کمند رهایی

کمند رهایی

نگارش: ودیعه کریمان

شب، تاریک امّا مهتابی ست…

شهابی می گذرد، خاموش می شود و یاد آن معلّم خوشروی مهربان را زنده می کند، یاد رزیتای عزیز را که به بند ستم افتاده. یاد آن ایده های بکر، آن چشمان درشت مشتاق، یاد آن همه وقت و انرژی که برای خدمت به دیگران می گذارد… او را تجسّم می کنم که با پای در زنجیر به دادگاه منتقل می شود…

رزیتای عزیز، روشن است که چرا مجبوری این گونه فشارها را تحمّل کنی. نه تبلیغ علیه نظام و نه اقدام علیه امنیت ملّی، هیچ کدام توضیح درستی برای گرفتاری تو به دست نمی دهد. به قول خودت همین که کسی بهائی ست، به این معناست که متعهّد شده صادقانه به وطن و دولت و ملّت خدمت کند. اینها چه اتهامات بی معنایی ست؟ برای شهروندانی مطیع و قانون پذیر که هدف شان خدمت به وطن و به نوع بشر است؟ روشن است که تنها اتّهام تو عقیده است، همان اتّهامی که باعث شد از تحصیل در دانشگاه های کشور محروم شوی، در اشتغال با مشکل مواجه شوی…

در برابر این همه وجدان بیدار که نسبت به حقوق اساسی انسان ها هوشیارند و آرمان شان برابری ست، حیف است از کارهای اقلیتی ظالم یاد کنم که کرامت انسانی را زیر پا می گذارند و متّهمان را با پای در زنجیر به دادگاه می برند، متّهمانی که نگذاشته اند فکر خدمت به همنوع در وجودشان خاموش شود، حتی در این شب تار. به پاسداشت این واقعه، به پاسداشت زنده ماندن امید به خوبی ها، باید حسرت یک نفرین را بر دل ظالمان گذاشت، باید برای این بی انصافان نیز دعا کرد و از خدا خواست که به ایشان انصاف دهد.

رزیتای عزیز، خوش به حال حلقه های آن زنجیر که بر پایت بود، چه که بر پای کسی بود که دل به یار داده و پس نمی گیرد، حتی اگر این دل پس گرفتن، به کوچکی دادن تعهدی باشد و آن دل دادن، به بهای حدود ۶ ماه انفرادی در بازداشتگاه اطلاعات مشهد و تحمّل شرایط خطرناک فیزیکی تمام شود. چه ننگی در این زنجیر شدن هست؟ وقتی به خاطر عشق و ایمان نصیبت شده، ایمان به بهاءالله که زندگی خود و خانواده اش را برای حل اختلافات این دنیای ستیزه جو و برقرار کردن صلح عمومی هدیه کرد و از پیروانش نیز خواست که زندگی خود را صرف خدمت به وحدت عالم انسانی کنند، پیروانی که در تمام خدمات اجتماعی خود یاد محرومیت های تو و امثال تو را در دل زنده داشته اند، پیروانی از هر ملّیت که آرزوی خدمت به ایران را دارند و عشق ایرانی را در قلب، چرا که این سرزمین وطن مولای شان بوده. آیا تو از همان گوشۀ زندان در خدمات خواهران و برادران دینی ات شریک نیستی؟ خوشا به حالت!

آن زنجیر، ننگ نبود، «کمند گیسوی» دوست بود و «تیر مژگان محبوب» (١) که بی انصافانِ خشمگین اثرش را نفهمیدند. خواستند خواری تو را ببینند، اما نفهمیدند که با آن زنجیر باعث ظهور بیشتر استقامت تو شدند. کرامت امری بیرونی نیست، وقتی ببینی در استقامت بر باورهایت توانا هستی، آن لحظه نهایت عزّت را در وجودت حس می کنی. پس خوشا به حالت که این لحظه را حس کردی و فهمیدی که چند مرده حلّاجی!

یاد آن نامۀ عماد بهاور می افتم که در آن گفته بود جواب بازجو را باید با عشق داد. او، تو و بسیاری دیگر از فرزندان این خاک پاک عشق را می فهمید و با رفتار و گفتارتان به دیگران می فهمانید، می فهمانید که با نیروی عظیم عشق است که باید کمر نفرت و ظلم را شکست. آیا در این راه موفّق نبوده ای؟ اگر موفّق نبودی و از ظلم شکست خورده بودی که برای شکستنت به زنجیر متوسّل نمی شدند!

…پیرامون ماه نصفه را سه چهار لکه ابر گرفته، اما قبل از این که خود را به ماه برسانند، متلاشی و نیست می شوند. ماه آنجاست، آرامش و امید و عشق هم هست.

١. دو عبارت مزبور، برگرفته از یکی از آثار بهاءالله، بنیانگذار دیانت بهائی، به نام «قصیدۀ عزّ ورقائیه» است.

* رزیتا واثقی، از بهائیان مشهد است که بار اول در تابستان ١٣٨۴ همراه ٨ بهائی دیگر دستگیر و پس از حدود یک ماه با قرار وثیقه آزاد شد. در سال های گذشته مأموران وزارت اطلاعات چند بار به منزل او یورش بردند و وسایل شخصی اش را ضبط کردند. وی سال گذشته در دادگاه بدوی به ۵ سال حبس تعزیری و ١٠ سال ممنوعیت از خروج از کشور محکوم شد و علیه این رأی تقاضای تجدید نظر داد. خانم واثقی در اسفند ١٣٨٨، در حالی که پرونده اش پروسۀ تجدید نظر را طی می کرد، دوباره بازداشت شد و به مدت حدود ۶ ماه در بازداشتگاه اطلاعات مشهد در حبس انفرادی بود. اوایل ماه مهر ١٣٨٩ او را به زندان وکیل آباد مشهد منتقل کردند. دادگاهی که در متن به آن اشاره شده، حدود دو هفته پیش، چند روز پس از انتقال خانم واثقی به زندان وکیل آباد، برگزار شد. 

Comments are closed.