دین بهائی و نگرش فراسکولار: دین و عقل در حوزۀ اجتماع
کاویان صادق زاده میلانی
از دید اکثر ایرانیان نسل حاضر، عقل و خرد روش راهبرد درست و صحیح جامعه، و جدایی دین از سیاست است. از پی ِ انقلاب اسلامی و عدم موفقیت نظام جمهوری اسلامی در تلفیق دین و سیاست که منجر به آسیبهای اجتماعی بسیار و ظلم زیاد در حق دگراندیشان و رقیبان سیاسی به اسم دین و مذهب شد، این چنین گرایشهایی لائیک و سکولار عجیب بنظر نمی رسد.
در این یادداشت کوتاه و ابتدایی حضور عقل و دین را در فضای جامعه در پس ِ تجربۀ سی سالۀ انقلاب اسلامی و در آئینۀ تاریخ بررسی می کنم. این یادداشت را باید فقظ سرآغازی برای گفت و شنود در این مقوله دانست و نه بیش از یک فتح باب برای بررسیهای آینده.
یادداشت زیر نتیجۀ بررسی هدفمند متون بهائی در پی ارائۀ نقش زن در جامعه از نظرگاه هویت جنسیتی، آغاز شد، و خاستگاه نظری آن از آنجا بود که آیا در مباحث اجتماعی و موارد سیاستگزاری که مسائل اجتماعی و یا تساوی حقوق زن و مرد را بررسی می کنیم اصلا ً دین حرفی برای گفتن دارد یا خیر؟ مسالۀ نیازهای درونی یک جامعه دینی (مثلا بهائیان ایرانی) به کنار پرسش را به این صورت مطرح می کنم: آیا آموزه های بهائی در مورد تساوی حقوق و مرد ربطی به بحثهای کلان جامعه ایرانی دارد، یا اساسا ً آیا میدان عمومی و اجتماعی فضایی برای چنین بحثهایی دارد یا خیر؟
البته بحث تاریخی آموزه های بهائی را باید از مباحث نظری و تئوریک گفتمانهای بهائی جدا کرد. متون زیر و نقدهای آن از تبعیض جنسیتی و نظامهای پدرسالارانه و سنتی از آثار بهائی است ولی هدف این یادداشت معرفی ساخت تحلیلی و جایگاه نظری آئین بهائی در بحث کلان برابری جنسیتی در جامعه است. البته سزا است که این پرسش مطرح شود که چرا دین بهائی در دنیای نوین و جهانی فرا دینی در مورد مسالۀ برابری زن و مرد نظر می دهد؟ آیا در نگرشی سکولار و خردگرا و مدرن دین می تواند حرفی در راستای تساوی حقوق و برابری زن و مرد بزند؟ آموزه های زیر در سالهای آغازین قرن بیستم ارائه شده اند:
«تاخر جنس زن تا به حال به جهت این بوده که مثل مردان تربیت نمی شدند. اگر نسوان مانند مردان تربیت می شدند شبهۀ نیست که نشیر رجال می گشتند. چون کمالات رجال را اکتساب نمایند البته بدرجۀ مساوات رسند و ممکن نیست سعادت عالم انسانی کامل گردد مگر به مساوات کاملۀ زنان و مردان.» (خطابات ۴۵۲-۴۵۳)
و عبدالبهاء در جای دیگر می آورد که:
«این تفاوتی که الان مشهود است از تفاوت تربیت است زیرا نساء مثل رجال تربیت نمی شوند اگر مثل رجال تربیت شوند در جمیع مراتب مساوی شوند زیرا هر دو بشرند و در جمیع مراتب مشترک. خدا تفاوتی نگذاشته.» (خطابات ۵۳۳)
بررسی تاریخی متون بالا نشان می دهد که این متون در فضای فکری و سیاسی و در چارچوب گفتمانهای عرضه شده سالهای اول قرن بیستم جای ویژه ای داشته اند و نمایندۀ فکری پیشرو و گفتمانی تازه بود. حال همین آموزه را از سالهای اول قرن بیستم به سالهای آغازین قرن بیست و یکم منتقل کنیم. آیا این آموزه دین بهائی در لزوم آموزش و پرورش زنان منحصر به گفتمانهای درون دینی بهائی است؟ آیا این آموزه ها می تواند به طور جدی در گفتمانهای بین دینی (مثلا بین اسلام و مسیحیت و دین بهائی) مورد بررسی قرار گیرد؟ آیا این آموزه دین بهائی که ترقی و پیشرفت زنان در نتیجۀ آموزش و پرورش لازمۀ “سعادت عالم انسانی” است می تواند (یا جای آن را دارد که) در سیاستگزاری تاثیر داشته باشد؟
در مورد رابطۀ عقل و دین و ارتباط متقابل این دو در عرصۀ جامعۀ معاصر از دیدگاه بهائی شاید گفتار زیر راهگشا باشد:
«از جمله تعالیمی که حضرت بهاءالله اعلان کرد این بود که باید دین مطابق عقل باشد، مطابق با علم باشد، علم تصدیق دین نماید و دین تصدیق علم…و اما اگر مساله از مسائل دینی مخالف عقل باشد، مخالف علم باشد، آن وهم محض است…پس ما باید از اوهامات بگذریم. تحرّی حقیقت کنیم، آنچه را که دیدیم مطابق حقیقت است قبول نمائیم و آنچه را که علم تصدیق نمی کند، عقل قبول نمی کند، حقیقت نیست. تقالید است. این تقالید را باید دور بیندازیم و تمسّک به حقیقت نمائیم.» (خطابات عبدالبهاء ۴۳۹-۴۴۰)
گزارۀ « اگر مساله از مسائل دینی مخالف عقل باشد، مخالف علم باشد، آن وهم محض است» اصالت عقل و خرد را در نقد آموزه های اجتماعی دینی و روش مورد نظر آئین بهائی را نشان می دهد. این تعامل و همخوانی عقل و دین در فلسفۀ معاصر نیر دیده می شود. این جا است که دین بهائی با جداسازی خرافات غیردینی افزوده شده بر دین از اساس دین به گفتمان عقل و دین در عرصۀ جامعه امکان تبلوری تازه می دهد. در این جداسازی خرافه از باور دینی محور و ملاک نیز تعبیر دینی یا نظر بزرگان دینی نیست بلکه ابزار شناخت خِرد عملی و عقل عرفی است.
در این حوزه سه مولفۀ اجتماعی را در تعامل با یکدیگر محک می زنیم. مولفۀ اول تعامل اشخاص دینی با اشخاص عرفی و لائیک است، مولفۀ دوم اعضای یک جامعۀ دینی با جوامع دیگر دینی است، و مولفۀ سوم اعضای جوامع گوناگون دینی در تعامل با یکدیگرهستند. این تعامل ها با تفکیک دین و عقل، و منحصر ساختن خِرد اجتماعی در عرصۀ سیاستگزاری و دین در حوزۀ خصوصی تفاوت دارد.
در رابطۀ و گفت و شنود بین ادیان روش ارائه شدۀ دین بهائی محک زدن داده ها توسط عقل صورت می گیرد. متن زیر نمونۀ جالبی از عقل به عنوان میزان ادراک و مقیاس گفتمان بین ادیان است:
«عقل میزان ادراک است. لهذا هر مساله ای را به میزان عقل موازنه نمائید اگر مطابق است شبهه ای نیست که وهم است. خداوند عقل داده که پی به حقایق بریم. اگر مساله ای مخالف عقل است بدانیم که شایان اعتماد نیست بلکه اوهام است.» (خطابات ۵۴۸)
خِرد باید به گفت و گوی سازنده و خشونت زدایی بینجامد. خِرد باید با زدودن وهم از لایه های پوسیدۀ دین اوهام زدایی کند و جوامع دینی و غیردینی را به هم نزدیک کند.
«اگر دین سبب اتحاد نشود عدمش بهتر از وجود است. دین باید سبب محبت شود.» (خطابات ۶۱)
فلسفۀ مدرن نیز از قرائت سادۀ سکولاریزم به معنی جدایی دین و عقل گذشته است و به مفاهیم دین بهائی نزدیکتر شده است. هابرماس فیلسوف معاصر می نویسد که:
«محتوای دینی باید خود را در برابر انتظارهایی متعارف بازگذارد، و موارد زیر مانند بی طرف بودن دولت نسبت به جهان بینیهای گوناگون، آزادی برابر جوامع دینی و استقلال علوم نهادینه را بپذیرد. این قدم بزرگی است.» [i]
«این نزاع برای چه بوده و از چیست؟ از سوءتفاهم بین ادیان است. این سوء تفاهم سبب این همه جدال و نزاع و خونریزی بوده. الحمدلالله این قرن نورانی است. قرن علم و تمدن است…پس در این قرن سوءتفاهم باید ازاله شود. با جمیع ادیان در نهایت الفت و محبت سلوک گردد. از جمله ادیان عظیمۀ الهیه دین موسوی است، از جمله دین عیسوی است، از جمله دین محمدی است. ملاحظه کنید چه قدر سوءتفاهم در میان است.» (خطابات ۵۴۹)
عقل می تواند سوءتفاهمات بین ادیان را برطرف کند. اگر خِرد رسالت خود را به نحو مقتضی انجام دهد فضایی را بوجود می آورد که در آن «عقل کلی»، « عقائد دینی را» زیر ذره بین نقد و «تفکر و تعمق» بررسی می کند و سپس «تطبیق به علم و عقل می کند.» عبدالبهاء می گوید که:
«و حال آنکه علم و عقل نور است. دین باید مطابق علم و عقل باشد. دین که مطابق عقل کلی نباشد جهل است.» (خطابات ۲۳۱)
هابرماس در مورد تعامل ایمان و خرد دو گزاره را به عنوان پیش شرط گفتگوی خرد و دین مطرح می کند: «یکم اینکه ادیان باید راهبری خرد “طبیعی” با وجود نتایج حاوی اشتباه علوم نهادینه و اصول کیهانی برابری و عدل و اخلاق را بپذیرد و دوم اینکه خِرَد سکولار نمی تواند خود را قاضی حقایق دینی قلمداد کند، گرچه در نهایت فقط آنچه را که قادر است به گفتمانهای اساسی و کیهانی خود برگرداند، می پذیرد.» (آگاهی از آنچه جایش خالی است، ۱۶)[ii] بیان بالا از عبدالبهاء حاوی این هر دو مطلب است. در مقولۀ پرسشهای دینی یا آموزه های مذهبی عقل چارچوب و مقیاس گفتمانهای اجتماعی دینی است. یعنی روش در بررسی متون دینی را در چارچوب عقل می بیند. دین و نگرش دینی اگر تهی از علم و عقل باشد باورهایی خرافی هستند. این اساس نگرش فراسکولار دین بهائی است. جداسازی این دو حوزه از یکدیگر کافی نیست. این نوشتار نشان می دهد که آثار بهائی به نقد ساختارهای جاافتاده سنتی پدرسالارانه می پردازد و آنها را مغایر با خرد و عقل دانسته و به چالش می کشد.
این واقعیت تلخ تاریخی را باید پذیرفت که تعالیم دینها عموما توسط پیروانشان در جهت بازداری زنان از حقوق حقه و تساوی حقوق و به عنوان ابزاری برای توسعۀ نابرابری مدنی و قانونی به کار رفته است. در نگرشی سکولار نیز یک دین اگرچه هدف غایی حکومت را دنبال نمی کند ولی البته حرف برای گفتن دارد و می تواند به گفتمانهای سودمندی در مسائل اجتماعی مایه رسانی کند. جامعۀ سالم و مردمسالار جامعه ای است که به تمام گروهها فضا و میدان می دهد که در چنین گفتمانهایی مشارکت کنند. بهاءالله می آموزد که این حضور فعال پیش نیاز و شرط لازم بهروزی و رفاه نوع انسان است.
[i] یورگن هابرماس. آگاهی از آنچه جایش خالی است: دین و نقل در عصر پساسکولار
Habermas, Jurgen. An Awareness of What is Missing: Faith and Reason in a Post-Secular Age .Translated from German by Ciaran Cronin. Polity Press, 2010
ص ۲۰
[ii] یورگن هابرماس. آگاهی از آنچه جایش خالی است: دین و نقل در عصر پساسکولار.
Habermas, Jurgen. An Awareness of What is Missing: Faith and Reason in a Post-Secular Age .Translated from German by Ciaran Cronin. Polity Press, 2010.
ص ۱۶