وهم
داستان کوتاه از فرشته تیفوری حجازی
– در قلب است.
– نه خانم، در مغز نشسته است و به همین دلیل هم درمان پذیر است.
– درمان پذیر نیست. حتا اگر در مغز نشسته باشد. من مدت هاست که آن را تحت نظر گرفته ام. آرام وارد روان میشود، بعد با زمان پیشرفت می کند، قوت میگیرد، تا مریض را کاملاً احاطه کند و به اختیار خود آورد. آن وقت است که مریض به اراده خود حرکت نمیکند و قوای جسمی او نیز به اراده این بیماری خطرناک در می آید.
– همکار عزیز، درست میفرمایید که آرام وارد روان می شود، اما بدانید که علاج پذیر است. من خودم تعدادی از آنها را علاج کردهام.
– عجب، عجب، بفرمایید چگونه؟ و بدون شک فقط تظاهر بوده است. این گونه بیماران – همان طور که میدانید – تظاهر به سلامتی میکنند، تا از زیر معالجه فرار کنند، میدانید که آنها از دوا و درمان خوششان نمیآید.
– همکار عزیز، این اندازه بدبینی در کار طبابت نه فقط به معالجه کمک نمی کند، بلکه گاهی اوقات میتواند، تا این اندازه خطرناک باشد که پزشک از کار خود ناامید شده، دست از معالجه بردارد. به شما گفتم که من خودم بعضی از آنها را معالجه کردهام.
– دوست گرامی، این بیماری، چنان که گفتم، ابتدا در قلب اشخاص ساده لوح که استعداد علاقه و قبول چیزهای خارق العاده را دارند، وارد شده و ریشه میدواند. بعد کم کم به سایر ساده لوحان سرایت میکند، تا عاقبت به صورت یک بیماری مسری اجتماعی در میآید. بدبختی در این جاست که حتی آنان که ساده لوح نیستند، خودشان را وارد این بازی خطرناک میکنند و چنان وانمود میسازند که آنان نیز به آنچه که وارد قلب ساده لوحان شده است، اعتقاد خاصی دارند. این بیماری وقتی به صورت یک بیماری اجتماعی بسیار خطرناک درمیآید که ریشههای آن جامعه را جویده و آن را از زیر بنا فاسد کند. در این جاست که نجات آن اجتماع کاری مشکل، بل غیر ممکن است. همه، بله همه مریض میشوند و اگر کسی سالم بماند، انگشت نما شده، مثل تفاله به خارج پرتش میکنند، دیوانهاش میانگارند، تحقیرش میکنند، بله حتی تکفیرش میکنند. تاریخ را که خواندهاید و میدانید که چقدر اشخاص باارزش را همین بیماران کشتهاند و نابود کردهاند. همان طور که حتماً ملاحظه کردهاید، دو گروه هستند که این ویروس این را پراکندهاند. یکی لباس سفیدها و دیگری کیف بدستها. هر دوی این گروه از این جوامع مبتلا شده نفع میبرند، یکی قدرت به دست میآورد و یکی منافع مادی. بدبختی این جاست که عامل آن به صورت ویروس هم نیست. آنچه اینها میپراکنند، همان تخم های عجیب و غریب است که در قلب ها میکارند. این تخم ها چنان در قلبها ریشه میدواند که با عضلات و رگها یکی میشود. آنوقت جدا کردن این ریشه که مرتب قوی هم میشود، از عضله و رگ ممکن نیست. بدبختی بزرگ دیگری که دست مان را از علاج کوتاه میکند، این است که از این ریشهها موادی ترشح میشود، که وارد خون شده و بالأخره به اعصاب هم سرایت میکند و هرگاه سخنی برای معالجهی آنان گفته شود، چنان برانگیخته میشوند که رگ گردنشان برجسته، چشم ها سرخ شده، عضلات صورت منقبض شده، حرارت بالا رفته، نظم فشار خون برهم خورده، دهان کف کرده، کنترل اعصاب و شخصیت به کلی از دست رفته، بیمار شروع به فحاشی میکند. با چنین علائمی که درجات پیشرفتهی بیماری را نشان میدهد، میخواهم بدانم، که شما چگونه در علاج بیمارانتان موفق شدهاید. عجیبتر و دردناکتر از همه، مرحلهی آخر بیماری است، یعنی وقتی که تخمها وارد مغز میشوند. اینها در آنجا تغییر ماهیت میدهند، رشد میکنند و به صورت انگلهای ریزی در میآیند که حتی به چشم هم دیده میشود. این انگلها از قوای مغزی، یعنی از مهمترین سلولهای بدن تغذیه میکنند. یعنی وارد این سلولها شده در آنها جای میگیرند. مریض در این مرحله به وسواسی اوهام آمیز دچار میشود. یعنی که وهم با وسواس عجیبی بر افکار او چنان تسلط مییابد که رفتار و گفتار مریض و همهی حرکاتش از روی این اوهام انجام میگیرد. این است که شما تصور میکنید، این بیماری در مغز است. اما بدانیدکه قلب ابتدا مبتلا به آن شده و بعد به مغز سرایت میکند. مشکل این جاست که در گروههای مختلف، این اوهام به صورتهای گوناگون جلوه میکند و این به جهت نوع کرمها – یعنی انگلها – است و میدانید که این افراد نتیجتاًٌ خودشان را از هر چیز نو محروم میکنند، هر کارشان با استخارههای عجیب و غریب انجام میگیرد. مثلاً یک مرتبه چاه عزت ماه را پیدا میکند و ماه نمایش میدهد؛ اشکالی واهی جسم میپذیرند و بین چاه و ماه به حرکت میآیند، تعدادی از این اشکال، کارشان رسیدگی به احوال آدمها میشود. حالا بگویید که این مرض عجیب و خطرناک را چگونه مداوا میکنید، همکار گرامی.
– خانم دکتر عزیز، در متد معالجهای که من طرح کردهام و انجام میدهم، البته که احساس مریض را در نظر میگیرم و آن را غیر مستقیم، یعنی بدون آن که مریض متوجه شود، تحت تأثیر قرار میدهم. یعنی با همان روش حساسی و تأثیر گذار به مبارزه با بیماری میروم. در غیر این صورت، مداوا نتیجهی مطلوب را نخواهد داد. البته باید بگویم که در مراحل خیلی پیشرفتهی بیماری، مداوای قطعی کمتر دیده شده است. در بیشتر بیماران مرض دوباره عود کرده است.
– منظور شما چه متدی است، گرامی، وقتی میگویید: «با همان روش احساسی و تأثیر گذار.»
– شاید باور نکنید، اما ابتدا از فیلمهای به خصوص استفاده میکنم. فیگور یا بازیگری که مورد علاقه قرار میگیرد و در مقابل فیگورهای خبیث و ظالم میایستد و نجات دهنده و مدافع توسری خورها و مظلومها است، آدمی است منطقی که همه کارش از روی عقل و حساب شده است. این سری از فیلم ها را آنقدر نشان میدهیم که بیمار در ساعات مختلف روزش بی اختیار به این بازیگر فکر میکند و به او علاقمند میشود. این علاقه به مرور زمان تا آن حد افزایش مییابد که بیمار دوست دارد رفتار و شخصیت بازیگر را داشته باشد و مثل او قوی و شکستناپذیر گردد. آن وقت است که استراتژی را قویتر میکنیم و با درسهای چند دقیقهای و تمرینهای کوتاه مدت منطقی میپردازیم و بعد از آن، بازیهای مخصوصی که خودم برای این دفع این بیماری نوشتهام، اجرا میشوند. مدت معالجه در بیماران مختلف تفاوت میکند، اما وقتی آنها از کلینیک من خارج میشوند، دیگر توجهی به اوهامات و خرافات ندارند، دنیا را به نگاه دیگری مینگرند، شیفتهی دانش و حرف حساب و منطقی هستند و از اوهام و خرافات فرار میکنند وخلاصه آدمهای دیگری میشوند.