آخرین حامیان بقایای لطف و بزرگواری انسانی در جهان
از جمله پاکترین، منزّهترین، بیگناهترین، و به معنای واقعی پارساترین و نیکوکارترین شهروندان بهائی، فریبا کمالآبادی و مهوش ثابت، اکنون بعد از سه سال تمام اسارت مداوم حقارتبار و توهینآمیز در هولناکترین زندان زیرزمینی جهان در ایران، این زندانیان وجدانی، بعد از طیّ معجزهآسای وقایع حماسهای و گزارشهای واصله از قدرت فوق انسانی عملی تطهیر کنندۀ آنها، حتّی در سیاهچال زیرزمینی، که به ایجاد تحوّل اخلاقی و روانی در بدترین مجرمین و قاتلین منجر گردید، اکنون همراه با سیصد تا چهارصد نفس مفلوک و درمانده (مجرمان و زندانیان سیاسی به طور یکسان) انتقال یافتند و به وخیمترین سلاخخانۀ حیوانی افکنده شدند و در شرایطی که حتّی در خور حیوانات نیست، نگهداری میشوند.
این دو فرشتۀ ملکوتی، در مکانی که به علّت وجود فقط دو یا سه دستشویی برای چهارصد زندانی زیر یک سقف، مملو از مدفوع و آثار ادرار انسانی گشته، بدون هوای تازه، بدون دیواری که سلّولها را از یکدیگر جدا سازد، و با معدودی تختخواب، هراسان از شورشهای روزانه، و حتّی در تمامی طول شبها در تاریکی و تیرگی، در اثر دویدن همسلولیها که در اثر آشوب و ناآرامی عمدی ایجاد شده به علّت آژیرهای بلند طاقتفرسای عمدی نگهبانان جهت شکنجه دادن و ایجاد ناآرامی و بلوا در میان زندانیان، اکنون در خطر مرگی قریبالوقوع و دور از آنچه که در خور کرامت انسانی است، قرار دارند مگر آن که ید عنایت الهی و قوّۀ قاهرۀ حراست یزدانی از ملکوت سبحانی آنها را نجات بخشد و فریاد اعتراض عمومی گروه باقیماندۀ مردمانی با حسن نیت در هر کران این جهان به یاری آنها برسد.
آخرین ندای ملکوتی فریبا، تقریباً دو ساعت قبل، که با تماسی از طریق سیم باریک، از جهنّم زندانی مخوف، که بیش از یک دقیقه به درازا نکشید، پیامی بود به مردمان بزرگوار در تمام جهان، و رهبران به اصطلاح دنیای آزاد: “آنچه که میتوانند هماکنون انجام دهند تا که شاید، و شاید، اجساد و لاشههای ما را بتوان بازیافت.“ پیامی دیگر، آن نیز فقط یک دقیقه، در روزی قبل از آن، گویای آن که، “به حکومت ایران بگویید، حکم مرگ ما را فوراً صادر نماید، تا که به شهادت برسیم، نه آن که در این موقعیت غیر قابل تصوّر مادون حیوانی که در خور کرامت انسانی ما نیست، باقی نمانیم.“
اگر بعد از این سه سال، ما با کلّیه حمایتهای اخلاقی یکپارچۀ سران حکومتهای جهان و کلّیه رهبران اندیشه از این کلمات، و با آن همه قطعنامهها و بیانیههای تصویب شده، و با آن همه گزارشهای صادرۀ رسانهای، اگر فقط به اینها قناعت کنیم و تنها به کلمات مشابهی بسنده نماییم، و نتوانیم و نخواهیم از ابراز حُسن نیت فراتر برویم، اگر در این قرن بیست و یکم نهایتاً نتوانیم به اقدامی عملی دست بزنیم که منجر به آزادی فوری آنها بشود، در این صورت همۀ ما، از جمله خود من در ابتدای صف مردمان در این زمان و این مکان، باید فصل هر نوع ادّعایی بر انسانیت خود را برای همیشه مختومه اعلام کنیم. اگر این نفوس گرانقدر، در عالیترین تجلّیات کرامت و طهارت انسانی در جهان، قرار است به این ترتیب به حال خود رها شوند که با سرنوشت خویش روبرو شوند، باید خودم را، همانند مرتکبین این اعمال شنیع، مادون حیوان اعلام کنم، زیرا در نظر خداوند و در قضاوت تاریخ آیندۀ بشری مبادرت به این اقدامات و غفلت و قصور دیگران نسبت به آنان یکسان تلقّی خواهد شد.
من این سناریو را انتخاب نمیکنم. اینک در اسرع وقت، بر بال هواپیما سوار خواهم شد و راهی ایران خواهم گشت تا نقش خویش را ایفا کنم؛ شاید که دیگران در سایر نقاط در هر مقام و موقعیتی که هستند به تلاشهای نیرومند و مؤثّر دیگری دست بزنند و اقداماتی انسانی انجام دهند و به جای آن که صرفاً به کلمات اکتفا کنند، دست به عملی بزنند که نتیجهای در بر داشته باشد تا یک بار و برای همیشه به این رنج و درد مصیبتبار دیرپای دائمی یعنی اذیت و آزار جامعۀ بهائی ایران نقطۀ پایانی گذاشته شود.
فرزام کمالآبادی، کمترین خادم و خاک پای فریبا کمالآبادی و مهوش ثابت