یادداشتی درباره نقش ازار و جفای عقیدتی و دین بهائی
نقش تضییقات در اعلای امر
در بین رفتارهایی که دیگران با ما میکنند، بدتر از همه خصومتها و مؤثّرتر از همه مخالفتها (که هر گاه عاقل باشند فقط همان یک رفتار را ادامه میدهند)، سکوتی است که، اگر بتوانند، در برای ما پیش میگیرند و به این مطلب، ما را، حضرت عبدالبهاء توجّه دادهاند. در مقالۀ شریفه میفرمایند که در ممالک سائره وقتی از این نهضتها به پا میشود، چون مخالفتی در مقابل نباشد، از قوّتش کاسته میشود. پس اگر مخالفان ما میخواهند از سرعت انتشار امر ممانعت کنند، فقط یک کار باید بکنند و آن سکوت است.
امّا چون مقدّر است که نباید بتوانند در مقابل امر بهائی مقاومت کنند، بزرگترین حربۀ خود را از دست میدهند، سکوت را میشکنند و حمله میکنند. به همین سبب است که ما همیشه هر حمله و هر تعرّضی را به عنوان مساعدت تلقـّی میکنیم؛ مساعدت به انتشار فضیلتی که سکوت آنها، که باعث سکوت ما هم میشد، پیچیده و پوشیده و کنار گذاشته بود. از حُسن قضا، مخالفینِ ما هیچ وقت در مقابل امر بهائی نتوانستهاند ساکت بنشینند. هر آن به ترتیبی حمله کردهاند و ما از آن حمله بهرهها بردهایم. گرفتند و بستند و زدند و کشتند. از این خونها که ریختند دیدیم که چه اشجاری سقایه شد و قد برافراشت. با تبعیدی که کردند امر بهائی را به جاهایی که میتوانست نرسد فرستادند. بیانی که به حضرت باب نسبت میدهند در نظر مبارکتان هست. در بیابانِ مکّه، دزدی خرجین حامل آثار مبارکه را زد و برد. گفتند نگران نباید بود. میبایست این آثار به جاهایی برسد که اگر این دزد نمیبُرد، نمیرسید.
البتّه اینها همه به زبان ما گفته میشود، واِلّا هر کاری به ارادۀ خدا صورت میگیرد و باید هم همانطور بشود که میشود. حضرت بهاءالله را از خاک ایران به بغداد در خاک عثمانی تبعید کردند. در خاک عثمانی هم با فشار و اجبار و قهر و غلبه از بغداد به اسلامبول و ادرنه و عکّا فرستادند و در قلعۀ عکّا به زندان سپردند و بدین ترتیب به دست خودشان ندای امر او را در سراسر این اقالیم بلندآوازه ساختند. و عجب این است که اینک در زمان ما، خودشان داد میزنند که چرا مرکز بهائی در اسرائیل است. شما را به خدا تماشا کنید؛ خودشان صاحب امر را به زور از وطن بیرون میکنند و منزل به منزل به قوّۀ قاهره پیش میبرند و سرانجام درمحلّی به زندان میافکنند و در همان محلّ تا دم واپسین نگاه میدارند و اینک میگویند چرا مرکز امر بهائی در آنجا است.
بنابراین مقدّر است که ما همیشه در معرض حمله باشیم؛ اقسام حملات را بپذیریم. گاهی این حملات به صورت تضییقات است، به صورت بلیّات است. همان تضییقات و بلیّاتی که، به مفادّ لوح مبارک سلطان، بارانی برای کشتزار امر بهائی و روغنی برای چراغدان این امر است. امّا همیشه به صورت بلیّات و مصائب نیست. فرمودهاند همۀ قوای علمی و ادبی و مدنی تحریک خواهد شد و برای حمله به امر بهائی به کار خواهد افتاد؛ به صورت تألیف کتاب، به صورت بحث و احتجاج در مورد معتقدات و تعالیم؛ به صورت ردّ و انکار مطالب و معانی، چه کتبی و چه شفاهی، چه در جراید و نشریات و کتب، چه در مجالس و مدارس و منابر، چه در کوچه و بازار و میدان و خیابان؛ با استفاده از همه اقسام وسائل قدیم و جدید. شاید جای آن باشد که همۀ کتب و رسائل و مقالاتی را که در ردّ امر بهائی نوشتهاند، فهرستبرداری کنند. آن وقت ملاحظه خواهید کرد چه خبر است؛ میتواند کتابخانهای را پر کند.
آیا این همه تطویل میتواند بلاطائل باشد؟ این همه حمله، این همه گفتار، این همه ردّیّه میتواند غیرلازم بوده باشد؟ یعنی میتواند بیهوده و بیجا از طرف این اشخاص منتشر شده باشد؟ البتّه اینها نشانۀ تأثیر امر بهائی است؛ نشانۀ عظمت و جلالت و قدرت این امر است. چرا میبایست بنشینند و عمری صرف کنند و انتقاد بنویسند بر مطلبی که تأثیر ندارد؟ این کار را چه کسی میکند؟ همین که ردّ مینویسند و بد میگویند و انتقاد میکنند، نشانۀ این است که امر بهائی تأثیر میکند، جلالت و هیمنه دارد.
آنچه از شما تقاضا میشود که به احبّاء بفرمایید همین است. وقتی نشان دهید که هرچه بد بگویند نشانۀ عظمت امر است، روحیّات احبّاء در مقابل آنچه به عنوان مذمّت امر میشنوند به طور مثبت تقویّت میشود. میفهمند که امر بهائی هدفی است که چشم را میگیرد و ناگزیر به سوی آن تیر میاندازند والّا بیاعتنا از کنارش میگذشتند.
در عالم اسلام عبارتی شهرت دارد که شاید حدیث باشد و آن این که گفتهاند، “البدعَهُ تموتُ بتَرکِ ذکرِها” [بدعت با ترکِ ذکرش میمیرد]. ملاحظه میفرمایید که خود مسلمین این قرار را گذاشتهاند که وقتی با بدعتی روبرو میشوند ذکر آن را ترک کنند تا از میان برود. بنابراین وقتی نمیتوانند ذکر ما را ترک کنند، پس دین ما را بدعتی نمیدانند که با ترک ذکرش بمیرد. این را فهمیدهاند، این را احساس کردهاند. به همین جهت است که پیوسته هدف میگیرند و تیر میاندازند.
(مقالات و رسائل در مطالب متفرّقه، ص۳۸-۲۳۶)