آیا خداوند یفعل مایشاء است؟
تاکنشان
معمول چنان است که در جمیع امم و ملل جهان، آنها که به خداوند اعتقاد دارند، یا حدّاقلّ تصوّر میکنند که معتقدند، یا وانمود میکنند که ایمان دارند، بر یک نکته تأکید مینمایند و آن این که خداوند یفعل مایشاء است؛ یعنی هر آنچه که بخواهد میکند و نباید از او سؤال کرد که چرا چنین کردی و چنان نکردی و در واقع بنا به عبارتی که باز هم در عالم ادیان مطرح میشود “لایُسئَلِ عمّا یفعل” است و همگان هم معتقدند که مخلوق در مقابل خالق خود مسئول است و باید جواب بگوید. امّا، بحث بنده در اینجا این نیست که آیا مخلوق باید مسئول اعمال و کلام خود باشد یا خیر. بحث در این است که آیا آنان که معتقدند به یفعل مایشائی خداوند، آیا واقعاً او را یفعل مایشاء میدانند یا خیر.
از جمله القابی که به خداوند نسبت داده شده “مختار” است. یعنی اختیار دارد که هر کاری دوست دارد انجام دهد، یعنی “یحکُمُ مایرید”. یعنی عالم آفرینش مِلک طِلق خداوند است و میتواند در آن به هر نوعی که مایل است عمل کند. منطق حکم میکند که در سرزمینی که آفریده، احکام و قوانین آن را نیز خود وضع کند؛ یعنی قوانینش هم اگر برای مخلوقش قابل درک نیست، مخلوق نتواند چون و چرا کند که “این چون است و آن چون؟”
از خزانۀ خود هم اگر خواست به کسی ببخشد و به کسی نبخشد، آن هم قاعدتاً نباید مورد تردید واقع شود که خداوند در اینجا از طریق صواب منحرف شده و در مسیری قدم گذاشته که خلاف “عدالتی” است که مخلوق ذهن ما است. یعنی ما عدالت را تعریف میکنیم و بر مبنای آن انتظار داریم که خداوند عمل کند. چون عدالت مزبور دستاورد ذهن ما است، بنابراین مخلوقِ مخلوق نتواند صفتی برای خالق باشد. لهذا، آنچه که او میکند ممکن است منطبق با عدالت ساخته و پرداختۀ ما نباشد.
اگر هم خداوند وعدهای بدهد که بخواهد بعد از قرنها بدان عمل کند، مخلوق حسب القاعده نباید چون و چرا کند که چرا وعدهات را آنطور که من خواستم عمل نکردی، بلکه طبق قواعد خود عمل کردی. و بعد بیفزاید که حالا چون طبق قواعد خود عمل کردی، من این را نمیپذیرم و از تو هم دلخورم که چرا آنطور که من خواستم کارها را صورت نمیدهی.
اگر هم کلامی را به نحوی بیان کرد که مخلوق بنا به تصوّرات ذهنی، یا القائات دیگران، به نحوی برداشت کرد که بعد از قرنها متوجّه شد اشتباه استنباط نموده و حالا باید استنباط خود را تصحیح نماید، قاعدتاً نباید بر خداوند خُرده بگیرد که چرا از اوّل به نحوی صحبت نکردی که من درست برداشت کنم و حالا که طبق هوای نفس خودم برداشت کردهام، تو باید کلام خود را تصحیح کنی، والاّ من اصلاً از بیخ و بُن منکر همه چیز خواهم شد.
اگر خداوند خواست انتقام بندهای مظلوم را از بندهای ظالم، به آن نحو که خود صلاح میداند و نه آنگونه که من میل دارم، بگیرد، مخلوق نباید حمل بر لاقیدی خداوند نماید و خود را عالِمتر از او فرض کرده، قدرت و جبّاریت و حمایتش از بندگان مظلوم را زیر سؤال ببرد و بیاعتنایی او به اعمال ستمگران را دلیل اشاعۀ ظلم بداند.
اگر هم خداوند خواست فرستادگانش را به نحوی که خود میداند و میپسندد و درست میداند، بفرستد، بر کسی نیست که خُرده بگیرد و انتقاد نماید که چون اینان را برای راهنمایی ما بندگان فرستادی، پس باید آنطور که ما میخواهیم بفرستی، والاّ این را میکشیم، آن را در آتش میاندازیم، دیگری را دندان میشکنیم، این یکی را ارّه میکنیم، آن یکی را بالای صلیب میفرستیم؛ و آن دیگری را سینۀ دیوار گذاشته هدف گلوله میسازیم، بعدی را در عمق سیاهچاله محبوس میسازیم و اگر تا زمانی که خدایی میکنی کسی را بفرستی باز هم همان میکنیم که تا به حال عمل کردهایم.
اگر بخواهد یکی را ثروتمند سازد و دیگری را فقیر، یکی را در منطقهای مرفّه بیافریند و دیگری را در منقطهای حقیر، یکی را سفید چون برف بیافریند دیگری را سیاه چون قیر، بر آفریدگان نیست که چوب تفسیق و تکفیر را در دست گیرند که اگر خدا این است او را نخواستیم و اگر اینگونه عمل نماید ما طالب او نیستیم.
اگر بخواهد حکمی را برای اجرا به بندگان بدهد، هر قدر که این حکم عجیب و غریب باشد، قاعدتاً نباید مورد انتقاد قرار گیرد که چرا این حکم صادر شد، چرا این امر شد و آن یکی نهی شد؛ چرا این واجب شد و آن یکی حرام شد؟ قاعده این است که هر حکمی را باید اجرا کرد و از مبادرت به هر آنچه که نهی شده باید خودداری نمود. اگر خمر حرام است نباید نوشید و اگر خم و راست شدن و نماز گزاردن واجب است باید انجام داد بی آن که سؤال شود که نفع این چیست و ضرر آن کدام؟ اگر کلامی در حدّ ادراک من نیست، خُرده بر او نیست که آن را اینگونه نازل کرده، بلکه بر من است که حدّ ادراک خود را بالا نبردهام.
اگر بخواهد بعد از پیامبری پیامبر دیگری بفرستد، حسبالقاعده نباید گفت خیر همان که فرستادی برای صدها قرن کافی است و دیگر لازم نیست که کس دیگری بیاید و اگر بیاید نخواهیمش پذیرفت و چنان بلایی سرش خواهیم آورد که نه پیامبر دیگری بیاید و نه خدایش هوس کند که پیغمبری فرستد.
همۀ اینها را در مورد خودمان در بوتۀ نقد بگذاریم ببینیم که آیا در موارد بلایای طبیعی، در مورد جنگها و منازعات، در خصوص مفاسد مستولی بر عالم، در مورد فقر و ثروت، در خصوص غم و اندوه ناشی از مصیبات وارده، در خصوص استقبال از پیامبران، در خصوص اجرای اوامر و خودداری از مبادرت به مناهی چه کردهایم و آیا واقعاً او را یفعل ما یشاء دانستهایم؟
حال، اگر خداوند، که مالک زمین و آسمان است، روزی روزگاری بخواهد خودش بیاید، و از قبل هم بگوید که در سایههایی از ابر خواهم آمد، و این و آن پیامبرش هم بشارتی بدهند که او خواهد آمد و هر کس که منکر شود دیدارش را هر آینه کافر شده است بر او، چه باید بکند؟ آیا او را منع نخواهیم کرد؟ آیا به سخره نخواهیم گرفت؟ آیا هزار پیرایه و افترا بر او نخواهیم بست؟ آیا نخواهیمش گفت که تو غیب منیع لایُدرکی و حق نداری در میان مردمان بیایی؟ آیا سرش را به تاق نخواهیم کوبید؟ آیا هزار بلا بر سر او نخواهیم آورد؟ شکّ دارم که جز این کنیم. زیرا ابداً به یفعل مایشائی او اعتقادی نداریم! حدّاقل در عمل ثابت کردهایم که سر سوزنی به مختار بودنش معتقد نیستیم!