پژواک ندای آدمی در کوه زندگی

پژواک ندای آدمی در کوه زندگی

سمندر مشکی‌باف

می‌گویند انسان را مختار آفریده‌اند، یعنی در زمان آفرینش او، زمانی که قدم بر این جهان خاکی می‌گذارد تا سفری را شروع کند که تا به ابد ادامه خواهد داشت، به او اختیار داده‌اند که در این دنیا هر آنچه که می‌خواهد انجام دهد، امّا در قبال اعمال خویش مسئول باشد و زمانی که میقاتش فرا می‌رسد جواب بگوید. پس در اعمال خیر و شرّ، که خیریت و شرّیت آن را کتاب خدا تعیین کرده، مختار است و این یکی از صفات الهی است که در وجود انسان به ودیعه گذاشته شده است.

امّا، دیگر بندگان را در این زمینه حقّ دخالتی نیست که هر فردی از آحاد مردمان در پیشگاه حق مسئول و جوابگو است و هر راهنما و مربّی الهی که آمده بر این گواهی داده است. مسیح لقا در پیشگاه پدر آسمانی را در ازاء اعمال نیکو وعده داده؛ محمّد به “حاسب نفسک قبل آن تحاسب” سخن گفته، بهاءالله به کسب رضای الهی که حقیقت جنّت است رهنمون گشته است. اگر کسی هم از دیگری شاکی است، البتّه به همان قاضی‌القضّاه شکایت بَرَد و احقاق حقّ خویش را طالب شود.

امّا، بنده را به هیچیک از اینها کاری نیست. فقط می‌خواهم در این خصوص سخنی بگویم که کردار آدمی در همین جهان، ندای بس بلندی است که در کوه زندگی پژواکی همانند بل به مراتب بلندتر و رساتر دارد. زیرا بین حقایق اشیاء روابط ضروریه‌ای حاکم است که تأثیر خود را در همه جا بر جای می‌گذارد، چه عوالم محسوس عنصری و جسمانی و چه عوالم نامحسوس معنوی و باطنی.

حال، نظری به تغییر رفتار چند سالۀ اخیر مسئولین کشور ایران در قبال بهائیان و دیگر بندگان یزدان در این اقلیم بیندازیم ببینیم چه کرده‌اند. اگر دربارۀ دیگران صحبت کنیم، بلافاصله چوب تکفیر را بلند کنند و برچسب دخالت در سیاست زنند و مخالفت با دولت را عَلَم کنند و ضدّیت با اسلام را چون پیراهن عثمان مطرح سازند و غیر ذلک که مشابه آن زیاد دیده شده است. پس باید قدری حیطۀ بحث را محدودتر ساخت و گوش اهل انصاف را به استماع اقوال فرا خواند.

شایع شده است که احکام زندان هفت تن مدیران سابق جامعۀ بهائی ایران را بیست سال تعیین کردند؛ سپس احساس کردند ممکن است قدری زیاد باشد؛ نصفش کردند! بعد آقای دادستان را خوش نیامد، دوباره بیست سالش کرد. نه اوّلی را ابلاغ کردند نه دومی را و نه سومی را. فقط شایع کردند و شفاهاً گفتند و زندانیان و خانواده‌شان هم شفاهاً شنیدند. ممکن است مدّعی‌العموم چهار روز دیگر تغییر کند، و آن که تازه بر این مسند تکّیه می‌زند تغییر دیگری را به مقتضای زمان لازم بداند و چون شفاهی بوده، البتّه تغییر شفاهی دیگری مشکلی ایجاد نمی‌کند و اگر هم کسی مطرح کند، لابد نمایندۀ حقوق بشر ایران هم بالکلّ از ریشه منکر می‌شود، چون مدرک کتبی دست کسی نداده‌اند!

من به این هم کاری ندارم. فقط نفس این عمل و عکس‌العمل آن را می‌خواهم بررسی نمایم. با آن که نه آقای دادستان مدرکی ارائه کرد و نه رئیس دادگاه سندی داشت و نه شاکیان اصلی، که مسئولان وزارت اطّلاعات هستند، شواهدی مطرح کردند که بتوانند لااقل یکی از چند اتّهام وارده به این افراد را ثابت کنند، این احکام را صادر کردند. مقصودشان چه بود؟ چند هدف را می‌توان حدس زد که دنبال می‌کنند:

۱- اوّلین هدفی که به ذهن متبادر می‌شود، فشار وارد کردن بر جامعۀ بهائی ایران است که از مدّتها قبل شروع شده بود و با قدری شُل‌کن سفت‌کن، نهایتاً به آنجا رسیدند که در تکمیل اقدامات دادستان موسوی که محافل را تعطیل کرد، همین جمع‌های نیم‌بند را که به برخی امور جاری جامعه رسیدگی می‌کردند نیز تعطیل کنند شاید این جامعه از پا در آید. این مدیران سبعه نیز در زاویۀ زندان رأی دادند که اگر این هم تعطیل شود این جامعه از پا در نیاید. باور ندارید تعطیل کنید. تعطیل کردند. جامعه به زندگی و فعالیت خود ادامه داد. فقط مسئولین ضرر کردند. چون تا آن موقع می‌توانستند خادمین محلّی را فرا بخوانند و حکم کنند که جمع نشوید، فلان جلسه را نگیرید، جوانان در فلان مجمع شرکت نکنند، فلان روز گلستان جاوید نروید و غیر ذلک. امّا، حالا باید به کلّیه منازل بهائیان سرک بکشند و بگویند این کار را بکنید و آن کار را نکنید.

۲- دومین هدفی که به ذهن متبادر می‌شود گروگان گرفتن مدیران جامعه است که به همه هشدار دهند که ببینید هر زمان بخواهیم مدّت حکم را کم می‌کنیم، زیاد می‌کنیم و به اعتراض هیچ کس، چه سازمان ملل، چه دولت‌ها، چه جامعۀ بین‌المللی بهائی، چه وکلای مدافع، چه سازمان‌های دفاع از حقوق بشر، چه روشنفکران، چه نویسندگان، چه فعّالان سیاسی، چه روزنامه‌نگاران، ابداً اعتنایی نمی‌کنیم. این را نشانۀ قدرت می‌دانند و تصوّر می‌کنند با نگه داشتن آنها می‌توانند هر چه از جامعۀ بهائی، ملّی یا بین‌المللی، بخواهند عملی سازند.

۳- سومین هدفی که به ذهن خطور می‌کند، استیصال دستگاه حاکمه است. نمی‌داند چرا جامعه‌ای کوچک که از تحصیل محروم شده، تحت فشار شدید مالی قرار گرفته، تشکیلاتش از بین رفته، مراکزش مصادره شده، حتّی قبرستان‌هایش تخریب شده، باز هم زنده است و نفس می‌کشد. پس لابد ریشه در تشکیلات دارد. تشکیلات منحل و تعطیل و نابود شود، شاید حلّ شود که نشد. پس لابد این هفت نفر به نحوی از انحاء سبب زنده ماندن این جامعه است؛ پس به زندانشان می‌افکنیم تا جامعه نابود شود، که نشد. هنوز، بعد از سالها تجربه نفهمیده‌اند که دین عبارت از شخص و ساختمان و کتاب و قبرستان و مرکز اجتماعات و غیره و غیره نیست که اینها را اعدام کنی، نابود کنی، بسوزانی، تخریب کنی، مصادره نمایی و هر بلایی که خواستی سرشان بیاوری و بر این تصوّر بی اساس بمانی که دیانت را نابود کرده‌ای.

۴- هدف چهارم که به ذهن خطور می‌کند این است که جامعۀ بهائی را به التماس وادار کنند که زانو بزنند و درخواست کنند و تقاضا نمایند و استدعا کنند که جان من، مرگ من، بیا و اینها را آزاد کن ما دست از هر گونه نفس کشیدن و دم زدن بر می‌داریم. این را سالها است که تجربه کرده‌اند که حتّی کودک دبستانی هم التماس نکرده، حتّی دختر نوجوان دبیرستانی که مأموران مازندرانی با افتخار به زندانش افکنده‌اند به زانو در نیامده، حتّی پیرمرد هشتاد سالۀ محکوم به حبس ابد لرزه بر اندامش نیفتاده، حتّی تهدید به تراشیدن موی سر را با کلام “ما سر می‌دهیم تو ما را از تراشیدن موی سر می‌ترسانی،” جواب گفته‌اند. کدامین فرد بهائی را دیده‌اید که ملتمسانه از شما درخواستی کرده باشد؛ فقط برای احقاق حق مراجعه کرده و حرفش را زده و در مقابل اتّهامات ناروای شما مردانه ایستادگی کرده است.

۵- پنجمین هدفی که به ذهن متبادر می‌شود این است که چون زندانیان بخش‌های محروم از تسهیلات زندان اوین و گوهردشت نیاز به تقویت روحیه و یافتن شادابی و امید به زندگی داشتند، این هفت نفر را به این نقاط منتقل کردند و البتّه بر خلاف چهار هدفی که قبلاً ذکر شد، در این مورد موفّق شدند. زندانیان نومید که بعضاً خطرناک نیز بودند و در ابتدای امر نیز نهایت مخالفت را با این نفوس از خود نشان دادند، با مشاهدۀ رفتار آنها ملایم شده و بذر محبّت در قلوبشان کاشته شد. آنچه را که شاید در بخش عمده‌ای از زندگی خود تجربه نکرده بودند، ناگهان از این چند نفر مشاهده کردند. مسئولین چون دیدند که شاید در مدّت ده سال تأثیرات این هفت نفر آنطور که شاید و باید در زندانیان ظاهر و بارز نشود، لهذا دیگربار به بیست سال افزایش دادند و البتّه ثمراتی را که در زندانیان و محیط آنها ظاهر شود، بعدها به حساب خود خواهند گذاشت. البتّه این امر زیاد مهم نیست، زیرا اصل این است که فرد انسانی که در زندان مانده و از بسیاری تسهیلاتی که حقّ او است محروم شده، اینک روزنۀ امیدی به الطاف الهی را از طریق زندانیان دیگری مشاهده نماید که برای کمک به او به این مکان منتقل شده‌اند.

۶- هدف ششمی که می‌توان در ذهن مجسّم ساخت این است که مسئولین مشاهده و آزمایش نمایند که آیا بهائیان در زاویۀ زندان تغییر رفتار می‌دهند یا در جمیع اوقات بر حالت واحده هستند و اگر مدّعی محبّت به هم‌نوع هستند آیا در زندان و آزادی به طور یکسان عمل می‌کنند یا خیر. البتّه در این مورد نیز آزمایش آنها جواب مثبت داد و بر مسئولین مملکتی کاملاً واضح و مشهود شد که شرایط زندان هرقدر هم که بدتر شود باز هم ثمرات محبّتی که بذر آن را خداوند در دلهای اینان کاشته البتّه نصیب دیگران نیز خواهد شد و اینک محبّت بی قید و شرط زندانیان بهائی به دیگران نیز ابراز شده است.

در پایان به یک نکتۀ دیگر می‌خواهم اشاره کنم و آن این است که اگر بهائیان، از طریق نمایندۀ خود در سازمان ملل متّحد، طالب آزادی این نفوس هستند، صرفاً برای احقاق حق آنها است که بی‌گناه و بدون ارائۀ هیچ سندی برای اثبات اتّهامات وارده از آزادی خود محروم شده‌اند. والاّ بهائیان معتقدند که خداوند ندای زندانیان محروم را نیز شنیده و این بندگان خود را به زاویۀ زندان فرستاده که در دل آنها نور امیدی بتابانند و آنچه را که تا کنون مسئولین از آنها دریغ داشته‌اند، یعنی محبّت، دوستی، یگانگی، امید به زندگانی، ایمان به عالم بعد، اعتقاد به رحمت الهی، به ایشان هدیه نمایند. انشاءالله خداوند همگان را به طریقی به حصول رضایت خویش هدایت فرماید که هر آنچه انسان در این عالم انجام دهد نتیجه‌اش مستقیماً یا غیرمستقیم به خودش باز خواهد گشت که زندگی بسان کوهی است که هر ندایی را با پژواکی پاسخ گوید.

Comments are closed.