۲۶/۱۱/۱۳۸۸
تورج امینی
سال های مشروطه یا قال های مزروته؟!
زمانی که مسلمانان سنتگرا ، اعضای دو باره جان گرفته انجمن حجتیه ، ازلیان مسلمان نما ، توده ای های توبه کرده و روشنفکر نماهای ضد دین تمام همت خود را مصروف داشته اند که علیه جامعه بهایی قیام و اقدام نمایند و بهاییان را مورد هجوم بی امان مطبوعات و رسانه ها قرار دهند ، بهترین مجال برای کسانی فراهم می شود که هیچ نیستند ، اما می خواهند از این نمد برای خود کلاهی بسازند و به نان و نوایی برسند. بنابراین برای آقای محمد رضا وَرزی ( کارگردان سریال موهوم سال های مشروطه ) فعلا کاری خوشتر از این نیست که لیچاری بار بهاییان کند.
من علی رغم تمام گرفتاری هایی که دارم ، سعی کرده ام بیشتر قسمت های این مجموعه را ببینم و فکر می کنم بعد از سریال طنز مسافران که موضوع آن آمدن عده ای از فضا به زمین بود تا مردمان زمینی را سوژه تحقیقات خود قرار دهند و آنان را بشناسند ، سریال سال های مشروطه ، سریال طنز جدیدی می تواند محسوب شود با این تفاوت که این بار کسانی از زمین به فضای تخیلات موهوم رفته اند و مشغول ورزیدن ذهن خود هستند. گذشته از موسیقی خوب در تیتراژ پایانی این سریال که صدای سالار عقیلی زیبایی آن را چند برابر می نماید و دیدن تصاویری از مکان های تاریخی که حظ بصر می آورد و همچنین نقش خوب و به جایی که خود آقای ورزی به جای جسد مرده محمد شاه بازی کرد! ؛ شنیدن ادبیاتی مضحک و خام که تقلیدی ناپخته از کارهای مرحوم علی حاتمی است ، ملاحظه کردن اشتباهات فاحش تاریخی و از همه مهمتر فکر مالیخولیایی و مصروع این سریال باعث شد تا من پس از مدت ها دور بودن از اینترنت ، تصمیم بگیرم تا در باره این مجموعه ، نکاتی را بنویسم.
شنیدم که نماینده بهاییان در خارج از ایران از پخش این سریال اظهار آزردگی کرده است. البته این آزردگی برای هر متدینی که تقوی را پیشه خود کرده ، طبیعی است. اگر کسانی به حضرت مسیح بد بگویند و او را موهن به تصویر بکشند ( مانند کتاب و فیلم آخرین وسوسه مسیح ) ، پیروان آن حضرت دلخور می شوند و طبعا کسانی که در آیین مسیحی تعصب بیشتری دارند ، ممکن است رگ غیرتشان بجنبد و فورا سخن از تدمیر بر زبان آورند و اگر زورشان هم برسد ، مانند ایام حکومت انکیزیسیون دلشان بخواهد که آقای کازانتزاکیس را به بوته های شعله ور هیزم بسپارند. همچنین اگر کسانی علیه حضرت رسول اکرم ناروایی بر هم ببافند ( مانند سلمان رشدی ) ، مسلمانان متدین به خشم می آیند و طبعا کسانی که در آیین اسلام تعصب بیشتری دارند ، احتمال دارد پای در رکاب کنند و علم تکفیر برافرازند و دلشان بخواهد که شخص استهزا کننده را منهدم نمایند. به همین ترتیب هم طبیعی است که اگر کسانی به هیاکل مقدسه آیین بهایی توهین نمایند ، بهاییان آزرده خاطر گردند و البته بهاییان ، دیگر بیش از این کاری نمی توانند کرد! در این طایفه رگ غیرت برای تدمیر نمی جنبد و علم تکفیر همیشه سرنگون است و بهاییان حق دارند که فقط آزرده خاطر شوند و دیگر هیچ! و این چه اخلاق خوب و مفیدی است برای کسانی که با توهین به بهاییان و افترا بستن به آنان ، برای خود کلاه نمدی تهیه می نمایند. در این صد و پنجاه سال آن قدر از این بی ربط ها گفته ، نوشته ، به تصویر کشیده و کلاه ساخته اند که حد ندارد و من نمی دانم بعضی ها به جای این که ممنون و متشکر این اخلاق بهاییان باشند ، چرا همواره از آن سوء استفاده می نمایند؟
بهاییان نباید زیاد نگران باشند از این که کسی زوری می زند و به ورزیدن توهمات ناهمگون ذهنش می پردازد و این توهمات و تخیلات را بر کاغذ می ریزد و یا به تصویر می کشد. مردم ایران یا تاریخ می دانند و یا نمی دانند. کسانی که تاریخ خوانده اند و با تعالیم آیین بهایی آشنا هستند ، قطعا و مطمئنا در دلشان جز طلب هدایت! برای آقای ورزی کاری نمی کنند. آنها که تاریخ می دانند و با آیین بهایی آشنایی ندارند ، قاعدتا اکثرا از قشر تحصیل کرده اند و اگر رغبتی به دیدن این مجموعه طنز پیدا نمایند ، اولین سؤالی که برایشان ایجاد می شود این است که چه شده آقای ورزی با این نوع سریال ساختنش این گونه پاپیچ بهاییان شده است؟ در واقع این اولین سؤال است برای باز شدن دریچه تحقیق و بقیه اش را می توان حدس زد. اما آنهایی که تاریخ نمی دانند ، اگر با دیدن این سریال تشویق بشوند که تاریخ بخوانند ، خواه ناخواه عاقبت پی به این هجویات می برند. دسته آخر کسانی هستند که تاریخ نمی دانند و قصد هم ندارند که بدانند و فقط محض سرگرمی سریال می بینند. در مورد این افراد باید عرض کنم ، این گونه اشخاص به دنبال تصویر اند و نه موضوع و اصلا در ذهنشان اسامی و موضوعات باقی نمی ماند که بخواهند تحت تأثیر چیزی قرار بگیرند. علی الخصوص که شبکه های تلویزیون ایران هر کدام هر شب چند سریال و چند فیلم نشان می دهند که اگر کسی با نداشتن هیچ نوع دغدغه ای بخواهد مطالب آنها را به ذهن بسپارد و تحت تأثیر قرار بگیرد ، باید آدم خارق العاده ای باشد و پر واضح است که انسان های خارق العاده برای تنها سرگرم شدن ، وقت خودشان را با دیدن برنامه های تلویزیون حرام نمی کنند.
پیش از این ، من دو بار کارهایی از این کارگردان دیده ام و سابقه اش را در نظر دارم. اگر خوانندگان این مقاله به خاطر بیاورند در قسمتی از سریالی که مربوط به حکومت یافتن رضا شاه بود ( و من نام سریال را فراموش کرده ام و یکی دو قسمت آن را هم بیشتر ندیدم ) ، محمد علی فروغی به جمع فراماسونرها وارد شد و گفت که از عبدالبها دستور رسیده که فلان کار را انجام بدهیم! آیا واقعا خنده دار نیست که یک ازلی بیاید از فرمان عبدالبها پیروی کند! آدم باید خیلی از مرحله فهم تاریخی دور باشد تا چنین حرف بی ربطی را بزند. این نشان می دهد که ایشان نام عبدالبها را به عنوان ولیّ بهاییان شنیده و پیش خود گفته است که در جایی باید ضربه خودش را به این نام بزند و عجب که بیسوادی خودش را این گونه برملا کرده است. آقای ورزی اگر دلخوش به این است که مردم عوام نمی دانند که او در زمینه تاریخ معاصر اطلاعاتش تخیلی است ، بحث دیگری است.
بعد از آن ، فیلم سینمایی علی اکبر دهخدا را از ایشان زیارت کردم و بیش از پیش دانستم و مطمئن شدم که این شخص نه فقط تاریخ نمی داند ، بلکه اصلا سعی هم ندارد که کتاب تاریخی بخواند و لااقل الفبای تاریخی را یاد بگیرد و سپس به ساختن کلاه نمدی مشغول شود. این کارگردان دهخدا را در آن فیلم تبدیل به موجود دلقک عاشق پیشه ای کرده بود و این قدر درایت به خرج نداده بود که هر طنز نویسی ، لزوما دلقک نیست. من تعجب کردم که در این فیلم سینمایی ، کسی که زمانی سریال جذاب امیرکبیر را ساخت و نقش امیر را نیز خودش به خوبی بازی کرد ، در این مضحکه حاضر شد به جای دهخدا نقش آفرینی کند! از اینها گذشته ، در این فیلم سینمایی ، نیمه اصلی دهخدا که ضد تفکر شیخ فضل اللهی بود ، حذف شده و در عین حال دهخدا آدم مهمی بود! و باز این تناقض برای کسی که تاریخ می داند قابل حل نیست که چگونه می شود هم دهخدا مهم و درست باشد و هم شیخ فضل الله نوری که در این سریال سال های مشروطه قرار است از او تمجید بشود. معلوم می شود که آقای ورزی موضع تاریخی ندارد و موضعش همان کلاه نمدی است.
در سریالی که اخیرا آقای ورزی ساخته و نام سال های مشروطه را یدک می کشد و این سریال در واقع احلام اضغاث و “قال های مصروعه” است ، در همان قسمت اول یا دوم بود که شنیدن عبارت “زرسالاران یهودی” آن هم از زبان امیرکبیر!! معلوم کرد و فریاد برآورد که این “مال های مسروقه” از کدام استاد است و این آب از کدام سرچشمه فوران کرده و از همان نخست مشخص شد که عاقبت داستان به کجا خواهد انجامید. منتها فرقی آشکار بین این شاگرد و آن استاد وجود دارد. تفاوت در این است که استاد لااقل کتاب می خواند و با تاریخ آشنا است. استاد اگر سعی دارد کسانی را منکوب کند و هر صدای ناهنجاری را به بهاییان منتسب سازد ؛ موضوع به غرض ورزی او باز می گردد نه به حقیقت امر یا بیسوادی اش. اما شاگرد بسیار بی اطلاع تر از آن است که بتوان تصورش را کرد. او حتی کتاب های دم دستی دوره ناصری و حتما دوره های بعد را نخوانده تا لااقل کلیات وقایع را دریابد ، ترتیب آنها را بداند و سپس به ساختن فیلم مشغول گردد. ایشان در کمال کلاه سازی ، به خود اجازه داده که هزینه هنگفتی را خرج نموده تا مجعولات ذهنی خودش را به تصویر بکشد.
بی اطلاعی او به جای خودش که توضیحش را خواهم داد ، ساده ترین امر بر این که بفهمیم این کارگردان اصلا ذهن تاریخی ندارد ، این است که مثلا مشاهده می نماییم میرزا حسین علی نوری را به صورت مردی تقریبا ۶۰ ساله گریم کرده اند ، در حالی که در متن تاریخ حقیقی ، میرزا حسین علی نوری تقریبا هم سن سید علی محمد باب و در زمانی که فیلم قصد روایتش را دارد ، حدودا ۳۰ ساله بوده است! حالا کارگردان یا هر مسؤول دیگر در این سریال اگر عکسی از جوانی میرزا حسین علی نوری در دست نداشته ، چه دلیلی داشته که عدم فهم خودش را به تصویر بکشد؟ یا مثلا می بینیم ناصرالدین شاه پیر شده ، اما انیس الدوله ( یکی از همسران شاه ) همچنان حدود بیست ساله باقی مانده است! و یا این که کمال الملک که تقریبا ۱۸ سال از ناصرالدین شاه کوچکتر بود ، اما در این سریال ۲۰ سال پیرتر از شاه گریم شده است و این بی فکری تاریخی در طول سریال تا آن جا که پخش شده ، تداوم داشته است.
مسأله این است که نویسنده و کارگردان این سریال همانند تمام فیلمسازهایی که بند را آب داده و موضوعات عشقی ذهنی خود را تبدیل به سریال های تاریخی کرده اند ، بهانه ای برای روایت احلام خود یافته است. موضوع از دو حال خارج نیست: یک کارگردان یا رمان تاریخی به تصویر می کشد که همه اش زاییده ذهن نویسنده فیلمنامه است و یا این که سریال تاریخی می سازد. رمان تاریخی اساسش بر ادبیات استوار است و نه تاریخ. در نوشتن رمان ، نویسنده این اجازه را به خود می دهد که یک واقعه تاریخی را بهانه کند تا ادبیات به خورد مردمان بدهد نه تاریخ. اما کسی که سریال تاریخی می سازد ، حق ندارد با حقیقت تاریخی بازی کند. آقای فخیم زاده که در باره زندگی امام رضا علیه السلام سریال درست نمود ، اگر تخیل خود را به کار می انداخت و تصاویری می ساخت مبنی بر این که امام رضا یک سفر به اروپا هم رفته ، آن وقت نسبت او با حقیقت تاریخی چه شکلی پیدا می کرد؟ اما آقا ورزی این اجازه را به خود داده است که اسم تمام شخصیت های داستان یا فیلمش واقعی باشد و با این ادعا که روند تاریخی یک جریان را به نمایش گذاشته ، تنها تخیلات ذهنی خودش را در قالب رمان خودساخته به تصویر بکشد. بدون شک او به هیچ وجه حق ندارد که اسم های واقعی را محمل خیالات فضایی خودش قرار دهد و در کنار این مالیخولیا ، تخیلات و توهمات خود را وارد تاریخ کند ، چه رسد به این که مجال داشته باشد تا بیسوادی خود را بهانه ای برای گفتن حرف ها و اتفاقات غیر واقعی ، اشتباه و یا دروغ سازد.
من در این مقال چندان کاری به افتراهایی که آقای ورزی به آیین های بابی و بهایی نسبت داده ، ندارم ؛ مسأله من با او این است که او اصلا تاریخ نخوانده است ، اما بر اساس شنیده های غلط خودش ، عمدا یا سهوا مبادرت به ساختن سریال تاریخی کرده است. در هر قسمت این سریال از اشتباهاتی که بی اطلاعی نویسنده و کارگردان را فریاد می زند ، بسیار است و کاملا مشخص است که این اغلاط مضحک و خنده آور ناشی از عدم اطلاعات دقیق تاریخی کارگردان و مشاور فیلمنامه است. در تیتراژ پایانی نامی از استاد برده نشده است و من هم بعید می دانم که استاد اعظم خود شخصا و مستقیما در این بیفکری ها نقش داشته باشد و احتمالا آقای ورزی ، خود سمت استادی برای خود قائل شده و ردای تخیلات وهم انگیز را بر دوش افکنده است و یا این که مشاوران فیلم نامه اش چنین کرده اند.
در تیتراژ پایانی ، مشاور فیلمنامه سرکار خانم تینا پاکروان معرفی شده که خود مشارالیها نقش اصلی زن این سریال ( به نام امینه ) را بر عهده دارد. در واقع سریال سال های مشروطه یک رمان تاریخی از زندگی امینه است که حتی اگر این گونه باشد ، از هیچ منطق ادبی و عقلی که داستان را باور پذیر کند ، پیروی نمی نماید. امینه زمانی خادمه ولیعهد در تبریز بود و با پسری به نام اصلان عاشق و معشوقه بودند. پس از این که محمد شاه فوت کرد ، امینه با امیرکبیر و شاه جدید به پایتخت آمد و در دربار ماندگار شد و اصلان نیز که تاب فراق نداشت ، به طهران آمد و او نیز اتفاقا به دربار راه یافت و البته با کمی بدشانسی سمت ریاست خواجگان حرم سرای ناصری نصیبش گشت! در زمان پیری ناصرالدین شاه ، یعنی حدود همان انقلاب تنباکو در حالی که امینه همچنان جوان باقی مانده بود! به همسری شاه درآمد و صاحب پسری شد که اسمش را مسعود میرزا گذاشتند! و البته می دانیم که مسعود میرزا همان ظل السلطان است که در زمان داستان فیلم ، حاکم اصفهان بود و حدود ۴۰ سال داشت! در این خیالبافی ها ، امینه آن قدر مورد توجه ناصرالدین شاه قرار گرفت که از طرف شاه مأمور شد تا نماینده مخصوص دربار ، در بستن و بررسی قراردارد تنباکو باشد!
از طرف دیگر در این رمان عشقی ، میرزا جعفر نام رمال هست که به دربار شاه رفت و آمدی دارد و میان زنان حرمسرا وول می خورد و سر کتاب باز می کند و خلاصه آن که خیلی از اتفاقات را پیش می برد و تعیین تکلیف می کند و در قسمتی ناگهان می فهمیم که این میرزا جعفر رمال ، همان “مانکجی صاحب” است! که البته در این سریال نامش را اشتباه تلفظ می کنند!(۱) مانکجی صاحب در حقیقت تاریخی ، رییس زرتشتیان ایران بود که در اوایل دوره ناصری از هند به ایران آمد تا به اوضاع نابسامان پیروان حضرت زرتشت رسیدگی کند. در این سریال او را رییس جاسوسان انگلیس ، مرکز فراماسونری و تعزیه گردان مسائلی کرده اند که ضد منافع ملی ایران بوده است! در این رمان عشقی تخیلی ، مانکجی صاحب ( یعنی همان میرزا جعفر رمال ) بعد از ترور یکی از زنان شاه! ، امینه را از دربار به خانه خودش برد و با ترساندن او که پسرش را خواهد کشت! او را مجبور کرد که به فرانسه برود و نزد فراماسونرها آموزش ببیند تا نقشه های بعدی را اجرا نماید. در این ماجراها ، اصلان هم که معشوقه را از دست داده ، در حال آمد و شد است و نقش منفعلی دارد. داستان سریال فعلا تا همین جا پیش رفته است و البته می توان حدس زد که امینه بعد از آموزش هایی که در پاریس از فراماسونرها ببیند ، خواهد آمد و در مشروطیت نقش هایی بازی خواهد کرد!
این رمان بارد عشقی که محملی برای ساختن سریال مزبور در قالب داستان تاریخی شده ، آقای ورزی را امیدوار می دارد که تماشاگر را به این اشتباه بیاندازد که مشغول آگاه شدن از تاریخ مملکتش است. دلیل این ادعا ، تبلیغاتی است که تلویزیون پیش از شروع سریال از آن می کرد و مصاحبه با کارگردان و هنرپیشه های سریال را نشان می داد که همه ضمن ابراز خوشحالی از شرکت داشتن در این سریال ، به مردم توصیه می کردند که آن را ببینند تا از تاریخ خود آگاه گردند! اما عجب است که این رمان عشقی از هیچگونه منطقی برخوردار نیست. چگونه می توان باور کرد که میرزا جعفر رمال یکی از زنان شاه را در دربار با شلیک تیر بکشد و هیچ کس نپرسد چه شد؟! بعد بهانه مضحک تری تحت عنوان کشتن پسر امینه ، درست کند و مهمترین زن شاه را ( البته در خیالات فیلم ) از دربار خارج کند و به فرانسه بفرستد ، در حالی که پسر شاه در قصر و نزد اصلان است!
عیب اصلی کار این جا است که ساختن و پرداختن “هزاردستان” ، بیماری برخی از تاریخ نویسان ما است و متأسفانه مرحوم علی حاتمی هم که در نوشتن و کارگردانی این گونه رمان ها و فیلم های تاریخی شاهکار می کرد ، از این تفکر بهره ای داشت. دور از جناب حاتمی ، او ادیبی توانا و فیلمسازی هنرمند بود که تاریخ را خوانده بود و بین رمان تاریخی و فیلم تاریخی تفاوت می گذاشت ؛ چنان که اسامی اکثر شخصیت های مرحوم حاتمی در سریال هزاردستان حقیقی و واقعی نبودند. ولی در سریال سال های مشروطه نه تنها ادبیات فیلمنامه ضعیف و گاهی سخیف است ، اسامی شخصیت های خیالی ذهن نویسنده فیلمنامه نیز تطابق تام با واقعیت تاریخی دارند و این کار گذشته از آن که دروغ تاریخی به شمار می رود ، از نظر اخلاقی نیز کاری زشت است. این کار دقیقا مانند این است که کسی به بهانه هنرورزیدن و تخیلات خود را به رخ دیگران کشیدن ، فیلم موهنی بسازد و نام شخصیت اصلی آن را محمد رضا ورزی بگذارد و بهانه بیاورد که فیلم ، محل پرداختن تخیلات است! آیا آقای ورزی از این اتفاق هنرمندانه خوشحال خواهد شد؟ پس چگونه است که او به خود اجازه می دهد که بدین راحتی و سادگی تفکرات نا به جای خود را با نام های حقیقی بازی دهد؟ مانکجی صاحب کجا می تواند فرمانده فراماسونری در ایران باشد در حالی که اولین لژ فراماسونری در ایران ، ۲۸ سال بعد از مرگ مانکجی صاحب تأسیس شده است؟ همین نکته کوچک می تواند توهین رسمی را که در رسانه ملی نسبت به جامعه زرتشتی می شود ، آشکار سازد. البته کارگردان که همت خود را بر فحاشی نهاده ، قطعا از این بابت ناراحت نیست.
از روی گریم شخصیت ها حدس می توان زد که هزاردستان در سریال مرحوم حاتمی که تمام اتفاقات مملکت را تعیین می نمود و حتی تاریخ آینده را هم از قبل نوشته بود ، ظاهرا همان عبدالحسین میرزای فرمانفرما بوده است ، ولی در این جا هزار دستان ، صراحتا مانکجی صاحب معرفی شده و البته به اعتقاد من هر دوی این گفته ها غلط و خارج از عقل و اعتبار تاریخی است. سریال سال های مشروطه تا به حال فقط اهوای سازنده آن را نشان داده است ، نه حقیقت تاریخی را و در واقع نویسنده فیلمنامه دلش می خواهد که تاریخ این گونه اتفاق افتاده باشد. شواهد این ادعا در متن گفته ها کم نیست ؛ مثلا ناصرالدین شاه همیشه در کنار پنجره و یا در مقابل یک عکس ایستاده است و حسرت نداشتن امیرکبیر را می خورد. در هر قسمت از سریال یک یا دو بار به هر بهانه با ربط و بی ربط ، فیلمنامه نویس حسرت کشتن امیر را در زبان شاه گذاشته و البته عجب این جا است که از زن شاه گرفته تا رییس خواجگان حرم ، به شاه سرکوفت می زنند که چرا امیرکبیر را کشته است! حتی در جایی ، بدون آن که دلیل منطقی در روایت تاریخی برای حضور کمال الملک وجود داشته باشد ، کمال الملک در فیلم به نمایش درمی آید و در حالی که مشغول کشیدن نقاشی است ، شاه را به باد انتقاد می گیرد که چرا وزیر باتدبیرش را کشته و هر چه از دهنش درمی آید بار شاه می کند! شاه هم در همه موارد مثل آدم های بُهل فقط خیره می شود و هیچ نمی گوید و گاه با تکان دادن سر ، سرکوفت ها و نیش ها و متلک ها را تأیید می نماید. معنای این تصاویر و حرف ها این است که ناصرالدین شاه چه سعه صدری داشته که تف و لعنت همه آدمیان و اطرافیان را می دید ، می شنید ، تأیید می کرد ، در عین حال هیچ گونه استبدادی به خرج نمی داد!
گذشته از بنیان غط فکری ، در این سریال اشتباهات تاریخی نیز بسیار است و من برای این که نشان دهم سخنانی که در بالا نوشتم ، بیراه نیست ، نمونه وار به چند مورد اشاره می کنم:
۱- در این سریال آمدن سید جمال الدین اسدآبادی به ایران بعد از واقعه ماجرای تنباکو به تصویر کشیده شده و طبعا در فیلمنامه حرف های او از لحاظ تاریخی نیز پس از واقعه مزبور است ، در حالی که سید جمال الدین اسدآبادی یک سال قبل از انعقاد قرارداد تنباکو و حدودا دو سال پیش از لغو قرارداد مزبور ، از ایران اخراج و به خانقین و بصره گسیل شده بود! روایت اخراج سید جمال از ایران توسط آقای ورزی حتی مطابق با نوشته خود سید جمال هم نیست و من لزومی نمی بینم که وارد جزییات اشتباهات تاریخی روایت ورزی نسبت به سید جمال بشوم. همین گاف بزرگ خودش کفایت می کند که او نسبت به روایت تاریخ بی مبالات است. تفاوت افق فکری من نسبت به سید جمال با آقای ورزی بسیار است ، اما نکته درخور توجه برای من در این سریال در بیان زندگی خیال انگیز سید جمال ، جایی بود که نویسنده فیلمنامه به فراماسونر بودن سید جمال اشاره کرد! مغز این سریال این است که چیزهای زشتی بیافریند و آنها را به فراماسونرها نسبت بدهد و سپس خیلی بی ربط بگوید که بهایی ها ، یهودی ها و زرتشتی ها با فراماسونری در ارتباط بوده اند. بنابراین این تناقض چگونه برطرف خواهد شد اگر کسی بداند که سید جمال در مصر استاد اعظم لژ فراماسونری بوده است؟ البته نویسنده فیلمنامه مانند دهها مورخ دیگر که از کنار این مطلب گذشته اند ، می توانست هیچ نگوید ، باریک شود و بگذرد. اما نگذشت و اشاره به فراماسونر بودن سید جمال را با خیالات معمول همراه کرد که او برای شناختن فراماسونری وارد آن دم و دستگاه شده است! البته خوب می دانیم که این ادعا را تمام فراماسونرها می توانند بکنند و چگونه است که اگر امینه ( زن ناصرالدین شاه ) اسرار فراماسونری را بازگو کند ، او یا پسرش را خواهند کشت ، اما سید جمال می تواند تا مقام استادی پیش برود و سپس از آن تشکیلات مخوف بیرون بیاید و هیچ کس با او کاری نداشته باشد؟! من هم جایی نخوانده ام که سید جمال اسرار درونی دستگاه فراماسونری را برملا کرده باشد و این خود نشان از وابستگی او به آن تشکیلات دارد. به عبارت دیگر تفکر پشت این فیلم در تناقضی دست و پا می زند که کارگردان را در بیان حقیقت مستأصل می سازد. از یک طرف سید جمال را تا عرش بالا برده و از طرف دیگر فحش به فراماسونرها می دهد!
۲- زن خیالی فراری ناصرالدین شاه ( امینه ) ، در سال ۱۳۰۹ پس از تمام شدن واقعه رژی به منزل مانکجی رفت تا از آن جا به پاریس فرستاده شود و عجب آن که مانکجی صاحب در سال ۱۳۰۷ قمری فوت کرده بود! و البته این اشتباه چنان که پیش از این نوشتم ، خود مورث تاریخ نخواندن و داشتن ذهن کج اندیشی است که می خواهد زرتشتیان را در کنار بهاییان و یهودیان باعث تمام مشکلات ایران معرفی کند. یکی از تناقضات اساسی در بنیان فکری سریال سالهای مشروطه این است که همه گویندگان ، چپ و راست به یهودی های زرسالار فحش می دهند و حتی جمال الدین اسدآبادی در ایران چه سخنرانی علیه یهودیان کرد ( و این دیگر در تاریخ نویسی نوبر بود! ) ، ولی هزاردستان ِ این حکایت ، یک زرتشتی است! این ملغمه ، از اثرات سکراتی است که “استاد اعظم” وارد تاریخ معاصر نموده و شاید نویسنده فیلمنامه نمی داند که مانکجی صاحب زرتشتی بوده و یا شاید هم نمی داند فرق زرتشتی با یهودی چیست.
۳- در زمانی که قرار است قرارداد انحصار تنباکو منعقد شود ، ناصرالدین شاه با حالت خیلی مظلومانه ای!! بر سر میز شطرنج سخنانی خطاب به اتابک اعظم ( میرزا علی اصغر خان امین السلطان ) بدین مضمون گفت که میرزا ملکم خان فراموشخانه درست کرده و از طایفه بهایی هم داخل آن شده اند ، لذا بساط فراموشخانه را باید برهم زد. در این جا اقرار می کنم که تنها یک ذهن خارق العاده می تواند ۵ اشتباه را در همین جمله کوتاه در کنار هم بگذارد و نشان دهد که گویندگان جملات ضرب المثلی همچون “خسن و خسین هر سه دختران معاویه اند” هنوز در عراق هستند!
اولا: میرزا ملکم خان در زمان واقعه رژی حدود ۱۸ سال بود که در انگلستان به سر می برد. ثانیا: تشکیل فراموشخانه توسط ملکم خان به سال ۱۲۷۷ قمری یعنی حدود ۳۰ سال قبل از این واقعه باز می گشت. ثالثا: در زمان تأسیس فراموشخانه ، اتابک نه تنها صدر اعظم نبود ، بلکه دو سه سال بیشتر نداشت. در همین جا باز حرف قبلم را تأکید می کنم که کارگردان و مشاور سریال سال های مشروطه از آن جا که ذهن تاریخی ندارند ، اتابک را به صورت مردی ۶۰ ساله یا بیشتر نمایش داده اند ، در حالی که در همین زمانی که اتابک صدراعظم بود و با شاه شطرنج بازی می کرد ، ۳۳ ساله بود! رابعا: زمانی که فراموشخانه توسط ملکم خان ایجاد شد و مصادف با اواخر دوره اقامت بابیان در بغداد بود ، اصلا آیین بهایی وجود خارجی نداشت که بهاییان بخواهند داخل تشکیلات میرزا ملکم خان بشوند. یک سال و اندی بعد از تعطیل کردن فراموشخانه توسط ناصرالدین شاه ، آیین بهایی وجود خارجی پیدا کرد. خامسا آن که در ادبیات دوره ناصری بهاییان را نیز به عنوان بابی معرفی می نمودند ، حتی می خواهم پا را فراتر بگذارم و بگویم تا حدود سه سال بعد از تأسیس آیین بهایی ، لغت بهایی به عنوان یک آیین مستقل ، در بین جامعه بهایی نیز مرسوم نبود ، چه رسد به جامعه بیرون که هنوز بعد از ۱۵۰ سال خیلی ها فرق بابی و بهایی را نمی دانند. انتخاب عنوان بهایی برای آیین جدید در دورانی اتفاق افتاد که مؤسس این آیین در ادرنه به سر می برد. بنابراین درآمدن لغت بهایی از دهان ناصرالدین شاه ناشی از ناآگاهی نویسنده فیلمنامه به موضوعی است که به سمت آن هجوم برده و می خواهد نسبت به آن بی حرمتی کند.
مشاهده می نماییم که لزوم انتساب دروغ به جامعه بهایی ، نویسنده فیلمنامه را چگونه وادار کرده تا آبروی تاریخدانی خود را ببرد و رطب و یابس های بی معنی به متن نوشتار خود وارد نماید. این لزوم در جای جای فیلم حضور دارد و قسمت های اول سریال که موضوع خیزش بابیه در داستان زندگی ناصرالدین شاه وجود داشت ، بیشتر نمایان بود و گاه موجد صحنه ها و گفته هایی می شد که چاره ای جز خندیدن به فکر نویسنده فیلمنامه باقی نمی گذاشت. مثلا در قسمتی از این فیلم ، سفیر انگلستان در حضور مهدعلیا ( مادر ناصرالدین شاه ) و آقاخان نوری که هنوز صدراعظم نشده بود ، برای این که دل مهدعلیا را به دست آورد ، برای او درد دل نمود و دلیل آورد که “امیرکبیر دوستان بابی ما را از بین برده است”! و با ادای این جمله می خواست تا احساسات مهدعلیا را برانگیزاند تا وسیله ای برای از بین بردن امیرکبیر فراهم نماید! یک نویسنده چقدر باید از فهم تاریخی فاصله گرفته باشد تا چنین سخنی را بنویسد؟
در جای دیگر مشاهده می کنیم که آقاخان نوری وارد سفارت انگلیس می شود و عجب که قبل از او میرزا حسین علی نوری به آن جا رفته! و در کنار سفیر نشسته و آقاخان در سفارت انگلیس دستان میرزا حسین علی نوری را می فشرد و اظهار دوستی و فامیلی می کند و نویسنده بی اطلاع فراموش می کند که در تاریخ های ضد بهایی ، میرزا حسین علی نوری را با سفارت روسیه مرتبط می دانند نه انگلیس! و البته همین نکته نشان می دهد که هر دوی این انتساب ها حرف مفتی بیش نیست. نویسنده مزبور که آقاخان نوری را عمله دست سفارت انگلیس می داند ، می خواهد انتساب او را به جامعه بابی نیز به بیننده فیلم خود القا نماید ، در حالی که در زمان صدارت همین آقاخان نوری واقعه تیراندازی به شاه و قتل عام بابیان به وقوع پیوست و دست شخص او نیز به این خون ها آلوده گشت. عجب است که در تاریخ موهوم راویان ضد بهایی ، میرزا رضا کرمانی به واسطه ناصرالدین شاه کشی ، اسطوره است ، اما بابیانی که به او تیر زدند ، عمّال انگلیس! همین نکته ظریف و تناقضات عمیق در روایات راویان ضد بهایی است که نویسنده و کارگردان سریال سال های مشروطه را وادار می نماید تا از واقعه تیراندازی به شاه و قتل عام بابیان در زمان صدارت آقاخان نوری ، چیزی بیان ندارد. آن جا گند کار بالا می آید.
از همه مضحک تر آن که میرزا حسین علی نوری با چند یهودی که فکل کروات کرده اند ، خیلی راحت به زندان چهریق می روند تا سید علی محمد باب را ملاقات نمایند و اطمینان دهند که از او پشتیبانی خواهند کرد! این حرف ها و تخیلات موهوم ، ادامه داستانی است که استاد اعظم اصلی تفکرات ضد یهودی قبلا در باره حضور یهودیان در بوشهر نوشته و استدلال کرده که چون شرکت ساسون ها در بوشهر اداره داشته ، پس حتما سید علی محمد باب از عمال دست یهودیانی است که دنیا را سر انگشتان خود می چرخانده اند! بیماری در فکر این سریال بسیار عمیق است و این بیماری ریشه در نوعی خودخواهی کاسبکارانه دارد که این اجازه را به کارگردان و بقیه عوامل این مجموعه می دهد تا برای به نان و نوا رسیدن ، هر چه از ذهنشان و دهنشان بیرون می آید ، بگویند ، بنویسند و به تصویر بکشند.
البته هر کسی می تواند هر گونه که دلش خواست فکر کند ، اما هر کسی اجازه ندارد که هر فکر موهن موهومی را به راحتی به تصویر بکشد. ممکن است آقای ورزی به نتیجه توهمات خود واقف نباشد ، لذا من اشاره ای می کنم و ختم مقال می دهم. نسبت های دروغی که مورخین دوره پهلوی راجع به وابستگی بهاییان به سفارتخانه های خارجی درست کردند ، ابتدا کار ازلی ها و بعد مارکسیست ها و توده ای ها بود. کمی دیرتر مورخان اسلامگرا نیز بر این آتش مرتبا دامن زدند و خصوصا جعلیاتی که تحت عنوان خاطرات کنیازدالگورکی منتشر شد ، مستمسکی شد که جامعه بهایی مرتبا مورد هجوم قرار گیرد. پس از تأسیس کشور اسرائیل و همزمان نفوذ آمریکایی ها در قدرت اقتصادی و سیاسی ایران ، این دو کشور نیز در تاریخ نویسی این نوع مورخان ، به جمع کسانی که بهاییان به آنان خدمت می کنند ، افزوده گشتند! کشتن تعدادی از بهاییان در دوره پهلوی دوم ، آتش زدن بسیاری از خانه های بهاییان و هزاران ضرب و شتم و ناروایی که بر این جامعه وارد شد ، یکی از دلایلش این بود که مرتکبین این گونه اعمال ، گمان می کردند که بهاییان وابسته به کشورهای بیگانه و جاسوس هستند. به عبارت دیگر ، دست کسانی که تاریخ موهوم نوشته اند به خون بسیاری از بی گناهان رنگین شده است. هیچ کس نمی تواند ادعا کند که ۷ کشاورز در هرمزک یزد که در سال ۱۳۳۴ به طرزی وحشیانه و فجیع به قتل رسیدند ، جاسوس جایی بوده اند ؛ اما من می توانم ادعا کنم که یکی از دلایل قتل آنها ، مزخرفاتی بوده است که مورخین گفتند و به تبع آنها محمد تقی فلسفی در سال مزبور راجع به بهاییان داد سخن داد و عوام روستاهای مجاور هرمزک که حتی بلد نبودند نام ائمه اطهار را به ترتیب برشمارند ، به حساب خود برای ثواب بردن ، بر سر آن بی گناهان ریختند و آنان را کشتند.
بهاییان هیچگاه مجال نداشتند که در تریبون های رسمی جواب این حرف ها را بگویند و همین تصور اشتباهی که مورخان در تاریخ معاصر وارد کردند و مرتبا آن را به هر وسیله ای که میسر بود در جامعه منتشر نمودند ، باعث شد تا سیاسیون مذهبی که اطلاعاتشان برگرفته از اشتباه گویی های مورخان بود ، در سال های نخستین انقلاب اسلامی ، بر جامعه بهایی هجوم بیاورند و ضمن اعدام دهها نفر و مصادره اموال بی شمار ، بهاییان را از تمام حقوق اجتماعی خود محروم نمایند. چند سالی گذشت تا نسبت به جامعه بهایی شناخت حاصل گردید و اوضاع آرام تر شد و گر چه دیگر بهاییان را به جرم جاسوسی و بیگانه پرستی اعدام نمی کردند ، اما اختلاف اعتقادی مانع بود و هنوز هست که به بهاییان رسمیت داده شود.
در این چند سال اخیر دوباره تمام ضد بهاییان بر رأس کار برگشته اند ، موج بهایی ستیزی اوج یافته است و من تنها می خواهم به آقای ورزی و امثال او که با فحش دادن به بهاییان ارتزاق می فرمایند ، این تذکر را بدهم که اگر خونی از بهاییان ریخته گردد ، دست شما به عنوان راویان دروغین تاریخ ، به آن خون رنگین شده و اگر نه روزی در این عالم ، باید وقتی در پیشگاه باری تعالی جواب پس بدهید. فکر نکنید که آن روز نخواهد آمد و یا اگر آمد ، خداوند شما را به دلیل کشتن و یا واسطه کشته شدن بی گناهان تشویق خواهد کرد. آقای ورزی ، از روز حساب باید ترسید ؛ در آن روز به حساب مثقال های شرّ هم رسیدگی می کنند چه رسد به خروارهای توهین و افترا ، همراه با دستی خونین.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- گر چه می خواستم فصلی هم در باب ادبیات ارزان این سریال بنویسم ، اما از خیر آن گذشتم و در این پاورقی تنها بدین نکته بسنده می کنم که کلمات دیگری هم در متن این داستان فضایی اشتباه تلفظ می شود. نمونه چشمگیر آن عبارت “نواب عَلیّه” است که در متن فیلمنامه خطاب به مادر ناصرالدین شاه ابراز می شد و همه هنرپیشه ها آن را به صورت غلط ِ “نواب عِلیّه” ( با تشدید لام و یاء: elliyye ) تلفظ می نمودند. این نشان می دهد که از نویسنده و کارگردان ، مشاور ، بازیگر و … هیچکدام تلفظ درست این کلمه را نمی دانسته اند که همگی آن را اشتباه ابراز نموده اند. عَلیّه مؤنث کلمه علی است.