کلامی با دادستان محترم طهران

کلامی با دادستان محترم طهران

تاکنشان

گردشی در دنیای مجازی، آدمی را درسی می‎آموزد، و مروری بر کتب بزرگان، انسان را به زیر و بم زندگی آشنایی بیشتری می‎دهد. در “پایگاه حوزه”، که شاید شما را بیش از من گذر افتاده باشد و شاید نظری به محتوای آن از سر علاقه کرده باشید، اندرز بیست و چهارم را چقدر مناسب یافتم که در این مختصر کلامی با شما، که اینک بر مسندی تکّیه زده‎اید که مستلزم گرفتن داد مظلومان است و گرفتن حقّ ستمدیدگان، به آن متوسّل گردم تا که شاید، وقتی در مقامی چنین مهمّ و خطیر، به مصاحبه می‎پردازید، نه به زمان حال و تأمین نظر خلق، بلکه به آخر و عاقبت کار و تأمین رضای حق، ناظر باشید.

یادم می‎آید، سالها پیش، یکی از بهائیان کرمان، دکتر ماشاءالله مشرف‎زاده، که یادش گرامی باد، برای کاری به اداره‎ای مراجعه کرد؛ ریاست اداره، چنان افاده‎ای از خود نشان داد که به جریان انداختن کار او را دون شأن خود دید و میز ریاست را جاودانه پنداشت. دکتر، پیش از آن که از دفتر او خارج شود، این شعر سعدی را بهتر او خواند:

 

آنچه دیدی بر قرار خود نماند آنچه بینی هم نمانَد برقرار

اینهمه هیچ است چون می‏بگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

و در را باز کرد تا از اطاق خارج شود، امّا ریاست اداره، که گویی از همین کلام تکان خورده و به خود آمده بود، او را خواست و از این که بیداری‎اش بخشیده بود، اظهار امتنان کرد و کارش را به جریان انداخت.

حال، جناب دادستان اگر میز دادستانی را جاودانگی بود، هرگز به شما وصال نمی‎داد. باشد که اینک، که وصال داده، فی‎الحقیقه دادستانی کنید و داد مردمان بستانید نه آن که داد آنها را به دادار آسمان برسانید تا از بیداد زمینی به دادگر آسمانی پناه ببرند.

حضرت امام حسن عسکری فرمود، “ایّاک و الاذاعه و طلب الرّئاسه؛ فانّهما تدعوان الی الهلکه.” شما معنای آن را می‏دانید، امّا برای آن کسان که ندانند مضمونش به فارسی بگویم که، “از شهرت‎طلبی و حبّ جاه بپرهیز؛ زیرا این دو صفت تو را به هلاکت می‎کشانند.” پایگاه حوزه در توضیح آن گوید، “از جمله مفاسد این صفت خبیثه آن است که هر کس بر او این امر مستولی گردد، همگی همّت خویش را بر مراعات جانب خلق مصروف دارد و از ملاحظهء رضای حق دور افتد.

جناب دادستان، در بیانات خویش به ضرس قاطع فرمودید که در منازل بهائیان اسلحه و گلولهء جنگی یافته‎اید و به این بهانه آنها را در زمرهء محاربین محسوب داشته‎اید. زهی حیرت، تا کنون کسی در بیان ناصواب تا بدین حدّ پیش نرفته بود. از منازل بهائیان اوراق و کتب بسیار جمع‌آوری کرده و رایانه و صفحهء فشرده به وفور مصادره کرده بودند، امّا در زمان هیچیک از زعمای قوم، تفوّه به این چنین سخن کذبی سابقه نداشته است. نمی‎دانم، آن زمان که این سخن بر زبان آوردید، آیا در درون خویش، ذات محمّدی را حاضر و ناظر ندیدید که فرمود حتّی به شوخی هم دروغ نگویید. گیرم، که با استفاده از این سخن سراسر کذب، چند جوان را بالای چوبهء دار فرستادید یا جلوی جوخهء اعدام قرار دادید، و چند خانواده را، با استفاده از طبیعت انسانی‎شان، قرین رنج و غم ساختید، جواب وجدان خویش را چه خواهید داد؟ جواب اهل عالم را چه خواهید داد که بر حال بهائیان واقفند و می‎دانند که حمل سلاح در مرام آنها ممنوع بل حرام است (حُرّم علیکم حملُ آلات الحرب)؟ چون به منزل می‎روید، به همسر و فرزندانتان چه خواهید گفت؟ آیا با افتخار به خود خواهید بالید که ده جوان را با یک کلام دروغ چنان قرین مرگ ساختم که خود نیز لذّت فراوان بردم که می‎توانم بر مسند قدرتی باشم که دیگران را برنجانم و نگران سازم و اهل و عیالشان را، پدر و مادرشان را، اشک بر گونه روان سازم؟ و سپس دست و روی را شسته و مسحی بر سر و پای کشیده در مقابل خدایتان می‎ایستید و همین کلام را به او هم می‎گویید؟ مگر نفرموده که “و ما یعزب عن ربّک مِن مثقال ذرّه فی الأرض و لا فی السّماء” (یونس، ۶۱ / سبا، ۳)؟

جناب دادستان، شما و کسانی که اطّلاعات کذب به شما داده‎اند، نیک می‎دانید که این جوانان نه در تظاهرات شرکت کرده‎اند، نه تصویری برای رسانه‎های بیگانه فرستاده‎اند، نه شعار داده‎اند، نه سلاح داشته‎اند و نه گلوله‎‌ای در منزلشان یافت شده است. حال، اگر بزرگترها به شما گفته‎اند سپر بلایی بیابید و انظار را به سوی بهائیان منحرف سازید، یا که حسّاسیت مردمان را نسبت به پایمال کردن حقوق بشری آنها کاهش دهید، و قصد دارید خدمتی بدانان نمایید، امری است جدا. امّا، بدانید که به نصّ قرآن کریم وقتی که یک انسان را به ناحق بکشید، جمیع اهل عالم را کشته‎اید، “مَن قَتَل نفساً بغیرِ نفسٍ أو فسادٍ فی الأرض فکأنّما قَتَل النّاسَ جمیعاً” (مائده، ۳۲). حضرت بهاءالله در این باب می‏فرمایند، “أتَقتُلُون مَن أحیاه الله برُوحٍ مِن عنده اِنّ هذا خطاءٌ کان لدی العرش کبیرا. اتّقوا الله و لاتُخَرّبوا ما بناه الله بأیادی الظّلم و الطّغیان ثمّ اتّخذوا الی الحقّ سبیلا.” مضمون آن که، “آیا می‎کشید کسی را که خداوند به روحی از جانب خودش او را حیات بخشیده؟ این خطایی است که در ساحت خداوند بسیار بزرگ است. تقوای الهی پیشه کنید و بنایی را که خداوند ساخته به دست ستم و سرکشی ویران نسازید، پس به سوی خداوند طریقی را در پیش گیرید.”

جناب دادستان این جهان برای آنها که دادگر هم بوده‎اند وفایی نداشته، تا چه رسد برای کسانی که طریق عکس در پیش گرفته‎اند. شاعر چه نیکو می‏سراید:

جهان، ای برادر، نماند به کس دل اندر جهان‎آفـــرین بند و بــس

چو آهنگ رفتن کند جان پاک چه بر تخت مردن، چه بر روی خاک

اگرچه از دیرباز بهائیان سپر بلا بوده‎اند و، به قول معروف، مرغ عزا و عروسی، به حسابشان آورده‎اند و سر بریده‎اند. امّا، همیشه این شهامت وجود داشته که به علّت اعتقادشان آنها را مورد اذیت و آزار و حبس و زندان قرار دهند؛ امّا، اگر این ستم به کذب و افترا و بهتان آلوده گردد، لکّه‎ای است بر دامان عدل و عدالت که به هیچ آبی شسته نشود و به هیچ پالاینده‎ای آلایشش زدوده نگردد.

و امّا بهائیان، به امر مولایشان، دست به دامن صبر هستند و متوکّل به پروردگارشان و این همه را به او می‎سپارند و وای بر کسی که مظلومی از دست او به خدایش پناه ببرد و آنچنان که مورد اعتقاد همگان، حتّی مسلمانان، است خداوند اگر از حقّ خویش بگذرد، از حق بندگانش نخواهد گذشت و اینهمه را شما به یاد داشته باشید تا آن روز که به حساب کشیده شوید.

کلام آخر آن که، حضرت رسول اکرم در مکتوبی که به جناب اباذر مرقوم فرمودند، بر سبیل انذار و نصیحت مذکور داشتند، “حاسب نفسک فی کلّ یومٍ قبل آن تحاسب.” حال، که شما در ابتدای کار، قصد دارید با توسّل به دروغ به اذیت و آزار جوانانی چند بپردازید، حدّاقلّ به این نصیحت حضرت رسول اکرم عمل کنید و نفس خود را به حساب بکشید که شاید اینگونه فرصتها کمتر دست دهد. خدایتان بر عمل صواب یاری کند.

Comments are closed.