جوان ایرانی و فرهنگ
دکتر منوچهر مفیدی
فرهنگ یک سیستم مشترک باورها– ارزشها و روشهاست که به مرور زمان گروهی از مردمان در یک بخش از جهان اختیار میکنند. به سخن دیگر فرهنگ را میتوان راه زندگی دانست، راهی که افراد یک ملّت در برابر یکدیگر و در مقابله با محیط برای بهتر زیستن برگزیدهاند و از نسلی به نسل دیگر از راه یادگیری منتقل میشود.
عقل و اندیشه در مواجهه با فرهنگ به کار میافتد و فرهنگ نیز در پرتو عقل و اندیشه به جلو رانده میشود. هستهء اولیهء شخصیت انسان اگرچه در ابتدا در آغوش مادر جوانه میزند، امّا در دل فرهنگ رشد میکند. فرهنگ با مغز انسان یا به عبارتی با عقل و اندیشه برخورد متقابل دارد. از این رو نباید فرهنگ را لایهای دانست که روی مغز مینشیند. اگر یک پردهء حریر زربفت را به نظر آوریم، مشاهده میشود الیاف ظریف ابریشم و طلا به دقت و ظرافت در هم بافته شدهاند. شخصیت نیز از بهمآمیختگی فرهنگ با مغز ساخته و تافته میشود.
تفاوت در آن است که پردهء حریر تغییر شکل نمیدهد، امّا چین و شکنهای مغز و دنبالههای سلولی و مواد شیمیایی داخل و خارج سلولهای آن از زمان کودکی تا بلوغ پیوسته رشد میکند و سیری به کمال دارد و همزمان، با فرهنگی در تماس و تأثیر متقابل است که آن هم در حال تبلور و تجدد است.
ویلیام کاودیل William Caudill اولین دانشمندی است که با پژوهشهای گسترده در رشتهء علوم انسانی نقش برخورد فرهنگ شرق با غرب را در رشد شخصیت انسان مطالعه کرده است. در یکی از این پژوهشها، کودکان امریکایی با کودکان ژاپنی مورد تحقیق و مطالعه قرار گرفتهاند. از جمله نشان داده است که کودکان امریکایی نسبت به کودکان ژاپنی زودتر حرکات بدنی و بازی کردن و صحبت نمودن را شروع مینمایند. دلیل آن را فرهنگ امریکایی میداند که مادران فرزند خود را هرچه زودتر به تحرک و تکلّم و آزادی و مستقل زیستن تشویق مینمایند، در حالیکه در فرهنگ ژاپن مادر کودک را پیوسته به آرامش و مؤدب بودن و سر و صدا نکردن و به خود وابسته بودن تشویق مینماید.
پژوهشهای مستند نشان میدهد که کودکان امریکایی نسبت به سایر کودکان در جهان زودتر شروع به حرف زدن مینمایند، زودتر به راه میافتند و کارهای خود را مانند غذا خورن، لباس پوشیدن و بند کفش بستن را زودتر انجام میدهند.
فرهنگ غرب جوان را فردگرا و فارغ از هر مسئولیتی نسبت به خانواده بار میآورد، امّا در فرهنگ شرق و از جمله در فرهنگ کشور عزیزمان ایران، اطاعت از پدر و مادر واجب است و جوان احساس مسئولیت در قبال خانواده میکند.
از جمله تفاوت فرهنگ شرق و غرب را میتوان چنین شمرد:
همکاری در شرق و رقابت در غرب، ادامهء رابطهء جوانان پس از ازدواج با خانوادهء خود در شرق، و جدایی آنها و تشکیل خانوادهء هستهای در غرب، علاقه و اشتیاق به گذشته در شرق و توجه بیشتر به آینده در غرب، اعتقاد به سرنوشت در شرق و سرنوشت سازی در غرب، کنار آمدن با طبیعت در شرق و غلبه بر طبیعت در غرب، سنتی بودن در شرق و نو آوری و ابتکار در غرب، رعایت ادب و آداب در شرق و بیاعتنایی به شؤون و آداب در غرب.
بزرگترین فشار روحی در برخورد دو فرهنگ برای کسانی است که به اجبار از فرهنگ اولیه جدا شده و در نقطهء جغرافیایی دیگری ساکن گردیده و از حمایتهای اجتماعی و روابط دوستانه و فامیلی خود محروم شدهاند. بدون استثناء این فشار هر گروه سنی مانند نوزادان، کودکان، جوانان، و بزرگسالان را متأثر میکند.
از پیش گفته شد که هستهء اولیه شخصیت کودک، در آغوش مادر به وجود میآید، امّا این آغوش مادر در غرب به لحظهء تولد محدود شده است، زیرا بزودی نوزاد شیشهء شیرخوری را از دستان دیگر گرفته و در گهوارهء خود بدون حضور مادر باید آن را بنوشد. ساختار اقتصادی غرب همراه با نهضت زنان و فمینیسم مادران را به حضور فعال در جامعه میخواند. در منزل نشستن و خانهداری کردن و بچهداری را دون شأن خانمها میدانند. مهاجرینی که از شرق به غرب میآیند، ناگهان میزانها را دگرگون میبینند. برای ادامهء حیات، پیر و جوان باید کار کنند. اگر در چین پدر بزرگ و مادر بزرگ پرورش کودک را بر عهده دارند و اگر در افریقا به خواهر بزرگتر و برادر بزرگتر این وظیفه محول میشود، در غرب این میزانها باید زیر و رو شود. همه باید کار کنند تا صورت حسابها در پایان ماه پرداخت شود. ی نوزاد و کودک هم برنامهریزی شده است. آنها باید برای ساعات طولانی در شیرخوارگاهها و یا کودکستانها بسر برند، تا مادرِ خسته و پدرِ خستهتر و پدر بزرگِ درمانده و مادر بزرگِ از دست رفته، کودکان را که از همهء آنها کوفتهترند، به خانه آورده هر یک بتواند در گوشهای در عالم خود فرو رود.
در مورد نوجوانان گفتنی است که از آسیای جنوب شرقی خانوادههایی که به امریکا میآیند، پسران نوجوان به علت یادگیری سریع زبان و پذیرش فرهنگ جدید، به کار گمارده میشوند و در ابتدا تنها نانآور خانواده میشوند. به سخن دیگر این نوجوان بدون آن که دوران بلوغ را بگذراند، باید نقش فرد بالغ را ایفا کند و در همان حال در کنار خود، جوان امریکایی را مشاهده میکند که برای چند سال دورهء بلوغ خود را با کیفیات ویژهء آن میگذراند تا بالغ شود و آمادهء کار و قبول مسئولیت و آن هم برای خودش بشود. در این راستا جوان ایرانی تدریجاً با دو فشار مقابل میشود. در خارج از خانه از وابستگی به خانه تحقیر میشود، و در داخل خانه از گرایش به فرهنگ غرب و تمایلات فردگرایی مورد سرزنش قرار میگیرد، و این در زمانی است که باید با تمرکز فکر و خیالی آسوده هویت خود را کسب نماید. امّا برخورد با فرهنگ بیگانه به او اجازهء تفکر و تعمّق نمیدهد، تجزیه و تحلیل را مشکل میکند و قضاوت نادرست میشود. در نتیجه هویتی متزلزل و نااستوار برایش بجا میماند.
زمانی که هویت پابرجا و قوی نیست، جوان در ابهام و تیرگی زندگی میکند. از برخورد با افراد پرهیز دارد و در هر حرکتی احساس تشویش و ضعف میکند. در مدرسه ناموفق است. تدریجاً مأیوس و ناامید و مآلاً افسرده میشود. افسردگی انرژی و انگیزهء او را میکاهد و از توفیق باز میماند. عدم موفقیت از یکسو و سرزنش و تحقیر از سوی دیگر او را خسته و درمانده میکند. برخورد جوانان ایرانی با فرهنگ غرب را نباید با این نمونه محدود کرد.
دو گروه دیگر از جوانان ایرانی در مقابله با فرهنگ غرب سر برآوردهاند. اول گروه بیشمار جوانان موفقاند. آنها ژن ویژهای به ارث برده و از تعلیم و تربیت مناسبی در خانه و مدرسه برخوردار بوده و از برکت هوش و استعدادی که به درستی پرورش یافته، در رشتههای فنی و علمی و اقتصادی و اجتماعی، در غرب پیشرفت شایسته نموده و احترام همگان را جلب کردهاند.
امّا گروه دومی که تعدادشان زیاد نیست، نه به افسردگی مبتلا شدهاند و نه موفقاند. آنها مجذوب و فریفتهء شیوههای “پست مدرنیسم” شدهاند.
از ویژگیهای احساسات دورهء نوجوانی آن است که میخواهند بدانند دیگران دربارهء آنها چگونه فکر میکنند و چه قضاوتی دارند. پیوسته به نگاهها و کلام بزرگترها توجه میکنند تا نظر آنها را نسبت به خود درک کنند. ورود یک نوجوان به یک کشور دیگر با فرهنگ و زبان متفاوت و اِشکال در فهم رویدادهایی که بیگانهاند، و زبانی که برایش اصطلاحات آن مفهوم نیست، بدون شبهه او را در برابر کنجکاوی از برخورد دیگران با خود آشفته و نگران میکند. عدم آگاهی پدران و مادران از این واکنشهای نوجوانشان بر فشار روحی هر دو طرف میافزاید. از احساسات دیگری که در دوران جوانی رخ میگشاید آن است که پیوسته یک خانوادهء نمونه و یک جامعهء پیشرفته و یک مذهب مناسب و یک فلسفهء نو را در مغز خود تصویر میکند، آنگاه آن را با آنچه در خانوادهء خود در جامعهء خود و در مذهب خود ناکامل و نادرست میبیند مقایسه میکند. با این برداشت، برخورد فرهنگی شدیدی را برای جوانی که از شرق به غرب آمده است میتوان مجسم کرد. اینجاست که میتوان تشویش و بیقراریش را از آنچه در برون و درون خانه میبیند، به آسانی درک نمود. جوان رابطهء خود را با خانواده با آنچه در غرب است متفاوت میبیند، ارتباط دختران و پسران با آنچه او دیده و شاهد بوده متفاوت است، ارزشها و میزانها همه متفاوتاند.
سن جوانی حالیه از ۱۲ تا ۱۸ سال در نظر گرفته میشود. در این سالها یک جوان دورهء بلوغ را میگذراند تا بالغ شود.
آنچه مخصوص دورهء جوانی است، قدرت تجزیه و تحلیل و ظهور منطق و قضاوت است که بر اساس آن، هویت جوان ساخته میشود. اگرچه شخصیت در زمان تولد ساخته میشود و در دورهء کودکی و جوانی رشد میکند، امّا تشکیل هویت و انسجام آن ویژهء دورهء جوانی است. . اگرچه شخصیت در زمان تولد ساخته میشود و در دورهء کودکی و جوانی رشد میکند، امّا تشکیل هویت و انسجام آن ویژهء دورهء جوانی است.
ساختن هویت در شرایط عادی زندگی برای یک جوان کار سادهای نیست. هر جوان از آنچه تا بحال فراگرفته و از موفقیتهایی که داشته است با شرایطی که اکنون دارد و با در نظر گرفتن اهدافی که برای آیندهء خود برنامهریزی میکند، به تجزیه و تحلیل میپردازد و از مجموعهء آن هویتی مییابد که خود و دیگران او را به آن میشناسند.
امّا چنین وظیفهء دشوار و سرنوشتساز برای جوانی که در برابر فرهنگی بیگانه قرار گرفته است آسان نیست. جوانان ایرانی با دو تضاد فرهنگی در غرب مواجهند. اول فردگرایی جوانان غربی است و دوم که نتیجهء همان عامل اول است، عدم اطاعت از والدین. آنها با حیرت مشاهده میکنند که جوانان غربی دربارهء آیندهء خود و رشتهء تحصیلی و انتخاب همسر با پدر و مادر مشورت نمیکنند و کسب رضایت آنها را لازم نمیدانند.
در این راستا آقای دکتر احسان یارشاطر در مقالهای چنین نوشتهاند: “من شباهتی اصیل ولی پوشیده میان پست مدرنیسم و رسمی که در سالهای اخیر در میان عدهای از جوانان در لباس پوشیدن و تزیین مرسوم شده است، میبینم. مردانی که کلاه لبه دار را واژگونه به سر میگذارند و گوشواره در گوش و حلقه در بینی میاندازند و زیر پیراهنهای چند رنگشان باید حتماً از زیر کتها گل و گشاد آنها بیرون بیافتد و شلوارهای گشادترشان قاعده بر زمین بساید و موی آنها یا بر شانه بریزد و یا در پشت سر به صورت دم اسب گره بخورد و نیز زمانی که موهای خود را مانند پرچمهای رنگارنگ بر فرق سر خود علم میکنند و حلقه بر لب و زبان و پردهء بینی میبندند و ناخنهای دست و پا را به رنگهای بنفش و سبز و سیاه درمیآورند، در همهء این رسمها، نوعی طرد شیوهء لباس پوشیدن سنتی که هنوز میان مدیران ادارات و صاحب منصبان مشاغل مرسوم است، و دهن کجی به راه و رسم آنها و طلب تشخص از راه خلاف آمد عادت مشهود است.” ۲
چرا این گروه از جوانان که همگی عزیز خانوادهاند و نور چشم پدر و مادر، چنین میکنند؟
از یکسو مایلند مورد توجه و انگشتنما باشند و از سوی دیگر توانایی و انگیزه برای کوشش و کار ندارند. با آن که آرزوی بلندپروازی و نام و نشان دارند، امّا قبول رنج و زحمت برای بدست آوردن آن نمینمایند. و در نتیجه به قول استاد یارشاطر” ساختار اجتماع چون دیواری غول پیکر در برابر آنان ایستاده است.”
آیا آنها به دلیلی از درون در رنجند؟ آیا عاملی در کار است که آنها را از راستروی باز میدارد؟ آیا “خودشیفتگی” (نارسیسیم)۳ غیر متعارف دارند و در نتیجه به حدی افراطی به خود میپردازند. آیا “خود بزرگبینی” دارند و یا به خاطر آثاری از بیماری دو قطبی Bipolar پرحرفاند امّا تمرکز فکر ندارند و پیوسته بیقرار و مشوشاند. آنچه مسلّم است، اینان از هوش بیبهره نیستند امّا عاملی بازدارنده مانع رسیدن آنها به آرزوها و امیالشان میباشد.
این نکته شایان توجه است که قبل از مهاجرت به غرب باید مطمئن بود که آیا هر جوانی آمادگی روحی و توانایی بدنی برای تحمل مشکلات فرهنگ بیگانه را دارد؟ آیا وابستگی خانوادگی و کششهای عاطفی مناسب با چنین اقدام سرنوشتساز هست؟ آیا از جهات مالی وسایل به نوعی فراهم است که لا اقل تا زمانی که خودکفا میشود در زحمت نباشد؟ آیا از فرهنگ جدید آگاهی دارد و از چهرههای زشت و زیبای آن باخبر است؟ آیا سود و زیان چنین جابجایی برآورده شده است؟
آنچه اهمیت دارد برای چنین حرکت سرنوشتساز و راه پرپیچ و خم، باید آماده شد. نمیتوان صرفاً آن را به تقدیر سپرد و از تدبیر غافل شد.
از سوی دیگر این سؤال پیش میآید که آیا همگان باید از شرق به غرب هجرت نمایند؟ و سؤال دیگر این است که آیا آنها که چنین حرکتی کردهاند، به سعادت رسیدهاند؟ و در پایان جای این سؤال باقی است: چرا اکثریت ایرانیان که به غرب آمدهاند آرزوی مراجعت به وطن و اقامت در آن کشور را دارند؟
یادداشتها
۱- Effects of Ethnicity on Child and Adolescent Development, John F. Mc Dermott. MD
پرفسور روان پزشکی دانشگاه هاوایی.
۲– نقل از مقالهء پست مدرنیسم، احسان یارشاطر، مجله ایران نامه، سال ۲۱، شمارهء ۴، زمستان ۱۳۸۳.
۳– نارسیسیم narcissism یک بیماری روانی است که شخص مبتلا به آن در حدی غیر معتدل به عشق و ستایش از خود میپردازد.