نقدی بر شیوه نقد

نقدی بر شیوه نقد

فرح دوستدار

نقد پذیری وبکارگرفتن شیوه صحیح نقد یکی از عوامل مهم ترقی فرهنگ ها در عصر مدرن است. دراصطلاح عام نقد یا انتقاد کردن بمعنی خرده گیری وعیب جوئی تلقی میشود که دارای باری منفی بوده ودر نگاهی سطحی آنرا مخرّب تلقی میکنند. از دیدگاه علمی نقد بعنوان وارسی و کنکاش روندی اجتناب ناپذیر برای یافتن راه صحیح و پیشگیری از خطاهای احتمالیست. نقد و بازرسی لازمه پویائی وپیشرفت در جوامع پیچیده و وسیع است.

انسان بطور طبیعی موجودی پرسش گر و اندیشه ورز است و روحیه ای معطوف به بهبود اموردارد. این تمایل قوه خلاقیت اورا پرورش داده و آنرا در جهت پیشرفت و رفاه بیشتردر زندگیش فعال می سازد. تاریخ صد سال گذشته نیمکره غربی نشان میدهد که جوامع آزاد و دموکراتیک که پرسش گری وتبادل افکار را روا داشته و دائمآ خود را نقد میکنند برمشکلات پیچیده اجتماعی خود فائق آمده در حالیکه رژیم های مستبد و خود کامه که انتقاد را سرکوب نموده و دستور دادن را حق خود و اطاعت محض را فریضه مردمان میدانند نیروی خلاقه انسانها را سرپوش گذاشته، خود را محکوم به رکود ساخته و از کاروان پیشرفت و ترقی باز می مانند. نقد یکی از پدیده های غیر قابل اجتناب عصر مدرن ونتیجه آزادی فکر و قلم است.

در فلسفه از دوران افلاطون نقد را هنر ویا فنّ قضاوت کردن میدانستند. درفلسفه عصر جدید واضح شد که عقل بشر محدود و حقیقت امری نسبی است. باین معنی که افکار و قضاوت های انسان حالتی موقتی دارند. فنّ نقد کردن تبدیل به ابزاری شد جهت کشف خطاها و نزدیک شدن به حقیقت.

دلیل دو برداشت متضاد یا مثبت و منفی از مسئله نقد و انتقاد را باید در کاربرد شیوه نقد و برهان فلسفی که در پس آن نهفته است جستجو نمود. روش های نقد را میتوان برای آسان شدن و فهم کلی مطلب در دو رویه کاملا متفاوت خلاصه نمود. درعمل نمونه های مشتق از ایندو با اختلاف مختصر ویا مخلوط این دو رویه نیز دیده میشود. این دو شیوه را میتوان در نظریه ایمانوئل کانت فیلسوف شهیر آلمانی و کارل مارکس نگارشگر تئوری سوسیالیسم درمورد مسئله انتقاد در برابر هم قرار داد. اولی در قرن هیجده میلادی که اوج شکوفائی عصر روشنگری بود میزیسته ودومی درقرن نوزده میلادی که سده انقلابهای صنعتی وایدئولوژی های سیاسی رارقم زد. افکار و رویه نقد ایندومتفکر بر بسیاری از مکتب های فکری و دانشمندان و فعالان سده های بعد تأثیرگزار شد. شناخت این دو رویه که اولی نیروی عقل و تبادل افکار را در محور قرار میدهد و دومی نبرد و نابودی اندیشه مخالف را خواهان است راه را جهت یافتن روش صحیح و سازنده نقد هموار میسازد.

١- نقد بعنوان نظریه تکمیلی:

با آغاز عصرجدید وپیشرفت های علمی در اروپا فرضیه های قرون وسطی و ارزش هائی که بر جامعه حکمفرما بود به زیر سؤال برده شد. مقاومت پیشوایان دین که نه تنها سیاست بلکه علم را نیز درحیطه قدرت خود داشتند گروهی را بطغیان و رد ارزشهای حاکم بر اجتماع واداشت. نقطه اوج این تحولات انقلاب فرانسه در سال ١٧٨٩بود. انقلاب موجب فروپاشی ساختار اجتماع و هرج و مرج گشته ودرهمان سالهای اولیه دیکتاتوری جدیدی را بوجود آورد. برخی از ناظران علت ناهنجاری های انقلاب را در افکار رادیکال و تند روفلاسفه آن دوران میدیدند که توده مردم را بشورش آورده بود.

مشهورترین فیلسوف آن دوران که نقد جامعه را با روش اصلاح گرایانه و بهساز توأم نمود ایمانوئل کانت است. او ابزارانتقاد را قبل از هرچیز متوجه عقل و فکر انسان میکند و نشان میدهد که عقل بشر قادر به درک ذات اشیاء نیست. هدف از تفکر و تفحص نزدیک شدن به حقیقت است. حقیقت امری نسبیست وهرکس از زاویه دید خود آنرا توجیه میکند. مانند ناظرانی که دور میزی نشسته و هر یک از جهت و زاویه معینی به کره ای در وسط میز مینگرند والزاماً هریک از زاویه دید خود قادرند قسمتی از کره را نظاره کنند و مجموع این دیدگاه ها تمامی کره را تشکیل میدهد. دلیل اختلاف و جدل اکثراً در آنست که هر ناظری دید خود را کامل وحقیقت مطلق میداند.

کانت شرط تحول و بهسازی را در آزادی فکرو بیان و چاپ و انتشار افکار علمی و فلسفی میدانست که تا آن زمان بدلیل تفتیش عقاید و سانسور امکان پذیر نبود. لزوم آزادی فکر و بیان و خصوصاً انتشارات را او به این گونه توجیه میکرد:

انسان دو معیار جهت سنجش در اختیار دارد. یکی عقل خود و دیگر عقل دگر اندیشان. با بیان و انتشار افکارمان یا تئوری های علمیمان آنرا مورد سنجش دیگران قرار میدهیم تا تاریکی های آن ویا بخش هائی که از دید یا فهم ما پنهان مانده بوسیله نظریه دیگران تکمیل گردد. او این سؤال را مطرح میکند که بدون آزادی بیان و انتشارات چگونه انسان به نقاط ضعف و کمبودهای نظریه اش واقف گردد؟

بین سالهای ١٧٨٣تا ١٨١١ در برلین نشریه ای تحت عنوان “ماهنامه برلینن ” (Berlinische Monatsschrift) منتشر میگشت که ارگان رسمی روشنگری بود وکانت نیز پانزده رساله در آن به چاپ رساند. در این نشریه که هم اکنون در اینترنت نیز قابل دسترسی است شیوه بحث و نقد عقل محورو تکمیلی بطور عملی بین متفکرین روشنگرآن زمان اجرا میشد. در شماره اول این نشریه سردبیران آن در تشریح هدفهایشان مینویسند که بهترین استفاده سنگ چخماق بهم زدن آن وتولید جرقه و آتشی است که به انسانها روشنی وگرمی میبخشد و لو آنکه سنگها خورد شده و تبدیل به خاک گردند.

دلیل آزادی فکروقلم در این برهه تاریخ را باید در روش حکومت زمامدار پروس فردریک کبیرجستجو نمود که خود فیلسوفی روشنگرو دربارش محل تجمع نویسندگان و فلاسفه مشهور زمان مانند ولتر بود. فردریک که دارای افکاری والا و نویسنده ای روشنگر بود رویه ولتر را در پرخاش به دین و الهیات مذموم میدانست و درهای مملکت خودرا بروی پیروان همه مذاهب باز نموده و آزادی آنان را تضمین میکرد. او که خود را خادم کشورش قلمداد میکرد اولین زمامدار اروپا بود که شکنجه را منع کرد و سانسور را بی معنی میدانست. مهمترین اثر او رساله “ضد ماکیاول” است.

جوّی که بدین گونه در آلمان آنزمان ، که از ایالات مستقل تشکیل میشد ، حکمفرما بود فلاسفه روشنگر را متقاعد ساخت که تحول و دگرگونی نباید الزاماً با انقلاب و شورش توأم باشد و رفرم و تحول صلح آمیزامکان پذیر است. این دوران طلائی با مرگ فردریک در سال ١٧٨۶ جلای خود را از دست داد. پس از انقلاب فرانسه وبا یورش ناپلئون درممالک اروپا و فتح برلین جو آلمان نیز در دفاع از مرز و بوم به خشونت تمایل یافته و رفته رفته به استبداد بازگشت. فلسفه هگل در این زمینه نقش مهمی را ایفا نمود.

٢. نقد بعنوان سلاح مبارزه

در محورتفکر مارکس انقلاب و سرنگونی نظام غیرعادلانه جامعه صنعتی و بهبود شرایط زندگی کارگران قرار داشت. او اثر خود تحت عنوان “نقد فلسفه حق هگل” را که در سال ١٨۴۴ برشته تحریر درآورد چنین آغاز میکند : “تا آنجا که به آلمان مربوط است، نقد مذهب اساساً به غایت رسیده است و نقد مذهب پیش نهاده هر نقد یست.” (http://www.k-en.com/home.htm “نقد فلسفه حق هگل” ترجمه رضا سلحشور صفحه ١) مارکس با لحنی شدید به مذهب حمله کرده و آنرا افیون خلق و بزرگترین مانع سر راه هر گونه تحولی قلمداد میکند و سپس انتقاد شدید خود را متوجه اوضاع سیاسی زمان میسازد.

مارکس در مقدمه همان کتاب در مورد شیوه انتقادش مینویسد نقد چاقوی تشریح نیست بلکه سلاح است و آنچه در برابر آن ایستاده دشمن اوست. دشمنی که نقد نمیخواهد تنها بی اعتباری آنرا ثابت کند بلکه میخواهد نابودش کند. نقد برای مارکس وسیله ایست برای تصویر کردن فشار خفه کننده و متقابل همه سپهرهای اجتماعی بر یکدیگر. تصویر یک آشفته حالی همگانی و دست وپا بسته، تصویر اوضاعی که در پوسته یک سیستم دولتی محصور شده است. (صفحه ۵ و ۶)

رویه انتقاد پر خشونت با هدف بی اعتبار کردن تا نابود کردن ارزش های حاکم پس از مارکس نه تنها در سطح وسیع فرهنگی و سیاسی بوسیله فلاسفه چپ گرا دنبال گشت بلکه درافکارعمومی و در سیاست و اقتصاد نیز تأثیرگذاشته و تا به امروزدربسیاری از رسانه ها وگفتمان علمی رایج است. برای نمونه فیلسوف فرانسوی میشل فوکو در سال ١٩٧٨ در سخنرانی خود تحت عنوان “نقد چیست؟” نقد را چشم دوختن به قلمروی میداند که نقد شدیداً خواهان تسلط بر آن است و در آنجا از وضع قانون ناتوان است. او نقد را وسیله ای برای آزاد ساختن وجدان انسانها قلمداد کرده و حالت و رفتار نقادانه را فضیلتی بحساب می آورد.

نتیجه گیری

انتقاد بسته به هدفی که دنبال میکند میتواند هم مثبت و سازنده و هم مخرب باشد. ارزش های حاکم بر اجتماع و روش رهبری تأثیر مستقیم بر شیوه نقد داشته و میتواند آنرا در جهت سازندگی یا تخریب سوق دهد. جامعه ای که در آن نقد وجود ندارد از واقعیات بدور مانده و در خواب خرگوشی بسر میبرد. هدف از صلح ورفاه در جامعه دموکراتیک آرامشی نظیر سکوت گورستان نیست. ماده ١٩ اعلامیه جهانی حقوق بشرچنین میگوید: “هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق، مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار، به تمام وسایل ممکن، و بدون ملاحظات مرزی، آزاد باشد.”

طبق این ماده نقد وابراز نظریه انتقادی جزئی از حقوق فردی انسانهاست. تاریخ نشان میدهد که جو استبداد دینی و سیاسی زمینه را برای عکس ا لعمل های خشن و رادیکال یا شیوه انتقاد مارکسیستی مستعد می سازد. برخلاف آن حکومت های معتدل و آزاد منش روش نقد آرام و تکمیلی را ممکن میکند. شیوه نقد در زمینه روابط انسانی در خانواده در محیط کار و سایر فعالیت های گروهی وابسته به معیار ها و ارزش های حاکم بر اجتماع و میزان رشد فرهنگی واخلاقی افراد است.

جامعه بهائی و مسئله نقد و انتقاد

مروری به تعالیم و اصول اخلاقی بهائی و روش شور و مشورت نشان میدهد که در نظام بهائی شیوه اول یا نقد بعنوان نظریه تکمیلی پیروی میشود و رویه مارکسیستی یا نقد بعنوان اسلحه کاملا مردود است. تصویر دشمن در تفکر بهائی بیهوده تلقی میشود و جای خود را به تعلیم “وحدت در کثرت” میدهد. وجود نظریه ها و باورهای گوناگون واقعیتی اجتماعی و لازمه نظامی عادلانه و صلح آمیزاست.

حضرت ولی امرالله در نامه های خود دوری از روش خشونت آمیزدر انتقاد را توصیه میکنند. بطور نمونه در کتاب “حیات بهائی” صفحه ۴٣ در ابلاغیه اکتبر ١٩۵٠ میخوانیم: ” هرگاه انتقاد شدید واستعمال کلمات درشت در بین افراد جامعه بهائی یک نقطه بروز کند چاره ای جزاین نیست که گذشته را فراموش کنندو کلیه افراد وارد در قضیه را متقاعد سازند که صفحه جدیدی در مناسبات خود بگشایند و برای خاطر خدا و امر الهی از ذکر مطالبی که منجر به عدم توافق و نفاق میگردد خود داری نمایند…”

جامعه جهانی بهائی در ردیف مدافعین لایحه عمومی حقوق بشرقرار داشته ، آنرا با تعالیم و اصول دینی خود موافق میداند و آزادی بیان و قلم را تضمین میکند. در عین حال آزادی را در بی قید و بند بودن ورد ارزشهای اخلاقی نمیداند. اعتدال وعدالت و نفع دیگران را نیز درنظر داشتن شیوه زندگی بهائیست.

با وجود شفافیت مسئله تا کنون در جوامع بهائی فرهنگ صحیح نقد تکامل نیافته. روحیه صلح طلب و بیم از آنکه نقد به خشونت و خصومت انجامد غالبا۫ موجب پرهیز از نقد میگردد. لازمه روش دموکراتیک که در نظام بهائی نیز موجود است وجود راه ها و روش های قانونی و موافق با ارزش های حاکم جهت بازرسی و نقد است. با در نظر گرفتن این واقعیت که نقد موجب پویایی جامعه و موتور حرکت و پیشرفت است یافتن شیوه صحیح نقد و روش دیالوگ یا گفتمان شفاف و واقع بینانه یکی از چالش های آینده جامعه بهائی خواهد بود.

Comments are closed.