عبدالله شهبازی تاریخ نویس است یا ردیه نویس؟
جمشید فنائیان
ردیه نویسی بر ضد آئین بهائی سابقه ای طولانی دارد و هدف ردیه نویسان مخالفت و دشمنی با آئین بهائی وایرادهای ناروا با استفاده ازدروغ و تهمت و افترا بوده. تا هفتاد سال بعد از ظهور حضرت باب همه ایراد گیریها جنبه احکام مذهبی داشت مثلاً ایراد می گرفتند که چرا بهاءالله سنگسار کردن زن زناکار را نسخ کردند و بجای آن جریمه نقدی برای هر دو طرف منظور داشتند.
چرا بهائیان زن و مرد در یک جمع با هم می نشینند و صحبت و مشورت می کنند و در این رابطه چه داستان ها که نساختند و چه مهملات که نگفتند. چرا بهاءالله حکم بریدن دست دزد را لغو کردند و غیره ولی قابل توجه است که در هیچ یک از ردیه ها صحبتی حتی اشاره ای که روس ها آئین بهائی را ساختند یا انگلیسیها به بهائیان ارادت ورزیدند، نیست. البته دانشمندان بهائی به همه این ایراد ها جواب کافی می دادند. برای نمونه شیخ تفلیس ایراداتی بر کتاب “ایقان” نوشت و منتشر ساخت و جناب ابوالفضل گلپایگانی کتاب فرائد را نوشت و جوابی قاطع داد.
کتاب فرائد غوغائی بپا کرد و کار بجائی رسید که علماء محل به شیخ تفلیس اعتراض کردند که چرا به ایراد پرداختی که ابوالفضل گلپایگانی چنین جواب دندان شکن بنویسد. نا گفته نماند ابوالفضل گلپایگانی در دانشگاه الازهر مصر فلسفه اسلامی تدریس می کرد و کبار علمای عراق و مصرو شام فضل و دانش او را قبول داشتند.
مخالفان آئین بهائی دیدند ایرادهای مذهبی حنائی است که دیگر رنگی ندارد ازاین رو ترفندی جدید بکار بردند، آئین بهائی را ساخته سیاست های بیگانه قلمداد کردند. آیت الله مکارم شیرازی کتابی نوشت و آئین بهائی را ساخته سیاست های بیگانه خواند و نیز رساله جعلی کینیاز دالغوروکی انتشار یافت که دیپلمات روسی لباس آخوندی پوشیده و دوان دوان خود را به شیراز رسانده و جوانی را به قیام بر انگیخته بالاخره این دیپلمات روسی وجدانش راحت نیافت تا آنکه اسرار مگو را از پشت بلندگو اعلان کرد.
دیدند سیاست روس دیگر مطرح نیست ازاین رو یقه انگلیسی ها را چسبیدند. آئین بهائی را ساخته سیاست انگلیس نوشتند بدین معنی که ادوارد براون به عکا محل حبس و تبعید بهاءالله رفت و بیش از صد جلد کتابی که حضرت بهاءالله نازل فرمودند در سه نوبت که آن حضرت را ملاقات کرد به ایشان دیکته کرد. البته جناب دالغوروکی روسی هم قبلاً مشابه این کار را کرده بود یعنی با ملاقات با حضرت باب بیش از یک میلیون آیاتی که حضرت رب اعلی (باب) نازل فرموده بود در واقع این دیپلمات روسی به زبان های فارسی و عربی در عرض چند ساعت به او دیکته کرده بود.
چون امروزه صحبت از نفوذ آمریکائی ها در سیاست های کشور های دنیا مطرح است دیدند چه بهتر که پای آمریکائی ها را نیز به میان کشند. ولی دیدند از آن داغ تر سیاست صهیونیزم بین الملل است پس چه جالب تر که صهیونیست ها را با بهائیان هم خانه و هم کاسه بنمایانند. چه مستمسکی بهتر ازاین که اماکن مقدسه بهائی در اراضی مقدسه (فلسطین) قرار گرفته است. اکنون چین در حال قدرت گرفتن است و بعید نیست که روزی پای چین و ماچین هم به میان آید.
ممکن است این سؤال پیش آید که چگونه می توان به این راحتی بر چسب ها را عوض کرد. جوابش معلوم است چون این برچسب ها اساسی ندارد. یک دروغ را می توان با دروغ دیگر عوض کرد. دروغ دلیل و مدرک نمی خواهد. تا زمان وقوع انقلاب اسلامی حدود چهار صد کتاب و رسالۀ ردیه بر ضد آئین بهائی نوشته شده بود و اکنون احتمالاً چند صدی بدان اضافه شده است. انگیزه همه این ردیه نویس ها آنست که پرده جلو چشم دیگران بگیرند تا طلوع آئینی را که از بطن فرهنگ ایران برخاسته و در پهنه گیتی در حال پیشروی است، نبینند. گفتنی است که در دوره جمهوری اسلامی کتابی با خرج دستگاه تحت عنوان “بهائیت” به قصد تحقیر آئین بهائی نوشته شد ولی یک باره متوجه شدند که این کتاب با وجود تحریف و تکذیب موجب ترویج بهائیت است، ازاین رو به جمع آوری آن پرداختند. باز یک سی دی تهیه کردند که ضد بهائی باشد ولی سرو صدای روزنامه های وابسته به دستگاه بلند شد و علناً گفتند که قرار بود از بودجه دولت سی دی ای درست شود که به ضرر بهائیت باشد ولی این به نفع بهائیت است و با دست پاچگی به جمع آوری آ ن پرداختند، ولی آه و ناله نمودند که جمع آوری مقداری از آن ها از کنترلشان خارج شده است.
طبق اطلاعات منتشر شده بیش ازهزار میلیون تومان از بیت المال برای مبارزه تبلیغاتی بر ضد بهائیت بودجه منظور شده است و لشکری از افراد دوره دیده و دوره ندیده را برای جلو گیری از نفوذ آئین بهائی استخدام کرده و بسیج نموده اند. مرتب با بوق و کرنا تبلیغات می کنند که بهائیت ریشه ای ندارد.
نیاز به اثبات نیست که اگر نهالی ریشه در زمین نداشته باشد زود می پژمرد و می میرد. پس نیاز نیست که سم خریداری گردد و بر پای نهال ریخته شود که خشک شود. اگر آئین بهائی ریشه در عالم علوی ندارد چه نیازی است که چند هزار میلیون تومان از بیت المال ملت مصروف سم پاشی شود. خود این دروغ پردازی ها و ردیه نویسی ها و سم پاشی ها گواه آنست که آئین بهائی از یک نیروی معنوی عظیمی بر خوردار است و موجب هراس واپسگرایان است. “کس نزند بر درخت بی بر سنگ.”
جناب محمد نوری زاد به تاریخ ۲ تیر ۱۳۹۰ مقاله ای تحت عنوان “روزی در همین نزدیکی ها” نوشته بودند و با یک احساس عمیق انساندوستی و بلند نظری و عدالت خواهی از جمله نسبت به ظلم و ستم وارده بر بهائیان ابراز همدردی فرموده بودند: «فردا که زیاد دور نیست… پریشان موی و پیاده پای، به هرکجای کشورمان خواهیم رفت، و از بهائیان سرزمینمان، به خاطر سالها آسیب و در بدری و ظلم، دلجویی خواهیم کرد، و در پرداخت خسارت مالی و جانی به هر آن کس که از ما و پدرانمان آسیب دیده، شتاب خواهیم کرد.» (محمد نوریزاد، «روزی درهمین نزدیکیها»، ۲ تیر ۱۳۹۰)
عبدالله شهبازی از این مقاله همدردی جناب نوری زاد نسبت به ظلم و ستم بر بهائیان بر آشفت و برای بی اعتبار کردن همدردی جناب نوری زاد بر اساس انساندوستی رسن و ریسمان را بهم بافت و به تاریخ پنجشنبه، ۹ تیر ۱۳۹۰/ ۳۰ ژوئن ۲۰۱۱ در سایت خود مقاله ای تحت عنوان “هلوکاست بهائیان” نوشت.
معمولاً بهائیان بزرگواری می نمایند و این گونه ترهات را قابل جواب نمی دادند. ولی چون شهبازی چهره پژوهشگر بخود گرفته و عنوان مورخ بخود بسته با وجود کمی وقت چند مطلبی را نوشتیم. به بررسی برخی فقرات این مقاله می پردازیم تا معلوم آید که شهبازی با انگیزه غرض ورزی تا چه حد در گودال مغلطه، دروغ پردازی، تحریف، انکار و جعل تاریخ فرو افتاده است.
جناب شهبازی در سایت خود، با حروف درشت خود را “مورّخ” معرفی میکند. این سؤال پیش می آید ایشان چگونه خود را مورخ می خواند و این عنوان را چه کسی به ایشان اعطاء کرده است. معمولاً مورخ به کسی می گویند که چند جلد تألیفات وزین در تاریخ نوشته باشد و شاید هم در رشته تاریخ نویسی تحصیلاتی داشته باشد. تاریخ نویسان بزرگ هیچوقت جلو اسمشان نمی نویسند “مورخ” چون دلیل بر خود نمایی است. تا آنجایی که اطلاع داریم شهبازی تألیفات ارزنده ای در تاریخ بیرون نداده است. مثل آنست کسی بدون آنکه دانشگاه برود و درس بخواند خودش به خودش درجه دکتری بدهد. شهبازی بعد از آنکه توبه نمود و انابه کرد در اداره جمع آوری اسناد جمهوری اسلامی استخدام شد. دیگر معلوم است برای ارضاء و خشنودی گردانندگان جمهوری اسلامی اسنادی را که تلفیق کردند چه اعتباری دارد، خدا می داند.
هدف شهبازی در این مقاله، که حالت ردیه نویسی دارد، آن بود که سرکوبی بهائیان را موجه جلوه دهد و ظلم و اجحاف بر بهائیان ستمدیده را تشدید کند. بسیاری از خوانندگان انساندوست سخن او را نپذیرفتند و نسبت به ظلم های وارده بر بهائیان ابراز همدردی نمودند (به کامنت ها مراجعه شود). از جمله جناب نوری زاد خطاب به شهبازی مرقوم فرمود: “رویکرد نوشته من اما نه به اصالت یا بی ریشگی بهائیان، که بر ظلمی است که ما مدعیان فرا بر انسانیت، بر این مردم روا میداریم. ممانعت از تحصیل برای کودکی که در این خانواده به دنیا آمده آیا ظلم نیست؟ راه بستن برحقوق اجتماعی جوانی که مثل بسیاری از خود ما به شکل موروثی بهائی است و خود هنوز به مرتبه تشخیص و تحقیق نرسیده آیا ظلم نیست… مرا جز شرمندگی از نگاه پرسشگر یک کودک بهائی نیست، آنجا که از من میپرسد: مرا ببین و به من بها بده، من یک کودکم اگر چه بهائی. درضمن آن بخش پرداخت غرامت ربط موثقی به بهائیان نداشت بلکه شیب سخن از همانجا تغییر کرده و به وادی دیگر میغلتد و پرداخت غرامت به هر آسیب دیده- که امری درست و انسانی و عقلانی و اسلامی است- روی میبرد.” جناب عبدالله شهبازی درردیه نویسی ضد بهائی ترفند جدیدی را بکار برد و آن اینکه شبح بهائیان مخفی ابداع کرد تا مردم را دچار شبهات نماید و اگر مردم بگویند ما بهائیانی که می شناسیم مردمی راستگو و صادق هستند که مورد ظلم و ستم قرار گرفتند آن وقت جناب شهبازی بگوید که مقصودم بهائیان زیر دست نیست بلکه بهائیان مخفی است.
هر کس که کوچکترین آگاهی از آئین بهائی داشته باشد بخوبی می داند که تنها در آئین بهائی است که فرزندان دین پدر را به ارث نمی برند. فرزندان بهائی پس از رسیدن به سن بلوغ، ۱۶ سالگی، حق انتخاب دین دارند و وقتی بهائی محسوب می شوند که شخصاً و رسماً با میل و اراده خود حقانیت این ظهور را بپذیرند و تسجیل شوند و مادامی که تسجیل نشده اند بهائی محسوب نمی شوند ولو آنکه در خانواده بهائی متولد شده باشند.
در آن صورت آنان در مقابل تشکیلات بهائی مسئولیتی ندارند و تشکیلات بهائی نیز در مقابل آنان مسئولیتی ندارد چون آنان را بهائی نمی شناسد. وقتی کسی بعنوان بهائی اسمش در سجلات بهائی وارد شد نمی تواند تقیه نماید یعنی نمی تواند دیانت خود را مخفی نماید. دیگر این چه سناریوی است که جناب شهبازی درست کردند؛ بهائیان مخفی اختراع کردند؟
درمذهب شیعه افراد می توانند تقیه کنند و دین خود را مخفی نمایند و اگر به فرض هم بعلت خفقان مذهبی و استبداد حکومتی برخی یهودیان مجبور شدند تقیه کنند ربطی به بهائیان ندارد که شهبازی مرتب بهم ارتباط می دهد. ولی در بهائیت کسی نمی تواند دین خود را مخفی نماید ولو آنکه جانش در خطر باشد. در دوره جمهوری اسلامی در موارد متعدد به برخی بهائیان پیشنهاد شد که قلباً بهائی باشند ولی در ظاهر انکار نمایند ولی بهائیان نپذیرفتند و اعدام شدند.
شهبازی ادعای درون بینی دارد نمی توانم قبول کنم که آنقدر بی اطلاع باشد که از این قاعده صریح و روشن آگاه نباشد. چه می توان کرد که مأمورند و معذور. و اخیراً همه سعی را بکار بردند که جمهوری اسلامی را روسفید کنند. با غمز و لمز طوری وانمود کردند که جمهوری اسلامی استغفرالله کوچکترین ظلمی به بهائیان نکرده و اگر بهائیان بیگناه هدف تیر اهل بغض و عناد قرارگرفتند و اگر پیر مرد هفتاد ساله را با دست بند و پابند در شهر گردانند خود بهائیان مخفی محرک آن بودند.
نکته مهم دیگر آنکه، عنوان رهبران و سردمداران در جامعه و تشکیلات بهائی نه وجود دارد و نه مفهوم دارد. کسانی که جامعه و تشکیلات بهائی را انتخاب می کنند با رأی مخفی انتخاب می شوند و در انتخابات بهائی کاندیدا، تبلیغات، چهره سازی، تبانی، حزب بازی، دسته بندی وجود ندارد. حتی زن و شوهر نباید بدانند که هر کدام به چه کسی رای می دهند. انتخابات تشکیلات بهائی در سطح محلی و ملی هر سال صورت می گیرد و در سطح بین المللی هر پنج سال.
پس امکان تجدید اعضاء همواره وجود دارد و صورت می پذیرد. هیچ کس نمی داند که چه کسی به آنان رای داده و چه کسی رای نداده. عنوان رهبران و سردمداران از اصلاحات پوسیده نظام های میرای دنیای کنونی است. آئین بهائی پرچمدار نظم بدیع جهانی است. کسانی که با داشتن شرایط نسبی روحانی در تشکیلات بهائی انتجاب می شوند خادمان جامعه هستند نه رهبران. پس شهبازی که رهبران و سردمداران بهائی را مرتب عنوان می کند یا بعلت نادانی است یا از روی غرض ورزی.
جناب شهبازی می نویسد: “در مواردی نه چندان اندک، در کمال ناباوری به کسانی میرسم که در خاندانهای بهائی ریشه دارند. نمیگویم بهائیاند زیرا رسماً خود را مسلمان میخوانند.” اگر این افراد که معلوم نیست منظورشان چه اشخاصی هستند و به تصدیق خود شهبازی بهائی نیستند زیرا “رسماً خود را مسلمان می خوانند” این چه ربطی به بهائیان دارد که آن را وسیله ای برای انتقاد و حمله به بهائیان قرار می دهد و می نویسد:
“در طول سه دهه اخیر به متمولین برجسته ایران بدل شدهاند، و گاه در مناصب حساس جای گرفتهاند و از نظر مالی و سیاسی بگونهای رشد کردهاند که گویی شبکهای مقتدر حامی ایشان است و برخی چنان ثروتمندند که کارخانههای دهها میلیارد تومانی مصادره شده را میخرند و درواقع باز پس میگیرند.” واضح است که این افراد به گونه ای که شهبازی توصیف می کند درست باشد یا غلط ولی ربطی به بهائیان ندارد، ولی شهبازی دست بردار نیست می خواهد بنوعی بهائیان را داخل قضیه کند و می نویسد:
“در مملکتی که گاه سوراخ گزینش چنان تنگ میشود که مسلمانترین مسلمانان از آن رد نمیشوند، چگونه این بهائیزادگان در مناصب حساس جای گرفتهاند.” این شعبده ای است که شهبازی سعی دارد اذهان مردم را مشوب و مسموم نماید. شهبازی با حقیقت کاری ندارد مأموریتش آنست که بهر نوع دروغ پردازی پای بهائیان را درهر زمینه نا مناسب به میان کشد و برای آنان پاپوش بدوزد ولو آنکه به تصدیق خود او بهائی نباشند.
در مورد امیر کبیرسخن بسیار گفته شده است. همگی می دانند که بزرگترین کشتار بابیان به دستور و پشتبانی او صورت گرفت بحدی که تقی شقی خوانده شد. ولی با این وجود اگر درایتی در او بود مورد تأیید قرار گرفت. عبدالبهاء امیر کبیر را مردی وطن دوست و کاردان خواند. بهائیان صفات نیکوی حتی دشمنان خود را بر زبان می رانند و از جاده حقیقت گویی منحرف نمی گردند.
عجیب آنکه برخی از کسانی که با هر نوع روشنفکری در ستیزند و هر اقدام نوآوری را سرکوب می کنند چطور شده نسبت به امیر کبیر که یکی از اصلاح طلبان در تاریخ سیاسی ایران است این همه نظرموافق دارند. در باره اش کتاب و مقاله می نویسند و در مدح او سخن می گویند زیرا امیر با سرکوبی رستاخیز بابی مرتجعیین را بر این ملت مسلط کرد و در نتیجه سرنوشت سیاسی خود را رقم زد.
خوب بود جناب شهبازی که خود را مورخ می دانند حقایق تاریخی را کتمان نمی نمودند و می نوشتند که امیر کبیر به خطای خود در سرکوب جنبش بابی پی برد. حاج سیاح محلاتی می نویسد: “(امیر کبیر) گفته بود که من هرچند برای مصلحت حکومت و حفظ سیاست دولت، به قتل سید باب و اصحابش اقدام نمودم ولکن این عمل ناشی از سوء تدبیر بود ومن اینک به اشتباه خود اقرار دارم. من می توانستم غوغای مردم را که بر علیه سید باب بود مرتفع نمایم… ولکن از سوء تعبیر موفق نشدم.” (نقل از کتاب واپسین جنبش قرون وسطائی در دوران فئودال، صفحه ۱۳۴) و حق این بود که می نوشتند که وقتی حاجب الدوله در حمام فین کاشان به امیر گفت که مأموریت دارد او را به قتل برساند منتهی بهر نوعی که بخواهد امیرکبیر مدتی به فکر فرو رفت و بعد سر خود را بلند کرد و گفت: “من به ملت ایران خدمت کردم و سزاوار چنین سرنوشتی نبودم. تنها خطائی که کردم آن بود که حکم قتل سید باب را صادر کردم.” از حاجب الدوله خواست که یک رگ دست او را بزند و بعد با خون خود بر روی دیوار حمام همین مطلب را نوشت:
“من به ملت ایران خدمت کردم و سزاوار چنین سرنوشتی نبودم. تنها خطائی که کردم آن بود که حکم قتل سید باب را صادر کردم.” و چون این مطلب به خط امیر کبیر و خون او نوشته شده بود به احترامش آن را پاک نکردند و چند دهه بر روی دیوار حمام باقی ماند. البته انتظار ما که جناب شهبازی این مطلب مهم را ذکر می کردند بی جاست زیرا انگیزه شهبازی در جمله پردازی ردیه نویسی است نه حقیقت نویسی.
شهبازی می نویسد: “فریدون آدمیت،… سرکوب قاطع شورش بابیان را از افتخارات کارنامه امیر میداند.” فریدون آدمیت که ردیه نویسی کرده مورد بحث ما نیست چه مقاله ای متین تحت عنوان “تاریخ نویسی یا ردیه نویسی” نوشته شده و بیمایه و مغرضانه بودن نوشته های آدمیت درارتباط با جنبش بابی را بر ملا کرده است.
می خواهیم منصفانه داوری کنیم که سرکوبی جنبش بابی “از افتخارات کارنامه امیر” است یا بعکس تنها مایه سرافکندگی اوست. همانطوریکه نقل شد امیر خود پی به خطای خود برد و با خون خودش نوشت و بدان اعتراف کرد ولی متأسفانه دیر بود. گذشته از اعتراف امیر ببینیم سرکوبی نهضت بابی مایه پیشرفت ایران بود یا موجب پسرفت.
مطلبی را که همه حتی مخالفان آئین بهائی متحدالقول هستند آنست که باب طبقه روحانیون را بر داشت و گفت بشر به مرحله بلوغ رسیده، نیازی به آخوند و کشیش نیست. امیر با سرکوبی جنبش بابی طبقه روحانیون را بر دوش این ملت سوار کرد و خود قربانی تسلط روحانیون گردید. حال باید از کسانی که در زیر یوغ روحانیون به ناله و فغان آمده اند پرسید که سرکوبی جنبش بابی “از افتخارات کارنامه امیر” است یا مایه بدبختی ایرانیان؟
می خواهم مطلبی را که در کتاب “زنان پرچمداران دنیای آینده” نوشته ام و با موضوع بحث ما تا حدی ارتباط دارد، چند جمله ای را نقل کنم: “ممکن است این سؤال برای بسیاری مطرح گردد که چگونه آئین بهائی با وجود تحمل سرکوبی ها، ظلم ها، محرومیت ها، قتل و ضرب و زندان توانسته دوام یابد و علاوه بر آن در پهنه گیتی گسترشی حیرت انگیز نماید. این برای جناب آدمیت تاریخ نویس نیز مطرح بود و اظهار شگفتی نمود که چگونه آئین بهائی با وجود تحمل این همه سرکوب و قتل و کشتار دوام یافته.
چون شناختی از ظهور بهائی نداشت اظهار نمود که احتمالاً سیاست انگلیس پشتیبان آنست ولی دلیلی که در این انتساب آورده بود از نظر تاریخی درست نبود و باعث خجلت او گردید از این رو حرف خود را پس گرفت ولی مستمسکی برای مخالفان بی وجدان گردید. البته اگر جناب آدمیت منصفانه و محققانه در مورد این ظهور صمدانی و آئین یزدانی مطالعه می فرمود بدین نتیجه می رسید که این آئین ریشه در عالم علوی دارد نه در سیاست های کثیف امروزی. هرچند مخالفان بی وجدان سعی دارند با تهمت سازی و دروغ پراکنی و افتراگویی اذهان عموم را مسموم و مخدوش نمایند و حقانیت این ظهور را انکار کنند ولی باید بدانند که قلم همیشه در دست دشمن نخواهد بود و بالاخره حقیقت معلوم خواهد گردید و این دروغ گویان در پیشگاه تاریخ محکوم خواهند گردید.” ( ص۱۰۹)
جناب شهبازی می نویسد: “عبدالحسین آیتی، مبلغ پیشین و سرشناس بهائی و نویسنده کتاب مهم دو جلدی «الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه» (قاهره: مطبعه السعاده، ۱۳۴۲ ق./ ۱۹۲۳-۱۹۲۴ م.)، که هنوز از منابع معتبر بهائیان بشمار میرود، پس از بازگشت به اسلام در خاطراتش این مسئله را چنین بیان کرده است: “آیتی این اقدامات را نتیجه سیاست خارجی قدرتهای بزرگ میداند.”
جناب شهبازی و همه کسانی که ردیه نویسی می کنند از عبدالحسین آیتی نقل می نمایند و نوشته های ضد بهائی او را بسیار مستند و معتبر معرفی می فرمایند. همانطوریکه جناب شهبازی نیز تأیید می کنند عبدالحسین آیتی کتبی چند در اثبات حقانیت این آئین و گوشه های تاریخ بهائی نوشته و بهائی سرشناس و نویسنده بوده است. چگونه شد آیتی که مبلغ بهائی بود بر ضد بهائی کتاب نوشت؟ کوتاه سخن آنکه بعد از آنکه حضرت عبدالبهاء به عالم بالا عروج کرد و جوانی بیست و پنج ساله، شوقی ربانی، نوه دختری عبدالبهاء، طبق وصیت عبدالبهاء مسؤل سرپرستی و حفاظت جامعه بهائی و جانشین ایشان گردید، خود بزرگ بینی آیتی سالخورده بروز یافت و خواستار ریاست و مرتبت گردید. در آئین بهائی کسی می تواند ترقی روحانی نماید و در تشکیلات بهائی موفق به خدمات بزرگتر گردد که از خودخواهی پیراسته گردد و از خودبینی وارسته شود. طبق بیان عبدالبهاء هر چه محوتر مؤیدتر.
ولی خودخواهی آیتی با روح آئین بهائی و نظام تشکیلاتی همآهنگی نداشت، نه تنها باعث ترقی او نگردید بلکه متأسفانه باعث سقوط او گردید و از جامعه بهائی مطرود شد. آیتی تصور کرد با قدرت قلمی که دارد می تواند از جامعه بهائی انتقام کشد و ضربه ای بدان وارد نماید. قلم بدست گرفت هرچه توانست رسن و ریسمان بهم بافت و در بی اعتبار کردن آئین بهائی کوشید.
البته طرفی نبست و توفیقی نیافت فقط کتابی دیگراز ردیه بر ردیه های دیگر که قبلاً نوشته شده بود، اضافه کرد. ولی چنان بیچاره شد که به نان شب محتاج گردید. ازاین رو تشکیلات بهائی تصمیم گرفت که به پاس خدماتی ادبی که قبلاً نموده بود بدو کمک مالی نماید و شخصی که از نزدیک می شناسم بمن گفت که مأمور بودم که هر ماه بخانه او بروم و هر کس در را باز کرد پاکتی را به آن ها بدهم. آیتی آنقدر کلمات رکیک ضد بهائی نوشت تا سرانجام در چاه مستراح افتاد و مرد.
نکته ای که معلوم است آنکه آیتی دو سلسله کتاب ضد هم نوشته. این کتب متناقض هر دو نمی تواند راست باشد پس یکی از آن ها دروغ است. پس آیتی چند کتاب دروغ نوشته. در آن صورت چگونه نوشته های یک فرد دروغ گو می تواند معتبر باشد. ولی دروغگویان از دروغ گویان استقبال می کنند.
شهبازی که ردیه نویس است وبرای خشنودی و رضایت سردمداران جمهوری اسلامی با اغراض مشهود مطالب ضد بهائی می نویسد از نوشته کسانی که از جامعه بهائی مطرود شدند یا کسانی که علناً به مخالفت و دشمنی و غرض ورزی و ضدیت با آئین بهائی، طبعاً خلاف حقیقت، نوشتند نقل قول می کند و آن ها را شاهد می آورد و از اسناد معتبر معرفی می کند. ضرب المثلی می گوید: “از گربه پرسیدند شاهد تو کیست گفت دمم.”
در مورد سپهبد دکترعبدالکریم ایادی که پزشک مخصوص شاه بوده برخی را خوش نیامده که چرا پزشک مخصوص شاه یک پزشک بهائی بوده. برخی از انتقاد قدم فراتر گذاشتند و در صدد تغییر پزشک شاه بر آمدند و با امیر عباس هویدا تماس گرفتند و شکوه نمودند که با وجود این همه پزشک مسلمان متخصص چرا پزشک شاه باید یک بهائی باشد. هویدا در جواب گفت شما یک پزشک مسلمان پیدا کنید و تعهد بدهید او را نمی خرند بمن معرفی کنید تا من او را به شاه معرفی کنم. آن ها رفتند و دیگر بر نگشتند.
هویدا بنحوی به آنان فهماند که اگر شاه یک بهائی را پزشک مخصوص خود کرده بعلت آنست که شاه اطمینان به صداقت پزشک بهائی دارد که بدو خیانت نمی کند، نه آنکه شاه به بهائیان ارادت دارد. اگر ارادت داشت در زمان سلطنت و حکومت خود ترتیی فراهم می آورد که آئین بهائی بعنوان یک اقلیت مذهبی رسماً شناخته شود. و از آن بدتر در زمان شاه ارتش حظیره القدس، مرکز ملی بهائیان، را تصرف کرد و گنبد زیبای آن با اولین کلنگ ارتشبد باتمانقلیج رئیس ارتش ایران تخریب شد.
سپهبد دکتر عبدالکریم ایادی رئیس ۱۷ شرکت دولتی از جمله شیلات خلیج فارس بود. شرکت شیلات خلیج فارس بسیار پر درآمد بود و اگر سپهبد دکتر ایادی در پی مال اندوزی بود می توانست صد ها میلیون دلار به حساب خود پس انداز کند. وقتی دکتر ایادی در پاریس به عالم بالا عروج کرد. روزنامه کیهان جمهوری اسلامی نوشت که سپهبد دکتر ایادی از مال دنیا فقط یک آپارتمان در پاریس داشت.
شهبازی بیکار ننشسته و در مورد مرحوم سپهبد دکتر ایادی افاضاتی فرموده و نوشته است: “سپهبد عبدالکریم ایادی پزشک مخصوص شاه و از متنفذترین مقامات دوران پهلوی دوّم بود. میزان اقتدار و فساد مالی و اخلاقی سپهبد ایادی را ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی و رئیس “دفتر ویژه اطلاعات” شاه، در خاطراتش بیان کرده است. فردوست مینویسد: “اگر پروندههای موجود ارتش و نیروهای انتظامی و سازمانهای دولتی بررسی شود موارد مستندی مشاهده میگردد که به نظر افسانه میرسد و بر این اساس میتوان کتابی نوشت که: آیا ایادی بهائی بر ایران سلطنت میکرد یا محمدرضا پهلوی؟! تمام ایرانیان رده بالا، چه در ایران باشند و چه در خارج، خواهند پذیرفت که سلطان واقعی ایران ایادی بود؛ حقیقتی که پیش از انقلاب جرئت بیان آن را نداشتند.” (خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ویراسته عبدالله شهبازی، ص ۲۰۲)
خوانندگان محترم! لطفاً خاطرات فردوست را یک بار دیگر مطالعه فرمائید آیا در خاطرات فردوست ذکری از “فساد مالی و اخلاقی سپهبد ایادی” هست که شهبازی می نویسد: “میزان اقتدار و فساد مالی و اخلاقی سپهبد ایادی را ارتشبد حسین فردوست… در خاطراتش بیان کرده است.” قلم شهبازی دهن دریده است هر چه می خواهد می نویسد خود را مقید نمی داند که سخن به خلاف نگوید. این روش شهبازی است که مطلبی خلاف واقع می سازد و به گفتار دیگران اضافه می کند و از قول دیگران دروغ می گوید. منتهی در اینجا گیر افتاده است. در بسیاری موارد با کلی گویی می نویسد، مورخین بر این نظر هستند! بر این گمان است که چون خود را بعنوان مورخ جا زده همه حرف او را قبول می کنند بی آنکه او ملزم به ارائه مدرک باشد. چون شهبازی در پی تحریف است نه تحقیق.
و نیز این سخن با استناد به گفته فردوست، “آیا ایادی بهائی بر ایران سلطنت میکرد یا محمدرضا پهلوی؟!” غیر معقول بنظر می رسد زیرا سلطنت مفهوم خاصی دارد بدین معنی که نخست وزیر و هیئت وزراء به حضور ایادی بار می یافتند نه شاه. امرای ارتش به حضور ایادی اجازه حضور می یافتند نه شاه و ایادی سیاست خارجی کشور را مشخص می کردند و… و چون این خاطرات ویراسته شهبازی است بعید نیست که در آن دست برده باشد چون شهبازی با صراحت ازقول فردوست دروغ گفت.
جناب دکتر الموتی خاطراتی از رجال ایران می نوشت و داستانی را ذکر کرده بود که تعدادی از گوسفند داران یکی از شهرستان ها شکایت نموده بودند که یک گوسفند دار بهائی مراتع آنان را تصرف نموده. فردوست دو نفر ساواکی را فرستاد تا تحقیق کنند و گویا آنان با شاکیان همدست شدند و گزارشی غرض آلود تحویل فردوست دادند. آن شخص بهائی به سپهبد ایادی متوسل شد که این گزارش غرض الود است و از نو تحقیق شود.
سپهبد ایادی آن را به اطلاع شاه رساند و شاه به فردوست دستور داد که از نو تحقیق شود. فردوست ناراحت شد و این شکایت را پی گیری نکرد. اگر هم مطلبی نوشته باشد “آیا ایادی بهائی بر ایران سلطنت میکرد یا محمدرضا پهلوی؟!” درارتباط به همین موضوع است. اگر به خواهش دکتر ایادی شاه گزارش دو تن ساواکی فرستاده فردوست را نادیده گرفت و دستور تحقیق مجدد را داد در َشأن یک ارتشبد نیست که سخنی چنین بیهوده گوید که “آیا ایادی بهائی بر ایران سلطنت میکرد یا محمدرضا پهلوی؟!” و شهبازی طبق معمول مطلب جعلی بدان اضافه کند وبه اسم فردوست بنویسد “تمام ایرانیان رده بالا، چه در ایران باشند و چه در خارج، خواهند پذیرفت که سلطان واقعی ایران ایادی بود.”
جناب فاضل مازندرانی، از دانشمندان ومؤلفان برجسته بهائی بود که هشت جلد کتب قطور تاریخ ظهور جدید تحت عنوان “تاریخ ظهورالحق” را تألیف نمود و علاوه بر آن چندین جلد کتاب “اسرار الآثار” و نیز “رهروان و رهبران” که کتابی ارزنده در مورد ظهور پیامبران است نوشت. چون تسلطی فوق العاده بر معارف اسلامی و ظهورات الهی داشت به عتبات رفت تا مرجع بزرگ تشیع را ملاقات کند و در مورد ظهور الهی و آئین بهائی صحبت کند تا شاید او را متوجه حقایق ظهور جدید و حقانیت آئین نوین نماید.
شهبازی از این موضوع اطلاع دارد چون تألیفات بهائی را خوانده و می داند که فاضل مازندرانی برای گفتگو به عتبات رفته، ببینیم شهبازی چه مغلطه ای می کند و چه جعلیاتی می سازد. شهبازی می نویسد: “اقدامات تروریستی بهائیان در دوران مشروطه تداوم یافت. از تفصیل پرهیز میکنم و مشهورترین نمونه را مثال میزنم؛ اعزام دو تروریست طلبه به عتبات برای قتل آخوند ملا محمدکاظم خراسانی، مرجع بزرگ تشیع و رهبر انقلاب مشروطیت. یکی از این دو، شیخ اسدالله بارفروشی (بابلی) است که بعدها با نام “فاضل مازندرانی” شهرت یافت و کتاب مفصل هشت جلدی “تاریخ ظهورالحق” را نگاشت.”
شهبازی روشی مخصوص دارد یک مطلب تاریخی را ذکر می کند و همانطوریکه ملاحظه می کنید با نیرنگ آن را مسخ می کند وبا دروغ پردازی آن را وارونه جلوه می دهد و به جعل تاریخ می پردازد و بر علیه بهائیان استفاده می کند. جعلیات خود را بعنوان کشفیات به خورد خواننده می دهد.
مردم ایران عموماً از تاریخ و آموزه ها و حقایق و معارف بهائی اطلاع چندانی ندارند و شهبازی به خیال خود از عدم اطلاع مردم سوء استفاده می کند و فکر می کند با مغلطه می تواند آنان را گمراه نماید ولی اکثر مردم شریف ایران از کانال رنجی که در حال گذشتن از آن هستند به یک نکته پی برده اند که مخالفان آئین بهائی دروغ گو هستند.
شهبازی، تواب توده ای، وقتی خود را به جمهوری اسلامی فروخت واژه حقیقت نویسی را از قاموس شخصی خود زدود. “این کنند آن خود فروشان دغل / تا تو دانی سّر علم بی عمل” شهبازی نه تنها یک دانشمند و مؤلف ذی احترام بهائی را با هرزه گویی تروریست خوانده بلکه از آن پا فراتر گذاشته و به طلعات قدسی بهائی توهین کرده.
این قسمت را به خدا واگذار می کنیم که جواب او را بدهد. چه حق تضمین نموده که ظالمان را به جزای اعمال خود برساند. حضرت بهاءالله می فرماید: “ای ظالمان ارض! از ظلم دست خود را کوتاه نمائید که قسم یاد نموده ام از ظلم احدی نگذرم و این عهدیست که در لوح محفوظ محتوم داشتم و بخاتم عز مختوم.” (کلمات مکنونه فارسی) این گونه رساله ها یا مقاله های مغرضانه که با تهمت و افترا بهائیان ستم دیده را تروریست می خوانند زمینه را برای سرکوبی جامعه مظلوم بهائی فراهم می کند و ظلم بر آنان را توجیه می نماید.
این نوع قلم فرسایی مغرضانه ظلمی نا بخشودنی است زیرا از تراوشات ناپاک قلم های بی باک خون های پاک ریخته شده و می شود. در حال حاضر تحقق بیان حضرت بهاءالله را شاهد هستیم که فرمود خداوند ظالمان را به جزای اعمال خود می رساند. نه تنها ظالمان باید در روز حساب رسی در دنیای آتی در پیشگاه داور الهی حساب پس دهند ولی در دنیای کنونی هم در دادگاه بین المللی یکی پس از دیگری پای میز محاکمه می نشینند و احساس ذلت و زبونی و سرافکندگی می کنند. همه ظالمان به نوبت نشسته اند تا کی به پای میز محاکمه فراخوانده شوند. نه تنها هیچکس را از عدل الهی گریز نیست از دادگاه بشری نیز فرار نتوانند کرد.
شهبازی می نویسد: “بسیاری از مورخین در این تردید ندارند که بابیگری با حمایت کانونهایی در درون حکومت قاجاریه امکان نشو و نما یافت و اگر این حمایتها نبود باب هیچگاه شهرتی نمییافت و مانند دعاوی مشابه در جهان اسلام به زودی فراموش میشد. مورخین حاج میرزا آقاسی ایروانی، صدراعظم محمد شاه قاجار، را مسبب اصلی گسترش بابیگری میدانند. [*] هما ناطق، که خود به ازلیگری تعلقاتی دارد، مینویسد:
“باب مریدان نخستین خود را نه در میان “جهال” بلکه در “طبقات بالای کشور” یافت… از میان شاهزادگان هم ملک قاسم میرزا، کامران میرزا و فرهاد میرزا معتمدالدوله روی خوش نمودند.”
آنچه که مورد نظر هما ناطق است و گفته اش گویای آن می باشد، آنست که افراد روشنفکر به بابیت گرایش پیدا کردند نه “جهال”. این یک واقعیت است که هم نهضت بابی و هم طلوع بهائیت افراد روشن بین و حقیقت جو را بخود جذب می نماید ولو آنکه در سلک بهائیان وارد نشده باشند ولی به آئین بهائی گرایش دارند. بی دلیل نبود افرادی مانند دکتر مصدق، دهخدا، حسن رشدیه، ملک الشعرای بهار و بسیاری از افراد برجسته دیگر به بهائی بودن متهم شدند.
درک شهبازی از تاریخ در این حد است که اگر چند تن از شاهزادگان روشنفکر قاجار به رستاخیز بابی روی خوش نشان نمی دادند بابیت ریشه نمی گرفت و قوام و دوام نمی یافت. با این کوته بینی و بی مایگی خود را صاحب نظر نیز می داند و در مورد پیدایش جنبش بابی و برآمدن بهائیت اظهار نظر می کند.
گاه از تاریخ نویسی قدم فراتر می گذارد و به کشفیات می پردازد. رستاخیز بابی و طلوع بهائیت که با پیدائی آئین نوین و آموزه ها و آرمان های جدید و نظم بدیع جهانی همراه بود و با مخالفت شدید روبرو شد را انکارمی کند. در واقع این مورخ محترم ما به انکار تاریخ می پردازد. چنانچه می نویسد: “آیا بهائیان فرقهای از دگراندیشان دینی هستند که به دلیل عقاید خود، که مغایر با عقاید غالب دینی مردم است، در طول موجودیت خویش از سوی جامعه ایرانی و حکومتهای وقت (قاجاریه، پهلوی و جمهوری اسلامی) بناحق مورد آزارهای شدید قرار گرفتهاند…؟”
و از قول مورخین مایه می گذارد و میرزا آغاسی را مسبب اصلی گسترش بابیت می داند. حال ببینیم از نظر تاریخی میرزا آغاسی چه کمکی در گسترش بابیت نمود. حضرت باب وقتی وارد اصفهان شدند در منزل امام جمعه اصفهان که محل اقامت ایشان تعیین شده بود، ساکن شدند. میرزا آغاسی اطلاع یافت امام جمعه اصفهان در حضورباب پیوسته دست به سینه می ایستد و بخود اجازه نشستن نمی دهد و حاکم اصفهان، منوچهر خان معتمدالدوله، شیفته باب شده و پیرو او گشته و یک بار که باب به حمام رفته مردم شهر ریختند و هر یک قطراتی از آب خزانه حمام را به تبرک بردند و بیم آن می رود که مردم اصفهان یکسره به باب ایمان آورند.
ازاین رو میرزا آغاسی به علمای اصفهان نامه نوشت و آنان را ملامت کرد که چرا در سب و لعن باب و صدور حکم قتل او تعلل ورزیده اند. بعد از وصول نامه و ملامت میرزا آغاسی علما در همه مساجد و تکیه ها به سب و لعن باب پرداختند و تکفیر نمودند. منوچهر خان معتمدالدوله نگران شد که مبادا به تحریک علما اوباش و اشرار حضرت باب را به قتل برسانند. تدبیری اندیشید و باب را از انظار مخفی نمود.
دوم آنکه قرار بود حضرت باب محمد شاه را ملاقات کند. میرزا آغاسی نگران شد که مبادا این ملاقات موجب شود که محمد شاه به حضرت باب ایمان آورد و در نتیجه میرزا آغاسی مرید خود را از دست بدهد. از این رو محمد شاه را اغوا کرد که ورود سید باب به تهران اوضاع پایتخت را به آشفتگی خواهد کشانید. و در نتجه به دستور میرزا اغاسی حضرت باب را در قلعه ماکو منتهی الیه آذربایجان حبس نمودند.
میرزا آغاسی اطلاع یافت که اهالی ماکو و علی خان ماکوئی قلعه بان با وجود سنی مذهب بودن و نفرت نسبت به شیعیان شیفته باب شده اند و او را از مقدسین می دانند. از این رو حضرت باب را به قلعه چهریق منتقل و در آنجا زندانی نمودند. سوم آنکه میرزا آغاسی ترتیب محاکمه باب را در حضور ولیعهد، ناصرالدین میرزا، در تبریز فراهم آورد. هدف آن بود که بنحوی باب را مورد تحقیر قرار دهند.
یک نمونه آنکه قرار بود بعد از آنکه علمای اعلام در مجلس محاکمه جالس شدند باب وارد گردد و آخرین نفر ناصرالدین میرزا ولیعهد وارد گردد و مجلس شروع شود. برای آنکه سید باب را تحقیر نمایند تعمداً صندلی برای ایشان نگذاشتند تا مجبور شود دم در بایستد. یک صندلی مخصوص در صدر جلسه برای ناصرالدین میرزا گذاشته بودند که خالی بود. وقتی حضرت باب وارد شد بی توقف باکمال طمأنینه و وقار برروی تنها صندلی خالی که در صدر مجلس موجود بود، نشست. در نتیجه نقشه آنان نقش بر آب گردید.
دوان دوان صندلی مخصوص دیگربرای ولیعهد آوردند و در پهلوی صندلی که حضرت باب جلوس فرموده بودند، گذاشتند چون صدر مجلس بود. ابتدا همه ساکت بودند تا آنکه شروع به سؤالات کردند. یکی از صرف و نحو پرسید، یکی شک در نماز پرسید، یکی از تعداد رکعت در نماز پرسید. یکی سؤال پزشکی کرد.
حضرت رب اعلی (باب) که مدعی رسالت جدید بود، آئین نوین آورده بود و اسلام را منسوخ کرده بود، از صرف و نحو و شک در نماز و تعداد رکعت در نماز از او می پرسیدند. هدف از این جلسه بررسی ادعای حضرت باب نبود می خواستند این نوع سؤالات بی ربط مطرح کنند که اصل قضیه مکتوم ماند و بعد اعلان کنند که باب نتوانسته به سؤالات آنان جواب دهد. ولی به گفته دکتر چوبینه به عکس نتیجه گرفتند زیرا می خواستند باب از ادعای بابیت دست بردارد.
توضیح نکته ای در اینجا لازم بنظر می رسد. در نزد شیعیان اصطلاح باب وجود دارد که بمعنای باب امام غایب است که به یک قضیه تارخ شیعه مربوط می شود که بحث ما نیست. از این رو از عنوان باب، شیعیان ادعای باب امام غایب معنی می کردند. حضرت رب اعلی (باب) در مسجد وکیل الدوله در شیراز با لحنی رسا فرمود: “لعنت به کسی که مرا نایب صاحب الزمان بداند.”
دکتر چوبینه در سخنرانی خود در تالار فرهنگ ایران این مطلب را مورد بررسی قرار داد و روشن کرد که منظورش آن بود که من نایب صاحب الزمان نیستم یعنی خود صاحب الزمان هستم. ولی به صراحت این را نگفت. ولی حضرت رب اعلی (باب) در جلسه محاکمه در حضور علمای اعلام و ولیعهد با اقتدار کامل رسماً سه بار فرمود “منم منم منم آن قائم موعودی که هزار سال منتظر ظهورش بوده اید.”
یکی گفت طبق احادیث اسلامی وقتی قائم موعود ظاهر می شود چهل هزار علما با او مخالفت می کنند. حضرت باب در جواب فرمود حداقل چهار هزار نفر که هست. مدتی این سؤالات بی ربط ادامه پیدا کرد. بعد حضرت باب از جا برخاست و جلسه را ترک گفت و بدین ترتیب مجلس محاکمه را شخصاً خاتمه داد. ولیعهد و علما آن را توهین بخود پنداشتند. ممکن است برای برخی این سؤال مطرح باشد که اگر منظورشان ازعنوان باب نایب امام غایب بودن نبود پس چه بود. در این مورد علاقمندان می توانند به کتب متعددی که به توسط دانشمندان بهائی نوشته شده مراجعه فرمایند. کوتاه سخن آنکه، آن حضرت، باب ورود عالم انسانی به عصر جدید در تاریخ بشری است و مبشر ظهور بهاءالله و زمینه ساز نو سازی دنیاست.
در حال حاضر در مورد ظهور مهدی جنجالی بر انگیخته شده و هر یک به توهمی تمسک جسته و مهدی دست آویزی برای مشاجرات سیاسی شده و سپری برای حکومت جابر ارتجائی گشته و در نتیجه متأسفانه از تقدیسی که داشته تنزل یافته است. لازم است نکته ای در این مورد بیان گردد. حضرت رسول خود بشارت به ظهور حضرت مهدی داده بود و از این رو همه فرق اسلامی اهل تسنن و غیره به ظهور مهدی اعتقاد دارند. پس ظهور مهدی مخصوص شیعه اثنی عشریه نیست و ارتباطی به امام دوازدهم ندارد.
با بیان صریح، حضرت رسول فرمود با ظهور مهدی دوره اسلام خاتمه می یابد. از این رو او را مهدی آخرالزمان می گویند یعنی ظهور او آخر زمان اسلام واقع می شود. اگر زمان را بمعنای آخر دنیا معنی کنیم طبق نظریه علمی حیات بشر بر روی این کره خاکی دو بیلیون سال دیگر ادامه می یابد پس با این حساب ظهور مهدی باید دو هزار میلیون سال دیگر اتفاق افتد. خود می گویند مهدی آخرزمان یعنی آخر زمان اسلام، لالائی می گویند و خوابشان نمی برد. سر این موضوع دعوا دارند که وقتی مهدی می آید کدام یک از طرفین را بر تخت و بارگاه می نشاند ولی طبق پیش بینی حضرت رسول مهدی آخر زمان بساط آن ها را بر می چیند.
هدف این مقاله روشن نمودن برخی ازجعلیات و شبهات شهبازی است نه اثبات حقانیت ظهور بهائی. مردم ایران پیوسته گفتار و نوشتار غرض آلود مخالفان و خلاف حقیقت دشمنان آئین بهائی را شنیده اند و کمتر آن موقعیت را داشته اند تا از رسالت آئین نوین آگاه گردند.
شاید بی مناسبت نباشد چند فقره کوتاه ازدو کتاب بیآوریم. در کتاب “ایران آینده”، که در سال ۱۹۸۸ میلادی منتشر شد، نوشتم: “از دیدگاه آئین بهائی سیاست ها و نظامات موجود دنیا بعلت عدم همآهنگی با روح زمان و بعلت فرسودگی باطنی و تضادهای حل نشدنی قهراً از درون پاشیده خواهند شد. زیرا نیروهای تخریبی از نظامات بیماری زا تولد خواهند یافت و بر نظامات مزبور فرود خواهند آمد و آن ها را منهدم خواهند ساخت… نظامات مزبور که از نظر ماهیت فرسوده و از نظر کیفیت عقب مانده هستند قابل ترمیم و اصلاح نمی باشند بلکه ناگزیزبه خرابی و ویرانی می گرایند و بالمآل مضمحل می گردند و مقدر است نظامی بدیع و جهانی بر اساس ارزش های معنوی، صلح عمومی، آمیزش فرهنگ ها و اتحاد ملت ها بر روی خرابه آن سر برافرازد.” (ص ۱۶۹)
برای تشریح آموزه ها، تعالیم، تاریخ و اهداف و پیشرفت آئین بهائی در پهنه گیتی صد ها کتاب موجود است. برای آنکه اشاره ای کوتاه به هدف آئین بهائی بنمائیم جمله ای از رساله، “بهاءالله بنیانگذار و الهام بخش مدنیت جدید جهانی” را نقل می کنیم:
“حضرت بهاءالله طرح یک جامعه جهانی را بوجود آوردند. هسته مرکزی این طرح وحدت عالم انسانی است که جمیع تعالیم بهائی طائف حول آنست. حضرت بهاء الله ندا به همبستگی و یکپارچگی عالم را با این کلمات عالیات بلند فرمودند “ای دوستان سراپرده یگانگی بلند شد بچشم بیگانگان یکدیگر را مبینید. همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار.” این بیان صرفاً ابراز یک امید زاهدانه یا اعلان یک ایده آل برای جامعه نیست بلکه حاکی از آنست که عالم بشری به نقطه کمال حیات جمعی در این سیاره خاکی نزدیک می گردد و مبین وجدان عصر جدید است و بنحوی تهورآمیز ابناء انسانی را به ابراز شجاعتی عظیم می خواند تا خود را از تعصبات پیشین تطهیر نمایند و از تنگ نظری ها خلاصی بخشند و زنجیر معتقدات و افکار کهنه و فرسوده که در بند آن گرفتارند، بگسلند و دور نمای پر شکوه دنیای آینده را ببینند که این مرحله غائی در تکامل عالم انسانی بسرعت نزدیک می گردد و این اطمینان و ایمان را پیدا کنند که تحقق اتحاد جهانی حتمی و اجتناب ناپذیر است.” (ص۱۱-۱۲ )
نیز در کتاب “ایران آینده” آمده است:
“بارقه های اولیه مدنیت بهاءالله در ژرفای اندیشه دانایان طراز اول دنیا درخشیده است. در واقع آرمان بهائی مجموعه ای از اعتقادات جزمی نیست که بر کسی یا جمعیتی تحمیل گردد یا به کشوری صادر گردد بلکه روح عصر بشمار می رود که گرایش و روند زمانه در جهت آن معطوف است.
مقصد نهائی نیروهائی است که هم اکنون انفعالات آن در بطن عالم محسوس و اوج شکوفائی اندیشه هائی است که جلوه اولیه آن در ژرفای افکار جهانیان مشهود است. بیش از یک قرن پیش وقتی حضرت بهاءالله “وحدت عالم انسانی” را محور جمیع تعلیمات خود قرار دادند و بعنوان پایه فولادین مدنیت جدید معنوی معرفی کردند و زیر بنای نظم بدیع جهانی را که بتواند اتحاد دنیا را مجسم و مخلد سازد، پی ریزی نمودند مفهوم وحدت جهان از جانب هیچ یک از اندیشمندان بطور جدی مطرح نگشته بود ولی رفته رفته این درک حاصل می شود که تحقق وحدت جهان نه تنها لازم بل اجتناب ناپذیر است. اینک به نحوی فزاینده پیشنهاداتی در جهت استقرار نظمی جهانی شده و می شود… پس ملاحظه می شود جامعه شناسان بنام و سیاست شناسان برجسته و تمدن شناسان صاحب نظر در تئوری به شکوفائی مدنیتی معنوی و جلوه نظمی جهانی اشاره می کنند که جامعه جهانی بهائی در عمل مشغول بنای آنست.
آنچه که اندیشمندان ذی احترام در پژوهش های علمی خود بدان رسیده اند بهائیان جهان از پیر و برنا، کم سواد و دانا، شهری و روستائی، شرقی و غربی منزه از جمیع تعصبات نژادی و میهنی و فارغ از تنگ نظریهای عقیدتی و سیاسی و بدور از مشاجرات و منازعات حزبی و مقدس از نفرت ها و خصومت های قومی و ملی یکدل و یک جان سالهاست برای تحقق چنین آرمانی شکوهمند تلاشی توأم با فداکاری را آغاز کرده اند.” (ص ۱۷۳-۱۷۵)
این اشاره ای کوتاه و نارسا به اهداف بهائیان در دنیاست. حق آنست که همه این مطالب مستدل گردد ولی متآسفانه تشریح آن در محدوده این مقاله مقدور نیست. منظور آن بود که خوانندگان محترم حد اقل بدانند بهائیان در پی تحقق چه آرمانی هستند که این همه مورد ظلم و ستم و اجحاف قرار گرفته اند. بهائیان چه حقیقتی یافتند که بیش از بیست هزار نفوس فرهیخته در راه آن جان باختند.
نبوات پیامبر اسلام حکایت از آن دارد که ظهور مهدی موعود با مخالفت علما روبرو خواهد شد و خود او شهید خواهد شد و پیروانش از دم شمشیر خواهند گذشت. از جمله در کتاب کافی که از کتب معتبر اسلامی است از قول حضرت رسول چنین آمده است:
“فیذل اولیائه فی زمانه و تتهادی رؤسهم کما تتهادی رؤس الترک و الدیلم فیقتلون و یحرقون و یکونون خائفین مرعوبین و جبین تصبغ الارض بدمائهم و یفشوالویل و الرنه من نسا ئهم اولئک اولیائی حقاً” یعنی “پس ذلیل می شوند دوستانش (دوستان مهدی) در زمان او و سرهای ایشان را مانند سرهای کفار ترک و دیلم به هدیه می فرستند و ایشان را می کشند و می سوزانند و همواره خائف و مرعوب و بیمناک می باشند. زمین از خونشان رنگین می شود و ضجه و ناله عیالشان بلند می گردد. ایشانند دوستان بر حق من.”
وقایع اولیه رستاخیز بابی صحت این حدیث قدسی را به ثبوت رساند زیرا ظهور حضرت رب اعلی (باب) با مخالفت شدید علما روبرو شد. حضرت رب اعلی (باب) که به عقیده بهائیان همان مهدی موعود بود ۷۵۰ گلوله به سینه اش خالی شد. دو بار آن حضرت را تیر باران نمودند چون دفعه اول ۷۵۰ گلوله که به سینه اش خالی شد کارگر نشد از این رو دو باره او را تیر باران نمودند و این بار سینه بی کینه اش مشبک شد.
این واقعه اعجاب انگیز و بی نظیر در تاریخ را همه مورخین و حتی دشمنان پر کین تأیید کرده اند. (به شرح شهادت حضرت باب مراجعه شود). در جواب این سؤال مقدر که چرا دفعه اول ۷۵۰ گلوله کارگر نشد و دفعه دوم مؤثر افتاد؟ باید گفت که هر دو تحقق اراده خود حضرت رب اعلی (باب) بود. زیرا در دفعه نخست که فراشباشی وارد حجره شد تا حضرت باب را به میدان اعدام فراخواند، حضرت رب اعلی (باب) را با کاتب وحی در حال گفتگو دید.
فراشباشی با بی ادبی کاتب وحی را به سوئی کشید و سخنان آنان را قطع کرد. حضرت رب اعلی (باب) فرمود مادامی که صحبت من با این شخص تمام نشده اگرهمه دنیا با توپ و تفنگ به من حمله آورند نمی توانند کاری بکنند. همانطوریکه گفته بود ۷۵۰ گلوله ای که به سینه اش خالی شد منجر به قتل وی نگردید.
وقتی همان فراشباشی به همان حجره وارد شد و باب را در حال گفتگو با کاتب وحی دید. حضرت رب اعلی (باب) فرمود صحبت من تمام شده این بار موفق خواهید شد. همانطوریکه گفته بود موفق شدند و حضرت رب اعلی به شهادت رسید. ناگفته نماند که دفعه نخست هنگ ارامنه مأمور اعدام شده بودند. سردار رشید سام خان ارمنی وقتی این واقعه را دید صحنه شهادت مسیح در نظرش مجسم شد و هنگ خود را از میدان اعدام خارج کرد و گفت اگر بند بند استخوان مرا از هم جدا کنند دیگر دست به چنین جنایتی نخواهم زد.
از این رو هنگ دیگر، فوج ناصری، را به میدان آوردند. فراشباشی هم از شغل خود استعفا داد. همانطوریکه حضرت رسول فرموده بود که “زمین از خونشان (پیروان مهدی) رنگین می شود” هزاران نفوس فرهیخته قتل عام شدند. و نیز همانطوریکه حضرت رسول فرموده بود “سرهای ایشان را مانند سرهای کفار ترک و دیلم به هدیه می فرستند.” در واقعه نیریز فارس سیصد سر شهدا را سر نیزه کردند و هدیه فرستادند. از جمله حضرت رسول فرموده بود “ایشان را می کشند و می سوزانند” و آن نیز تحقق یافت زیرا در مازندران و اصفهان و یزد و خراسان و سایر نقاط اجساد مظلومین را پس از کشتن قطعه قطعه کردند و سوزاندند. از جمله در واقعه شهادت جناب قدوس، بزرگترین حواری حضرت باب، اوباش و اشرار به سرکردگی سعید العلماء با کارد و تبر بدو حمله کردند و او را قطعه قطعه نمودند و در آتشی که از قبل برافروخته بودند، انداختند. نکته جالب آنکه حضرت رسول از این ظالمان ابراز انزجار می کند و از آنان روی بر می گرداند و پیروان ستمدیده قائم موعود را از دوستان خود می شمارد و می فرماید ” ایشانند (پیروان قائم موعود) دوستان برحق من.”
شهبازی می داند که بابیان قتل عام شدند و به بدترین نوع ممکن شکنجه گشتند ولی با غرض ورزی تعمداً آن را وارونه می کند. قاتل را مقتول و ظالم را مظلوم معرفی می فرماید. شاید عجیب ننماید که این ردیه نویس که خود را تاریخ نویس می خواند به انکار تاریخ پرداخته است.
بدین معنی تاریخ خونبار و مصیبت بار بابیان و بهائیان را انکار نموده است. پرفسورفریدون وهمن کتابی مستند از ظلم های وارده بر بهائیان تحت عنوان “۱۶۰ سال مبارزه با آئین بهائی” نوشته و با اسناد معتبر و خدشه ناپذیر سرکوبی، ستم و مصیبت های وارده بر بهائیان را مدلل ساخته است.
شهبازی در مورد تاریخ بهائی چه دانش و بینشی دارد؟ آنچه که در مورد بهائیت نوشته ردیه نویسی بوده نه تاریخ نویسی. شهبازی می نویسد: “آیا ایرانیان… باید از اعقاب بابیان شورشی پوزش بخواهند، “پریشان موی و پیاده پای” به درگاه ایشان روند، بر امیر نفرین کنند و نقش بابیان را در سلب امنیت از ایران و ایرانی و دریدن و سوزانیدن اجساد “پدرانمان” بستایند و غرامتی نیز بپردازند؟“
همانطوریکه امروزه مردم آزادی خواه و زنان حقوق طلب را فتنه گر می خوانند. شهبازی بابیان را “شورشی” می خواند. همانطوریکه امروزه مردان فرهیخته و زنان خجسته که از حقوق مظلومان دفاع می کنند و سخنی برای خیر مردم و مملکت بر زبان می رانند باعث سلب امنیت ملی قلمداد می شوند و آنان را به زندان می افکنند، شکنجه می دهند و برخی در زیر شکنجه جان می سپارند. شهبازی بابیان را باعث “سلب امنیت از ایران و ایرانی” می خواند و در خور قتل و غارت و عذاب و عقاب می داند.
البته غیر از این هم نمی توان از شهبازی انتظار داشت چه او خود جزو جمهوری اسلامی بوده و از همان قماش است. در هیچ تاریخی نوشته نشده که کسی اجساد پدران شهبازی را سوزانده باشد. بگذار گناه این دروغگویی به گردن خودش باشد. در حال حاضر، ایرانیان شریف و آزاده و سرکوب شده و رنج دیده و مصیبت کشیده نه تنها می فهمند بلکه حس می کنند که بهائیان در ۱۶۰ سال چه دردی کشیدند زیرا با بهائیان همدرد شده اند.