مصلحت اندیشی حضرت باب و سایر پیامبران آسمانی در ابلاغ پیام الهی

مصلحت اندیشی حضرت باب و سایر پیامبران آسمانی

در ابلاغ پیام الهی: مدارا و مماشات با خلق


نیکوست حال نفسی که در یوم الهی

به اصغای ندایش فائز شد و به افق امرش

توجّه نمود. جمیع مَن عَلَی الارض در لیالی

و ایّام به نوحه و ندبه مشغول بودند که شاید ظلمت

حالکه ایّام به نور ظهور سلطان اَنام روشن و منیر شود

تا صاحبان نظر به منظر اکبر توجّه نمایند و به انوار وجه منوّر

گردند. چون صبح ظهور دمید و نسیم قمیص مرور نمود جمیع را در

خواب غفلت یافت، بل بی روح و مرده مشاهده نمود مگر نفوسی که به حبل

محکم تمسّک جستند و به ذیل کرم تشبّث نمودند. انشاء الله باید دوستان محبوب

عالمیان در کلّ حین از حقّ مُبین سائل و آمل شوند ایشان را بر امر ثابت دارد و از

ظلّ رحمت دور نفرماید. انّهُ لهو المُغنی العزیزُ الکریم.

(آیات الهی، ج ۲، ص ۲۰۰)

· پیشگفتار ص ۵

· مقدمه ص ۲۳

· حضرت محمّد (ص) ص ۲۷

ü همگامی و همسوئی با خلق، به قیمت صحه گذاشتن بر عقائد کفر آمیز (الغرانیق) ص ۲۸

ü بازگشت از ادعای پیامبری به جهت مصالح دین (صلحنامه حدیبیه) ص ۳۳

ü ملاحظه ضعف خلق و نزول احکام دین به صورت تدریجی (تحریم تدریجى میگسارى) ص ۳۵

ü ملاحظه خلق تا جایی که دستورات خدا به تعویق افتد ص ۳۶

ü اوصیای حضرت رسول اکرم (ص) ص ۳۸

ü تقیه ص ۴۳

· حضرت ابراهیم ص ۴۵

· حضرت یوسف ص ۵۲

· شمعون الصفا (پترس) ص ۵۲

· هارون (جانشین حضرت موسی) ص ۵۳

· حضرت شیث (وصى حضرت آدم) ص ۵۵

· اصحاب کهف ص ۵۵

· حضرت باب ص ۵۵

ü آیات موجود در قیّوم الاسماء در خصوص مماشات با خلق ص ۶۰

ü آیات موجود در قیّوم الاسماء که اشاره به قائمیت حضرت باب دارد ص ۶۳

ü آیات موجود در قیّوم الاسماء که اشاره به رسالت و مظهریت حضرت باب دارد ص ۷۱

ü آیات موجود در قیّوم الاسماء مبنی بر آن که حضرت باب حجت خداست ص ۷۶

ü آیاتی از دیگر آثار حضرت باب راجع به مقامشان ص ۷۸

ü توقیعات حضرت باب خطاب به حاجی میرزا آقاسی و حاج محمد کریم خان کرمانی ص ۸۰

ü توقیع قائمیت ص ۸۲

ü مقام حضرت باب: حکمت و مصلحت ستر مقامشان در اوایل ظهور ص ۸۷

ü مراحل دعاوی حضرت باب ص ۹۱

ü جوابیه جناب میرزا محمد علی زنوزی به یکی از علمای شیخیه ص ۹۳

ü بیانات حضرت باب راجع به شخص مستور در پس پرده: مقصود حضرت بهاءالله ص ۹۵

ü سخنی در باب برخی از شبهات ص ۹۹

Ø بیاناتی از حضرت باب که دارای مفهوم ظاهری و باطنی هستند ص ۱۰۱

Ø محمّد بن الحسن؛ موعود منتظر؛ امام منتظر و حجت منتظر: مقصود مشیت اوّلیّه ص ۱۰۲

Ø بقیه الله ص ۱۲۰

Ø باب ص ۱۲۲

Ø روشن بودن ادعای رسالت ص ۱۲۶

· کتاب شناسی ص ۱۳۱


· پیشگفتار

چندی است که در سایت های به اصطلاح “پژوهشی” مطالبی راجع به مقام و ادعای حضرت باب درج گردیده که به مصداق آیه کریمه نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْض صرفاً به برخی از آثار ادیان بابی و بهائی استناد شده، و مطابق آیه کریمه یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ کلام را از موضع اصلی خویش خارج ساخته و تفسیر به رأی نموده تا نتیجه مطلوب خویش را حاصل کنند؛ مبنی بر آن که، دعاوی حضرت باب الله الاعظم و ذکر الله الاکرم نامشخص و یا صرفاً بابیت امام دوازدهم شیعیان بوده است.

متأسفانه، عدم آشنایی با ادبیات و الهیات ادیان بابی و بهائی، و عدم توجه به هدایات طلعات مقدسه این دو ظهور بدیع آسمانی، باعث سوء تعبیرهایی گشته که به نتایج نادرست و خلاف واقع انجامیده است. حضرت باب در قیّوم الاسماء، اولین وحی مُنزل بر حضرتشان، صراحتاً می فرمایند: لا تکفروا ببعض الکتاب و تؤمنوا ببعضه، و ایضاً می فرمایند: أفتؤمنون ببعض ایاتنا و تکفرون بما قد جعل الله من ورائها، یعنی آیا ایمان می آورید به بعضی از آیات ما و آنچه در پشت/ باطن این آیات است را می پوشانید.

همچنین، حضرت باب در بیان فارسی، ام الکتاب دیانت بابی، تصریح می فرمایند که می بایست به کلّ آثار نازله از حضرتشان ناظر بود تا به حقیقت امر پی برده شود: “علم بیان منوط است بعلم نزول آن از اول تا آخر … نه اینست که به اول از آخر محتجب گردید … یا به آخر ناظر شده و نظر در اوّل ننموده … ولی هر چه بدیع تر می گردد مراد الهی در آن ظاهر تر است”. لذا، پیش از پرداختن به این مبحث، ذکر مطالبی چند در این مقام ضروری است.

نکته اول آنکه، حضرت باب در بین مردم و قومی مبعوث شدند که در مرداب اوهام و خرافات و تعصبات جاهلانه غرق گشته و در خواب غفلت و نادانی فرو رفته بودند و این مردم به صریح بیان حضرت ولی امرالله: ” در بین ملل راقیه عالم به صفت جهل و نادانی موصوف و به خشونت و انهماک در تعصّبات معروف و در ارضاء مطامع و اهواء زمامداران تا حدّ بندگی و رقیّت محکوم و مفطور، از لحاظ ذلّت و حقارت چون سبطیان در ایّام حضرت موسی در مصر و از جهت عناد و حمیّت جاهلانه مانند یهود در عصر حضرت روح (حضرت عیسی) و در ضلالت و دوری از حقیقت به مثابه عبده اوثان در جزیره العرب هنگام ظهور حضرت ختمی مرتبت (حضرت محمد ص) محسوب می شدند. در رأس معاندین و مخالفین جمعی از علماء رسوم و پیشوایان قوم شیعه قرار داشتند که به غایت متعصّب و فاسد و از رتبه و مقام خویش در خوف و هراس بودند. این جماعت که زمام ناس در قبضه قدرت آنان واقع با جمیع افکار مترقّی و طالب حرّیّت و آزادی مخالفت می نمودند”.

شاید حدیثی که از امام صادق (ع) در باب علائم ظهور قائم روایت شده نیز، وصف الحال دینداران آن دوران باشد که فضیل از امام صادق (ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: ” چون قائم (ع) قیام می کند در مقابلش از جهال کسانی می ایستند و مخاصمه می کنند که در جهالت و نادانی سخت تر و شدید تر می باشند از جهال ایام جاهلیت که در مقام رسول خدا (ص) ایستادند و با وی مخاصمه کردند؛ عرض کردم این چگونه می باشد؟ فرمود: رسول خدا به خلایق مبعوث گردید در حالتی که ایشان به بتهائی که از سنگ و چوب و تخته ساخته شده بودند عبادت می کردند و قائم (ع) ما در وقتی که قیام می نماید به خلایق مبعوث می شود در حالتی که همه ایشان کتاب خدا را به عقاید باطله خود تاویل می کنند و به عقاید خود به آیات آن حجت و دلیل می آورند”.

باری، حضرت باب در یک چنین موقعیتی به رسالت الهیشان مبعوث شدند که مردم زمان در خصوص شخصیت و مقام موعودشان، قائم آل محمّد، از حقیقت بسی دور بودند، درست همان عقاید نادرستی که یهودیان نسبت به مقام مسیح موعود داشتند.

مردم آن زمان به دلیل عدم درک معانی حقیقی نشانه ها و علائم ظهور، طی هزار سال، اعتقاداتی خلاف واقع حاصل کرده بودند. آنان منتظر بودند که نشانه های ظهور قائم که با عنایت به ادبیات آن زمان ذکر شده به ظاهر آشکار گردد — مانند خروج دجّال، خروج سفیانی و خسف در بیداء، صیحه آسمانی، طلوع خورشید از مغرب، ظاهر شدن دست و یا نشانه ای با خورشید در آسمان — آنان منتظر قائم موعودی بودند که “شمشیرش آتشبار” باشد، “مخالفین را با شمشیر درو کند”، “اهل باطل را از دم شمشیر گذرانده همه را تار و مار کند”. حال آن که ادبیات آن زمان تأویلی بوده و اغلب این نشانه ها توسط ائمه اطهار به زبان رمز و راز گفته شده و ظهور اکثر این بشارات به صورت معنوی بوده نه ظاهری! به فرموده حضرت بهاءالله: “علامات ظهور مظاهر مقدسه که در کتب سماویه نازل شده از آیات متشابهه و دارای معانی باطنیه می باشد”. این مردم در خصوص مقام و شخصیت قائم موعود نیز اعتقادات صحیحی نداشتند؛ آنان منتظر بودند که شخصی معلوم به عنوان امام دوازدهم که حدود هزار سال غائب بوده به عنوان وصی حضرت رسول (ص) و امام دوازدهم ظاهر گردد و ترویج دیانت اسلام و احکام اسلامی و کتاب آسمانی قرآن نماید – حال آنکه مطابق احادیث مرویه اسلامی، خداوند به قائم آل محمّد، حضرت باب، حکمت و دانش بخشید و به مصداق بیان وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِین او را از مرسلین قرار داد و آن حضرت پس از قیام مطابق احادیث مرویه به این بیان اقرار نمود: “پس پروردگار من شریعتی و نبوتی به من عطا فرمود و مرا از جمله فرستادگان گردانید”؛ آن حضرت امر و دستوری غیر از آنچه بود آورد: جَاءَ بِأَمْرٍ غَیْرِ الَّذِی کَان؛ خداوند دین را به وسیله او ختم کرد چنانچه توسط رسول اکرم (ص) گشود: یَخْتِمُ اللَّهُ بِهِ الدِّینَ کَمَا فَتَحَ بِنَا؛ آن حضرت با مردم بر کتاب جدید بیعت ‏کرد: یُبَایِعُ النَّاسَ عَلَى کِتَابٍ جَدِیدٍ؛ آن حضرت با دینی جدید و کتابی جدید و قضاوتی جدید قیام نمود و اخبار یَقُومُ الْقَائِمُ بِأَمْرٍ جَدِیدٍ وَ کِتَابٍ جَدِیدٍ وَ قَضَاءٍ جَدِیدٍ مصداق یافت؛ و بالاخره مقام شامخ آن حضرت به مصداق احادیث مرویه: ” یُنَزِّلُ عَلَیْهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ عَلَى الصِّدِّیقِینَ وَ الرُّسُلِ وَ الْمُهْتَدِین، یعنی نازل خواهد شد بر قائم چیزی که نازل نشده است بر صدیقین و مرسلین و مهتدین”؛ همچنین،یُعْطِیهِ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ مَا أَعْطَى الْأَنْبِیَاءَ وَ یَزِیدُهُ وَ یُفَضِّلُهُ، یعنی خداى تعالى آنچه به پیامبران داده به او نیز با اضافات بیشترى خواهد داد”، آشکار و نمایان است.

با توجه به این تصورات نادرست مردم نسبت به مقام موعودشان، حضرت باب در اوایل ظهور با مردم زمان نهایت مدارا و مماشات نموده تا آنها محتجب نگشته و تدریجاً حقایق امر بر ایشان مکشوف گردد؛ چرا که هدف آن حضرت به عنوان یک مربّی آسمانی راهنمایی، هدایت و نجات خلق بود. در کتاب بیان فارسی، ام الکتاب دیانت بابی، مذکور است: ” زیرا که خداوند مقتدر بر هر شیئی بوده و هست و در هر کور به هر قسم مصلحت کل خلق است اسباب را جاری خواهد فرمود.

شاید این تدبیر الهی همان چیزی است که در روایات اسلامی به عنوان تقیه قائم بدان اشاره رفته که قائم سنت تقیه از حضرت یوسف را به همراه خواهد داشت — در آثار ادیان بابی و بهائی این تدبیر الهی به عناوین مختلفی چون “ملاحظه حکمت”، “مدارا در بیانات”، “فضل و ترحم بر خلق”، “توجه به تحمل خلق”، “فضل و رحمت در حق مسلمین”، “نجات از صعق”،”حفظ مؤمنین از ظلم و ستم معرضین” و “مکر الهی و به اصطلاح مکروا و مکرالله” ذکر گردیده است.

نتیجتاً، در این اوراق بر آنیم که حکمت این تدبیر یا به اصطلاح تقیه را در ظهورات مظاهر مقدسه الهی مورد بررسی و تحلیل قرار دهیم. در اصول کافی آمده است: ” امام صادق (ع) فرمود: هر چه این امر (ظهور امام قائم ع) نزدیک تر شود تقیه شدید تر شود (زیرا بدعت و ستم توسعه یابد و اظهار حق خطرش بیشتر شود)”. حضرت عبدالبهاء نیز تصریح می فرمایند که بدایت امر حضرت باب “زمان تقیّه بود.

نکته دوم آنکه، صریح بیان حضرت ولی عزیز امرالله، کتاب بیان که ام الکتاب دیانت بابی و ” محور آثار دور بیان محسوب” و “مشتمل بر حدود و احکام شرع بدیع و متضمّن اشارات و بشارات بهیّه راجع به ظهور من یظهره الله و شؤون و مقامات آن وجود مقدّس و انذارات شدیده به اهل بیان می باشد” و ” این منشور الهی متضمّن اصول و قواعد و احکام و فرائضی است که متعمّداً به نحو شدید و غلیظ تشریع گردیده و منظور از آن انهدام تأسیسات عتیقه بالیه و ایقاظ رؤسای دین و انتباه غافلین از رقد غفلت و خمودت و ایجاد انقلاب و تحوّل جدید در قلوب نفوس و تمهید سبیل برای ظهور دور بدیع بوده است”، تنها منبعی است که ” بر خلاف بسیاری از آثار ثانویّه مبارک (حضرت باب) که دستخوش تصحیف و تحریف واقع گردیده به کلّی از هر گونه تصرّف محفوظ و مصون باقی مانده است”.

مضاف بر مطالب فوق، از آنجایی که حضرت باب در آثار اوّلیّه شان، نظر به اصل حکمت و مصلحت، در بیان حقیقت امر مراعات نموده و به تلویح سخن رانده اند؛ لذا دیگر آثار حضرت باب، می بایست در کنار کتاب مستطاب بیان و با توجه و اتکاء به این میزان که بزرگترین اثر تشریعی دیانت بابی و محور آثار و ام الکتاب دور بیان است مورد مطالعه و بررسی و تعبیر و تفسیر قرار گیرد — کتابی که در آن، صراحتاً مقام قائمیت، مظهریت و مبشریت حضرت باب مذکور؛ حقیقت مظاهر ظهور که همان مشیت اوّلیّه است تشریح؛ احکام و تعالیم دور بیان تشریع و عهد و میثاق الهی مبنی بر درک ظهور قریب الوقوعی اعظم از حضرت باب از مؤمنین به آن شریعت گرفته شده است.

لازم به ذکر است که، اگر تلاشی جهت تأیید صحت و سقم تمامی آثار دیانت بابی صورت نگرفته بدان جهت بوده که پس از ظهور دیانت بهائی که موعود دیانت بابی است، آثار دیانت بهائی میزان بوده و مطمح نظر می باشد؛ چرا که آثار دیانت بابی، من جمله کتاب بیان، میزان الهی بوده تا یوم ظهور من یظهره الله: “انّ البیان میزان من عندالله الی یوم من یظهره الله”.

با این تفاسیر، اگر چه در قیّوم الاسماء، اوّلین کتاب نازله از حضرت باب در تفسیر سوره یوسف، آن حضرت در تعداد کثیری از آیات ادعای رسالت و مظهریت، نزول وحی و کتاب آسمانی نموده، و حضرتشان خدا را گواه می گیرند که در همان کتاب اوّل چیزی را فروگذار نکرده اند: سبحانک اللهم فاشهد علیّ فاننی انا ما فرّطت فی الکتاب الاول من شئ؛ و صریح بیان آن حضرت “حقایقی در ضمن این تفاسیر موجود است که شخص مجاهد را به مقصود و مطلوب خویش می رساند”؛ لیکن، آن حضرت در همان اوایل ظهور، به دلیل تعصبات و خرافات و گمراهی بیش از حد مردم زمان و اعتقادات نادرستشان در خصوص مقام قائم موعود، صراحتاً، مقام قائمیت خویش را نزد همگان اعلان ننموده و بعضاً بیاناتی فرموده که در ارتباط با محمّد بن الحسن که موعود منتظر مردم آن زمان بود می باشد — گو آنکه حقایقی روحانی در این بیانات نهفته است. به عبارتی، حضرت باب در اوایل ظهور در بیان حقیقت امر نهایت مصلحت و حکمت را بکار برده و حقیقت را به جهت ملاحظه خلق صریحاً و آشکارا بیان ننموده تا نفوس تدریجاً آماده گردند. آن حضرت، پس از حدود سه سال از اظهار امرشان، در کتاب مستطاب بیان که ام الکتاب دیانت بابی است صراحتاً قائمیت و مظهریت و شریعت مستقله خویش را اعلان می دارند. همچنین، حضرتشان در دیگر آثار نازله در ماکو و چهریق صریحاً مقام خویش و حقیقت امر را اعلان داشته؛ بالاخص، در توقیع قائمیت علناً قائیمت خویش را اعلان نموده و با یک چنین بیانات و خطابات غرا و مهیمنی حجت را بر همگی تمام می کنند: ” قل انه لمهدی موعود فی ام الکتاب قل انه صاحب حق کل به یوعدون قل انه قائم حق کل به موقنون … انّا قد نزلنا ذلک الکتاب رحمه من لدنا للعالمین لئلا یقول احد لو علمنی الله ظهور مهدی او رجع محمد و الذین هم شهدإ من بعده ثم المؤمنون لکنت من المحضرین. حضرت باب در مجلس محاکمه شان در تبریز نیز، صراحتاً، مقام خویش را اعلان داشتند که حتی مخالفین دیانت بابی به این مطلب اشاره نموده اند؛ چنانچه تنکابنی در کتاب “قصص العلماء” ذیل مبحث “مناظره علما با باب” می نویسد: ” باب گفت: من آن کسم که هزار سال است که انتظار ظهور مرا می کشید. حاجی ملّا محمّد گفت: یعنی شما مهدی صاحب الامرید؟ باب گفت: بلی”.

از سوی دیگر، در اجتماع بدشت استقلال ظهور و شریعت حضرت باب جهراً اعلان می گردد. در ناسخ التواریخ مذکور است که پس از واقعه بدشت جناب طاهره، از اولین مؤمنین به حضرت باب، ” بر منبر می رفت و بی پرده نطق می کرد که تکالیف قبلیه منسوخ و احکام جدیده را پس از غلبه تام وضع خواهد کرد و اکنون ایام فترت است”.

خلاصه کلام آنکه، به تصریح حضرت ولی عزیز امرالله، سه سال آخر حیات حضرت باب (از ۶ سال دوران رسالتشان)، مهمترین دوران رسالت آن مظهر مقدس الهی بوده و ” در این سنین پر انقلاب آن طلعت وهّاب نه تنها مقام و رسالت عظیم خویش را رسماً و علناً اعلام فرمود بلکه در اثر نزول آیات که چون غیث هاطل از قلم ملهمش جاری بود احکام و تعالیم اساسیّه دور بیان را تشریع و عهد و میثاق حضرت یزدان را که حافظ وحدت و صیانت تابعان و مایه حصول استعداد برای درک ظهور اعظم و اقوم از ظهور خویش بود تأسیس فرمود. در طی ایام اوّلیّه حبس آن وجود مبارک درقلعه چهریق بود که استقلال و اصالت امر بدیع بر اصحاب کاملاً معلوم و مفهوم گردید و آن جنود مجنّده به کمال ایمان و ایقان به انتشار امر رحمان قیام نمودند و در همان حین که اصول و مبادی ظهور جدید از قلم شارع مجید در جبال آذربایجان تنظیم می گردید حلول دور اعظم با تشکیل اجتماعی بزرگ از دوستان و محبّان پر شور و هیجان امرالله در حوالی مازندران ابلاغ و مقاصد و مآرب حقیقیّه آن علی رؤوس الاشهاد واضح و آشکار گردید.

باری، شواهد به جا مانده حاکی از آن است که اوّلین مؤمنین به حضرت باب که به حروف حیّ تسمیه گشتند و به فرموده حضرت ولی امرالله ” مکمن اسرار الهی شدند، و همچنین برخی دیگر از مؤمنین اوّلیّه، ضمن آنکه به مقام آن حضرت واقف بوده از فاش کردن مقام واقعی آن حضرت در اوایل ظهور نهی شده بودند. در کتاب دلائل سبعه ضمن اشاره به عدم آمادگی خلق، بیان می گردد که برخی از اصحاب نهی از اظهار مقام آن حضرت شده بودند: ” قسم به ذات مقدّس الهی که من حیفم می آید که کسی مرا بشناسد. زیرا که عرفان حقّ صرف عرفان الله است و حبّ او حبّ الله و چون حدّ این خلق را می دانستم از این جهت امر به کتمان اسم نموده بودم.

در سوره ۳۱ قیّوم الاسماء نیز اشاره می گردد که مشیّت الهی بر آن بوده که در همان اوایل ظهور، برخی به حقیقت امر واقف شوند: و انا نحن قد کشفنا الاغبار من عین عبدنا الذی قد کان فی هذه الایام علی الحق الاکبر کما قد شاء الله فی حقک انه قد کان بالعالمین علیما، مضمون بیان: و ما برداشتیم غبار را از دیده برخی از بندگانمان که در این ایّام به حقّ اکبر رسیدند همان طور که خداوند در حقّ تو خواست؛ او به تمام عالمیان علیم است.

بیان حضرت باب خطاب به حروف حی نیز مؤید آن است که آنها به اسرار امر الهی آگاه شده بودند: “ای یاران عزیز من، شما در این ایّام حامل پیام الهی هستید خداوند شما را برای مخزن اسرار خویش انتخاب فرموده تا امر الهی را ابلاغ نمائید.. . زیرا این روز همان روز است که خداوند مجید در قرآن فرموده: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمِلُونَ ای حروف حیّ، ای مؤمنین من یقین بدانید که عظمت امروز نسبت به ایّام سابق بی‌ نهایت بلکه قابل قیاس نیست. شما نفوسی هستید که انوار صبح ظهور را مشاهده کردید و به اسرار امرش آگاه شدید کمر همّت محکم کنید و این آیه قرآن را بیاد آرید که درباره امروز می‌فرماید: ” وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا” … به واسطه اعمال نیک به حقانیّت کلمه اللّه شهادت دهید و این آیه قرآن را همواره در نظر داشته باشید که می فرماید: وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُم.

حتی سپهر در ناسخ التّواریخ اظهار می دارد که خواص اصحاب حضرت باب به مقام آن حضرت، به عنوان مهدی موعود، واقف بودند: ” با خاصّگان خویش گفت آن مهدی صاحب الامر که مردم انتظارش برند منم … سال دیگر دعوت خویش را در مکّه ظاهر خواهم ساخت”.

اعتضاد السلطنه نیز به همین مضمون می نویسد: ” از هر کس مطمئن می شد با او می گفت من باب الله هستم فادخلوا البیوت من ابوابها … هر کس را نزد خود محرم و صدیق تر دانست از حد تجاوز نمود و با خاصان خویش گفت آن مهدی صاحب الامر که مردم انتظارش برند، منم”.

باری، ملاحسین بشرویه اوّل مؤمن به حضرت باب می باشد و اگر چه در خصوص ملاقات وی با حضرت باب به صریح بیان حضرت ولی امرالله: ” از کیفیّت و چگونگی آن لیله مقدّسه جز آنچه که از لسان ملّا حسین شنیده شده اطّلاع مبسوطی در دست نیست”، لیکن بنا به گزارشی که از جناب ملاحسین به جای مانده، ایشان در شب بعثت که به حضور حضرت باب مشرف می شوند ” علامات قائم موعود را با حضرت باب تطبیق داده و سپس کلید دو مسأله ای که ملاحسین علامت صدق دعوی قائم آل محمّد قرار داده بود — یکی رساله ای شامل مسائل مشکله و اقوال متشابهه و دوم تفسیر سوره یوسف — توسط حضرت باب مفتوح گشته و ملاحسین پس از طلب حجت، اوّل مؤمن به حضرت باب محسوب می گردد؛ و به تصریح بیان حضرت ولی امرالله، ملاحسین بشرویه به مقام قائمیت حضرت باب در همان شب لبیک می گوید: ” پس از ذکر سؤالاتی که از محضر انور نموده و اجوبه کافیه شافیه که از لسان اطهر جاری شده … کلّ مدلّ بر عظمت روح و علوّ ذات وحقّانیّت دعوی مبارک نسبت به مقام قائمیّت است”.

ملاحسین در خصوص شب بعثت اظهار می دارد: ” حقیقت امر الهی که در آنشب غفلهً بر من آشکار شد مانند صاعقه تا مدّت زمانی سراپای وجود مرا در قبضه اقتدار داشت. چشم من از تابش شدیدش خیره بود و قوّه عظیمه‌اش هستی مرا مسخّر ساختجهان را چون مشتی خاک در کفّ خویش اسیر یافتم و ندای ملائکه آسمانی را در قلب و فؤاد استماع نمودم که به اهل عالم صلا میزد که ای خفتگان بیدار شوید و ای غافلان هشیار گردید صبح هدایت طالع شده و آفتاب حقیقت ساطع گشته ابواب رحمت الهی باز است داخل شوید و خود را از این عنایت و موهبت محروم منمائید”.

حضرت باب نیز، در باب هفتم از واحد ششم کتاب بیان، با اشاره به شب بعثت در خصوص ملاحسین بشرویه ای می فرمایند: ” چنانچه جوهر کل وجود در حین استماع مؤمن گشت با آن مناعت و ارتفاعی که در کینونت او بود که مقترن با کل نتوان ذکر کرد“.

طاهره قرهالعین، از هیجده تن مؤمنین اولیه به حضرت باب – حروف حی، در مکتوبی که از سال ۱۲۶۱ هجری قمری (یعنی یک سال پس از اظهار امر حضرت باب) از ایشان بجا مانده، صراحتاً حضرت باب را از مرسلین الهی می خواند: ” و حجت و بینه ایشان … علی الانام تفسیر مبارک و صحیفه مکنونه می باشد … و ما کان لرسول ان یأتی بآیه الا باذن الله”.

در توقیعی از حضرت باب در خصوص جناب طاهره آمده است: اما ما سئلت عن الطاهره هی التی آمنت بربها و خالفت من نفسها و خشیت من عدل ربها و راعت یوم لقاء بارئها، مضمون بیان: و اینکه سؤال کردی از طاهره او به خداوندش ایمان آورد و با نفس خودش مخالفت کرد و از عدل خداوندش ترسید و یوم لقاء خداوندش را دید.

جناب ملا علی بسطامی، یکی دیگر از “حروف اولیّه منبعث از نقطه اولی”، در جلسه مباحثه و مناظره با علمای عراق جهت اثبات امر جدید، این آیه از حضرت باب را تلاوت می فرمایند: ” ان الروح الحق المنتظر قد ظهر و انه هو الموجود فی صحف الله و کتبه؛ مضمون بیان: آن روح حق منتظر ظاهر شده و او همان کسی است که در کتاب های خدا در قبل وعده اش داده شده است.

ملا صادق مقدس خراسانی، یکی از روحانیون مسلمان و از مؤمنین اولیّه به حضرت باب، در همان اوایل ظهور، زمانی که به امامت جماعت مسجد نو در شهر اصفهان مشغول بود موفق به زیارت قیّوم الاسماء شده و پس از تلاوت سوره الملک ابراز می دارد که: ” این کلمات از آیات الهی است و آیات بر کسی جز لسان الله نازل نمی شود و لسان الله نیست مگر نفس حجّت و این بزرگوار حجّت خدا و موعود منتظر می باشد”.

حتی رضاقلی هدایت در کتاب روضه الصّفای ناصری در بیان احوال جناب حجت زنجانی، از جمله مجتهدین عالیقدر شیعه که به حضرت باب مؤمن شد، تصریح می کند که جناب حجت در همان آغاز به قائمیت حضرت باب ایمان داشته است: ” … و او را صاحب الزمان موعود شمرد”.

نکته در خور توجه آنکه، اصحاب حضرت باب، حتی وقایع ظهور آن حضرت را با علائم ظهور قائم که در احادیث مذکور منطبق می کردند؛ چنانچه از جناب قدوس در واقعه قلعه شیخ طبرسی، با توجه به احادیث مرویه در خصوص یاران قائم، هنگامی که عده اصحاب به سیصد و سیزده نفر می رسد نقل شده است: ” وقتی که قدوس از عده اصحاب با خبر شدند فرمودند جمیع آنچه را حضرت رسول اکرم صلواه الله علیه مخصوص حضرت قائم موعود فرموده اند ظاهر و آشکار شده تا حجت خداوندی بر پیشوایان دین که خود را عالم به تفسیر شریعت اسلام می دانند و خویش را مفسر احادیث می شمارند کامل گردد”.

حتی، غیر مؤمنین و مخالفین حضرت باب نیز در آثارشان، به ادعاهای آن حضرت — قائمیت و رسالت — اشاره داشته اند. متن فتوای علماء بغداد، حین محاکمه ملا علی بسطامی گویای این حقیقت است؛ چنانچه، در متن فتوای شیخ احمد سنندجی آمده است: ” لا شکّ فی کفر من ادعّی نزول الوحی علیه بعد خاتم النّبییّن صلّی الله علیه و اله و صحبه و سلّم، مضمون بیان: شکی نیست که هر کس ادعای وحی کند بعد از حضرت محمّد (ص) کافر است.

و هدایت در کتاب روضه الصّفای ناصری ضمن اشاره به ادعای حضرت باب می نویسد:” گفت خود آن امامم که او را منتظرید و یک هزار سال انتظار ظهورش می برید. از این مرتبه فراتر آمده دعوت نبوّت خاصّه کرد”.

همچنین، مطالب اظهار شده توسط مخالفین، گویای آن است که رسالت مستقله و شارعیت آن حضرت نیز بر همگان آشکار بوده است. حاج کریم خان کرمانی در ارشادالعوام می نویسد: ” ادعای آن کرده که … بر من قرآنی نازل شده است و کتابی ساخت بر سبک قرآن و در آن سوره ها و آیه ها قرار داده و در میان مردم منتشر کرد و احکام جدید در کتاب خود قرار داد … و ادعای آن کرد که کتاب من هم مثل قرآن معجزه است و هیچکس یک حرف مثل آن نمی تواند آورد”.

و در ناسخ التواریخ مذکور است: ” باب … به قانونی جدید و شریعتی تازه خود را بلندآوازه ساخته”.

در نتیجه، در این اوراق سعی می شود که حکمت این امر مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد که چرا حضرت باب در اوایل ظهور مقامشان را نزد همگان صراحتاً اظهار نکردند.

همچنین، نگاهی شود به سنت تقیه در ظهورات پیشین مبنی بر آن که پیامبران آسمانی و اوصیای ایشان، همواره، به جهت حکمت و مصلحت، مماشات و مدارا و همگامی و همسوئی با خلق، جلوگیری از بروز تفرقه بین پیروان، جلوگیری از ضوضاء و بلوای عمومی، حفظ خود و پیروانشان و دین الهی از دشمنان، پرهیز از افروختن آتش جاهلیت و اصلاح جامعه به تقیه متمسک شده اند.

از امام حسن (ع) است که رسول خدا (ص) فرمود: “خدا پیغمبران را بر دیگران برترى داده براى این که خوب با دشمنان دین خدا مدارا کنند و خوب به خاطر برادران مؤمن خود تقیه کنند”.

در این اوراق اشاره خواهد رفت که چگونه پیامبران آسمانی من باب تقیه با مردمان دورانشان مدارا و مماشات نموده و تدریجاً امر خویش را ظاهر ساخته تا مردمانی که تحمل و ظرفیت درک امر جدید را نداشته محتجب نمانند — حضرت محمّد (ص) و اوصیای ایشان؛ حضرت ابراهیم؛ حضرت یوسف؛ حضرت عیسی؛ هارون؛ شمعون الصفا و … — تمامی این حضرات به جهت حکمت و مصلحت، نهایت مدارا و مماشات و همگامی و همسوئی با خلق را رعایت نمودند.

همچنین، اشاره می گردد که حضرت عیسی نیز همچون حضرت باب الله الاعظم در ابتدای ظهورشان مقام حقیقی خویش را نزد همگان فاش نکردند تا جایی که مردم مقامات مختلفی برای آن حضرت تصور می نمودند. حضرت ابراهیم، نیز، جهت جلب نظر بت پرستان، با آنها مدارا و مماشات کرده و به ظاهر با عقیده باطلشان موافقت نموده و بدین طریق به تدریج به اصلاح آنان می پردازد و فساد عقیده آنها را از روى منطق و برهان ثابت می نماید؛ چنانچه علامه طباطبائی در تفسیر المیزان در این خصوص بیان می دارد: ” ابراهیم (ع) از راه مماشات و تسلیم این سخن (هذا رَبِّی) را گفته و خواسته است فساد آن را بیان کند”.

علاوه بر مطالب فوق، در این اوراق به تفصیل به آثار حضرت باب، خصوصاً کتاب مستطاب قیّوم الاسماء، اولین وحی مُنزل بر آن حضرت، پرداخته و آیات راجع به قائیمت و مظهریت آن حضرت که در آن سفر مبین مذکور، مورد بررسی قرار می گیرد.

همچنین، معانی عباراتی چون بقیه الله، باب، محمّد بن الحسن، حجت منتظر، موعود منتظر و امام منتظر بررسی شده و تشریح می گردد که حقایقی در باطن این واژه ها مستور بوده و حضرت باب در بیاناتشان ناظر به بعد روحانی این عبارات بوده اند.

به دیگر سخن، اگر چه این عبارات، ظاهراً، مرتبط با موعود غایب مسلمین است؛ لیکن، به یک مفهوم و اعتبار — با استناد به آثار حضرت باب و عنایت به اصل اساسی مظهریت که شالوده الهیات ادیان بابی و بهائی است — تمام این بیانات به طور اعم به روح قدسی الهی و مشیت اوّلیّه که حقیقت روحانی تمام مظاهر ظهور الهی است راجع، و به طور اخص به مظهر امر الهی و پیامبر بعدی و موعود دیانت بابی، من یظهره الله: حضرت بهاءالله، اشاره دارد.

شاید بیان ذیل در خصوص حکمت و مصلحت امر تقیه مناسب حال باشد:” خدا به موسی (ع) وحی کرد که ای موسی پنهان کن سرّ مرا در دل خود و اظهار کن در علانیه مدارا را از جانب من برای دشمن من و دشمن خودت از خلق من، و علت حکمت مدارا و وفق آن است که اعراض مخلوط گوشت و پوست و استخوان مردم شده است و اگر بخواهی به عنف اعراض را از بدن ایشان بیرون کنی جمیع بنیه ایشان فاسد شده از دست می رود و اگر به مدارا تدبیر کنی به مطلب خواهی رسید و اعراض ایشان پاک می شود و بنیه ایشان هم از هم نخواهید پاشید؛ آیا ندیده ای کسانی را که یک دفعه کاری نمی توان بر ایشان القاء کرد و حرفی را به ایشان گفت و متحمل نمی شوند و چون به تدریج و لطایف حیل تدبیر کنی همان کار را خواهند کرد و همان حرف را به ایشان می توان گفت و می پذیرند”.


مقدمه

الله الله ای لسان الله راز نرم نرمک گوی و با مردم بساز

(مثنوی مبارک حضرت بهاءالله)

مصلحت اندیشی پیامبران و مماشات آنان با مردم زمان، سنتی است که در دوران رسالت تمامی پیامبران آسمانی به چشم می خورد و این نکته وجه اشتراک کلیه شارعین ادیان الهی است. اگر چه از تاریخ انبیاء پیشین اطلاع مبسوطی در دست نیست، لیکن همین اندک مطالب موجود گویای آن است که همواره پیامبران آسمانی مراتب مماشات و نهایت حکمت و مصلحت با مردم زمان را به کار برده اند. در اخبار از حضرت محمد (ص) روایت شده است: ” قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم امرنى ربّى بمداراه الناس”، یعنی رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود که پروردگار من مرا به مدارا با مردم امر فرموده‏ است.

با سیاست های جاهل صبر کن خوش مدارا کن به عقل مِنْ لَدُن

لازم به ذکر است که، به غیر از دو ظهور اخیر، حضرت باب و حضرت بهاءالله، تنها از تاریخ دیانت اسلام مطالب جامع و بیشتری به جا مانده و سنت مماشات با خلق به وضوح در رفتار پیامبر اسلام و اوصیای آن حضرت به چشم می خورد. بنابراین، آثار و متون دینی موجود بیانگر آن است که تمامی فرستادگان و اولیای الهی نظر به مصلحت خلق و حکمت بالغه الهیه، از باب تقیه — تقیه به معنای “سازش با مردم … بدان چه قبول دارند — با مردم زمان خود رو به رو شده تا افرادی که تحمل درک حقایق جدید را نداشته محتجب نگشته، به تدریج، حقایق بدیع برای آنان آشکار گردد. به عبارتی، پیامبران الهی وقتی که از طرف خداوند به رسالتشان مبعوث می شوند می بایست امر الهی را مطابق یک برنامه منظم و در فرصتی مناسب، به مرحله اجرا در آورده و تدریجاً امر ارشاد خلق را به انجام رسانده و رسالت خویش را تکمیل کنند. ایشان در تبلیغ امر الهی، با مردم زمان به زبان خودشان سخن گفته، با اعتقاداتشان سازش کرده و نهایت همراهی، مماشات و مدارا را با آنها به کار برده تا تدریجاً کلام الهی در خلق نفوذ نموده و امر پروردگار تأسیس یابد.

باری، پیامبران آسمانی در اوایل ظهور، بنا به ضعف نفوس تدریجاً، عقایدی که تحمل و درکش برای خلق دشوار بوده اظهار می دارند. از امام باقر (ع) مذکور است: “مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ سَدِیرٍ قَالَ قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى مَنَازِلَ مِنْهُمْ عَلَى وَاحِدَهٍ وَ مِنْهُمْ عَلَى اثْنَتَیْنِ وَ مِنْهُمْ عَلَى ثَلَاثٍ وَ مِنْهُمْ عَلَى أَرْبَعٍ وَ مِنْهُمْ عَلَى خَمْسٍ وَ مِنْهُمْ عَلَى سِتٍّ وَ مِنْهُمْ عَلَى سَبْعٍ فَلَوْ ذَهَبْتَ تَحْمِلُ عَلَى صَاحِبِ الْوَاحِدَهِ ثِنْتَیْنِ لَمْ یَقْوَ وَ عَلَى صَاحِبِ الثِّنْتَیْنِ ثَلَاثاً لَمْ یَقْوَ وَ عَلَى صَاحِبِ الثَّلَاثِ أَرْبَعاً لَمْ یَقْوَ وَ عَلَى صَاحِبِ الْأَرْبَعِ خَمْساً لَمْ یَقْوَ وَ عَلَى صَاحِبِ الْخَمْسِ سِتّاً لَمْ یَقْوَ وَ عَلَى صَاحِبِ السِّتِّ سَبْعاً لَمْ یَقْوَ وَ عَلَى هَذِهِ الدَّرَجَات، یعنی سدیر گوید: امام باقر علیه السّلام به من فرمود: مؤمنان داراى منازل و درجات متفاوتند. یکى در منزل اول است، دیگرى در منزل دوم، دیگرى در سوم، دیگرى در چهارم، دیگرى در پنجم، دیگرى در ششم، و دیگرى در هفتم. پس اگر بر صاحب منزل و پله اول به اندازه دو منزل بار کنى، و بر صاحب دو پله سه پله، و بر صاحب سه پله چهار پله، و بر صاحب چهار پله پنج پله، و بر صاحب پنج پله شش پله، و بر صاحب شش پله به اندازه هفت پله، در مقابل آن طاقت نخواهد آورد. و چنین است در درجات دیگر. همچنین، در کتاب “الحیاه” ذیل مبحث “آماده سازی افکار برای مراحل شناخت” آمده است: الامام الصادق «ع»: یا عبد العزیز! إنّ الایمان عشر درجات بمنزله السّلّم، یصعد منه مرقاه بعد مرقاه. فلا یقولنّ صاحب الإثنین لصاحب الواحد لست على شی‏ء، حتى ینتهی الى العاشر. فلا تسقط من هو دونک، فیسقطک من هو فوقک. و إذا رایت من هو أسفل منک بدرجه فارفعه إلیک برفق! و لا تحملنّ علیه ما لا یطیق فتکسره، فانّ من کسر مؤمنا فعلیه جبره، یعنی، امام صادق «ع»: اى عبد العزیز! ایمان را ده پله همچون پله‏هاى نردبان است که باید پله پله از آن بالا روند. پس آنکه بر پله دوم است نباید به آنکه بر پله اول است بگوید که پاى تو بر جایى بند نیست، تا او نیز به پله دهم برسد. آن را که فروتر از تو است مینداز، که به دست بالاتر از خود فروخواهى افتاد. و چون دیدى که شخصى یک پله از تو پایین تر است به رفق و نرمى او را به جاى خود بالا آر، و بر او بیش از طاقتش بار مکن که سبب شکسته شدن او خواهى شد. و هر کس مؤمنى را بشکند (و عقاید او را متزلزل سازد)، جبران این شکستگى با خود او است”. و در کتاب ” الغیبه للنعمانی” از امام علی (ع) روایت ذیل نقل شده است: ” عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَهَ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَ تُحِبُّونَ أَنْ یُکَذَّبَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ حَدِّثُوا النَّاسَ بِمَا یَعْرِفُونَ وَ أَمْسِکُوا عَمَّا یُنْکِرُون”، یعنی ابو الطّفیل گوید: امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: مگر مى‏خواهید خدا و رسولش مورد انکار واقع شوند؟ با مردم از آنچه که مى‏شناسند از سخنان ما بگوئید و از نقل روایت، آنچه باور ندارند خوددارى کنید. و ایضاً از همان حضرت مذکور است: “الامام علی «ع»: یا حذیفه! لا تحدّث النّاس بما لا یعلمون، فیطغوا و یکفروا. إنّ من العلم صعبا شدیدا محمله، لو حملته الجبال عجزت عن حمله‏، امام على «ع»: اى حذیفه! با مردمان درباره آنچه نمى‏دانند سخن مگو که به طغیان (غلو) و کفر گرفتار مى‏شوند. کشیدن بار بعضى از مراتب علم و معرفت چندان دشوار است که از عهده کوه بر نمى‏آید.

باری، این فرستادگان الهی در سلوک با خلق، به خواسته های مردم توجه می نمایند؛ در آیه ۶۱ سوره توبه در خصوص حضرت محمّد (ص) آمده است: وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ وَ رَحْمَهٌ لِلَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ، یعنی ” و از منافقان کسانى هستند که همواره پیامبر را آزار مى‏دهند، و مى‏گویند: شخص زود باور و نسبت به سخن این و آن سراپا گوش است. بگو: او در جهت مصلحت شما سراپا گوش و زود باور خوبى است، به خدا ایمان دارد و فقط به مؤمنان اعتماد مى ‏ورزد …”. در تفسیر ” أطیب البیان فی تفسیر القرآن” ذیل تفسیر آیه فوق آمده است: ” پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از آن فرط حیائى که داشت هر کس می آمد خدمتش عرضى می کرد حضرت تکذیب او نمی کرد و لو دو نفر بر ضد یکدیگر اظهارى کنند حتى گفتند هو اذن یعنى به کلمات و اقوال هر کسى گوش می دهد …”. و در تفسیر نور در خصوص این آیه آمده است: ” «أُذُنٌ» به معناى آن است که او سر تا پا گوش است. گاهى به‏ خاطر مصلحت امّت باید از بعضى شنیده‏ها تغافل کرد”.

همچنین، در خصوص مماشات و مشورت با خلق آیه کریمه می فرماید: فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ (آل عمران/۱۵۹)، یعنی به(برکت) رحمت الهى، در برابر آنان‏[ مردم‏] نرم(و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى‏شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامى که تصمیم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد. در تفسیر آیه فوق در “مجمع البیان” آمده است: “ این کار براى پاک ساختن نفوس ایشان و جلب الفت و رفع کدورت و نگرانى آنهاست تا بدانند که پیغمبر به قول آنها اعتماد دارد و به آراء آنها مراجعه مى‏نماید. (از قتاده و ربیع و ابن اسحاق)”. و در تفسیر اثنا عشری در خصوص شأن نزول این آیه آمده است: ” اجتناب از خشونت در کلام و غلظت، که موجب شود پراکندگى اشخاص را، بلکه مراعات نماید لینت در سخن را که سبب گردد تألیف قلوب را”.

· حضرت محمّد (ص)

حضرت رسول اکرم (ص) در ابتدای ظهورشان مراتب مماشات و نهایت حکمت و مصلحت با مردم زمان را به کار بردند و امر خود را، صراحتاً، نزد همگان فاش نساخته و دعوتشان را تدریجاً بین خلق گسترش دادند.

در کتاب گنجینه معارف شیعه در خصوص پیغمبر اسلام مذکور است: ” پیغمبر در آغاز کار بعثت امر خود را نهفته می داشت و نمازش را در دره‏هاى مکه دور از چشم بت‏ پرستان می خواند براى ترس و تقیه از آنان و در انتظار فرمان خدا بود براى آشکار کردن دعوت و وظائف دینى و کار خود را خرده خرده روى پرده مى‏آورد که از زیان بنیان کن بر کنار بوده باشد.

همچنین آمده است: ” پیغمبر خاتم (ص) مدتى در شعب ابى طالب نهان شد و چند روزى در غار ثور (هنگام هجرت به مدینه) و پیش از آن حضرت هم موسى علیه السلام گریزان شد (از ترس تعقیب فرعون) و خدا از او خبر داده (آیه ۳۱ سوره الشعراء) که گفته: «من گریختم از شماها چون از شما ترسیدم»، و همچنین پیغمبران دیگر تقیه می کردند”.

و از حاج کریمخان کرمانی مذکور است: ” تقیه ایشان (ائمه) بسر حد اعلی بود حتی آنکه بسا بود که روزه را از راه تقیه می خوردند و نماز را به همراهی ایشان می کردند و احکام را برحسب دلخواه مخالفان می فرمودند … تقیه آن است که کسی بترسد از قومی و از راه ترس سرّ خود را فاش نکند و چیزی بگوید که ایشان متحمل شوند و چه بسیار مسائل که حضرت پیغمبر (ص) بر قوم خود می ترسید و آن را به جهت مصلحت فاش نمی فرمود … بسیاری از احکام را مدتها در مکه تقیه می فرمود تا آنکه نازل شد: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ (حجر/۹۴ ؛ یعنی آنچه را مأموریت دارى، آشکارا بیان کن!) مجملاً حضرت پیغمبر (ص) هم تقیه می فرمود و بسیاری از احکام واقعی را به جهت عدم تحمل امت مخفی می داشت … یک سرّ از سرّهای نسخ شریعت همین است که هر روز هر قدر قابلیّت پیدا می شد از حق ظاهر می شد. آیا نه این بود که در اوّل اسلام مردم متحمل زکوه دادن نبودند از این جهت مکلف نشدند و عدم ابراز زکوه برای ایشان از راه تقیه بود”.

ü همگامی و همسوئی با خلق، به قیمت صحه گذاشتن بر عقائد کفر آمیز

همگامی و همسوئی پیامبران با خلق، از باب تقیه، تا به جایی بوده که حتی موجب صحه گذاشتن بر عقائد کفر آمیز آنها نیز شده است. باری، در آیه ۵۲ سوره حج آمده است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فی‏ أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ، یعنی ” و پیش از تو هیچ رسول و پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه هرگاه آرزو مى ‏کرد [اهداف پاک و سعادت ‏بخش خود را براى نجات مردم از کفر و شرک پیاده کند] شیطان [براى بازداشتن مردم از پذیرش حق‏] در برابر آرزویش شبهه و وسوسه مى‏انداخت، ولى خدا آنچه را شیطان [از وسوسه‏ها و شبهه‏ها مى‏اندازد] مى ‏زداید و محو مى‏کند، سپس آیاتش را محکم و استوار مى‏سازد و خدا دانا و حکیم است”.

در تفسیر آیه فوق در “ترجمه اسباب نزول” آمده است: ” به گفته مفسران چون پیغمبر (ص) رویگردانى قومش را مشاهده کرد و دورى گزینى ایشان بر او سخت و گران آمد- از بس علاقه به ایمان آوردنشان داشت، آرزو کرد کاش خدا چیزى بفرستد تا مایه نزدیک شدن دو طرف گردد. روزى در انجمنى پر جمعیت از قریشیان نشسته و دلش مى‏خواست آن روز آیه‏اى نیاید که فاصله را دورتر سازد و این تمنا را در دل مى‏گردانید، که سوره نجم نازل شد و پیغمبر (ص) از ابتدا تا آیه بیستم قرائت فرمود: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرى‏» در اینجا شیطان آرزوى دل پیغمبر (ص) را بر زبان او روان گردانید و چنین القا کرد «تلک الغرانیق العلى و ان شفاعتهن لترتجى» یعنى «آن پیکره‏هاى والا(بتان)، امید شفاعت ‏شان مى ‏رود» و قریش بدین سخن شادمان شدند و پیغمبر، سوره را تا آخر ادامه داد تا آیه آخر که امر به سجده است. خود پیغمبر (ص) سجده کرد و مسلمانان به تبعیت او سجده کردند و همه مشرکان حاضر نیز سجده کردند و مؤمن و کافرى در مسجد الحرام نماند که سجده نکرد الا ولید بن مغیره و ابو احیحه بن سعید بن عاص که به کف دست ریگ از زمین برگرفتند و به پیشانى بسودند و سجده کردند چون پیر بودند و سجده نمى‏ توانستند. و قریش شادمان و خرسند پراکنده شدند که محمد از خدایان ما به بهترین وجه نام برده و گفتند: ما مى‏دانیم الله است که زنده مى‏کند و مى‏ میراند و روزى مى‏دهد خدایان ما نیز شفیع به درگاه الله هستند و اگر محمد سهمى [از احترام و پرستش‏] براى خدایان ما قائل شود با او خواهیم بود. شامگاه جبرئیل بر پیغمبر (ص) نازل شد و پرسید چرا آنچه از سوى خداى تعالى بر تو نیاورده بودم بر مردم خواندى و آنچه نگفته بودم گفتى؟ پیغمبر (ص) را اندوهى بزرگ و ترسى شدید فرا گرفت و آیه مورد بحث نازل شد: «پیش از تو هیچ رسول یا نبى نفرستادیم مگر آنکه چون تلاوت کرد [یا آرزو کرد] شیطان در تلاوتش [یا آرزویش‏] چیزى القاء نمود. آنگاه خدا القاء شیطانى را از بین مى‏برد و آیات خود را ثبت و محکم مى‏کند …» و مشرکان گفتند محمد از یاد آورى منزلت و حرمت خدایان ما نزد الله پشیمان شده است و به همین علت بر دشمنى پیشینشان افزودند. ابو بکر حارثى با اسناد از سعید بن جبیر روایت مى‏کند که چون آن دو جمله را شیطان بر زبان پیغمبر (ص) القاء نمود و مشرکان شادمان شده گفتند محمد از خدایان ما نیز یاد کرد. جبرئیل نزد پیغمبر (ص) آمده گفت: کلام خدا را بر من عرضه کن پیغمبر (ص) قرائت نمود و جبرئیل گفت آن دو جمله از شیطان است و من بر تو نیاورده‏ام. و آیه مورد بحث نازل گردید”.

همچنین، در تاریخ طبری در خصوص این مطلب توضیح مشابهی آمده است: ” محمد بن کعب قرظی گوید: چون پیمبر دید که قوم از او دوری می کنند و این کار برای او سخت بود آرزو کرد که چیزی از پیش خدای بیاید که میان وی و قوم نزدیکی آرد که قوم خویش را دوست داشت و می خواست خشونت از میانه برود و چون این اندیشه در خاطر وی گذشت و خداوند این آیات را نازل فرمود: ” وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ (نجم/۱) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏ (۲) وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ (۳)” یعنی: قسم به آن ستاره وقتی که فرو رود که رفیقتان (محمد ص) نه گمراه شده و نه به باطل گرویده است، و نه از روی هوس سخن می کند”.

و در ترجمه تفسیر طبری آمده است: ” تلک الغرانیق العلى. و شفاعتهنّ ترتجى. و این سخن معنى آن دارد که همى گوید که بتان خدایان بزرگ‏اند، و اومید باید داشتن به شفاعت ایشان. پس چون این بر زبان پیغامبر علیه السّلم برفته بود، کافران مکّه سجده کردند، و گفتند که محمّد خدایان ما را بستود. و چون کافران سجده کردند، و گفتند که: محمّد خدایان ما را بستود، ولید مغیره پیر بود، و سر بر سجده نتوانست نهاد. پس لختى خاک برداشت و بر پیشانى مالید. و پس خبر به جهان اندر بشد که کافران مکّه جمله دین محمّد گرفتند و این خبر به حبشه برسید و یاران پیغامبر علیه السّلم چون این خبر بشنیدند ایشان را خوش آمد و خرّم گشتند و برخاستند، و به مکّه باز آمدند، وانگه آن چنان بود که شنیده بودند.

و چون پیغامبر علیه السّلم را این سخن به زبان برفته بود عظیم دل تنگ گشت، و از آن پشیمانى همى خورد، و مى‏گفت که: من چرا این سخن همى گفتم؟ و از بیم خداى عزّ و جلّ لرزه بر اندام او افتاده بود، و از خواندن این سوره دست بداشت، و تمام نخواند، و به خانه باز رفت، و به تعزیت بنشست، و همى ترسید که خداى عزّ و جلّ او را توبیخ فرستد از آنچه بر زبان او برفته بود. و سه روز اندر خانه نشسته بود از دل تنگى، و چشم همى داشت که جبریل علیه السّلم آید تا خداى عزّ و جلّ عذر او خواهد پذیرفت یا نه پس روز سه‏ام جبریل علیه السّلم آمد و این آیت بیاورد: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ‏ الى قوله- لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ. گفت که: یا محمّد هیچ پیغامبرى نبود که ما بفرستادیم پیش ازین که نه همچنین دیو اندر دهن او او کند تا چیزى همچنین بگفت که تو گفتى، و یا بر زبان ایشان برفت یا بدست و پاى ایشان برفت. پس خداى عزّ و جلّ آن سخن را که خطا بود منسوخ کرد و بیوکند، و آیتهاى خویش محکم کرد از بهر آن که خداى عزّ و جلّ داناست و عالم الاسرار است، و دانست که تو آن سخن نه به کام و هواى خویش گفتى و ابلیس اندر دهن تو داد. و آن کافران مکّه ستم کاران‏اند و بر آن سخن بیستند پس چون این آیت بیامد پیغامبر علیه السّلم شاد گشت و روى به کافران باز نهاد، و مرد بفرستاد تا این سوره و النّجم از اوّل تا آخر بر ایشان خواند و هر چند که گفتند که: جز این بود و نه چنین بود که ما شنیدیم، و گفتند که: این همان است”.

و در تفسیر قمی نیز ذیل آیه ۵۲ سوره حج ” وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إلى قوله وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ‏، یعنی هیچ پیامبرى را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هر گاه آرزو مى‏کرد شیطان القائاتى در آن میکرد” آمده است: “فإن العامه رووا أن رسول الله ص کان فی الصلاه فقرأ سوره النجم فی المسجد الحرام و قریش یستمعون لقراءته فلما انتهى إلى هذه الآیه «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرى‏» أجرى إبلیس على لسانه «فإنها للغرانیق الأولى و إن شفاعتهن لترتجى» ففرحت قریش و سجدوا و کان فی القوم الولید بن المغیره المخزومی و هو شیخ کبیر فأخذ کفا من حصى فسجد علیه و هو قاعد و قالت قریش قد أقر محمد بشفاعه اللات و العزى، قال فنزل جبرئیل فقال له جبرئیل قد قرأت ما لم أنزل علیک و أنزل علیه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطان‏”.

لازم به ذکر است که، این حدیث در “الدر المنثور” از ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه به سندى صحیح از سعید بن جبیر روایت شده است، و به استناد علامه طباطبائی در “تفسیر المیزان”: “این روایت به چند طریق از ابن عباس و جمعى از تابعین روایت شده، و جماعتى از تابعین از جمله حافظ ابن حجر آن را صحیح دانسته‏اند”.

در هر روی، در کلام الله مجید به مدارای با مشرکین توصیه شده است؛ چنانچه در آیه ۱۰۸ سوره انعام آمده است: وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ، یعنی و به آنچه مشرکان غیر از خدا مى‏خوانند دشنام ندهید تا مبادا آنها از روى ظلم و جهالت خدا را دشنام دهند. این چنین ما عمل هر قومى را در نظرشان زینت داده‏ایم.

ü بازگشت از ادعای پیامبری به جهت مصالح دین

صلحنامه حدیبیه، قراردادی بود که فیما بین سهیل بن عمرو، یکی از فرستادگان و بزرگان قریش، و حضرت محمد (ص) منعقد شد؛ رسول الله (ص)، به جهت مصلحت اندیشی، توافق کرد که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و همچنین عنوان/ دعوی رسالت خویش را از صلحنامه حذف کند و علاوه بر این ها آن حضرت پذیرفت که یک سوّم میوه مدینه را به مشرکین باج دهد و هر که از آنها نزد او آمد که مسلمان شود به آنها برگرداند؛ شیخ مفید در بحث های کلامی خود اظهار می دارد که اجرای احکام کفار توسط رسول الله (ص) با وجود آنکه “تمام احکام ایشان گمراهی و شرک بود” من باب تقیه بوده است.

باری، این صلحنامه توسط حضرت علی (ع) نوشته و تنظیم گردید و در خصوص این قرارداد روایت شده است: ” پیغمبر (ص) به على فرمود: یا على بنویس «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، سهیل بن عمرو گفت: اى محمد این نامه صلحى است که میان ما و تو نوشته مى‏شود آغاز آن را به نام کسى بکن که ما او را بشناسیم (و بپذیریم و ما خداى رحمان و رحیم‏ نمی شناسیم) بنویس: «باسمک اللهم» (یعنى به نام تو بار خدایا) پیغمبر (ص) به أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: آنچه نوشتى پاک کن و (چنانچه سهیل می گوید) بنویس: «بسمک اللهم» أمیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد: اى رسول خدا اگر اطاعت و پیروى از شما نبود «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را پاک نمی کردم! سپس آن را پاک کرد و به جاى آن نوشت: «بسمک اللهم» پس پیغمبر (ص) به او فرمود: بنویس: این چیزى است که بدان پیمان بندد محمد رسول خدا با سهیل بن عمرو، سهیل گفت: اگر ما در آنچه میان ما و تو نوشته مى‏شود به این صورت (که می گوئى) بپذیریم (و در صلحنامه نوشته شود «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ») در نتیجه ما رسالت و پیامبرى تو را پذیرفته‏ایم، و چه من در نامه صلح نبوت تو را بپذیرم و چه بر زبان بگویم براى من یکسان است (و چون ما نبوت تو را نپذیرفته‏ایم در نامه صلح نیز نباید «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» نوشته شود) این نام را پاک کن و به جاى آن بنویس: این چیزى است که محمد بن عبداللَّه بدان پیمان بندد، امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند او به حقیقت فرستاده و رسول خدا است گر چه بینى تو بر خاک مالیده شود، سهیل گفت: اگر می خواهى شروط صلح برقرار شود آن گونه که می گویم نام او را به تنهائى بنویس، امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: اى سهیل واى بر تو، از ستیزه ‏جوئى دست بدار پیغمبر (ص) فرمود: یا على آن را پاک کن، عرض کرد: اى رسول خدا دست من به سوى پاک کردن نام تو از نبوت نمی رود (و در این باره به من یارى ندهد) فرمود: دست مرا بدان جا بگذار تا آن را پاک کنم، على علیه السّلام دست پیمبر (ص) را روى نامه گذارد و آن حضرت آن جمله را (یعنى «رسول اللَّه» را از دنباله نام خویش) پاک کرد، و به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: به زودى تو خود دچار چنین ماجرائى خواهى شد و تو به ناچار و ناراحتى شدید آن را خواهى پذیرفت (به این مسئله اشاره خواهد شد)”.

این صلحنامه به قدری برای اصحاب رسول الله (ص) سخت و غیر قابل هضم بوده که آنها بر آن حضرت خرده می گرفتند؛ چنانچه در این خصوص آمده است: “در روز حدیبیّه، هنگامى که پیمان صلح نوشته شد، عمر به رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم گفت: «آیا با دادن این امتیازها به مشرکان در دین خویش پستى روا نداشته‏ایم»؟”. همچنین، ملا فتح الله کاشانی در ” تفسیر منهج الصادقین فی إلزام المخالفین” می نویسد که عمر خطاب پس از این صلحنامه گفت: ” و اللَّه ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ، یعنی به خدا سوگند که من از آن زمان که مسلمان شدم در اسلام شک نکردم مگر در این روز”؛ سپس ملا فتح الله کاشانی می نویسد: “حمیدى در کتاب جمع بین الصحیحین نقل کرده که عمر گفت: ما شککت فى نبوه محمد صلى اللَّه علیه و آله قط کشکى یوم الحدیبیه“، مضمون بیان: آن طور که در نبوت محمد (ص) در روز حدیبیه شک کردم تا آن روز چنین شکی نکرده بودم. حمیدى می نویسد که عمر پس از آنکه از پیغمبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله جوابی در توجیه صلح شنید باز خاطر جمع نگشت و نزد ابى بکر آمد و گفت: ” این مرد پیغمبر است؟ ابوبکر گفت: بلى؛ عمر گفت: پس چرا راضى شد بدین خفت و با کفار صلح نمود؛ ابو بکر گفت: او تابع امر خدا می باشد؛ آن گاه عمر گفت: ما شککت الخ .

‏{منابع دیگر در خصوص صلحنامه حدیبیه: (على بن حسین زواره‏اى: کشف الغمه- ترجمه و شرح زواره‏اى‏، تهران: انتشارات اسلامیه‏، ۱۳۸۲ ش‏، چاپ سوم، ج‏۱، صص ۲۷۹ – ۲۸۰)؛ (جعفر وجدانى: الفین- ترجمه وجدانى‏، تهران: نشر سعدى و محمودى‏، بی تاریخ، چاپ اول، ص ۸۵۷)}

ü ملاحظه ضعف خلق و نزول احکام دین به صورت تدریجی

حضرت رسول (ص) نظر به ملاحظه ضعف خلق در برخی از موارد نزول احکام دین، از جمله تحریم میگسارى، را تدریجاً اجرا نمود که این رویکرد مستلزم تجویز عمل به احکام غیر صحیح برای مدت زمانی بود؛ در تفسیر المیزان در این خصوص آمده است: ” از آنجایى که مردم به قریحه حیوانیت که دارند همواره متمایل به لذائذ شهوت هستند، و این تمایل اعمال شهوانى را بیشتر در بین آنان شایع مى ‏سازد تا حق و حقیقت را، و قهرا مردم به ارتکاب آنها عادت نموده ترکش برایشان دشوار مى‏شود، هر چند که ترک آن مقتضاى سعادت انسانى باشد، بدین جهت خداى سبحان مبارزه با این گونه عادت ها را تدریجا در بین مردم آغاز کرد، و با رفق و مدارا تکلیفشان فرمود: یکى از این عادات زشت و شایع در بین مردم میگساری بود، که شارع اسلام به تدریج تحریم آن را شروع کرد، و این مطلب با تدبر در آیات مربوط به این تحریم که مى ‏بینیم چهار بار نازل شده کاملا به چشم مى‏خورد”.

و در تفسیر خسروی آمده است: ” از امام باقر علیه السّلام مروى است که فرمود: «ما بعث اللّه نبیا قط الا و فى علم اللّه تعالى انه اذا اکمل له دینه کان فیه تحریم الخمر و لم یزل الخمر حراما و انما ینقلون من خصله الى خصله و لو حمل من ذلک علیهم جمله لقطع بهم دون الدین» یعنى خداوند هرگز پیمبرى را بر نیانگیخت مگر آن که در علم خداى تعالى گذشته بود که چون دینش تکمیل شود حرام کردن خمر در آن باشد و همواره شراب حرام بوده است و درجه به درجه از خصلتى به خصلتى نقل می شده‏اند و اگر یکباره این امر بر آن ها بار میشد رشته دین آن ها گسیخته مى‏گردید.

ü ملاحظه خلق تا جایی که دستورات خدا به تعویق افتد

حضرت رسول (ص) در غدیر خم که بنا بوده ولایت و جانشینی حضرت علی (ع) را اعلام کنند، به خاطر مصلحت و ملاحظه خلق از تبلیغ این بیان ترسیده و دستور خدا را به تعویق می انداخت؛ در آیه کریمه خطاب به حضرت رسول به صورت تأکید آمده: بَلِّغْ که امر مؤکد به رساندن پیام می باشد. باری، در آیه ۶۷ سوره مائده آمده است: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهوَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس…، یعنی اى پیغمبر، آنچه از خدا بر تو نازل شد (به خلق) برسان که اگر نرسانى تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده‏ای و خدا تو را از (شر) مردمان محفوظ خواهد داشت.

در تفسیر المیزان ذیل این آیه آمده است: “آن امر هر چه هست امرى است که رسول اللَّه (ص) از تبلیغ آن مى‏ترسد، و در دل بنا دارد آن را تا یک روز مناسبى تاخیر بیندازد”. و در تفسیر کوثر در تفسیر و توضیح این آیه آمده است: “از لحن این آیه کاملًا آشکار است که خداوند، پیش از نزول این آیه پیام بسیار مهم و سرنوشت سازى را به پیامبر خود نازل کرده بود و آن حضرت از رساندن آن پیام به مردم مى‏ترسید و بیم آن داشت که با عکس العمل نامطلوب مردم روبرو شود و اساس دین به خطر بیفتد. در این آیه خداوند به پیامبر خود تاکید مى‏کند که آن پیام را برساند که اگر نرساند گویا اصل رسالت را نرسانده است”. و در کتاب “شأن نزول آیات” ذیل این آیه آمده است: “حسن گوید: پیغمبر (ص) فرمود: زمانى که خداوند مرا به رسالت مبعوث کرد، دانستم تبلیغ رسالت عمل بسیار دشوارى است و توان و طاقت من در ابلاغ رسالت به نهایت خواهد رسید و مى‏دانستم که بعضى از مردم مرا تکذیب خواهند کرد”. و ایضاً، ” از قاسم النوشجانى مروى است که گفت مردى به حضرت رضا (ع) عرض کرد یا ابن رسول اللَّه از عروه بن زیاد روایت شده است که گفت پیغمبر (ص) در حال تقیه وفات کرد فرمود اما بعد از قول خدا یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ پیغمبر (ص) که سبب ضامن شدن خدا در این آیه به حفظ کردن و نگاهداشتن او را تقیه و اتمام و کمال از میان برداشت و امر خدا را بیان فرمود و لکن بعد از وفات آن جناب قریش آنچه خواستند کردند و اما قبل از نزول این آیه شریفه شاید تقیه می فرمود”.

همچنین، در تفسیر آیه ۲۱۴ سوره شعراء “انذر عشیرتک الاقربین، یعنی خویشان نزدیکت را بیم ده” آمده است: “طبرى به اسناد خود … از عبداللَّه ابن عباس و او از على (ع) بازگو نموده: «چون آیه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ– نازل شد، رسول خدا (ص) من را طلبید و فرمود: اى على خداوند مرا مأمور کرده که خویشان نزدیک خود را انذار نمایم، این کار بر من بس سخت شده و می دانم همین که این امر را به آنها اظهار نمایم، از آنها بدى و ناروا خواهم دید. سکوت نمودم تا جبرئیل آمد و گفت: اى محمّد (ص) اگر مأموریت خود را انجام ندهى پروردگارت عذابت می نماید.

ü اوصیای حضرت رسول اکرم (ص)

شیعیان و اوصیای حضرت محمد (ص) با تمسک به آیه کریمه وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَه همواره به سنت تقیه متوسل شده و در اغلب موارد حقیقت را به جهت حکمت و مصلحت ستر نموده، با دشمنانشان بیعت کرده، حتی خلافت را به آنها سپرده و از وصایت خود دست کشیدند. به دیگر سخن، روایات و اخبار حاکی از آن است که اوصیای حضرت رسول (ص) که عرفان آنها جزء اصول دین است و اطاعت آنها به منزله اطاعت خدا و رسول خداست مجبور به تقیه شده و حتی مقام امامت خود را کتمان می کردند.

در کتاب ارشاد مذکور است: “مذهب شیعه که هسته مرکزى آن در زمان خود رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به وجود آمد شالوده آن طبق تعالیم عالیه پیامبر گرامى اسلام به دست تواناى امیر المؤمنین علیه السّلام ریخته شد و پس از آن به وسیله فرزندان معصومش نشو و نما کرد، از روز رحلت رسول خدا تا حدود قرن سوم هجرى گرفتار تقیه بود و شیعیان نمى‏توانستند آشکارا عقاید خود را اظهار نموده و شاگردان مکتب على علیه السّلام غالبا در تبعید و یا زندان بسر برده‏اند، و گاهى نیز به دست دژخیمان بنى امیه و خونخواران جنایتکار تاریخ به قتل رسیده‏اند … دوران امامت على علیه السّلام پس از رسول خدا (ص) سى سال بود، که بیست و چهار سال و شش ماه از این مدت را آن حضرت نمى ‏توانست دخالتى در کارها و احکام اسلام بنماید و همواره در تقیه بود (و از اظهار نظر و بیان حقائق خوددارى فرموده، با آنها که سر کار بودند) مدارا می کرد”.

باری، حضرت علی (ع) پس از آن که ابوبکر به خلافت می رسد ناچار به مماشات و مدارا می گردد؛ چنانچه در خطبه شقشقیّه در این خصوص می فرماید: ” آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى‏دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مى‏کند… پس من رداى خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیرى کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان ‏زا و تاریکى که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ … پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه ‏تر دیدم. پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با دیدگان خود مى‏نگریستم که میراث مرا به غارت مى‏برند!”.

همچنین، در خصوص خلافت عمر و تشکیل شورا توسط وی در نهج البلاغه می فرماید: ” مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویى‏ها و اعتراض‏ها شدند، و من در این مدت طولانى محنت‏ زا، و عذاب آور، چاره‏اى جز شکیبایى نداشتم، تا آن که روزگار عمر هم سپرى شد. سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان مى‏باشم!! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم”.

حتی، مطالبی موجود که نشانگر آن است که حضرت علی (ع) به خاطر جلوگیری از بروز تفرقه بین پیروان و حفظ اتحاد مسلمین بیاناتی فرموده که خلاف اعتقادات قلبی آن حضرت بوده است. آن حضرت در استدلال با معاویه، برای اثبات حقانیت بیعت مردم با حضرتشان، ناچار به مطرح نمودن معیارهای مورد قبول معاویه می گردد، و بر بیعت مردم با ابوبکر و عمر و عثمان صحه گذاشته و اجماع ملت را مورد رضاء و خشنودی خداوند می شمارد: ” همانا کسانى با من بیعت کرده‏اند که با ابابکر و عمر و عثمان، با همان شرایط بیعت کردند، پس آن که در بیعت حضور داشت نمى‏تواند خلیفه‏اى دیگر انتخاب کند، و آن کس که غایب بود نمى‏تواند بیعت مردم را نپذیرد. همانا شوراى مسلمین از آن مهاجرین و انصار است، پس اگر بر امامت کسى گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است”.

حتی مروی است که ابوبکر در طول سه روز اوّل بیعتش اظهار می داشته که اگر مسلمین از بیعت با او ناراضی هستند می توانند بیعت را بر هم زنند؛ حضرت علی (ع) در واکنش به این بیان در مسجد خطاب به ابوبکر می فرماید: ” ما بیعت خود را با تو فسخ نمی کنیم و این کار را نخواهیم کرد، زیرا رسول خدا تو را در کار دین و امامت بر ما در نماز مقدم داشت پس کیست که بتواند تو را در اداره امور دنیای ما باز دارد و واپس اندازد؟”.

امّا در خصوص جنگ صفین و حکمیت نامبارکى که به دنبال داشت، مقرر گردید که صلحنامه ای براى مدت یک سال میان حضرت علی (ع) و معاویه نوشته شود؛ از حضرت علی (ع) در این خصوص روایت شده است: ” من نیز در صلحنامه میان خود و معاویه و عمرو عاص نوشتم: «این صلحنامه‏اى است میان أمیر المؤمنین و معاویه و عمرو عاص» و آن دو معترضانه گفتند: اگر ما با اعتقاد به این که تو أمیر المؤمنین هستى با تو بجنگیم در حقّ تو ظلم و ستم روا داشته‏ایم، پس لازم است بجاى کلمه «أمیر المؤمنین» بنویسى «علىّ بن ابى طالب» من نیز عنوان أمیر المؤمنین را پاک کرده و نام خود را نوشتم، همان طور که پیامبر براى خود کرد (اشاره به صلحنامه حدیبیه)”.

در آثار اسلامی مذکور است که خوارج به این صلحنامه اعتراض نمودند که این پیمان موجب کفر و هلاکت و عذاب حضرت علی (ع) شد؛ از جمله دلایل آنها برای این اعتقاد به قرار ذیل است: ” أوّل اینکه: او (حضرت علی) هنگام کتابت صلحنامه عنوان أمیر المؤمنین را از مقابل اسم خود محو کرد، و چون ما مؤمن مى‏ باشیم و او این عنوان را از روى خود برداشته، پس او أمیر ما؛ که مؤمنیم نخواهد بود. دوم اینکه: وقتى او به حکمین گفت: «شما در این مدّت خوب دقّت کرده و ببینید که هر کدام از معاویه و من سزاوار خلافت هستیم همو را انتخاب و دیگرى را عزل کنید» در حقیقت در حقّ خود دچار تردید شده است، در این صورت ما به شکّ کردن در حقّ او اولى و احقّ هستیم. و سوم: ما فکر مى‏کردیم او در مقام رأى و حکم از همه مقدّم است، و خود او دیگرى را انتخاب کرد. چهارم: او در دین خدا دیگرى را حکم قرار داد و چنین حقّى نداشته است”.

و ایضاً در خصوص صلح امام حسن (ع) با معاویه، از قول امام حسن (ع) آمده است: “اگر من صلح نمى‏کردم معاویه یک نفر شیعه در روى زمین باقى نمى‏گذاشت مگر این که همه را مى‏کشتند”. در اخبار و روایات در توجیه صلح مذکور به نقل از امام حسن (ع) آمده است: ” بدانید معاویه ما را به امرى که در آن شرافت و انصاف نیست، دعوت کرده اگر کشته شدن را دوست دارید، پیشنهاد وى را بر مى‏گردانیم و با دم شمشیرها با وى برخورد مى‏کنیم و اگر زنده بودن را دوست دارید، پیشنهاد معاویه را قبول مى‏کنیم. چون سخن امام به این جا رسید، همه یک صدا گفتند: التقیه التقیّه.

در سفارشات امام صادق علیه السلام به محمد بن النعمان أبو جعفر أحول آمده است: ” اعْلَمْ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ ع لَمَّا طُعِنَ وَ اخْتَلَفَ النَّاسُ عَلَیْهِ سَلَّمَ الْأَمْرَ لِمُعَاوِیَهَ فَسَلَّمَتْ عَلَیْهِ الشِّیعَهُ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین، یعنی بدان که چون حسن بن على (ع) مجروح شد مردم بر سر حکومت او اختلاف کردند؛ در نتیجه، خلافت‏ را به معاویه واگذار کرده، شیعیان این گونه بدو سلام مى‏کردند: «سلام بر تو اى خوارکننده مؤمنان!»

همچنین در خصوص امام حسین (ع) مذکور است: ” و امامت حسین علیه السّلام پس از وفات برادرش حسن علیه السّلام بدان چه گفته شد ثابت است، و پیروى از او بر همگان لازم خواهد بود اگر چه مردم را به واسطه تقیه به امامت خویش نخواند، و همچنین به واسطه صلحى که میانه او و معاویه برقرار بود و بر او لازم بود بدان وفا کند (اظهار آن ننمود) و او در این باره مانند پدرش امیر المؤمنین علیه السّلام بود که با این که پس از رسول خدا (ص) امامت داشت با این احوال خاموش نشست، و به همان راهى رفت که برادرش حسن علیه السّلام پس از صلح رفته بود و به خود دارى و سکوت گذراند، و همه ایشان به روش پیغمبر (ص) رفتار کردند در آن زمانى که آن حضرت (ص) در شعب (أبى طالب) گرفتار بود (و با اینکه پیغمبر خدا بود از روى ناچارى سه سال در شعب ابى طالب ماند و دم فرو بست) و همچنین آن گاه که از مکه به مدینه هجرت فرمود و چند روز در غار پنهان گشت”.

از سوی دیگر، در خصوص امام محمّد باقر آمده است: ” گفته شده عمر بن رباح نخست به امامت ابو جعفر علیه السّلام معتقد بود و بعد از این عقیده دست کشید و با گروهى از یارانش با او مخالفت کردند و جماعت اندکى هم در گمراهى از او متابعت نمودند او خیال مى‏کرد از امام باقر سؤالى کرده و پاسخ شنیده است. اما بار دیگر خدمت آن جناب رسیده و همان سؤال را تکرار کرده و پاسخى دیگر دریافته است و به ابو جعفر علیه السّلام گفته تو قبلا پاسخ دیگرى به این مسأله دادى و امام علیه السّلام به او فرموده بودند: آن پاسخ را از روى تقیه داده است”.

همچنین، در کتاب ارشاد مذکور است:” معاویه بن وهب از سعید سمان روایت کند که گفت: من شرفیاب خدمت امام صادق علیه السّلام بودم که دو تن از مردمان زیدى مذهب بر آن حضرت درآمدند و به او گفتند: آیا در میان شما امامى که پیرویش واجب باشد هست؟ حضرت (تقیه کرده) فرمود: نه، گفتند: مردانى راستگو از جانب تو بما خبر دادند که تو چنین می گوئى (و خود را امام مفترض الطاعه می دانى)؟ و گروهى را نام بردند- (که اینان چنین سخنى گفته‏اند)- و گفتند: اینان مردمانى پارسا و خردمندند و تکذیب نشوند (یعنى نسبت دروغگوئى بایشان نتوان داد) پس امام صادق علیه السّلام غضبناک شده فرمود: من چنین دستورى بایشان نداده‏ام.

ü تقیه

آیات کریمه و بالاخص اخبار و روایات اسلامی مشحون از مطالب گوناگون در خصوص لزوم و علل تقیه است. در آیه ۲۸ سوره آل عمران آمده است: “لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی‏ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصیرُ، یعنی مؤمنان نباید کافران را به جاى مؤمنان به دوستى گیرند و هر کس چنین کند از خداى در چیزى پیوندى نیست، از دین حق و از دوستى و خشنودى خداى بهره‏اى ندارد- مگر اینکه از آنان تقیه کنید- یعنى مگر آنکه از شرّ آنها بترسید و بخواهید از گزندشان حذر کنید. خداوند شما را از [نافرمانى‏] خویش بیم مى‏دهد، و بازگشت به سوى خداست”.

رسول خدا (ص) فرموده اند: “اگر خواستى تقیه را بر شما حرام کردى و شما را امر به صبر کردى بر آنچه به شما برسد از دشمنانتان در اظهار حق آگاه که بزرگ تر فریضه خدا بر شما پس از فرض دوستى ما و دشمنى با دشمنان ما به کار بستن تقیه است براى جان خود و برادران خود و آشنایان خود”.

و از امام صادق (ع) در خصوص تقیه روایت شده است: “عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع التَّقِیَّهُ مِنْ دِینِ اللَّهِ- قُلْتُ مِنْ دِینِ اللَّهِ قَالَ إِی وَ اللَّهِ مِنْ دِینِ اللَّهِ وَ لَقَدْ قَالَ یُوسُفُ ع- أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ وَ اللَّهِ مَا کَانُوا سَرَقُوا شَیْئاً وَ لَقَدْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ ع إِنِّی سَقِیمٌ وَ اللَّهِ مَا کَانَ سَقِیما، یعنی ابو بصیر گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: تقیه از دین خداست: عرض کردم: از دین خداست؟! فرمود: آرى به خدا از دین خداست، به تحقیق که یوسف علیه السلام فرمود: «اى کاروان شما سارقید (یوسف/ ۷۰)» بخدا که آنها چیزى ندزدیده بودند (ولى براى مصلحت نگهداشتن برادرش چنین گفت)، و ابراهیم علیه السلام فرمود: «من بیمارم (صافات/ ۸۹)» و به خدا که بیمار نبود (چنانچه در سابق گذشت).

همچنین، از جعفر بن محمد (ع) مروی است: “تقیه کردن براى حفظ دین است و برادران دینى”. و از امام صادق (ع) است: ” به کار بستن تقیه در خانه تقیه (هر جا مخالف حکمرواست) واجب است و گناه و کفاره نیست بر کسى که از روى تقیه سوگند خورد براى دفع ستمى از خود … هر که به خدا و روز جزا ایمان دارد در دولت باطل جز با تقیه سخن نگوید”.

و از حضرت علی (ع) روایت شده است: ” اگر از آفت و بلا بر جانت نگران شوى زیرا برترى دادنت دشمنان را بر ما هنگام ترس سودى بدان ها ندهد و زیانى به ما نرساند و راستى اظهار بیزاریست از ما، در تقیه ما را کسر و کمبود نباشد، و اگر تو به زبان از ما بیزارى‏ جوئى و به دلت به ما پوئى تا جان خود را بر پا دارى که قوام وجود تو است”.

· حضرت ابراهیم

حضرت ابراهیم از جمله پیامبرانی بود که برای تبلیغ امر الهی با مردم زمان با زبان خودشان سخن گفته و نهایت مماشات با آنها را به کار برده و تدریجاً دعوی خویش را آشکار ساخت. به استناد آیات ۷۶ – ۷۸ سوره انعام، حضرت ابراهیم در ابتدای رسالتشان طی یک فرآیندی، گام به گام، اوّل ستارگان، بعد ماه و سپس خورشید را پرستیده و از این طریق بطلان عقیده این مذاهب را اثبات می نمایند.

باری، در تفسیر کوثر در خصوص این آیات آمده است: “حضرت ابراهیم در زمان خود با بت پرستان و ستاره پرستان و ماه پرستان و آفتاب پرستان روبرو بود و در سرزمین بابل انواع و اقسام شرک وجود داشت و او مى‏بایست با تمام این انحراف ها مبارزه کند. ابراهیم براى مغلوب کردن آنها و ایجاد انگیزه براى هدایت به سوى توحید ناب، از یک شیوه جالبى استفاده کرد. او نخست خود را از گروه آنها معرفى کرد که گویا عقیده آنها را دارد و بدین گونه آنها را به سوى خود جذب نمود سپس با دلیل و برهان آن عقیده را رد کرد و از آن روی گردان شد و این از نظر روانى تأثیر زیادى دارد… بدین گونه ابراهیم با یک شیوه تأثیر کننده و جالب، استدلال خود را در ردّ پرستش اجرام آسمانى به گوش پرستندگان آنها رسانید و آنها را به سوى خداى جهانیان دعوت نمود”.

همچنین، در ” قصص الأنبیاء(قصص قرآن)” در توضیح این آیات آمده است: ” اراده آن حضرت ابطال قول ایشان در عبادت کواکب بوده، امّا چون مى‏دانسته آنها این عبادت را از نیاکان خود یاد گرفته و به آن خو کرده‏اند، لذا مطمئن بوده اگر با دعوت صریح وارد شود و علنا آنان را به عبادت خداى واحد فرا بخواند دعوتش را نخواهند پذیرفت، لذا درجه درجه و بر سبیل مماشات آنها را وادار به شنیدن استدلال مى‏نماید، بنابراین با این که قلبا مطمئن به ایمان الهى بوده، امّا بر سبیل مماشات مطابق مذهب آنان سخن مى‏گوید تا اعتماد آنها را به خود جلب نموده و سپس ایشان را مغلوب سازد، پس گفتار آن حضرت مانند قول کسى است که به زور مجبور به اداى کفر بر زبان خود مى‏شود تا از روى مصلحت عدّه‏اى را به ایمان راهنمایى کند”.

و در کتاب ” تاریخ انبیاء” در این خصوص آمده است: ” بدان که حضرت ابراهیم (ع) اول کوکب را (انعام/۷۶) و قمر را (انعام/۷۷) و آفتاب را (انعام/۷۸) خدا گفتن و بعد از آنها بیزار شدن به جهت اثبات نمودن است بر خصم مذهب ایشان را به طریق واضح، که مجال انکار نباشد خصم را. دوم این که در اثبات مطلب به خصم، طریق آسان آن است که خود را از طریقی که بیگانه ننماید و بلکه خود را با خصم هم مذهب نماید، تا سخن او به گوش او راه یافته باشد، چنان که “شمعون الصفا” در هدایت قوم انطاکیه نمود”.

باری، اغلب مفسرین، تفسیر مشابهی در خصوص این آیات دارند که به برخی از آنها اشاره می گردد. در ” أطیب البیان فی تفسیر القرآن” در تفسیر این آیات مذکور است: ” آن حضرت در مقام دعوت به توحید بوده چنانچه اولین دعوت انبیاء اینست و میزان دعوت اینست که اولا فرض می کند عقیده خصم را سپس فساد آن را بیان می کند و ابطال می فرماید … براى آنها بطلان و فساد عقیده آنها را از روى منطق و برهان ثابت نمود که افول دلیل بر حدوث و مسبوق بعدم و محتاج به موجد است لیاقت ربوبیت ندارد”.

و در “انوار درخشان” مذکور است: ” ابراهیم با سخنانى دلپذیر ستاره پرستان را سرگرم کرده و به خود جلب نموده و به خاطرات آنان جلوه می داد و دل هاى آنان را با پند و اندرز شیفته نموده بود و به ظاهر براى جلب نظر و اظهار موافقت با بت پرستان تصدیق می کرد که این ستاره درخشنده که مورد تقدیس و پرستش است زمام تدبیر خود و سایر افراد بشر را به عهده دارد … و به استناد این که ستاره‏اى که غروب مى‏کند نشانه فناء و نابودى آنست که ناپدید گشته و به این دلیل به بطلان آئین آنان احتجاج می کرد”.

همچنین، در “ترجمه بیان السعاده” آمده است: ” قالَ هذا رَبِّی این کلام از ابراهیم محتمل است که بر سبیل مماشات و کنار آمدن با قوم باشد به این که دخول در دین آنها را اظهار به نماید، سپس استدلال به غروب و زوال بر عدم تربیت استقلالى آن بکند تا این که به دعوت و انصاف نزدیک تر، و از فریب و بیراهه رفتن دورتر، باشد. و از این کلام، دروغ حرام لازم نمى‏آید، زیرا که او در مقام اصلاح بوده، یا قصد تربیت آنها را داشته است.

و در “ترجمه جوامع الجامع” مذکور است: ” وقتى که ابراهیم دید، مردم بت مى ‏پرستند، و خورشید و ماه و ستارگان را عبادت مى‏کنند، تصمیم گرفت آنها را از خطایشان آگاه سازد، و دیده بصیرت آنها را باز کند، و راه اندیشه و استدلال را به آنان نشان دهد، تا بدانند که هیچ کدام از اشیایى که پرستش مى‏کنند شایسته این کار نیستند، زیرا همه اینها پدیده و حادث‏اند. قالَ هذا رَبِّی ابراهیم گفت: این پروردگار من است. این سخن کسى است که با حریف خود مماشات کرده، و با علم، به این که او بر باطل است، بدون تعصب درباره مذهب خود، عقیده او را نقل کرده، تا هر چه بهتر او را به حق تشویق کند و باطل را از قلبش بزداید، و سپس با استدلال در جمله بعد، بطلان عقیده طرف را ثابت کرده است”. در “تفسیر عاملی” نیز به نقل از فخر دلیل این عمل حضرت ابراهیم را چنین توجیه می کند: ” اگر از اوّل انکار کند، آنها از او دورى می کنند و گوش به سخنش نمی دهند، به منظور اظهار همفکرى و جلب نظر گفت: این ستاره خداى من است”. همچنین علامه طباطبائی در تفسیر المیزان بیان می دارد: ” عیاشى از محمد بن حمران روایت کرده که گفت: از امام صادق (ع) از جمله” هذا ربى” که حکایت قول ابراهیم است پرسیدم. امام (ع) فرمود: ابراهیم با گفتن این حرف به چیزى (از شرک) نرسید، زیرا مقصودش غیر آن چیزى بود که گفت «تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۳۶۵». مؤلف: ظاهرا مراد امام (ع) این است که این گفتار از ابراهیم (ع) صرف فرض بوده و یا همان طورى که ما نیز در سابق گفتیم مى‏خواسته اعتقاد طرف را موقتا و به طور مماشات قبول کند تا در مقام بیان فساد آن، تالى فاسد آن را بشمارد”.

و مطلب ذیل از تفسیر نور جمع بندی مطالب فوق است: ” مجادله و گفتگوى حضرت ابراهیم با مشرکان، از باب مماشات و نشان دادن نرمش در بحث، براى رد عقیده‏ى طرف است، نه این که عقیده‏ى قلبى او باشد زیرا شرک با عصمت منافات دارد. گفتن کلمه‏ى «یا قَوْمِ» در دو آیه‏ى بعد نشانه‏ى مماشات در گفتن «هذا رَبِّی» است، به همین دلیل وقتى غروب ماه و خورشید را مى ‏بیند، مى ‏گوید: من از شرک شما بیزارم، و نمى‏گوید از شرک خودم (آیه ۷۸) […] ۱) یکى از شیوه‏هاى احتجاج، اظهار همراهى با عقیده‏ى باطل و سپس ردّ کردن آن است. «هذا رَبِّی». ۲) بیدار کردن فطرت‏ها، فعال کردن اندیشه‏ها و توجّه به احساسات، از بهترین شیوه‏هاى تبلیغ است. «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». ۳) محبوب واقعى کسى است که محدود به مکان، زمان و موقّت نباشد … شیوه‏ى تعلیم حقّ یا انتقاد از باطل، باید گام به گام باشد. ابتدا نفى ستاره و ماه و در نهایت خورشید. «فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ») […] ( «قالَ» ۶) برائت از شرک، «فریاد ابراهیمى» است. «إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» برائت از «شرک» است، نه از «افراد». «مِمَّا تُشْرِکُونَ»، نه «منکم». برائت جستن، باید پس از بیان برهان و استدلال باشد؛ (اوّل افول و غروب را مطرح کرد، بعد برائت از شرک را) «فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ …”. به بیان دقیق تر، می توان گفت که این راهکار حضرت ابراهیم که از جانب خداوند به آن حضرت الهام شده بود، وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ، طی یکی فرآیندی به وقوع پیوست تا بطلان عقیده بت پرستان ثابت شود و آنان تدریجاً هدایت گردند.

از سوی دیگر، حضرت ابراهیم به جشن بزرگ عید که تمام مردم از وضیع و شریف و کوچک و بزرگ باید می رفتند نمی رود و می گوید من بیمارم و نمی توانم بیایم. در ترجمه بیان السعاده ذیل تفسیر آیه ۸۹ سوره صافات “ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ یعنی حضرت ابراهیم با قومش گفت که من بیمارم (و نتوانم به جشن عید بتان آیم)” به نقل از صفحه ۲۱۰ معانى الاخبار می نویسد: ” ابراهیم سه دروغ گفت اوّل گفت: مریض هستم و دوّم گفت: شکستن بت‏ها را بت بزرگ انجام داده است سوّم درباره ساره است که گفت او خواهر من است. مقصود این است که او در ظاهر دروغ گفت، در حقیقت دروغ نگفت، زیرا او می خواست اصلاح کند و مصلح دروغگو نیست.

و در ترجمه المیزان آمده که رسول خدا (ص) فرمود: “ابراهیم خلیل هیچ دروغ نگفت مگر در سه مورد: دو مورد درباره ذات خدا و اثبات توحید او، و یکى در باره ساره. اما آن دو دروغى که در راه اثبات توحید گفت یکى جمله” إِنِّی سَقِیمٌ” بود و یکى اینکه گفت:” بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا“. و اما آن دروغى که در باره ساره گفت این بود که وقتى به سرزمین آن مرد دیکتاتور و جبار رسیدند به ساره- که زنى بسیار زیبا بود- گفت: اگر این پادشاه بفهمد که تو همسرم هستى تو را به هر وسیله‏اى که شده از من مى‏ گیرد”.

و علامه مجلسى روایت نموده که از حضرت صادق علیه السلام سؤال شد: ” چگونه حضرت ابراهیم گفت: «انى سقیم»؟ فرمود: حضرت ابراهیم سقیم نبود و دروغ نگفت، غرضش آن بود من بیمارم در دین خود و طلب حق و چاره مى‏جویم براى بر هم زدن دین باطل”. و نیز از ابى بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده است: ” تقیه از دین خدا است … ابراهیم گفت انى سقیم در حالی که مریض نبوده و از روى تقیه آن کلمات را گفته است و نیز از آن حضرت روایت کرده فرمود به خدا قسم مریض نبود و دروغ هم نگفته است و حضرت ابراهیم در این بیانات خود قصد بیمارى و مرض کفر و ارتداد مردم را کرده است”.

همچنین، در تفسیر نور آمده است: ” شبِ پیش از جشن، از ابراهیم نیز دعوت کردند که همراه آنان در مراسم شرکت کند، امّا حضرت ابراهیم که منتظر فرصتى براى درهم کوبیدن بت‏ها و ایجاد شوک بر مردم بود، مطابق آداب و رسوم و اعتقاد مردم بابل که ستارگان را در سرنوشت خود مؤثّر مى‏دانستند، نگاهى به ستارگان کرد و چنین وانمود کرد که اوضاع کواکب، نوعى بیمارى را در صورت خروج او از شهر نشان مى‏دهد. لذا مردم نیز قانع شده و از اصرار خود دست برداشتند. روشن است که حضرت ابراهیم، خود چنین اعتقادى به نقش ستارگان نداشته و براى قانع کردن مردم از شیوه‏ى مورد قبول خودشان استفاده کرده است. چنان که براى دعوت آنان به خداپرستى، ابتدا همچون آنها نشان مى‏دهد که ستاره ‏پرست شده است و سپس از این عقیده، تبرّى مى‏جوید.

پیام‏ها: ۱) در تبلیغ، با هر گروهى باید با زبان خودش سخن گفت. (براى گروهى که به تأثیر ستارگان عقیده دارند، باید با نگاه به آنها حرف زد). «فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ فَقالَ» ۲) براى دعوت مردم به راه حقّ و مبارزه با باطل، طرح‏هاى ابتکارى و انقلابى لازم است. (حضرت ابراهیم از رفتن به همراه مردم به خارج شهر خوددارى کرد و طرح خود را که شکستن بت‏ها بود انجام داد.) «فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ» […] ۴) انبیا از طرف خداوند یک طرح دراز مدّت دارند که در فرصت مناسب اجرا مى‏کنند. (در آیه ۵۷ سوره‏ى انبیا مى‏خوانیم: ابراهیم به مردم هشدار داد که در غیاب شما نقشه‏اى براى بت‏هاى شما مى‏کشم. «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» آن وعده با چنین برنامه ‏ریزى عملى شد.) ۵) رهبران دینى جامعه، باید در برابر جریان‏هاى فکرى انحرافى، به صورت فعّال عمل کنند نه انفعالى و با یک نقشه حساب شده، دشمن را در برابر عمل‏ انجام شده قرار دهند. «فَنَظَرَ … فَقالَ … فَراغَ» خام کردن دشمن براى ضربه زدن به او، نیاز به شناختِ آداب و رسوم و عقائد او دارد. «فَنَظَرَ … فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ» منطق انبیا براى نفى بت‏ پرستى، بسیار روشن و فطرى و عقلى است. «أَ لا تَأْکُلُونَ ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ»”.

· حضرت یوسف

حضرت یوسف، مطابق آیه ۷۰ سوره یوسف، مأمورین خود را در پى برادرانش فرستاد و پیغام داد «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» در صورتى که خود او می دانست برادرانش دزدى نکرده‏اند؛ از امام باقر (ع) آمده است: “(حضرت یوسف تقیه کرد براى مصلحت و ابراز نفرمود که من برادر شما هستم، زیرا شاید اگر مى‏فهمیدند که آن حضرت یوسف است ممکن بود بنیامین را بکشند که خبر زنده بودن یوسف را به پدرشان نرساند از این جهت) یوسف گفت: اى اهل قافله شما سارق هستید (کنایه از اینکه یوسف را از پدرش دزدیده‏اید) و حال آنکه دزدى نکرده بودند (در مصر و آنهم کیل سلطنتى را که با آن گندم کیل می کردند)”.

· شمعون الصفا

زمانی که دو نفر از رسولان حضرت عیسی برای هدایت قوم انطاکیه فرستاده شدند، مردم انطاکیه آن دو را تکذیب کرده و به زندان محبوس ساختند. پس از آن شمعون الصفا از جانب خدا ارسال گردید.

چنانچه آیه ۱۴ سوره یس اشاره به این مطلب دارد: “إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ‏، یعنی هنگامى که دو نفر از رسولان را بسوى آنها فرستادیم، امّا آنان رسولان(ما) را تکذیب کردند؛ پس براى تقویت آن دو، شخص سوّمى فرستادیم”. لیکن، شمعون الصفا از راه دیگری وارد شد؛ وی با پادشاه اختلاط کرد و مقرب درگاه او شد. در کتاب تاریخ انبیاء در این خصوص آمده است: ” آورده اند با ملک به بتخانه آمدی و خدای را سجده کردی و مردم می پنداشتند که او پرستش بت می کند. ملک بر او اعتماد کرد. بی مشورت او در هیچ امری اقدام نمی نمود”. به عبارتی، شمعون صفا برای جلب اعتماد ملک، به روش تقیه وارد شد و در ابتدا مأموریتش را ابراز نکرد.

· هارون

هنگامی که حضرت موسی به کوه طور رفته بود و در میقات به سر می برد، برادرش هارون را به عنوان جانشین خود گماشته بود؛ به استناد فصل هشتم از سفر خروج تورات، هارون به عنوان پیغمبر و جانشین رسمی از طرف حضرت موسی معرفی می شود. در هر روی، وقتی که حضرت موسی برگشت قوم بنی اسرائیل گوساله پرست شده بودند، و حضرت موسی هارون را مورد سرزنش و ملامت قرار می دهد که چرا در حفظ عقائد جامعه بنى اسرائیل کوتاهى کرده؛ چنانچه در کلام الله مجید در این خصوص آمده است: ” قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا (طه/۹۲) أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْری (۹۳)”. وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی‏ مِنْ بَعْدی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی‏ وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی‏ فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (اعراف/۱۵۰)، یعنی و چون موسى به حال خشم و تأسف به سوى قوم خود بازگشت، به آنان گفت: شما پس از من بسیار بد حفظ الغیب من کردید! آیا در امر خداى خود عجله کردید! و الواح را به زمین انداخت و (از فرط غضب) سر برادرش (هارون) را گرفته به سوى خود مى‏کشید، هارون گفت: اى فرزند مادرم، این قوم مرا خوار و زبون داشتند تا آنجا که نزدیک بود مرا به قتل رسانند، پس تو دشمنان را بر من شاد مگردان و مرا در عداد مردم ستمکار مشمار.

در قصه های قرآن آمده که هارون که از انبیاء الهی بوده، برای جلوگیری از تفرقه افتادن بین بنی اسرائیل قوم را از گوساله پرستی منع نمی کند: ” ای برادر بزرگوار! من ترسیدم که اگر با آنان نبرد کنم بگویی: تو میان بنی اسرائیل تفرقه ایجاد کردی و عهد مرا رعایت نکردی”. و در آیات کریمه آمده است: قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا (طه/ ۹۲) أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْری (۹۳) قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتی‏ وَ لا بِرَأْسی‏ إِنِّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی‏ إِسْرائیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلی‏ (۹۴)، یعنی موسى (چون بازگشت با عتاب به هارون) گفت: اى هارون مانع تو چه بود که چون دیدى که قوم گمراه شدند، (۹۲) از پى من نیامدى؟ آیا نافرمانى امر من کردى؟! (۹۳) هارون گفت: اى برادر مهربان (بر من قهر و عتاب مکن و) سر و ریش من مگیر، ترسیدم بگویى تو میان بنى اسرائیل تفرقه انداختى و به سخنم وقعى ننهادى.

به بیان دقیق تر، هارون من باب حکمت و مصلحت با بنی اسرائیل مدارا نموده تا بین آنها تفرقه ایجاد نگردد.

در تفسیر لاهیجی ذیل آیات فوق تفسیر و تعبیر جالبی آمده است:” در کتاب کمال الدین و تمام النعمه از سلمان فارسى رضى اللَّه عنه حدیث طولانى روایت کرده بعضى از آن اینست که روزى حضرت رسالت پناه محمدى صلوات اللَّه علیه و آله خطاب به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام کرده فرمودند که: أى برادر من! تو شمشیر من خواهى بود بعد از من و زود باشد که قریش را ببینى که با تو در مقام عداوت آیند و در حق تو ستم کنند و خلافت را که حق تست از تو بگیرند پس اگر در آن وقت ترا أعوان و أنصار به هم رسد به مدد ایشان با قریش مقاتله کن و اگر مددکارى براى تو به هم نرسد صبر کن و دانسته خود را در مهلکه مینداز زیرا که تو مرا به منزله هارونى مر موسى را و مر تراست که درین باب اقتدا کنى به هارون که قوم او او را ضعیف شمرده خواستند که او را به قتل آرند پس صبر کن که تو در آن وقت به منزله هارون و تابعین او خواهى بود و قریش به منزله عجل و تابعین عجل”.

· حضرت شیث

در تفسیر عیاشى از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت شده است: ” … پس از رحلت حضرت آدم علیه السّلام و انقراض ذریه صالح او، حضرت شیث که وصى آدم بود نمى‏توانست دین خدا را آشکار کند و با تقیه زندگى مى‏ کرد زیرا قابیل که هابیل را به قتل رسانده بود او را نیز تهدید به قتل مى‏ کرد و هر روز بر گمراهى مردم افزوده می شد تا این که در روى زمین جز وصى گذشتگان نمانده بود آن هم به جزیره‏اى رفته و مشغول عبادت خدا شد بعد بدا حاصل شد و خدا اراده فرمود که پیغمبرانى را برانگیزد”.

· اصحاب کهف

در تاریخ ادیان در خصوص اصحاب کهف آمده است: ” مردم شهر افسوس در روز عید گرد خدایان خویش جشن گرفته و به بتهای خود تقرب می جستند … جوانان خداپرست (اصحاب کهف) مانند دیگران در مراسم و مجالس عمومی شرکت می کردند و تظاهر به همسویی با آنها نمودند ولی آنگاه که به خلوت خود می رفتند به عبادت و نماز و ذکر خدا می پرداختند”. از امام صادق علیه السّلام روایت شده است: ” تقیه نمودن کسى به درجه تقیه اصحاب کهف نرسید، آنها در اعیاد (بت‏ پرستها) حاضر می شدند و زنار می بستند (با آنکه خداشناس و موحد بودند) از این رو خدا پاداششان را دو بار داد”.

· حضرت باب

حضرت باب الله الاعظم، مطابقاً للأحادیث المرویّه، سنت و نشانه هایی از پیامبران پیشین را به همراه داشتند و آنچه سایر پیامبران الهی در راه اعلاء کلام الهی تحمل نمودند آن حضرت به تنهایی متحمل شدند، که این مطلب دشواری امر آن حضرت را نشان می دهد.

زین سبب بر انبیا رنج و شکست از همه خلق جهان افزون تر است

باری، در احادیث مرویه در خصوص قائم آمده است که آن حضرت ” خوف و انتظار از موسى” را به همراه خواهد داشت — چرا که حضرت موسی خوف آن داشت که قومش دعوت وی را اجابت نکنند؛ چنانچه در کلام الله مجید آمده است: قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (شعراء/۱۲)، یعنی (موسى) عرض کرد: پروردگارا! از آن بیم دارم که مرا تکذیب کنند.

و در آیه ۲۱ همان سوره مذکور که حضرت موسی فرمود: فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی‏ رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنی‏ مِنَ الْمُرْسَلینَ، یعنی پس هنگامى که از شما ترسیدم فرار کردم؛ و پروردگارم به من حکمت و دانش بخشید، و مرا از پیامبران قرار داد!

امام محمد باقر (ع) فرموده اند که این آیه در خصوص قائم نیز مصداق می یابد؛ چنانچه در “الغیبه للنعمانی” آمده است: ” … المفضل بن عمر قال سمعته یقول یعنی أبا عبد الله ع قال أبو جعفر محمد بن علی الباقر ع إذا قام القائم ع قال فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ‏”، یعنی از مفضّل بن عمر روایت شده از امام صادق (ع) که امام باقر (ع) فرمود: وقتی که قائم (ع) قیام کند می فرماید: از شما گریختم در وقتی که از شما ترسیدم پس پروردگار من شریعتی و نبوتی به من عطا فرمود و مرا از جمله فرستادگان گردانید.

سپس نویسنده، محمد بن ابراهیم نعمانى، در ادامه حدیث می افزاید: هذه الأحادیث مصداق قوله إن فیه سنه من موسى و إنه خائف یترقب، یعنی این احادیث مصداق فرمایش آن حضرت (امام باقر ع) است که: «همانا در او شیوه‏اى از موسى است که آن عبارت است از نگران بودن و گوش به زنگ داشتن ».

همچنین، از جمله مشابهتی که بین ظهور حضرت موسی و قائم آل محمّد در اخبار آمده در خصوص کتاب قائم می باشد که باعث بروز تفرقه بین مسلمین خواهد شد؛ چنانچه در تفسیر آیه ۱۱۰ سوره هود: “وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ، یعنی ما به موسی کتاب آسمانی دادیم سپس در آن اختلاف شد”؛ از امام محمّد باقر (ع) نقل شده که آن حضرت فرمود: ” قَالَ اخْتَلَفُوا کَمَا اخْتَلَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّهُ فِی الْکِتَابِ وَ سَیَخْتَلِفُونَ فِی الْکِتَابِ الَّذِی مَعَ الْقَائِمِ الَّذِی یَأْتِیهِمْ بِهِ حَتَّى یُنْکِرَهُ نَاسٌ کَثِیرٌ فَیُقَدِّمُهُمْ فَیَضْرِبُ أَعْنَاقَهُم، یعنی این امت (مسلمانان) همان گونه که بنی اسرائیل درباره قرآن اختلاف پیدا کردند، درباره کتابی که با قائم ما است و برای آنها می آورد نیز اختلاف نظر خواهند داشت به طوری که بسیاری از مردم آن را انکار می کنند و قائم هم گردن آنها را می زند.

به عبارتی، نزول کتاب جدید بر قائم و تغییر حدود و احکام به دست آن حضرت، که تلویحاً به پیامبر بودن آن حضرت اشاره دارد، قبولش توسط مسلمین بسیار سخت خواهد بود. در تأیید این مطلب، در کتاب کافی حدیث ذیل از امام صادق (ع) نقل شده است: کَأَنِّی بِالْقَائِمِ ع عَلَى مِنْبَرِ الْکُوفَهِ عَلَیْهِ قَبَاءٌ فَیُخْرِجُ مِنْ وَرَیَانِ قَبَائِهِ کِتَاباً مَخْتُوماً بِخَاتَمٍ مِنْ ذَهَبٍ فَیَفُکُّهُ فَیَقْرَؤُهُ عَلَى النَّاسِ فَیُجْفِلُونَ عَنْهُ إِجْفَالَ الْغَنَمِ فَلَمْ یَبْقَ إِلَّا النُّقَبَاءُ فَیَتَکَلَّمُ بِکَلَامٍ فَلَا یَلْحَقُونَ مَلْجَأً حَتَّى یَرْجِعُوا إِلَیْهِ وَ إِنِّی لَأَعْرِفُ الْکَلَامَ الَّذِی یَتَکَلَّمُ بِه، یعنی حضرت ابی عبدالله فرمود کانه می بینم قائم را که بر منبری است و قبائی در بر دارد پس از جیب قبایش کتابی مختوم به ذهب بیرون آرد و چون بگشاید و بر مردم بخواند خلق از گرد او فرار کنند و پراکنده شوند چنان که گوسفندان پراکنده می شوند و باقی نمی ماند الاّ نقباء پس به کلامی تکلم فرماید که آنان نیز مضطرب گردند و ملجاء و پناهی نیابند تا آن که ناچار به او رجوع نمایند و هر آینه آن کلام را که سبب فرار و اضطراب خلق می گردد من می دانم. لذا، در روایات اشاراتی موجود، که رسالت دشوار قائم و شرایط سخت اصحاب و پیروان آن حضرت را بیان می دارد. همچنین، در روایات آمده که قائم سنت زندان و تقیه از حضرت یوسف را به همراه خواهد داشت:مِنْ یُوسُفَ فَالسِّجْنُ وَ التَّقِیَّهُ. باری، حضرت باب در ابتدای دعوتشان نظر به عقاید غیر صحیح مردم زمان در خصوص مقام قائم موعود و از آن جایی که مردم به جهت ورود در تعصبات و خرافات و دوری از حقایق دینی و تمسک به ظواهر دین در درجات بسیار ضعیفی از دیانت قرار داشته و نتیجتاً تاب تحمل حقیقت امر را نداشتند، آن حضرت من باب تقیه، مراتب مماشات و نهایت حکمت و مصلحت با مردم زمان را به کار بردند و مقام واقعی خود را در ابتدای ظهورشان، صراحتاً، نزد همگان فاش نساختند تا کسانی که استعداد و ظرفیت درک مقام آن حضرت را نداشتند محتجب نگردند. به دیگر سخن، مردم زمان ظهور از حقیقت و جوهر دین دور شده و به ظواهر دین تمسک جسته و در تعصبات و خرافات غوطه ور شده بودند – آنان نیز مانند پیروان حضرت یوسف؛ یهودیان و مسیحیان دین خود را آخرین دین الهی و پیامبر خویش را آخرین پیامبر آسمانی که از جانب خدا مبعوث گردیده می دانستند؛ آنان نیز مانند پیروان ادیان آسمانی گذشته منتظر بودند که ظهور موعودشان با آثار و نشانه های خاص و عجیب و غریبی که با روایات در طی سال ها نقل شده بود اتفاق افتد و موعودشان با سلطه و قدرت عظیم ظاهر گردد. بنابراین حضرت باب به تدریج مقام خویش را آشکار ساخته، رسالت و مأموریت خویش را به انجام رسانده و امر جدید را تأسیس نمودند.

ü آیات موجود در قیّوم الاسماء در خصوص مماشات با خلق

حضرت باب جهت تربیت روحانی خلق و ارتقاء معنویت و عرفان مردم جهت شناخت مقام حقیقی حضرتشان و برای این که خلق مضطرب نگردند، در اوایل ظهور ضمن رعایت مقتضیات، نهایت حکمت و مصلحت را در اعلان مقام واقعیشان به کار می برند؛ چنانچه کتاب قیّوم الاسماء، اولین وحی مُنزل بر حضرت باب، مشحون از بیانات و اشارات گوناگون راجع به رعایت حکمت و مصلحت در اوایل ظهور توسط آن حضرت می باشد.

باری، خداوند در کتاب مستطاب قیّوم الاسماء، حضرت باب را صراحتاً به مدارا و مماشات با خلق امر فرموده و در سوره ۹۴ قیّوم الاسماء تصریح می فرماید: یا قره العین ادع الی السبیل الله الاعظم با لحکمه المحضه، مضمون بیان: ای قره العین/ نور دیده (از القاب حضرت باب) با حکمت صرف مردم را به راه خداوند اعظم دعوت کن. و در سوره ۲۶ می فرماید: ذلک مما قد اوحی الله الیک فی سبیل الحکمه فانتظر علی الحق الاکبر امرنا و انصر ذکرنا الاکبر، مضمون بیان: آنچه خداوند به تو وحی کرده بر سبیل حکمت بوده است. منتظر امر ما باشید و این ذکر اکبر (حضرت باب) را یاری کنید.

حتی در آیاتی از آن سفر مبین مذکور است که مردم تحمل شنیدن حقایق را ندارند؛ چنانچه در سوره ۲۷ قیّوم الاسماء می فرماید: یا قره العین لا تجعل یدک مبسوطه علی الامر لان الناس فی سکران من السرّ، مضمون بیان: ای قره العین، دستت را زیاد باز مگذار و همه چیز را افشاء مکن زیرا مردم در مورد رازها در مستی خواهند افتاد. و به همین مضمون در سوره ۳۰ همان سفر منیع آمده است: یا قره العین، لا تجعل یدک مغلوله علی السر فی نفسک و لا تبسطها کل البسط فی امرک فیقعد الناس حول الباب بالحق العلی ممحوا علی السّر محشورا، مضمون بیان: ای قره العین، دستهایت را به صورت کامل بسته نگه مدار و به طور کامل نیز باز مکن؛ چون مردم با القاء این حقائق که از عالم سّر وارد می شود محو خواهند شد.

و ایضاً در سوره ۴۶ ضمن اشاره به ضعف افراد بیان می گردد که اگر مقام واقعی حضرت باب آشکار گردد مؤمنین از گرد آن حضرت پراکنده می شوند: یا قره العین لو کنت تعلمت و تکلّمت مع المؤمنین مما قد کنت علیه بالحق الاکبر لانفضوا المؤمنون من حولک … فارحم علی المؤمنین بعفوک فان الناس لن یبلعوا الیک الا کمثل بلاغ النمله الی التوحید، مضمون بیان: ای قره العین اگر تو بخواهی آن چه را که خدا به تو داده به مردم یاد بدهی و در آن حد به مردم سخن بگویی مؤمنین از اطراف تو دور می شوند … پس بر مؤمنین رحم کن مردم قدرتشان در وصول به مقام تو مانند قدرت مورچه هست به مقام توحید.

بنابراین، در کتاب قیّوم الاسماء آیاتی موجود که نشانگر آن است همه چیز در ابتدا من باب حکمت نزد همگان فاش نگردد؛ چنانچه در سوره ۲۷ آمده است: فاظهر من السر سرا علی قدر سمّ من الابره فی الطور الاکبر لیموتن الطوریون فی السینآء عند مطلع رشح من ذلک النور المیهمن الحمراء، مضمون بیان: اگر تو به قدر سر سوزنی راز خدا را که در کوه طور پنهان شده آشکار کنی ساکنان آن دیار با دریافت جرقه ای از این نور خیره کننده خواهند مرد.

و در سوره ۱۱ آمده است: و ان الله قد کتم سّر عبده فی قطب النار من هذا الکتاب لما قد قدرالله فی علم الغیب من سّره المستسرّ علی السطر حول السّتر مسطورا فسوف ینفعکم الرحمن فی کتمان امرنا علی الحق بالحق اجرا عظیما، مضمون بیان: خداوند راز بنده اش را در این کتاب مکتوم نمود؛ چون مقدر نموده بود که این راز در علم او مستور باشد به زودی خواهید فهمید که این کتمان امر چه سودی به شما خواهد داد.

همچنین، در سوره ۲۷ کتاب قیّوم الاسماء، در خصوص دشواری امر آن حضرت مذکور است: یا اهل الارض ان سری هذا وعر اوعر لا یحتمله نفس علی الحق الخالص الا بعد نظرته الی الله و الی قدرته القدیمه، مضمون بیان: ای اهل ارض راز من بسیار دشوار و صعب است، هیچ نفسی تاب تحمل آن را نخواهد داشت اگر به حقّ و با حقیقت خودش ظاهر شود، مگر آن که با بصیرتی که خداوند به او داده بتواند ناظر به قدرت قدیمه او گردد.

جالب توجه آنکه در آیه ای، تقیه حضرت باب، ضمن اشاره به تقیه حضرت یوسف بیان گشته و در سوره ۵۸ می فرماید: یا ملأ الانوار ان الله قد جعلکم اخوه یوسف و انتم تدخلون علیه ولن تعرفوه الا اذا یعرفکم بنفسه فاذا عرفتم من الامر شیئا فتکونوا علی الحق حول العرش مذکورا، مضمون بیان: ای جماعت شیخیه، خداوند شما را در جایگاه برادران یوسف قرار داد آن گاه که بر او وارد می شوید ولی او را نمی شناسید مگر این که او خودش را بر شما معرفی کند. وقتی که او خود را معرفی کرد و شما گوشه ای از حقیقت را یافتید در آن زمان است که مقام شما بالا رفته و در حول عرش خدا مذکور خواهید بود.

همچنین، در سوره ۵ مذکور است: و ان الناس قد کانوا فی غفله و شقاق فی هذا الباب الاکبر من امرنا العظیم، مضمون بیان: و همانا مردم از امر بزرگ ما درباره این باب اکبر در غفلت و نفاق هستند.

نکته بسیار مهم دیگر آنکه در آیه ای، مطالب مندرج در کتاب قیّوم الاسماء، وسیله ای جهت آزمایش مؤمنین می باشد؛ چنانچه در سوره ۳۸ آمده است: فاشکروالله و لا تکفروا بالله و بآیاته انه قد کان عن العالمین غنیا و ان الله قد اراد ان یمتحن قلوب المؤمنین بهذا الکتاب ان کنتم فی ایمانکم صادقین، مضمون بیان: خدا را شکر کنید و به آیات او کفر نورزید او از همه عالمیان بی نیاز است. خداوند اراده فرموده که دل های مؤمنین را به این کتاب آزمایش کند که تا چه حد در ایمانشان صادقند.

و در سوره ۳۵ خطاب به مخالفین امر الهی این بیان عز نزول یافته است: ما لکم کیف تحکمون بامرنا و انتم لا تعلمون من امرالله الحق شیئا قلیلا، مضمون بیان: شما را چه می شود که درباره امر ما اظهار نظر می کنید در حالی که از امر الهی در حد محدودی اطلاع می توانید پیدا کنید.

آیه فوق اشاره به آیه ای از قرآن کریم دارد که خطاب به مخالفین به همین مضمون می فرماید: ” بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ (یونس/۳۹)، یعنی بلکه مشرکان چیزى را تکذیب می کنند که علمى به آن ندارند و از روى علم و اطلاع از آن سخن نمی گویند”.

در توحید صدوق آمده است: ” عَنْ زُرَارَهَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مَا حُجَّهُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ أَنْ یَقُولُوا مَا یَعْلَمُونَ وَ یَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا یَعْلَمُون، یعنی زراره گوید از حضرت باقر (ع) پرسیدم که حجت خدا بر بندگان چیست؟ فرمود آنچه را که می دانند/می فهمند به آنها گفته شود و آنچه را ندانند و قدرت فهمش را ندارند، در مورد آن توقف کنند. و از امام صادق (ع) نیز در حدیثی آمده است: ” فاقرأهم السّلام و رحمه اللَّه (یعنی الشّیعه) و قل: قال لکم: رحم اللَّه عبدا استجرّ مودّه الناس الى نفسه و الینا، بأن یظهر لهم ما یعرفون، و یکفّ عنهم ما ینکرون، یعنی خدا شیعه‏اى را بیامرزد که دوستى مردمان را به جانب خودش و ما جلب کند، از این راه که آنچه را مى‏توانند دانست براى آنان آشکار سازد، و از گفتن آنچه تحمل نمى‏کنند خوددارى کند”.

در هر روی، در آیاتی دیگر از همان سفر مبین بشارت به برداشته شدن پرده از این راز داده می شود؛ چنانچه در سوره ۴ می فرماید: فسوف یکشف الله الغطاء عن بصائرکم فی الوقت المعلوم هنا لک انتم لتنظرنّ الی ذکر الله العلی شدیدا، مضمون بیان: به زودی خداوند از جلو چشمان شما پرده را بر خواهد داشت در آن روز است که شما می توانید ذکرالله (از القاب حضرت باب) را مشاهده کنید.

و در سوره ۳۸ به همین مضمون آمده است: فسوف یکشف الرحمن غطائکم هنالک انتم تنظرون الی ذکرالله و میثاقه بعینه علی الکلمه الاکبر، مضمون بیان: به زودی خداوند پرده از چشمان شما بر خواهد داشت؛ در آن صورت می توانید مقام واقعی ذکرالله و میثاق او را دقیقاً بنگرید.

همچنین، در سوره ۶۳ می فرماید: فاذا کشفنا الغطاء من بصائرهم فیقولون یا حسرتنا علی ما فرطنا فی الذکر الاکبر، مضمون بیان: پس زمانی که پرده را از چشمان شما برداشتیم، در آن زمان خواهید گفت افسوس بر ما که در حقّ ذکر اکبر کوتاهی نمودیم و نشناختیم او را.

ü آیات موجود در قیّوم الاسماء که اشاره به قائمیت حضرت باب دارد

در قیّوم الاسماء، که اوّلین کتاب نازله از حضرت باب در تفسیر سوره یوسف است، آیاتی موجود که در آنان ذکر بقیه الله و حجه (بنگرید به صفحه ۷۶) شده، که اشاره به قائمیت آن حضرت دارد. لذا، در آیاتی از قیّوم الاسماء، بیان گردیده که حضرت باب، بقیه الله (و نتیجتاً قائم موعود) می باشند؛ چنانچه در سوره ۵۲ قیّوم الاسماء، مذکور است: و اذ سئلوک ان تدخل القریه المبارکه قل ادخلوا الباب سجدالله وحده وقولوا بقیه الله خیر لکم من انفسکم و لا ترتابوا فی الله و لا تشکوا فی امرنا، مضمون بیان: وقتی از تو سؤال کردند که داخل قریه مبارکه شویم به آنها بگو سجده کنان داخل باب شوید و این آیه قرآن را بخوانید: بقیت الله برای شما بهتر است از نفس هایتان و شک نکنید در خدا و در امر ما هم مردد نمانید.

و ایضاً در سوره ۸۳ همان سفر مبین آمده است: ان هذا الذکر بقیه الانوار و هو خیرلکم ان کنتم بالله العلی بالحق علی الحق امینا، مضمون بیان: همانا این ذکر/ حضرت باب، بقیه الانوار ( کنایه از نور محمدی یا مشیت اولیّه) است و او برای شما بهتر است اگر به او ایمان بیاورید.

مضاف بر مطالب فوق، در همان کتاب نازله، اشاراتی موجود که حکیمان و متقین را به حقایق امر می رساند؛ چنانچه، حضرت باب در بیانی خطاب به شیخ حسن زنوزی فرموده اند: “حقایقی در ضمن این تفاسیر موجود است که شخص مجاهد را به مقصود و مطلوب خویش می رساند”. بنابراین، در قیّوم الاسماء، آیاتی مذکور که تلویحاً اشاره به قائیمت حضرت باب دارند. بدین ترتیب که آیات قرآنی که تفسیر به قائم شده اند، در قیّوم الاسماء در حقّ حضرت باب نازل شده است.

با این تفاسیر، نگاهی بر سوره ۵۱ سوره قیّوم الاسماء مناسب حال می باشد، که در این سوره ضمن تفسیر آیات اوّلین سوره بقره: “ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ (۲) الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳)”، معلوم می شود که حضرت باب و ذکر الله اعظم همان قائم موعود می باشند. لازم به ذکر است که در احادیث مرویه از ائمه اطهار غَیْبِ به قائم موعود تفسیر شده؛ چنانچه در تفسیر آیات فوق از سوره بقره، در کتاب مهدی موعود از کتاب کمال الدین شیخ صدوق از امام صادق (ع) روایت شده است: “«متقین» در این آیه شیعیان على علیه السّلام هستند و «غیب» حجت غایب می باشد. دلیل این معنى آیه «فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ» است (یونس/۲۰) یعنى: اى پیغمبر بگو غیب مال خداست، پس منتظر باشید که من نیز با شما از منتظران هستم”.

و در کتاب ” کمال الدین و تمام النعمه” در تفسیر الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ‏ مذکور است: “قَالَ مَنْ أَقَرَّ بِقِیَامِ الْقَائِمِ ع أَنَّهُ حَق‏، یعنی کسی که اقرار کند، قیام قائم حق است.

و در “تفسیر المیزان” آمده است: ” فی المعانی، عن الصادق ع: فی قوله تعالى: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ، قال: من آمن بقیام القائم ع أنه حق، یعنی کسی که ایمان به قیام قائم داشته باشد و آن را حق بداند.

لذا، در تفسیر آیات فوق در سوره ۵۱ قیّوم الاسماء آمده است: فو ربک انت الکتاب لا ریب فیه. و انک قد کنت عند ربک محموداً. ان الذین یؤمنون بذکر الله فی غیبته و یحکمون بین الناس بآیاته بالحق فسوف نعطیهم من لدنا علی الحق بالحق اجرا عظیما، مضمون بیان: قسم به پروردگارت توئی کتاب. کتابی که خدا در اول سوره بقره فرموده “هیچ شکی در آن نیست”… به راستی آنان که به ذکرالله/ حضرت باب در زمان پنهان بودن مقام او ایمان بیاورند و در بین مردم با آیاتش به حق حکم کنند به زودی اجر بزرگی به آنها عطا خواهیم نمود.

به عبارتی، ذلِکَ الْکِتابُ حضرت باب می باشند؛ همچنین، غَیْبِ که قائم بوده به ذکر الله که از القاب حضرت باب است تفسیر شده؛ نتیجتاً یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ نیز کسانی هستند که به حضرت باب ایمان می آورند هنگامی که مقام آن حضرت پنهان است؛ به بیانی دیگر، علت این که گفته اند ایمان به غیب، به جهت پنهان بودن مقام آن حضرت در اوایل ظهور می باشد.

در ادامه سوره ۵۱ قیّوم الاسماء در تفسیر آیه “أُولئِکَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (بقره/۵)”، رب به ذکر الله تفسیر شده، و در تفسیر آیه فوق آمده است: اولئک علی هدی بذکرالله؛ یعنی آنها مشمول هدایت از جانب ذکر الله (حضرت باب) هستند، و سپس در ادامه می فرماید: و اولئک هم السابقون؛ یعنی و آنها قدرت ایمانیشان در حدی بوده که از دیگران پیشی گرفته و ذکرالله را شناختند (زمانی که مقام آن حضرت آشکار نبود!).

در انتهای همان سوره آمده است: و لما کشف الله الغطاء عن بصائرکم فانکم لتقولون فی الذکر کما حکمت الآیه بالحق حرفا بحرف الآن قد حصحص الحق و انکم قد کنتم علی الکذب بالذکر عن الحق تالله الحق بعیدا و ان الذکر ما کان الا لله الحق و ما ینطق الا عن الله الحق و هو الحق قد کان بالله علی کل شئ خبیرا، مضمون بیان: وقتی پرده از روی دیده هایتان برداشته شود شماها هم در مورد سید باب همان را خواهید گفت که از قول زلیخا در قرآن نقل شده؛ او وقتی به حقیقت یوسف رسید گفت حقیقت الان آشکار شد و شما هم قبلاً در مورد سید ذکر توهمات دروغینی داشتید که از حقیقت به دور بود؛ اما او جز برای خداوند حقّ نبوده و جز از جانب خدا نطق ننموده و جز حق و راستی چیزی را از جانب خدا برای شما نیاورده است.

به عبارتی، آیه فوق اشاره به غیب بودن آن حضرت دارد و مقام آن حضرت تشبیه به یوسف شده که برای زلیخا عظمت مقام یوسف معلوم نبود، اما وقتی در حضور شاه زنان مصر اعتراف کردند که «منزّه است خدا، ما هیچ عیبى در او نیافتیم!» زلیخا به زبان آمد و گفت الان حقیقت روشن شد:ِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَق؛ بنابراین، این آیه به موقعیت حضرت باب تعبیر شده و تصریح گردیده، روزی که پرده از جلوی چشمان شما برداشته شود خواهید گفت الان حق آشکار گشت! و تصور شما نسبت به سید ذکر بسیار دور بوده است.

مکتوب حضرت طاهره به میرزا محمد علی نهری مناسب حال می باشد که در آن اشاره به دعاوی مختلف حضرت باب به وسیله تغییر صورت می شود و خبر از آزمایش تابعین حضرت باب می دهد؛ زیرا که مقام حقیقی آن حضرت پنهان بود و تنها اهل مشاهده و طالبان حقیقت به واقعیت امر پی برده و او را شناختند؛ چنانچه در این توقیع مذکور است: اختم کلام الذی یقوم من شجره التبیان و امسک القلم عن الجریان بامر الرحمن الذی استوی علی السماء و هی دخان بما قال مولای المحیط علی ما فی الامکان روح من فی ملکوت الاسماء و الصفات فداء ادنی طلعته یا مفضل اذا غاب المولی عن ابصار الخلق فهم المحجوبون بالغیبه ممتحنون بالصوره بابی هو و ما فی علم ربی قد کشف الغطاء لاهل العیان حین استوائه علی عرش البیان ان حدیثنا هذا لتشمئز منه قلوب رجال البیان ان الحمد لله رب العالمین ، مضمون بیان: کلامی که از شجره تبیان فوران می نماید به پایان می برم و قلم را از جریان باز می دارم با جمله ای که مولای محیط بر امکان به مفضل فرمود: هر گاه ذره ای از ظهور او از دیدگان مردم پنهان شود آنان از غیبتش در حجابی فرو می روند و به وسیله تغییر صورت آزمایش می شوند. پدرم و آنچه در علم پروردگار من است همه فدای او باد که به راستی این آزمایش برای اهل مکاشفه و مشاهده صورت گرفت و پرده از رخسار او برداشته شد آن زمان که او بر عرش بیان مستوی گردید. به راستی که این کلام ما دل های مردان بیان را به لرزه خواهد انداخت.

همچنین، در آیه ای از قیّوم الاسماء، ضمن اشاره به آیه ای از کلام الله مجید، واضح می گردد که حضرت باب همان قائم موعودند که ظاهر شده اند؛ چنانچه در سوره ۴۴ قیّوم الاسماء مذکور است: اتقوا عبادالله عما قد قدرالله لکم فی ام الکتاب علی حکم الباب محتوما فلقد اتی امرالله فلا تستعجلوه، مضمون بیان: تقوی پیشه کنید ای بندگان خدا از آنچه که خداوند در ام الکتاب برای شما بر اساس حکم باب مقدر فرموده؛ به راستی که امر الهی فرا رسیده است؛ براى آن عجله نکنید!

باری، در آیه اوّل سوره نحل آمده است: “أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ، یعنی امر الهی فرا رسیده است؛ براى آن عجله نکنید!”؛ که در کتاب “کمال الدین و تمام النعمه” شیخ صدوق در تفسیر این آیه آمده است: “قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَوَّلُ مَنْ یُبَایِعُ الْقَائِمَ ع جَبْرَئِیلُ یَنْزِلُ فِی صُورَهِ طَیْرٍ أَبْیَضَ فَیُبَایِعُهُ ثُمَّ یَضَعُ رِجْلًا عَلَى بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ وَ رِجْلًا عَلَى بَیْتِ الْمَقْدِسِ ثُمَّ یُنَادِی بِصَوْتٍ طَلِقٍ تَسْمَعُهُ الْخَلَائِقُ أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوه”، یعنی امام صادق (ع) فرمود اول کسى که با قائم ع بیعت کند جبرئیل است به صورت پرنده سفیدى فرود می آید و با قائم بیعت می کند؛ سپس یک پاى خود را بر مسجد الحرام می گذارد و پاى دیگر را بر بیت المقدس و به آواز رسائى که همه مردم بشنوند فریاد کند أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ، یعنی امر خدا آمد در آن شتاب نکنید.

همچنین، در سوره ۷۶ قیّوم الاسماء ضمن اشاره به آیه ۶۷ سوره ص، بیان می گردد که حضرت باب همان “خبر بزرگ” است؛ چنانچه مذکور است: یا قره العین، قل انی انا النباء العظیم الذی قد کان فی ام الکتاب مذکورا، مضمون بیان: ای قره العین، بگو من همان نبأ عظیم/ خبر بزرگی هستم که در ام الکتاب ذکر شده است. در روایات نبأ عظیم به ظهور قائم تفسیر شده است؛ چنانچه در “غیبت نعمانی” از امام صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمودند: ” به خدا سوگند صاحب شما [بر شما] حتما ظهور خواهد کرد، و بیعت هیچ کس را در گردن خود نخواهد داشت. و فرمود: صاحب شما ظاهر نمى‏گردد تا آنگاه که اهل یقین در باره او شکّ کنند و به این آیه تمسّک فرمود: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ، یعنی بگو او خبر بزرگى است و شما از آن رو گردان هستید”.

و در سوره ۳۶ مذکور است: یا عباد الرحمن، فاستبقوا الخیرات من لدی الباب هذا کلمه الله العلی الذی قد کان فی ام الکتاب حکیما، مضمون بیان: ای عباد رحمن، سبقت بگیرید به کسب خیرات بر یکدیگر که این خیرات در نزد باب است. این کلمه الهی بزرگی است که حکم آن در ام الکتاب آمده است.

این آیه اشاره به آیه ۱۴۸ سوره بقره دارد: ” وَ لِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ، یعنی هر طایفه‏اى را راهی است به سوی حق که بدان راه یابد؛ در نیکى‏ها و اعمال خیر، بر یکدیگر سبقت جویید! هر جا باشید، خداوند همه شما را حاضر مى‏کند؛ زیرا او، بر هر کارى تواناست”.

در غیبت نعمانی در خصوص این آیه آمده است: ” ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که این آیه درباره حضرت قائم علیه السّلام و یاران او نازل شده، و آنان بدون قرار قبلى گرد هم مى‏آیند”.

همچنین، در سوره ۹۳ آمده است: یا قرهالعین، قل انی انا الساعه أفلا تعلمون، مضمون بیان: بگو ای قرهالعین، من همان ساعت هستم، آیا نمی دانید؟

الساعه در احادیث اسلامی، به ظهور قائم تفسیر شده است؛ چنانچه در تفسیر آیه ۱۶ سوره شوری ” وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَهَ قَرِیبٌ‏ یعنی، چه می دانى، شاید ساعت (قیام قیامت) نزدیک باشد؟!”، مفضل بن عمر از حضرت صادق (ع) نقل کرده که منظور وقت ظهور قائم است”. همچنین، در ” تفسیر قمی” آمده است: “فی قوله اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ قال خروج القائم ع”.

همچنین، علائمی که در احادیث به قائم تفسیر شده، در قیّوم الاسماء به حضرت باب نسبت داده شده است. لذا، یکی از علائمی که در احادیث در خصوص قائم ذکر گردیده، برپایی عدل می باشد که در قیّوم الاسماء این عمل به حضرت باب نسبت داده می شود؛ چنانچه در سوره ۴۴ قیّوم الاسماء آمده است: فسوف نریکم من آیاتنا فی ذلک الباب مما قد کان فی کل الالواح مستورا. و لقد حق القول منا لنملئن مشرق الارض و غربها کما قد شاء الله علی الحق بالحق من حکم الکتاب قسطا محمودا بعد ما رایناها قد ملئت کفرا لدی الباب و انکارا، مضمون بیان: به زودی نشانه های ما را که در همه الواح نوشته شده است در این باب خواهید یافت و آن این است که ما زمین را بعد از آن که از ظلم و جور پرشده باشد (مقصود از اعراض و انکار باب پر شده باشد) از عدل پر می کنیم.

و در سوره ۵۴ قیّوم الاسماء با اشاره به یکی از احادیث مرویه آمده است: یا اهل الارض من اراد وجوهنا و وجوه الانبیاء کآدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی فلینظر الی وجهتنا الذی قد جعله الله فی ام الکتاب علی الحق بالحق علیا حکیما، مضمون بیان: ای اهل ارض کسی که خواستار رؤیت وجه ما یا وجوه انبیاء است مانند آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پس به صورت ما که خدا او را در ام الکتاب علی و حکیم قرار داده نظر افکند. این بیان اشاره به حدیثی است که قائم وقتی ظاهر شود خطاب به اهل ارض می فرماید: ” یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى آدَمَ وَ شَیْثٍ فَهَا أَنَا ذَا آدَمُ وَ شَیْثٌ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى نُوحٍ وَ وَلَدِهِ سَامٍ فَهَا أَنَا ذَا نُوحٌ وَ سَامٌ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ فَهَا أَنَا ذَا إِبْرَاهِیمُ وَ إِسْمَاعِیلُ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى مُوسَى وَ یُوشَعَ فَهَا أَنَا ذَا مُوسَى وَ یُوشَعُ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى عِیسَى وَ شَمْعُونَ فَهَا أَنَا ذَا عِیسَى وَ شَمْعُونُ أَلَا انتهی، یعنی الا اى اهل عالم! هر کس می خواهد آدم و شیث را ببیند، بداند که من همان آدم و شیث هستم، هر کس می خواهد نوح و پسرش سام را ببیند بداند که من همان نوح و سام می باشم، هر کس می خواهد ابراهیم و اسماعیل را ببیند، بداند که من همان ابراهیم و اسماعیل هستم هر کس می خواهد موسى و یوشع را ببیند بداند که من همان موسى و یوشع هستم. هر کس می خواهد عیسى و شمعون را ببیند، بداند که من همان عیسى و شمعون هستم.

ü آیات موجود در قیّوم الاسماء که اشاره به رسالت و مظهریت حضرت باب دارد

حضرت باب ازهمان ابتداء، در کتاب مبارک قیّوم‌الاسماء، مدّعی مقام رسالت و شارعیّت بوده‌ و ادعای نزول وحی و کتاب آسمانی — که از خصائص پیامبران است — از جانب خداوند را نموده اند. چنانچه در اوّلین آیه همین سفر مبین به نزول وحی و کتاب آسمانی بر حضرتشان اشاره می شود: الحمد لله الذی نزل الکتاب علی عبده بالحق لیکون للعالمین سراجاً وهاجاً، مضمون بیان: شکر خدایی را که این کتاب را بر بندۀ خود (باب) نازل فرمود و او را برای جهانیان چراغی تابان قرار داد.

همچنین، در سوره ۵۲ مذکور است: فاستمع لما اوحی الیک من ربک انک قد کنت فی الطور مکلما عن الله الحق، مضمون بیان: گوش کن به آنچه به تو از جانب خداوند وحی می شود، من از جانب خداوند به حق تکلم می کنم.

و در سوره ۵۴ می فرماید: انا نحن قد انزلنا علی قلبک الروح و جبرئیل باذن الله مصدقاً لما بین یدیک رحمه و بشری لعبادک المؤمنین، مضمون بیان: ما بر قلب تو به اذن خداوند روح الامین و جبرئیل را نازل کردیم که تصدیق کند آنچه بین دستهای توست، بشارتی برای مؤمنان باشد.

و در سوره ۶۰ آمده است: انا نحن قد اوحینا الیک کما اوحینا الی محمد و من قبله الرسل بالبینات لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الابواب، مضمون بیان: ما به تو وحی کردیم همان طور که به محمّد وحی کردیم و به همان صورتی که به پیامبران قبل وحی کردیم به این خاطر که پس از اتمام ابواب حجت تمام است (یعنی تو باب نیستی، بلکه به تو وحی شده و پیامبری).

و در سوره ۴۰ مذکور است: یا ایها المؤمنون، الم یکفکم هذا الکتاب حجه من عندالله علیکم فکیف تؤمنون بمحمد بالغیب علی کتابه تالله الحق لو اجتمع اهل الارض و السماء علی ان یاتوا بمثل بعض من حرفه لن تستطیعوا، مضمون بیان: ای مؤمنان؛ آیا این کتاب برای شما از جانب خدا حجت نیست؛ پس چگونه و با چه حجتی به محمّد در غیب و به کتابش ایمان آوردید؟ قسم به خدا اگر تمام اهل زمین و آسمان جمع شوند هرگز نمی توانند حرفی مثل او نازل کنند.

همچنین، در سوره ۳۱ خطاب به حضرت باب مذکور، که آن حضرت خلق را به دین خداوند دعوت نمایند: یا قرهالعین فادع الناس الی دین الله العلی کما قد شاءالله فی حقک، مضمون بیان: ای قره العین (خطاب به حضرت باب)، مردم را به دین خداوند که توسط علی (علی محمّد) آورده شده دعوت کن؛ همان گونه که اراده خداوند در حقّ تو قرار گرفته است.

همچنین، در سوره ۲۹ قیّوم الاسماء، ضمن اشاره به این که حضرت باب، رسول الهی است و کلام او کلمه الله، آمده است: و من اطاع الله و کلمه فقد فاز بالحق فضلا کبیرا و من غصی الله و بابه فقد ضل ضلالا بعیدا، مضمون بیان: کسی که از خدا و کلمه او پیروی کرد به فضل بزرگ رسیده و کسی که از خدا و باب او دوری کرد گمراه گشته است.

علاوه بر مطالب فوق، همان طور که در کلام الله مجید آیاتی در حقّ حضرت محمّد (ص) در تأیید رسالت آن حضرت نازل گردیده، در قیّوم الاسماء نیز همان بیانات در خصوص حضرت باب عزّ نزول یافته که دال بر رسالت و مظهریت آن حضرت می باشد. لذا، همان طور که در کلام الله مجید در حقّ حضرت محمّد (ص) آمده: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ (نجم/۳) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏ (۴)، یعنی و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گوید! آنچه مى‏گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست!؛ در سوره ۵۶ قیّوم الاسماء نیز آمده است: یا ملأ الانوار انا نحن تالله الحق ما ننطق عن الهوی و ما ننزل حرفا من ذلک الکتاب الا باذن الله الحق اتقوا الله و لا تشکوا فی امرالله، مضمون بیان: ای گروه انوار(شیخیه)، قسم به خداوند حق که ما از روی هوای نفس سخنی نگفته ایم و هیچ حرفی از این کتاب را جز به اذن خدا نازل ننمودیم. از خدا بترسید و در امر او تردیدی به خود راه ندهید.

ابلاغ کلام الهی، فارغ از رد و قبول خلق، از وظائف و ویژگی های پیامبران آسمانی می باشد؛ چنانچه در کلام الله مجید خطاب به حضرت رسول (ص) آمده است: فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ الْبَلاغ‏ (شوری/ ۴۸)، یعنی و اگر روى ‏گردان شوند(غمگین مباش)، ما تو را حافظ آنان(و مأمور اجبارشان) قرار نداده‏ایم؛ وظیفه تو تنها ابلاغ رسالت است! همچنین مذکور است: وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ (عنکبوت/۱۸)، یعنی و اگر [مرا] تکذیب کنید [چیز جدیدى نیست‏] زیرا امت‏هایى پیش از شما نیز [پیامبران را] تکذیب کردند، و بر عهده پیامبر جز رساندن آشکار [پیام وحى‏] نیست. و ایضاً آمده است: وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبینُ (تغابن/۱۲)، یعنی اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید پیامبر را؛ و اگر روى ‏گردان شوید، رسول ما جز ابلاغ آشکار وظیفه‏اى ندارد! در آیه ۵۷ سوره قیّوم الاسماء نیز حضرت باب، ضمن اشاره به این اصل مهم، یادآور می شوند که وظیفه ای جز ابلاغ پیام الهی ندارند: ” قل انی عبدالله بالحق و لن اجد من دون الرحمن ملتحدا و ما علّی الا البلاغ باذن الله فی کلمه فمن شاء فلیؤمن و من شآء فلیکفرو ان الله لهو الغنی عن العالمین جمیعا“، مضمون بیان: بگو من بنده خدا هستم و جز خدا پناهگاهی نمی یابم و وظیفه ای جز ابلاغ به اذن خدا در هیچ کلمه ای ندارم؛ هر کس خواست ایمان بیاورد و هر کس خواست کافر شود؛ او از تمام عالمیان بی نیاز است.

همچنین، در سوره ۶۱ قیّوم الاسماء می فرماید: “یا اهل الارض و لقد جائکم الذکر من عندالله علی فترهٍ من الرسل لیزکیکم و لیطهرکم من الارجاس لایّام الله الحق“، مضمون بیان: ای اهل ارض ذکر (حضرت باب) از نزد خداوند در فقدان انبیاء و رسولان به سوی شما آمده است تا شما را تزکیه داده و شما را برای ایّام الله مطهّر گرداند. و در سوره ۴۷ قیّوم الاسماء آمده است: ” و لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم باباً من انفسهم لیتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه“، مضمون بیان: بگو به راستی خداوند بر مؤمنین منت نهاد زیرا بابی از بین خودشان مبعوث نمود تا آیاتش را بر آنها تلاوت کند و آنان را پاکیزه نماید و به آنها کتاب و حکمت تعلیم دهد.

آیه نخست، اشاره به آیه کریمه ای دارد که در شأن رسالت حضرت محمّد (ص) نازل شده است: “یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى‏ فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُل (مائده/ ۱۹)، یعنی اى اهل کتاب! رسول ما، پس از فاصله و فترتى میان پیامبران، به سوى شما آمد”. به عبارتی، این آیه در مقام معرفی حضرت محمّد (ص) به عنوان پیامبر الهی می باشد و بیانگر خصوصیت یک پیامبر بوده که با فاصله ای نسبت به پیغمبر قبل ظاهر می شود. لیکن، خصوصیات تزکیه و تطهیر، و تعلیم کتاب و حکمت، هم خاص پیامبران است؛ چنانچه در آیه ۱۵۱ سوره بقره می فرماید: کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَه، یعنی همان‏گونه رسولى از خودتان در میان شما فرستادیم؛ تا آیات ما را بر شما بخواند؛ و شما را پاک کند؛ و به شما کتاب و حکمت بیاموزد.

و همان طور که در آیه ۲۸ سبأ در حقّ حضرت محمّد (ص) آمده است: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّهً لِلنَّاسِ بَشیراً وَ نَذیرا، یعنی و ما تو را جز براى همه مردم نفرستادیم تا (آنها را) بشارت دهى و بترسانی. در آیه ۵۴ قیّوم الاسماء نیز به همین مضمون آمده است: انا نحن قد ارسلناک بالحق علی کافه الناس بشیرا و نذیرا، مضمون بیان: همانا ما به راستی تو را به حق فرستادیم بشارت دهنده و بیم دهنده.

همچنین، همان طور که در خصوص حضرت محمّد (ص) آمده است: وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی‏ ثَمَناً قَلیلاً(بقره/ ۴۱)، یعنی و به آنچه نازل کردم و کتاب شما را تصدیق مى‏کند، ایمان بیاورید و اولین کافر به آن نباشید و آیات مرا به بهایى ناچیز نفروشید؛ در سوره ۵۲ قیّوم الاسماء نیز می فرماید: یا اهل القرآن لا تکونوا اوّل کافر به ذکرالله و لا تشتروا آیات الله العلی علی غیر الحق به ثمن بخس قلیلا، مضمون بیان: ای اهل قرآن اوّل کافر به ذکرالله (حضرت باب) نباشید و آیات الهی را بهایی کم و ناچیز نفروشید.

و همان طور که در حقّ حضرت رسول (ص) آمده است: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً )احزاب/۲۱)، یعنی مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى‏کنند؛ در سوره ۳۸ قیّوم الاسماء نیز در خصوص حضرت باب آمده است: و لقد حکم الرحمن فی کتابه لانفسکم فی ذکرالله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر، مضمون بیان: و مسلّماً پروردگار در کتاب خودش ذکرالله را سرمشق نیکویی برای آنان که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند قرار داد.

همچنین، همان طور که در آیه ۷ سوره محمّد در خصوص یاری آیین حضرت محمّد (ص) آمده است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ، یعنی اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اگر(آیین) خدا را یارى کنید، خدا نیز شما را یارى مى‏کند و گام هایتان را استوار مى‏دارد؛ در سوره ۳۶ قیّوم الاسماء نیز می فرماید: و انا نحن قد جعلنا عبدنا ذکرا من عندالله مبارکاً فیکم لتنصرنه فی یوم البعث علی الحق بالحق العلی قویا ان تنصروا الله ینصرکم، مضمون بیان: همانا بنده ما “ذکر” که از جانب خداوند آمده نفس مقدسی است در بین شما؛ که او را در روز بعثت یاری کنیم و خدا هم فرموده اگر خدا را یاری کنید خدا هم شما را یاری می کند.

و همان طور که در آیه ۱۵ سوره اسراء آمده است: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا، یعنی و ما هرگز(قومى را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبرى مبعوث کرده و حجت را بر آنان تمام کرده باشیم؛ در سوره ۵۴ قیّوم الاسماء نیز آمده است: و ما کنا نعذب نفساً الا و قد بعثنا فیهم ذکرا من انفسهم علی الحق و ان حجه الله بعد الذکر علی العالمین قد کان بالحق علی الحق بلیغا، مضمون بیان: و ما هیچ گروهی را مجازات نخواهیم نمود مگر این که پیامبری از خودشان برای آنها بفرستیم و به راستی که بعد از ارسال ذکر (حضرت باب) حجت خدا بر عالمیان به حق کامل گردید.

و همان طور که در آیه ۸۰ سوره نساء آمده است: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه‏، یعنی هر که رسول را اطاعت کند خدا را اطاعت کرد؛ و حضرت رسول (ص) فرموده اند: من رآنی فقد رأى الحق، یعنی هر که مرا ببیند به راستی که خدا را دیده است؛ در سوره ۴۶ قیّوم الاسماء نیز آمده است: ” و ما من نفس قد اتبع هذا الذکر من عندی الا و قد اتبعنی و من احب الذکر فی الله فقد احبی و من اراد ان ینظر الّی فلینظر الی وجهه و من اراد ان یسمع الحدیث منی فلیسمع من لسان الله الصادق بدائع الحکمه و مفاتیح الرحمه“، مضمون بیان: هیچ نفسی نیست که این ذکر (حضرت باب) را که از جانب خداوند آمده پیروی کند جز آن که مرا پیروی کرده و هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که اراده کند که بر وجه من نظر کند بر وجه او نظر نماید و هر کس اراده نمود که خبری از من بشنود از زبان او که راستگوست بدایع حکمت و مفاتیح رحمت را استماع نماید. و ایضاً، در اولیّن سوره قیّوم الاسماء آمده است: یا اهل الارض، من اطاع ذکرالله و کتابه هذا فقد اطاع الله، مضمون بیان: ای اهل ارض، هر که از ذکرالله (حضرت باب) و این کتابش اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است.

و در سوره ۶۷ قیّوم الاسماء آمده است: یا اهل الارض هذه ناقه الله علی الارض فلا تمسوها بسوء الظن من دون الحق فیاخذکم عذاب الله بغته شدیدا، مضمون بیان: ای اهل ارض، این ناقه الهی است که بر روی زمین قرار دارد، پس هیچ آسیبی به ناحقّ به او نرسانید که عذاب شدید ناگهانی شما را فرا خواهد گرفت. این بیان اشاره به آیه ۷۳ سوره اعراف داشته که در حق حضرت صالح، وقتی که به سوی قوم ثمود فرستاده شد، نازل گردید: قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ هذِهِ ناقَهُ اللَّهِ لَکُمْ آیَهً … وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (اعراف/۷۳)، یعنی دلیل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده: این ناقه الهى براى شما معجزه‏اى است … و آن را آزار نرسانید، که عذاب دردناکى شما را خواهد گرفت.

ü آیات موجود در قیّوم الاسماء مبنی بر آن که حضرت باب حجت خداست

لازم به ذکر است که در آثار دینی، پیامبران و اوصیاء آن ها حجت های خداوند بر بندگان خوانده شده اند؛ چنانچه در حدیثی از حضرت محمد (ص)، آن حضرت خود و حضرت علی (ع) را حجت خدا بر خلق نامیده اند: ” وَ مِنْ کِتَابِ الْأَرْبَعِینَ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَا وَ عَلِیٌّ حُجَّهُ اللَّهِ عَلَى عِبَادِه. همچنین در آثار اسلامی، در خصوص قائم نیز ذکر گردیده است: ” او حجّه اللَّه قائم است”. به عبارتی، یکی از القاب قائم حجه الله است؛ چنانچه در زیارت مخصوص آن حضرت به نام آل یاسین نیز مذکور است: “السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللَّهِ وَ دَلِیلَ إِرَادَتِه”؛ سلام بر تو، ای حجّت خدا و نشانگر و راهنمای اراده‌ او. و ایضاً در مأخذی دیگر در خصوص آن حضرت مذکور است: “و أشهد أنّک حجّه اللَّه”، یعنی و شهادت می دهم که تو حجت خدایی؛ همچنین، در برخی از آثار اسلامی قائم را “حجه آل محمد ص” خوانده اند. با این تفاسیر، در آیات بیشماری از قیّوم الاسماء نیز واژه حجت به کار رفته و حضرت باب حجت خداوند خوانده شده اند.

در سوره ۶۲ قیّوم الاسماء، اشاره گشته که حضرت باب همان حجت موعود است: یا ایها الملأ اسمعوا ندائی من لسان هذا الذکر الاکبر فان حجتی علیکم هذا النفس نفسی و قد کان الحکم فی کتاب الله البدء مکتوبا، مضمون بیان: ای مردم، ندای مرا از زبان این ذکر اکبر (حضرت باب) بشنوید؛ این نفس (حضرت باب) قائم مقام من است و این همان حجت خداست که در کتاب های قبل مذکور است. و ایضاً در سوره ۳۳ قیّوم الاسماء مذکور است: تالله الحق ما جعل الله عندکم علی الحق حجه لعبدنا و انا کنا قد کفیناکم لحجتکم فسوف تصدقون امرالله بالحق، مضمون بیان: به خدا سوگند که خداوند فرو نگذارد هیچ حجتی را در مورد بنده ما (ذکر الله) و خداوند برای حجت خویش کفایت نمود؛ پس به زودی امر خداوند را به حق تصدیق می کنید. و در سوره ۴۶ قیّوم الاسماء می فرماید: یا اهل الارض ان الیوم حجتی فیکم هذا الذکر فارغبوا الی الارض المقدس و اصبروا فیها و کونوا انصارالله خالصا من دون الناس، مضمون بیان: ای اهل ارض، امروز حجت من این ذکر (حضرت باب) است که در بین شماست. پس بشتابید به ارض مقدس و شکیبایی کنید در راه آن و یاوران خالص خدا باشید. و در سوره ۵۸ آمده است: الله قد اوحی الی حجته انّ هذه الکلمه متوقفت علی کلمه التسبیح فکبروا الله بارئکم انه هو الحق لا اله الا هو و ان هذا الذکر لحجتی بالحق، مضمون بیان: خداوند وحی کرده به حجتش که این کلمه (کلمه توحید) متوقف است بر کلمه تسبیح. پس خداوند خالقتان را تکبیر گویید که به راستی اوست خدا؛ هیچ خدایی جز او نیست و این ذکر (حضرت باب) به حق حجت من است. همچنین، در سوره ۵۹ می فرماید: یا عباد الله اسموا نداء الحجه من حول الباب ان الله ربی قد اوحی الی انا قد انزلنا هذا الکتاب علی عبدک لیکون علی العالمین علی الحق بالحق نذیرا و بشیرا، مضمون بیان: ای عباد خدا، صدای حضرت حجت را از حول باب بشنوید که می فرماید خداوند به من وحی نموده که این کتاب را بر بنده ات نازل کنم تا بر عالمیان نذیر و بشیر باشد. و در سوره ۶۴ قیّوم الاسماء آمده است: انا نشهد حجتک لکل نفس بالآیات البدیعه من عند الله، مضمون بیان: ما شهادت می دهیم که تو حجت خدایی برای تمام مردم توسط این آیات بدیع که از نزد خدا نازل می شود. و در سوره ۶۵ می فرماید: هذا کتاب قد نزلناه مبارک بالحق مصدق علی الحق لیعلم الناس ان حجه الله فی شأن الذکر کمثل حجته لمحمد خاتم النبیین، مضمون بیان: این کتابی است که ما آن را به حق نازل کردیم تا مردم همگی بدانند که حجت خداوند در نزد ذکر (حضرت باب) است مانند همان حجتی که نزد محمّد خاتم النبیین بود.

ü آیاتی از دیگر آثار حضرت باب راجع به مقامشان

حضرت باب در بسیاری از آیات نازله به قائمیت، مظهریت و رسالت و من عندالله بودنشان اشاره می فرمایند؛ چنانچه در بیان فارسی که ام الکتاب حضرت باب می باشد، در باب الرّابع من الواحد الرّابع، آمده است: ” امروز کلّ مؤمنین به قرآن منتظر ظهور قائم آل محمّد ص و از برای ظهور او تضرع و ابتهال و به رؤیت او در رؤیاهای خود افتخار و او را به دست خود به سجن فرستاده و در جبل ساکن نموده؛ این است معنی حدیث فیه سنه من یوسف یباع و یشتری”.

و در همان مأخذ، باب السابع من الواحد الثانی، می فرماید: ” چنانچه ظهور قائم آل محمّد (ص) به عینه همان ظهور رسول الله است ظاهر نمی شود الاّ آن که اخذ ثمرات اسلام را از آیات قرآنیّه که در افئده مردم غرس فرموده نماید واخذ ثمره اسلام نیست الاّ ایمان به او و تصدیق به او و حال که ثمره بر عکس بخشیده در بحبوحه اسلام ظاهر شده و کلّ به نسبت به او اظهار اسلام می کنند و او را به غیر حقّ در جبل ماکو ساکن می کنند”.

و در باب الثالث من الواحد التاسع می فرماید: ” در ظهور نقطه بیان (حضرت باب) اگر کلّ یقین کنند به این که همان مهدی موعودی است که رسول خدا ص خبر داده یک نفر از مؤمنین به قرآن منحرف نمی شوند از قول رسول خدا ص”.

و در الباب الاول من الواحد الثانی مذکور است: ” و در این کور خداوند عالم، به نقطه بیان (حضرت باب) آیات و بیّنات خود را عطا فرموده و او را حجّت ممتنعه بر کلّ شیء قرار داده و اگر کلّ ما على الارض جمع شوند نمی توانند آیه به مثل آیاتى که خداوند ازلسان او جارى فرموده اتیان نمایند و هر ذى روحى که تصوّر کند به یقین مشاهده می کند که این آیات از شأن بشر نیست بلکه مخصوص خداوند واحد احد است که بر لسان هر کس که خواسته جارى فرموده، و جارى نفرموده و نخواهد فرمود الاّ از نقطه مشیّت (روح الامین)؛ زیرا که او است مرسل کلّ رسل و منزل کلّ کتب و هر گاه این امرى بود که از قوّه بشر ظاهر می شد از حین نزول قرآن تا حین نزول بیان که هزار ودویست وهفتاد سال گذشت باید کسى به آیه اتیان کرده باشد با وجودى که کلّ با علوّ قدرت خود خواستند که اطفاء کلمات الله را نمایند ولى کلّ عاجز شده و نتوانستند”. همچنین، در منتخبات آثار حضرت باب مذکور است: ” و همچنین نظر کن ظهور رسول الله را که هزار و دویست و هفتاد سال تا اوّل ظهور بیان گذشته و کلّ را منتظر از براى ظهور قائم آل محمّد فرموده و اعمال کلّ اسلام از رسول الله بدء آن بوده سزاوار است که عود آن به آن حضرت شود و خداوند آن حضرت را ظاهر فرمود به حجّتى که رسول الله را به آن ظاهر فرموده که احدى از مؤمنین به فرقان نتوانند شبهه در حقیّت او نمایند زیرا که در قرآن نازل فرموده که غیر الله قادر نیست بر این که آیه نازل کند”. و در توقیعی می فرمایند: ” فلاشهدنک و کل شئ بان یومئذ لم یکن من عندک من حجه الا ذات حروف السبع عبدک الذی قد اتیته حجه نبیک من قبل “، مضمون بیان: تو و همه چیز را گواه می گیرم که امروز هیچ حجتی از جانب تو وجود ندارد جز کسی که نامش با عدد ۷ (علی محمد) منطبق است؛ همان بنده ای که حجت پیامبر گذشته را به او عطا کردی. و در اسماء کلشئ آمده است: “فاذا فاشهد قد نزل الله علی تلک الحجه و کل فیها مبعدون و اننی انا قائکم الذی انتم به توعدون”، مضمون بیان: در این هنگام مشاهده کن که خداوند این حجت را بر من نازل نمود و همه از آن در حجابند و من همان قائمی هستم که شما بدان وعده داده شده اید.

و در همان مأخذ مذکور است: “و ان لا مهدی الّا ذات حروف السبع”، مضمون بیان: و هیچ مهدی جز ذات حروف سبع (علی محمد) نیست.

ü توقیعات حضرت باب خطاب به حاجی میرزا آقاسی و حاج محمد کریم خان کرمانی

حضرت باب در برخی توقیعاتشان نیز تلویحاً به مقام خود به عنوان بقیه الله اشاره داشته و از خود به عنوان امام حی و آشکار نام می برند. آن حضرت در توقیعی که پس از بازگشت از سفر مکه، حدود یک سال پس از اظهار امرشان، خطاب به حاجی میرزا آقاسی صدر اعظم نازل و از بوشهر برایش ارسال می فرمایند به مقام خودشان به عنوان بقیه الله و حجت خداوند اشاره داشته و حاج میرزا آقاسی را به پیروی از فرمان الهی امر می فرمایند: “اقرأ کتاب ذکر اسم ربّک من لدن امام مبین و انّه لکتاب قد نزل من حکم ربّک من لدن علیٌّ حکیم ان اتبع حکم ما نلقی الیک الآن من کتاب ربّک فانّ ذلک حکم قویم و انّ الله ربّک یعلم ما فی السّموات و ما فی الأرض و انّه لا اله الّا هو لقوی عزیز ان اشکرالله ربّک ثمّ اسجد لحکمه فانّ ذلک لهو الفوز العظیم ثمّ اعلم انّ بقیه الله حجّه ربّک یعلم ما فی السّموات و ما فی الأرض و انّه باذن ربّک قد کان علی ما یشآء مقتدراً و لقد نزلنا من قبل کتاباً الی النّاس لیعلموا حکم ربّک فی کلمه البدع و کانوا علی صراط قویم و لقد کذّبوا بعضاً من النّاس آیاتنا بما یلقی الشیطان فی انفسهم و انّ اولئک هم فی کتاب الله لظالمون انّ الّذین اتبعوا آیات الله بالحق فاولئک هم المهتدون و انّ الّذین اتبعوا اهوائهم و استهزوا آیات ربّک فاولئک هم المشرکون”، مضمون بیان: بخوان کتاب ذکر را از جانب امام حق و آشکار، به راستی کتابی است که به حکم پروردگارت از جانب علی نازل شده و حکم خدا اینست که پیروی کنی از آنچه که ما به تو در این کتاب القاء می کنیم. که این حکمی است استوار و به راستی که خداوند می داند آنچه در آسمانها و زمین است و هیچ خدایی جز او نیست خدایی قوی و عزیز. این که خدا را شکر نما و به حکمش خاضع باش که این باعث رستگاری بزرگ است. سپس بدان که بقیه الله حجت خداست آنچه در آسمانها و زمین است می داند، و به اذن پروردگار تو بر همه چیز قادر است. ما در گذشته کتابی برای مردم نازل کردیم تا حکم پروردگارت را در آیات جدید بدانند و بر صراطی استوار قائم گردند، و به راستی بعضی از مردم این آیات را در اثر القاء شیطان تکذیب کردند، آنان از ستمکارانند. و به راستی که آنان پیروی این آیات کردند آنان از هدایت شدگانند.

همچنین، حضرت باب در توقیعی به حاج محمد کریم خان کرمانی، که پیش از سال ۱۲۶۲ قمری، حدود دو سال پس از اظهار امرشان، صادر گردیده می فرمایند: “یا محمّد ایها الکریم اَنِ اتَبِع حکم ربّک ثمّ اخرُج لعهد بقیه الله امام عدل مبین هو الذی بیده ملکوت کل شئٍ و لا یعزب من علمه بعض شئٍ و انّه عبدالله فی کتاب حفیظ و انّ الیوم فرضٌ لمن علی الارض من غربها و شرقها ان یخرجوا من بیتهم مهاجراً الی بلد الذّکر بحکم بقیه الله امام حی عظیم، مضمون بیان: ای محمّد ای کریم، تبعیت کن فرمان پروردگارت را سپس خارج شو برای عهد و پیمان با بقیه الله امام عادل آشکارا. او کسی است که در دستش ملکوت همه چیز می باشد و از عملش هیچ جیزی معذب نمی شود و همانا او بنده خداست در کتاب محفوظ. و همانا امروز بر مردم غرب و شرق فرض و واجب است که خارج شوند از خانه هایشان و مهاجرت کنند به شهر ذکر (حضرت باب) به فرمان بقیه الله امام زنده بزرگ.

ü توقیع قائمیت

توقیع قائمیت از جانب حضرت باب به اعزاز یکی از علماء خراسان به نام ملا شیخ علی ترشیزی ملقب به عظیم نازل گشت و برایش ارسال گردید، و “همین که توقیع مبارک به دستش (عظیم) رسید بیدرنگ به استنساخ و نشر آن پرداخته مکاتیب متحد اللحن به معاریف بابیه نگاشته مسائل و تعالیم مندرجه در توقیع را منتشر و مشتهر ساخت”. به بیانی دیگر، نداء قائمیت پس از نزول این توقیع منیع علناً بلند شده و حضرت باب ضمن اظهار مقامشان حجت را بر همگی تمام می کنند. باری، متن این توقیع به قرار ذیل است: ” الله اطهر. ان یا خلق الله کل تقرئون ثمّ لتؤمنون و توقنون. هوالاعلی. بسم الله الامنع الاقدس. شهدالله انه لا اله الا هو له الخلق و الامر یحیی و یمیت ثمّ یمیت و یحیی و انه هو حی لایموت فی قبضته ملکوت کلشئ یخلق ما یشاء بامره انه کان علی کلشی قدیرا ان یا علی قد اصطفیناک بامرنا و جعلناک ملکا ینادی بین یدی القائم انه قد ظهر باذن ربه ذلک من فضل الله علیک و علی الناس لعلهم یشکرون ان یا علی اننی انا نارالله التی یظهر الله یوم القیمه و کل بها یبعثون و ینشرون و یحشرون و یعرضون ثمّ هم فی الجنه یدخلون قل انّ الذین دخلوا فی الباب سجدا فو ربّ السموات و ربّ الارض ربّ العالمین اذا یزید الله علی نارهم عدد الباب و لیجعلنّ لهم نوراً فاذا هم یعلمون ذلک قائم الذی کل ینتظرون یومه و کل به یوعدون انّا قد صبرنا یوم القیمه خمسین الف سنه لیمحصن کلشئ حتی لایبقی الا وجه ربّک ذی العزه و الجلال و ما شهدنا علی روح ایمان یومئذ الاّ عدد الوجه انا کنا به عالمین و ان اول من بایع بی محمد رسول الله (ص) ثم علی (ع) ثم الذین هم شهداء من بعده ثمّ ابواب الهدی ثمّ ما قد قدر الله له ذلک الفضل من النبیین و الصدیقین و الشهدإ و الذین هم بالله و آیاته موقنون من حیث لا یعلمون فاذا شهد الله علیهم بما قد دخلوا نار الله التی کل بها لیمحصون فاذا یبعثهم الله من مراقد انفسهم و یخلقهم بمثل ما قد خلقهم اول مره انه کان علی کلشئ قدیرا قل ان الله بما قد نزل من قبل من الایات فی ام الکتاب قد خلق محمدا ثم ما شاء کذلک یخلق الله یومئذ ما یشاء بقوله کن فیکون و من ینتظر بعد هذا ظهور مهدی او رجع محمد او احد ممن آمن بالله و آیاته فاولئک مالهم من علم الی یوم یرجعنی الله و من آمن بی ذلک یوم القیمه فاذا کل فی خلق جدید انا قد بدئنا ذلک الخلق و انا لنعیدنهم وعدناعلینا انا کنا قادرین و من یرزق من بعد ما رزقوا من قبل من کل ماهم لیدینون فاولئک هم لا یحل علیهم بما قد نزلنا من قبل فی القرآن انا کنا نستنسخ ما کنتم تعلمون انّا قد انشأنا نشأه الاخره و ارفعنا کل ما کان الناس به لیدینون قل ان الهواء یطهرکم بمثل ما یطهرکم الماء ان یا عباد الله فاشکرون و من یعمل بعد ان یوصل الله حکم حجه ربک فلا یقبل عنه من شئ و ان یومئذ کل مثل الذین اوتوا الکتاب من قبل مالهم حکم الّا من یدخل فی دین الله و کان من المخلصین و من یتلو آیه من الکتاب او یروی حدیثا من بعد یرید ان یعمل به فاولئک مثلهم کمثل الذین کانوا من قبل فسیدخلهم الله ربهم فی دین الحق انه کان علی کلشئ قدیرا قل لو اجتمع الناس کلهم اجمعون علی ان یأتوا بمثل ذلک الکتاب لن یستطیعوا و لن یقدروا و لو کانوا علی الارض عالمین فلتأمرن الناس کلهم اجمعین ان یقرئوا باللیل و النهار الایه التی قد نزلناها فی اول الکتاب لیرزقن برزق ربهم و کانوا بالله و آیاته موقنین قل انما الدین من بعد الدین ان تؤمنوا بالله و آیاته و لتنصرن فی دین الحق بما انتم علیه مقتدرون قل لا تحضرنّ المقاعد التی کنتم فیها تصلون و لتحضرن بین یدی الله و لتنصرن الذی قد رجعوا الی الحیوه الاولی و لتأخذن حق الله باذنه انه کان بکلشئ علیما سبحانک اللهم فاشهد علی فاننی انا ما فرّطت فی الکتاب الاول من شئ بما نزلت فیه انه لا اله الا انا ایای فاتقون لتوقن کل نفس بما قد فصلت فیه ان لایکن من بعدالله و آیاته حدیثاً کان الناس به یؤمنون سبحانک اللهم قد قضی خمسین الف سنه یوم القیمه فاذا لاجعلن النار لمن قد دخل فی الباب نوراً و رحمه من عندک انک کنت ذا رحمه عظیماً قل ان الله حق و ان ما دون الله خلق له و کل له عابدون ان یا خلق الله انه لا اله الا هو و اننی انا اول العابدین قل انه لمحمد هاد قل انه لمهدی موعود فی ام الکتاب قل انه صاحب حق کل به یوعدون قل انه قائم حق کل به موقنون و انّا قد نزلنا ذلک الکتاب رحمه من لدنا للعالمین لئلا یقول احد لو علمنی الله ظهور مهدی او رجع محمد و الذین هم شهداء من بعده ثم المؤمنون لکنت من المحضرین قل ان الله ربی لغنی علیم”.

مضمون بیان: خدا پاک تر و پاک ترین است. ای خلق خدا همگی بخوانید، ایمان بیاورید و یقین کنید؛ اوست خداوند اعلی. به نام خداوندی که منزه و مقدس است. خداوند گواهی می دهد که هیچ خدایی جز او نیست. امر و خلق از آن اوست. زنده می کند و می میراند و باز می میراند و زنده می کند. به راستی که او زنده ای است که هرگز نمی میرد، ملکوت همه چیز در قبضه قدرت اوست. آنچه بخواهد به امر خویش می آفریند و اوست که بر همه چیز تواناست. ای علی (خطاب به عظیم) تو را ما به امر خویش انتخاب نمودیم و ملائکه ای قرار دادیم که بین دو دست قائم به پا خیزی و ندا کنی ای مردم او به اذن پروردگار ظاهر شد این است از فضل خدا بر تو و بر همه مردم. شاید آنها شکر گذار گردند. ای علی منم آن نارالله یی که خدا او را در روز قیامت ظاهر می کند و به وسیله آن همه مردم مبعوث و محشور شده و بر خداوند عرضه می شوند سپس در بهشت داخل می گردند. بگو به راستی آنان که سجده کنان به مقام باب وارد گشتند قسم به پروردگار آسمانها و زمین خداوند به عدد باب بر نار آنها می افزاید و برای آنها این نار را نور می گرداند. در این صورت است که پی می برند که این همان قائمی است که همه منتظر روز ظهور او بودند و همه به آن وعده داده شده بودند. به راستی که ما صبر کردیم در روز قیامت پنجاه هزار سال تا همه چیز را به بوته آزمایش در آورده به حدی که جز وجه پروردگار تو صاحب عزت و جلالی باقی نماند. و در این روز هیچ کس را بر روح ایمان نیافتیم جز به تعداد عدد وجه (به ابجد برابر است با عدد ۱۴؛ اشاره به چهارده معصوم ۱۴). اولین کسی که بیعت کرد به من محمّد رسول الله (ص) بود؛ سپس علی (ع)؛ سپس شهداء بعد از او؛ سپس ابواب هدی؛ سپس آنان که خدا این فضل را برای آنان مقدر کرده بود، یعنی نبیین و صدیقین و شهداء و مؤقنین به خدا و آیات او و آنان که ایمان آورده بودند از آن جا که نمی دانستند. در این هنگام خدا گواهی داد بر آنان پس از آن که داخل آتش امتحان گشتند و خداوند آنان را از قبور نفس بیرون آورد و آنان را به مانند خلقت اولیّه خلق جدید فرمود. به راستی که او بر همه چیز قادر است. بگو به راستی که خداوند توسط نزول آیات در ام الکتاب محمّد را خلق فرمود، یعنی نزول آیات باعث خلقت حضرت محمّد شد. به همین طریق امروز خداوند هر که بخواهد را به کلام خودش که می گوید کن فیکون خلق می فرماید. و کسی که بعد از این ظهور منتظر ظهور مهدی یا رجعت محمد و یا هر یک از مؤمنین به خدا و آیات او شود او محروم از علم الهی است تا زمانی که خداوند من و مؤمنین مرا در روز قیامت مجدداً رجعت دهد (اشاره به ظهور بعد)، که در این هنگام همگی خلق جدید خواهند شد. به راستی که ما این خلق را آفریدیم و در آینده باز آنها را باز خواهیم گرداند. این وعده ای است از ما؛ ما بر همه این امور تواناییم. هر کس از رزق قبل رزقی طلب کند نسبت به هرچه بدان متدین است این رزق برای او حلال نخواهد بود از آن جهت که ما در قبل در قرآن نازل نمودیم به راستی که ما اعمال قبل شما را نسخ نمودیم. ما نشئه دیگری را خلق کردیم و آنچه در گذشته بدان مؤمن بودند و دین خود می پنداشتند برداشتیم (اشاره به نسخ دین قبل). بگو به راستی که هوا شما را پاکیزه خواهد نمود همان گونه که آب شما را پاکیزه خواهد کرد. هان ای بندگان خدا شکر گذار باشید و کسی که بعد از وصول این حکم الهی که حکم حجت خداست اعمال دین قبل را انجام دهد از او قبول نخواهد شد، و امروز همه به مانند مؤمنین به کتاب قبل هستند، برای هیچ کس از آنان حکمی نیست جز کسانی که داخل در دین خدا شوند و از مخلصین گردند. و کسانی که آیه ای از کتاب خدا را تلاوت کنند یا حدیثی را منبعد روایت کنند که اراده عمل به آن را داشته باشند، مَثَل آنان مَثَل کسانی است که در گذشته بودند که به زودی خداوند آنان را در دین حق داخل خواهد نمود، به راستی او بر همه چیز توانست. بگو اگر تمام مردم همگی جمع شوند که کتابی مثل این کتاب بیاورند هرگز نخواهند توانست و استطاعت نخواهند داشت اگر چه همگی از علماء ارض باشند.

پس مردم را همگی امر نمایید که شب و روز این آیه ای را که ما در اول کتاب نازل نمودیم قرائت کنند تا به رزق پروردگار مرزوق شده و به خدا و آیات او موقن گردند. بگو به راستی دین منبعد این است که به خدا و آیات او ایمان بیاورید و در حد توانایی خویش این دین حق را یاری دهید. بگو آن مقابری که نماز می خواندید رها نموده و در بین دو دست پروردگار خویش حاضر گردید و کسی که شما را به حیات اول رجوع داد را یاری دهید و حق خداوند را با اذن او بگیرید. به راستی که او به همه چیز داناست. پاک و منزهی ای پروردگار، تو خود گواه باش بر من که من در کتاب اول از هیچ چیز کوتاهی ننمودم. با آن کلامی که در آن نازل نمودم از جانب تو: که نیست خدایی جز من. ای بندگان من تقوا پیشه گیرید تا همگان با این تفسیر و تبیین یقین کنند که دیگر هیچ امر تازه ای بعد از ظهور خدا و آیات او که مردم به آن مؤمن شدند نخواهد بود. پاک و منزهی ای پروردگار، پنجاه هزار سال گذشت که در آن دور آتش را برای کسانی که در این باب داخل شدند نور گردانم و رحمتی از جانب تو سازم. به راستی که تو دارای رحمت عظیم هستی. بگو خداوند حق است و مادون او بندگان او هستند و همگی عبادت کنندگان اویند. ای خلق خدا هیچ خدایی جز او نیست و من اوّل بندگان او هستم. بگو که اوست محمد هدایت کننده؛ بگو اوست مهدی موعود در ام الکتاب؛ بگو اوست همان حضرت صاحب حقی که همه به او وعده داده شده اند؛ بگو اوست همان قائمی که همه به او ایمان داشتند. به راستی که ما این توقیع را به رحمتی از جانب خویش بر عالمیان نازل نمودیم تا دیگر کسی نگوید که اگر مرا از ظهور مهدی یا رجعت محمد و شهداء و مؤمنین بعد از آنها آگاه می کرد من حاضر می گشتم. بگو خداوند، پروردگار من، به راستی که بی نیاز و داناست.

ü مقام حضرت باب: حکمت و مصلحت ستر مقامشان در اوایل ظهور

در آثار حضرت باب و طلعات مقدسه دیانت بهائی، صریحاً حکمت و مصلحت ستر مقام حضرت باب در اوایل ظهور بیان گشته که منصفین و جویندگان حقیقت را کفایت نماید؛ چنانچه در صفحه ۲۹ رسائل دلائل سبعه مذکور است: نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حق مسلمین واسع فرموده تا آنکه آنها را نجات دهد، مقامی که اول خلق است و مظهر اننی انا الله، چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمّد ظاهر فرموده و به احکام قرآن در کتاب اول (قیّوم الاسماء) حکم فرمود تا آن که مردم مضطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید، و مشاهده کنند که این، مشابه است با خود ایشان، لعلّ محتجب نشوند و از آنچه برای آن خلق شده اند غافل نمانند”. و از آن حضرت در صفحات ۵۶ – ۵۷ دلائل سبعه آمده است: ” … و اینها از برای سکون قلب تو است و الّا چگونه حجت مستدل گردد به تصدیق شیعیان خود؟ مثل اینست که شمس در سماء مستدل شود به شمس در مرآت بر حقیقت خود. ولی چون غرض نجات کل است دلائل را تنزل می دهد (دلائل را تنزل دادند نه مقامشان را!)، لعل یکی متذکر شود. قسم به ذات مقدّس الهی که من حیفم می آید که کسی مرا بشناسد زیرا که عرفان حقّ، صرف عرفان الله است و حبّ او حبّ الله. و چون حد این خلق را می دانستم، از این جهت، امر به کتمان اسم نموده بودم. این همان خلقند که در حقّ مثل رسول الله ص که لا مثل بوده و هست گفتند: انّه لمجنون. و اگر می گویند ما آنها نیستیم عمل آنها دلیل بر کذب قول آنهاست … و این تنزل دلیل از برای تبصر تو بوده، و الّا اهل بصیرت و حکمت الهیه ازلیه مستغنی بودند از این نوع استدلال …”.

همچنین، حضرت باب در توقیعات فارسیه می فرمایند: “مرادم از این فقرات این است که از بحر اضطراب خارج شده بر کرسی سکون مستقر گردند. کلیه اهل بلد را اوّل قابل ندیدم اظهار کنم. بلکه حیف است که بر علم چنین امری غیر اشخاصی که قابل هستند وارد شوند … در نزد کسی که بر لسان آن حکم شجره طور جاری شود لائق نیست این قسم در مقام عجز با عبادالله مجاهده نماید. به حقّ خداوندی که لسان مرا با من علوّ حجت فرموده که کلّ خلق امروز در علم نزد من مثل این قلم جاری است که در ید من است”. حضرت باب در توقیعی خطاب به محمد تقی هروی ضمن اشاره به عدم نسخ دین قبل می فرمایند: ” … و انا لو نسخنا یوم الاول کل ما انتم تعلمون لکنا علی ذلک مقتدرین، و لکن سبقت رحمتنا علیکم لعلکم لا تردون من شئی و کنتم بآیات ربک مؤمنین …”، مضمون بیان: اگر ما روز اوّل می خواستیم تمام آنچه را که شما می دانید نسخ کنیم قادر بودیم ولی رحمت شما شامل حالتان شد تا بتوانید به آیات الهی مؤمن شوید و آنها را رد نکنید.

و بیانات حضرت بهاءالله در خصوص مماشات حضرت باب با مردم زمان، مکمل هدایات و بیانات فوق می باشد؛ چنانچه آن حضرت در لوح مبارک حسین می فرمایند: ” حضرت اعلی نظر به ضعف عباد در اوان ظهور در بیانات مدارا نموده اند و به حکمت تکلّم فرموده اند. چنانچه در مقامی می فرمایند: … این همان نقطه فرقان است که در این کور به نقطه بیان ظاهر و در مقام ولایت می فرمایند انّنی انا القائم الحقّ الّذی بظهوره تودعون و … به مقامات دیگر ناطق شده اند. چنانچه نزد صاحبان بصر حقیقی معلوم و واضح است. و در مقامی دیگر می فرمایند اگر ناس ضعیف نبودند ذکر مشیّت نمی شد … شکّی نبوده و نیست که این بیانات از روی حکمت بوده. چه اگر در اوّل می فرمودند شراره نار اعراض و انکار در اوّل وارد می آورد آنچه را که در آخر وارد آورد. در ظلم ظالمین و اعراض قیام نمودند که آن جوهر وجود خود را عبد بقیّه الله نامیدند و این خلق دنی به آن هم راضی نشدند و عمل نمودند آنچه را که قلم و لسان و مداد از ذکر آن عاجز …”.

و ایضاً در لوحی دیگر می فرمایند: ” همین ادعای بابیّت حضرت اعلی روح ما سواه فداه مدلّ و مظهر شؤون ناس بوده و هست … چه کلّ در وادی ظنون و اوهام واقف و قادر بر ادراک اشراق آفتاب یقین نه الّا من شاء الله … اگر خلق مستعد بودند جز ذکر آفتاب حقیقی و سماء معنوی از لسان و قلم آن حضرت جاری نمی شد. چنانچه از بعضی از آیات مبارکه مستفاد می شود. بلی طفل رضیع را لحم مضرّ است”. همچنین، در لوحی دیگر می فرمایند: ” معلوم آن جناب بوده که تفسیر احسن القصص بما عند القوم نازل شد و این نظر به فضل بحت بوده که شاید اهل غفلت و جهل به جبروت علم صعود نمایند. چنانچه اکثری از مطالب مذکوره در آن از مطالبی است که نزد اهل فرقان محقّق بوده و اگر از اوّل به ما اراده الله نازل می شد احدی عمل نمی نمود و باقی نمی ماند. کلّ ذلک من فضله علی خلقه وجوده علی عباده. ملاحظه نمائید که اوّل امر آن حضرت به بابیّت خود را ظاهر فرمودند. این نظر به آن بوده که طیور افئده انام در آن ایّام قادر بر طیران فوق این مقام نبودند”.

حضرت عبدالبهاء نیز در مقاله شخصی سیّاح در توضیح ادعای حضرت باب می فرمایند: ” آغاز گفتار نمود و مقام بابیّت اظهار و از کلمه بابیّت مراد او چنان بود که من واسطه فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده عزّت است و دارنده کمالات بی حصر و حدّ، به اراده او متحرّکم و به حبل ولایش متمسّک. و در نخستین کتابی که در تفسیر سوره یوسف مرقوم نموده، در جمیع مواضع آن خطاب هائی به آن شخص غایب که از او مستفید و مستفیض بوده، نموده و استمداد در تمهید مبادی خویش جسته و تمنّای فدای جان در سبیل محبّتش نموده، از جمله این عبارت است : “یا بقیّه اللّه قد فدیت بکلّی لک و رضیت السّبّ فی سبیلک و ما تمنّیت الّا القتل فی محبّتک و کفی باللّه العلیّ معتصماً قدیماً. آن حضرت در صفحه ۴ همان مأخذ روشن می سازند که منظور از آن “شخص غائب” و “بقیه الله” حضرت بهاءالله است که آن حضرت باقیمانده ظهور خداوند بعد از ظهور قائم می باشند: ” روزی او را در مسجد احضار و اصرار و اجبار بر انکار نمودند. بر سر منبر نوعی تکلّم نمود که سبب سکوت و سکون حاضران و ثبوت و رسوخ تابعان گردید و همچه گمان بود که مدّعی وساطت فیض از حضرت صاحب الزّمان علیه السّلام است. بعد معلوم و واضح شد که مقصودش بابیّت مدینه دیگر است و وساطت فیوضات از شخصی دیگر (من یظهره الله/ حضرت بهاءالله) که اوصاف و نعوتش در کتب و صحائف خویش مضمر”. نگاهی به بیانات حضرت باب در مسجد وکیل خالی از لطف نمی باشد، که چگونه بیانات آن حضرت ضمن آن که از هیجان عمومی کاملاً جلوگیری نمود، در عین حال چیزی خلاف واقع نبود. باری، حضرت باب در حضور امام جمعه شیراز در بالای منبر این بیانات را می فرمایند: ” لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر نبوّت حضرت رسول بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر انبیای الهی بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیر المؤمنین و سایر ائمّهء اطهار بداند”. در واقع این بیانات چیزی خلاف حقیقت نبود چرا که آن حضرت نه وکیل امام غایب بودند و نه باب امام!

ü مراحل دعاوی حضرت باب

اگر چه تمامی دعاوی حضرت باب در کتاب قیّوم الاسماء که اوّلین وحی مُنزل بر آن حضرت است، کاملاً آشکار است و آن حضرت از همان آغاز رسالتشان دارای تمامی مقامات و مراتب بودند؛ لیکن آن حضرت ” به تناسب وقت و اقتضای حکمت در برابر ارباب استعداد در حدود استعداد آنان “ در دعویشان مراحل مختلفی را بیان نمودند تا خلق مضطرب نگشته و تدریجاً به مقام واقعی ایشان پی برند. حضرت بهاءالله مراحل دعوت حضرت باب را اعلام مقام بابیت علم الهی، قائمیت، رسالت و مظهریّت الهیّه بیان می فرمایند: ” فاذکروا یا قوم حین الذی جائکم منزل البیان بآیات قدس بدیع و قال انا باب العلم و من یعتقد فی حقّی فوق ذلک فقد افتری علیّ و اکتسب فی نفسه اثما عظیما. ثمّ قال انّی انا القائم الحقّ الّذی انتم بظهوره وعدتم فی صحائف عزّ کریم. ثمّ قال عزّ ذکره بانّی انا نقطه الاوّلیّه و انّها لمحمّد رسول الله کما سمعتم و شهدتم فی الواح الله الملک الحکیم …”، مضمون بیان: پس بیاد آورید ای قوم، زمانی را که منزّل بیان آیات تازه ای را از جانب خدا برای شما آورد و گفت من باب علمم و کسی که فوق این مقام برای من قائل شود گناه بزرگی را مرتکب شده؛ سپس فرمود من همان قائمی هستم که شما در کتاب هایتان به ظهورش وعده داده شده اید. پس از آن فرمود من نقطه اولیّه یعنی همان حقیقت محمّدیه هستم که شما در الواح خویش ملاحظه نموده اید.

حضرت ابراهیم نیز از جمله پیامبرانی بوده که مقامات متفاوتی در خصوص ایشان ذکر گردیده است؛ از امام صادق (ع) در خصوص مقامات متفاوت حضرت ابراهیم روایت ذیل نقل شده است: “إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْیَاءَ قَالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، مضمون بیان: خداى تبارک و تعالى ابراهیم را بنده خود گرفت پیش از آن که او را نبی نماید و او را نبی خود برگزید پیش از آن که رسولش کند و رسول خود ساخت پیش از آن که خلیلش گرداند و خلیلش گرفت پیش از آن که امامش قرار دهد، پس چون همه این مقامات را برایش گرد آورد فرمود: همانا من ترا امام مردم قرار دادم.

باری، هدایت در “روضه الصّفای ناصری” به اختلاف نظر مردم در خصوص مقام حضرت باب اشاره کرده و می نویسد: ” … گروهی او را نایب امام حجّت و فرقه ای امام غائب و زمره ای رسول خاتم می خواندند…”. به عبارتی، هر کسی فراخور فهم و ادراکش، مقامی برای آن حضرت قائل بوده است.

لیکن نکته در خور توجه آنکه، در تاریخ ادیان، حضرت مسیح نیز از جمله پیامبرانی بودند که در ابتدای ظهور مقامشان را من باب مصلحت نزد همگان فاش نکردند و حواریینشان را صراحتاً از فاش کردن مقام حضرتشان به عنوان مسیح موعود منع نمودند تا بدانجا که مردم برای آن حضرت مقامات متفاوتی قائل بودند؛ چنانچه در انجیل لوقا، باب ۹، آیه ۱۸ به بعد آمده است: ” یک روز عیسی به تنهایی در حضور شاگردانش دعا می کرد از آنان پرسید: ((مردم مرا که می دانند؟)) جواب دادند: ((بعضی ها می گویند تو یحیی تعمید دهنده ای، عده ای می گویند تو الیاس هستی و عده ای هم می گویند که یکی از انبیای پیشین زنده شده است)). عیسی فرمود: ((شما مرا که می دانید؟)) پطرس جواب داد: ((مسیح خدا)). بعد به آنان دستور اکید داد که این موضوع را به هیچ کس نگویند“. مطلب دیگر آنکه، حضرت عیسی چه در حضور شورا (مشایخ قوم، سران کاهنان و علمای یهود) و چه در حضور پیلاطس زمانی که از مقام آن حضرت سؤال شد صراحتاً مقام خود را به زبان نیاورده و مقام حقیقی خود را نزد آنان فاش نکرد؛ چنانچه در انجیل لوقا، باب ۲۲، آیه ۶۶ به بعد آمده است: ” و عیسی را به حضور شورا آوردند و گفتند: (( به ما بگو آیا تو مسیح هستی؟)) عیسی جواب داد: (( اگر به شما بگویم، گفته مرا باور نخواهید کرد و اگر سؤال بکنم، جواب نمی دهید. امّا از این به بعد پسر انسان به دست راست خدای قادر خواهد نشست)) همگی گفتند: ((پس پسر خدا هستی؟)) عیسی جواب داد: ((خودتان می گویید که هستم))”. حضرت عیسی حتی در بیانات خویش خطاب به یهودیان صراحتاً از نسخ دیانت یهود صحبت نمی کردند تا افرادی که تحمل درک حقایق جدید را نداشته محتجب نگردند؛ چرا که یهودیان منتظر موعودی بودند که ترویج شریعتشان را بنماید، نه ابطال آن را! لذا، آن حضرت تدریجاً امر الهی را آشکار ساخته و رسالت خویش را تکمیل نمودند. از حضرت عیسی در انجیل متی، باب ۵، آیه ۱۷ به بعد آمده است: ” فکر نکنید که من آمده ام تا تورات و نوشته های انبیا را منسوخ نمایم. نیامده ام تا منسوخ کنم، بلکه تا به کمال برسانم. یقین بدانید که تا آسمان و زمین بر جای هستند، هیچ حرف و نقطه ای از تورات از بین نخواهد رفت تا همه آن به انجام برسد. پس هرگاه کسی حتّی کوچکترین احکام شریعت را بشکند و به دیگران چنین تعلیم دهد در پادشاهی آسمان پست ترین فرد محسوب خواهد شد”.

ü جوابیه جناب میرزا محمد علی زنوزی به یکی از علمای شیخیه

در این مقام جوابیه یکی از اصحاب حضرت باب فصل الخطاب مطالب مذکور در این مجموعه می باشد، مبنی بر آن که حکمت و دلیل ستر مقام حضرت باب در اوایل ظهور و دعاوی مختلفه حضرتشان، برای اصحاب و مؤمنین آن حضرت کاملاً واضح و آشکار بوده است. باری، میرزا محمد علی زنوزی ملقب به انیس در تبریز به حضرت باب ایمان آورد و به درجه ای از ایمان رسید که جان خود را در راه آن حضرت نثار نمود و حضرت باب وی را برای احراز تاج افتخار شهادت برگزید.

جناب انیس در جواب به سؤال یکی از علمای شیخیه مبنی بر آن که: “از سید باب دعاوی مختلفه و اظهار مقامات متفاوته به صحت پیوسته، شما به کدام یک از آنها اعتقاد کرده اید؟”، چنین جواب صریح و قاطعی بیان می دارند: “حضرت ایشان در سنه ۱۲۶۰ مبعوث شدند در حالی که اغلب انام محتجب به انواع حجب بودند و حکمت الهیه اقتضا داشت که به تدریج ناس را به درجات عرفان ترقی دهند و به مصداق ادْعُ إِلى‏ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَن (نحل/ ۱۲۵) که سنت الله در ایام ظهور هر یک از نقاط مشیت بوده. در ابتدای امر به نام باب و عبد بقیه الله خود را معروف فرمودند که علی زعم القوم ایشان را مبعوث از امام غائب محمد بن الحسن تصور کردند و لطیفه غیبیه در خلف هیکل منیر خویش پنهان بود و فی الحقیقه باب و عبد من یظهره الله اند که بعداً در آثارشان خصوصاً در کتاب مستطاب بیان و آثار اخیره شان واضح و عیان گردید … بعد از آن خویش را به لقب ذِکْرِ اللَّه ملقب ساختند أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ إِذا نُودِیَ لِلصَّلاهِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَهِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّه‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. و مرتبه بابیت مخصوص اول من آمن جناب ملاحسین بشرویه شد و پس از چندی اظهار قائمیت فرمودند و مقام ذکریت تحت الشعاع واقع گردید و همچنین ذکر ربوبیت نمودند؛ این است که در حدیث مشهور فرمودند قائم مثل یوسف در تقیه است چنانکه یوسف مقام خود را اظهار نمی نمود حضرت نقطه هم مقام خویش و بعضی مطالب را اظهار نمی نمود. خود را باب خواندند یعنی باب مدینه من یظهره الله و ذکر گفتند برای حضرت مذکور و قائم فرمودند برای حضرت قیوم و رب فرمودند برای مقام الوهیت. پس معلوم است که مقام شامخ ایشان و سائر نقاط مشیت از قبل و از بعد تغییر و تبدیلی ننموده و نمی نماید و تفاوت بیان نظر به مصالح و حکم زمان می باشد لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَه”.

ü بیانات حضرت باب راجع به شخص مستور در پس پرده: مقصود حضرت بهاءالله

حضرت باب در آثارشان بیاناتی دارند راجع به شخصی که در پس پرده مستور است و به کرّات در آثار خود به ظهور پس از خود به عنوان موعود دیانت بابی که اعظم و اقوم از ظهور خویش بوده، به نام «من یظهره‌الله» که مقصود حضرت بهاءالله است، اشاره داشته و تصریح می فرمایند: “ظهور قائم آل محمد (ص) از برای من یظهره الله خلق شده”. حتی در همان نخستین اثر حضرت باب، قیّوم الاسماء، بشارت به ظهوری عظیم، “سیّد الاکبر”، و آمدن روز اکبر داده شده و در آثار بعدی آن حضرت تاکید بر ظهور قریب الوقوع من یظهره الله شده است. حضرت ولی امرالله تصریح می فرمایند که: ” آن مطّلع انوار (حضرت باب) صاحب دو مقام فخیم و دو رسالت عظیم یکی تشریع شریعت مستقلّ و دیگری تبشیر و اعلان ظهوری اکمل و اتمّ از ظهور خود که متعاقباً اشراق خواهد فرمود می باشند”.

بنابراین، در آثار حضرت باب، بشارات به ظهور موعود بسیار صریح و آشکار مذکور گردیده؛ چنانچه حضرت ولی امرالله به برخی از این بشارات راجع به موعود دیانت بابی، من یظهره الله، اشاره می فرماید: “بیان از اوّل تا آخر مکمن جمیع صفات اوست و خزانه نار و نور او”؛ و همچنین “اگر به ظهور او فائز شدی و اطاعت نمودی ثمره بیان را ظاهر کردی و الّا لایق ذکر نیستی نزد خداوند”؛ و در مقام دیگر اصحاب و پیروان خود را به این کلمات عالیات دلالت می فرماید “ای اهل بیان نکرده آنچه اهل فرقان کردند که ثمرات لیل خود را باطل کنید” و به کمال تأکید می فرماید “بیان و آنچه در او نازل شده شما را از آن ساذج وجود و مالک غیب وشهود منع ننماید” … و در ذکرمراتب اشتیاق خویش و تأکید و تقویت این حقیقت که قرب ظهور موعود مشتاقان را از توجّه به محبوب و اقبال به حضرت معبود باز نداشته و نخواهد داشت می فرماید ” اگر در این حین ظاهر شود من اوّل عابدین و اوّل ساجدینم”. و در اظهار محویّت و فنا به آستان جمال کبریا این کلمات عالیات از لسان اطهرش نازل “قد کتبت جوهره فی ذکره و هو انّه لا یستشار باشارتی و لا بما ذکر فی البیان” و همچنین “انّنی انا اوّل عبد قد آمنت به و بآیاته… نطفه یک ساله ظهور بعد اقوی است از کلّ من فی البیان” و نیز می فرماید “جمیع بیان ورقی است از اوراق جنّت او” … “اگر یک آیه از آیات من یظهره الله را تلاوت کنی اعزّتر خواهد بود از آن که کلّ بیان را ثبت کنی زیرا که آن روز آن یک آیه ترا نجات می دهد ولی کلّ بیان نمی دهد”…”امروز بیان در مقام نطفه است و در اوّل ظهور من یظهره الله آخر کمال بیان است” … “بیان عظمت و جلال خود را از من یظهره الله اخذ می کند” (ترجمه ) وهمچنین “کلّ مارفع فی البیان کخاتم فی یدی و انّی انا خاتم فی یدی من یظهره الله جلّ ذکره یقلب کیف یشاء لما یشاء بما یشاء انّه لهو المهیمن المتعال.

نتیجتاً، همان طور که ظهور فجر بشارتی به طلوع صبح می باشد در آیاتی از کتاب قیّوم الاسماء هم، ظهور حضرت باب به فجر تشبیه شده که بشارت به آمدن صبح می دهد. چنانچه در سوره ۲۳ قیّوم الاسماء مذکور است: فان الصبح قد کان بالحق من حول الشمس طالعا منیرا، مضمون بیان: صبح در حول شمس در حال طلوع است. و در سوره ۲۴ آمده است: یا قره العین انک الفجر بعد اللیل، مضمون بیان: ای قره العین، تو طلوع فجری هستی که بعد از شب می آید.

حضرت باب در آیاتی چند از قیّوم الاسماء متذکر عظمت مقام مظهر الهی بعدی می شوند؛ چناچه در سوره ۱۳ می فرماید: فسوف یریکم الله مولیکم الحق علی عرشه، مضمون بیان: به زودی خدا مولای حق شما بر عرش خودش را به شما نشان خواهد داد.

و در سوره ۲۸ آمده است: یا اهل الارض تالله الحق انی لحوریه قد ولدتنی البهاء … مره اسمع صوته عن الحیّ القدیم و مره عن سرّ اسمه العظیم اذاً تکبر بالتکبیر قد تشهقت الفردوس شوقاً الی لقائه، مضمون بیان: بگو ای اهل ارض قسم به خدا که من حوریه ای هستم که بهاء مرا متولد نموده و یک بار صدایش را از وجود زنده اش می شنوم و یک بار از صدای اسم عظیمش می شنوم در این هنگام صدای تکبیر و فریاد فردوس بلند می شود که چقدر مشتاق لقای او هستم.

همچنین، در سوره ۳۷ می فرماید: یا اهل المشرق و المغرب … فارتقبوا یوم الله الاکبر، مضمون بیان: ای اهل مشرق و مغرب … منتظر روز بزرگ خداوند باشید.

و در سوره ۳۸ آمده است: یا قره العین بشر عبادنا المؤمنین بان لهم من الله فضلاً عظیما، مضمون بیان: ای قره العین بشارت بده به مؤمنین که از جانب خدا برای شما فضل بزرگی در پیش است. و در سوره ۹۷ آمده است: و ابشرهم بالاسم الاعظم، مضمون بیان: بشارت بده آنها را به اسم اعظم.

همچنین در سوره ۶۱ مذکور است: یا اهل الارض و لقد جائکم الذکر من عندالله علی فتره من الرسل لیزکیکم و یطهرکم من الارجاس لایام الله الحق فابتغوا الفضل من عنده فانا قد جعلناه بالحق علی اهل الارض شهیدا و حکیما، مضمون بیان: ای اهل ارض این ذکر، حضرت باب، از جانب خداوند بعد از زمان فطرت از پیامبران آمده تا پاکیزه کند شما را از پلیدی ها و آماده ایام الله کند پس به دست آورید فضل را از جانب ما؛ ما او را به راستی بر اهل زمین شهید و حکیم قرار دادیم.

و در سوره ۴۵ آمده است: یا اهل المشرق فاتبعوا عبدنا فیما قد انزل الله الیکم نورا و کتابا علی الحق منیرا. یا اهل المغرب اخرجوا من دیارکم لنصرالله من قبل یوم یاتیکم الرحمن فی ظلل من الغمام و الملائکه حوله، مضمون بیان: ای اهل مشرق، بنده ما را پیروی کنید؛ خداوند به وسیله او نور و کتابی را به حق فرو فرستاد. ای اهل مغرب، از شهرهای خود برای نصرت پروردگار خارج شوید قبل از آن که روزی فرا رسد که پروردگار شما در سایه ای از ابر همراه با ملائکه بیاید.

و در بیان فارسی، الباب السادس و العشر من الواحد الثالث، مذکور است: ” طوبی لمن ینظر الی نظم بهاءالله و یشکر ربّه فانّه یظهر و لا مردّ له من عندالله فی البیان الی ان یرفع الله ما یشاء و ینزل ما یرید انه قوی قدیر“، مضمون بیان: خوشا به حال کسی که نظم بهاءالله را انتظار کشد و خدا را برای یک چنین موهبتی شکر گذاری کند به راستی که او از جانب خدا ظاهر می شود و هیچ چیزی از شریعت بیان مانع او نخواهد شد. تا آنجا که خدا هر چه را بخواهد بالا می برد و هر چه را بخواهد پایین می آورد (اشاره به نسخ دین قدیم و آوردن دین جدید).

همچنین، در بیان فارسی، الباب السادس و العشر من الواحد الثانی، می فرماید : ” وصیت می کنم کل اهل بیان را که اگر در حین ظهور من یظهره الله کل موفق به آن جنت اعظم و لقای اکبر گردید طوبی لکم ثم طوبی لکم ثم طوبی لکم“. و در منتخبات آثار حضرت نقطه اولی مذکور است: “اذا اشرقت شمس البهاء عن افق البقا انتم فاحضروا بین یدی العرش” ، مضمون بیان: وقتی که خورشید بهاء از افق بقا طلوع نمود در بین عرش و ساحت او حاضر گردید.

و ایضاً در همان مأخذ آمده است: ” فلتراقبنّ یوم من یظهره الله فانّی ما اغرست شجره البیان الاّ لتعرفنی واننّی انا اوّل ساجد له ومؤمن بنفسه فلا تضیعنّ عرفانکم فانّ البیان مع علوّه یؤمن بمن یظهره الله”، مضمون بیان: چشم به راه باشید به روزی که من یظهره الله ظاهر خواهد شد؛ من شجره بیان را غرس نکردم مگر این که او را معرفی کنم و من اول کسی هستم که سجده او را نموده و به او مؤمن می شوم. عرفان خود را در این ظهور ضایع نکنید. به راستی که خود بیان که به وجود آورنده شماست خود او به من یظهره الله ایمان خواهد آورد.

همچنین آمده است: ” وانّ بهاء من یظهره الله فوق کلّ بهاء وانّ جلاله فوق کلّ جلال وانّ جماله فوق کلّ جمال وانّ عظمته فوق کلّ عظمه وانّ نوره فوق کلّ نور … و ان اسمائه فوق کل اسماء، مضمون بیان: به درستی که جلال من یظهره الله (حضرت بهاءالله) مافوق هر جلال و عزت و رفعت او بالاتر از همه عزت ها و رفعت ها و جمال او فوق همه جمالها و عظمت او بالاتر از همه عظمت ها و نورش پرفروغ تر از هر روشنائی … و اسمش اعظم از کل اسماء است”.

ü سخنی در باب برخی از شبهات

حضرت باب در شرایط خطرناک و حساسی، در اوایل ظهورشان، بیاناتی من باب حکمت و مصلحت فرمودند که اگر چه ظاهراً، مرتبط با قائم مورد انتظار مسلمین بود، لیکن این بیانات تعابیر باطنی و روحانی در بر داشت. به دیگر سخن، این حکمت و درایت حضرت باب، از ضوضاء و بلوای عمومی جلوگیری کرد و دین الله و مؤمنان را از شرّ دشمنان حفظ نمود تا آنکه تدریجاً حقایق بدیع بر خلق آشکار شد و رسالت آن حضرت اکمال یافت. گو آنکه در مقابل این چند آیه مرتبط با قائم موعود که تعابیری غیر ظاهری داشت و سبب سکوت و سکون افراد ضعیف و مخالفین شد، آیات بیشماری در خصوص نزول وحی و کتاب آسمانی، قائمیت، رسالت و شریعت مستقله آن حضرت در آثار موجود، که حکیمان و مؤمنین را به حقیقت امر راهنمایی نمود.

با این اوصاف، هر طالب حقیقتی که این دو گانگی را ملاحظه نمود، اگر با صدق خالص به دنبال کشف حقیقت گشت و سؤال نمود، از حقیقت امر آگاه شد. جالب توجه آنکه، حضرت اعلی در توقیعی خطاب به یکی از پیروانشان، یحیی ازل، می فرمایند که ” آنچه را نمی داند از سید حسین (کاتب وحی آن حضرت) که حامل جواهر علم الهی است بپرسد”.

حضرت بهاءالله با توجه به این بیان حضرت باب فرموده اند: “آن جمال قدم (حضرت باب) به رؤسای بیان مرقوم فرموده اند که مراد الله از کلمات او از حرف حی که تلقاء وجه بوده سئوال نمائید چه که شما عارف به مرادالله نیستید و حرف حی مذکور جناب آقا سید حسین بوده و هو استشهد فی سبیل مولاه.

باری، سید حسین کاتب یزدی، کاتب وحی حضرت باب بود که به فرموده آن حضرت مطلع بر اسرار ظهور گشت و حضرت باب در ضمن توقیعی در خصوص سید حسین می نویسد: ” و ان ما کان عند ربک قد علمناه جواهر العلم و الحکمه فاستنبئی عنه فانا کنا لمنبئین و لتکرمنه من عند ربک بما کنت علیه من المقتدرین، مضمون بیان: کسی که در نزد رب اعلی است ما او را به جوهر علم و حکمت آراستیم؛ پس حقیقت را از او جویا شو، حقیقتی که ما او را به آن خبر دادیم و او را احترام گذاشته گرامی بدار.

همچنین، در دومیّن سوره کتاب قیّوم الاسماء تصریح گردیده که این کتاب قیّوم الاسماء به حق از جانب خداوند بر حضرت باب نازل شده و اگر تأویل آیه ای را نمی دانید، از ذکر (حضرت باب) در خصوص تأویل آن سؤال کنید: ” انا نحن قد نزلنا علی عبدنا هذا الکتاب من عندالله بالحق … و ما یعلم تأویلها الا الله و من شئنا من عبادالله المخلصین فاسئلوا الذکر تاویله فانه قد کان بفضل الله علی آیاته بحکم الکتاب علیما“.

Ø بیاناتی از حضرت باب که دارای مفهوم ظاهری و باطنی هستند

حضرت باب در بیانات و آثارشان از برخی عبارات و الفاظی استفاده نمودند که معانی و تعابیر متفاوتی در بر داشته؛ از یک جهت معانی ظاهر و نزدیک به ذهن، و از جهت دیگر معانی باطنی و دور از ذهن؛ حال آن که آن حضرت معنای باطنی را مد نظر داشتند — معاندین برداشت ظاهری از آن عبارات را نموده و لیکن مؤمنینی که از تعابیر باطنی عبارات آگاه بوده به معنای واقعی این بیانات ناظر بودند. در نتیجه، هر گروهی استنباط خویش را از این بیانات دریافت می کرد.

هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من

لذا، حضرت باب در موقعیت بسیار خطرناک این حکمت و درایت عمیق را از خود نشان دادند که از واژه هایی استفاده کنند که معانی متفاوتی را برساند و بدین ترتیب هم مؤمنین و حکیمان از آنچه درک کرده بودند خلافی نبینند و هم معاندین آرام گیرند.

ایشان در بیاناتشان از کلماتی همچون بقیه الله، امام منتظر، حجه منتظر، موعود منتظر و محمّد بن الحسن استفاده نموده و یا بعضاً خود را باب این اشخاص معرفی کرده که اگر چه این کلمات مرتبط با قائم موعود مسلمین است، لیکن به یک اعتبار این بیانات — چنانچه در صفحات بعد ذکر می گردد — حاوی تعابیر روحانی می باشد و اشاره به حقیقت روحانی موعود منتظر داشته که همان روح قدسی الهی یا مشیت اوّلیّه است، و به تعبیری دقیق تر؛ این عبارات مرتبط با ظهور بعد از حضرت باب، یعنی ظهور من یظهره الله، حضرت بهاءالله، می باشد.

حرف قرآن را مدان که ظاهر است زیر ظاهر باطنی هم قاهر است

Ø محمد بن الحسن؛ موعود منتظر؛ امام منتظر و حجت منتظر: مقصود مشیت اوّلیّه

حضرت باب با توجه به آن که شیعیان آن زمان منتظر موعودی مشخص بودند، آن حضرت در آثار اوّلیه شان، بالاخص در کتاب قیّوم الاسماء، عباراتی مرتبط با این موعود اظهار داشته اند. به بیان دقیق تر، آن حضرت از واژه هایی چون محمّد بن الحسن، موعود منتظر، حجت منتظر و امام منتظر استفاده نموده و بعضاً ادعای انتساب آیات به این اشخاص را نموده که کاربرد این عبارات، پیوندی دیرینه با اعتقادات مسلمین داشته و آن حضرت با رعایت مقتضیات و من باب حکمت ومصلحت چنین ادعایی را نموده تا خلق مضطرب نشده و نجات یابند.

به تصریح بیان حضرت باب، یکی از دلایل انتساب آیات الهی به حجت موعود شیعیان، حفظ مؤمنین از ظلم و ستم معرضین بوده که این مطلب یکی از مهمترین دلایلی است که در ظهورات قبلی به تقیه متمسک شده اند. حضرت باب ضمن مناجاتی به این مطلب اشاره می فرمایند: “یا الهی لقد نسبت آثاری بحجّتّک الحیّ الا یظلم احد و لا یکذب”. حضرت بهاءالله نیز، نظر به این اصل، ضمن اشاره به ظلم ظالمین بیان می دارند: ” شکّی نبوده و نیست که این بیانات از روی حکمت بوده. چه اگر در اوّل می فرمودند شراره نار اعراض و انکار در اوّل وارد می آورد آنچه را که در آخر وارد آورد”.

لیکن، نگاهی عمیق تر به این بیانات و تأمل و تعمق در آیات و الواح الهی و آشنایی با زبان وحی این دو ظهور بدیع آسمانی، روشنگر آن است که اشاره به موعود منتظر مسلمین، اشاره به یک حقیقت روحانی است و در اینجا وجود جسمانی آن حضرت منظور نظر نبوده؛ بلکه حقیقت روحانی او که حقیقت روحانی تمام مظاهر ظهور الهی است مطمح نظر می باشد. لذا در این مقام ذکر مطالبی چند ضروری است.

به استناد آثار دیانت بهائی، پیامبران آسمانی دارای دو مقام هستند: ” یکی مقام توحید و رتبه تجرید … و مقام دیگر مقام تفصیل و عالم خلق و رتبه حدودات بشریه است … اگر گفته شود که کل (مظاهر الهیه) یک شیئ اند صحیح و صادق است و اگر گفته شود به حدود اسمی و رسمی غیر هم اند آن هم صادق است”.

به عبارتی، در مقام تفصیل، تجلیات روح قدسی الهی در هیاکل مختلفه به اقتضای استعداد و نیاز خلق تفاوت دارد و این تفاوت به شکل اسماء و صفات خاص و هیاکل خاص ظهور پیدا می ‌کند، و قید زمان و حد مکان به خود می گیرد. به این مقام مظاهر امر در کلام الله مجید اشاره رفته ‌است:تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ (بقره/۲۵۳)، یعنی این پیغمبران را برخی بر بعضی برتری و فضیلت دادیم، بعضی را خدا با او سخن گفته و بعضی را رفعت مقام داده است”.

لیکن، مظاهر الهیه و پیامبران آسمانی، در مقام توحید، از آن حیث که مشیت اوّلیّه و کلمه الله و اول صادر از حق می باشند، حکم یک ذات دارند و همه یک وحدت حقیقی را جلوه می دهند، لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (بقره/ ۲۸۵)– مظاهر الهیه حقیقت واحده اند و روح الهی که از عالم امر در هیاکل آنها القا شده روحی واحد است، وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَه. به تصریح آثار دیانت بهائی، پیامبران آسمانی در مقام توحید “جمیع حکم یک ذات و یک نفس و یک روح و یک جسد و یک امر دارند و همه مظهر بدئیّت و ختمیّت و اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت آن روح الارواح حقیقی و ساذج السّواذج ازلی اند”. بنابراین، کلمه الله اختلاف نمی پذیرد و مشیت اولیه کثرت نمی یابد و از واحد جز واحد صادر نمی شود و أنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا واحد.

در معانی قسمت و اعداد نیست در معانی تجزیه و افراد نیست

(جلال الدین محمد مولوی)

به عبارتی، وقتی که روح قدسی الهی به عالم خلق و به طور اخص به هیکلی از بندگان تعلق گرفته و نتیجتاً آن هیکل محل نزول آیات و بینات الهی شود، بعثت انبیاء واقع گردد؛ باری، در آیه کریمه می فرماید: یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ (نحل/ ۲)، یعنی فرشتگان را با روح قدسی الهى به فرمانش بر هر کس از بندگانش بخواهد فرو می فرستد. و ایضاً در آیه ۱۵ سوره غافر آمده است: یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ، یعنی روح قدسی الهی را به امر خود بر هر کسی از بندگانش بخواهد القا می کند.

یک چراغست در این خانه و از پرتو وى هر کجا مى‏نگرم انجمنى ساخته‏اند

حضرت بهاءالله در توجیه این دو مقام می فرمایند: این لطیفه ربّانی و دقیقه صمدانی را از دو عنصر خلق فرماید عنصر ترابی ظاهری و عنصر غیبی الهی و دو مقام در او خلق فرماید یک مقام حقیقت که مقام لاینطق الّا عن الله ربّه است که در حدیث می فرماید : لی مع الله حالات انا هو و هو أنا الّا أنا أنا و هو هو و همچنین ” قف یا محمّد انت الحبیب و انت المحبوب و همچنین می فرماید : لا فرق بینک و بینهم الّا انّهم عبادک“. و مقام دیگر مقام بشریّت است که می فرماید : ما انا الّا بشر مثلکم و قل سبحان ربّی هل کنت الّا بشراً رسولا. بنابراین، الهیات این دو ظهور جدید آسمانی، ادیان بابی و بهائی، دارای اصطلاحات و ادبیات بدیعی است که درک آنها مستلزم آشنایی و انس با آثار این دو ظهور می باشد. لذا، عنایت به این مطلب حائز اهمیت است که بیانات مذکور در آثار دیانت بابی راجع به مظاهر ظهور و حجج و برگزیدگان الهی، به کدام وجه از مقام آنها اشاره دارد. گو آنکه، غور و مداقه در آثار این دو ظهور بدیع، آشکار می سازد که اغلب بیانات موجود در آثار حضرت باب راجع به مظاهر ظهور و فرستادگان و حجج الهی، به حقیقت روحانی آنان اشاره دارد، نه حقیقت جسمانیشان — حقیقت روحانی که در ادبیات دینی “روح القدس”؛ “روح الامین”؛ “عقل اوّل”؛ “کلمه الله”؛ ” نور محمّدی”؛ “حقیقت محمّدی” و یا به اصطلاح این دو ظهور جدید آسمانی “مشیت اوّلیّه” نامیده می شود که اوّل صادر از حقّ و واسطه بین عالم حقّ (خداوند) و عالم خلق است. به عبارتی، جمیع این القاب و اسماء به یک حقیقت روحانی اشاره دارند و به قول شاعر:

عبارتنا شتّی و حسنک واحد و کلّ الی ذاک الجمال یشیر

نگاهی بر یکی از آثار دیانت بابی در خصوص مشیت اوّلیّه مناسب حال می باشد: “بدان که مَثَل ذکر اوّل که مشیّت اوّلیّه بوده باشد مثل شمس است که خداوند عز وجلّ او را خلق فرموده به قدرت خود از اوّل لا اوّل در هر ظهورى او را ظاهر فرموده به مشیّت خود و الى آخر لا آخر او را ظاهر می فرماید به اراده خود و بدان که مَثَل او مثل شمس است اگر به ما لا نهایه طلوع نماید یک شمس زیاده نبوده و نیست و اگر به ما لا نهایه غروب کند یک شمس زیاده نبوده و نیست او است که در کلّ رُسل ظاهر بوده و او است که در کلّ کتب ناطق بوده اوّلى از براى او نبوده زیرا که اوّل به او اوّل می گردد و آخرى از براى او نبوده زیرا که آخر به او آخر می گردد و او است که در دوره بدیع اوّل آدم و به نوح در یوم او و به ابراهیم در یوم او و به موسى در یوم او و به عیسى در یوم او و به محمّد رسول الله در یوم او و به نقطه بیان در یوم او و به من یظهره الله در یوم او و به من یظهر من بعد من یظهره الله در یوم او معروف بوده و این است سرّ قول رسول الله از قبل امّا النّبیّون فاَنا زیرا که ظاهر در کلّ شمس واحد بوده و هست. و ایضاً در مقامی دیگر در خصوص مشیت اوّلیّه مذکور است: ” این آیات از شأن بشر نیست بلکه مخصوص خداوند واحد احد است که بر لسان هر کس که خواسته جارى فرموده، و جارى نفرموده و نخواهد فرمود الاّ از نقطه مشیّت زیرا که او است مرسل کلّ رسل و منزل کلّ کتب.

لذا، آثار ادیان بابی و بهائی، مشحون از مطالب گوناگون راجع به حقیقت روحانی پیامبران آسمانی، مشیت اوّلیّه، است و به یک تعبیر می توان گفت که اصل مظهریت شالوده الهیات این دو ظهور بدیع آسمانی می باشد. در آثار وحیانی دیانت بهائی به کرات آمده که پیروان ادیان الهی باید به جنبه وحدت پیامبران آسمانی و حقیقت روحانی آنان ناظر باشند! نه جنبه جسمانی انبیاء که دائماً رو به تغییر و تبدیل است.

باری، نگاهی به یکی از آثار حضرت بهاءالله مناسب حال می باشد که در آن انبیاء با نام های مختلف به عرش هایی تعبیر شده اند که روح قدسی الهی/ مشیت اوّلیّه، که یک حقیقت بیش نیست، بر آنها مستوی است؛ چنانچه در آثار قلم اعلی مذکور است: “و مثل ذلک کمثل الشمس من اول الذی لا اول له الی آخر الذی لا آخر له لم یکن الا شمسا وحده قل کل بمشیته الله یخلقون فی ذلک المقام محمد ایّای و اننی انا من یظهره الله و من یظهره الله من بعد من یظهره الله انتم به اعراش عن المستوی علیهّن لا تحتجبون فان فی نوح و ابراهیم ثم موسی و عیسی ثم محمد لم یکن الا ظهور واحد من عندالله رب العالمین”، مضمون بیان: و مثل این (مشیت اولیّه) مثل خورشید است از اولی که هیچ اولی نداشته تا آخری که هیچ آخری برای آن نیست بیش از یک خورشید نیست؛ بگو همه به مشیت خداوند خلق می شوند و در این مقام محمّد عین من است و من همانا من یظهره الله هستم و من یظهره الله هم من یظهره الله بعدی است. شما باید توجه تان به حقیقتی که بر عرش مستوی است (مقصود مشیت اولیّه) باشد. محتجب نمانید از آن حقیقتی که در نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و سپس محمد است؛ چیزی نیست جز ظهور واحد (و یک حقیقت واحد) از نزد خداوند رب العالمین.

حضرت باب نیز تصریح می فرمایند که همواره به حقیقت روحانی فرستادگان آسمانی باید ناظر بود و این حقیقت را مورد توجه قرار داد، نه ماهیت جسمانیشان را؛ چنانچه در “پنج شأن” می فرمایند: “و ان مثل من یظهره الله کمثل شمس السماء فکل ما طلعت او غربت انها هی شمس واحده فکذلک کل ما بعثت الرسل او تبعث الظاهر فیهم مشیته واحده و علیک بعرفان تلک المشیته عند کل ظهورها فان ذلک عرفانک ربک و ایقانک ببارئک. و لم یکن لدلک الخلق من اول و لا آخر …”، مضمون بیان: و همانا مثل من یظهره الله مانند خورشید آسمان است؛ پس با آن همه طلوع و غروبی که می نماید یک خورشید بیش نیست. پس به همین نحو، بعثت تمام پیامبران هم چنین است؛ با آن که در ظاهر مبعوث می شوند، لیکن، در همه آنها یک مشیت واحد است و بر تو لازم است که از حقیقت آن مشیت در کل ظهورات آگاه شوی و بشناسی (نه این هیاکل مختلفه را!) زیرا عرفان تو به خدا و ایقان به او تنها از این طریق است.

همچنین، حضرت عبدالبهاء در مفاوضات، نظر به این حقیقت روحانی می فرمایند: ” آنان که طالب حقیقت بودند آن حقیقت را در هر جا دیدند ساجد شدند. امّا آنهائی که متمسّک به ابراهیم بودند وقتی که تجلّی بر طور نمود و حقیقت موسی را روشن کرد محتجب شدند و آنهائی که متمسّک به موسی بودند وقتی که شمس حقیقت از نقطه مسیحی در نهایت نورانیّت جلوه ربّانی کرد محتجب شدند و قس علی ذلک”.

از فریب نقش نتوان خامه نقاش دید ور نه در این گنبد مینا یکى در کار هست

با این مقدمه، در آثار دیانت بابی نیز، در معرفی و توصیف حضرت باب، به حقیقت روحانی آن حضرت که همان مشیت اوّلیّه و حقیقت روحانی تمام انبیاء است اشاره رفته و در “اسماء کلشئ” آمده است: و ان ذات حروف السبع اول ما خلق بامره کن فیکون ثم اصطفی له اسماء اولیه و اختصّها بامثال اخریه ثم ادخلها فی بحر اللانهایه، مضمون بیان: و همانا صاحب هفت حرف (علی محمّد) اول کسی است که خداوند به امر خود با کلمه کن او را خلق فرمود پس از آن برای او اسامی ابتدایی انتخاب نمود (از قبیل آدم، نوح، ابراهیم) و سپس او را با اسماء انتهایی (مانند من یظهره الله ) مختص فرمود؛ سپس او را در دریای لایتناهی خود وارد نمود.

و ایضاً به همین مضمون در “پنج شأن عربی- فارسی” آمده است: ” و ان ذات حروف السبع مظهر نفسه من اوّل الذی لا اوّل له الی آخر الذی لا آخر له”، مضمون بیان: و همانا کسی که اسمش دارای هفت حرف است (علی محمّد) مظهر نفس خداست از اولین زمانی که هیچ اولی برای آن نیست تا آخرین زمانی که آخری برای آن نیست.

نظر به این اصل، وقتی حضرت باب سخن از موعود مسلمین می رانند، به حقیقت روحانی آن حضرت ناظر بوده و به مشیت اوّلیّه اشاره دارند؛ چنانچه با عنایت به این حقیقت حضرت باب در آثارشان، موعود منتظر، حجت منتظر و حجه بن الحسن را به حقیقت روحانی خویش که همان روح قدسی الهی و مشیت اوّلیّه و حقیقت روحانی تمام انبیاء است تعبیر و تفسیر می فرمایند.

حضرت باب در توقیعی، نظر به حقیقت روحانی مظاهر ظهور الهی، ظهور خود را همان ظهور محمّد بن الحسن دانسته و ضمن اشاره به وجود روحانی خویش در هزار سال قبل می فرمایند: “و ان یجادلک احد فی کیف من ولد من قبل و قد قضی الف و فوق ذلک کیف یومئذ علی صوره من قد قضی من عمره ثلثین سنه قل بلی ذلک من امرالله انتم کیف توقنون انّ جسد محمّد من قبل قد عرج الی السماء و دخل مقعد کلّشی و خرج عن مقعد کلّشی مع انّه هو فی مقعده لایخلو مقعده عن جسده و شهد خلق کلّشی فی صقع علوه بمثل ذلک انتم فیّ تنطقون هذا من سرالله انتم لاتستطیعون ان تدرکون”، مضمون بیان: اگر کسی در مورد من با تو مجادله کند که چطور این شخص در هزار سال قبل متولد شده و حال به صورت یک جوان سی ساله ظاهر گشته بگو بلی این از امر الهی است. شما خود چگونه معتقید که جسد محمّد قبلاً به آسمان عروج کرد (اشاره به معراج) و در جایگاه همه چیز داخل و خارج گشت با این که او در جایگاه خویش بود و جایگاهش هم با جسدش متحد بود و با همه حال خلقت همه چیز را در جایگاه علو وجودش مشاهده نمود؛ به همین گونه درباره من تصور کنید و سخن بگویید. این راز پروردگار است که شما از درک آن عاجزید.

آن حضرت در تفسیر سوره بقره در تفسیر الْغَیْبِ به این حقیقت روحانی که همان مشیت اولیه است اشاره کرده و می فرمایند: ” والغیب هو محمّد صلّی الله علیه و آله لانّه غیب عمّا سواه و لایعلم کنهه غیرالله و محلّ تفصیل هذا الغیب هو القائم محمّد ابن الحسن علیهما السّلام و هو الذی قال الصّادق علیه السّلام فی معناه حین سئله عن الغیب فی هذه الآیه قال علیه السّلام هو الحجّه الغائب و علی نفس رسول الله صلّی الله علیهما و آلهما حیث اشار صریحاً فی کلامه الرّفیع ظاهری امامه و باطنی غیب منیع لایدرک، مضمون بیان: غیب همان محمّد است که درود خدا بر او باد زیرا مقام او (اشاره به مقام روحانی او) از نظرها پنهان است و کنه این مقام را هیچ کس جز خدا نمی داند. حال این غیب/ مشیت اولیه در جایگاه بشری قرار بگیرد همان محمد بن الحسن می شود. چنانچه امام صادق (ع) نیز در خصوص این آیه فرموده غیب حجت غائب است و علی نفس رسول خداست. چنانچه در بیانی دیگر فرموده ظاهر من امامت است و باطن من غیب منیع لایدرک (مشیت اولیه).

استاد کمال الدین بخت آور در خصوص این که مقام غیب اشاره به حقیقت روحانی مظاهر ظهور الهی/ مشیت اوّلیّه دارد می نویسد: ” مقام توحید و تجرید عبارت از فیوضات آسمانی و نفثات روح قدسی است، که بر مرایای وجود و آینه قلوب انبیاء الهی تجلّی می یابد و به اعتبار این که این کیفیّت برای افراد عادّی قابل درک نمی باشد، مقام غیب نامیده می شود”.

و نظر به این حقیقت، حضرت باب ظهور خودشان را ظهور حضرت حجه دانسته، که در حقیقت همان ظهور حضرت محمّد (ص) است؛ چنانچه در بیان فارسی، باب پانزدهم از واحد اوّل، می فرمایند: ” حضرت حجه (ع) ظاهر شد به آیات و بیّنات به ظهور نقطه بیان (ظهور حضرت باب) که به عینه ظهور نقطه فرقان (ظهور حضرت محمّد) است”.

و ایضاً حضرت باب در مقامی دیگر تصریح می فرمایند که حجت منتظر، حقیقت روحانی حضرت باب که همان حقیقت نقطه فرقان (حضرت محمّد) بوده می باشد: ” و همچنین نظر کن در عامه که چقدر تفسیر بر قرآن نوشته و حال آنکه از جواهر تکوینیه قرآن که اهل بیت عصمت ع باشند محتجب ماندند. و همچنین آنهایی که از شیعه تفسیر بر قرآن نوشته اند اگر معنی تکوینی (مقصود مظاهر ظهور الهی) آن را درک نموده بودند از نقطه فرقان که مقام ظهور حجت منتظر است محجوب نمی ماندند. پس بدان که هیچ درک ننموده اند الاّ کلماتی بلا معنی و روح ….

همچنین، آن حضرت در یکی دیگر از آثارشان، ظهور مبارک خود را که همان ظهور موعود منتظر است تشبیه می فرمایند به حقیقت سؤالی که کمیل بن زیاد نخعی از حضرت علی (ع) می پرسد، مبنی بر این که حقیقت همان نور یا اوّل طلوع فیض اقدس الهی است که بر هیاکل مقدسه توحید و مظاهر الهی تعلق می گیرد که اشاره به حقیقت روحانی پیامبران الهی — روح قدسی الهی و مشیت اوّلیّه — دارد: نور اشراق من صبح الازل علی هیاکل التوحید؛ باری، آن حضرت می فرمایند: ” و نظر نموده در اجوبه مرفوعین قبلین. یقین می نمائی بر این که ظهور موعود منتظر همان ظهور حقیقت مسئول عنه است که در حدیث کمیل دیده ای. در سنه اول کشف سبحات الجلال من غیر اشاره ببین — و در ثانی محو الموهوم و صحوالمعلوم. و در ثالث هتک الستر لغلبه السر. و در رابع جذب الاحدیه لصفه التوحید ببین. و در خامس نور اشراق من صبح الازل علی هیاکل التوحید ببین. و نور مشرق از صبح ازل را خواهی دید. اگر خود هارب نگردی و مضطرب نشوی … تا این که در مرتبه خامس که می رسی ذکر نور می کند که آن سید الشهداء است. زیرا که نور مقامی است مثل مصباح که خود را می سوزاند از برای استضائه دیگران زیرا که در نور هیچ جهت انیت باقی نمی ماند”.

لازم به ذکر است که در آثار حضرت باب صبح الازل، شمس حقیقت و حقیقت محمّدی از دیگر تعابیر مشیت اوّلیّه می باشد؛ چنانچه مذکور است: “الحجاب الاول عند ذکر التعین حیث یعبر بالمشیته و اول الخلق و ذکر الاول و شمس الحقیقه و صبح الازل و کینونیه المحمدیه و الواحد الاول و المجلی الاول و الفعل الاول و المرات الاول و البلور الاول و امثال تلک العبائر”.

و نظر به این حقیقت، در باب اوّل از واحد اوّل بیان فارسی مذکور است: “الذی قد جعل الله ذات حروف السبع و من یوقن انها نقطه القرآن فی اخریها و نقطه البیان فی اولیها و انّها هی مشیه الاوّلیّه التی انها هی قائمه بنفسها”، مضمون بیان: او کسی است که خداوند او را صاحب هفت حرف (علی محمّد) قرار داد و کسی که یقین کند که این شخص همان نقطه قرآن است در ظهور آخرش و نقطه بیان است در ظهور اوّلش و آن همان مشیت اوّلیّه است که به نفسه قائم است.

در آثار اسلامی نیز اشارات زیادی به این روح قدسی الهی و مشیت اوّلیّه گردیده، و اشاره به این حقیقت در ادبیات ادیان سابقه دیرینه دارد؛ چنانچه در روایات اسلامی در تأیید این مطلب که اوّل مخلوق روح القدس بوده، در توصیف حقیقت روحانی پیامبر اسلام آمده است: اول ما خلق اللَّه روحى‏، یعنی اوّلین موجودى که خداوند آفرید روح منست‏. و ایضاً، از حضرت محمّد (ص) راجع به حقیقت روحانیشان که همان مشیت اوّلیّه است نقل گردیده: قَالَ النَّبِیُّ ص أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی، یعنی حضرت محمّد (ص) فرمود: اوّل چیزی که خداوند آفرید نور من بود. در دعای کمیل نیز به این حقیقت به صورت نور اشاره شده است: وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذِی أَضَاءَ لَهُ کُلُّشَیْ‏ءٍ یَا نُورُ یَا قُدُّوسُ یَا أَوَّلَ الْأَوَّلِینَ وَ یَا آخِرَ الْآخِرِینَ، یعنی و به نور ذاتت که همه عالم را روشن ساخته است؛ اى نور حقیقى و اى منزه از توصیف، اى اوّل اوّلین و ای آخر آخرین. همچنین، از حضرت رسول (ص) روایت شده است: وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أَنَّهُ ص قَالَ أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل، یعنی حضرت محمّد (ص) فرمود اوّل چیزی که خداوند آفرید عقل بود. و نظر به این حقیقت است که از رسول اکرم (ص) روایت شده است: قَالَ ص أَمَّا النَّبِیُّونَ فَأَنَا، یعنی حضرت رسول (ص) فرمود: منظور از پیامبران منم. حضرت باب نیز در بیان فارسی، باب التاسع من الواحد الثالث، می فرمایند: ذلک نقطه البیان فی ذلک الظّهور و مشیّه الاوّلیّه فی کلّ ظهور، مضمون بیان: آن نقطه بیان در آن ظهور و مشیت اوّلیّه در کل ظهورات است.

شیخ عراقی می سراید:

آفتــابـی در هــزاران آبگینـــه تـافتـــه           پـس بـه رنگ هر یکی تابی عیان انداختـه

جمله یک نور است لیکن رنگهای مختلف      اختـلافــی در میــان ایـن و آن انـداختــه

و با عنایت به این حقیقت روحانی از حضرت محمّد (ص) نقل شده است: “کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین، یعنی من پیامبر بودم زمانى که آدم بین آب و گل بود.

که من بودم نبى آنگه به عالم که بین آب و گل می بود آدم

و ایضاً از آن حضرت، نظر به این حقیقت روحانیشان، روایت شده است: “قَوْلُهُ ص لِی مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان‏”، یعنی حضرت رسول (ص) فرمود: من با خداوند اوقاتی دارم که هیچ فرشته مقرب و هیچ نبی مرسل و هیچ بنده ای که قلبش با ایمان آزموده شده تحمل آن را ندارد.

حضرت بهاءالله، نیز، با عنایت به این جنبه روحانی پیامبران آسمانی می فرمایند: قل لا یری فی هیکلی الا هیکل الله و لا فی جمالی الا جماله و لا فی کینونتی الا کینونته و لا فی ذاتی الا ذاته و لا فی حرکتی الا حرکته و لا سکونی الا سکونی و لا فی قلمی الا قلمه العزیز المحمود قل لم یکن فی نفسی الا الحق و لا یری فی ذاتی الا الله ایاکم ان تذکروا الایتین فی نفسی تنطق الذرات انه لا اله الا هو الواحد الفرد العزیز الودود، مضمون بیان: دیده نمی شود در هیکل من جز هیکل خداوند و در جمال من جز جمال خداوند و در کینونت من جز کینونت خداوند و در ذات من جز ذات خداوند و در حرکت من جز حرکت خداوند و در سکون من جز سکون خداوند و در قلم من جز قلم خدا؛ بگو در نفس من جز حق وجود ندارد و در ذات من جز خداوند چیزی نیست در این مقام باید متوجه باشید که دقیقا مقام انسانی مرا فانی بدانید و مبادا برای من در این وضعیت دو تشخص در نظر گیرید این مقام تنها مقام باطنی من (مشیت اولیه) است که در آن مقام من فانی هستم و این مقام مقامی است که هر چه درباره خدا گفته شود مربوط به او می شود.

و با توجه به این حقیقت است که در مکاشفات یوحنا از حضرت مسیح، آیه ۱۷ باب اول، آمده است: ” من اوّل و آخر هستم”؛ همچنین در آیه ۱۳ باب ۲۲ مکاشفات مذکور است: ” من الف و یاء، اولین و آخرین، آغاز و انجام هستم”.

با این اوصاف، حتی در همان اولیّن اثر نازله از حضرت باب، قیّوم الاسماء، به این حقیقت روحانی اشاره رفته و تصریح گردیده که مؤمنین باید به نوری که در هیکل آن حضرت موجود که همان نور لامع و مشرق در هیاکل سایر انبیاء است ناظر باشند تا از وحدت ادیان و پیامبران آسمانی منحرف نگردند؛ چنانچه، در سوره ۴۰ قیّوم الاسماء آمده است: فاتبعوا نورالله الاکبر هذا و آمنوا بمثل ما آمن المؤمنون به و الا فقد کفرت انفسکم بالله ربکم الحق، مضمون بیان: پس پیروی کنید از این نوری که خداوند در این زمان ظاهر نموده و ایمانتان باید مانند ایمان کسانی باشد که به خود نور توجه داشتند، و الله در شقاق خواهید افتاد. و ایضاً، در سوره ۶۶ قیّوم الاسماء می فرماید: و ان هذا الذکر لهو النور فی الطور الظهوره و هوالله کان بالمؤمنین حبیبا قل انی انا النور فی نقطه الظهور قد اخزننی الله لذلک الیوم المعهود، مضمون بیان: و همانا این ذکر همان نوری است که در کوه طور ظاهر شد (اشاره به حضرت موسی)؛ بگو من همان نوری هستم که خداوند آن را برای این یوم در گنجینه های خود پنهان داشته است.

همچنین، تعبیری دیگر از آن حقیقت روحانی در سوره ۲۷ قیّوم الاسماء آمده است: “الله لا اله الا هو قد اخزنتک من نقطه البدء فی الاصلاب الطاهره الزکیه الی هذا الیوم نقطه الختم معهودا الله قد اظهر هذا الغلام فی طائفه من النجباء الاطهار حتی لا یشک احد فی امره الحق علی شئی بالحق الاکبر”، مضمون بیان: هیچ خدایی جز او نیست، تو (اشاره به حضرت باب) را من مخزون نمودم از نقطه ابتدایی در اصلاب طاهره پاکیزه برای این روز که نسبت به آن روز ابتدا؛ روز انتهایی محسوب است. و به همین خاطر خدا باب را از طایفه نجبا قرار داد تا کسی در طهارت او شک نکند.

حضرت باب نظر به این حقیقت، در باب ۱۵ از واحد ۳ بیان فارسی، می فرمایند: ” ظهور الله در هر ظهور که مراد از مشیت اوّلیّه باشد بهاءالله بوده و هست که کل شی نزد بها او لا شی بوده و هستند”.

قابل توجه آنکه، در آثار اسلامی نیز، روح القدس، حقیقت محمّدی، عقل اوّل و قلم اعلی بهاء الله” نامیده شده؛ چنانچه در تفسیر قرآن صدرالمتالهین مذکور است:و الروح القدس الأعلى هو حقیقه حقائق الأشیاء کلّها و هو شمس الضحى و الحقیقه المحمدیه البیضاء و بهاء اللّه سبحانه و تعالى و هو العقل الأول فی لسان الحکماء و القلم الأعلى فی ألسنه الشرائع الفصحاء و روح القدس الأدنى هی الدرّه الصفراء. و بدر الدجى ذات اللّه العلیا، شجره طوبى، جنه المأوى، منزله العلویه العلیا، و هی النفس الکلیه الإلهیه و اللوح المحفوظ و ام الکتاب یقرأ منهما سائر الأنبیاء. و قد یراد من روح القدس جبرئیل” .

در آثار دیانت بهائی با عنایت به این حقیقت روحانی، به کرات در مقام مشیت اوّلیّه، از پیامبران پیشین به عنوان “ظهور قبلم” یاد شده؛ چنانچه، حضرت بهاءالله در لوح احمد فارسی ضمن اشاره به ظهور حضرت عیسی می فرمایند: “کلمات حکمتم را از لسان ظهور قبلم شنو که به پسر مریم (حضرت عیسی) فرمودم که هر مالک بوستانی شجره یابسه را در بوستان باقی نگذارد و البته او را قطع نموده به نار افکند”.

و از آن حضرت در مقامی دیگر ضمن اشاره به ظهور حضرت باب آمده است: ” و در ظهور این ظهور اعظم اکرم، مع آنکه ایامی از ظهور قبلم نگذشته حکمتی است مستور و سرّی است مقنوع”.

و با توجه به این حقیقت روحانی، در لوح وفاء از آثار دیانت بهائی مذکور است: ” قل تالله انّ هذا النقطه الاولی قد ظهر فی قمیصه الاخری باسمه الابهی، مضمون بیان: قسم به خدا که این نقطه اولی (حضرت باب) است که ظاهر شده در لباسی دیگر به اسم ابهی.

و در کتاب بدیع می فرمایند: ” یا قوم انّی لجمال علیّ بینکم و نفس محمّد فیکم و کینونه الرّوح بین السّموات و الارض ان انتم تعرفون“، مضمون بیان: ای قوم، به درستی که من هر آینه جمال علی (حضرت باب) هستم میان شما و نفس محمّد برای شما و حقیقت مسیح بین آسمانها و زمین، اگر شما عارف هستید.

حضرت باب نیز در بیان فارسی، باب دوم از واحد هفتم ضمن اشاره به ظهور من یظهره الله می فرمایند: ” زیرا که نقطه بیان آن روز همان من یظهره الله است نه دون آن”.

بنابراین، با عنایت به این حقیقت روحانی است که در سوره ۳۷ قیّوم الاسماء آمده است: ذلک ممّا قد علمنی ربی من لسان فاطمه الزهراء، مضمون بیان: این از آن چیزهایی است که خداوند از لسان فاطمه زهراء به حق به من (مقصود حضرت باب) تعلیم داده است.

و با عنایت به این حقیقت است که حضرت باب در بیان فارسی، باب خامس و العشر از واحد اول، می فرمایند: ” حضرت حجه (ع) ظاهر شد به آیات و بیّنات به ظهور نقطه بیان (ظهور حضرت باب) که به عینه ظهور نقطه فرقان است”.

همچنین، در منتخبات آثار آن حضرت مذکور است: ” و بدان که در بیان هیچ حرفى نازل نشده مگر آن که قصد شده که اطاعت کنند من یظهره الله را که او بوده منزل بیان قبل از ظهور خود …”.

و ایضاً از حضرت باب در بیان فارسی، الباب الثانی من الواحد الثامن، آمده است: “هیکل ظهور آخرت را سزاوار نیست که به هیکل ظهور دنیا معروف کند خود را. اگر چه ظاهر در هر دو واحد است. ولی چون شئون آخرت اجل و اعظم است، از این جهت به آن ذکر می کند. ولی چون به ظهور قبل کل موقنند و عین ایشان حدید نیست که ظهور بعد را ادراک کنند به یقین از این جهت ذکر می کند به اسم ظهور قبل نفس خود را، لعل اگر نفسی به منتهای حجت هم باشد، تواند شناخت او را. مثل آن که یوم ظهور رسول الله اگر کل مؤمنین به عیسی یقین می کردند که او است (یعنی حضرت محمد همان عیسی است)، هر آینه به مراد الهی رسیده بودند. حال آن که او اعظم است از آن ظهور (یعنی حضرت محمد از ظهور قبل اعظم تر است). ولی از برای ایقان اهل ظهور قبل (یعنی پیروان حضرت مسیح) ذکر می فرماید اسم مبدء ظهور قبل را، لعل اهل آن ظهور(یعنی مسیحیان)، بر آن صراط بگذرد و به ثمر وجود خود فائز گردند”.

همچنین، آن حضرت، در باب ۱۳ از واحد ۴ کتاب بیان فارسی، می فرمایند: ” و باز به این همه فضل و رحمت که از مقام نقطه ئیّت (مقصود مظهریت) خود را در مقام آخر ابواب ذکر کرد لعلّ از صعق نجات یابند و توانند متحمّل شد. اگر چه آخر همان ظهور اوّل است نزد اهل حقیقت ولی ثمر نبخشید خلق را”.

خلاصه کلام آنکه، اشاره به موعود منتظر مسلمین، اشاره به حقیقت روحانی آن حضرت است که همان روح قدسی الهی و مشیت اوّلیّه بوده که واسطه ارتباط تمام انبیاء با عالم حقّ می باشد.

بیان جناب اشراق خاوری راجع به انتساب آیات به محمّد بن الحسن فصل الخطاب این مبحث می باشد: ” امّا راجع به این که حضرت اعلی جلّ ذکره وجود محمّد بن الحسن را اقرار فرموده اند مسئله ای بسیار واضحست زیرا مقصود از محمّد بن الحسن همان لطیفه غیبیه الهیه است که در همه انبیاء و اصفیاء و اولیاء متجلّی بود و در حدیث وارد شده که أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّد وَ کُلُّنَا مُحَمَّد و در قرآن فرموده لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ بنابراین اقرار به وجود محمّد بن الحسن عبارت از اقرار به جلوه الهیّه و تجلّی روح الهی در مظاهر مقدسه است که در آن دوره در هیکل حضرت ربّ اعلی جلّ ذکره متجلی بود و مقصود از این که فرموده تفسیر سوره یوسف از نزد محمّد بن الحسن به من داده شده همانا روح الهی است که متجلّی در آن مظهر حقیقت بوده است و چون آن روح الهی در آن دوره به اصطلاع شیعه به محمّد بن الحسن نامیده می شد لهذا وجود او را اقرار کرده و خود را باب او دانسته …”.

Ø بقیه الله

از دیگر عباراتی که حضرت باب در آثارشان استفاده می نمایند بقیه الله است، که برای این واژه نیز می توان معانی متفاوتی در نظر گرفت. به یک تعبیر، کاربرد این عبارت قائم موعود را برای مسلمین تداعی می کند؛ لیکن به تعبیری دیگر، این واژه مختص به قائم نیست، بلکه بقیه الله به معنای باقیمانده ظهور خدا و یک عبارت عام و شناور بوده و به حقیقت تمام مظاهر ظهور راجع، و به طور اعم کنایه از روح القدس و مشیت اوّلیّه، و به طور اخص به موعود دیانت بابی اشاره دارد.

این عبارت در قرآن مجید نیز در خصوص یکی از پیامبران، حضرت شعیب، بکار رفته؛ چنانچه خداوند به اهل مدین خطاب نموده و می فرماید: ” بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین‏ (هود/ ۸۶)، یعنی بقیت اللَّه (آنچه خدا باقى گذاشته) براى شما بهتر و نیکوتر است، اگر ایمان دارید”. در اصول کافی در خصوص آیه فوق آمده است: “بقیه الله مقصود باقیمانده از حجج خدا و کسی است که دنیا از برکت وجود او باقیمانده است”.

با این اوصاف، علاوه بر آن که منظور از بقیه الله، قائم آل محمّد یعنی حضرت باب است که حجت خداوند برای آن دور بودند؛ پس از ظهور حضرت باب، وقتی آن حضرت خود را باب بقیه الله می نامند؛ یا اشاره به بقیه الله منتظر دارند؛ یا می فرمایند: انّنی انا عبد من بقیه الله؛ و یا آرزوی شهادت در راه بقیّه الله می نمایند؛ اشاره ای است به موعود دیانت بابی، من یظهره الله: حضرت بهاءالله، که باقیمانده ظهور خداوند (بعد از ظهور حضرت باب) می باشند.

قابل توجه آنکه، در سوره ۸۳ قیّوم الاسماء آمده است: ان هذا الذکر بقیه الانوار و هو خیرلکم ان کنتم بالله العلی بالحق علی الحق امینا، مضمون بیان: همانا این ذکر/ حضرت باب، بقیه الانوار است و او برای شما بهتر است اگر به او ایمان بیاورید. این مطلب اشاره به آیه ۸۶ سوره هود که ذکر بقیه الله شده دارد، و در آن اشاره لطیفی آمده و به جای بقیه الله، بقیه الانوار مذکور، در تأیید ادعای فوق مبنی بر آن که این عبارات، “بقیه الانوار – بقیه الله”، کنایه از “روح القدس”؛ “نور محمّدی” و یا “مشیت اولیّه” دارد، و این به اصطلاح “نور” و ” روح قدسی الهی” همان نوری است که در تمامی پیامبران آسمانی بوده؛ وجه اشتراک تمامی ظهورات الهی می باشد؛ در هر دوری به هیکلی تعلق گیرد و ظهور بعد همان بقیه الله نامیده شود که باقیمانده ظهور خداوند در سلسله ادیان الهی است. با این تفاسیر باقیمانده ظهور خدا پس از حضرت باب، من یظهره الله، موعود دیانت بابی است.

نکته در خور توجه آن که، حضرت باب برای رفع هر نوع سوء تفاهمی که مقصود آن حضرت از “باب بقیه الله” هیچ گاه باب امام دوازدهم شیعیان نبوده، بلکه باب مظهر ظهور الهی در آینده می باشد، در تفسیر سوره کوثر صراحتاً می فرمایند: ” و لقد کفروا الذین قالوا ان ذکر اسم ربک قال اننی انا باب بقیه الله بحکم من قبل من حیث لا یعلمون”، مضمون بیان: کسانی که می گویند من خود را باب بقیه الله به حکم قبل (ظهور قبل) خوانده ام به خدا کافر شده اند و نمی دانند.

Ø باب

باب نیز از جمله کلماتی است که تعابیر مختلفی در بر دارد و اگر چه این لغت برای مسلمین تداعی کننده وکیل و نایب خاص امام غائب است؛ لیکن با توجه به دو مقام مظهریّت و مبشریّت حضرت باب می توان معانی متفاوت این لغت را مورد بررسی قرار داد. به یک اعتبار، مراد از بابیت، مظهریت و رسالت مستقله آن حضرت است؛ چنانچه در آثار دیانت بابی مذکور که در هر دوری ظهورات الهی به نامی مشهور بوده و در این دور مراد از بابیت مظهریت و رسالت آن حضرت است. در بیان فارسی، باب السادس من الواحد الرابع، تصریح گردیده است: ” در نزد ظهور بیان که شمس حقیقت در این کور به اسم بابیت مشرق الی ظهور من یظهره الله”.

در تأیید این حقیقت که مراد از بابیت، مظهریت و رسالت آن حضرت است، حضرت باب در آیاتی چند از قیّوم الاسماء خود را باب الله نامیده اند؛ بدان معنا که آن حضرت باب عرفان خداوند بوده و خلق تنها از طریق آن حضرت می توانند رو به خدا نهند. چنانچه، در سوره دوّم قیّوم الاسماء، صراحتاً آمده است: ان الذین یکفرون بباب الله الرفیع انا قد اعتدنا لهم بحکم الله الحق عذابا الیما، مضمون بیان: کسانی که به باب خدا کفر می ورزند ما برای آنها عذاب دردناکی نازل نمودیم. همچنین، در سوره ۲۳ می فرمایند: فقل یا قرهالعین انی باب الله بالحق قد اسقیکم باذن الله الحق من العین الطّهور ماء الظهور علی جنه الطور، مضمون بیان: پس بگو ای قرهالعین (خطاب به حضرت باب)، همانا من باب الله هستم که شما را از چشمه طاهر آب ظهور الهی سقایه می کنم. و در سوره ۷۸ مذکور است: اسمعوا یا اهل العرش، ندائی عن کل الجهات من هذا الباب الله، مضمون بیان: یا اهل عرش، ندای مرا از همه جهات از این باب الله بشنوید. و ایضاً در سوره ۱۲ آمده است: لعل الناس یعلمون ان باب الله هو الحق، مضمون بیان: تا آن که مردم بدانند که باب خدا حق است. همچنین، در باب اول از واحد اول بیان فارسی مذکور است: من یقل الله الله ربی و لا اشرک بربی احداً و انّ ذات حروف السّبع باب الله لن ادعو معه باباً، مضمون بیان: کسی که بگوید خداوند پروردگار من است و شریکی برای او نمی جویم و کسی که نامش از ۷ حرف تشکیل شده (مقصود علی محمد) او باب خداست و هیچ بابی را با او همتراز نمی دانم. باری، حضرت باب در سوره ۵۸ قیّوم الاسماء صراحتاً معنای باب را بیان داشته و تصریح می فرمایند اگر کسی مرا بابی غیر از باب خدا بخواند او اهل جهنم است: من یقل انی انا الباب من دونک فذلک نجزیه جهنم.

به عبارتی، همانطور که در ظهورات پیشین، مظاهر ظهور الهی به القابی همچون خلیل الله؛ کلیم الله؛ روح الله و رسول الله تسمیه گردیدند؛ در دور بیان نیز حضرت باب به لقب باب الله تخصیص یافتند.

جالب توجه آنکه، آن حضرت در باب ۱۶ از واحد ۲ بیان فارسی، باب را در حقّ حضرت محمد (ص) نیز به کار می برند: ” کلّ در ظلّ باب اولیّه که رسول الله باشد مستظّلند و ابواب دیگر جنّت در قبضه این باب است”.

نکته دیگر آنکه، حضرت باب در یکی از آثارشان، “اسماء کلشئ”، باب را در حق من یظهره الله، حضرت بهاءالله، نیز به کار برده اند: فلتدرکن الله فلتدرکن من یظهره الله فان هذا باب الله للعالمین و ان هذا بهاءالله للعارفین و ان هذا جلال الله للکملین، مضمون بیان: پس باید خدا را بشناسید و من یظهره الله را بشناسید. به راستی که او این باب خدا برای عالمیان است و این بهاءالله برای عالمین است و این جلال خدا برای بالغین عالم است.

باری، در احادیث اسلامی نیز حضرت رسول (ص) را باب الله نامیده اند؛ چنانچه در کتاب کافی مذکور است: “فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بَابُ اللَّهِ الَّذِی لَا یُؤْتَى إِلَّا مِنْهُ وَ سَبِیلُهُ الَّذِی مَنْ سَلَکَهُ وَصَلَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَل”، یعنی به درستی که رسول خدا (ص) همان باب الله است که جز از او رو به خدا نتوان داشت و همان راهى است که هر که آن را پیمود به خدای عز و جل رسید.

لیکن مطلب جالب تر آنکه، زیارت آل یاسین، “یکی از زیارتهای مشهور حضرت مهدی، دوازدهمین امام شیعیان است، که راوی و ناقل این زیارت ابوجعفر محمّد بن عبدالله بن جعفر بن الحسین بن مالک بن جامع الحمیری القمی است … میرزا محمد باقر فقیه ایمانی در کتاب فوز اکبر زیارت آل یاسین را به عنوان اولین زیارت برای امام زمان نقل کرده‌است”. در متن این زیارت نامه، یکی از القاب آن حضرت باب الله است؛ چنانچه در آن زیارت نامه مذکور است: ” اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بابَ اللهِ وَ دیّانَ دینِه”، یعنی سلام بر تو ای باب الله و ای داور دین او.

از سوی دیگر، مراد از بابیت، همان طور که حضرت عبدالبهاء در مقاله شخصی سیّاح تصریح فرموده اند، باب ظهور بعدی خداوند “من یظهره الله” است، و بابیت، اشاره به مبشّریت حضرت باب به ظهور حضرت بهاءالله دارد. جناب انیس نیز در مکتوبی، حضرت باب را باب مدینه من یظهره الله می نامند (بنگرید به صفحه ۹۴).

بنابراین، این که حضرت باب خود را باب بقیه الله؛ امام منتظر و حجه نامیده اند، تمامی این عبارات – چنانچه در صفحات قبل ذکر گردید — به ظهور الهی بعدی و موعود دیانت بابی ناظر است؛ و با توجه به حجم کثیر بشارات مذکور در آثار حضرت باب راجع به ظهور قریب الوقوع من یظهره الله، و با عنایت به مدت کوتاه و شرایط انتقالی دیانت بابی، حضرت باب در تمامی دوران شش ساله رسالتشان، گاه به تلویح و گاه به تصریح، بشارات متعدده به ظهور موعود کلی الهی داده و خلق را جهت عرفان ظهوری عظیم تر از ظهور خویش آماده ساختند. چنانچه حضرت باب در آثارشان صراحتاً می فرمایند: “فلتراقبنّ یوم من یظهره الله فانّی ما اغرست شجره البیان الاّ لتعرفنی واننّی انا اوّل ساجد له ومؤمن بنفسه”، مضمون بیان: یعنی چشم به راه باشید به روزی که من یظهره الله ظاهر خواهد شد؛ من شجره بیان را غرس نکردم مگر این که او را معرفی کنم و من اول کسی هستم که سجده او را نموده و به او مؤمن می شوم. و ایضاً می فرمایند: ” و بدان که در بیان هیچ حرفى نازل نشده مگر آن که قصد شده که اطاعت کنند من یظهره الله را که او بوده منزل بیان قبل از ظهور خود …”.

باری، مفهوم باب را در ادبیات خاصی که حضرت باب به کار برده اند باید جست و می بایست با زبان وحی این ظهور بدیع آشنا گردید. گو آنکه، از حضرت باب در مقامی راجع به بابیتشان مطلبی مذکور که باب هر گونه شبهه ای را مسدود می دارد: ” قد نزلت کلمه الانکار فی قلوب الشیاطین (خؤار و همرهانش) حتی اخذوا ما کتبوا و انی ما قصدت فی ما کتبت الاّ بابیه المنصوص و انها کلمه مطلقه تقید بالخصوص فبعزتک ما مکروا فی حکمی بل کنت اسرع مکراً فی حقهم”، مضمون بیان: من کلمه انکار را در دل شیاطین انداختم تا آنچه را نوشتند پس بگیرند و من منظورم از نوشته هایم چیزی جز بابیت منصوص نبود که این مفهومی است با مشخصات خاص؛ قسم به عزت تو که آنان نتواستند در حکم من مکری صورت بدهند بلکه من در مکر از آنها سبقت گرفتم.

این مطلب اشاره ای به آیه ۵۴ سوره آل عمران دارد: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ، که ترجمه آن توسط آیت الله مکارم شیرازی چنین است: و(یهود و دشمنان مسیح، براى نابودى او و آیینش،) نقشه کشیدند؛ و خداوند(بر حفظ او و آیینش،) چاره‏ جویى کرد؛ و خداوند، بهترین چاره‏ جویان است.

Ø روشن بودن ادعای رسالت

برخی بیاناتی مطرح می شود مبنی بر آن که ادعای رسالت پیامبران از همان اوایل ظهور باید روشن باشد. با توجه به آنچه در صفحات قبل از آثار حضرت باب ذکر گردید، ادعای رسالت آن حضرت کاملاً آشکار بوده و آن حضرت در همان اوّلین کتاب نازله ادعای رسالت و مظهریت، نزول وحی و کتاب آسمانی نموده اند. لیکن نکته اینجاست که با توجه به اندک مطالب موجود راجع به تاریخ و آثار ادیان آسمانی، این که تمامی پیامبران در همان اوایل ظهور صراحتاً دعوی خود را اعلان نموده اند ادعای صحیحی نمی باشد — چرا که همین اندک مطالب بجا مانده خلاف این ادعا را ثابت می کند.

حضرت ابراهیم و حضرت عیسی تنها دو نمونه از پیامبرانی هستند که، طبق شواهد موجود، ادعایشان در ابتدای امر صریح و آشکار نبوده است. حتی مطلبی که در خصوص حضرت محمّد (ص) در تاریخ طبری مذکور، جای تأمل دارد: ” ابن اسحاق گوید: و چون پیمبر دعوت خدای آشکار کرد و قوم را به اسلام خواند، قومش از او دوری نگرفتند و رد نکردند تا وقتی که از خدایان آنها عیب گرفت که به انکار وی برخاستند و بر ضد او همسخن شدند”؛ این مطلب نشانگر آن است که حضرت محمد (ص)، من باب مصلحت و مدارای با خلق، از همان آغاز رسالتشان به عیب جویی از بتهای آنان نپرداخت، حال آنکه یکی از بزرگ ترین اهداف رسالت آن حضرت آن بود که آنها را از پرستش بت ها نجات بخشیده، و ابلاغ نمایند که معبودی جز پروردگار متعال نیست! گو آنکه، اگر هدف از بعث یک دین هدایت مردم زمان باشد، چطور اوصیای حضرت محمّد (ص) که عرفان آنها جزء اصول دین می باشد و اطاعت آنها به منزله اطاعت خداوند و رسول اوست و هدایت مردم بستگی به شناخت مقام امامت آنها دارد مقام خود را ستر می کردند؟ چرا وقتی مسلمین از حضرت علی (ع) به اصرار درخواست کردند که خلافت را به عهده گیرد، آن حضرت در پاسخ می فرمایند: “دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی‏ … وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیرا”، یعنی مرا واگذارید و دیگرى را برای خود انتخاب کنید من وزیر و مشاورتان باشم بهتر است که امیر و رهبر شما گردم.

مگر نه آنست که، خداوند در کلام الله مجید می فرمایند: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (نساء/ ۵۹)، یعنی اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر[ اوصیاى پیامبر] را! مگر نه آنست که، مطابق روایات اسلامی، کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده؛ چنانچه در احادیث مذکور است: “قال النبی صلى اللّه علیه و اله: من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میته جاهلیه. آیا مؤمنان پس از در گذشت پیامبرشان دیگر احتیاج به هدایت نداشتند؟ آیا جائز بود که پیروان و مؤمنین پس از وفات پیامبرشان سرگردان رها شده و یا بعضاً به خلافت یک نفر ناحق سر سپرند؟ آیا رواست که حق پوشیده و مستور ماند؟ چرا اسامی امامان جزء حقایق افشا شده برای همگان نبود؟

نکته دیگر آنکه، از ابی حمزه ثمالی روایت شده است که امام محمد باقر (ع) فرمود: ” بنا بود در سال هفتاد هجری قائم ظاهر گردد؛ وقتی که امام حسین (ع) کشته گردید غضب الهی بر اهل زمین شدت نمود پس آن را تا به صد و چهل سال تأخیر نمود و ما آن را به شما خبر دادیم شما آن را پنهان ننموده فاش نمودید … پس از این جهت خداوند عالم آنرا از این وقت تأخیر نمود و بعد از این دیگر خدای تعالی وقتی در خصوص آن امر به ما خبر نداده”. آیا خداوندی که امر قائم را به بیش از هزار سال به تأخیر می اندازد، نمی تواند همان امر را، نظر به ضعف خلق و ملاحظه حکمت و مصلحت و مدار و مماشات با آنان، ۳- ۴ سال دیرتر به طور علنی و عمومی ظاهر و آشکار نماید؟ چطور آن تأخیر اوّلی قابل توجیه است و این یکی نه! و هزاران آیا و اگر دیگر. حضرت بهاءالله می فرمایند: احب الاشیا عندی الانصاف!

باری، از حضرت بهاءالله در لوحی مذکور است: ” ” تفکّر فرمائید که سبب چه بوده که در ازمنه ظهور مظاهر رحمن اهل امکان دوری می جستند و بر اعراض و اعتراض قیام می نمودند؛ اگر ناس در این فقره که از قلم امر جاری شده تفکّر نمایند جمیع به شریعه باقیه الهیّه بشتابند و شهادت دهند بر آنچه او شهادت داده و لکن حجبات اوهام انام را در ایّام ظهور مظاهر احدیّه و مطالع عزّ صمدانیّه منع نموده و می نماید چه که در آن ایّام حقّ به آنچه خود اراده فرموده ظاهر می شود نه به اراده ناس چنانچه فرموده: أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون . البتّه اگر به اوهام ناس در ازمنه خالیه و اعصار ماضیه ظاهر می شدند احدی آن نفوس مقدّسه را انکار نمی نمود. مع آنکه کل در لیالی و ایّام به ذکر حقّ مشغول بودند و در معابد به عبادت قائم مع ذلک از مطالع آیات ربّانیّه و مظاهر بیّنات رحمانیّه بی نصیب بودند چنانچه در کتب مسطور است … مثلاً در ظهور مسیح جمیع علمای عصر مع آنکه منتظر ظهور بودند اعراض نمودند و حنّان که اعلم علمای عصر بود و همچنین قیافا که اقضی القضاه بود حکم بر کفر نمودند و فتوای قتل دادند. و همچنین در ظهور رسول روح ما سویه فداه، علمای مکّه و مدینه در سنین اوّلیّه بر اعراض و اعتراض قیام نمودند و نفوسی که ابداً اهل علم نبودند به ایمان فائز شدند. قدری تفکّر فرمائید بلال حبشی که کلمه ای از علم نخوانده بود به سمآء ایمان و ایقان ارتقا نمود و عبد اللّه اُبَی که از علما بود به نفاق برخاست؛ راعی غنم به نفحات آیات به مقرّ دوست پی برد و به مالک امم پیوست و صاحبان علوم و حکم ممنوع و محروم؛ اینست که می فرماید: حتّی یصیر اعلیکم اسفلکم و اسفلکم اعلیکم”.

این نوشته را با ذکر مطلبی از رساله پولس نبی به پایان می رسانیم که چگونه طلعات مقدسه الهی برای تبلیغ نفوس نهایت مدارا و مماشات را بکار برده تا شاید خلق هدایت یابند؛ چنانچه، در رساله اول پولس نبی به قرنتیان، باب ۹، آیات ۱۹ – ۲۳ آمده است: ” اگر چه کاملاً آزادم و برده کسی نیستم، خود را غلام همه ساخته ام تا به وسیله من عده زیادی به مسیح ایمان آورند. برای این منظور وقتی با یهودیان هستم مانند یک یهودی زندگی می کنم و وقتی بین کسانی هستم که تابع شریعت موسی هستند مانند آنها رفتار می کنم. و برای این که غیر یهودیان که شریعت موسی را ندارند به مسیح ایمان آورند همرنگ آنان شدم. همچنین در میان افراد ضعیف مثل آنها ضعیف شدم تا به وسیله من به مسیح ایمان آورند. در واقع با همه همرنگ شده ام تا به هر نحوی وسیله نجات آنها بشوم. همه این کارها را به خاطر انجیل انجام می دهم تا در برکات آن سهیم گردم”.

کتاب شناسی

منابع امری:

۱- مجموعه آثار قلم اعلی، جلد ۱۸، دارالآثار ملی بهائیان ایران، ۱۳۲ بدیع.

۲- حضرت بهاءالله: ایقان، هوفمایم: مؤسّسه ملّی مطبوعات بهائی آلمان، ۱۹۹۸ میلادی، چاپ اول.

۳- حضرت بهاءالله: دریای دانش، دهلی نو، ۱۹۸۵ م، چاپ سوّم.

۴- منتخبات آیات از آثار حضرت نقطهء اولی عزّ اسمه الأعلی، ویلمت: مؤسسه ملّی مطبوعات امری، ۱۳۴ بدیع.

۵- مجموعه توقیعات حضرت اعلی و بعضی مکاتبات مؤمنین اولیّه، در ۳۰ / ۲ / ۲۵۳۵ به عنایت آقای دکتر مهدی مهدوی (افنان) دریافت و پس از تهیه سواد عکسی اعاده یافت، لجنه ملی محفظه آثار و آرشیو امر.

۶- مجموعه آثار حضرت اعلی، شماره ۵۳، ۱۳۳ بدیع.

۷- حضرت ولی امرالله: قرن بدیع، ترجمه نصرت الله مودّت، ۱۹۹۲ م، چاپ دوّم.

۸- .نبیل زرندی: تاریخ نبیل، ترجمه وتلخیص عبدالحمید اشراق خاورى.

۹- کمال الدین بخت آور: مقامات توحید، موسسه مطبوعات امری آلمان، ۲۰۰۴ م، چاپ دوّم.

۱۰- محمد علی فیضی: حضرت نقطه اولی، لانگنهاین: لجنه ملی نشر آثار امری، ۱۹۹۴ م.

۱۱- فاضل مازندرانی: اسرار الآثار، تهران: مؤسسه ملی مطبوعات امری، جلد دوم ۱۲۴ بدیع و جلد پنجم ۱۲۹ بدیع.

۱۲- فاضل مازندرانی: رهبران و رهروان در تاریخ ادیان، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۳ بدیع. ۱۳- عبدالحمید اشراق خاوری: اقداح الفلاح، جلد اول، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۰ بدیع.

۱۴- عبدالحمید اشراق خاوری: پیام ملکوت، دهلی نو، ۱۹۸۵ م.

۱۵- عزیزالله سلیمانی: مصابیح هدایت، جلد ۷، تهران: مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۹ بدیع.

۱۶- نصرت الله محمد حسینی: حضرت باب، دانداس- کانادا: مؤسسه معارف امری، ۱۹۹۵ م.

منابع دیگر:

۱۷- آشتیانى، میرزا احمد – شاگردان‏: طرائف الحکم یا اندرزهاى ممتاز، تهران: کتابخانه صدوق‏، ۱۳۶۲ ش‏، چاپ سوم.

۱۸- آملى، سید حیدر: تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم‏، تهران: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، ۱۴۲۲ ق‏، چاپ سوّم.

۱۹- ابن قولویه: کامل الزیارات، نجف: نشر مرتضوی، ۱۳۵۶ ق، چاپ اوّل.

۲۰- ابوحمزه ثمالى، ثابت بن دینار: تفسیر القرآن الکریم( ثمالى)، بیروت: نشر دار المفید، ۱۴۲۰ ق‏، چاپ اول.

۲۱- اسلامی، محمد جعفر: شأن نزول آیات، تهران: نشر نى‏، ۱۳۸۳ ش‏، چاپ اول.

۲۲- اعتضاد السلطنه: فتنه باب، توضیحات و مقالات به قلم عبدالحسین نوائی، ۱۳۷۷ ش.

۲۳- افتخار زاده، محمود رضا: تاریخ سیاسى صدر اسلام، تهران: انتشارات رسالت قلم، ۱۳۷۷ ش‏، چاپ اول.

۲۴- الهامی، داود‏: الطرائف- ترجمه داود الهامى‏، قم: نشر نوید اسلام‏، ۱۳۷۴ ش‏، چاپ دوم.

۲۵- انصاریان، حسین: ترجمه قرآن( انصاریان)، قم: انتشارات اسوه‏، ۱۳۸۳ ش‏، چاپ اول.

۲۶- بحرانى، سید هاشم و سید هاشم رسولى محلاتى: الإنصاف فى النص على الأئمه ع با ترجمه رسولى محلاتى‏، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى‏، ۱۳۷۸ ش‏، چاپ دوم.

۲۷- بحرانى، سید هاشم‏: البرهان فی تفسیر القرآن، تهران: نشر بنیاد بعثت‏، ۱۴۱۶ ق، چاپ اول.

۲۸- بروجردى، سید محمد ابراهیم: تفسیر جامع‏، تهران: انتشارات صدر، ۱۳۶۶ ش‏، چاپ ششم.

۲۹- بیدهندى، باقرى‏: گنج حکمت یا احادیث منظوم، قم: کتاب فروشى و نشر روح‏، ۱۳۶۳ ش‏، چاپ اول.

۳۰- تنکابنی، محمد بن سلیمان: قصص العلماء، به کوشش محمد رضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶ ش، چاپ دوّم.

۳۱- جادالمولی، محمد احمد: قصه های قرآن، قم: انتشارات پژواک اندیشه، ۱۳۸۷ ش، ترجمه استاد مصطفی زمانی.

۳۲- جعفرى، بهراد: احتجاج- ترجمه جعفرى‏، تهران: نشر اسلامیه‏،۱۳۸۱ ش‏، چاپ اول.

۳۳- جعفری، یعقوب: کوثر، قم: انتشارات هجرت، ۱۳۷۶ ش، چاپ اول.

۳۴- حرانى‏، ابن شعبه : تحف العقول عن آل الرسول ص‏، قم: نشر جامعه مدرسین‏، ۱۴۰۴ ق‏، چاپ دوم‏.

۳۵- حسینى استرآبادى، سید شرف الدین على: تأویل الآیات الظاهره، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم‏، چاپ اول، ‏۱۴۰۹ ق.

۳۶- حسینى شاه عبدالعظیمى، حسین بن احمد: تفسیر اثنا عشرى، تهران: انتشارات میقات‏، ۱۳۶۳ ش‏، چاپ اول.

۳۷- حسینى همدانى، سید محمد حسین: انوار درخشان‏، تهران: نشر کتابفروشى لطفى‏، ۱۴۰۴ ق‏، چاپ اول.

۳۸- خانى رضا / حشمت الله ریاضى: ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده، تهران: مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه پیام‏نور، ۱۳۷۲ ش‏، چاپ اول.

۳۹- خسروی، موسى‏: احتجاجات – ترجمه جلد چهارم بحار الانوار، تهران: انتشارات اسلامیه، ۱۳۷۹ ش، چاپ اول.

۴۰- خسروى، موسى: بخش امامت- ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، تهران: نشر اسلامیه‏، ۱۳۶۳ ش‏، چاپ دوّم.

۴۱- خوانسارى، آقا جمال‏: دفاع از تشیع، بحثهاى کلامى شیخ مفید (ره)، قم: انتشارات مؤمنین‏، ۱۳۷۷ ش‏، چاپ اول.

۴۲- دشتی، محمد: نهج البلاغه- ترجمه دشتى‏، قم: نشر مشهور، ۱۳۷۹ ش‏، چاپ اول.

۴۳- دوانی، على: مهدى موعود- ترجمه جلد سیزدهم بحار، تهران: دار الکتب الاسلامیه‏، ۱۳۷۸ ش‏، چاپ بیست و هشتم.

۴۴- دیلمى، شیخ حسن: إرشاد القلوب إلى الصواب‏، قم: انتشارات شریف رضى‏، ۱۴۱۲ ق‏، چاپ اول.

۴۵- ذکاوتى قراگزلو، علیرضا: اسباب النزول( ترجمه ذکاوتى)، تهران: نشر نى، ‏۱۳۸۳ ش‏، چاپ اول.

۴۶- رسولى محلاتى، سید هاشم: ارشاد- ترجمه رسولى محلاتى‏، تهران: انتشارات اسلامیه‏، بی تاریخ.

۴۷- رسولى محلاتى، سید هاشم: صحیفه علویه‏، تهران: انتشارات اسلامى‏، ۱۳۹۶ ش‏، چاپ سوم.

۴۸- روحانى على آبادى، محمد: زندگانى حضرت زهرا علیها السلام( روحانى)، تهران: انتشارات مهام‏، ۱۳۷۹ ش‏، چاپ اول.

۴۹- ساعدى خراسانى، محمد باقر:‏ ارشاد- ترجمه ساعدى خراسانى‏، تهران: انتشارات اسلامیه‏، ۱۳۸۰ ش‏، چاپ اول.

۵۰- سپهر، محمد تقی: ناسخ التواریخ، مجلد سوم از مجلدات قاجاریه، تهران: کتاب فروشی اسلامیّه، ۱۳۵۳ ش.

۵۱- سید رضى: نهج البلاغه، قم: نشر هجرت‏، ۱۴۱۴ ق‏، چاپ اول.

۵۲- سیوطى، جلال الدین: الدر المنثور فى تفسیر المأثور، قم: نشر کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى‏، ۱۴۰۴ ق.

۵۳- شریف لاهیجى، محمد بن على: تفسیر شریف لاهیجی، تهران: دفتر نشر داد، ۱۳۷۳ ش‏، چاپ اول.

۵۴- شعرانى، ابو الحسن: ترجمه قرآن( شعرانى)، تهران: انتشارات اسلامیه، ۱۳۷۴ ش‏، چاپ اول‏.

۵۵- شیخ صدوق: التوحید للصدوق‏، قم: نشر جامعه مدرسین‏، ۱۳۹۸ ق‏، چاپ اول.

۵۶- شیخ صدوق: کمال الدین و تمام النعمه، تهران: نشر اسلامیه، ‏۱۳۹۵ ق، چاپ دوم.

۵۷- شیخ طوسى: الغیبه، مؤسسه معارف اسلامى قم، ۱۴۱۱ ق.

۵۸- صدرالمتالهین محمد بن ابراهیم‏: تفسیر القرآن الکریم( صدرا)، قم: انتشارات بیدار، ۱۳۶۶ ش، چاپ دوّم.

۵۹- صفار، محمد بن حسن بن فروخ: بصائر الدرجات، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشى قم، ۱۴۰۴ ق.

۶۰- طالقانى، سیّد محمود: پرتوى از قرآن، تهران: شرکت سهامى انتشار، ۱۳۶۲ ش، چاپ چهارم.

۶۱- طباطبایى سید محمد حسین‏: المیزان فى تفسیر القرآن‏، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم‏، ۱۴۱۷ ق‏، چاپ پنجم.

۶۲- طبری، محمد بن جریر: تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳ ش، چاپ سوم.

۶۳- طیب، سید عبد الحسین: أطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران: انتشارات اسلام‏، ۱۳۷۸ ش، چاپ دوم.

۶۴- عاملى، ابراهیم‏: تفسیر عاملى‏، تهران: انتشارات صدوق‏، ۱۳۶۰ ش‏.

۶۵- عطاردی، عزیز الله: اخبار و آثار حضرت امام رضا علیه السلام، تهران: انتشارات کتابخانه صدر، ۱۳۹۷ ق، چاپ اول.

۶۶- عطاردى، عزیز الله: ایمان و کفر- ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار، تهران: انتشارات عطارد، ۱۳۷۸ ش‏، چاپ اول.

۶۷- غفارى، محمد جواد: غیبت نعمانى- ترجمه غفارى‏، تهران: نشر صدوق‏، ۱۴۱۸ ق‏، چاپ دوم.

۶۸- غفارى مازندرانى، نظام الدین احمد: احتجاج- ترجمه غفارى مازندرانى‏، تهران: نشر مرتضوى‏، بی تاریخ، چاپ اول.

۶۹- قرائتی، محسن: تفسیر نور، تهران: نشر مرکز فرهنگى درسهایى از قرآن‏، ۱۳۸۳ ش‏، چاپ یازدهم.

۷۰- قمی، حاج شیخ عباس: مفاتیح الجنان، ترجمه سیّد احمد طیبی شبستری، انتشارات علمیّه اسلامیه، ۱۳۶۸ ش، چاپ چهارم.

۷۱- قمى، على بن ابراهیم: تفسیر قمی، ‏قم‏: دار الکتاب، ۱۳۶۷ ش‏، چاپ چهارم.

۷۲- کاشانى، ملا فتح الله‏: تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین‏، تهران: نشر کتابفروشى محمد حسن علمى‏، ۱۳۳۶ ش.

۷۳- کاشانى، ملا فتح الله‏: خلاصه المنهج، تهران: انتشارات اسلامیه‏، ۱۳۷۳ ق‏.

۷۴- کاویانپور، احمد: ترجمه قرآن( کاویانپور)، تهران: سازمان چاپ وانتشارات اقبال‏، ۱۳۷۸ ش‏، چاپ سوم.

۷۵- کرمانی، حاج محمد کریم خان: ارشاد العوام، چاپخانه سعادت کرمان، ۱۳۸۰ ق، جلد سوم و چهارم در یک مجلد، طبع چهارم.

۷۶- کرمانی، حاج کریم خان: ارشاد العوام، طبع بمبئی، ۱۲۷۱ ق.

۷۷- کشى، محمد بن عمر: رجال الکشی، انتشارات دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ ش.

۷۸- کلینى: الکافی‏، تهران: نشر اسلامیه‏، ۱۳۶۲ ش‏، چاپ دوم‏.

۷۹- کمره‏اى، محمد باقر: آداب معاشرت- ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار، تهران: نشر اسلامیه، ۱۳۶۴ ش، چاپ اول.

۸۰- کمره‏اى، محمد باقر: گنجینه معارف شیعه- ترجمه کنز الفوائد و التعجب‏، تهران:چاپخانه فردوسى‏، بی تاریخ، چاپ اول.

۸۱- نجفى اصفهانى، شیخ محمد تقى آقا‏: عیون أخبار الرضا ع- ترجمه آقا نجفى‏، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه‏، بی تاریخ، چاپ اول.

۸۲- نجفی یزدی، سید حسین: سال ظهور یا علائم حتمی قیام، قم: انتشارات ناظرین، ۱۳۸۵ ش، چاپ دوّم.

۸۳- نعمانی، محمد بن ابراهیم‏: الغیبه للنعمانی‏، تهران: نشر صدوق‏، ۱۳۹۷ ق، چاپ اول.

۸۴- مترجمان: ترجمه تفسیر طبرى‏، تهران: انتشارات توس‏، ۱۳۵۶ ش‏، چاپ دوم.

۸۵- مترجمان‏: ترجمه تفسیر جوامع الجامع‏، مشهد: بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى‏، ۱۳۷۷ ش‏، چاپ دوم.

۸۶- مترجمان: ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن‏، تهران: انتشارات فراهانى‏، ۱۳۶۰ ش‏، چاپ اول.

۸۷- مجتبوى، سید جلال الدین‏: ترجمه قرآن( مجتبوى)، تهران: انتشارات حکمت‏، ۱۳۷۱ ش.

۸۸- مجلسی، محمد باقر: بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، لبنان: چاپ مؤسسه الوفاء بیروت، ۱۴۰۴ ق.

۸۹- مدرسی طباطبائی، سیّد حسین: مکتب در فرآیند تکامل، ترجمه هاشم ایزد پناه، تهران: کویر، ۱۳۸۶ ش، چاپ دوم.

۹۰- مسترحمى، سید هدایت الله: علل الشرائع- ترجمه مسترحمى، تهران: نشر کتاب فروشى مصطفوى‏، ۱۳۶۶ ش‏، چاپ ششم.

۹۱- مشایخ‏، فاطمه : قصص الأنبیاء( قصص قرآن)، تهران: انتشارات فرحان‏، ۱۳۸۱ ش‏، چاپ اول.

۹۲- مصطفوی، حاج سید جواد: ترجمه اصول کافی، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه، بی تاریخ، چاپ اول.

۹۳- موسوی، سید المحدثین سید مهدی: تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم، تهران:مؤسسه انتشارات جمهوری، ۱۳۸۳ ش، چاپ پنجم.

۹۴- موسوى همدانى، سید محمد باقر: ترجمه تفسیر المیزان‏، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم‏، ۱۳۷۴ ش‏، چاپ‏ پنجم.

۹۵- مولوی، جلال الدین محمد بن محمد: مثنوی معنوی، به کوشش محمد رضا برزگر خالقی، بر اساس صحیح ترین متن نسخه قونیه ۶۷۷، تهران: انتشارات زوار، ۱۳۸۴ ش، چاپ دوم.

۹۶- میرزا خسروانى، على رضا: تفسیر خسروى‏، تهران: انتشارات اسلامیه‏، ۱۳۹۰ ق‏، چاپ اول.

۹۷- نوبختی، ابو محمد حسن بن موسی: فرق الشیعه نوبختی، ترجمه محمد جواد مشکور، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۳ ش.

۹۸- ولی ارومیه، محمد حسن بن محمد: ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، تهران: چاپ کتابفروشی اسلامیه، جمادی الاولی ۱۳۷۹ ق.

۹۹- هدایت، رضاقلی: روضه الصّفای ناصری، مجلد دهم از مجلدات روضه الصّفاء، قم: حکمت، ۱۳۳۹ ش.



قیّوم الاسماء، سوره ۲۹.

همان مأخذ، سوره ۳۲.

بیان فارسی، باب اوّل از واحد ششم.

قرن بدیع، صص۴۱ – ۴۲.

ولی ارومیه: ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، ص ۶۱۶.

در خصوص دجال آمده است:” چشم راستش ممسوح (یعنی حتی جای چشم هم ندارد) و چشم دیگرش روی پیشانی … در دریاها فرو می رود با آفتاب می چرخد، مقابل او کوهی از دود است و پشت سرش کوه سفیدی است که مردم خیال می کنند آن نان خوراکی است …هر قدمش یک فرسخ (۶ کیلومتر) زمین زیر پای او به تندی رد می شود، به هیچ آبی نمی رسد مگر آن که روز قیامت آن آب خشک می شود”(سال ظهور یا علائم حتمی قائم، ص ۲۳).

در خصوص خسف در بیداء مذکور است: زمانی که لشکر سفیانی حضرت قائم را تعقیب می کند؛ “لشکر به بیابانی بین مدینه و مکه می رسد. در این هنگام جبرئیل فریاد زده به زمین لگد می کوبد، زمین دهان باز می کند و همه لشگر (سفیانی) در زمان فرو می روند” (سال ظهور یا علائم حتمی قائم، ص ۴۲).

مهدى موعود، ص ۲۸۹.

همان مأخذ، ص ۳۴۲.

همان مأخذ، ص ۳۴۶.

قاموس ایقان، ج ۳، ص ۱۳۴۱.

جالب توجه آنکه، از امام رضا (ع) در حدیثی آمده است: : و لو کان الله یمد فی أجل أحد من بنی آدم لحاجه الخلق إلیه لمد الله فی أجل رسول الله (صلى الله علیه و آله) ( رجال‏الکشی، ص ۴۵۸)، یعنی اگر خداوند می خواست طول عمر کسی را به واسطه احتیاج مردم به او طولانی کند عمر رسول الله (ص) را طولانی می کرد (رجال کشی، ص ۴۵۸؛ همچنین بنگرید: بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ۴۸، ص ۲۶۵). همچنین، در آیه ۳۴ سوره انبیاء آمده که برای هیچ بشری ماندن در دنیا را قرار ندادیم: وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُوَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُون (انبیاء/ ۳۴)، یعنی ” و ما به هیچ کس پیش از تو عمر جاویدان ندادیم (تا براى تو بدهیم) وقتى تو/ محمّد (که محبوب ترین بنده ما هستى) وفات خواهى یافت، آیا آنها (که منتظر فوت تو هستند) تا ابد زنده خواهند ماند؟” (ترجمه کاویانپور).

به جنس بشر هیچگه نارسد که بر او ببخشیم عمر ابد

و در آیه ای دیگر می فرماید: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ (یس/۶۸)، یعنی ” و به هر کس عمر طولانى دهیم، او را در عرصه آفرینش [به سوى حالت ضعف، سستى، نقصان و فراموشى‏] واژگونش مى‏کنیم پس آیا تعقّل نمى‏کنند؟” (ترجمه انصاریان). از سوی دیگر، اگر فرضاً احادیثی که قائم را فرزند امام یازدهم، امام حسن عسکری، نامیده اند درست باشد، احادیثی موجود است که باب بداء را کاملا باز گذاشته است که موعود مسلمین صرفا نباید فرزند بلا فصل امام حسن عسکری باشد، بلکه می تواند فرزند و یا از نوادگان او باشد؛ چنانچه در حدیثی آمده که حضرت صادق (ع) فرمود: خداوند وحی فرستاد برای عمران که من فرزندی نیکو و با برکت به تو موهبت می کنم که کور مادرزاد را شفا دهد و به اجازه خدا مرده را زنده گرداند و خدا او را به سوی بنی اسرائیل مبعوث گرداند. عمران هم به زنش حنه که مادر مریم بود خبر داد، وقتی حنه باردار شد باور می داشت که پسر است ولی چون دختر زائید گفت پروردگارا من که دختر زائیدم؟! با اینکه می دانم پسر مثل دختر نیست (مقصودش این بود که دختر پیغمبر نمی شود) خداوند هم فرمود: خدا داناتر است که مادر مریم چه زائید. وقتی خداوند عیسی را به مریم موهبت کرد او همان پسری بود که خداوند به عمران مژده و وعده داده بود بنابراین ما هم هر گاه درباره یکی از مردان خود چیزی گفتیم ممکن است راجع به نوادگان او باشد منکر آن نشوید (مهدی موعود، ص ۸۸۷). همچنین از قول امام صادق علیه السلام آمده است: هر گاه درباره مردى سخنى گوئیم و در او نباشد و در فرزند یا نوه او باشد، انکار نکنید، زیرا خداى تعالى هر چه خواهد می کند (اصول کافی- ترجمه مصطفوى، ج‏۲، ص ۴۸۵). جالب است که، از امام صادق (ع) روایت شده که آن حضرت می فرمود: این امر در خصوص من بود یعنی از مشیت الهی چنین گذشته بود که من خروج بکنم و زمین را پر از عدل گردانم لیکن بدا واقع شد؛ پس آنرا خدای تعالی تأخیر نمود و در خصوص ذریه من بعد از این هر چه می خواهد می کند” (ولی ارومیه: ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، ص ۴۱۰). حال سؤال اینجاست که اگر بنا بود شخص امام صادق (ع) قائم آل محمّد باشد، چرا امام صادق (ع) غیبت اختیار نفرمود تا در زمانی مناسب ظاهر شود؟ ( اگر در این حدیث دقت شود حقیقت و حکمت آیات قرآنی فوق، حدیث امام رضا و احادیثی که در خصوص بداء ذکر شد مکشوف می گردد).

الغیبه للنعمانی، ص ۱۷۴.

ولی ارومیه: ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، ص ۵۵۰.

الکافی‏، ج ۱، ص ۵۳۶.

بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ۵۱، ص ۸۴.

همان مأخذ، ج ۵۲، ص ۱۳۵.

الغیبه للنعمانی‏، ص ۲۳۳.

الکافی‏، ج ۱، ص ۴۸۳.

الغیبه للنعمانی، صص ۱۴۶ – ۱۴۷.

بیان فارسی، الباب الثالث و العشر من الواحد الثالث.

حاج سید جواد مصطفوی: ترجمه اصول کافی، ج۳، صص ۳۱۲ – ۳۱۳.

مکاتیب، ج ۱، ص ۳۲۷.

قرن بدیع، صص ۸۳ – ۸۴.

در کتاب عهد اعلی مذکور است: ” از همان بدایت ظهور که آثار قدیمی حضرت باب انتشار یافت و نسخ آن به دست معاندین و مخالفین شریعت بابی افتاد بنای تحریف و اساس تبدیل در آنها گذاشته شد … این عمل مخصوصاً در شیراز که علما و ملاها به صورت جدی تری در صدد تضییع امر و تخدیش اذهان نفوس بودند انجام گرفت. حضرت باب در ضمن لوحی که از مسقط به اعزاز حاجی میرزا سید علی خال اعظم نازل شده است می فرماید: ظاهر در شیراز دزدی هائی خودشان کرده مثل آن سوره فرستاده باشند، می گویند صحیفه از ادعیه برداشته شده الان دو ورقه دعا بر استعجال نوشته که مضمون و عبائرش در هیچ دعائی نیست” (عهد اعلی، ص ۴۳۹).

محمد بن سلیمان تنکابنی در کتاب “قصص العلماء” می نویسد: ” این فقیر در زمان غلوّ بابی ها در قزوین، قرآنی در مقابل قرآن ایشان ساختم و اقتباس کردم. از آن جمله گفتم: (( یا ایُّهَا الشّیخُون اِنَّ الله قَد أرسَلَ رَسولاً وَ نصَبَ رَسُولَهُ وَصیّاً فَجَعَلتُم وَصِیَّهُ اِلهاً قَدیراً))” (قصص العلماء، ص ۶۹).

بیان فارسی، الباب السادس من الواحد الثانی.

از حضرت باب در خصوص تفسیر سوره یوسف مذکور است: “بدان که عدد یوسف ۱۵۶ (منظور به حروف ابجد) عدد قیوم است و مراد قائم آل محمد علیه السلام است و اوست حی قیوم و ازین جهت بود در بدء ظهور سوره اسم خود را تفسیر کرده” (ظهور الحق، ج ۳، ص ۲۲۳).

ظهور الحق، ج ۳، صص ۱۶۵ – ۱۶۶.

تاریخ نبیل، ص ۲۶.

در باب هشتم از واحد ششم بیان فارسی مذکور است: “حال قریب به سه سال متجاوز است و امرالله ظاهر شده” انتهی.

ظهور الحق، ج ۳، ص ۱۶۶؛ معنای کامل این توقیع، ذیل مبحث “توقیع قائمیت” آمده است.

قصص العلماء، ص ۷۴.

ظهور الحق، ج ۳، ص ۱۱۰.

قرن بدیع، ص ۹۲.

همان مأخذ، ص ۴۷.

در ادامه این مطلب آشکار می گردد که عدّه ای در همان اوایل ظهور به مقام واقعی آن حضرت پی برده بودند؛ چنانچه می فرماید: ” و این تنزل دلیل از برای تبصر تو بوده، و الّا اهل بصیرت و حکمت الهیه ازلیه مستغنی بودند از این نوع استدلال …”.

جناب فاضل مازندرانی نیز تصریح می فرمایند که در سه سال اول از دوره حضرت باب: “عده ای از عالیمقداران مؤمنان، مقام آن حضرت و هدف امرش را کما هو حقّه می دانستند؛ ولی مأمور به کتمان و ملاحظه احتیاط بودند تا موقع فرا رسد و حجاب از چهره مقصود بر افتد” (رهبران و رهروان در تاریخ ادیان، ج ۲، ص ۴۲۸).

تاریخ نبیل، صص ۷۳ – ۷۴.

معنی آیه آخر؛ آیه ۳۸ سوره محمد: یعنی و اگر شما روی بگردانید خدا قوم دیگری به جای شما می گذارد، قومی که دیگر مثل شما نیستند. در تفسیر آیه فوق، در “در المنثور” سیوطی آمده است: “ قال لما نزلت وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ قیل من هؤلاء و سلمان رضى الله عنه إلى جنب النبی صلى الله علیه و سلم فقال هم الفرس و هذا و قومه‏ (الدر المنثور فى تفسیر المأثور، ج ۶، ص ۶۷)، یعنی چون آیه ” و اگر شما روی بگردانید خدا قوم دیگری بجای شما می گذارد؛ قومی که دیگر مثل شما نیستند” نازل شد، از حضرت رسول سؤال شد که این قوم چه کسانی هستند؟ و سلمان در کنار حضرت محمد (ص) نشسته بود. حضرت به سلمان اشاره کرد و گفت. از نژاد این مرد و از فارس می باشند. لازم به ذکر است که در پنج آیه از آیات قرآن کریم، به جایگزینی امتی دیگر به جای امت حضرت محمد (ص) اشاره شده است: ابراهیم/ ۱۹؛ نساء/۱۳۳؛ انعام/۱۳۳؛ مائده/۵۴ و محمد/ ۳۸؛ که در تفسیر این آیات آمده، آن قوم ایرانیان می باشند.

جلد نخست از مجلدات قاجاریه، ص ۴۲۷.

فتنه باب، ج ۱، صص ۷ – ۸.

قرن بدیع، ص ۴۳.

تاریخ نبیل، صص ۴۴ – ۴۹.

قرن بدیع، صص ۴۳ – ۴۴.

تاریخ نبیل، ص ۵۲.

قرن بدیع، ص ۴۵.

ظهور الحق، ج ۳، ص ۴۸۷.

همان مأخذ، ج ۳، ص ۳۳۱.

چهار رساله تاریخی درباره قرهالعین، ص ۲۱.

مصابیح هدایت، ج ۷، ص ۳۸۱.

روضه الصّفای ناصری، ص ۴۴۸.

حضرت صادق (ع) فرموده اند: “اصحاب حضرت مهدى عجل الله فرجه در آخر الزمان … سیصد و سیزده نفرند به تعداد سلحشوران جنگ بدر” (احتجاجات – ترجمه جلد چهارم بحار الانوار، ج ‏۱، ص ۶۹).

تاریخ نبیل، ص ۳۲۱.

حضرت باب، ص ۴۰۵.

روضه الصّفای ناصری، ص ۳۱۰.

ارشاد العوام، طبع بمبئی، قسمت دوّم، ص ۸۲.

جلد دوّم از مجلدات قاجاریه، ص ۵۲۵.

آداب معاشرت- ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار، ج‏۲، ص ۲۵۷.

ترجمه تفسیر المیزان، ج‏۷، ص ۲۵۲.

ارشاد العوام، چاپخانه کرمان، ج ۴، ص ۵۱۱.

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏۱، ص ۳۲.

مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۴۰.

آداب معاشرت- ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار، ج ‏۲، ص ۲۸۱.

الکافی‏، ج۲، ص ۴۵.

الحیاه با ترجمه احمد آرام، ج ‏۱، صص ۲۸۳ – ۲۸۴.

الغیبه للنعمانی، ص ۳۴.

الحیاه با ترجمه احمد آرام، ج ‏۱، ص ۲۸۵.

ترجمه قرآن( انصاریان).

اطیب البیان فی تفسیر القرآن‏،ج‏۶، ص ۲۲.

تفسیر نور، ج‏۵، صص ۹۲ – ۹۳.

ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن‏، ج‏۴، ص ۳۱.

تفسیر اثنا عشرى، ج‏۲، ص ۲۸۴.

گنجینه معارف شیعه- ترجمه کنز الفوائد و التعجب‏، ج‏۱، ص ۳۱۴.

همان مأخذ‏، ج ‏۲، ص ۳۰۳.

ارشاد العوام، چاپخانه کرمان، جلد سوّم، صص ۳۷۹ – ۳۸۰.

ترجمه قرآن( انصاریان).

اسباب النزول( ترجمه ذکاوتى)، صص ۱۶۴ – ۱۶۵.

تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص ۸۸۰.

ترجمه تفسیر طبرى‏، ج‏۷، صص ۱۷۷۰ – ۱۷۷۱.

تفسیر قمی، ج‏۲، ص ۸۵.

الدر المنثور فى تفسیر المأثور، ج‏۴، ص ۳۶۶.

ترجمه تفسیر المیزان‏، ج ‏۱۴، ص ۵۶۱.

برخی استناد می کنند که این احادیث مورد تصدیق سنی ها می باشد، گو آنکه آنها به رسالت حضرت محمد (ص) باور نداشته! و می خواستند بر علیه آن حضرت مطالبی اظهار دارند. حال آنکه سید حسین مدرسی طباطبائی در کتاب “مکتب در فرآیند تکامل”، در مبحث بحران رهبری شیعه بیان می دارد که شیعیان برای پی بردن به تعداد اوصیاء حضرت رسول (ص) به احادیث سنی متوسل می شوند؛ به عبارتی پایه بنای شیعه دوازده امامی بعد از امام حسن عسگری بر پایه یک حدیث است که آنهم ناقل اولیه اش سنّی ها می باشند؛ ایشان در خصوص وضع شیعیان پس از وفات امام حسن عسکری (ع) می نویسد:” در آن روزهای غم انگیز شاید کمتر کسی گمان می برد که مکتب تشیّع امامی دیگر بتواند به زندگی خود دامه دهد و شاید بیشتر مردم انتظار داشتند که دفتر آن نیز مانند بسیاری دیگر از فرق اسلامی و شیعی منقرض شده و جز نامی از آنان در بطون کتب و دفاتر نمانده بود درهم پیچیده شود … یک حدیث بسیار مشهور از قول پیامبر اکرم (ص) در جامعه اسلامی شایع بود که بر اساس آن ایشان پیش بینی فرموده بودند که پس از ایشان دوازده خلیفه (یا امیر یا قیّم به اختلاف تعابیر احادیث) خواهند آمد که همه از قبیله ایشان، قریش، خواهند بود … سنّیان از دیر زمان این حدیث را نسلاً بعد نسل روایت کرده و نسبت به آن عنایت تمام داشتند”(مکتب در فرایند تکامل، صص ۱۸۸ – ۱۸۹). برخی از منابع سنّی که این حدیث در آنان ذکر شده به قرار ذیل است: ” مسند طیالسی؛ فتن نعیم بن حمّاد؛ مسند احمل بن حنبل؛ صحیح بخاری؛ صحیح مسلم؛ سنن ابو داود؛ سنن ترمذی؛ معجم طبرانی و …” (مکتب در فرایند تکامل، ص ۱۸۹). سپس آقای طباطبائی در ادامه می نویسد:” و در هیچ یک از کتاب های بازمانده شیعه از قرن های دوم و سوم، هیچ کتابی که پیش از آخرین سال های قرن سوم نوشته شده و در آن تصرف نشده باشد (ایشان در پاورقی تشریح می نماید احادیثی که در خصوص دوازده وصی، که مثلا در کتاب بصائر الدرجات صفّار قمی از کتب سلیم بن قیس از حضرت علی (ع) روایت شده، در نسخه کتاب سلیم موجود نیست – بنابراین کتاب بصائر صفّار در ادوار متأخّرتر دستخوش تغییرات و افزودگی هایی شده است؛ برای اطلاع بیشتر رجوع شود به پاورقی ص ۱۹۱ و ۱۹۲)، شاهدی نیست که این حدیث شریف ابداً به خاطر گذرانده باشد که شاید این حدیث مربوط به آنان باشد” (مکتب در فرایند تکامل، صص ۱۹۱ – ۱۹۲).

دفاع از تشیع، بحثهاى کلامى شیخ مفید (ره)، ص ۴۱۸.

ارشاد- ترجمه رسولى محلاتى‏، ج‏۱، صص ۱۰۶ – ۱۰۷.

تاریخ سیاسى صدر اسلام، ص ۲۹۸.

تفسیر منهج الصادقین فی إلزام المخالفین، ج‏۸، ص ۳۸۹؛ همچنین بنگرید: تفسیر اثنا عشری، ج‏۱۲، ص ۱۶.

ترجمه تفسیر المیزان‏، ج‏۲، ص ۲۹۰.

تفسیر خسروى‏، ج‏۱، ص ۲۸۳.

ترجمه تفسیر المیزان‏، ج ‏۶، ص ۶۲.

کوثر، ج‏۳، صص ۲۰۸ – ۲۰۹.

شأن نزول آیات، صص ۲۳۳ – ۲۳۴.

عیون أخبار الرضا ع- ترجمه آقا نجفى‏، ج ‏۲، ص ۳۷۱.

پرتوى از قرآن، ج‏۴، ص ۲۹.

آیه ۱۹۵ سوره بقره؛ یعنی با دست خویشتن خود را به هلاکت میندازید.

ارشاد- ترجمه رسولى محلاتى‏، ج‏۱، صص ۴ و ۷.

نهج البلاغه – ترجمه دشتى، ص ۴۵.

همان مأخذ، ص ۴۷.

نهج البلاغه- ترجمه دشتى، ص ۴۸۵.

فرق الشیعه، ص ۴۲.

حضرت علی (ع)، حتی در خطبه ای از نهج البلاغه، عمرابن خطاب را ستوده است: “لِلَّهِ بَلَاءُ [بِلَادُ فُلَانٍ فَلَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَ دَاوَى الْعَمَدَ وَ أَقَامَ السُّنَّهَ وَ خَلَّفَ الْفِتْنَهَ ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ الْعَیْب أَصَابَ خَیْرَهَا وَ سَبَقَ شَرَّهَا أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَ اتَّقَاهُ بِحَقِّه‏“( نهج البلاغه، ص ۳۵۰)، یعنی خدا به عمر ابن خطاب خیر و برکت دهد که کجی ها را راست نمود و بیماری های اجتماعی را معالجه کرد؛ فتنه را پشت سر انداخت و سنّت را بر پا داشت؛ تباهکاری را پشت سر انداخت و پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت؛ نیکوئی خلافت را دریافت و از شرّ آن پیشی گرفت؛ طاعت خدا را به جا آورده از نافرمانی او پرهیز کرده حقّش را ادا نمود.

احتجاج- ترجمه جعفرى‏، ج‏۱، صص ۴۰۵ – ۴۰۷.

همان مأخذ‏، ج‏۱، صص ۴۰۵ – ۴۰۶.

الطرائف- ترجمه داود الهامى‏، ص ۳۶۵.

الطرائف- ترجمه داود الهامى‏، ص ۳۶۷.

تحف العقول عن آل الرسول ص، ص ۳۰۸.

ارشاد- ترجمه رسولى محلاتى‏، ج‏۲، ص ۲۷.

ایمان و کفر- ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار، ج‏۲، ص ۴۲۴.

ارشاد- ترجمه رسولى محلاتى‏، ج‏۲، ص ۱۸۱.

ترجمه قرآن( مجتبوى).

آداب معاشرت- ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار، ج‏۲، ص ۲۶۳.

الکافی‏، ج ‏۲، ص۲۱۷.

آداب معاشرت- ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار، ج‏۲، ص ۲۶۸.

آداب معاشرت- ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار، ج‏۲، صص ۲۵۲ و ۲۶۵.

همان مأخذ، ج‏۲، ص ۲۷۰.

کوثر، ج‏۳، صص ۴۶۲- ۴۶۱.

قصص الأنبیاء(قصص قرآن)، ص ۱۷۹.

تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم، ص ۱۰۷.

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏۵، ص ۱۲.

انوار درخشان، ج‏۵، صص ۳۹۱ – ۳۹۳.

ترجمه بیان السعاده، ج‏۵، ص ۸۶.

ترجمه جوامع الجامع، ج‏۲، ص ۲۰۷.

تفسیر عاملی، ج‏۳، صص ۴۸۳ – ۴۸۲.

ترجمه المیزان، ج‏۷، ص ۲۹۳.

تفسیر نور، ج‏۳، صص ۲۹۳ – ۲۹۶.

برخی به حدیثی از امام رضا (ع) استدلال می کنند که جملات حضرت ابراهیم سوالی و انکاری بوده است؛ گو آنکه این نوع گفتار نیز از باب محاجه به زبان خصم بوده و مغایرتی با مماشات آن حضرت با مشرکین ندارد؛ علامه طباطبائی در ذیل همان حدیث امام رضا (ع) می نویسد: “غرض ابراهیم از این گفتار این بود که بطلان دین آن سه طائفه را بیان کند و بفرماید که پرستش سزاوار چیزى که مانند زهره و ماه و خورشید است، نیست. پرستش، حق کسى است که آفریدگار این اجرام و آفریدگار آسمانها و زمین است. و این احتجاج را خداوند به وى الهام کرده بود، هم چنان که فرمود: وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ (انعام / ۸۳)، یعنی این حجت ما بود که به ابراهیم آموختیم تا با آن علیه قومش احتجاج کند” (ترجمه المیزان، ج‏۷، ص ۲۸۷). خلاصه کلام آنکه، چنانچه ملا فتح الله کاشانی در “خلاصه المنهج” بیان می دارد:” این مثل آنست که شخصى به قول خصم قایل شود و در اول کلام تابع او شود و بعد از اثبات بطلان آن بر او انکار آن نماید تا حجت بر خصم لازم سازد” (خلاصه المنهج، ج‏۲، ص ۵۶). بنابراین، چنانچه در صفحات فوق ذکر شد، و سخن بسیاری از مفسرین نیز که ملهم از احادیث بوده، مؤید آن است که آن حضرت به این نحو با مردم آن زمان هم مذهب شده و استدلال نموده تا دعوی خویش را ثابت کرده و قوم را هدایت نمایند؛ مضاف بر این مطالب، در تفسیر اثنا عشری با استناد به حدیثی از امام صادق (ع) آمده است: “آنکه مراد فرض و تقدیر، و بر سبیل مصلحت چنین فرمود، چه انکار اول مرتبه موجب تنفر قوم و عدم قبول حجت او بود. پس اول به موافقت آنها این کلام ادا نمود، لکن غرض آن بود اگر فرض کنیم این پروردگار ما باشد، آیا قادر است. پس به افول او استدلال نمود که عاجز باشد، و حجت بر آنها تمام کرد. و مؤید این از حضرت صادق علیه السّلام مروى است که فرمود: این کلام هیچ ضرر به ابراهیم نداشت، زیرا اراده نمود غیر آنچه گفت (نقل از تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۳۶۵)” (تفسیر اثنا عشری، ج ۳، صص ۳۱۴- ۳۱۵).

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۱۲، صص ۲۳۵ – ۲۳۶.

ترجمه تفسیر المیزان‏، ج‏۷، ص ۳۱۶.

تفسیر اثنا عشرى، ج‏۱۱، ص ۱۳۵.

تفسیر جامع‏، ج‏۵، ص ۵۱۲.

تفسیر نور، ج‏۱۰، صص ۴۴ – ۴۵.

علل الشرائع- ترجمه مسترحمى، ص ۱۲۵.

تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم، ص ۲۹۸.

قصه های قرآن، صص ۲۰۳ – ۲۰۴.

تفسیر شریف لاهیجی، ج‏۲، ص ۱۰۱ – ۱۰۲.

أنوار العرفان فی تفسیر القرآن، ج‏۴، ص ۶.

قصه های قرآن، صص ۳۶۱ – ۳۶۲.

اصول کافى- ترجمه مصطفوى‏، ج‏۳، ص ۳۱۰.

مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۰.

اخبار و آثار حضرت امام رضا علیه السلام، ص ۵۵۲.

الغیبه للنعمانی، ص ۱۷۵.

بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج‏۵۱، ص ۶۲.

الکافی‏، ج ۸، ص ۱۶۷.

فی المثل، امام صادق از رسول اکرم (ص) روایت می کند که آن حضرت در خصوص ظهور قائم فرمودند: ” بعد از شما ها قومی می آید که یک مرد از ایشان اجر و ثواب پنجاه نفر از شماها می باشد، (یکی از اصحاب)عرض کرد یا رسول الله ما در جنگ بدر و احد و حنین در خدمت تو بودیم و قرآن هم در خصوص ماها نازل شده پس چگونه می شود که ایشان از ما بهتر باشند فرمود اگر شما دوچار شوید به شدایدی که ایشان دوچار خواهند شد هر آینه مانند صبر ایشان صبر نخواهید کرد” (ولی ارومیه: ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، صص ۴۳۱ – ۴۳۲). و ایضاً از امام باقر (ع) است: … لَا تَقُومُ عِصَابَهٌ تَدْفَعُ ضَیْماً أَوْ تُعِزُّ دِیناً إِلَّا صَرَعَتْهُمُ الْبَلِیَّهُ حَتَّى تَقُومَ عِصَابَهٌ شَهِدُوا بَدْراً مَعَ رَسُولِ اللَّهِ لَا یُوَارَى قَتِیلُهُمْ وَ لَا یُرْفَعُ صَرِیعُهُمْ وَ لَا یُدَاوَى جَرِیحُهُمْ قُلْتُ مَنْ هُمْ قَالَ الْمَلَائِکَه … (بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج‏۵۲، ص ۱۳۶)، یعنی بدان که هیچ قومى براى دفع ظلم و عزت دینى قیام نکردند، مگر اینکه بلا آنها را کشت. تا آن که مردمى دیگر قیام کنند که در جنگ بدر با رسول خدا حاضر بودند. کشته آنها دفن نمی شود و مرده آنها از روى زمین برداشته نمی شود، و مجروح آنها مداوا نمی گردد.

همچنین، از ابی عبدالله جعفر بن محمّد (ع) آمده است: تُسْتَذَلُّ أَوْلِیَائِی فِی زَمَانِهُّ وَ تُتَهَادَى رُءُوسُهُمْ کَمَا تُتَهَادَى رُءُوسُ التُّرْکِ وَ الدَّیْلَمِ فَیُقْتَلُونَ وَ یُحْرَقُونَ وَ یَکُونُونَ خَائِفِینَ وَجِلِینَ مَرْعُوبِینَ تُصْبَغُ الْأَرْضُ مِنْ دِمَائِهِمْ وَ یَفْشُو الْوَیْلُ وَ الرَّنَّهُ فِی نِسَائِهِمْ (الغیبه للنعمانی‏، ص ۶۶)، یعنی پس ذلیل می شوند دوستان او (قائم). در زمان او سرهای ایشان را مانند سرهای کفار ترک و دیلم به هدیه می فرستند و ایشان را می کشند و می سوزانند و همواره خائف و مرعوب و ترسناک می باشند. زمین از خونشان رنگین می شود و آه و ناله عیالشان بلند می گردد. حتی در حدیثی عقاید ناصحیح مسلمین از موعودشان (در خصوص علائم ظهور و مقام آن حضرت) به خوبی نمایان است مبنی بر آنکه آنان در شناسایی قائم موفق نبوده و آن حضرت را نخواهند شناخت. باری، از امام باقر (ع) مروی است: ” ایشان مهدی را در وقتی می طلبند که هرگز به او نمی رسند و حال آنکه خدای تعالی او را به ایشان عطا فرموده بود در وقتی که اگر او را در آن وقت می طلبیدند هر آینه به او می رسیدند(ولی ارومیه: ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، ص ۴۷۶)؛ بدین جهت کسانی که موفق به شناسایی آن حضرت می شوند بسیار قلیل خواهند بود؛ چنانچه، در خصوص اصحاب آن حضرت آمده است: ایشان مؤمنان و مخلصانند که جمع قلیلی هستند و در عدد سیصد نفرند یا چیزی بیشتر (ولی ارومیه: ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، ص ۴۳۸).

بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج‏ ۵۱، ص ۲۱۸.

برای مثال، یهودیان منتظر موعودی بودند که با سلطه و قدرت عظیم ظاهر گشته، بر سریر داود نشسته و تأسیس سلطنت کند؛ لیکن حضرت مسیح را نه سلطنتی، نه لشکری و نه مملکتی بود و ادعا می کرد که پادشاه یهود است. زمانی که آن حضرت را برای محاکمه نزد پیلاطوس بردند، پیلاطوس از حضرتشان پرسید: ” آیا تو پادشاه یهودیان می باشی؟” (یوحنا، باب ۱۸، آیه ۳۳). حضرت مسیح فرمودند که بر خلاف پادشاهی که یهودیان منتظر ظهورش هستند سلطنت آن حضرت، سلطنت روحانی و ابدی می باشد: ” من یک پادشاه دنیوی نیستم. اگر بودم، پیروانم می جنگیدند تا در چنگ سران قوم یهود گرفتار نشوم. پادشاهی من متعلق به این دنیا نیست” (یوحنا، باب ۱۸، آیه ۳۶). لیکن، سربازان با تمسخر به ادعای پادشاه یهود بودن آن حضرت ” تاجی از خارهای بلند درست کردند و بر سرش گذاشتند، و یک چوب، به نشانه عصای سلطنت، به دست راست او دادند و پیش او تعظیم کردند و با ریشخند می گفتند: درود بر پادشاه یهود! پس از آن، به صورتش آب دهان انداختند و چوب را از دستش گرفته، بر سرش زدند” (متی، باب ۲۷، آیات ۲۹ – ۳۱). سران قوم نیز ایستاده به او می خندیدند و مسخره کنان می گفتند: ” برای دیگران معجزات زیادی انجام داد؛ حال اگر واقعا مسیح و برگزیده خداست، خود را نجات دهد!”( لوقا، باب ۲۳، آیه ۳۵). این نوشته را نیز بالای سر او بر صلیب نصب کردند: ” این است عیسی، پادشاه یهود” (متی، باب ۲۷، آیه ۳۷).

التوحید للصدوق‏، ص ۴۵۹.

الحیاه با ترجمه احمد آرام، ج ‏۱، ص ۲۸۵.

تاریخ نبیل، ص ۲۶.

معنای آیات: “آن است کتاب معلوم که نیست شکّى در آن؛ هدایت است از براى پرهیزکاران؛ آنان که می گروند به آنچه پنهان است و بر پاى می دارند نماز را و از آنچه روزى دادیم ایشان را انفاق می کنند” (ترجمه شعرانی).

مهدى موعود، ص ۲۵۸؛ همچنین بنگرید: تأویل الآیات ظاهره، ص ۳۴.

کمال الدین و تمام النعمه، ج ۱، ص ۱۷.

المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۱، ص ۴۶.

یعنی، آنان از سوى پروردگارشان هدایت یافته‏اند و همانان هستند که رستگارند (ترجمه کاویانپور).

مجموعه توقیعات حضرت اعلی و بعضی مکاتبات مؤمنین اولیّه، ص ۱۵۵.

کمال الدین و تمام النعمه، ج ‏۲، ص ۶۷۱؛ همچنین بنگرید: الغیبه للنعمانی، ۱۹۸.

غیبت نعمانى- ترجمه غفارى‏، ص ۴۵۹.

غیبت نعمانى- ترجمه غفارى، ص ۳۴۱.

مهدی موعود، ص ۲۷۳.

تفسیر قمی، ج ۲ ، ص ۳۴۰.

در آیه ۴۷ سوره یونس آمده است: وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ، یعنی براى هر امّتى، رسولى است؛ هنگامى که رسولشان به سوى آنان بیاید، به عدالت در میان آنها داورى مى‏شود؛ و ستمى به آنها نخواهد شد!

بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج‏ ۵۳، ص ۹.

بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۵۸، ص ۲۳۵.

إرشاد القلوب إلى الصواب، ج ۲، ص ۲۳۶.

احتجاج- ترجمه جعفرى، ج ‏۲، ص ۳۰۷.

بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۵۳، ص ۱۷۱.

احتجاج- ترجمه غفارى مازندرانى، ج‏ ۴، ص ۳۴۴.

ارشاد- ترجمه ساعدى خراسانى، ص ۶۷۸.

منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه اولی، صص ۸۳ – ۸۴.

مجموعه توقیعات حضرت اعلی، ص ۵۵۰.

اسماء کلشئ، ج ۲، ص ۹.

اسماء کلشئ، ج ۳، صص ۹۱ – ۹۲.

حضرت نقطه اولی، ص ۱۵۱.

حضرت نقطه اولی ، ص ۱۸۱.

ظهور الحق، ج ۳، صص ۱۶۴ – ۱۶۶.

مقصود از موت و حیات، همانا مرده و زنده ایمانی/ روحانی است؛ در آیه ای از قرآن کریم نیز، صریحاً، خبر از دو موت و دو حیات می دهد که اشاره به دو ظهور دارد؛ چنانچه در آیه ۱۱ سوره غافر می فرماید: قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ، یعنی پروردگارا! تو ما را دو بار بمیراندى، و دو بار زنده کردی.

نار مطابق ابجد برابر ۲۵۱ است و وقتی باب، که عدد ۵ است، به آن اضافه گردد می شود ۲۵۶ که به حروف ابجد معادل کلمه نور است.

اشاره به آیه ۴ سوره معراج دارد: تَعْرُجُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فی‏ یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَه، بدان معنا که عظمت روز قیامت و آمادگی عروج به مقامات عالیه در حدی بالاست که ترقیات آن روز را ۵۰ هزار برابر روزهای عادی می شمارد.

اشاره به حدیث مروی از امام باقر (ع): أَوَّلُ مَنْ یَتْبَعُهُ مُحَمَّدٌ ص وَ عَلِیٌّ ع الثَّانِی (الغیبه للنعمانی، ص ۲۳۴)، یعنی اول کسی که به قائم تابع می شود محمد (ص) و دومین علی (ع) می باشد.

در قرآن مجید، آیه ۸۸ سوره الإسراء، در تأیید این که قرآن از جانب خداوند و به وحی الهی بوده و سخن بشر نیست، آمده است: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً، یعنی بگو، اگر انسانها و جنیان همه جمع شوند و بخواهند نظیر این قرآن را بیاورند، هرگز نمى‏توانند نظیر آن را بیاورند، هر چند به همدیگر کمک کنند.

ظهور الحق، ج ۳، ص ۷۲.

ظهور الحق، ج ۳، صص ۱۸۷ – ۱۸۸.

اسرار الآثار، ج ۲، صص ۱۲ – ۱۳.

همان مأخذ، ج ۵، ص ۳۶۹.

مقاله شخصی سیّاح، ص ۲؛ مضمون بیان به فارسی: ای بقیه الله سراپا فدای تو شوم و به ناسزا شنوی در راه تو خشنودم و در طریق دوستیت جز کشته شدن آرزویی ندارم.

تاریخ نبیل، ص ۱۳۲.

اقداح الفلاح، ج ۱، ص ۴۵۹.

مجموعه آثار قلم اعلی، ج ۱۸، صص ۲۵۲ – ۲۵۳.

الکافی‏، ج ۱، ص ۱۷۵.

روضه الصّفای ناصری، ص ۴۲۳؛ همچنین بنگرید: قصص العلماء، ص ۷۰.

یهودیان برطبق بشارات وارده در تورات منتظر رجعت الیاس قبل از ظهور حضرت مسیح بودند تا خلق را به قرب ظهور موعود بشارت دهد.

حضرت نقطه اولی، ص ۳۳۰.

یعنی با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن.

سوره رعد، آیه ۲۸؛ یعنی آگاه باشید که دلها به ذکرالله آرام خواهد گرفت.

سوره جمعه، آیه ۹؛ یعنی چون برای نماز در روز جمعه ندا شود، پس به سوی ذکرالله بشتابید.

سوره نحل، آیه ۴۳؛ یعنی اگر نمی دانید از اهل ذکر سؤال کنید (که پیش از تو مبعوث نکرده ایم مگر مردانی که به آنها وحی می کردیم)

ظهور الحق، ج ۳، صص ۳۰ – ۳۳.

منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه اولی، ص ۷۴.

قرن بدیع، صص ۴۵ – ۴۶.

قرن بدیع، صص ۹۰ – ۹۱.

فضل در آثار اسلامی به ظهور پیامبران تفسیر شده است؛ چنانچه در تفسیر آیه ۸۳ سوره نساء “لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ”، از حضرت صادق (ع) آمده است: ” فضل خدا پیامبر است” (بخش امامت – ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج ‏۲، ص ۵۵). و در تفسیر آیه ۵۸ سوره یونس “قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ”، از ابن عباس آمده است: “منظور از فضل در این آیه پیامبر است” (همان مأخذ، ج ۲، ص ۵۵). همچنین، در تفسیر آیه ۴ سوره جمعه ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ آمده است: فضل که عبارت از رسالت و نبوّت است فضل خداست که به هر کس از افراد بشر بخواهد مى‏دهد” (ترجمه بیان السعاده، ج‏ ۱۴، ص ۱۷۳). لیکن، نکته جالب اینجاست که بلافاصله پس از آیه خاتم النبیین (احزاب/ ۴۰) در آیات بعدی، خطاب به مؤمنین آمده که اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیر، تا خداوند آنها را از تاریکی ها به سوی نور الهی هدایت کرده و در روزی که به لقاء خداوند که مقصود لقاء مظهر امر الهی می باشد فائز شوندچنانچه در حدیثی از امام رضا (ع) آمده: لکن وجه الله تعالى أنبیاؤه و رسله و حججه (البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏ ۵، ص ۵۳۸) — تحیت آنها سلام باشد: تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ؛ در ادامه خداوند پیامبر اسلام را به عنوان “شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً” مأمور فرموده که مؤمنین را بشارت به ظهور فضلی بزرگ بدهد که اشاره به ظهور پیامبری عظیم الشأن در آینده دارد: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبیراً (احزاب/ ۴۷)، یعنی و مؤمنان را بشارت ده که براى آنان از سوى خدا فضل بزرگى است”.

منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه اولی، ص ۱۱۶.

همان مأخذ، ص ۱۱۸.

همان مأخذ، صص ۱۱۰ – ۱۱۱.

حروف حی، ص ۷۹.

مائده آسمانی، ج ۴، صص ۳۵۰ – ۳۵۱.

ظهور الحق، ج ۳، ص ۴۶۰.

مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت ۶.

مثنوی معنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۲۴۳.

از حضرت محمّد (ص) و همچنین حضرت على (ع) روایت شده که فرمودند:” قرآن حمالى است ذو وجوه، یعنى قابل حمل بر معانى بسیار است” (ترجمه المیزان، ج ‏۳، ص ۱۳)؛ از امام صادق (ع) نیز روایت شده است: إِنَّا لَنَتَکَلَّمُ بِالْکَلِمَهِ لَهَا سَبْعُونَ وَجْهاً لَنَا مِنْ کُلِّهَا الْمَخْرَج (بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۲، ص ۱۹۸)، یعنی ما )اهل بیت( کلمه ای را که می گوئیم هفتاد وجه از آن در نظر می گیریم و از کلام ما به آن هفتاد وجه راه خروج هست.

لازم به ذکر است که در آثار اسلامی نیز برای لغت “امام” تعابیر مختلفی مطرح گردیده و صرفاً منحصر به جانشینان پیامبر اسلام نمی شود؛ از جمله به حضرت ابراهیم در حدی بالاتر از مقام رسالت گفته شده قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما (بقره/ ۱۲۴) — امام صادق (ع) نیز در حدیثی فرموده اند: خداوند حضرت ابراهیم را نبی؛ سپس رسول؛ سپس خلیل و پس از همه این مقامات آن حضرت را امام مردم قرار داد (الکافی‏، ج ۱، ص ۱۷۵)و در جایی امام به معنی پیشوایان مردم یعنی پایین تر از خلافت پیامبر و در جایی به معنی کتاب و در جایی هم حتی به معنی پیشوایان جائر آمده است؛ بنگرید به (هود/ ۱۷)؛ (اسراء/ ۷۱)؛ همچنین، در خصوص کلمه منتظر باید گفت که در هر دیانتی، ظهور بعد را ظهور منتظر می توان نامید که پیروان آن دین منتظر ظهور آن می باشند.

ظهور الحق، ج ۳، ص ۲۶۸.

همان مأخذ، ج ۳، ص ۱۸۸.

کتاب مستطاب ایقان، ص ۱۰۱.

همان مأخذ، ص ۱۴.

ایقان، ص ۱۱۸.

الإنصاف فى النص على الأئمه ع با ترجمه رسولى محلاتى: متن‏عربى، ص ۵۱۴.

مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۸۴.

طرائف الحکم یا اندرزهاى ممتاز، ترجمه ‏ج ‏۱، ص ۷۲.

پیام ملکوت، صص ۳۴۱ – ۳۴۲.

در باب اوّل از واحد دوّم بیان فارسی آمده است: ” نازل فرمود قرآن را از شجره مشیت که حقیقت محمدیّه باشد”.

مضمون این شعر: عبارات ما مختلف و جمال تو واحد است و هر کس به جمال تو اشاره می کند.

منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه اولی، ص ۹۰.

بیان فارسی، الباب الاول من الواحد الثانی.

مجموعه آثار قلم اعلی، شماره ۲۹، صص ۵۸۵ – ۵۸۶.

پنج شأن عربی – فارسی، ص ۲۴.

مفاوضات، ص ۶۰.

طرائف الحکم یا اندرزهاى ممتاز، ترجمه ‏ج ‏۱، ص ۷۰.

اسماء کلشئ، ج۳، صص ۳۴۵ – ۳۴۶.

پنج شأن عربی – فارسی، ص ۵۶.

مجموعه توقیعات حضرت اعلی و بعضی مکاتبات مؤمنین اولیّه، صص ۳۱۰ – ۳۱۱.

روایاتی از ائمه اطهار نقل گردیده که اشاره به جوانی قائم هنگام ظهور دارد؛ در غیبت شیخ طوسی، از امام صادق (ع) روایت شده است: “یظهر فی صوره فتى موفق ابن ثلاثین سنه (الغیبه للطوسی، ص ۴۲۰)، یعنی ظاهر می شود قائم، به صورت جوان موفق سی ساله؛ همچنین، حکم بن ابی نعیم در مدینه از امام محمد باقر (ع) میپرسد که آیا ایشان قائم موعود هستند و امام در جواب می فرمایند: ” اى حکم! چگونه من او باشم، در صورتى که به ۴۵ سالگى رسیده‏ام؟ و حال آنکه صاحب این امر (که تو می پرسى) از من به دوران شیرخوارگى نزدیک تر و هنگام سوارى چالاک ‏تر است، (چنانچه در روایت است که حضرت قائم علیه السلام در زمان ظهورش به صورت جوان ۳۰ ساله و قوى و نیرومند باشد)” (اصول کافى- ترجمه مصطفوى، ج ‏۲، صص ۴۸۶ – ۴۸۷)؛ و در غیبت شیخ طوسی آمده است: لیس صاحب هذا الأمر من جاز من أربعین (الغیبه للطوسی، ص ۴۱۹)، یعنی صاحب این امر سنش از چهل سال تجاوز نمی کند؛ و در غیبت نعمانی از امام صادق (ع) روایت شده است: ” از بزرگترین گرفتاری ها آن است که صاحب موعود ایشان به چهره جوانى بر آنان خروج مى‏کند در حالى که آنان مى ‏پندارند که او باید پیرمردى کهن سال باشد (غیبت نعمانى- ترجمه غفارى، ص ۲۶۹)؛ و ایضاً در غیبت شیخ طوسی از ابوبصیر از حضرت صادق (ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: لو خرج القائم لقد أنکره الناس یرجع إلیهم شابا موفقا فلا یلبث علیه إلا کل مؤمن أخذ الله میثاقه فی الذر الأول (الغیبه للطوسی، ص ۴۲۰)، یعنی چون قائم ظهور کند مردم منکر وی می شوند ، زیرا او به صورت جوان موفقی به سوی مردم بر می گردد و جز آنها که خداوند در عالم ذر از آنان پیمان گرفته باشد کسی بر اعتقاد سابقش نسبت به او باقی نمی ماند.

مجموعه آثار حضرت اعلی، شماره ۶۹، ۱۳۳ بدیع، ص ۱۶۹.

مقامات توحید، ص ۱۰۶.

دلائل سبعه، ص ۷۱.

این بیان اشاره دارد به “حدیث کمیل” که سید حیدر آملی، فقیه و عارف شیعی قرن هشتم هجری در تفسیر خود آن را ذکر می کند: ” قال أمیر المؤمنین مخاطبا لکمیل بن زیاد حین سأله عن الحقیقه بقوله: ما الحقیقه، فقال علیه السّلام له: «مالک و الحقیقه»؟ قال: أ و لست صاحب سرّک؟ قال: «بلى و لکن یرشح علیک ما یطفح منّی»، قال: أو مثلک یخیّب سائلا؟ قال: «الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیر إشاره»، قال: زدنی فیه بیانا، قال: «محو الموهوم مع صحو المعلوم»، قال: زدنی فیه بیانا، قال: «هتک الستر لغلبه السرّ»، قال: زدنی فیه بیانا، قال: «جذب الأحدیّه بصفه التوحید»، قال: زدنی فیه بیانا، قال: «نور یشرق من صبح الأزل فتلوح على هیاکل التوحید آثاره»، قال: زدنی فیه بیانا، قال: «أطف السراج فقد طلع الصبح». أقول: هناک توجد روایات عدیده مرویّه عن طرق الفریقین تؤیّد و توضّح هذا الحدیث المبارک و هی شامله على بعض ما فیه من المعارف النورانیه” (تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج‏۳، ص ۷۹).

دلائل سبعه، ص ۵۸.

پنج شأن عربی – فارسی، ص ۲۷۴.

طرائف الحکم یا اندرزهاى ممتاز، ترجمه ‏ج ‏۱، ص ۸۰.

بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۱، ص ۹۷.

صحیفه علویه، متن‏عربى، ص ۱۹۶.

بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۲۴، ص ۳۱.

گنج حکمت یا احادیث منظوم، ص ۲۷۷.

بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ۱۸، ص ۳۶۰.

آثار قلم اعلی، ج ۱، ص ۱۳ – ۱۴.

در خصوص حضرت محمد (ص) نیز مذکور است: “حضرت رسالت … چه فضیلت بزرگتر از این که نور مقدسش اولیّن مخلوقات الهى و سیر در حجب دوازده گانه و در عرش اعظم و در اصلاب شامخه و ارحام مطهره (نموده)” انتهی (أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج ‏۸، ص ۳۰۳).

در زیارت امام حسین در عید فطر و قربان، به حقیقت روحانی آن حضرت به صورت نور در اصلاب شامخه اشاره می گردد: “یا مَوْلایَ اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الاَصْلابِ الشّامِخَهِ، وَالاْرْحامِ الْمُطَهَّرَهِ” (مفاتیح الجنان، ص ۵۹۵)، یعنی ای آقای من گواهی می دهم که تو نوری بودی در میان اصلاب شامخ و رحم های پاکیزه.

در زیارت ابا عبدالله نیز به همین مضمون آمده است: “کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَهِ” (کامل الزیارات، ص ۲۳۰).

حضرت بهاءالله می فرمایند: هزار دویست او ازید علمای شیعه که احصای عدد ایشان مشکل است از کون ظهور در اصلاب آگاه نه و کل از این امر اعظم غافل (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره ۴۲، صص ۱۴۰ – ۱۴۱).

تفسیر القرآن الکریم( صدرا)، ج ۱، ص ۴۷۷.

دریای دانش، ص ۱۱۸.

مائده آسمانی، ج ۸، ص ۳۷.

لمعات الانوار، ج ۱، ص ۴۱۹.

در احادیث نیز از قول حضرت محمّد (ص) آمده است: “نُورُ فَاطِمَهَ مِنْ نُورِنَا” (زندگانى حضرت زهرا علیها السلام(روحانى)، ص ۵۱).

منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه اولی، ص ۷۳.

در بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۲۶ صفحات ۶ – ۷، آمده است: کُلَّنَا وَاحِدٌ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ کُلُّنَا مُحَمَّدٌ فَلَا تَفَرَّقُوا بَیْنَنَا، یعنی ما همه یکى هستیم اول ما محمّد آخر ما محمّد و وسط ما محمّد است همه ما محمّدیم بین ما جدائى نیاندازید.

اقداح الفلاح، ج ۱، صص ۲۱۷ – ۲۱۸.

حضرت عبدالبهاء نیز ضمن اشاره به حقیقت روحانی امام دوازدهم تصریح می فرمایند: ” امام دوازدهم قائم موعود در حیّز ملکوت روحانی موجود بود و در یوم ظهور جسماً مشهود گشت” (مائده آسمانی، ج ۲، ص ۵۱).

جناب فیضی در صفحه ۱۵۳ کتاب حضرت نقطه اولی می نویسد: ” مقصود از بقیه الله اشاره به حضرت بهاءالله می باشد”؛ و در صفحه ۲۷۳ کتاب گنجینه حدود احکام آمده است: ” (حضرت باب) در مقامی از جمال مبارک (از القاب حضرت بهاءالله) جلّ جلاله به بقیّهاللّه تعبیر فرموده و آرزوی شهادت و فدا در راه حضرتش نموده‌اند”.

ترجمه قرآن( کاویانپور).

اصول کافى- ترجمه مصطفوى، ج ‏۲، ص ۲۷۵.

در سوره ۵۷ قیّوم الاسماء، که ذکر بقیه الله شده، گفتگویی بین حضرت باب و بقیه الله یا سید اکبر، که اشاره به ظهور پس از حضرت باب دارد، از زبان وحی به تصویر کشیده می شود؛ و حضرت باب آرزوی شهادت و فدا در راه موعود کلی الهی را می نمایند؛ چنانچه در آن سوره خطاب به بقیه الله/ سید اکبر از قول حضرت باب آمده است: یا سید الاکبر ما انا شئ الا و قد اقامتنی قدرتک علی الامر ما اتکلت فی شئ الا علیک و ما اعتصمت فی امر الا الیک و انت الکافی بالحق و الله الحقّ من ورائک المحیط یا بقیّه اللّه قد فدیت بکلّی لک و رضیت الصبّ فی سبیلک و ما تمنّیت الّا القتل فی محبّتک و کفی باللّه العلیّ معتصماً قدیماً، مضمون بیان: ای سید اکبر، من از خود قدرتی ندارم، قدرت تو مرا بر این امر بر پا داشته و من به هیچ چیز جز به تو اتکائی ندارم و تو مرا کفایت خواهی نمود و خداوند هم پشت سر تو بر همه چیز احاطه داشته و یاور است … ای بقیه الله سراپا فدای تو شوم و به ناسزا شنوی در راه تو خشنودم و در طریق دوستیت جز کشته شدن آرزویی ندارم.

جالب توجه آنکه، بلافاصله بعد از این آیه، در همان سوره، در عکس العمل به این بیان حضرت باب آمده است: یا قره العین قد احزننی کلامک فی هذا الجواب الاکبر و لا الحکم الا لله و لا الامر الا من الله و لعمری انکّ المحبوب لدی الحق و الخلق و لا حول الا بالله و کفی بالله مولیک منتقما علی الحق بالحق بالله شدیدا انا لله و انا الیه راجعون، مضمون بیان: ای قره العین کلام تو مرا محزون نمود با این جواب بزرگ و حزن انگیزی که دادی امّا هیچ حکمی جز حکم خدا نیست و هیچ امری جز امر خدا نیست، به راستی که تو محبوب عالمیانی و خداوند هم در این ماجرا به شدت انتقام گیرنده است و با عبارت انا لله و انا الیه راجعون شهادت حضرت باب پذیرفته می شود.

مجموعه آثار حضرت اعلی، شماره ۵۳، ص ۱۹۰.

اسماء کلشئ، ج ۳، ص ۲۲۹.

الکافی‏، ج‏۱، ص ۱۹۸؛ همچنین بنگرید: بصائر الدرجات، ص ۱۹۹.

ویکی پدیا: دانشنامه آزاد، زیارت آل یاسین، آخرین تاریخ دسترسی: ۵ آگوست ۲۰۱۰.

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%AA_%D8%A2%D9%84_%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D9%86#cite_note-0

بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ۵۳، ص ۱۷۱.

منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه اولی، ص ۱۱۸.

همان مأخذ، ص ۷۳.

[cclx] ظهور الحق، ج ۳، صص۲۶۹ – ۲۷۰.

اگرچه روشن نیست که این کلام بر چه مبنایی استوار است و یا چگونه می توان این مطلب را ثابت نمود؛ در هر روی، بیان حضرت بهاءالله در این مقام مناسب حال می باشد که چگونه حجبات خلق، آنها را از شناسایی ظهور جدید منع نمود: ” … جمیع معتکف به کلمات أهل کتاب شدند و متمسّک به اشارات أولی الألباب، که چنین در کتب ذکر شده و چنان در صحف مسطور گشته، و غافل از این که أمر مبرم الهی به قائده محدود نگردد و قانون نپذیرد، گویا از چشمه یَفْعَلُ ما یَشاءُ ننوشیده اند و از خمر یَحْکُمُ ما یُریدُ مرزوق نگشتند، و معلوم شد که أمر بر خلاف آنچه مسطور گشته بود و ادراک و عقول احاطه نموده بود از مشرق غیب هویّه ظاهر گشت” (لئالی حکمت، ج ۲، ص ۹).

تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص ۸۶۷.

بنگرید به مبحث “اوصیای حضرت رسول اکرم (ص)”.

نهج البلاغه، ص ۱۳۶.

تفسیر القرآن الکریم (الثمالی)، ص ۸۰.

در کتاب “مکتب در فرآیند تکامل” مذکور است: ” اختلافات زیادی در خصوص مسأله جانشینی امامان در شیعیان رخ داد که باعث پدیداری فرقه های بیشماری شد که هر فرقه دنباله رو یک مدّعی امامت بودند … وانگهی فهرست اسامی مبارکه ائمّه اطهار جزء حقایق افشا شده برای همگان نبود بلکه به هر دلیل، جزء اسراری بود که فقط برخی از محرمان درگاه امامت و رازداران پیشگاه ولایت بر آن آگاه بودند و لذا در برخی از آن احادیث شریفه، امام یا راوی اول حدیث به شخص بعد توصیه می کند که آن را به صورت رازی پنهان نگاه دارد و به مردم بازگو نکند تا آن که مشیّت الهی به افشای آن تعلق گیرد … حتی فردی مانند زراره بن اعین که از بزرگ ترین دانشمندان و فقیهان شیعه در قرن دوّم بود، نمی دانست کدام یک از فرزندان امام صادق (ع) جانشین آن حضرت خواهد بود … و یا حضرت هادی (ع) در پاسخ اصحاب خود که با اصرار و الحاح نام جانشین ایشان را می پرسیدند بیان آن را بر اساس روایات متعدد منقول در کافی به بعد موکول می کنند” (مکتب در فرآیند تکامل، صص ۱۹۶ – ۱۹۹).

ولی ارومیه: ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، ص ۴۰۹.

آیه ۸۷ سوره بقره؛ یعنی آیا چنین نیست که هر زمان، پیامبرى چیزى بر خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او تکبر کردید(و از ایمان آوردن به او خوددارى نمودید)؛ پس عده‏اى را تکذیب کرده، و جمعى را به قتل رساندید؟!

اقتدارات و چند لوح دیگر، صص ۲۳۵ – ۲۳۷.

Comments are closed.