خود شکن، آئینه شکستن خطاست
تاکنشان
آسیمهسر، مسئولان امور و ملاذ جمهور، آنان که باید پناهی از برای بندگان خدای باشند و مأمنی از برای ملّت خویش، در جستجویند که کاستی کجاست و منشأ آن کیست. اوضاع اقتصادی نابسامان، وضعیت اجتماعی آشفته و پریشان، همه از ناآرامی سیاسی نگران، روابط بینالمللی سبب بدبینی اهل جهان؛ آنگاه سردمداران کشور در پی آنند که سبب اینهمه آشفتگی چیست و علّت این همه نابسامانی کدام است. نمیدانند یا نمیخواهند بدانند؟ صداقت ندارند یا نمیخواهند با آنها که صادقانه بیان وقایع و واقعیت میکنند مواجه شوند؟ اگر آئینهای در مقابلشان گرفته شود که کاستیها را بیان کند، آئینه بشکنند و بر این گمانند که علّت اینهمه نابسامانی را از میان برداشتهاند و، اسفا، میبینند که با شکستن آئینه نه تنها وضعیت بهبود نیافت، بلکه رو به ویرانی بیشتر رفت.
تا کنون با گروههای بسیاری در آویخته بودند و آنها را مقصّر واقعه جلوه داده در پی مجازاتشان بر میآمدند که البتّه این رَوند ادامه دارد؛ زنان آزادهای که از شهروند درجه چندم به ستوه آمدهاند و حقوق انسانی خویش را که خدایشان عنایت فرموده میطلبند و به جمعآوری امضاء در تأیید خواستههایشان اقدام میکنند، مخرّب نظام تلقّی میشوند؛ دراویشی که در کمال مسالمت و آرامی در خانقاه خود به عبادتی متفاوت میپردازند، ضربه به نظام میزنند؛ اهل سنّتی که در طهران حق داشتن مسجد ندارند و به جای رفتن به مسجد شیعیان در مسجد پاکستانیان نماز میگزارند، مخرّب نظامند و بسیاری از گروههای دیگر.
تا کنون، به شهادت ردّیههای لاتعدّ و لاتحصی، و برنامههای متعدّد رادیو و تلویزیونی، دشنامنامهها و افترائیههای مندرج در سایتهای وابسته به نظام جمهوری اسلامی، مبارزه با بهائیان عقیدتی بود و عقایدشان را باطل میدانستند و پیامبرشان را دروغین و نوشتههایش را قطعه قطعه کرده از آن میان برخی را بدون جملات مقدّم و مؤخّر سند بطلان کرده ارائه میکردند و دست آخر با کتاب کودکان در اهانت به آئین بابیان و فیلمی به ظاهر تاریخی در تحقیر بهائیان به این مبارزه عقیدتی دامن زدند و قدمی فراتر برداشتند، چه که میدانستند اینان بیدفاعند و آرامش اجتماع بر هم نزنند و سخنی نگویند و واکنشی نشان ندهند. امّا، این هم دردی را از آنان درمان نکرد و دُمل روانی آنها و غدّهء عفونی آشفتگیهایشان را شفا نبخشید.
لاجرم، اینک به حربهء دیگری دست یازیدهاند و آن گرفتار کردن عدّهای جوان معصوم است که شاید نهایتاً پیامکی ردّ و بدل کرده باشند یا در منزل خود سخنی گفته باشند، یا به دیدار دوستی رفته باشند که همسرش منشی مدافع حقوق بشر باشد. اینک میجویند که شاید اینان را به صدا و سیما بکشانند و به اعترافی از آنان در مقابل مردم ایران، بار سنگین تقصیر جمیع این آشفتگی اجتماعی و اقتصادی را بر شانههای آنان بگذارند و خویش را از قیودی که خود به وجود آوردهاند برهانند. اینک درد تمامی جامعه را فرا گرفته و اینان، همچون دائیجان ناپلئون، میپندارند که کار کار بیگانگان است و اینان که در این مرز و بوم عقایدی متفاوت دارند لابدّ دست نشاندهء آنانند و اگر هم نباشند باید وادارشان کرد که بگویند که هستند!
داستانی را خواندم که گویای همین واقعیت است. عنوانش این است: شاید انگشت اشارهمان شکسته است.
نقل است مریضی با حالتی زار و درمانده نزد طبیب رفت و به او گفت که بیماری عجیبی به جانش افتاده و هر جای بدنش را که فشار میدهد دردی عظیم و جانکاه او را فرا میگیرد و این درد آنقدر زیاد است که به گریه میافتد. نمیداند دچار چه نفرینی شده است که همه قسمتهای سالم بدنش ناگهان به این روز افتادهاند.
طبیب با تعجب گفت: “این غیرممکن است که همه بخشهای سالم بدن ناگهان از کار بیفتند.” مریض با قیافه حق به جانبی گفت: “ببینید حتی وقتی لاله گوشم را هم فشار میدهم باز همان درد جانگداز فرامیرسد و مرا عذاب میدهد!” طبیب کمی بیمار را معاینه کرد و سپس با خنده گفت: “شما همه جای بدنتان سالم است. مشکل شما این است که انگشت اشاره دست شما شکسته و به همین دلیل هر وقت آن را روی بخشی از بدن خود، هر جایی که باشد قرار میدهید درد شدیدی را حس میکنید. ای کاش به جای اینکه به جان بدن خودتان بیفتید، انگشت خود را روی سنگ و خاک و در و دیوار میگذاشتید. فورا میفهمیدید که مشکل در کجاست و بیجهت به بخشهای سالم بدن خود شک نمیکردید.”
پیام پنهان در این لطیفه تلخ آنقدر روشن است که جای هیچ توضیح اضافهای باقی نمیماند. فقط کافی است به اطراف خود نگاه کنید و به آدمهایی که انسانهای سالم و پاکدامن را بیمار و ناپاک میدانند و به هر جا دست میزنند نشان بیماری و ناپاکی را آنجا میبینند دقت کنید، انگشت اشاره شکسته این افراد را به خوبی خواهید دید.
اگر مسئولین امور، نگاهی به انگشت اشارهء شکستهء خویش افکنند، البتّه دانند که درد کجا است و اگر بخواهند درمانش خواهند کرد. امّا، به نظر میرسد مشروط به شرط محال است. چه که به نظر میرسد ناآرامی را خود پدید میآورند تا گروهی را که دوست ندارند مقصّر قلمداد نمایند و مقهور سازند و به زندان اندازند و به فراز دار فرستند یا وادار به ترک کشور کنند و آوارهء دیار غربت سازند. اینک، جوانانی چند در کنج محبس بنشستهاند و به آیندهای که برای خودشان مجهول است نظر دوختهاند و نمیدانند که، “بأیّ جرمٍ قُتلت؟”
باشد که نقطهء دردخیز را آنان که داناترند بیابند و اجازه دهند پزشکی دانا و طبیبی توانا درمان درد نماید و جامعهای را از آشفتگی برهاند. دل و جانتان مسرور باد.