تساوی حقوق زن و مرد: بحثی تحلیلی از دیدگاهی بهائی
بهروز ثابت
تساوی حقوق زن و مرد از تعالیم اساسی دیانت بهائی است . آثار بهائی مکرر این اصل را تایید و تاکید و تشریح کرده اند و لغو تعصبات و ایجاد مساوات میان مرد و زن را لازمه ترقی بشر و تحقق صلح جهانی دانسته اند . حضرت عبدالبهاء در خطابات خود در غرب مساوات زن و مرد را به عنوان یکی از تعالیم اساسی دیانت بهائی و از ارکان تمدن آینده جهان معرفی کرد. او تاکید میکرد که رجال و نساء ( مرد و زن ) در نزد خداوند یکسان اند. جمیع نوع انسان از سلاله آدم اند. ممکن نیست سعادت عالم انسانی کامل گردد مگر به مساوات کامله زنان و مردان . “در نزد خدا زنی و مردی نیست هر کس قلبش روشن تر است نزد خدا مقرب تر است و هرکس ایمانش بیشتراست نزد خدا مقبول تر. “ از دیدگاه ایشان تفاوت جنس امری طبیعی است و نباید توجیهی برای تبعیض اجتماعی گردد. علت اصلی هرگونه عقب افتادگی اجتماعی در فقدان تعلیم و تربیت است. چون زن و مرد از آن بهره مند شوند هر دو می توانند در مراتب کمال پیشرفت و ترقی نمایند. عالم انسان پرنده ای است که دو بال آن زن و مرد هستند و لذا مقتضیات ترقی و پرواز ایجاب می کند که هر دو بال با تعادل و توازن حرکت کنند . هیئت اجتماع بدون شرکت زنان ناقص و ناکامل است و عدم مساوات مخالف ر ضای الهی و مقتضیات عدالت و انصاف. “ چه بسیار زنان پیدا شده اند که فخر رجال بوده اند . مثل حضرت مریم که فخر رجال بوده و مریم مجدلیه غبطه رجال بود. مریم ام یعقوب قدوه رجال بود ( یعنی مردان از او تأسی و پیروی می کردند ) آسیه دختر فرعون فخر رجال بود. سارا زن ابراهیم فخر رجال بود و همچنین امثال آنها بسیار است. حضرت فاطمه شمع انجمن نساء بود. حضرت قره العین کوکب نورانی روشن بود و در این عصر الیوم در ایران زنانی هستند که فخر رجال اند، عالم اند، شاعرند، واقف اند، در نهایت شجاع هستند . “
این مسأله را حضرت عبدالبهاء در ضمن نطقی تاریخی در ۲۳ آوریل ۱۹۱۲ در شهر واشنگتن این چنین بررسی کرده است: “الحمدلله قرون تاریک گذشت قرن نورانی آمد. عقول و نفوس در ترقی است. ادراکات در تزاید است . هر کس تحرّی حقیقت می کند. هر انسانی می خواهد به آنچه صحیح است و سبب ترقی است پی برد . درعالم نساء ( در عالم زنان ) هیجان عظیم است. نهایت آمال و آرزو، ترقی است و خدمت به عالم انسانی . شبهه نیست جمعیت نساء در این عصر ترقی می نمایند و می کوشند تا با رجال هم عنان گردند . این نیّت بزرگی است. اگر جمعیت نساء ترقی و اقتدار پیدا نمایند بسیاری از اموری را که حال از عهده برنمی آیند جاری و مجری خواهند داشت . امروز اعظم مصائب عالم حَرب است ( جنگ است ). عالم انسانی راحت نیست و حرب دائمی است زیرا جمیع دول مستمراً در تهیه حربند جمیع اموال صرف حرب میشود . این بیچاره زارع به کد یمین و عرق جبین شب و روز می کوشد تا چند دانه بدست آید و خرمنی اندوخته گردد ولی چه فایده زیرا حاصلات ، تجهیز حرب می شود و خرج توپ و تفنگ و قورخانه و کشتی های جنگ می گردد و این حرب مالی دائمی است دیگر ملاحظه اتلاف نفوس نمائید که در میدان حرب چگونه پایمال می شوند …. حال چون زنان در این قرن به حرکت آمده اند باید این را مدّ نظر داشته باشند تا امر صلح عمومی ترویج شود، وحدت عالم انسانی ظاهر گردد، فضائل بشر جلوه نماید، قلوب ملل به هم ارتباط جوید، تعصب دینی و مذهبی برطرف شود، تعصب جنسی زائل گردد، تعصب سیاسی نماند، و تعصب وطنی از میان برخیزد زیرا جمعیت بشر یک عائله اند . همه فرزندان خدا هستند . شما که جمعیت نساء هستید بکوشید تا قلوب ارتباط دیگر حاصل نماید. جمیع دست به هم داده در خیر عالم انسانی بکوشید تا شرف عالم انسانی جلوه نماید. ”
در این بیانات مسأله تساوی حقوق زن و مرد ابعادی وسیع یافته ومستقیماً به اهداف فائقه صلح عمومی و ضروریات تمدن جهانی متصل گشته است . یعنی در چارچوب جریان کمالی تمدن است که اهداف اجتماعی مثل تساوی حقوق زن و مرد معنای حقیقی خود را پیدا می کنند و به آرمان های کلی و عمومی نوع بشر می پیوندند . به زبان دیگر دیدگاه بهائی برآن است که نقش اجتماعی زنان را در قالب ارزش های جدید تمدن جهانی از قبیل یگانگی نوع بشر و صلح عمومی تعریف کند. در گذشته نقش اجتماعی زنان و مردان براساس تصوراتی تعریف میشد که جنبه ها و تفاوت های بیولوژیک را زمینه قرار می داد تا در حول وحوش آنها تعبیرات و ارزش های فرهنگی ایجاد کند و جایگاه و نقش زن و مرد را در روابط اجتماعی مشخص سا زد. این تعبیرات زن را جنس ضعیف تصور می کرد که وظیفه او در حیات اجتماعی به باردار شدن و مواظبت از اطفال و مراقبت از امور خانه محدود می شود . در تعالیم بهائی غریزه مادری در ساختار اجتماعی به رسمیّت شناخته شده و نقش مادران به عنوان اولین مربّی اطفال تأکید گشته است. اما آنچه که نفی شده تعصبات تاریخی و ارزش های عقب افتاده فرهنگی است که انگیزه مادری را زمینه ای می سازدتا نقش زن را منحصر به امور خانه سازد و تبعیضات اجتماعی را موجه جلوه دهد. همانطور که ملاحظه کردیم عبدالبهاء از همین انگیره مادری استفاده کرده تعبیری کاملاً جدید از آن ارائه می دهد که به جای محکوم کردن زنان به امور خانه ایشان را تشویق می کند که در سطح بین المللی برای تحقق صلح جهانی بکوشند . عشق مادری را از محدوده انحصاری خانواده تعمیم بخشند و به عنوان نیروئی خلاق برای تحول اجتماعی و بر علیه جنگ که فرزندانشان را به خاک و خون می کشد بکار برند .
باید توجه داشت که آراء ایشان در زمانی مطرح شد که در اکثرجوامع تساوی حقوق زن و مرد تحقق نیافته بود و جنبش های آزادی خواهانه در غرب در حال ظهور و ابتدای تبلور بود. این جنبش ها که از قرن نوزده آغاز شده بودند خواهان برابری اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی برای زنان بودند و بخشی عمده از تحولات نوآوری و اصلاح جامعه که تمام شالوده مادی و حیات فرهنگی را در بر می گرفت محسوب می شدند. انقلابات فرانسه و آمریکا و آرمان های اصلاح طلبانه و تحولات تجدد گرائی به رشد و پاگیری جنبش زنان مدد رساندند . از طرف دیگر افکار سوسیالیستی سرکوب زنان را بخشی از سیستم طبقاتی و استثمار تاریخی دانسته و آن را عارضه جنبی نظام مبتنی بر بهره کشی تلقی می کرد. شعرا ، نویسندگان، هنرمندان و موسیقی دانان کم کم آرمان های مساوات و برابری را تبلیغ و ترویج می کردند . هنرمندانی مثل سارا برنارد ونویسندگانی مثل جرج ساند متأثر از ایده آلهای جنبش رمانتیک با شور و احساس آزادی زنان را در آثار و نمایش های خود منعکس می ساختند . جنبش رمانتیک قرن نوزده روحی جدید در حیات اجتماعی اروپا دمیده بود . جنبشی که بعد از رنسانس از نظر دامنه تحول و بسط تخیل انسان برای رسیدن به اهداف ناممکن بی سابقه بود. سمفونی های الهامی بتهوون ، داستانهای قهرمانی ویکتورهوگو ، وفاست گوته نمونه ای از خلاقیت پرشکوه این دوران را جلوه گر می سازند . در این دوره انتظار ظهور و رجعت موعود ونجات دهنده عالم به حد اعلای خود رسید و با آمال عدالت اجتماعی و رویای تحقق ملکوت الهی بر کره ارض و آزادی و اخوت جهانی و برخاستن سیمرغ یک مدنیه فاضله از میان خاکستر قرون و اعصار گشته در هم آمیخت. در میان احساسات پرشور، عواطف قوی، تخیلات سرکش، و روحیه قهرمانی این دوره بود که نهضت آزادی زنان در غرب پا گرفت. در شرق نیز تحولاتی که در آئین حضرت باب و قهرمانی ها و سنت شکنی های پیروان او مثل طاهره در حال تحقق بود آزادی زنان را نوید می داد . جنبش آزادی زنان که مراحل دشواری را پشت سر گذاشت در قرن بیستم نتایج آن کم کم به منصه ظهور در آمد. مثلاً در ۱۹۲۰ زنان در آمریکا حق رأی پیدا کردند . امّا باید متذکر شد که جریان اصلی نهضت زنان در قرن بیستم ارزش های طبقه متوسط سفید پوست را منعکس می ساخت. اهداف زنان طبقه متوسط سفید پوست آن بود که فرصت ها و امکاناتی را که مردان هم طبقه خود داشتند بدست آورند. این تحولات با همان شتاب شامل حال زنان گروه های محرومتر نمی شد .مثلاً زنان سیاهپوست کارگر با تعصبات و تبعیضات وسیع تری روبرو بودند . در مورد آنها تبعیض جنسی با تبعیض نژادی و استثمار طبقاتی پیوند داشت و نیازمند تغییراتی بنیانی تر در ساختارها و روابط اجتماعی بود . جنبش زنان در غرب در دهه شصت آمریکا با جنبش آزادی خواهی و برابری جوئی سیاهپوستان و تظاهرات ضد جنگ و نهضت دانشجویان و نارضایتی زنان تحصیلکرده از موقعیت اجتماعی خود در هم آمیخت . فمینیسم ابعاد وسیعتری به خود گرفت و نهضت زنان را سیاسی تر ساخت .
امروز با وجود پیشرفت های چشم گیردر زمینه آزادی زنان هنوز جامعه بشری با ایده آل های تساوی و آزادی حقیقی فاصله بسیار دارد . هنوز زنان را جنس دوم می دانند و هنوز تعصبات و ساختارهای اجتماعی قبیله ای که هیچ ربطی به روحانیت و اخلاق و دیانت ندارد موقعیت اجتماعی زنان را تعیین می کند . هنوز زنان در خانه قربانی خشونت میشوند و در خارج و محیط کار مورد تبعیض قرار می گیرند . در جائی آنها را از فرستادن به مدرسه و تحصیل باز می دارند و در جائی دیگر در بازار شنیع تجارت سکس مورد استثمار قرار می دهند . حضرت بهاء الله می فرماید : ” آمده ام که در این عالم پرآلایش که از ظلم ظالمین و تعدی خائنین باب آسایش برتمام وجود مسدود است بحول الله وقوته چنان عدل و امانت و صیانت و دیانتی در آن ظاهر و باهر نمایم که اگر یکی از پرده نشینان خلف حجاب که پرتو جمالش آفتاب را به ذره در حساب نیاورد و در شئون تن بی نظیر و بی مثال باشد بجمیع جواهرها و زینت ها مزین و بی حجاب بیرون آید و به تنهائی از شرق ابداع تا غرب اختراع سفر نماید و در هر دیاری، دیار و در هر اقلیمی سیّار شود انصاف و امانت و عدل و دیانت به درجه ای باید برسد که یک نظر خیانت و شهوت به جمال و عصمت او باز نگردد تا بعد از سیر در دیار با قلبی بی غبار و وجهی پراستبشار به محل و موطن خود راجع شود . ”
رفع هر نوع تعصبی نیازمند تغییرات و تحولاتی بسیار عمیق در حیات درونی و روابط اجتماعی جامعه بشری است . امّا شاید بتوان گفت که رفع تعصب جنسی نیازمند تغییر و تحول معنوی و و جدانی عمیق تری است که از ابتدائی ترین تا پیچیده ترین لایه های شخصیت را به چالش می طلبد . اگر بگوئیم که شخصیت انسان از سه جنبه مادی یا طبیعی، فکری و یا عقلی، و وجدانی / اخلاقی تشکیل یافته دستیابی به یک تساوی آرمانی میان زن و مرد نیازمند تغییرات اساسی در هر سه جنبه است . به زبان دیگر ما نیازمند یک جهان بینی نوینی هستیم که دیدگاهی جدید از رابطه طبیعت و فرهنگ بدست دهد .در گذشته زنان را بیشتر به مقتضیات و حالات طبیعت نسبت می دادند و فرهنگ و جنبه های فکری را به مردان تفویض می کردند و علم، دانش، فلسفه، خرد و منطق را در حیطه مردان می دانستند. فرض برآن بود که بنا بر قرارداد طبیعت، در روابط جنسی زنان مطیع و انفعالی و مردان مقتدر و حاکم هستند لذا روابط اجتماعی و ماهیت فرهنگ نیز تعمیمی از این رابطه است. حتی ارسطو ضمن بیان رابطه زن و مرد به صورت دو نیروی قادر و مطیع آن را به تئوری اخلاق ارتباط داده نتیجه می گیرد که قوه خلاقه که در جنس مذکر موجود است به او امکان بیشتری می دهد که توانائی های بالقوه خود را ظاهر سازد و در نتیجه مرد بیشتر از زن می تواند جلوه های انسانی خود را به منصه ظهور در آورد. اشاره به ارسطو به معنای بی حرمتی به مقام شامخ فلسفی او نیست . براساس نقد و تحلیل علمی مسائل، ذکری انتقادی از یک فیلسوف به معنای بی پایه کردن و بی مایه دانستن تمامیت فلسفه اش نیست . به اضافه اینکه یکی از خصوصیات نقد و تحلیل علمی آن است که مسائل را در چارچوب تحول ارگانیک فکر بررسی کند. یعنی آراء و اندیشه ها تحول می یابند و در بستر تاریخ رشد می کنند . از این روباید توجه داشت که ارسطو تنها فردی نبود که بر مبنای شناخت شناسی اش نوعی تبعیض بر علیه زنان را موجه می دانست . اکثریت جوامع در قرون گذشته بر مبنای عقایدی کم و بیش یکسان زنان را مطیع مردان می دانستند و حیطه اجتماع و فرهنگ را قلمرو انحصاری مردان. غالب سنت ها ی مذهبی نیز تا حدودی ازاین اندیشه متأثر بوده اند.
در گذشته رشد و تحول اخلاقی مقوله ای مردانه محسوب می گشت و نقش زن در حوزه پدیده های مادی و لذائذ عالم جسمانی تصور می شد که آفریده شده تا اخلاق مرد را با وسوسه های خود به چالش طلبد. در این حال مرد با کف نفس در مقابل این وسوسه ها می تواند به تعالی اخلاقی برسد . اصولا در سنت های مذهبی پیشین تئوری رستگاری در وهله اول معطوف به مقتضیات مردانه بوده است. اما تجربه نشان داده است که اخلاق در زمینه روابط اجتماعی امکان رشد و نمو پیدا می کند وهر چه دامنه روابط اجتماعی وسیعتر باشد ارزشهای اخلاقی فرد میدان وسیع تری برای جنبش و حرکت می یابند . اگر فردی را در اطاقی محبوس کنیم و ارتباطات متقابل او را از میان ببریم طبیعی است که وجدان او به چالش کشیده نمی شود و به مرور حالتی انفعالی در مقابل محیط خود می گیرد.در طول تاریخ زنان را از مظاهر و جلوه های فرهنگ از قبیل علم و فلسفه و الهیات بدور نگاه میداشتند و به جز معدودی بقیه از تحصیل و مطالعه و فرصت نوشتن و خواندن بازمیماندند. روشن است که چون تأثیرات فرهنگی به حداقل رسد فقط عملکردها و سائقه های طبیعی و غریزی باقی می ماند تا شخصیت و مقام فرد را در اجتماع مشخص سازد .
این طرز تفکر که مرد به زن تسلط دارد و این تسلط از قرارداد و ناموس طبیعت برمی خیزد به صورت یک ایدئولوژی مردسالار ظاهر شده است. چون به سیر تکامل موسسات اجتماعی نظر افکنیم ملاحظه می کنیم که مؤسسات اجتماعی، روابط اقتصادی، ساختارهای سیاسی، و مظاهر هنری و شعر و ادبیات از این ایدئولوژی متأثر بوده اند . در اثر این ایدئولوژی، به قول یکی از فعالین جنبش آزادی زنان، مردان قادر گشته اند که نوعی مستعمره نشین داخلی را برای خود و درجوامع خود به وجود آورند . همچنین این ایدئولوژی به عنوان مبنائی در تعریف و عملکرد تئوری قدرت به کار گرفته شده است . یعنی ایدئولوژی تسلط و کنترل که به صورت طبیعی مردانگی را با غلبه و مطیع ساختن مترادف می داند اجازه داده است که قوانین حاکم بر طبیعت و سبعیت حیوانی وارد قلمرو ارزشهای انسانی شود و آن ها را تابع خود گرداند . مثل حیوان مذکر که خشونت و پرخاشگری را در پیش می گیرد تا در مصاف بقا یکه تاز قلمرو خود باشد .
مختصات رابطه فرهنگ و طبیعت: چارچوبی نظری برای تبیین اصل تساوی حقوق زن و مرد
فرهنگ عبارتست از تمامیت جنبه ها و مظاهر فکر و روح و اخلاق و وجدان . فرهنگ چون در بستر تاریخ تحول می یابد جلوه های متعدد پیدا می کند و کثرت می جوید . فرهنگ پدیده ای است متحول و ارگانیک که در بستر تاریخ مظاهر و قوای بالقوه خود را ظاهر ساخته است. اخلاق مرکز ثقل فرهنگ را تشکیل می دهد. ارزشهای معنوی و اخلاقی فرهنگ یک مرکز مشترک دارند که همان جوهر حیات انسان و یا روح انسان است که ماورای مقتضیات جسم و ماده و زمان و مکان قرار می گیرد .
فرهنگ با طبیعت در ارتباط است . از تنش خلاقه فرهنگ و طبیعت ارزش های جدید متولد می شوند و پا به عرصه وجود می نهند . دیانت بهائی معتقداست که هدف حیات و مفهوم ترقی و تکامل در تکامل فرهنگی معنا میشود و نیز تأکید می کند که تکامل و تحول اجتماعی واقعیتی ملموس، علمی، و تاریخی و نیز منطبق با اراده الهی است. از این رو جریان تکامل اجتماعی را امری اجتناب ناپذیر میداند. ترقی و تکامل دارای جهت است، به آینده نظر دارد، وبه نحوی متین و سیستماتیک به سمت غایتی کمالی در حال صعود است . دیانت بهائی این غایت واین ایده آل را در کمال روحانی و اخلاقی و انعکاس این کمال در حیات فردی و اجتماعی می داند. تکامل اخلاقی نتیجه تنش خلاقه میان ارزش های فرهنگی و سائقه ها و نیازها و تمایلات طبیعی است . اگر این غریزه نبود ارزش های اخلاقی نیز مفهومی نمی داشت . اگر خود خواهی طبیعی نبود فداکاری و ایثار مفهومی نمی داشت . اگر میل به تسلط و سرکوب نبود غنای آزادی چهره نمی گشود . اگر خشونت و سردی نبود گرمای محبت و عشق ظاهر نمی گشت. در رابطه دینامیک و متقابل فرهنگ و طبیعت، فرهنگ آن قابلیت را دارد تا سائقه طبیعی را مداری دیگر بخشد و انرژی آن را به سمت تحقق ارزشهای نوین معنوی و اخلاقی سوق دهد . هر چند جنبه طبیعی لازمه وجود و شرط اولیه حیات و ترقی و پیشرفت است امّا این شرط در سیر تکامل فرهنگ می تواند دچار تغییرات ماهوی شود و شدت و فوران غریزه در اثر تماس با جنبه های کمالی فرهنگ مهار شود .
براساس مشخصاتی که ذکر کردیم فرهنگ بشری به سمت اهداف کمالی و جلوه های روحانی و اخلاقی در حرکت است . این جریان کمالی که در مسیر خود مؤسسات و روابط اجتماعی را به مرور دچار تحول و نوآوری می سازد پایه های فرهنگ نوینی را پا یه خواهد ریخت که در آن تسلط و خشونت جای خود را به هماهنگی و صلح خواهد داد . یک نظام تازه اخلاقی متولد خواهد شد که به فرهنگ صلح میدان خواهد داد تا نقشی فعال در امحاء خشونت در روابط اجتماعی ایفا کند . در این حال ارزش های مبتنی بر تسلط و زور گوئی جذابیت فرهنگی خود را از دست داده که این خود ارزش های متعالی تری را در نیازهای طبیعی و مادی جاری میسازد . آثار بهائی تاکید می کنند که هدف ادیان آن بوده است که انسان را در مسیر کمالیش یاری دهند و او را از بندگی میراث مظلم حیوانیش برهانند . چون نظام معطوف به اخلاق و وجدان جهانی تثبیت شود ارزش های سازمان دهنده حیات فردی و اجتماعی خدمت و محویّت خواهد بود نه کسب قدرت. بر اساس تعالیم بهائی از جمله علائم بلوغ عالم آنستکه تشبث به ریاست و رهبری از تمایل به خدمت و عدالت مایه گیرد نه از انگیزه تسلط بردیگران تا حدّی که اگر به خاطر نفس خدمت نباشد کسی زحمت و دردسر بار سنگین رهبری را برعهده نگیرد.
در چنین زمینه فکری است که می توان اصل تساوی زن و مرد را به عنوان یکی از جلوه های غیر قابل اجتناب روح عصر جدید دانست . یعنی رابطه زن و مرد براساس مقتضیات تکامل اجتماعی و اخلاقی دچار و تحول و تغییر ماهوی و بنیانی گشته و ارزش های جدیدی مقتضیات تمدن عصر جدید را تشکیل میدهد. اگر ارزش های جدیدی معیار تمدن را مشخص کنند دیگر وظایف سنتی زنان مثلاً مادری و یا خانه داری در نفس خود با مقتضیات آزادی و پیشرفت مغایرت نخواهد داشت . حال این وظایف را یا زن انجام دهد یا مرد . این وظایف زمانی بُعد منفی پیدا می کنند که در قالب ارزش های معطوف به فرهنگ تسلط و سرکوب سنجیده شوند . تغییر ماهوی معیار های تمدن، ایدئولوژی چندین هزارساله تسلط و بهره کشی را که متاثر از محرکات طبیعی و غرائز است وارونه می کند و روابط زن و مرد را تابع معنویتی معطوف به وظایف عالی انسانی میسازد.
رابطه زن و مرد مقوله ای است که بایستی در جریان کلی تحول و تکامل فرهنگ سنجیده شود. این جریان اجتناب ناپذیر به سمت ایجاد مدنیتی جهانی در حرکت است که در آن ارزشهای صلح و برابری و رعایت حقوق انسانی اجزاء مسلمه آن می باشند و توازن وهماهنگی میان استعدادات و توانائی های مردان و زنان شرط لازم تعادل و نظم چنان مدنیتی است . رسیدن به چنین هدفی از دو جنبه برخوردار است . جنبه اوّل به تغییرات و تحولات درونی مربوط می شود که در نتیجه آن ارزشهای نوین و مترقی زاییده می شوند واین ارزشها محرک رفتار واعمال جدید در روابط زن و مرد می گردند. جنبۀ دوم حاکی ازتغییرات و تحولاتی خارجی و ظاهری است که بایستی در قوانین و مقررات اجتماعی بوجود آید و نقش وموضع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی زنان را در پهنه اجتماع به سمت عدالت و برابری سوق دهد .
با نظری اجمالی به تحولات دو قرن گذشته میتوان دید که پیشرفت و ترقی در هر دو جنبه به نحوی ملموس قابل مشاهده است . یعنی این نظریه که رابطه زن و مرد در قالب تحول فرهنگ وتنش خلاقه میان فرهنگ و طبیعت دچار تغییرات اساسی گشته صرفاً یک نظریه خیال پردازانه نیست بلکه با شواهد تجربی قابل مشاهده و اثبات است. با یک مقایسه اجمالی میان موقعیت زنان در اوایل قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم می بینیم که هم تغییرات اساسی در آراء و افکار به وجود آمده و حقوق بشر به عنوان اساس ارزشهای مشترک انسانی مقبولیت عام جهانی یافته و هم روابط و ساختارهای اجتماعی به نحوی بنیانی به سمت برابری حقوق زن ومرد سوق داده شده اند. البته هنوز تا رسیدن به اهداف عالیه و آرمان های فخیم عدالت و برابری در روابط اجتماعی راه درازی در پیش است و هنوز تبعیض جنسی و استثمار زنان به انحاء مختلف در نقاط مختلف جهان صورت می گیرد . اما در کنار این تبعیضات جلوه های قویتر پویائی فرهنگی و اصلاح اجتماعی در حال شکل گیری است که نشان می دهد حرکت تاریخی آزادی زنان که با محرکات وجدانی و اخلاقی عصر جدید به حرکت آمده در حال پیشتازی است. مشارکت و فعالیت زنان در تمام زمینه های اقتصادی سیاسی ودلائلی به طرزی تصاعدی رو به افزایش است و به نحوی ملموس حرکتی را می توان مشاهده کرد که قابل توقف نیست. در چهار گونه جهان زنان وارد نیروی کار شده و تا عا لی ترین سطوح مدیریت پیش رفته اند تا حدی که اگر یک قرن پیش سیاستهای اقتصاد بدون نیروی کار زنان امکان پذیر بود امروز بدون این نیروی فعال و تحصیل کرده و خلاق چرخ اقتصاد یک شبه از کار خواهد افتاد . در زمینه تعلیم وتربیت، زنان تا بالاترین مدارج علمی پیش رفته و صحنه تحصیل وتحقیق را با حضور فعال خود دچار تغییرات بنیانی ساخته اند . مطابق آمار در بسیاری از نقاط جهان و در سطوح مختلف تحصیلی میزان مشارکت و ذوق و علاقه دختران به تحصیل به نحو محسوسی از مردان بیشتر است .
آثار بهائی منحصر به آزادی زنان و یا عدالت اقتصادی نمیشود. دیدگاه بهائی تساوی حقوق زن و مرد و یا تعدیل معیشت و نیز صلح عمومی را جنبه ها و ابعادی از یک دور اجتماعی میداند که برآنست ارزشهای نوینی را در روابط اجتماعی و مؤسسات بشری جاری سازد. لذا مفهوم تساوی حقوق زن و مرد بخشی است از یک نظرگاه جهانی و فراگیر که از تعاریف جاری و محدود کننده وسیعتر می شود و با مقتضیات تحول فرهنگ و تمدن همراه می گرد . از طرفی تحقق مدنیت جهانی نیازمند تساوی حقوق زن و مرد است و از طرف دیگر تساوی حقوق زن و مرد در مفهوم متعالی و کمالی آن نیازمند چارچوبی وسیعتر از تبیینات سیاسی صرف است و از این رو بایستی در قالب محرکات تغییر تمدن و ارزشها بررسی شود .
در آثار بهائی تساوی حقوق زن و مرد به عنوان یک اصل روحانی تعریف شده و تحقق آن یک شرط ضروری اخلاقی تعبیر گشته است. اصلی عمومی و جهانی است که آن را نمی توان به عقب راند. جریان تحقق آن از مقتضیات زمانی و مکانی متأثر می شود امّا روند کمالی آن قابل توقف نیست . مثلاً دو جامعه مختلف را در نظر بگیریم که در یکی زنان اجازه کار کردن ندارند و در دیگری اجازه کار دارند امّا از حقوق و مزایای مساوی برخوردار نیستند. طبیعتا تحقق اصل برابری زن و مرد مطابق مقتضیات خاص این دو جامعه صورت خواهد گرفت. یعنی در اولی اگر زنان اجازه کار پیدا کنند حتی با حقوق کمتر خود قدم مثبتی است به سمت ایده آل مطلوب و در دیگری اگر از حقوق و مزایای مساوی بر خوردار شوند قدمی است مترقی مطابق مقتضیات خاص آن جامعه . اما در نهایت چون هر دو جامعه به نوعی در گیر دادوستد سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی هستند بر یکدیگر تاثیر می گذارند و پیشرفت یکی محرک غلبه بر کمی ها و کاستی ها در دیگری میشود. در جهان امروز که روابط جوامع و ملل در قالب ارتباطات و وابستگی های متقابل تعریف میشود هر حرکت مترقی در هر گوشه از زمین عواقب و نتایجی موج وار ایجاد می کند که به صورت تراوشات فرهنگی سایر نقاط را نیز متاثر میسازد. دیدگاه بهائی از مقتضیات اجتماعی و شرایط حقوقی نیز فراتر می رود . هدف پیشرفت اجتماعی بایدآن باشد که انسان به مقام اصلی خود دست یابد و عزت نفس و شرافت انسانی او حفظ گردد. تحقق برابری اجتماعی زمینه ای است برای رشد روحانی واخلاقی. در دنیای امروز نمی توان تبعیضات را حفظ کرد و مدعی رشد و روحانی و اخلاقی شد .
نقش تعلیم و تربیت و خانواده
آیین بهائی یکی از شروط اساسی دستیابی به تساوی حقوق زن و مرد را تعلیم و تربیت نسلی جدید با افکار و ارزشهای مترقی در محیط خانواده می داند . در محیط خانواده پدران و مادران می توانند با روشهای تربیتی خود مروج اصل تساوی حقوق زن و مرد باشند. اصولاً بهترین نوع تربیت زمانی تحقق می پذیرد که پدر و مادر در عمل نمونه و سرمشق آداب اخلاقی و خصائل و کمالات انسانی باشند. تأثیر عمل، متجاوز از خروارها نصیحت و اندرز می باشد. نمی توان به فرزند درس راستی و درستی آموخت ولی در عمل به اعمالی دست زد که شائبه نادرستی در آن باشد. پدران و مادران نمی توانند درس روحانیت و انقطاع بدهند در حالی که خود به مادیات مشغولند . اگر فرزندان تضاد و تناقض ما بین گفته ها و عمل والدینشان مشاهده کنند در وهله اوّل دچار نوعی ناباوری و اغتشاش فکری میشوند و سپس آن اعتماد و اطمینانی را که لازمه رشد و تکامل روابط صحیح ما بین فرزندان و والدین است به مرور از دست می دهند. این عدم اعتماد می تواند در مراحل بعدی حیات بر روابط اجتماعی آن فرزند تاثیر گذارد و زندگی اجتماعی او را مختل سازد.
براساس همین اصل تربیتی، پدران به نحوی که با همسرشان رفتار می کنند می توانند نمونه و سرمشق احترام به زن شوند و برابری زن و مرد را در حیات زناشوئیشان به منصه ظهور در آورند. چون دختران در محیط خانواده چنان رفتاری را از پدرانشان مشاهده کنند و به آن آداب و منش خو گیرند ارزشهای آزادی وبرابری بخشی از شخصیت ووجودشان گردد و در آن حالت در ارتباط با جامعه مردسالار تن به خواری نخواهند داد و سطح انتظارشان از مردانی که در مسیر زندگانی آنها قرار می گیرند بر مداراحترام متقابل خواهد بود. در حالتی که اگر تنها درشتی و تندی و سرکوب و تحقیر از پدر خود ببینند احتمالاً براین تصور خواهند بود که واقعیت زندگی اجتماعی و زناشوئی همین است و آنها نیز بایستی با آن خو گیرند . پدرانی که نگرانند دخترشان در حیات اجتماعی و زناشوئی قربانی تعصبات جنسی و تسلط جوئی و زورگوئی شود می توانند با غلبه بر تعصبات و روحیه تسلط جوئی سرمشق افتادگی و خادم حقیقت و مروج احترام به حقوق انسانی در محیط خانواده باشند تا در عمل نشان دهند که مرد واقعی کیست و مسولیت او چیست .
پدران باید ناظر به این حقیقت باشند که تمرین اصل تساوی حقوق زن و مرد در محیط خانواده، روشی موثراست که به دختران خود اهمیت استقلال و برابری را نشان دهند، شخصیتشان را مستحکم سازند، و به ایشان بیاموزند که در صحنه اجتماع به چیزی کمتر از احترام و برابری کامل قانع نشوند . در این حالت دختران می آموزند که ثروت و مقام همسر ارزشی ندارد اگر ملزم به احترام کامل به حقوق انسانی ایشان نباشد و به ترقی ایشان درعلوم و فنون و کسب معارف و خصائل نیانجامد. دخترانی که پدرانشان را الگوی آزادی و احترام به حقوق انسانی یافته اند قانع نخواهند شد که بخاطر رفاه مادی تن به خواری دهند و زورگوئی را بپذیرند. پدران می توانند با عمل خود به دختران نشان دهند که هدف اصلی ازدواج آنست که طرفین موجب بروز استعدادات و کمالات مکنونه روحانی و مادی یکدیگر شوند و چنین هدفی نیازمند خلق محیطی در خانواده است که نمونه ای باشد ازبیداری اجتماعی و الهام بخش نسل جوان در ایجاد جامعه ای مبتنی بر عدالت و احترام به حقوق بشر.
درارتباط با تربیت پسران نیز بایستی مراقب بود که استانداردهای دوگانه در کار نباشد.
هنوز در بسیاری از خانواده های گاه به صورت نامشخص به پسران آزادی بیشتری داده می شود و پدران و مادران انتظار و توقع دوگانه ای را به فرزندان خود منتقل میکنند . لزوم عفت و عصمت اکثراً در مورد دختران بشدت تأکید می شود و دردناک آنست که حتی بعضی از مادران که خود قربانی تعصبات جنسی بوده اند ناخود آگاه همان تعصبات را به پسران خود میاموزند .