی پیروان ادیان را متذکر می گردد: ” وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً، یعنی و بىگمان آنان گمان مىکردند همان گونه که شما گمان مىکنید که واقعاً خداوند هرگز احدى را [به رسالت] برنمىانگیزد” (اصغر برزی: ترجمه قرآن( برزى)، تهران: نشر بنیاد قرآن، ۱۳۸۲ ش).
اگر چه دعوی پیامبران آسمانی در ابتدای ظهورشان به سختی مورد استقبال مردم زمان، خصوصاً، پیروان ادیان پیشین واقع می گردد، لیکن پیروان همین آئین جدید پس از عبور از دوران مظلومیت و مقهوریت تدریجاً به عقیده ختمیت قائل شده و باب فیض الهی را مسدود دانسته و تبعیت از پیروان دیگر ادیان نموده اند. قرآن شریف این رویکرد عمومی مردم به ظهورات جدید را به زیبایی تمام در آیه ۳۴ سوره غافر خطاب به پیروان حضرت یوسف، تعارضاً، چنین بیان می دارد: ” وَلَقَدْ جَاءکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِّمَّا جَاءکُم بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ، یعنی و پیش از این یوسف بسوی شما با معجزات و ادله روشن آمد و دایم از آیاتی که برای شما آورد در شک و تردید بماندید، تا آنکه یوسف از دنیا برفت، گفتید که دیگر خدا از بعد او هرگز رسولی نمی فرستد. بلی این چنین خدا مردم مسرف ( ستمگری) را که در شک و تردیدند به گمراهی و خذلان خود وا می گذارد”.
به بیانی دیگر، در این آیه دو جنبه افراط و تفریط خلق را نسبت به انبیاء متذکر شده و هر دو را مذموم دانسته؛ یکی عدم عرفان مقام انبیاء در زمان حیاتشان، دیگری غلو و اسراف در زمان ارتفاع شریعتشان و معتقد شدن به ختمیت دیانت و رسالت؛ اولی را به عنوان شک و تردید و جهالت انسانها و دومی را اسراف در حق پیامبران خوانده و تصریح نموده که این نوع تفکر گمراهی است.
به استناد همان کتاب شریف، یهودیان نیز دست خدا را در ارسال پیامبران “بسته دانسته” و به کتاب آسمانی ” قرآن کریم” که از جانب خداوند نازل گشت ایمان نیاوردند؛ چرا که قائل به مسدود بودن فیض الهی گشتند و بدین سبب مورد لعن خداوند قرار گرفتند؛ چنانچه، در آیه ۶۴ سوره مائده خطاب به یهودیان آمده است: ” وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ طُغْیَاناً وَکُفْراً وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَهَ وَالْبَغْضَاء إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ کُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَاراً لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ، یعنی و یهود گفتند دست خدا بسته است و بواسطه این گفتار دروغ دست آنها بسته شد و به لعن خدا گرفتار گردیدند بلکه دو دست خدا گشاده است و هرگونه بخواهد بر خلق انفاق می کند و همانا قرآنی که به تو نازل گشت بر کفر و طغیان بسیاری از اهل کتاب بیفزود”.
در تفسیر آیه وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ، در کتاب “الأصفى فی تفسیرالقرآن” فیض کاشانی، از حضرت أبی عبد اللّه علیه السّلام آمده است: «قالوا: قد فرغ من الأمر، فلا یزید و لا ینقص» و فی روایه: «فلیس یحدث شیئا. قال: ألم تسمع اللّه یقول: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ»، (ملا محسن فیض کاشانى: الأصفى فى تفسیرالقرآن، قم: نشر مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۴۱۸ ق، چاپ اول، ج ۱، صص ۲۸۳ – ۲۸۴)؛ مضمون بیان آنکه، یهودیان گفتند که خداوند از امر و فرمان خلاص گردیده (هر چه باید بگوید گفته) دیگر نه چیزی به حرفهایش افزوده گشته و نه چیزی کم می گردد و در روایت دیگری آمده: پس هیچ چیز تازه ای نمی آید؛ پس فرمود: آیا نشنیده ای آیه قرآن را که فرموده: “خداوند هر چه را خواهد محو و هر چه را خواهد ثابت می کند”(رعد/ ۳۹).
و ایضاً در تفسیر این آیه در “تفسیر صافی” آمده است: و القمیّ قال قالوا قد فرغ اللَّه من الأمر لا یحدث اللَّه غیر ما قدّره فی التّقدیر الأوّل فردّ اللَّه علیهم فقال بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ ای یقدّم و یؤخّر و یزید و ینقص و له البداء و المشیّه )ملا محسن فیض کاشانى: تفسیر الصافى، تهران: انتشارات الصدر، ۱۴۱۵ ق، چاپ دوم، ج ۲، ص ۴۹)؛ مضمون بیان آنکه، در تفسیر قمی آمده که (یهود) گفتند خداوند از امر و فرمان خلاص گردیده، دیگر هر آن چیزی که در تقدیر بوده ظاهر شده، چیز تازه ای نمی آید؛ پس خداوند حرف آنها را رد فرمود با این بیان که گفت: بلکه دستهای خداوند باز است و هر طور که اراده کند مردم را از آیات خود بهره مند می سازد. مقدم می سازد و مؤخر می کند و زیاد می گرداند و کم می کند؛ مشیت و بداء مخصوص اوست (یعنی امری که نبوده ظاهر می سازد).
همچنین، در همان منبع آمده است: و فی التّوحید عن الصّادق علیه السلام فی هذه الآیه لم یعنوا انّه هکذا و لکنّهم قالوا قد فرغ من الأمر فلا یزید و لا ینقص قال اللَّه جلّ جلاله تکذیباً لقولهم غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ الم تسمع اللَّه تعالى یقول یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ (ملا محسن فیض کاشانى: تفسیر الصافى، تهران: انتشارات الصدر، ۱۴۱۵ ق، چاپ دوم، ج ۲، ص ۴۹)؛ مضمون بیان آنکه، در توحید از امام صادق (ع) درباره این آیه آمده که معنی آیه این نیست که یهود گفتند دست خدا را ظاهراً بسته اند بلکه حرف آنها این بوده که خداوند از امر و فرمان خلاص گردیده دیگر به حرفهایش نه چیزی افزوده شده و نه چیزی کاسته می گردد؛ خداوند در تکذیب قول آنها فرمود آنانند که دستشان بسته است (یعنی قدرت تغییر و تبدیل ندارد) و بواسطه این گفتار دروغ دست آنها بسته شد بلکه خداوند دستهایش باز است هرگونه که بخواهد انفاق می کند؛ آیا نشنیده ای که خداوند در قرآن فرموده: خداوند هر چه را خواهد محو و هر چه را خواهد ثابت می کند و أم الکتاب نزد اوست (آیه “یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ (رعد/ ۳۹)” در ادامه آیه ذیل آمده: “لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ، یعنی برای هر زمان و دوره ای کتابی می باشد”؛ بنابراین، یَمْحُوا به معنای نسخ کتاب دیانت قبل و یُثْبِتُ به معنای ظهور کتاب جدید است).
باری، قرآن شریف بر خلاف این عقیده، صراحتاً، استمرار فیوضات الهی را پایان ناپذیر می خواند؛ چنانچه در آیه ۱۰۹ سوره کهف می فرماید: قُل لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِّکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً، یعنی بگو که اگر دریا برای نوشتن کلمات پروردگارمن مرکب شود پیش از آنکه کلمات الهی به آخر برسد دریا خشک می شود هر چند دریای دیگری باز ضمیمه آن بنماید؛ همچنین، درآیه ۲۷ سوره لقمان آمده است: وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَهٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ، یعنی و اگر هر درخت روی زمین قلم شود و آب دریا به اضافه هفت دریای دیگر به مدد آید از بعد آن باز هم نگارش کلمات خدا نا تمام ماند همانا خدا را اقتدار و حکمت است.
شایان توجه آن که، در تفسیر “انوار درخشان” حسینى همدانى ضمن انتقاد از نگرش یهود چنین می نویسد: “در اثر تحریف توریه اخبار و مژدههاى مهم آن از دست رفته و بجاى آن افسانههائى درج شده که سبب ضلالت و گمرهى یهود تا پایان جهان میشود از این قبیل:
۱- دین توریه همیشگى و نسخ پذیر نیست.
۲- پس از موسى کلیم پروردگار پیامبر دیگرى را نخواهد فرستاد.
۳- قدرت و توانائى پروردگار محدود است «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ».
۴- احکام آسمانى نسخ پذیر نیست” (سید محمد حسین حسینى همدانى: انوار درخشان، تهران: نشر کتابفروشى لطفى، ۱۴۰۴ ق، چاپ اول، ج ۴، ص ۳۷۹).
از سوی دیگر، در “تفسیر هدایت” ذیل تفسیر آیه فوق، جمودت فکری یهودیان مورد انتقاد قرار گرفته و چنین آمده است: ” نگرش یهود به رسالت جدید و هر چیز جدیدى نگرش جامد است. عدم اعتقاد آنان به امکان تجدید و تجدد، میان آنها و نور رسالت به صورت حجابى درآمده است. از این رو هر گاه آیات خدا بر آنان نازل مىشد بر طغیانشان مىافزود. «وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً– و آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده است به طغیان و کفر بیشترشان خواهد افزود.» زیرا اینان مىپندارند که هر تازهاى بدعت است و باید با آن به پیکار پرداخت از این رو هر چه بیشتر در خرافات کهن خویش فروخواهند رفت” (مترجمان: تفسیر هدایت، مشهد: نشر بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، ۱۳۷۷ ش، چاپ اول، ج ۲، ص ۳۶۴).
لیکن، در تفسیر ” حجه التفاسیر و بلاغ الإکسیر”، ضمن اشاره به آیه ۶۴ سوره مأئده و با استناد به احادیث، دیدگاه جالب تری بیان کرده و در واقع فلسفه اعتقاد به ختمیت زیر سؤال می رود: ” کاشف الغطاء مزبور: در کتاب الفردوس الاعلى بخلاصه و ترجمه فرمودهاند که: آدم (ع) پدر نسل نوع بشر موجود است و لیکن در قرآن و احادیث مطلبى نیست که وى اول از این نوع است بلکه خلافش موجود است از جمله در تفسیر آیه ۱۵ از سوره قاف که فرموده: (بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ) اخبارى از امامین محمد الباقر و جعفر الصادق (ع) موجود است که بخلاصه گمان مکنید که غیر از این نوع، آدمى نبوده است بلکه پیش از شما خدا هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفریده و پس از انقراض این عالم و رفتن بهشتیان به بهشت و دوزخیان به دوزخ هزار هزار آدم و هزار هزار عالم بوجود خواهد آورد و شما بیشتر این اخبار را در کتاب خصال صدوق (اعلى اللّه مقامه) خواهید یافت. و قاعده عدم تناهى قدرت خداى تعالى هم همینگونه حکم می کند که فیض خدا به هیچوجه قطع نمی شود و یهود که فیض خدا را منقطع و دست قدرت او را بسته می دانند لعن شدهاند (وَ لُعِنُوا بِما قالُوا (مائده/۶۴))” (سید عبد الحجت بلاغى: حجه التفاسیر و بلاغ الإکسیر، قم: انتشارات حکمت، ۱۳۸۶ ق ، جلد اول مقدمه، ص ۹۱).
{مطلب فوق اشاره به بابی از کتاب “الخصال” شیخ صدوق دارد که در آن مذکور است: خلق الله عز و جل ألف ألف عالم و ألف ألف آدم، یعنی خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفریده است (شیخ صدوق: الخصال، انتشارات جامعه مدرسین قم، ۱۴۰۳ ق، دو جلد در یک مجلد، ج ۲، ص ۶۵۲)}
به عبارتی، پیروان تمامی ادیان اعتقاد به ختمیت دیگر ادیان را به باد انتقاد گرفته، لیکن خود به همین عقیده متوسل شده و خود را از این قاعده مستثنی می دانند. جالب توجه آن که، تمام چهار موردی را که، به استناد تفسیر “انوار درخشان”، یهود بدان قائل شدند، مسلمین در حال حاضر بدان معتقدند؛ بی دلیل نبوده است که از حضرت رسول (ص) و ائمه طاهرین احادیث بیشماری در خصوص تبعیت مسلمین از امتهای پیشین، بالاخص بنی اسرائیل، روایت شده است؛ چنانچه شیخ ابو صادق سلیم بن قیس هلالى عامرى کوفی، از خواص اصحاب حضرت علی (ع)، در “کتاب سلیم بن قیس الهلالی” از قول حضرت رسول اکرم (ص) حدیث ذیل را روایت کرده است: وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ لَتَرْکَبَنَّ أُمَّتِی سُنَّهَ بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ [وَ حَذْوَ] الْقُذَّهِ بِالْقُذَّهِ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ وَ بَاعاً بِبَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلُوا جُحْراً لَدَخَلُوا فِیهِ مَعَهُمْ إِنَّ التَّوْرَاهَ وَ الْقُرْآنَ کَتَبَهُ مَلَکٌ وَاحِدٌ فِی رَقٍّ وَاحِدٍ بِقَلَمِ وَاحِدٍ وَ جَرَتِ الْأَمْثَالُ وَ السُّنَنُ سَوَاء (سلیم بن قیس هلالى کوفی: کتاب سلیم بن قیس الهلالی، قم: انتشارات هادى، ۱۴۰۵ ق، چاپ اول، ص ۵۹۹)، یعنی شنیدم که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم مىفرمود: «امتم سنت بنى اسرائیل را پیشه کنند و در آن گام بردارند و پا جاى پاى آنان گذارند، مانند آنان رفتار نمایند به گونهاى که اگر آنان به سوراخى خزیدند اینان نیز با آنان در آن سوراخ خزند. همانا که تورات و قرآن را یک فرشته در یک ورق و با یک قلم نگاشته است، سنن و امثال امتها یکسان جریان یابند».
و ایضاً شیخ صدوق در کتاب “من لا یحضره الفقیه” از آن حضرت روایت ذیل را نقل می کند: وَ قَالَ النَّبِیُّ ص یَکُونُ فِی هَذِهِ الْأُمَّهِ کُلُّ مَا کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ حَذْوَ الْقُذَّهِ بِالْقُذَّهِ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ “سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلا”(شیخ صدوق: من لا یحضره الفقیه، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ ق، چاپ دوم، ج۱، ص ۲۰۳)، یعنی پیامبر (ص) فرمود: هر آنچه در میان بنى اسرائیل واقع شده در امّت من نیز واقع خواهد شد کاملا یکسان همانند یک لنگه از کفش با لنگه دیگر و همچون مساوى بودن پرهایى از پیکان با پرهاى دیگرش. و خداوند عزّ و جلّ فرموده است: سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا (فتح/ ۲۳) یعنى: این سنّت الهی است که در گذشته نیز بوده است؛ و هرگز سنت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت.
به طور قطع می توان گفت که یکی از آفات و سنتهای همیشگی که پیروان ادیان از یکدیگر تبعیت کرده اند اعتقاد به پایان یافتن ارسال پیامبران الهی و تجدید ادیان آسمانی از جانب خداوند بوده که این نوع نگرش، عموماً، در طی زمان حاصل شده است؛ به بیانی دیگر، سنت رد دعوی پیامبران الهی و پیام آسمانیشان توسط مخالفان/ پیروان ادیان سابق، صریحترین پیامی است که قرآن شریف پیرامون ذکر حکایات امت ها در ادوار مختلف متذکر می گردد و این نوع نگرش و رویکرد اعتقادی، معمولاً، در اثر تفاسیر نادرست آیات الهی و تحریف و تأویل کلمات متون مقدسه دینی توسط پیروان ادیان، خصوصاً علماء و پیشوایان دینی حاصل شده است.
در قرآن شریف خطاب به یهودیان آمده است: ” یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ (نساء/ ۴۶)، یعنی گروهی از یهود کلام الهی را از جایگاه خویش خارج می سازند”. چنانچه، در ” تفسیر اثنا عشری” در تفسیر این آیه آمده است: “تأویل کلمات تورات بر وفق رأى و طبع خود” (حسین بن احمد حسینى شاه عبدالعظیمى: تفسیر اثنا عشرى، تهران: انتشارات میقات، ۱۳۶۳ ش، چاپ اول، ج ۲، ص ۴۵۴)؛ و در “تفسیر آسان” ذیل تفسیر همین آیه آمده است: ” بعضى از آن گروهى که یهودى شدند یعنى علماء و احبار آنان کلام خدا را تحریف و تعویض می نمایند” (محمد جواد نجفى خمینى: تفسیر آسان، تهران: انتشارات اسلامیه، ۱۳۹۸ ق، چاپ اول، ج ۳، ص ۲۴۹). به بیانی دیگر، علمای یهود آیات تورات را که حضرت رسول (ص) بدان استدلال می فرمودند از راه عناد تحریف می کردند؛ یعنی طوری معنی می کردند که سبب گمراهی مردم بشود و حقیقت مقصود را پنهان می ساختند و کلمات را در غیر ما وُضِعَ لَهُ بکار می بردند.
قابل توجه آن که، تفسیر آیات الهی بر خلاف مضامین اصلی و آنچه مقصود حقیقی است و مصداق یافتن بیان مبارک “یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ” در روایات اسلامی نیز پیش بینی شده است؛ چنانچه در کتاب منیه المرید از رسول خدا (ص) آمده که آن حضرت فرمود: بیشتر خطری که من می ترسم متوجه امتم شود و بعد از من ایشان را گمراه کند کسی است که به قرآن بپردازد و آن را بر غیر مواضعش تطبیق دهد (سید محمد باقر موسوى همدانى: ترجمه تفسیر المیزان، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۳۷۴ ش، چاپ پنجم، ج ۳، ص ۱۱۶).
همچنین، در کتاب “بیان در علوم و مسائل کلى قرآن” از کتاب “کافى” روایت ذیل را از امام باقر (ع) طى نامهاى به سعد خیر بیان می دارد: «آنان قرآن را پشت سر انداخته اند و حروف و الفاظ آن را حفظ نموده، معانى و قوانینش را تحریف مىکنند» (نجمى / هاشم زاده هریس: بیان در علوم و مسائل کلى قرآن، ص ۲۵۱).
و از حضرت رسول (ص) در “خصال” شیخ صدوق روایت ذیل آمده است: إنما أتخوف على أمتی من بعدی ثلاث خصال أن یتأولوا القرآن على غیر تأویله أو یتبعوا زله العالم … و سأنبئکم المخرج من ذلک أما القرآن فاعملوا بمحکمه و آمنوا بمتشابهه. انتهی ( الخصال، ج ۱، ص ۱۶)، یعنی من بر امت خود از سه خصلت پس از مرگ خود ترسانم: از اینکه قرآن را به غیر معنای حقیقی و صحیح آن تفسیر کنند یا اینکه لغزش و خطای عالم دینی را پیروی کنند … اکنون من شما را به راه چاره از این گرفتاری آگاه می کنم: اما راجع به قرآن وظیفه شما این است که به محکمات آن عمل کنید و به متشابهات آن ایمان داشته باشید. انتهی
۱. نهی اکید از استناد به آیات متشابه
یهودیان به دلیل استناد به برخی از آیات متشابه تورات، به ظهورات و پیامبران بعدی ایمان نیاورده چرا که اعتقاد داشته که دیانت یهود تنها دیانت حقیقی می باشد؛ برخی از آیاتی که بدان متشبث شده اند از قرار ذیل می باشد: شریعت خداوند کامل است و جان را بر می گرداند (مزمور نوزدهم، آیه ۷)؛ شریعت ترا دائماً نگاه خواهم داشت تا ابدالاباد (مزمور صد و نوزدهم آیه ۴۴)؛ ای خداوند کلام تو تا ابدالاباد در آسمانها پایدار است امانت تو نسلاً بعد نسلاً (مزمور صد و نوزده آیه ۹۸).
مسیحیان نیز به دلیل استناد به برخی از آیات متشابه معتقد شدند که پیامبر دیگری پس از حضرت مسیح مبعوث نمی شود و آنحضرت را تنها ناجی بشریت می دانند؛ چنانچه در رساله بعبرانیان باب اول آیه ۳ مذکور است: مسیح فروغ جلالش و خاتم جوهرش بوده؛ و در آیه ۳۵ فصل ۲۴ از انجیل متی آمده است: ” آسمان و زمین ممکن است زائل و معدوم شوند اما کلام من هرگز زائل نمی شود و همیشه باقی و ثابت میانه ناس خواهد بود”؛ همچنین در آیات ۵ – ۷ فصل سوم از انجیل یوحنا می خوانیم: ” نفسی که زنده نشده است از ماء معرفت الهی و روح قدسی عیسوی قابل ورود و دخول در ملکوت ربانی نیست”.
امت حضرت رسول (ص) نیز، به مرور زمان، با استناد به متشابهات قرآن شریف، خصوصاً، عبارت “خَاتَمَ النَّبِیِّینَ“ معتقد شدند که حضرت محمد (ص) آخرین فرستاده خداست و بعد از پیامبر اسلام پیامبر دیگری مبعوث نمی گردد؛ به بیانی دیگر، آنچه پیروان ادیان قبل جهت رد دعوی پیامبر آسمانی جدید بدان متمسک شدند (استناد به آیات متشابه که قابل حمل بر وجوه مختلف می باشند)، در این دور نیز به همان اسباب متمسک گشته اند. بی حکمت نبوده که حضرت رسول (ص) امت خویش را انذار فرموده اند که :فاعملوا بمحکمه و آمنوا بمتشابهه، یعنی به محکمات قرآن عمل کنید و به متشابهات آن ایمان داشته باشید؛ چرا که به استناد آیه ۷ سوره آل عمران: فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ، یعنی آنان که در دلشان میل به باطل است از پی متشابه رفته تا به تأویل کردن آن در دین راه شبهه و فتنه گری پدید آرند.
ابن عربی در تعبیر متشابهات بیان می دارد: “متشابهات آیاتی هستند شبیه به هم که صراحت و وضوح کامل در مفهوم آنها نیست و درباره آنها به وجوه مختلف میتوان اندیشید“ (محمد بن علی ابن عربی: فصوص الحکم ابن عربی، تهران: نشر کارنامه، ۱۳۸۵ ش، برگردان متن محمد علی موحد و صمد موحد ، ص ۹۹).
با امعان نظر به مطالب فوق، استناد به آیات متشابه برای نتیجه گیری در امری (بالاخص تغییر سنت الهی و یک روش معمول خداوند یعنی ارسال پیامبران) خلاف رأی پیامبر اسلام و ائمه اطهار بوده و مسلمین از این رویکرد نهی اکید شده اند؛ چرا که متشابهات آیاتی چند پهلو و قابل حمل بر وجوه مختلف می باشند و استناد به آنها بدون ارجاع به محکمات صحیح نمی باشد؛ صریح کلام الله مجید، آیات محکم اصل و مرجع سایر آیات کتاب خداست “مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ (آل عمران/ ۷)”.
در تأیید مطالب فوق، در کتاب عیون از حضرت رضا (ع) روایتی آمده که آن حضرت فرمود: “… باید که متشابهات را بمحکماتش بر گردانید، و زنهار متشابهات را پیروی مکنید که گمراه می شوید” (ترجمه تفسیر المیزان، ج ۳، صص ۱۰۴ – ۱۰۵). و در کتاب احتجاج از قول امام رضا (ع) روایت ذیل نقل شده است: وَ قَالَ الرِّضَا ع مَنْ رَدَّ مُتَشَابِهَ الْقُرْآنِ إِلَى مُحْکَمِهِ هُدِیَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ فِی أَخْبَارِنَا مُتَشَابِهاً کَمُتَشَابِهِ الْقُرْآنِ- وَ مُحْکَماً کَمُحْکَمِ الْقُرْآنِ فَرُدُّوا مُتَشَابِهَهَا إِلَى مُحْکَمِهَا وَ لَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهَا دُونَ مُحْکَمِهَا فَتَضِلُّوا(احمد بن على طبرسى: الإحتجاج على أهل اللجاج، مشهد: انتشارات مرتضى، ۱۴۰۳ ق، چاپ اول، ج ۲ ، ص ۴۱۰)، یعنی هر کسى که رد متشابه قرآن بمحکم آن نماید بىشکّ آن بنده سلیم مهتدى بطریق مستقیم گردید بعد از آن آن امام الانس و الجانّ علیه السّلام فرمود که: در أحادیث و أخبار ما نیز متشابهاتست چنانچه متشابهات قرآنست و محکماتست چنانچه محکمات قرآن لازم الاذعانست باید که ردّ متشابهات أخبار ما بمحکمات آن نمائید و تابع متشابهات بدون محکماتش نگردید که اگر چنین کنید گمراه و دور از رحمت آله خواهید بود. و نظر علامه طباطبائی در خصوص استناد به متشابهات قابل تأمل می باشد: ” قرآن کریم بعضی آیاتش مفسر بعضی دیگر است، پس متشابه هم قطعاً مفسر دارد و مفسر آن جز آیات محکم نمی تواند باشد”(ترجمه تفسیر المیزان، ج ۳، ص ۶۷).
بیان یکی از روحانیون مسلمان از کتاب الکترونیکی ” مقدمه ای بر ترجمه قرآن” در خصوص آیات محکم و متشابه مناسب حال می باشد: ” نه تنها آیات محکم و متشابه از هم تمیز نیافته، بلکه هیچکدام از مفسرین به این مهم توجهی نکرده و به سادگی از این مبحث گذشته اند. با اینکه در متن قرآن به صراحت اعلام شده که: مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ، ولی هرگز این تذکر زیربنای توجه و نگاه به قرآن قرار نگرفته؛ زیرا وقتی به وضوح می بینیم خود قرآن اعلام میکند: هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ می توان پرسید که واقعاً قرآن از بیان این آیه چه مقصودی داشته است؟ آیا جز این است که هشدار فرموده تا مبادا ریشه های این کتاب با فروع و شاخ و برگ آن مشتبه شود … این تشریح نشان می دهد که امکان این گونه خلط و اشتباه در مورد قرآن، از ابتدای زمان صدور، محتمل و خصوصاً ادامه آیه بیانگر آن است که از همان نخستین روزها، این ویژگی غیر قابل اجتناب، همواره در معرض سوء استفاده و برداشت نیز بوده است”( مقدمه ای بر ترجمه قرآن، صفحه ۳۱۱ – ۳۱۳).
۲. آیه خَاتَمَ النَّبِیِّینَ
در آیه ۴۰ سوره احزاب آمده است: ” مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً، یعنی محمد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نیست لیکن او رسول خدا و خاتم انبیاست و خدا همیشه بر امور عالم آگاهست”.
مطلبی که در خصوص تفاسیر انجام شده توسط مفسرین قابل توجه بوده، و عنایت بدان حائز اهمیت می باشد آن است که: ” هر کس که با اندیشه ای همراه است، مهمترین منبع زیر بنایی اندیشه هایش پیش فرضهای ذهنی اوست و در مورد اندیشه های دینی مسلمانان این پیش فرضها عبارت از پیش فرضهای کلامی است که در طول تاریخ به صورت ناخودآگاه با آنان همراه بوده و همچنان نیز هست“( مقدمه ای بر ترجمه قرآن، صفحه ۶۸)، و در تفسیر آیه ۴۰ سوره احزاب نیز پیش فرض اتمام ارسال پیامبران از جانب خداوند، پس از حضرت رسول (ص)، نقش اساسی ایفا نموده و تمام مفسرین با این پیش فرض به تفسیر آیه مذکور پرداخته؛ حتی این پیش فرض تمامی آیات قرآنی که مربوط به استمرار ظهورات الهیه می باشند را تحت تأثیر خود قرار داده است.
آن چه شایان توجه است آن که چگونه مسلمین تنها با استناد به یک عبارت خَاتَمَ النَّبِیِّینَ از قرآن مجید معتقد به پایان یافتن بعث پیامبران آسمانی از جانب خداوند شده اند، عبارتی که درباره آن به وجوه مختلف می توان اندیشید. و چرا چنین مسئله مهمی که از اصول اعتقادی اسلامی می باشد و سرنوشت یک امت بدان وابسته است بدون ارجاع به محکمات تفسیر شده و خداوند در آیات محکمات که ام الکتاب می باشد ابداٌ به این مسئله نپرداخته و هیچ یک از آیات محکمه قرآنی مؤید این تعبیر نمی باشد؟ گو آنکه در کلام الله مجید ارسال پیامبران سنت غیر قابل تغییر الهی خوانده شده است: سُنَّهَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلاً ( الإسراء/ ۷۷) یعنی، سنت آنان که بتحقیق فرستادیم قبل از تو رسولانمان را و نیابی مر سنت ما را تغییری.
مطلب در خور تأمل در خصوص شأن نزول سوره احزاب و آیه مذکور آن که، این آیه هیچ ارتباطی با ختمیت ارسال پیامبران ندارد! به بیانی دیگر، سؤال قابل تأمل اینست که ارتباط قسمت اول آیه، نفی ابوت حضرت محمد (ص)، با قسمت دوم آیه، خاتم النبیین، چیست؟ این واقعیت که محمد هیچ فرزند پسری نداشته چه ربطی به اینکه دیگر پیامبری نخواهد آمد دارد؟ و چرا این دو قسمت با “ولکن” به یکدیگر ربط داده شده اند؟
به عبارتی، اگر علت نزول این آیه، به دلیل کنایه و گفتار های زشت و ناپسند دشمنان و کفار بوده؛ چنانچه در تفسیر منهج الصادقین آمده است:“منافقان و بىدینان زبان طعن دراز کرده می گفتند که این مرد ما را می گوید که زنان پسران بر شما حرامست و خود زن پسر خود را خواست” (ملا فتح الله کاشانی: تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین، تهران: کتابفروشى محمد حسن علمى، ۱۳۳۶ ش، ج۷، ص ۲۹۸)؛ اگر این آیه در تأیید رسالت آن حضرت نازل شده؛ چنانچه در تفسیر خسروی در تفسیر و لکن رسول الله آمده است: ” و آنچه خدا براى او مباح فرموده ترک نمىکند و بقول نادانان و نکوهش آنان دست از تبلیغ و تشریع احکام الهى برنمی دارد (علی رضا میرزا خسروانی: تفسیر خسروی، تهران: انتشارات اسلامیه، ۱۳۹۰ ق، چاپ اول، ج۷، ص ۳۹- ۴۰)”؛ و اگر مقصود از نزول این آیه بیان فضیلت مقام و رسالت حضرت رسول (ص) نسبت به انبیاء دیگر بوده؛ چنانچه آمده است: “حضرت رسالت (ص) افضل از کل آنها بوده و ملقب (بخاتم النبیین) شده در آیه شریفه ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ احزاب آیه ۴۰″ (سید عبد الحسین طیب: أطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران: انتشارات اسلام، ۱۳۷۸ ش، چاپ دوم، ج۵، ص ۱۳۰)؛ با چه استدلال و منطقی از این آیه نتیجه گیری پایان یافتن ارسال پیامبران از جانب خداوند حاصل شده؟ به بیان دیگر ذکر فضیلت یک پیامبر چه ربطی به مسدود شدن فیض الهی و پایان فضل خداوند جهت هدایت بشریت دارد؟
آنچه مشهود است آنکه جنبه آخرین پیامبر بودن عبارت خاتَمَ النَّبِیِّینَ بیشتر مورد توجه قرار گرفته و دیگر تعابیر این واژه به تدریج کم رنگ شده تا بدانجا که بسیاری از مسلمین معاصر از معانی دیگر این واژه هیچ اطلاعی ندارند! به بیانی دیگر، چرا مسلمین معاصر تمامی تعابیری که در خصوص معنای “خاتم” مورد ترجمه و تفسیر قرار گرفته رها کرده و تنها معنای “ختم” و “آخر” این لغت را پذیرفته اند! گو آنکه علیرغم بحث های مفصل در خصوص شأن نزول سوره احزاب و آیه خاتم النبیین، در بین علما و دانشمندان اسلامی اتفاق نظر کلی وجود ندارد و تعابیر و تفاسیر نامتجانسی در این خصوص ذکر شده است.
باری، اینکه حضرت رسول (ص) آخرین پیامبر و فرستاده الهی بودند اجماع عموم مسلمین نمی باشد؛ پیرامون خرمیه (بابک خرمدین)، با استناد به آیه ۳۵ سوره اعراف، یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ، قائل به تواتر رسل بعد از پیامبر اسلام بودند؛ چنانچه، در کتاب ” جلوههاى اعجاز معصومین علیهم السلام” در این خصوص آمده است: “بدان که آنان (خرمیه) مىپندارند که پیامبران بعد از حضرت محمّد- صلّى اللَّه علیه و آله- به دنبال هم مىآیند و رسالت پیامبران یکى پس از دیگرى تا روز قیامت ادامه دارد و قطع نمىشود. و به این آیه شریفه استدلال کردهاند که «اى فرزندان آدم! چون پیامبرانى بیایند از خود شما که آیات مرا براى شما بیان کنند، پس آنکه پرهیزکارى پیشه کند و کار شایسته نماید. هیچ ترسى بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند شد (اعراف/ ۳۵)». «خرّمیه» گفتهاند: بودن این آیه در مورد آینده، دلالت مىکند بر اینکه پیامبران به دنبال هم مىآیند. و همچنین استدلال کردهاند به این آیه شریفه: «و خاتم پیامبران» و گفتهاند: معمولا «خاتم» استفاده مىشود در وسط کتاب پس این دلیل بر این است که حضرت محمّد- صلّى اللَّه علیه و آله- آخرین پیامبر نیست. و چه بسیار مىگویند که ما این مسأله را از طریق عقل و روایت دانستهایم” (غلام حسن محرمى: جلوههاى اعجاز معصومین علیهم السلام، قم: دفتر انتشارات اسلامى، ۱۳۷۸ ش، چاپ دوم، ص ۵۹۲).
۳. در معنای خاتم
عبارت خاتَمَ النَّبِیِّینَ که یکی از آموزه ها و اعتقادات محوری مسلمانان می باشد، فقط و فقط در یک آیه از قرآن شریف ذکر گردیده که خاتم در آن به فتح تاء “خاتَم” اعراب شده است؛ گو آن که در زبان عربی کلمه خاتم به دو صورت قابل قرائت می باشد: به کسر تاء “خاتِم”؛ و به فتح تاء “خاتَم”.
در اغلب واژه نامه ها تعابیر مشابهی در خصوص معنای خاتِم و خاتَم ذکر گردیده است؛ فی المثل در “واژه نامه نوین” تألیف دکتر محمد قریب، ذیل معنای خاتم به کسر تاء ” خاتِم” آمده است: “ختم کننده؛ پایان؛ عاقبت هر چیز؛ ختم شده به او”. و در معنای خاتم به فتح تاء “خاتَم” آمده است: “انگشتری؛ مهر؛ نگین؛ بازپسین؛ اسبابی که از عاج فیل و استخوان شتر و جز آن ساخته و بر آن کلها و تصاویر چند نقش کنند” (دکتر محمد قریب: واژه نامه نوین، انتشارات بنیاد، ۱۳۶۷ ش، چاپ چهارم، ص ۳۹۹). به عبارتی، برای لغت ” خاتِم” معنای مشخصی می توان آورد و آن ختم کننده و پایان دهنده می باشد، لیکن در خصوص واژه “خاتَم” تعابیر متفاوتی می توان بیان نمود؛ چنانچه مفسران و مترجمان قرآن کریم در آثار خود، جنبه های متفاوتی از معنای خاتَمَ النَّبِیِّینَ را اشاره نموده و در آثار خود مورد تعبیر و تفسیر قرار داده اند.
باری، بزرگان و مفسران اسلامی، بالاخص مسلمین صدر اسلام، در آثار خود به تعابیر دیگری از لغت خاتَمَ اشاره کرده اند؛ برای مثال معنای زینت یا مهر؛ بدان معنا که، حضرت رسول (ص) در سلسله انبیاء بواسطه فضیلتی که دارند، مانند انگشتری بمنزله زینت انبیاء بوده که سلسله نبوت بوجود آنحضرت زینت یافته است. همچنین، مقصود از مهر/امضاء تصدیق و رسمیت بخشیدن است و نظر به معنی لغوی خاتم النبیین چنین می باشد که حضرت محمد تصدیق کننده انبیای سلف بوده است. به عبارتی، اشاراتی موجود که عبارت “خاتم النبیین” در آثار مسلمین صدر اسلام به معنای کسی که موید انبیاء سابق بوده و به نحوی احترام آمیز به معنای بهترین انبیاء، یا زینت و انگشتر انبیاء مورد استناد قرار گرفته است. حال جای بسی حیرت است که تمامی معانی این واژه نادیده گرفته شده و تنها معنای ختمیت و آخریت لغت “خاتم” مورد استناد می باشد!
۳.۱ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ به معنای تأیید/ تصدیق کننده انبیاء (سابق)
از جمله معانی که برای لغت “خاتم” آمده مُهر می باشد؛ چنانچه در کتاب “ترجمه مفردات” مذکور است: “طابع و خاتم- آن چیزى است که بوسیله آن چیزى طبع و مهر مىشود” (سید غلامرضا خسروى حسینى: ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، تهران: انتشارات مرتضوى، ۱۳۷۵ ش، چاپ دوم، ج ۲، ص ۴۷۲)؛ نتیجتاً، بسیاری از مفسرین و مترجمین قرآن خاتَمَ النَّبِیِّینَ را به معنای مهر پیامبران دانسته اند.
در کشف الاسرار رشید الدین میبدی از علما و مفسران قرن ششم هجری، در معنای آیه ۴۰ سوره احزاب آمده است: قوله تعالى: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ محمد پدر هیچ کس نیست از مردان شما، وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ لکن رسول خداست و مهر پیغامبران، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً و اللَّه بهمه چیز داناست و از همه آگاه.
همچنین، در صفحه ۳۶۰ ترجمه قرآن دهم هجرى، که موضوع تفسیری و به فارسی کهن می باشد، در ذیل آیه ۴۰ سوره احزاب آمده است: نبود محمّد پدر هیچ یکى از مردان شما از بهر آنکه از پسران هیچ به مردى نرسیدند و لیکن پیغمبر خداى و مهر نهنده پیغمبران و هست خداى به هر چیزى دانا اسرار و احوال هر کسى داند. (ترجمه قرآن (دهم هجری)، مکان چاپ: تهران، ۱۳۸۴ ش، چاپ اول، تحقیق دکتر علی رواقی)
و شاه نعمت الله دهلوی مفسر و فقیه قرن دوازدهم در معنای آیه مذکور می نویسد: نیست محمد ص پدر هیچکس از مردان شما و لیکن پیغامبر خداست و مهر پیغامبران است و هست خدا بهر چیز دانا.
در هر حال، بسیاری از مفسرین مُهر را به عنوان پایان نبوت تعبیر نموده اند؛ لیکن آنچه راجع به واژه “ خاتَمَ” به معنای مُهر قابل توجه است آنکه هدف اصلی از کاربرد مهر، تصدیق و تأیید کردن می باشد که در روایات موجود نیز این تعبیر از مُهر مورد تأیید و تأکید قرار گرفته است؛ به عبارتی، هدف اصلی از کاربرد مُهر و امضاء رسمیت و اعتبار بخشیدن به مدرک و سند می باشد، نه اتمام آن! در ضمن مهر، لزوماً، در خاتمه و پایان مدارک به کار نمی رود؛ برای مثال در روایات در خصوص نامه ای که امام علی النقی (ع) نوشته آمده است که آن حضرت سر نامه را مُهر می کند؛ چنانچه در روایات مذکور است که آن حضرت ” نامه پاکیزهاى بخط و زبان رومى مرقوم فرمود و سر آن را با خاتم مبارک مُهر نمود” (علی دوانى: مهدى موعود- ترجمه جلد سیزدهم بحار، تهران: دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۸ ش، چاپ بیست و هشتم، ص ۱۸۹). مطلب دیگر آنکه، آیا اگر کسی نامه ای نوشت و مُهر کرد این بدان معناست نامه دیگری نمی تواند بنویسد؟
این تعبیر از واژه “خاتم” که مهر به منظور تصدیق و اعتبار بخشیدن به کار می رود را می توان در احادیثی که در خصوص خاتم/ مهر حضرت رسول (ص) روایت شده به خوبی دریافت نمود که استفاده از مهر (خاتم) به دلیل رسمیت و اعتبار بخشیدن نامه/ مکتوب هایی بوده که از جانب حضرت رسول (ص) صادر گردیده است؛ چنانچه در مقاله ” نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت در اسلام” از منبع Khatam تألیف Allan، با استناد به احادیث مطالبی در خصوص خاتم (مهر) حضرت رسول (ص) بیان می دارد: بخاری می نویسد که حضرت محمد (ص) اراده نمودند که برای بیزانس مکتوبی بنویسد، به آن حضرت گفته شد که این مکتوب خوانده نخواهد شد مگر آن که مختوم به مهر باشد. لذا، آن حضرت در سال هفتم هجرت مهری نقره ای اختیار فرمود که عبارت ” محمد رسول الله” بر آن نقش بسته بود(Allan, Khatam, p 1103).
و ایضاً در روایتی دیگر مطلب بسیار جالبتری آمده است: ورد فی الحدیث أن کون الکتاب کریما هو بخاتمه «تفسیر مجمع البیان و المیزان و القرطبی». و جاء فی حدیث آخر أن الرّسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم أراد أن یکتب رساله للعجم، فقیل له: إنّهم لا یقبلونها إلّا بالخاتم، فأمر النّبی أن یصنع له خاتم و نقشه «لا اله إلّا اللّه محمّد رسول اللّه» (مکارم شیرازى: الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، قم: نشر مدرسه امام على بن ابى طالب، ۱۴۲۱ ق، چاپ اول، ج۱۲، ص ۵۶)، یعنی در حدیث آمده است: کرامت و ارزش نامه به مهر کردن آن است (تفسیر مجمع البیان و المیزان و قرطبى) و در حدیث دیگرى آمده هنگامى که پیامبر اسلام خواست نامهاى براى عجم بنویسد به او عرض کردند آنها نامه را بدون مهر نمىپذیرند، پیامبر دستور داد انگشترى ساختند که نقش نگین آن “لا اله الا اللَّه محمدا رسول اللَّه” بود و نامه را با آن مهر فرمود.
جالب توجه آنکه در ادامه حدیث فوق آمده است: و ختم الرساله أو الکتاب بذلک الخاتم، یعنی آنحضرت رسالت یا کتاب را به وسیله همان مهر ختم کرد و رسمیت بخشید!
همچنین، در کتاب ” ترجمه مفردات” از قول مسعودى در باره خاتم/ مهر پیامبر اسلام (ص) این طور مىنویسد: و اتّخذ رسول اللّه الخاتم فى المحرم و نقش علیه محمّد رسول اللّه و کاتب ملوک، و نفذت کتبه و رسوله الیهم یدعوهم الى الاسلام (التّنبیه و الاشراف ۲۲۵ الى ۲۶۰)، یعنى پیامبر (ص) خاتم و مهرى با نقش (محمّد رسول اللّه) برگزید براى زمامداران معاصر خویش نامههائى با همان نقش خاتم فرستاد و آنها را باسلام دعوت کرد (سید غلامرضا خسروى حسینى: ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، تهران: انتشارات مرتضوى، ۱۳۷۵ ش، چاپ دوم، ج ۱، ص ۵۸۱).
و در کتاب اول پادشاهان، باب ۲۱ آیه ۸، مذکور است که ایزابل نامه ای را به نام آخاب جعل کرد و آن را برای این که از اعتبار لازم برخوردار شود با مهر آخاب مهمور ساخت.
فریدمان (Friedmann) در صفحه ۵۷ از رساله اش بنام Prophecy این احتمال را مطرح می سازد که “خاتم النبیین” به معنای «او مهر (تأیید) خود را بر آنها کوبید» باشد(نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، صفحه ۱۲). این نظریه که حضرت محمد (ص) انبیاء سلف را تأیید و تصدیق فرمودند مؤید به آیه ۳۷ از سوره صافات است که می فرماید: بَلْ جَاء بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ، یعنی بلکه به حق آمد و پیامبران پیشین را تصدیق کرد.
این که حضرت رسول (ص) مصدق انبیاء قبل و آثار آنها بود در برخی از آیات قرآن شریف مذکور است؛ چنانچه در آیه ۳۱ سوره فاطر می فرماید: وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقا، یعنی هر چه از این کتاب به تو وحى کردهایم حق است، که کتابهاى پیش از خود را تصدیق مىکند. همچنین در آیه ۴۷ سوره نساء می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْل، یعنی اى کسانى که به شما کتاب داده شده، به آنچه نازل کردهایم و دین شما را تصدیق مىکند ایمان آورید.
در آثار و روایات اسلامی نیز خاتَمَ النَّبِیِّینَ به عنوان تصدیق و تأیید کننده پیامبران پیشین مورد تعبیر و تأکید قرار گرفته است؛ در خطبه عمار از کتاب “الجمل” شیخ مفید آمده است: ” و أشهد أن محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدى و النور الواضح و السلطان القاهر الأمین الناصح و الحکیم الراجح رسول رب العالمین و قائد المؤمنین و خاتم النبیین جاء بالصدق و صدق المرسلین” (شیخ مفید: الجمل، انتشارات کنگره جهانى شیخ مفید قم، ۱۴۱۳ ق، ص ۲۶۲)؛ مضمون بیان آنکه، و شهادت می دهد که محمد بنده او و رسول اوست؛ او را برای هدایت فرستاد تا نوری روشنگر باشد و سلطنتی قاهر داشته باشد؛ امینی که پند دهنده است و حکیمی که کمالات را بر خلق روشن می کند بر رسول پروردگار عالمیان و راهنمای مؤمنین و خاتم النبیین، به حق آمد و مرسلین (سابق) را تصدیق کرد.
و در کتاب ” جمال الأسبوع” سید على بن موسى بن طاوس، از فقهای گرانقدر سده ششم هجری، از أبا عبد الله جعفر بن محمد ع در خصوص حضرت رسول (ص) روایت شده است: و أنه رسولک و خاتم النبیین جاء بالحق من عند الحق و صدق المرسلین (سید على بن موسى بن طاوس: جمال الأسبوع، انتشارات رضى قم، بی تاریخ، ص ۴۷۴)، یعنی و او رسول (خدا) و خاتم النبیین است که به حق از جانب خداوند آمد و پیامبران (پیشین) را تصدیق کرد. این روایت به عینه در کتاب ” البلد الأمین” عاملى کفعمى، از علماء سده هشتم هجری، نقل شده است: أنه رسولک و خاتم النبیین جاء بالحق من عند الحق و صدق المرسلین (ابراهیم بن على عاملى کفعمى: البلد الأمین، چاپ سنگی، ص ۷۳). و ایضاً این روایت در بحارالانوار با اندکی تفاوت نقل گردیده شده است: وَ أَنَّهُ رَسُولُکَ وَ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ جَاءَ بِالْوَحْیِ مِنْ عِنْدِکَ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ (محمد باقر مجلسى: بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، لبنان: چاپ مؤسسه الوفاء بیروت، ۱۴۰۴ ق، ج ۹۹، ص ۳۱۶)؛ همچنین در همان منبع آمده است: وَ أَنَّهُ کَانَ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ أَنَّهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِین (بحارالأنوار، ج ۹۱، ص ۴۳).
همچنین در کتاب “کافی” ضمن نقل خطبه ای از امیرالمؤمنین آمده است: وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ حُجَّهُ اللَّهِ عَلَى الْعَالَمِینَ مُصَدِّقاً لِلرُّسُلِ الْأَوَّلِین (شیخ کلینى: الکافی، تهران: نشر اسلامیه، ۱۳۶۲ ش، چاپ دوم، ج ۸، ص ۶۷)، یعنی و گواهى دهم که همانا محمد بنده و رسول او (خداوند)، خاتم پیغمبران و حجت خدا بر جهانیان است، و تصدیق کننده همه پیمبران پیشین.
ایضاً در تأیید این نوع تعبیر، در “مواهب علیه” کمال الدین حسین کاشفی، مفسر و دانشمند سده نهم هجری، در تفسیر خاتم النبیین از کتاب عیون الاجوبه (تألیف امام مطوعی) نقل می نماید: ” که صحت هر کتابى بمهر اوست حق سبحانه پیغمبر صلى اللّه علیه و سلّم را مهر گفت تا بدانند که تصحیح دعوى محبت الهى جز به متابعت حضرت رسالت پناهى نتوان کرد قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی و شرف بزرگوارى کتاب بمهر اوست و شرف جمله انبیاء ع نیز بدان حضرت صلى اللّه علیه و سلّم (حسین بن على کاشفى سبزوارى: مواهب علیه، تهران: سازمان چاپ وانتشارات اقبال، ۱۳۶۹ ش، ص ۹۳۹).
و در تأیید تعابیر فوق، بیانی از حضرت علی (ع)، از متن عربی کتاب ” درر الأخبار”، فصل الخطاب این مبحث می باشد: و لم یجز لنبی نبوه حتّى یأخذ خاتما من محمّد صلّى اللّه علیه و آله فلذلک سمّی خاتم النبیین، محمّد سیّد النبّیین و أنا سیّد الوصیین، و أما خزّان اللّه فی أرضه (سید مهدى حجازى / سید على رضا حجازى و محمد عیدى خسروشاهى: درر الأخبار با ترجمه، قم: نشر دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامى، ۱۴۱۹ ق، چاپ اول، متن عربی، ص ۲۶۸)، یعنی براى هیچ پیامبرى اجازه پیامبرى داده نشده مگر اینکه مُهرى از محمد صلّى اللَّه علیه و آله داشته باشد و به همین جهت هم خاتم النبیین نام گرفت، محمد سید انبیاء است و من سید اوصیاء هستم و ما گنجینه داران خدا در روى زمین و آسمانها هستیم.
{این حدیث در بحارالانوار نیز ذکر گردیده است: وَ لَمْ یَجُزْ لِنَبِیٍّ نُبُوَّهً حَتَّى یَأْخُذَ خَاتَماً مِنْ مُحَمَّدٍ ص فَلِذَلِکَ سُمِّیَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ مُحَمَّدٌ سَیِّدُ النَّبِیِّینَ وَ أَنَا سَیِّدُ الْوَصِیِّین (محمد باقر مجلسى: بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، لبنان: چاپ مؤسسه الوفاء بیروت، ۱۴۰۴ ق، ج ۳۹، ص ۳۴۷)}
۳.۲ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ به معنای زینت/ بهترین انبیاء بیانگر فضیلت رسول اکرم (ص)
یکی از تعابیر خاتَمَ النَّبِیِّینَ، بیان افضلیت مقام حضرت محمد (ص) نسبت به انبیاء دیگر می باشد؛ بدان معنا که آنحضرت در سلسله انبیاء، بواسطه فضیلتی که داشتند، مانند انگشتری به منزله زینت/ بهترین انبیاء تعبیر شده اند.
در برخی از ترجمه های قرآن مجید، افضیلت مقام حضرت رسول (ص) نسبت به انبیاء قبل در ترجمه خاتم النبیین مورد توجه و تأکیید قرار گرفته است؛ در ترجمه قرآن توسط ابوالقاسم پاینده در ترجمه آیه ۴۰ سوره احزاب آمده است: محمد پدر هیچیک از مردانتان نبوده بلکه پیمبر خداست و سر آمد پیمبران و خدا بهمه چیز داناست (ابوالقاسم پاینده، قم: انتشارات اسوه، ۱۳۷۲ ش، چاپ اول).
همچنین، در ترجمه قرآن توسط محمد کاظم معزى در ترجمه این آیه آمده است: نیست محمد (صلى اللَّه علیه و آله) پدر یکى از مردان شما و لیکن پیمبر خدا و سرآمد پیمبران و بوده است خدا به همه چیز دانا.
محمد نسفی، مفسر قرن ششم هجری، در تفسیر خود تعبیری دیگر از خاتم النبیین بیان می دارد: “وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ، و لیکن پیامبر خداى است و مهتر انبیا” (ابوحفص نجمالدین محمد نسفى: تفسیر نسفى، تهران: انتشارات سروش، ۱۳۶۷ ش، چاپ سوم، ج ۲، ص ۷۹۷).
علامه شوکانی، از جمله محدثین و حافظین قرآن مجید در تفسیر خود به نام فتح القدیر می نویسد: الجمهور خاتم بکسر التاء. و قرأ عاصم بفتحها- و معنى القراءه الأولى: أنه ختمهم، أی: جاء آخرهم. و معنى القراءه الثانیه: أنه صار کالخاتم لهم الذی یتختمون به و یتزینون بکونه منهم. )محمد بن على شوکانى: فتح القدیر، دمشق – بیروت: نشر دار ابن کثیر، دار الکلم الطیب، ۱۴۱۴ ق، چاپ اول، ج ۴، صص ۳۲۸ – ۳۲۹(، مضمون بیان آن که کلمه خاتم را جمهور قرّاء به کسر تاء (خاتِم) قرائت کرده اند و عاصم آن را خاتَم به فتح تاء قرائت کرده است. خاتِم به کسر تاء که قرائت جمهور است به معنی ختم و آخر است یعنی حضرت محمد (ص) آخر انبیاست و خاتم به فتح تاء که قرائت عاصم است یعنی زینت و انگشتریست یعنی حضرت رسول (ص) مانند خاتم و انگشتری زینت انبیا می باشد و سلسله نبوت به وجود آن حضرت زینت یافته است.
در مقاله ” نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت در اسلام” از صفحه ۵۷ رساله Prophecy تألیف Friedmann، نقل می کند که در آن مذکور است: ابوریاش القیسی در تفسیر خود در خصوص هاشمیه الکمیت، در تفسیر شعری بیان می دارد خاتم الانبیاء به کسر تاء به معنای کسی است که انبیاء را ختم نموده و خاتم الانبیاء به فتح تاء به معنای “جمال انبیاء” یا “بهترین آنها” است (نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، صفحه ۱۲). و ایضاً در صفحه ۵۸ رساله Prophecy به نقل از عالم نحوی مشهور کوفی، الثعلب (ابو العباس احمد بن یحیی شیبانی، صاحب کتاب فصیح اللغه) بیان می دارد که خاتم الانبیاء (به کسر تاء) به معنای کسی است که انبیاء را ختم نموده و خاتم به فتح تاء بهترین پیامبران از لحاظ شخصیت و ترکیب عنصری می باشد (نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، صفحه ۱۳). همچنین، در همان مأخذ، به نقل از صفحه ۴۳۹ کتاب نقائد، در توصیف عبارت خیر الخواتیم (بهترین مهرها)، از ابو عبیده مفسر، متوفی به سال ۲۰۹ هجری، نقل قول می کند: ” مقصود او (شاعر) این است که نبی اکرم… خاتم انبیاء، یعنی او بهترین انبیاء می باشد” (نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، ص ۱۲).
شواهد زیادی موجود مبنی بر آن که مقصود از کاربرد لغت خاتم، بیان فضیلت مقام حضرت رسول (ص) بوده است؛ برای مثال در روایت ذیل جنبه افضلیت لغت خاتم با ذکر سَیِّدُهُم مورد تأکید تأیید قرار می گیرد: هَذَا مُحَمَّدٌ نَبِیُّ الرَّحْمَهِ أَرْسَلَهُ اللَّهُ إِلَى الْعِبَادِ رَسُولًا وَ نَبِیّاً وَ هُوَ خَاتَمُ النُّبُوَّهِ وَ سَیِّدُهُم (محمد باقر مجلسى: بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، لبنان: چاپ مؤسسه الوفاء بیروت، ۱۴۰۴ ق، ج ۱۸، ص ۳۲۳). یعنی این محمد نبی رحمت است که خداوند او را به سوی مردم فرستاد به عنوان رسول و نبی و او خاتم نبوت و آقای ایشان (نبیین) می باشد.
و در بحار الانوار آمده است: أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ الْمُصْطَفَى وَ حَبِیبِکَ الْمُجْتَبَى نَبِیِّ الرَّحْمَهِ وَ الْهُدَى وَ یَنْبُوعِ الْحِکْمَهِ وَ النَّدَى وَ مَعْدِنِ الْخَشْیَهِ وَ التُّقَى سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ وَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ أَفْضَلِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ (محمد باقر مجلسى: بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، لبنان: چاپ مؤسسه الوفاء بیروت، ۱۴۰۴ ق، ج ۹۷، ص ۲۲۳). یعنی از تو می خواهم که بر محمد بنده برگزیده ایت و دوست مختارت؛ پیامبر رحمت و هدایت و چشمه حکمت و بیان و معدن خشیت و تقوی، سید و آقای پیامبران و خاتم نبیین و برتر از اولین و آخرین دورد بفرستی.
همچنین در همان منبع مذکور است: وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدَهُ وَ رَسُولَهُ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ أَنَّ وَصِیَّهُ خَیْرُ الْوَصِیِّینَ (بحارالأنوار، ج ۵۶، ص ۱۷۴)، یعنی و گواهم که محمّد صلى اللَّه علیه و آله بنده و رسول (خدا) خاتم پیغمبرانست، و وصى او بهترین اوصیاء.
نکته در خور تأمل آن که، خاتم در قرآن مجید به فتح تاء “خاتَم” اعراب شده و اگر مقصود از خاتَم معنای آخرین این لغت بود، چرا خاتم به کسر تاء اعراب نشد تا بدین ترتیب معنای واضح و غیر قابل بحثی را القاء کند؟ و اگر از معنای خاتم ختمیت آن مورد نظر بود، چرا از قول ائمه تأکید بر قرائت این عبارت به فتح تاء شده؛ آیا مقصود غیر از این است که معانی دیگر این لغت، غیر از ختمیت، مد نظر می باشد؟
چنانچه، از حضرت امیر المؤمنین حدیث ذیل نقل گردیده است: و أخرج ابن الأنباری فی المصاحف عن أبى عبد الرحمن السلمى قال کنت اقرئ الحسن و الحسین فمر بى على بن أبى طالب رضى الله عنه و انا اقرئهما فقال لی اقرئهما “وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ” بفتح التاء و الله الموفق (سیوطى، جلال الدین: الدر المنثور فى تفسیر المأثور، قم: نشر کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى، ۱۴۰۴ ق، ج ۵، ص ۲۰۴)، مضمون بیان آن که ابن انباری در مصاحف از ابن عبد الرحمن السلمی حکایت کرده که گفت من به حضرت حسین (ع) و حضرت حسن (ع) قرآن را می آموختم در آن میان حضرت علی بن ابیطالب (ع) بر من گذر می کرد قرائت مرا شنیده به من فرمود خاتم النبیین را برایشان به فتح تاء قرائت کن. انتهی
۳.۳ ارتباط خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ خَاتَمُ الْوَصِیِّین
ذکر خاتم النبیین و خاتم الوصیین توأماً در روایات، دلیل واضحی است بر این ادعا که لغت خاتم معنایی غیر از آخرین بودن را القاء می نماید، چرا که پس از حضرت علی (ع) جانشینان/ امامان دیگری نیز بوده اند. به عبارتی، این احادیث یقیناً جهت روشنگری و هدایت نقل گردیده تا مبادا معنای خاتم به عنوان آخرین مورد استناد قرار گیرد؛ بنابراین، این روایات در تأیید مطالب مذکور فوق بوده که خاتم النبیین به معنای کسی که موید انبیاء سابق بوده و به نحوی احترام آمیز به معنای بهترین انبیاء، یا زینت و انگشتر انبیاء مورد استناد قرار گرفته است.
باری، در روایات اسلامی تعابیری در خصوص حضرت علی (ع) نقل گردیده و آن حضرت را خاتم الوصیین خوانده که بُعد دیگری از معنای خاتم (غیر از آخرین) را القاء می نماید. چنانچه، در کتاب ” الغیبه للنعمانی” آمده است: حدثنی أخی رسول الله ص أنه قال إنی خاتم ألف نبی و إنک خاتم ألف وصی، یعنی برادرم رسول خدا (ص) به من خبر داد که من خاتم هزار پیغمبرم و تو خاتم هزار وصی (محمد بن ابراهیم نعمانى: الغیبه، تهران: مکتبه الصدوق، ۱۳۹۷ ق، ص ۲۵۸؛ همچنین در منبع: علامه مجلسى: بحارالأنوار، مؤسسه الوفاء بیروت – لبنان، ۱۴۰۴ ق، ج ۵۲، ص ۲۳۴).
همچنین، در کتاب مناقب از امیرالمؤمنین به همین مضمون روایت شده است: و قال أمیر المؤمنین ع ختم محمد ألف نبی و إنی ختمت ألف وصی (ابن شهرآشوب مازندرانى: مناقب آل أبی طالب (ع)، مؤسسه انتشارات علامه قم، ۱۳۷۹ ق، ج ۳، ص ۲۶).
در روایتی از کتاب “الصراط المستقیم”، جنبه فضیلت/ تکریم لغت خاتم، با ذکر سیدهم مورد تأکید قرار گرفته است: ” محمد خاتم النبیین و سیدهم و علی خاتم الأوصیاء و سیدهم“، یعنی حضرت محمد خاتم نبیین و آقای پیامبران و حضرت علی خاتم وصیین و آقای جانشینان می باشد (على بن یونس نباطى بیاضى: الصراط المستقیم، ۳ جلد در یک مجلد، نجف: چاپ کتابخانه حیدریه، ۱۳۸۴ ق، ج۱، ص ۱۰۳).
همچنین در کتاب “مناقب” ابن شهرآشوب، در شعری از ابن حماد مذکور که حضرت محمد(ص) انبیاء را ختم نمود و حضرت علی اوصیاء را در هر بابی ختم نمود، که در این بیت ختم معنای پایان دادن را القاء نمی نماید:
ختم الأنبیاء هذا و هذا ختم الأوصیاء فی کل باب
(ابن شهرآشوب مازندرانى: مناقب آل أبی طالب (ع)، مؤسسه انتشارات علامه قم، ۱۳۷۹ ق، ج ۳، ص ۲۶).
ذکر این مطلب که حضرت محمد (ص) خاتم انبیاء و حضرت علی (ع) خاتم اوصیاء می باشد در بسیاری از منابع مذکور است؛ در “عیون أخبار الرضا (ع)” آمده است: ” قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَا خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ عَلِیٌّ خَاتَمُ الْوَصِیِّین”(شیخ صدوق: عیون أخبار الرضا (ع)، انتشارات جهان، ۱۳۷۸ ق، ۲ جلد در یک مجلد، ج ۲، ص ۷۴)؛ و در کتاب “بحارالأنوار” آمده است: مُحَمَّدٌ خَاتَمُ الْأَنْبِیَاءِ وَ عَلِیٌّ خَاتَمُ الْأَوْصِیَا (علامه مجلسى: بحارالأنوار، مؤسسه الوفاء بیروت – لبنان، ۱۴۰۴ ق، ج ۵۴، ص ۹۳)؛ حتی در روایتی حضرت علی (ع) خاتم اولیاء خوانده شده است: چنانچه در کتاب “بحارالأنوار” از قول حضرت رسول (ص) روایت شده است: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ أَنَا خَاتَمُ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ خَاتَمُ الْأَوْلِیَاءِ (بحارالأنوار، ج ۳۹، ص ۷۶).
همچنین در خطبه ای از حضرت علی (ع) آمده است: “أنا یعسوب المؤمنین و أول السابقین و إمام المتقین و خاتم الوصیین و وارث النبیین و خلیفه رب العالمین”، یعنی منم سلطان مؤمنین و اول گذشتگان و امام متقیان و خاتم وصیین و وارث نبیین و نماینده پروردگار عالمیان (سلیم بن قیس هلالى کوفى: کتاب سلیم بن قیس، انتشارات الهادى قم، ۱۴۱۵ ق، ص ۷۱۲).
و در کتاب امالى شیخ صدوق از ابو طفیل روایت می کند که گفت: امام حسن بعد از رحلت حضرت امیر سخنرانى کرد و راجع بحضرت امیر فرمود: على خاتم- الوصیین، وصى خاتم الأنبیاء، امیر صدیقین و شهیدان و نیکوکاران بود (محمد جواد نجفى: زندگانى حضرت زهرا علیها السلام(نجفى) ، تهران: نشر اسلامیه، ۱۳۷۷ ش، چاپ اول، ص ۴۰۸).
و یا در وصف حضرت علی (ع) در کتاب ” بشارهالمصطفى” عماد الدین طبری، از علمای قرن ششم هجری، آمده است: فقال خاتم الأوصیاء و وصی خاتم الأنبیاء و أمیر الصدیقین و الشهدا …(عماد الدین طبرى: بشاره المصطفى، چاپ کتابخانه حیدریه نجف، ۱۳۸۳ ق، چاپ دوم).
نکته قابل توجه دیگر آن که کاربرد لقب خَاتَم در بین اعراب، جهت تکریم و شاخص نمودن، بسیار رایج می باشد و اصطلاح “ خاتم المجتهدین ” یکی از آنها بوده و کسی هم گمان نمی کرده که او آخرین مجتهد است؛ چنانچه در کتاب بحار الانوار این لقب در خصوص افراد متفاوتی ذکر شده است: “صاحب شرح تهذیب الأصول عن خاتم المجتهدین الشیخ علی بن عبد العالی الکرکی” (بحارالأنوار، ج ۱۰۶، ص ۱۷)؛ خاتم المجتهدین أبی عبد الله شمس الدین محمد بن مکی (بحارالأنوار، ج ۱۰۴، ص ۲۱۳)؛ خاتم المجتهدین … للشیخ حسین عز الدین بن الشیخ عبد الصمد (بحارالأنوار، ج ۱۰۵، ص ۱۷۸)؛ خاتم المجتهدین فخر المله و الدین أبو طالب محمد بن الشیخ الإمام السعید جمال الدین بن المطهر (بحارالأنوار، ج ۱۰۴، ص ۱۹۵)؛ محمد باقر بن محمد تقی بن المقصود علی الملقب بالمجلسی مد ظله العالی أستادنا و شیخنا و شیخ الإسلام و المسلمین خاتم المجتهدین … (بحارالأنوار، ج ۱۰۲، ص ۹).
۴. حدیث لَا نَبِیَّ بَعْدِی
یکی از معروفترین احادیثی که مسلمین برای تأیید اتمام نبوت بدان استناد می کنند حدیث لَا نَبِیَّ بَعْدِی می باشد که این حدیث به انحاء مختلف و با عباراتی متفاوت توسط راویان نقل گردیده است، و با توجه به آنکه پیش فرضهای ذهنی مسلمین در خصوص آخرین پیامبر بودن حضرت محمد (ص) نیز در این میان دخیل بوده، اجماع عموم از این حدیث آن بوده که منظور این است که دیگر پیامبری نمی آید.
لازم بذکر است که در قرآن مجید، رسول و نبی، دو واژه برای واسطه های فیض الهی بکار رفته شده است که در یک مقام و رتبه نیستند و کلمه نبی ۷۵ مرتبه و رسول ۳۳۱ مرتبه در قرآن شریف آمده است. ملا عبدالله معروف در مقدمه حاشیه خود بر منطق تفتازانی به این قضیه تصریح کرده می گوید ” ان الرسول من ارسل الیه دین و کتاب، یعنی رسول کسی است که دارای شریعت مستقله و کتاب تازه باشد بخلاف نبی که مقام ترویج و تبیین و انتشار شریعت را دارد” (خاتمیت، روحی روشنی، صفحه ۷).
در “تفسیر روشن” نیز در این خصوص آمده است: نبوّت عبارتست از خبر دادن از مقامات غیبى، و در رسالت لازم است که ابلاغ دستورها و احکامى از جانب خداوند متعال باشد، و مقام رسالت بالاتر می شود از نبوّت (حسن مصطفوی: تفسیر روشن، تهران: مرکز نشر کتاب، ۱۳۸۰ ش، چاپ اول، ج۱۵، ص ۵).
باری، در احادیث از قول رسول اکرم (ص) خطاب به حضرت علی (ع) آمده است: قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی (احمد بن علی طبرسى: الإحتجاج على أهل اللجاج، مشهد: انتشارات مرتضى، ۱۴۰۳ ق، چاپ اول، ج۱، ص ۱۳۶)، یعنی ای علی تو از من بمنزله هارون از موسی هستی مگر اینکه بعد از من نبی نیست.
حاجی کریم خان کرمانی در صفحه ۱۱۷ رساله سلطانیه به معنی لَا نَبِیَّ بَعْدِی اشاره کرده و چنین می گوید قوله: ” می بینم که عامه و خاصه روایت کرده اند که حضرت پیغمبر به حضرت امیر المومنین فرمود” أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی” یعنی تو از من بمنزله هرونی از موسی و فرق همین است که تو نبی نیستی پس از من و هرون در غیبت حضرت موسی نبی بود پس حضرت امیر خلیفه پیغمبر باشد، انتهی. یعنی درجه حضرت امیر از درجه حضرت هارون که نبوت بود بالاتر و برتر است که از آن به مقام ولایت و کشف و شهود تعبیر می شود” (خاتمیت، روحی روشنی، صفحات ۶ – ۷).
همچنین، از جمله توضیحات شایان توجه در ارتباط با روشنگری این حدیث روایتی است که سید رضی الدین نویسنده سده ششم قمری در “مناظره مأمون با فقیهان در باره برترى على(ع)” نقل گردیده که در کتاب ” الطرائف- ترجمه داود الهامى” در ترجمه آن بدینسان آمده است:
“مأمون: اسحاق، آیا حدیث: «انت منّى بمنزله هارون من موسى» را روایت مىکنى؟
اسحاق: بلى اى امیر المؤمنین این حدیث را شنیدهام و نیز نام کسانى که آن را درست دانسته یا آن را انکار کردهاند، مىدانم.
مأمون: آیا کسانى که آن را درست مىدانند نزد تو راست گفتارند یا آنان که انکار کردهاند؟
اسحاق: کسانى که آن را درست دانستهاند.
مأمون: آیا امکان دارد که پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم این گفته را به طور مزاح گفته باشد؟
اسحاق: پناه مىبرم به خدا.
مأمون: آیا نمىدانى که هارون برادر پدرى و مادرى موسى بود؟
اسحاق: بلى مىدانم.
مأمون: آیا على نیز برادر پدرى و مادرى پیغمبر بود؟
اسحاق: نه.
مأمون: آیا نه این است که هارون نبى بود و على نبى نیست؟
اسحاق: بلى.
مأمون: این دو صفت در على (علیه السلام) وجود نداشت و در هارون وجود داشت، پس مقصود از این که: «تو نسبت به من چنانى که هارون به موسى چنان بود» چیست؟
اسحاق: از این سخن اراده کرده بود که دل على را به دست آورد و خشنود سازد، زیرا منافقان گفته بودند: پیغمبر على را در مدینه به واسطه بىمهرى به او، به جاى خود گذارده بود.
مأمون: آیا پیغمبر به وسیله سخنى که معنى نداشت خواست دل على (علیه السلام) را خشنود سازد؟
اسحاق: من خاموش شدم و سر به پائین افکندم.
مأمون: اى اسحاق براى این حدیث در کتاب خدا معنى روشنى وجود دارد؟
اسحاق: آن معنى چیست اى امیر المؤمنین؟
مأمون: آن معنى و مقصود گفته خداوند است در این آیه: اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ «اعراف/ ۱۴۲».
اسحاق: موسى، اى امیر المؤمنین، هارون را در میان قوم خود جانشین کرد در وقتى که زنده بود و به سوى پروردگارش رفت و رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم نیز به همین گونه على را جانشین خود کرد، هنگامى که به جنگ مىرفت.
مأمون: هرگز بدان گونه که تو مىگوئى نیست، به من بگو هنگامى که موسى هارون را به جاى خود برگزید و نزد پروردگارش رفت هیچ کس از یارانش یا بنى اسرائیل همراه وى بود؟
اسحاق: نه.
مأمون: آیا موسى هارون را بر آن جماعت جانشین خود نکرده بود؟
اسحاق: بلى.
مأمون: آیا رسول خدا نیز هنگام رفتن به جنگ به همین گونه عمل مىکرد؟ و آیا جز ضعیفان و زنان و کودکان را به جاى مىگذارد؟ آیا مىتوان ادعا کرد که این دو وضع مانند دیگر است؟ من براى این حدیث تأویل دیگرى از کتاب خدا دارم که دلیل بر جانشینى على (علیه السلام) است و هیچ کس نمىتواند در برابر آن دلیلى بیاورد و گمان نمىکنم هیچ کس به این دلیل استدلال کرده باشد و امیدوارم این، توفیقى باشد که از جانب خدا بهره من شده است.
اسحاق: آن احتجاج و استدلال چیست یا امیر المؤمنین؟ مأمون: آن فرموده خداى عز و جل است که در حکایت از موسى مىفرماید: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً. پس تو اى على نسبت به من چنانى که هارون نسبت به موسى بوده، وزیر منى از اهل من و برادر منى که خداوند پشت مرا به او محکم کرده است و او را در امر من شریک کرده است تا خداوند را بسیار بستائیم و فراوان ذکرش گوئیم آیا کسى مىتواند در این مورد چیز دیگرى داخل کند و گفته پیغمبر را باطل بداند و بگوید که داراى معنى نیست؟” (داود الهامى: الطرائف- ترجمه داود الهامى، ، قم: نوید اسلام، ۱۳۷۴ ش، چاپ دوم، صص ۱۰۷ – ۱۰۹).
شیخ صدوق، از علما و شخصیتهای بزرگ جهان اسلام که در سده سوّم هجری می زیسته، در کتاب “کمال الدین” تعبیر جالبی را بیان می دارد: “أن الرسل الذین تقدموا قبل عصر نبینا ص کان أوصیاؤهم أنبیاء فکل وصی قام بوصیه حجه تقدمه من وقت وفاه آدم ع إلى عصر نبینا ص کان نبیا و ذلک مثل وصی آدم کان شیث ابنه و هو هبه الله فی علم آل محمد ص و کان نبیا و مثل وصی نوح ع کان سام ابنه و کان نبیا و مثل إبراهیم ع کان وصیه إسماعیل ابنه و کان نبیا و مثل موسى ع کان وصیه یوشع بن نون و کان نبیا و مثل عیسى ع کان وصیه شمعون الصفا و کان نبیا و مثل داود ع کان وصیه سلیمان ع ابنه و کان نبیا و أوصیاء نبینا ع لم یکونوا أنبیاء لأن الله عز و جل جعل محمدا خاتما لهذه الأمم کرامه له و تفضیلا فقد تشاکلت الأئمه و الأنبیاء بالوصیه … فالنبی وصی و الإمام وصی و الوصی إمام و النبی إمام و النبی حجه و الإمام حجه فلیس فی الأشکال أشبه من تشاکل الأئمه و الأنبیاء” (شیخ صدوق: کمال الدین و تمام النعمه، تهران: نشر اسلامیه، ۱۳۹۵ ق، چاپ دوم، ج ۱، ص ۲۶ )؛ مضمون بیان آنکه، رسولان الهی که قبل از حضرت رسول (ص) برسالت مبعوث شدند به اوصیاء و جانشینان آنها نبی گفته می شد مثلا حضرت آدم که رسول الهی بود وصی و جانشین او هبه الله شیث بود که نبی بود و باو می گوییم شیث نبی و همچنین حضرت نوح رسول الهی بود و جانشین او سام بود که نبی بود. و بر همین قیاس اوصیاء حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت داود (ع) که بترتیب عبارتند از اسحق و یوشع و شمعون صفا و حضرت سلیمان علیهم السلام، همه این اوصیاء نبی بودند و به آنها می گوئیم اسحق نبی، سلیمان نبی و … و لکن اوصیاء حضرت رسول پیغمبر بزرگوار ما نبی نیستند و به آنها نمی گوئیم علی بن ابیطالب نبی و حسن نبی و حسین نبی و …چونکه پس از ظهور حضرت رسول استعمال کلمه نبی درباره اوصیاء آنحضرت از بین رفت زیرا حضرت رسول خاتم انبیاء بود و بر همه رسولان قبل از خود افضلیت داشت و لهذا اوصیاء او هم نسبت به گذشتگان افضلیت داشتند و از این جهت به اوصیای رسول الله نبی اطلاق نمی شود بلکه وصی و امام گفته می شود…انتهی”.
همچنین، شیخ صدوق در کتاب “خصال” در خصوص این حدیث می نویسد: این که پس از من پیغمبری نیست (لَا نَبِیَّ بَعْدِی) دو مفاد دارد: ” ۱- اثبات فضیلت و مقامی برای علی (ع).
۲- نفی نبوت از علی بعد از پیغمبر”. (خصال شیخ صدوق، با ترجمه و شرح فارسی آیت الله کمره ای، تهران: انتشارات کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ ش، دو جلد در یک مجلد، ج۱، ص ۳۴)
و در ادمه بیان می دارد: ” و ثابت نمودیم که نص بر خلافت بلا فصل علی (ع) است و پیغمبر با همین بیان تصریح کرده که پس از وفاتش علی امام و پیشوای امت است و خلیفه و جانشین او است” ( خصال شیخ صدوق، با ترجمه و شرح فارسی آیت الله کمره ای، تهران: انتشارات کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ ش، دو جلد در یک مجلد، ج۱، ص ۳۹).
به عبارتی، حدیث لَا نَبِیَّ بَعْدِی را پیغمبر در مقام خاصى بیان فرموده و معنى مخصوصى از آن اراده کرده که آن در خصوص جانشینی امیر المؤمنین و در عین حال نفی نبوت از آنحضرت می باشد.
در روایتی از کتاب کافی علامه کلینی آمده است: أنَّ مُحَمَّداً ص خَاتَمُ النَّبِیِّینَ لَا نَبِیَّ بَعْدَهُ وَ أَنَّ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى وَصِیِّهِ وَ وَارِثِهِ وَ خَلِیفَتِهِ مِنْ بَعْدِه (شیخ کلینى: الکافی، تهران: نشر اسلامیه، ۱۳۶۲ ش، چاپ دوم، ج ۱، ص ۵۱۶) ، یعنی محمد صلّى اللَّه علیه و آله خاتم انبیاء بوده و پس از او نبی نیاید و امر رهبرى بعد از او با وصى و وارث و جانشین بعد از اوست.
جالب توجه آنکه در برخی احادیث ضمن تأکید بر جانشینی امیرالمؤمنین و نبی نبودن آنحضرت به واژه خاتم النبیین و خاتم الوصیین تواماً استناد کرده که لغت خاتم معنایی غیر از معنای “آخرین” بودن را القاء می کند (خاتم معنای فضیلت را می رساند) و این احادیث به نوعی نتیجه گیری از کل مطالب مذکور در فوق می باشد؛ در “إرشاد القلوب” از قول حضرت رسول (ص) خطاب به حضرت علی (ع) نقل گردیده است: ” و إنی و أنت سواء إلا النبوه فإنی خاتم النبیین و أنت خاتم الوصیین”(شیخ حسن دیلمی: إرشاد القلوب إلى الصواب، قم: انتشارات شریف رضى، ۱۴۱۲ ق، چاپ اول ، ج ۲، ص ۳۸۳)، یعنی من و تو تنها در نبوت با هم فرق داریم پس من خاتم نبیین هستم و تو خاتم وصیین.
و در کتاب “البرهان فی تفسیر القرآن” مذکور است: قال ابن مسعود: انشقاق القمر لرسول الله (صلى الله علیه و آله)، و رد الشمس لعلی بن أبی طالب (علیه السلام)، لأن کل فضل أعطى الله لنبیه (صلى الله علیه و آله) أعطى مثله لولیه إلا النبوه. و قیل: هذا خاتم النبیین، و هذا خاتم الوصیین (بحرانى سید هاشم: البرهان فی تفسیر القرآن، تهران: بنیاد بعثت، ۱۴۱۶ ق، چاپ اول، ج۵، ص ۲۱۶)؛ مضمون بیان آنکه، انشقاق قمر برای پیامبر بوده و بازگشت خورشید برای علی بوده زیرا هر فضلی که خداوند به پیامبرش می دهد مثل او را هم به ولی اش می دهد مگر نبوت که آن را به علی نداده و گفته است این خاتم النبیین و او خاتم الوصیین است.
و در کتاب ” عیون أخبار” روایت ذیل آمده است: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا عَلِیُّ مَا سَأَلْتُ أَنَا رَبِّی شَیْئاً إِلَّا سَأَلْتُ لَکَ مِثْلَهُ غَیْرَ أَنَّهُ قَالَ لَا نُبُوَّهَ بَعْدَکَ أَنْتَ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ عَلِیٌّ خَاتَمُ الْوَصِیِّین (شیخ صدوق: عیون أخبار الرضا علیه السلام، تهران: نشر جهان، ۱۳۷۸ ق، چاپ اول، ج ۲، ص ۷۳)، یعنی رسول خدا (ص) فرمود یا على از پروردگار سؤال نکردم از براى خود چیزى را مگر آنکه از براى تو مثل آن را سؤال کردم بجز اینکه خدا جل جلاله فرمود پس از تو نبی نیست توئى خاتم النبیین و على خاتم الوصیین است.
یکی از فضلای بزرگ بهائی، دکتر ریاض قدیمی در کتاب سید رسل حضرت محمد، در خصوص این حدیث می فرمایند: ” متاسفانه بعضی از شیعیان جمله مزبور را به معنای قطع موهبت رسالت و ختم فیض هدایت الهیه دانسته و بیان مبارک را اینطور تعبیر می کنند که دیگر پیغمبری از طرف خدا برای هدایت خلق مبعوث نخواهد شد و حال آنکه رسول الله بعد از تشبیه نسبت حضرت علی بخودشان به هارون و حضرت موسی که برادر بودند، در بیان رفعت مقام اوصیای خویش این عبارت را فرمودند که بعد از حضرتشان، ” نبی” مانند آنها که بعد از حضرت موسی ظاهر شدند ظاهر نخواهد گشت” (کتاب سید رسل حضرت محمد، دکتر ریاض قدیمی، ص ۸۷).
در نتیجه، مقصود پیغمبر از کلمه بعدى (بعد از من) این است که بعد از نبوت آنحضرت بلافاصله نبی نخواهد آمد (چنانچه در زمان انبیای بنی اسرائیل اینچنین بوده)، و مردم خیال نکنند که بعد از حضرت محمد(ص)، حضرت علی (ع) نبی خواهند بود (چنانچه هارون اگر زنده می ماند بعد از حضرت موسی، نبی محسوب می شد) — نه آن که بعد از وفات رسول اکرم (ص) به هیچ وجه پیغمبر دیگری نخواهد بود که در مبحث بعد بدان خواهیم پرداخت.
۵. حضرت رسول (ص) آخرین پیامبر تا قیامت: قیام قائم آل محمد
در ادامه و تأیید مطالب فوق در برخی از احادیث روشن گشته و تصریح گردیده که مقصود حضرت رسول (ص) از نیامدن نبی تا روز قیامت بوده که مقارن با قیام قائم آل محمد می باشد؛ چنانچه، در اخبار و روایات اهل بیت یوم ظهور قائم موعود، به یوم قیامت تعبیر شده است؛ چنانچه در ” تفسیر قمی” آمده است: فی قوله اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ قال خروج القائم ع (على بن ابراهیم قمی: تفسیر قمى، قم: نشر دار الکتاب، ۱۳۶۷ ش، چاپ چهارم، ج ۲، ص ۳۴۰)؛ همچنین، در تفسیر آیه ۱۶ سوره شوری ” وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَهَ قَرِیبٌ یعنی، چه می دانى، شاید ساعت (قیام قیامت) نزدیک باشد؟!”، مفضل بن عمر از حضرت صادق (ع) نقل کرده که منظور وقت ظهور قائم است(على دوانی: مهدى موعود- ترجمه جلد سیزدهم بحار، تهران: دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۸ ش، چاپ بیست و هشتم، ص ۲۷۳).
باری، در کتاب “أمالی الصدوق” آمده است: و الإقرار بأن محمدا ص هو سید الأنبیاء و المرسلین و أنه أفضل منهم و من جمیع الملائکه المقربین و أنه خاتم النبیین فلا نبی بعده إلى یوم القیامه (شیخ صدوق، الأمالی، یک جلد، انتشارات کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ ش، ص ۶۳۹)، یعنی و اقرار به پیغمبران خدا و رسل و حجج و فرشتهها و کتب او و اقرار باینکه محمد سید انبیاء و مرسلین است و افضل آنها است و همه فرشتگان مقرب و او خاتم انبیاء است و پس از او پیغمبرى نیست تا روز قیامت.
و به همین مضمون احادیث بسیاری روایت شده است؛ ایضاً در “کفایه الأثر” آمده است: و إن محمدا عبده و رسوله خاتم النبیین لا نبی بعده إلى یوم القیامه (على بن محمد خزاز قمى، کفایه الأثر، یک جلد، انتشارات بیدار قم، ۱۴۰۱ ق، ص ۲۸)؛ و در ” الجواهر السنیه- کلیات حدیث قدسى” آمده است: إذ الربّ جلّ و عزّ واحد و الرسول محمّد خاتم النبیّین صلى اللَّه علیه و آله واحد و الشریعه واحده و حلال محمّد حلال إلى یوم القیامه و حرامه حرام إلى یوم القیامه. انتهى (محدث عاملى- زین العابدین کاظمى خلخالى: الجواهر السنیه- کلیات حدیث قدسى، تهران: انتشارات دهقان، ۱۳۸۰ ش، چاپ سوم، ص ۷۲۴)، یعنی براى اینکه خداوند بزرگ و عزیز یکى است و پیامبر ما هم که محمّد خاتم پیامبران صلى اللَّه علیه و آله مىباشد یکى است و شریعت هم یکى است و حلال محمد تا روز قیامت، حلال است و حرام محمد هم تا روز قیامت حرام است.
۶. احادیثی که ضمن کاربرد لغت خاتم اشاره به ظهور پیامبرانی در آینده دارد
در تأیید مطالب فوق، احادیثی موجود که در آنها ضمن استناد به لغت خاتم به ظهور پیامبرانی در آینده اشاره می نماید. حدیث ذیل از عایشه، زوجه حضرت رسول (ص) که در “در المنثور” جلال الدین سیوطی نقل گردیده شایان توجه است: و أخرج ابن أبى شیبه عن عائشه رضى الله عنها قالت قولوا خاتم النبیین و لا تقولوا لا نبى بعده (سیوطى، جلال الدین: الدر المنثور فى تفسیر المأثور، قم: نشر کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى، ۱۴۰۴ ق، ج۵، ص ۲۰۴(، یعنی ابن ابی شبیه روایت کرده از عایشه رضی الله عنها که وی گفت: بگویید خاتم النبیین و نگویید که نبی دیگری بعد از آن حضرت نمی باشد.
در حدیث ذیل نیز به ظهورات مظاهر الهی در آینده اشاره دارد؛ چنانچه در کتاب “فضائل الخمسه من الصحاح السته” از کتاب {ذخائر العقبى، ص ۱۳۵} از «على بن هلال» از پدرش و او از حضرت رسول (ص) روایت ذیل را نقل می کند: أعطانا اللّه سبع خصال لم تعط أحدا قبلنا و لا تعط أحدا بعدنا، و أنا خاتم النبیین و أکرمهم على اللّه عز و جل و أحب المخلوقین إلى اللّه عز و جل (سید مرتضى فیروز آبادى: فضائل الخمسه من الصحاح السته، تهران: نشر اسلامیه، ۱۳۹۲ ق، چاپ دوم، ج ۳، ص ۲۲۱)، یعنی خداى تعالى هفت فضیلت ویژه به ما اعطا فرموده است که به هیچ احدی (پیامبری) پیش از ما و احدی (پیامبری) پس از ما، اعطا نکرده و نخواهد کرد: من پیغمبر خاتم و گرامیترین افراد در پیشگاه خدایم و از محبوبترین آفریدگان الهى هستم.
و در کتاب “إرشاد القلوب إلى الصواب” شیخ حسن دیلمى، از علمای قرن هشتم هجری، از قول حضرت علی (ع) روایت ذیل نقل گردیده است: تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اخْتَصَّ مُحَمَّداً ص وَ اصْطَفَاهُ وَ هَدَاهُ وَ انْتَجَبَهُ لِرِسَالَتِهِ إِلَى النَّاسِ کَافَّهً بِرَحْمَتِهِ وَ إِلَى الثَّقَلَیْنِ بِرَأْفَتِهِ وَ فَرَضَ طَاعَتَهُ عَلَى أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ جَعَلَهُ إِمَاماً لِمَنْ قَبْلَهُ مِنَ الرُّسُلِ وَ خَاتَماً لِمَنْ بَعْدَهُ مِنَ الْخَلْقِ وَ وَرَّثَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَعْطَاهُ مَقَالِیدَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ وَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً وَ رَسُولًا وَ حَبِیباً وَ إِمَاماً … (شیخ حسن دیلمى: إرشاد القلوب إلى الصواب، قم: نشر شریف رضى، ۱۴۱۲ ق، چاپ اول، ج ۲، ص ۳۰۵)، یعنی خداوند تبارک و تعالی محمّد را ویژهى خود قرار داده و اختیار و انتخابش کرده هدایت و انتخاب از براى رسالتش بسوى تمام مردم برحمتش نموده و براى جن و انس او را بمهربانى و رأفتش برگزیده اطاعت او را بر اهل آسمان و زمین واجب کرده و او را پیشواى پیامبران پیش از او و خاتم مخلوقات/ پیامبران بعد از او قرار داده؛ میراث پیامبران را به او بخشیده، کلیدهاى دنیا و آخرت را باو داده، او را نبى و رسول و دوست و پیشوا گرفته است.
از حضرت امیر (ع) در “مفاتیح الجنان”، زیارت مخصوصه روز غدیر، آمده است: ” السَّلاَمُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ وَ صَفْوَهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ أَمِینِ اللَّهِ عَلَى وَحْیِهِ وَ عَزَائِمِ أَمْرِهِ وَ الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا اسْتُقْبِلَ، یعنی سلام برمحمد فرستادۀ خدا، خاتم انبیا و آقای رسولان و برگزیده خاص پروردگار جهانیان، امین خداوند در وحی و ارادۀ او و خاتم برگذشته گان و راهگشای آیندگان”( حاج شیخ عباس قمی: کلیات مفاتیح الجنان – ترجمه سید احمد طیبی شبستری، بازار شیرازی: انتشارات علمیه اسلامیه، ۱۳۶۸ ش، چاپ چهارم، ص ۴۸۷).
از حضرت امام صادق (ع) نیز به همین مضمون ادعیه و زیارتی نقل شده که در کتاب ” فرحه الغری” آمده است: “وَ السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدٍ أَمِینِ اللَّهِ عَلَى رِسَالتِهِ وَ عَزَایمِ أَمْرِهِ وَ مَعْدِنِ الْوَحْیِ وَ التَّنْزِیلِ الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا اسْتَقْبَل”(مجلسى: فرحه الغری- ترجمه علامه مجلسى، تهران: نشر میراث مکتوب، ۱۳۷۹ ش، چاپ اول، ص ۹۳)، مضمون بیان به فارسی سلام بر محمد، امین خدا بر رسالت او و بر امورى که واجب است اطاعت او در آن، و سلام الهى بر پیغمبرى باد که معدن وحى است و تنزیل، خاتم برگذشته گان و راهگشای آیندگان.
همچنین، در مقاله ” نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت در اسلام” به نقل از منبع Prophecy تألیف Friedmann، در شعری از دیوان امیّه بن أبی السالت، در آن از حضرت محمد به عنوان نفسی ” الذی به ختم الله النبیین من قبله و من بعده” یاد می کند(Prophecy, p 57). این بیت تلویحا به ظهور انبیاء بعد از حضرت محمد اشاره دارد، به نحوی که از فعل ختم در اینجا معنای پایان یافتن چیزی مستفاد نمی شود.
۷. احادیث مربوط به ظهور قائم: نفی عقیده آخرین پیامبر بودن حضرت رسول (ص)
از قاطع ترین دلایل بر استمرار ظهور پیامبران الهی و ادیان الهی، احادیث مرویه موجود در باب ظهور قائم می باشد که موعود مسلمین، قائم آل محمد، نیز از پیامبران الهی بوده و با دین جدید و کتابی جدید قیام خواهد نمود. در روایتی از امام صادق (ع) او از پدرشان فرموده که وقتی قائم قیام کند می فرماید: فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِین (محمد بن ابراهیم نعمانی: الغیبه للنعمانی، تهران: نشر صدوق، ۱۳۹۷ ق، چاپ اول، ص ۱۷۴)، یعنی پس پروردگارم مرا حکم نبوت عطا نمود و مرا از پیغمبران نمود. و ایضاً در ترجمه جلد ۱۳ بحارالانوار آمده که وقتی قائم ظهور کند با استناد به آیه کریمه می فرماید: “پس پروردگار من شریعتی و نبوتی بمن عطا فرمود و مرا از جمله فرستادگان گردانید” (محمد حسن بن محمد ولی ارومیه: ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، تهران: چاپ کتابفروشی اسلامیه، جمادی الاولی ۱۳۷۹ ق، ص ۵۵۰). یا در کتاب ” اصول کافی” از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در باب ظهور قائم آمده است: یُنَزِّلُ عَلَیْهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ عَلَى الصِّدِّیقِینَ وَ الرُّسُلِ وَ الْمُهْتَدِین، یعنی نازل خواهد شد بر قائم چیزی که نازل نشده است بر صدیقین و مرسلین و مهتدین (کلینى: الکافی، تهران: نشر اسلامیه، ۱۳۶۲ ش، چاپ دوم، ج ۱، ص ۴۸۳). و در کتاب ” غیبت نعمانی” حدیث ذیل آمده است: اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ مَا أَعْطَى الْأَنْبِیَاءَ وَ یَزِیدُهُ وَ یُفَضِّلُهُ، یعنی خداى تعالى آنچه به پیامبران داده، به قائم نیز با اضافات بیشترى خواهد داد (محمد بن ابراهیم نعمانی: الغیبه للنعمانی، تهران: نشر صدوق، ۱۳۹۷ ق، چاپ اول، صص ۱۴۶- ۱۴۷). و ایضاً در خصوص آنحضرت آمده است: یَقُومُ الْقَائِمُ بِأَمْرٍ جَدِیدٍ وَ کِتَابٍ جَدِیدٍ وَ قَضَاءٍ جَدِیدٍ (محمد بن ابراهیم نعمانی: الغیبه للنعمانی، تهران: نشر صدوق، ۱۳۹۷ ق، چاپ اول، ص ۲۳۳)، یعنی قائم قیام می کند با امری جدید و کتابی جدید و قضاوتی جدید. همچنین آمده است: یَقُومُ بِأَمْرٍ جَدِیدٍ وَ سُنَّهٍ جَدِیدَهٍ وَ قَضَاءٍ جَدِیدٍ یعنی قیام می کند قائم با امری جدید، سنتی جدید و قضاوتی جدید (محمد بن ابراهیم نعمانی: الغیبه للنعمانی، تهران: نشر صدوق، ۱۳۹۷ ق، چاپ اول، صص ۲۳۴ – ۲۳۵).
بی مناسبت نبوده که امین الدین طبرسى از علمای سده پنجم هجری در کتاب «اعلام الورى»، با توجه به اینگونه احادیث، خطاب به شیعیان می نویسد: و أشباه ذلک مما ورد فی آثارکم و هذا تکون نسخا للشریعه و إبطالا لأحکامها فقد أثبتم معنى النبوه و إن لم تتلفظوا باسمها (بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ۵۲، صص ۳۸۱ – ۳۸۲)، یعنی و امثال اینها که در روایت شما وارد شده این عقیده موجب نسخ دیانت و ابطال احکام دینی است و در حقیقت شما با این عقیده نبوت و پیغمبرى را بعد از خاتم انبیا اثبات نمودهاید هر چند نام آن را پیغمبر نگذارید.
لازم به ذکر است که در آثار دیانت بهائی، مبحث خاتمیت از وجوه مختلف مورد بررسی قرار گرفته و در خصوص حقیقت این مسئله تعابیر بدیعی، ارائه گردیده است؛ برای اطلاع بیشتر به آثار استدلالی دیانت بهائی، بالاخص، کتاب مستطاب ایقان رجوع نمائید.
اسامی برخی از کتابهای انگلیسی که در متن این مجموعه بدان استناد شده است:
Friedmann, Y. Prophecy Continuous: Aspects of Ahmadi Religious Thought and Its Medieval Background. Berkley: University of California Press, 1989.
Allan, J. “Khatam, Khatim”, in The Encyclopaedia of Islam. Ed. E. van Donzel et al. New ed. Leiden: E.J. Brill, 1978.
Al-Bukhari. Sahih, al-kitab manaqib 18. Vol. 2. Ed. Krehl. Leiden: Brill, 1864.