به یاد بزرگمردی ایرانی در یادواره ای جاودان

به یاد بزرگمردی ایرانی در یادواره ای جاودان

سه شنبه ٢٩ نوامبر ١٩٢١، نُه نفر از بزرگان فلسطین در سوگ حضرت عبدالبهاء، جانشین بنیانگذار آئین بهائی، سخنانی ایراد داشتند که باعث افتخار ایران و هر ایرانی است. ایشان که از سنین کودکی به همراه پدر از ایران تبعید شد، روز ٢٨ نوامبر ١٩٢١ در شهر حیفا، فلسطین، دنیای خاک را بدرود گفت که در یادواره اش حدوداً ده هزار نفر حضور داشتند. سالروز صعود آن حضرت را به تمامی بهائیان جهان تسلیت میگویم

سخنران اوّل، یوسف ‏الخطیب، خطیب مشهور مسلمان، از جمله گفت: هر روز کاروان درگذشتگان از برابر شما می‏گذرد و شما اعتناء نمی‏کنید، پس امروز برای که اشک می‏ریزید؟ آیا برای کسی گریه می‏کنید که دیروز بزرگ بود و امروز با درگذشتش بزرگ‌تر است؟ برای کسی که به جهان جاودان شتافته اشک نباید ریخت. گریه کنید برای فقدان مظهر فضل و ادب! برای خود اشک بریزید که زیان کننده شمائید. کسی را که از دست داده‏اید، فقط از دیدگان پنهان شده امّا در ملکوت جاودان ابدیّت یافته است. اشک بریزید برای کسی که مدت هشتاد سال برای شما اشک ریخت. از کدام خصلت بزرگ او یاد کنم؟ خصائل نیک او چنان فراوان بود که نه به گفتار در آید نه به شمارش. کافی است بگویم که او در هر قلبی اثری والا و در هر زبانی کلامی زیبا بر جای نهاد. کسی که چنین خاطره پر شکوهی بر جای نهاده نمرده است.

خطیب بعدی، ابراهیم نَصّار، از نویسندگان مشهور مسیحی بود که گفت همه کس برای از دست دادن مولای خود گریه می‏کند، من خود چنین کرده‏ام امّا گریهء امروز برای چیست؟ مردم را چه می‏شود؟ آیا کوه‏ها به زمین ریخته یا زمین به لرزه در آمده؟ نه این است، نه آن، بلکه روحِ فضل و عطا از بین ما رفته است، عزای ملّی و مصیبت عمومی است و قلب‏ها شکسته است. ای غمزدگان! عبدالبهاء نمرده است، همچنان که فروغ بهاءالله غروب نکرده است

پرفسور محمّد مراد، مفتی و قاضی مسلمانان حیفا، از جمله گفت: «در جهان هر وقت جامعه‏ای شخص بزرگی را از دست می‏دهد که در علم و فضیلت، یا در اخلاق و رفتار و یا در سیاست ممتاز بوده است، مردم خود را دلداری می‏دهند که احتمالاً کسی پیدا خواهد شد که جای خالی او را پُر کند. امّا امروز مصیبت عالم انسانی با هیچ مصیبتی قابل قیاس نیست چرا که جای خالی عبدالبهاء در احسان و خیر اندیشی برای عالم انسانی، هرگز ، توسّط هیچ کس پُر نخواهد شد. به حقیقت، او در اعمال و رفتار آیتی بود از آیات الهی

سخنران بعدی، عبدالله مخلص، دانشمند مسلمان بود که بعد از مقدّمه‏ای با اشاره به آیات قرآن در موضوع علائم قیامت چنین گفت: با صعود عبدالبهاء شمس دانش غروب نمود، قمر احسان تاریک شد، اکلیل جلال درهم شکست و کوه مهر و محبّت فرو پاشید. نیازی نیست که من عظمت و جلال کسی را که از دست داده‏ایم بیان کنم. شما خود که اهل انصافید گواهی می‏دهید به زیبائی شخصیّت او، به زیبائی اخلاق او، به عظمت قلب او ، به وسعت دریای دانش او. افسوس! چه کسی بعد از او به گرسنگان غذا خواهد داد؟ افسردگان را تسلّی خواهد داد؟ برهنگان را لباس خواهد داد؟ گمراهان را راه خواهد نمود؟ بیوگان را کمک خواهد کرد؟ یتیمان را یاری خواهد داد؟ تشنگان حقیقت را از چشمهء زلال دانش خود سیراب خواهد نمود؟… مرا ببخشید اگر نمی‏توانم آنچه را که شایستهء عبدالبهاست به درستی بیان کنم آنچه از زبان من جاری می‏شود از قلب شکستهء من نشأت می‏گیرد، زخم‏های قلب من است، نه کلمات، اشک است نه الفاظ.

شاعر مشهور، شیخ یونس خطیب، شعری را که سروده بود خواند که در آن از جمله گفته بود: خداوند ، عبدالبهاء مظهر کمالِ علم و صفات عالیه را به پیشگاه خود فرا خواند.

وادی بستانی شاعر جوان مسیحی، در ضمن سخنان خود گفت: ای فرزند بهاءالله! تو چنان زیستی که خداوند می‏خواست، نه آن چنانکه مردم می‏خواستند. در سرزمینی به خاک سپرده می‏شوی که حضرت مسیح و مریم مقدّس در آن زیستند، سرزمینی که حضرت محمّد [در مسیر معراج] از آن گذشت، سرزمینی که خاک آن متبرّک است.

سلیمان بوزاگلو، یکی از رهبران نو اندیش یهود گفت: حیرت‏آور است که در این دورۀ بی‏ایمانی و به شدّت مادّی، چنان فیلسوف عظیم ‏الشّأنی به نام عبدالبهاء که امروز به سوگ او نشسته‏ایم، ظهور کند. او بود که با قلب و وجدان ما سخن می‏گفت، عطش روح ما را با اصول و تعالیمی که اساس همهء ادیان است فرو می‏نشاند… در زندگی مَثَل اعلای ایثار بود که سعادت دیگران را بر آسایش خود مقدّم می‏داشت. خوشا به حال کسانی که با او محشور بودند و از کتاب حیات او بهترین درس دین و فلسفه را آموختند. فلسفهء عبدالبهاء بدیع، منطقی، خردمندانه و علمی بود. عبدالبهاء و قبل از او بهاءالله، ثقل عظیم و پر شکوهی را بر شانه‏های خود حمل نمودند- تأسیس صلح جهانی. عبدالبهاء وفات نمود، بعد از آنکه چهل سال را در اسارت و حبس ترک‏ها در عکّا سپری نمود. قبلاً هم در بغداد که زمانی پایتخت خلفای عبّاسی بود، همراه پدرش در تبعید بود زیرا که ایران، گاهوارهء تمدّنی باستانی، این فرزندان خود را از خود رانده بود. آیا در همهء این وقایع حکمتی نهفته نیست تا این اراضی مقدّسه به سرچشمهءِ عالی‏ترین اندیشه‏های روحانی تخصیص یابد- همچنان که همیشه بوده است؟

شیخ اسد شـُکـَیر، برجسته‏ترین عالم علوم اسلامی و سیاست که نهمین و آخرین سخنران بود، از جمله چنین گفت:«عبدالبهاء در زمره مردم عکّا محسوب است زیرا به مدّت چهل سال در این شهر زیست و در مجالس به توضیح آیات کتب مقدّسه و احادیث می‏پرداخت. فلسفهء او شامل همه مکتب‏های فلسفی بود. قدیم و جدید. انسان دوستی او در مورد یتیمان و بیوه زنان همیشگی بود، هرگاه یکی از دوستان او در می‏گذشت، هرگز بازماندگان او را از یاد نمی‏بُرد، با مقام والائی که داشت، هیچ‏گاه از کمک به مستمندان غافل نبود. در زمستان‏ها در منزل شیخ علی میری، با دانشمندان و بزرگان ملاقات داشت و در تابستان‏ها این جلسات در حیاط فَخوره (نزدیک بیت حضرت بهاءالله) تشکیل می‏شد. در همهء این مجالس، حاضران، عبدالبهاء را همچون کتاب تاریخ، کتاب تفسیرِ آثار مقدّسه و فلسفهءِ معاصر- حتّی آنچه را که به علم و هنر مربوط می‏شدمی‏یافتند… بعضی از ایرانیان، با نوشتن و توزیع رساله‏هائی به عقاید عبدالبهاء ایراد می‏گرفتند امّا او بدون توجّه به این انتقادها و مخالفت‏ها، و بدون آزردگی از این نفرت و دشمنی، به بیان تعالیم خود می‏پرداخت. این سنّت الهی است که هر وقت دعوت جدیدی پدید می‏آید، گروهی آن را می‏پذیرند و ستایش می‏کنند و گروهی به ردّ آن می‏پردازند».

Comments are closed.