سخنرانی ایادی امرالله، امهالبهاء روحیه خانم
هندوستان، ۱۹۶۴
کنفرانس تبلیغی تمام هندوستان، به همّت محفل روحانی ملّی، با حضور ۵۰۰ نفر از احبّاء
مسرورم که در اینجا هستم. وقتی به سیمای شما مینگرم احساس میکنم چهرۀ جمیع احبّای هندوستان را مشاهده میکنم. چون بیمار بودم، یعنی در دو هفتۀ گذشته دو
مایلم بگویم که توصیف ارزشمندی این رویداد که ما در اینجا حضور داریم فراتر از توان ما است. باید آن را قدر بدانیم. میدانید که حضور این همه احبّای مخلص و خالص، که بسیاری از آنها در میدان تبلیغ فعّالند، بسیار مغتنم است زیرا کمتر اتّفاق میافتد که فرصتی اینچنین دست دهد که این تعداد از احبّاء، ولو برای چند ساعت گذرا، در محلّی واحد دور هم جمع شوند. متوجّه شدهام که تبلیغ دسته جمعی موضوعی است که از من خواسته شده دربارۀ آن صحبت کنم، امّا مرا باید معاف کنید و اجازه دهید از ژرفنای قلبم سخن بگویم و آنچه را که بسیار مهمّ میدانم بیان کنم، زیرا تبلیغ دسته جمعی موضوع کلّ این کنفرانس است. موضوع شما و نیز موضوع من است، امّا اکنون ابتدا باید از عمق قلبم سخن بگویم.
وقتی حضرت ولی محبوب امرالله در سال ۱۹۵۷ صعود فرمودند، گفتم که تنها بهائی که در عالم داشتیم درگذشت. این امر حضرت بهاءالله بسیار عظیم است. برای حدّاقل مدّت هزار سال است. چه کسی آن را میفهمد؟ بعضی از ما که در اینجا هستیم، بهائی به دنیا آمدیم؛ برخی از ما دارای اجدادی هستند که بهائی بودند؛ برخی از شما شاید دیروز یا امروز صبح بهائی شدید. نکته این نیست. همۀ ما بهائی هستیم. قویّاً بر این باورم که اگر ما بهائیان بخواهیم پیام حضرت بهاءالله را به مردم هندوستان ابلاغ کنیم، هر قدر در اذهان خود این مفهوم را بهتر داشته باشیم که این پیام الهی چقدر عظیم است، تبلیغ آن به مراتب آسانتر خواهد بود.
مایلم با من به سفری کوتاه بیایید. در این سفر کوتاه مرا همراهی کرده اندیشۀ مرا پی بگیرید. شبانگاه است و نگاهمان را به آسمان دوختهایم – و در هندوستان آسمان بسیار صاف است – و این رود عظیم سفید را در پهنۀ آسمان مشاهده میکنیم که به آن “راه شیری” میگوییم. مردم شهر و اهالی روستا بااین رود عظیم نور آشنایند، امّا آیا همۀ ما میدانیم که این رود نور از میلیونها و میلیاردها ستاره مشابه خورشید ما تشکیل شده است؟ چند نفر از ما میدانند که ما آدمیان کوچکی که دیده به آسمان دوختهایم و روی این کرۀ زمین زندگی میکنیم به ستارگانی که در این رود هستند تعلّق داریم؟ اینقدر این رود عظیم است. حال، خورشید ما مرکز ما است، و حول مرکز این خورشید که به ما تعلّق دارد کلّیه سیّارات در حال چرخشند و ما که روی کرۀ زمینیم صرفاً ساکن یکی از سیّاراتی هستیم که حول خورشید ما در حال گردشند. پس، حالا به این زمین نزول کنیم. میدانیم در این فضای بیکران در کجا قرار داریم؛ میدانیم که در ارتباط با این خورشید که اکنون در حال غروب است در کجا هستیم، و حال بیایید دربارۀ این سیّارهای که ما افراد بشر روی آن زندگی میکنیم صحبت کنیم.
حضرت بهاءالله به ما بهائیان تعلیم دادهاند که در این عالم جریانی در حال تکوین است – جریانی که دارای نقطۀ آغاز و نقطۀ پایانی است. حضرت بهاءالله فرمودند که هزاران هزار سال پیش، مدّتهای مدید قبل از آن که کریشنا قدم به این جهان نهد، قبل از آن که راما پدید آید، مدّتها قبل از آن که حضرت بودا ظاهر شود، ما دارای مظاهر ظهوری بودیم که برای تربیت افراد بشر در این عالم ظاهر شدند. هیکل مبارک به ما میفرمایند که کلّ دانش و معرفت از این انبیاء بزرگ الهی که برای روشنی ارواح و اذهان نوع بشر ظاهر میشوند، نشأت میگیرد. حضرت بهاءالله فرمودند که ایشان در اوج یکی از ادوار الهی ظاهر شدهاند که هزاران سال قبل شروع شد و ظهور ایشان مدّت پانصد هزار سال تأثیری مستقیم بر عالم خواهد گذاشت.
این مطلب را به این علّت به شما میگویم که بهائی هستید. باید بدانید که به چه امری اعتقاد دارید و تصوّر نمیکنم کسی از ما متوجّه باشد که بهائی بودن به چه معنی است. اگر ما در آینده دشمنانی داشته باشیم، اگر مردم بگویند که این بهائیان راه خطا را در پیش گرفتهاند و مردم را از صراط مستقیم آئین هندو یا دیانت اسلام یا آئین مسیحی منحرف میسازند، و به ما حمله کنند، باید بدانیم که چیست که به آن اعتقاد داریم تا بتوانیم حقیقت را به آنها بگوییم و در ایمان خود محکم و ثابت باشیم. ما نه تنها هراسی نداریم که دشمنانی داشته باشیم، بلکه باید به ساحت حق دعا کنیم که روزی برسد که در معرض امتحان قرار گیریم، زیرا وقتی طوفان مهاجم گردد، ریشههای درختان بزرگ در زمین عمیقتر پیش میروند و درختان بزرگ بلندتر میشوند.
حال، ما اعتقاد داریم که حضرت بهاءالله برای انجام دادن چه کاری در این جهان ظاهر شدهاند؟ آیا مقصود مبارک فقط تعلیم دادن ما بوده که انسانهای خوبی باشیم؛ سخنهای خوب به یکدیگر بگوییم، نماز و مناجات بخوانیم و به عالم بعد از مرگ اعتقاد داشته باشیم؟ خیر، به مراتب بیش از اینها است.
حضرت بهاءالله به اهل عالم فرمودند: شما اطفالید و ما در مقابل شما بسیار صبور و بردبار بودیم؛ ما پدران، پیامبران، کریشناها، راماها، بوداها، مسیحها، محمّدها؛ همۀ ما با شما شکیبا بودیم؛ ما پدران شما بودیم و شما فرزندان؛ امّا این دور یومی متفاوت است. شما در مورد فرزندان خود خوب میدانید که سعی دارید آنها را خوشاخلاق و باادب پرورش دهید و کاری کنید که مانند بزرگسالان عمل کنند و مسئولیت بپذیرند؛ امّا اکثر اوقات آنها چنین عمل نمیکنند و بعد شما میگویید، “بسیار خوب؛ هر چه باشد اینها اطفالند. حال، حضرت بهاءالله به ما چه میگویند. میفرمایند: تمام شد؛ دیگر کودک نیستید. این یوم، یوم بلوغ شما است. شما افراد بشر به بلوغ رسیدهاید. حال، باشما مانند فرزندی ۲۱ ساله صحبت خواهم کرد.
حضرت بهاءالله تعالیم روحانی، تعالیم اقتصادی، تعالیم اجتماعی، و بالاتر از همه نظم جهانی کاملاً بدیعی، مدنیتی جهانی، را به ما عنایت کردهاند. بگذارید مثالی بزنم که خیلی آسان است زیرا در مقابل چشمان ما است. همین طرح این خیمۀ زیبا را در نظر بگیرید. این خیمۀ فوقالعاده زیبایی است و من بسیار خوشحالم که کسی آن را بالای سر من قرار داده تا بتوانم از آن برای مثال آوردن استفاده کنم.
این خیمه دارای قسمتهای مختلف و دارای ستونهای مختلفی است که آن را نگه داشتهاند. رنگهای گوناگونی و طرحهای متنوّعی هم دارد. امّا نقشهای دارد. یک چیز بارها و بارها تکرار شده است. طرح و نقشمایه یکی است؛ این گلمیخهای گلسرخی مشابهند؛ این نقشهای ترنجی بزرگ یکیاند؛ این گلها یکیاند.
ما بهائیان خیلی شبیه این هستیم. ما گلها و برگهاییم. آن نقشهای ترنجی محافل روحانیاند؛ این قسمتهای بزرگ محافل ملّیاند؛ کلّ خیمه عالم بهائی است. حال یک لحظه اینجا بنشینیم و خیمهای را در نظر مجسّم کنیم که فاقد نقشه باشد. فرض کنید که به جای این طرحها شما زیرپوش زنانه و ساری و لُنگهای کلّیه مردمان را داشتید که آویزان بودند. چه نوع خیمهای میداشتید؟ این نوع خیمه نمیتوانست باشد؛ شلّه قلمکاری بود درهم و برهم! بعضی از مردم جهان تصوّر میکنند که بهائیان دارای سازمانی هستند که مانند سازمان زیرپوش زنانه، چُلی ، ساری، لُنگ و دستار است. آنها نمیدانند که ما دارای این نوع خیمهای هستیم که عالم بهائی است.
همۀ ما، مبلّغین بهائی، میدانیم که وقتی با مردم صحبت میکنیم و به آنها میگوییم که دیانت بهائی چه امر فوقالعاده و خوبی است، آنها در ذهن خود درست درک نمیکنند و برایشان واضح نیست که چه میگوییم و میگویند، “خوب، زیرپوش زن من هم به اندازۀ لُنگ شوهرش خوب است! پس چرا باید بهائی بشوم؟ من هندو میمانم؛ بگذار آنها بهائی باشند.”
لُنگ هندی ↔ چُلی هندی
وقتی مردم این جواب را به ما میدهند، مشکل از ما است. ما در انتقال موضوع و بیان عظمت امر حضرت بهاءالله و مقام و جایگاه امر بهائی در دنیای امروز موفّق نبودهایم؛ گر بخواهیم مردم هندوستان به امر حضرت بهاءالله اقبال نمایند، همین است که باید یاد بگیریم.
به این علّت است که همیشه باید بزرگ بیاندیشیم؛ به این علّت است که معتقدم به ما کمک میکند که ابتدا دربارۀ جهان فکر کنیم، و سپس دربارۀ تاریخ، و بعد دربارۀ عالم وجود، و پس از آن دربارۀ حضرت بهاءالله و این که چرا ظاهر شدهاند و مقصودشان چیست و چه میخواهند بکنند.
در کتاب مقدّس آمده است – ممکن است کاملاً صحیح نقل نکنم – که وقتی طفل بودم، مانند طفل فکر میکردم و مانند طفل سخن میگفتم؛ امّا حالا که بزرگ شده به بلوغ رسیدهام، امورکودکانه را کنار گذاشتهام. حال، وقتی شما به بلوغ میرسید چه انتظاری از شما میرود؟ باید شهروند کامل مکانی باشید که در آن زندگی میکنید؛ باید مسئولیتهای شهروندی را بپذیرید. مالیات بپردازید؛ میتوانید رأی بدهید؛ ازدواج کنید؛ خانه و خانوادهای تشکیل دهید؛ تحصیلات خود را به پایان میرسانید و وارد بازار کار میشوید یا حرفهای را شروع میکنید یا برای خود به زراعت مشغول میشوید. این همان است که امروز برای نوع بشر رخ داده است. بنا به تعالیم حضرت بهاءالله، کلّیه افراد بشر به بلوغ رسیدهاند. ما بزرگ شدهایم. بزرگ شدن مسئولیت دارد. مسئولیتهایی که حضرت بهاءالله برای ما مشخّص کردهاند چیست؟ ماباید آنها را در ذهن خود تثبیت کنیم و حالا من از آثار مبارکۀ حضرت بهاءالله برای شما نقل میکنم تا بدانید آنها چه هستند.
حضرت بهاءالله میفرمایند، “… لاتقُل ما لاتفعَل.” ؛ “نگوید آنچه را وفا نکند.” اینها عباراتی بغایت مهمّند. اینها صرفاً عباراتی کوچک نیستند. هیکل مبارک مطلب دیگری را به آن میافزایند. میفرمایند، “مَن کان أقوالُهُ أزیَدَ مِن أعمالِهِ، فَٱعْلَموا عَدَمُهُ خَیرٌ مِن وُجُودِه و فنائُهُ أحسَنُ مِن بقائِهِ.”
این به چه معنی است؟ از خودمان بپرسیم. همۀ ما که در اینجا جمع شدهایم بهائیان باهوش هستیم. از خود بپرسیم که مفاهیم این بیانات حضرت بهاءالله چیست. اینها یعنی چه؟ آنها بدین معنی هستند که فرد بهائی دارای شخصیتی است مانند بلوک کامل سنگی که میتوان در ساختمانی از آن استفاده کرد و نمیلرزد، محکم و قویم است و اگر سنگهایی با این کیفیت داشته باشید، میتوانید کلّ بنا را بسازید.
حال به بیان اوّل حضرت بهاءالله توجّه کنیم و آن را برای عالم به کار بگیریم: “لاتقُل ما لاتفعل.” آن را در نظر بگیریم و برای سازمان ملل متّحد، برای روابط یک کشور با کشور دیگر به کار ببندیم. آیا آنها با یکدیگر به همین نحو رفتار میکنند یا به طور مداوم به یکدیگر مطالبی را میگویند که ابداً قصد ندارند طبق آن عمل کنند و حتّی سعی نمیکنند که آن را تحقّق بخشند و همه به آن واقفند؟
“نگوید آنچه را وفا نکند” – کشورها به یکدیگر وعدههایی میدهند، درست مثل ما افراد که به یکدیگر قول میدهیم، “آه، بله، بله؛ هر وقت زمانش برسد خوشحال میشوم که به شما کمک کنم”، یا “وقتی پسرت وارد بازار کار شود میتوانی روی من حساب کنی.” وقتی پسر شما وارد بازار کار میشود، او کجا است؟ اصلاً پیدایش نیست! تصوّر نمیکنم متوجّه باشیم که حضرت بهاءالله تعلیم میدهند که بدترین خصیصه، و صفتی که کلّ ماهیت افراد بشر را مسموم میکند، دروغ گفتن است. ما مُدام به همدیگر دروغ میگوییم. من دربارۀ بهائیان حرف نمیزنم. دربارۀ نوع بشر صحبت میکنم. کسی تلفن میزند و میخواهد با من صحبت کند و من میگویم، “بگو منزل نیستم.” من بیرون نیستم؛ درست همانجا هستم. این غیر از دروغ چیست؟ سخنانی دربارۀ دیگران میگوییم که مقصود ما نیست؛ چاپلوسی میکنیم؛ میگوییم: “آه خدای من، چه ساری قشنگی پوشیدهای؛ چه رنگ سبز زیبایی است.” و در دلمان میگوییم، “خدای من، خدای من با آن پوست زردش چرا به خاطر خدا ساری سبز تنش کرده؟!” بدون این که متوجّه باشیم، دروغگویی چنان در جهان عادّی شده که بخشی از هر کاری است که انجام میدهیم. تاجر به مشتری دروغ میگوید؛ مشتری به تاجر دروغ میگوید؛ پدر به فرزند و فرزند به پدر دروغ میگویند؛ معلّم به شاگرد و شاگرد به معلّم دروغ میگویند و غیره و غیره. این در کلّ جامعۀ بشری مصداق دارد؛ از افراد کوچک در منازل بگیر تا کشورها و ملّتها.
ما به شیوههای کوچک یا بزرگ، جزئی یا فاحش، عدم صداقت خود را ثابت میکنیم؛ اگرچه ممکن است چون وجدان داریم در دزدیدن چیزی تأمّل میکنیم – دست روی شیئی نمیگذاریم و آن را نمیدزدیم – امّا به شیوههای دیگر راهی یا روشی ظریف و لطیف برای دزدی، که مقبول جامعۀ امروز باشد، مییابیم. رشوه میگیریم و میدهیم؛ بیش از آنچه که حقّ است مطالبه میکنیم تا سود بیشتری عاید خود ما بشود. این راهی بسیار ظریف برای دزدی است.
یادم میآید یک بار حضرت ولی امرالله تلگرافی دریافت داشتند حاکی از آن که آنچه که هیکل مبارک مایل بودند انجام شود، با موفّقیت صورت گرفته بود. ایشان از لحاظی بدان علّت که این کار انجام شده بود خشنود شدند امّا فرمودند، “میدانید، از شنیدن تفصیلات و جزئیات خوف دارم زیرا نمیدانم آنها چه کردهاند تا این کار انجام شده است؛ امیدوارم همه چیز درست بوده باشد.”
هیچکدام از شما احمق نیستید. کاملاً واقفید که چه مطلبی را سعی دارم بیان کنم. کسی میگوید که من بهائی هستم و به این و این و این و این اعتقاد دارم. بین این مرد و هر شخص دیگری در جهان چه تفاوتی وجود دارد؟ هیچ فرقی در بین نیست. پس فایدۀ این بهائی برای جهان چیست و چه سودی برای حضرت بهاءالله دارد؟ ایشان نمیتوانند با سنگی به این شکنندگی و فرسودگی بنای خود را بسازند. ما کسانی را نمیخواهیم که بگویند، “دیانت آن مرد بهائی است و پیامبرش بهاءالله است.” ما میخواهیم مردم بگویند، “آه، بله؛ مقصود شما آن تاجری است که در بازار واجد این صفات مرضیه است؟ میدانید، او بهائی است.” ما میخواهیم مردم بگویند، “آن دهکده را در آنجا میبینید؛ آن مردم که آنقدر صادق، امین و مبتکر و از هر نظر خوبند؟ بله؛ آنها بهائیاند. آن دهکده یک دهکدۀ بهائی است.”
حضرت عبدالبهاء فرمودند آن روز خواهد آمد – هیکل مبارک این را موقعی که در امریکا بودند فرمودند؛ ایشان فرمودند که روزی خواهد آمد که مردم شما را در خیابان متوقّف میکنند و در چهرۀ شما نگاه میکنند و میگویند، “به من بگویید به چه چیزی معتقدید؟ شما چه دارید؟” در دنیای امروز آدم خوب و قابل احترام بودن مشکل است. من میدانم. سیاست کثیف است؛ تجارت کثیف است؛ انواع و اقسام ایجاد انگیزه و وادار کردن مشتری به تقاضا، حتّی در مؤسّسات یادگیری و در نظامهای مدرسهای و در نظامهای روستایی وجود دارد. دنیای امروز در وضعیت اخلاقی بسیار بسیار ضعیفی قرار دارد. این را میدانم.
نکته این است که ما بسیاری چیزها داریم که به ما کمک میکند بهتر شویم. یکی از بزرگترین اینها دعا و مناجات است. ما باید به ساحت حضرت بهاءالله دعا کرده استمداد نماییم که به ما کمک کند تا بهتر شویم و نقاط ضعف ما را ببخشاید. حضرت محمّد فرمود، “الصّلوه معراج المؤمن به یصعدُ إلی السّمآء.” اگر کمبودی داریم باید هر روز از حضرت بهاءالله بخواهیم که آن را به ما عنایت کنند. اگر در صفات و خصوصیات خود کاستی داریم، مثلاً متّقی هستیم، خداترس هستیم، خوب هستیم، امّا خیلی خسیسیم. باید دعا کنیم که خداوند ما را به صفت متعالیِ سخاوت متّصف سازد. اگر در مورد فرزندان خود – یا ارباب رجوع خود یا سایر افراد بشر – شکیبایی نداریم، باید هر شب، موقع رفتن به بستر، به ساحت حضرت بهاءالله دعا کنیم که، “یا حضرت بهاءالله، لطفاً به من کمک کن تا صبور و بردبار باشم؛ شکیبایی مرا فزونی بخش.”
این یک راه برای تغییر صفات و خصوصیات است. راه دیگری که میتوانیم صفات خود را تغییر دهیم دقیقاً این است که به تمرین بپردازیم. چند روز پیش در بنارِس Benares بودم؛ از رودخانه عبور میکردیم و بعضی از یوگیها را دیدم که تمرین صبحگاهی کرده شُشهای خود را ورزش میدادند. بسیار خوب؛ ریههای آنها قویتر میشود زیرا آنها را تمرین میدهند. ما باید صفاتی را که نداریم با تمرین به دست آوریم. باید تمرین کنیم که به آنها متّصف شویم. معدودند احبّائی که متوجّهند که یکی از تعالیم دیانتشان این است که: خداوند هرگز از ما چیزی را نمیخواهد که قوّۀ انجام دادنش را به ما نداده است. به ما تکلیف ما لایُطاق نمیکند. او از اهل عالم خواسته که صفات خود را تغییر دهند؛ تفکّر خود را متحوّل سازند؛ شیوۀ زندگی خود را عوض کنند؛ و قوّۀ این کار را به آنها داده و خواهد داد.
یاران عزیز، گوش دادن به سخنرانی به دو زبان کار مشکلی است. گوش دادن به سخنرانی طولانی به یک زبان هم به اندازۀ کافی دشوار است، امّا به دو زبان آن را به مراتب مشکلتر میسازد؛ و من تا بدان حدّ صحبت نمیکنم که همه خسته شوند و آرزو کنند که ای کاش من سخنانم را قطع کنم. فرصتی نداشتم که با اعضاء محفل روحانی ملّی یا با کسانی که این برنامه را ترتیب دادهاند مشورت کنم و بنابراین در مقامی نیستم که آنچه را که مایلند امروز انجام شود تغییر دهم. امّا به عقیدۀ من یکی از مهمترین چیزها در این کنفرانس این است که دربارۀ نحوۀ اجرای نقشۀ نـُه ساله که بیتالعدل اعظم عنایت کردهاند بحث آزاد داشته باشیم. باید پیشنهادهایی از افراد حاضر دربارۀ امر تبلیغ داشته باشیم. به استثنای معدودی افراد خارجی که اینجا هستند، ازخارج از هندوستان آمدهاند؛ این کشور شما است؛ این سهم شما از نقشۀ نـُه ساله است؛ این دیانت شما و این مسئولیت شما است. بنابراین مطمئنّاً شما باید بحث کنید و دربارۀ شیوهها و وسائل اجرای آن فکر کنید. خوشحال میشوم که به پرسشها پاسخ بدهم و خودم به اندازۀ بقیه حق دارم پیشنهاد بدهم.
(تعدادی سؤال روی کاغذ نوشته و به روحیه خانم داده شد.)
کسی سؤالی کرده – در واقع سه سؤال کرده – که به اختصار جواب میدهم. کسی گفته، “آدمی چگونه میتواند مطمئن باشد که اعمالش خوب است یا بد؟ آیا فهرستی از کارهای خوب و کارهای بد وجود دارد؟”
ج – جمیع ادیان در این جهان به ما گفتهاند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد؛ همچنین ما چیزی در اینجا (اشاره به قلب) داریم که وجدان نامیده میشود، که کم و بیش علیه آنچه که بد است به ما هشدار میدهد. تصوّر میکنم به احتمال قوی شخصی که این سؤال را مطرح کرده، اگر دربارۀ آن فکر میکرد، دربارۀ آنچه که خوب است و آنچه که بد است میاندیشید، میتوانست برخیزد و به سؤال خود جواب دهد. دروغگویی بد است؛ دزدی بد است؛ زنا بد است. این خیلی واضح است؛ خیانت و تقلّب و کلاهبرداری بد است؛ ظلم بد است. تمامی اینها آنقدر آشکارا بد است که نیازی ندارید کسی به شما بگوید که فهرست کارهای خوب و بد کدام است. نفرت بد است؛ فخرفروشی و پشت به مردم کردن بداست؛ خشم بد است.
چیزی به شما بگویم که تصوّر میکنم بد است، گو این که در این لحظه نمیتوانم به مأخذ آن در آثار بهائی فکرکنم. بسیاری از ما مایلیم پندی به کسی بدهیم؛ امّا مایل نیستیم که پندی دریافت کنیم و من فکر میکنم که این بد است. مایلم سه چیزی را که درمن رخ میدهد و حضرت بهاءالله میفرمایند بد است ذکر کنم. یکی نوشیدن مشروب الکلی است که اکیداً ممنوع است؛ دوم استعمال موادّ مخدّر است که در امر بهائی مطلقاً حرام است؛ و سوم آن است که حضرت بهاءالله بدترین چیز در تمامی جهان میدانند و آن غیبت است. ایشان میفرمایند، “زبان ناری است افسرده و کثرت بیان سمّی است هلاک کننده.” این بیماری عمومی و مشترک نوع بشر است؛ یعنی بدگویی دیگران، سخن گفتن از عیوب و نقائص سایرین و گوش دادن به نقایص دیگران. هیکل مبارک میفرمایند که ما مردم را با شمشیر به سرعت میکُشیم امّا زبان سبب هتک حیثیت انسان برای یک قرن میشود.
مایلم در مورد غیبت توصیهای به احبّاء بکنم: به خاطر داشته باشید که این کار در تعالیم حضرت بهاءالله ممنوع شده است؛ و اگر کسی نزد شما آید و بخواهد دربارۀ عیوب دیگران سخنی بگوید، اوّل آن که اجازه ندهید به شما بگوید و سپس به او بگویید، “شما نباید این حرفها را بزنید؛ من مایل نیستم اینگونه سخنان را بشنوم. این کار در این دیانت ممنوع است.”
شخص دیگری سؤالی به این مضمون مطرح کرده است: “وقتی در جهان اینهمه نابرابری وجود دارد، وقتی ما اینهمه با یکدیگر متفاوت هستیم، چگونه میتوان به یکدیگر عشق ورزید؟
ج – خوشبختانه یک بار از حضرت ولیّ امرالله شنیدم که به زیباترین وجه و لحن در بارۀ این موضوع با یکی از زائرین صحبت میفرمودند. ای کاش میتوانستم یک صدم آنچه را که ایشان فرمودند و روحی را که در آن کلام موجود بود انتقال دهم. آن مرد میگفت از جامعۀ بهائی که در آن حضور دارد خیلی راضی و خشنود نیست، امّا در جامعۀ بهائی که ابتدا به امر مبارک اقبال کرد خیلی خوشحال و خرسند بود. او میگفت، “آنها را دوست ندارم و ابداً نمیبینم که وجه مشترکی با آنهاداشته باشم.”
هیکل مبارک فرمودند، “این کاملاً طبیعی است. ما با یکدیگر بسیار متفاوتیم. چگونه میتوانیم یکدیگر را دوست بداریم؟ همۀ ما نمیتوانیم همیشه همه را دوست داشته باشیم؛ این کاملاً طبیعی است.” بعد هیکل مبارک فرمودند، “فقط یک راه برای این کار وجود دارد و آن از طریق محبّهالله است.” بعد با تمثیلی ادامه دادند، “فرزندان اگر پدر خود را دوست داشته باشند – اگرچه غالباً برادران و خواهران توافق ندارند، دارای خُلق و خوی متفاوت هستند و یکدیگر را دوست ندارند و با هم برخورد دارند – امّا چون پدرشان را دوست دارند و میدانند که پدرشان به هر یک از آنها عشق میورزد، به علّت این محبّت پدر به برادران و خواهران خود عشق میورزند. ما به خاطر حضرت بهاءالله میتوانیم به یکدیگر عشق بورزیم و محبّت واقعی به هم داشته باشیم؛ این به میزان محبّت ما به حضرت بهاءالله بستگی دارد.”
من آدم سادهای هستم و گاهی اوقات با بیان آنچه که برایم رخ داده بهتر میتوانم بعضی مطالب را توضیح دهم و مایلم یکی از تجربیاتی را که از زمان ورود به هندوستان داشتهام برای شما بیان کنم. این تجربه برای من درسی به همراه داشت و به این موضوع هم مربوط میشود. من عاشق حضرت بهاءالله هستم؛ اگرچه ارزشش راندارم امّا این محبّت را دارم و صادقانه میتوانم بگویم که به سایر بهائیان نیز عشق میورزم.
امّا، در مقطعی از این سفر متوجّه شدم که در اثر نگرش و طرز تلقّی یکی از احبّاء در یکی از نقاطی که رفتم – و به خاطر داشته باشید که به صدها نقطه رفتهام، بنابراین هیچکدام از شما نمیدانید کدام نقطه را میگویم – بله، در اثر نگرش و برخورد یکی از احبّاء واقعاً نزدیک بود منفجر شوم. آن شب به اطاقم رفتم و گفتم، “من واقعاً نمیتوانم این فرد بهائی را تحمّل کنم؛ خیلی وحشتناک است.” باید اضافه کنم که دلیل خیلی خوبی برای این احساسم داشتم، و یکی از سختترین نبردهای درونی را در طیّ سالهای زیاد با خودم داشتم. مُدام، درست مثل هر فرد دیگری، آنچه را که این شخص گفته بود و آنچه را که انجام داده بود به خاطر میآوردم؛ این یادآوری قلبم را به درد میآورد و مرا خشمگین میساخت.
با خود گفتم، “این ابداً خوب نیست؛ اوّلاً که این فرد بهائی خوبی است؛ از آن گذشته به امر مبارک عشق میورزد و به آن خدمت میکند؛ اهمّیت ندارد که با تو یا این و آن چه رفتاری داشته یا چه گفته و چه کاری کرده. او بهائی خوبی است و عاشق حضرت بهاءالله است.” و با خود گفتم، “هدف کلّی تعالیم حضرت بهاءالله ایجاد محبّت و وحدت است و اگر نمیتوانی قلبت را به اندازۀ کافی بگشایی که این فرد بهائی را در آن جای دهی و او را، به خاطر محبّت حضرت بهاءالله به او، و همدین بودنش با تو، دوست بداری، پس صلح و مسالمت درون جامعۀ بهائی کجا رفته؟ وحدت ما کجا است؟”
به خشم آمدم و در بستر غلتیدم و گفتم، “او را در قلبم نمیخواهم.” امّا این ابداً کار خوبی نبود. ملتمسانه گفتم، “یا حضرت بهاءالله، لطفاً به من کمک کن؛ لطفاً، لطفاً، لطفاً. من حالا واقعاً نیاز به کمک دارم؛ لطفاً این احساس خشم را از دل من زائل کن. لطفاً کاری کن این فرد بهائی را آنطور که باید و شاید دوست بدارم. لطفاً کاری کن به کلّیه اعضاء این جامعه عشق بورزم؛ چون در غیر این صورت این وحدت بهائی دیگر شوخی است، مسخره است؛ ابداً قادر نخواهیم بود آن را در دنیا ایجاد کنیم.”
الحمدلله حضرت بهاءالله مساعدت فرمود و در این نبرد درونی بر خودم پیروز شدم. امّا، دوستان عزیز، این یکی از سختترین و شدیدترین نبردهایی بود که در طول سالیان دراز به آن پرداختهام و میدانم که الآن نسبت به قبل از آن رویداد، بهائی بهتری هستم و برای دفعۀ بعد که دچار امتحان شوم و به نبردی درونی بپردازم قویترم. امّا آنچه که مرا به چنین امر مهمّی موفّق ساخت دو چیز بود: محبّت حضرت بهاءالله و دیگر دعا کردن به ساحت او که مرا قادر سازد بهائی خوبی باشم.
حال، به یک سؤال دیگری بپردازیم که تصوّر میکنم پرسش بسیار بسیار جالبی است. کسی سؤال کرده، “آیا میتوانیم به سوی خداوند دعا کنیم؟ آیا باید به درگاه خدا دعا کنیم یا به ساحت حضرت بهاءالله؟”
ج – از حضرت ولیّ محبوب امرالله شنیدم که به این سؤال هم جواب دادند. ایشان فرمودند، “میتوانید به سوی خدا، حضرت بهاءالله، حضرت عبدالبهاء، من، هر کسی، دعا کنید امّا مهمترین نکته این است که هنگام دعا کردن باید دقیقاً بدانید که چه میکنید.” ایشان فرمودند که اگر به سوی خدا دعا میکنید پس باید متوجّه باشید که مخاطب شما ذات لایتناهی، خالق، قوّۀ ورای کلّ عالم وجود است و باید آن تعلیم بهائی را درک کنید که به این ذات لایتناهی فراتر از کلّ عالم خلقت فقط از طریق مظهر ظهورش میتوان رسید. در بسیاری از ادعیه و مناجاتهای بهائی، در واقع تمامی آنها، عبارت، “ای خدای من”، “ای پروردگار من” وجود دارد. وقتی با این ادعیه خداوند را خطاب میکنیم، باید تعالیم حضرت بهاءالله را به خاطر داشته باشیم که خداوند از طریق انبیاء بر من نازل میشود و ما هیچ روش مستقیمی برای معرفت او نداریم زیرا ما ذاتاً و اساساً متفاوتیم.
وقتی به سوی حضرت بهاءالله دعا میکنیم، میتوانیم ایشان را مخاطب قرار داده بگوییم، “یا بهاءالله”، و قلوب خود را بگشاییم و هر آنچه را که میخواهیم به ایشان بگوییم، امّا در آن موقع نیز باید به خاطر داشته باشیم که ایشان مظهر ظهور کلّی الهی برای این یوم هستند، و این که ایشان بابی به عرفان الهی هستند که به روی این جهان مفتوح شده است. به عبارت دیگر، هنگام دعا به سوی حضرت بهاءالله باید تعالیم مبارکه را به خاطر داشته باشیم و بدانیم که حضرت بهاءالله کیست.
همین مطلب در مورد حضرت عبدالبهاء صادق است. میتوانیم به سوی حضرت عبدالبهاء دعا کنیم و از ایشان بخواهیم به ما کمک کنند، یا هر آنچه را که مایلیم بگوییم به ایشان بگوییم، امّا در این هنگام باید به خاطر داشته باشیم که ایشان پیامبر الهی نیستند، بلکه سرّالله هستند؛ انسان کاملند؛ مرکز میثاقند و ایشان را با آنچه که هستند مخاطب قرار دهیم.
میتوانیم به سوی حضرت ولی امرالله دعا کنیم. میتوانیم با ایشان راز و نیاز کرده بگوییم، “یا شوقی افندی، به ما کمک کن؛ شما ولیّ امر خدایید؛ آیت الهی بر وجه ارضید؛ مبیّن آیاتید؛ هادی و راهنمای مایید و حامی و ولیّ امر ما.” ما باید ایشان را مطابق با تعالیم مبارکه بشناسیم و ایشان را در آن مقام مخاطب قرار دهیم.
این در هر موردی صادق است. مثلاً، گاهی اوقات با مادرم راز و نیاز میکنم و به دعا میپردازم. هر چه باشد روح مادرم من وجود دارد و میتوانم او را صدا بزنم و بگویم، “مادر، به من کمک کن. تو که زندگی مطلوبی را گذراندی و با حُسن خاتمه صعود کردی، تو که به علّت رحمت الهی مقبول درگاه واقع شدی، به فرزند خود کمک کن.
گاهی اوقات با مارتا روت راز و نیاز میکنم و گاهی با مادر حضرت عبدالبهاء صحبت میکنم. شما مختارید با هر کسی که خواستید راز و نیاز کرده به دعا و مناجات بپردازید؛ امّا باید مفهوم صحیح را در نظر داشته باشید والّا فقط با تخیّلات خود دعا میکنید. این تعالیم حضرت بهاءالله آنقدر کامل و آنقدر روشنیبخش و آگاه کننده است که از شنیدن مطالب دربارۀ آنها و از مطالعۀ آنها ابداً خسته نمیشویم.
فقط یک سؤال دیگر باقی مانده که به نظر میرسد توسّط همان شخصی مطرح شده دربارۀ صحیح و غلط، فهرستی از کارهای خوب و بد، پرسیده بود. او میگوید، “اطمینان ندارم که آیا گوشتخواری کار درستی است یا غلط؟”
ج – گوشتخواری موضوعی است که کاملاً جنبۀ فردی دارد. باید به خاطر داشته باشیم که درست همانطور که هندوها هزاران سال گوشت نخوردهاند و این عادت شما و باور دینی شما است، در سایر نقاط عالم هم افرادی هستند که مجبور به خوردن گوشت شدهاند چون تنها غذای موجود در کشورهای سردسیر است. آنها غذاهای گیاهی با که شما دارید، نداشتند و هزاران سال است که گوشت خوردهاند و هیچ عیبی هم در آن ندیدهاند. در امر بهائی حرمت غذایی وجود ندارد. هیچ اشارتی نشده که باید یا نباید حیوانات را بکشیم یا چه بخوریم و چه نخوریم. ما مطلقاً آزادی عمل داریم. امّا حضرت عبدالبهاء مطالبی فرمودهاند که معتقد شدهایم تدیجاً تمام اهل عالم به گیاهخواری روی خواهند آورد. گیاهخواران زیادی در دنیا وجود دارند؛ بعضی از آنها معتقدند که این روش برای سلامت آنها بهتر است و بعضی دیگر بر این باورند که کشتن موجود زنده کار غلطی است. امّا، د ر غرب بهائیان گیاهخوار زیادی داریم وآنها مختارند. آنها مایل نیستند گوشت بخورند. چرا باید بخورند؟ آنها به اندازۀ شما هندوها، که آزادید در کشورتان گوشت نخورید، مختارند که آنطور عمل کنند.
حالا یک سؤال مطرح است: “اگر شرایط و اوضاع و احوال به نحوی باشد که ما را ملزم کند برای نجات یافتن از وضعیتی دروغ بگوییم، چه باید بکنیم؟”
ج – میتوانم تنها یک نمونه بیان کنم که مجاز به دروغ گفتن هستید: دروغ طبیب به بیمارش. حضرت عبدالبهاء آن را فرمودهاند که پزشک ملزم نیست حقیقت را به بیمارش بگوید. بیمار به طبیب میگوید، “دکتر، خیلی بیمارم؛ خیلی مریضم. دارم میمیرم؟” شاید طبیب میداند که او ممکن است یکی دو دقیقه بعد بمیرد، امّا نباید بگوید، “بله، شما دارید میمیرید.” او حق دارد بگوید، “خیر، نگران نباشید؛ چرا بمیرید؟ چرا تصوّر میکنید که در آستانۀ مرگید؟ حال شما خوب خواهد شد.”
گاهی اوقات مردم از من نکاتی را میپرسند که مایل نیستم به آنها بگویم و البتّه دروغ نخواهم گفت. بنابراین میگویم، “متأسّفم؛ مایل نیستم به این سؤال جواب بدهم”، یا میگویم، “متأسّفم، این به شما ارتباطی ندارد”؛ امّا دروغ نمیگویم و نباید دروغ بگویم. لزومی ندارد، و اگر قرار باشد قضاوت کنیم که چه زمانی باید دروغ بگوییم، در این صورت در حرکتی به عقب به جایی میرسیم که امروز هستیم، یعنی جایی که همه همواره به هم دروغ میگویند.
یکی از من پرسیده، “از ما انتظار میرود به همه محبّت داشته باشیم. در این صورت معنای آن عبارت لوح احمد چیست که میفرماید، «کن کشعله النّار لأعدائی و کوثر البقا لأحبّائی»؟”
ج – در کتاب مقدّس آمده که کلّیه گناهان بخشیده میشود مگر گناهی که علیه روحالقدس ارتکاب شود. گناه علیه روحالقدس اعراض از پیامبر، اعراض از نبی مُرسَل و مظهر ظهور الهی است. عبارت از گناه عصیان علیه پروردگار است. دشمنان ما – یعنی افرادی که درک نمیکنند، مردمانی که نسبت به امر بهائی نیت سوء دارند – هیچ احساس نفرتی به آنها نداریم زیرا این کار آنها ناشی از غفلت آنها است. امّا مقصود از دشمن در اینجا کسی است که نسبت به خداوند طریق نخوت و غرور در پیش میگیرد و از خدا اعراض میکند و میداند که چه میکند و اینها مانند مار رو در روی انسانند. اینها خطرناکند و ما از اینها بیزاریم و هیچ ارتباطی با آنها نداریم. این مرگ روحانی است.
یاران عزیز، قصد ندارم به سؤالات دیگری پاسخ دهم، و تصوّر میکنم فایدۀ جواب دادن به این پرسشها در این بود که بین جمیع ما که اینجا هستیم مبادلۀ کلام حاصل شد. همه با هم در این پرسش و پاسخ سهیم بودیم، امّا فردا باید دربارۀ امر تبلیغ در هندوستان صحبت کنیم. (نوشتۀ ویولت نخجوانی تحت عنوان “سفرهای امهالبهاء به هندوستان”).
ضمیمۀ یک
سؤال از لعن بروح القدس
“و من قال کلمه علی ابن الانسان یغفر له و امّا من قال علی روحالقدس فلن یغفر له لا فی هذا العالم و لا فی الآتی”
حقایق مقدّسۀ مظاهر الهیّه را دو مقام معنوی است: یکی مظهریّت است که به منزلۀ کرۀ شمس است و یکی جلوه و ظهور است که به مثابۀ نور و کمالات الهیّه است و روح القدس است. زیرا روحالقدس فیوضات الهیّه و کمالات ربّانیّه است و این کمالات الهیّه به منزله شعاع و حرارت آفتاب است و شمس به اشعّۀ ساطعه شمس است و اگر اشعّۀ ساطعه نبود شمس نبود. اگر ظهور و تجلّی کمالات الهیّه در مسیح نبود، یسوع مسیح نبود. از این جهت مظهر است که کمالات الهیّه در او تجلّی فرموده.
انبیای الهیّه مظاهرند و کمالات ربّانیّه ظاهر؛ یعنی روح القدس. اگر نفسی از مظهر دوری جوید شاید متنبّه شود زیرا نشناخته و نداند که آن مظهر ظهور کمالات الهیّه است. امّا اگر از نفس کمالات الهیّه که روحالقدس است بیزار باشد دلیل بر این است که خفّاش است و از آفتاب بیزار. این بیزاری از انوار چاره ندارد و این عفو نمیشود؛ یعنی ممکن نیست که به خدا نزدیک شود. این سراج سراج است به سبب این نور. اگر نور نبود سراج نبود. حال اگر نفسی از انوار سراج بیزار شود کور است و نور را نتواند ادراک کند و کوری سبب محرومی ابدی.
و این معلوم است که نفوس استفاضه از فیض روح القدس کنند که در مظاهر الهیّه ظاهر است نه از شخصیّت مظهر. پس اگر نفسی از فیوضات روح القدس استفاضه ننماید از فیض الهی محروم ماند و نفس محرومیّت عدم مغفرت است. این است که بسیار نفوسی بودند که به مظاهر ظهور عداوت داشتند و نمیدانستند که مظهر ظهور است؛ بعد که دانستند دوست شدند.
پس عداوت به مظهر ظهور سبب محرومیّت ابدیّه نشد؛ زیرا دشمنِ شمعدان بود و نمیدانست که مظهر سراج نورانی الهی است. دشمن نور نبود و چون ملتفت شد که این شمعدان مظهر انوار است دوست حقیقی گشت. مقصود این است که دوری از شمعدان سبب محرومیّت ابدی نیست؛ شاید متنبّه و متذکّر گردد. ولی دشمنی نور سبب محرومیّت ابدیّه است و چاره ندارد. (مفاوضات، فصل “لا”)
ضمیمۀ دو
چونان شعلهء آتش از برای دشمنان
از جمله الواح مبارکی که تقریباً در کلّیه خانوادههای بهائی، برای تسلّی خاطر، یا عشق وفیر به نفس لوح، یا موارد دیگر زیارت میشود، لوح مبارک احمد است که در ادرنه از قلم حضرت بهاءالله عزّ نزول یافت.
تحوّلی که این لوح مبارک در احمد یزدی، مخاطب آن، ایجاد نمود بارها بیان شده است. او پس از دریافت لوح، با آن که سخت مشتاق لقای محبوبش بود، از این دیدار صرف نظر کرد، و طبق امر مولایش راهی ایران شد تا پیام حق را به مشتاقان و مستعدّان ابلاغ نماید و طریق حقّ و حقیقت بنماید و ظهور موعود بیان را به پیروان حضرت ربّ اعلی بشارت دهد.
از جمله عباراتی که در این لوح مبارک نازل شده و بعضاً مورد انتقاد غیربهائیان قرار گرفته، جملهء “کن کشعله النّار لأعدائی و کوثر البقا لأحبّائی” است که آن را دالّ بر رفتار دوگانه با دوست و دشمن قلمداد نمودهاند و با اصل محبّت بی قید و شرط و معاشرت با روح و ریحان با پیروان جمیع ادیان در تضادّ یافتهاند. به نظر رسید، اگر به دیدگاه امر مبارک در این خصوص اشارتی گذرا شود، شاید در روشن شدن موضوع و رفع این تفکّر نادرست کمکی نماید. اگرچه هر نفسی باید نظر به انصاف داشته و با دیدگاهی بیطرف به موضوع بنگرد و از خدایش بخواهد که در اتّخاذ موضع و قضاوت عادلانه به او مساعدت فرماید.
قبل از آن که وارد بحث اصلی شویم، به این نکته اشاره میشود که کلام واحد میتواند تأثیری دوگانه در طالبان و منکران داشته باشد و ابداً لزومی ندارد که تصوّر شود که کوثر حیات و شعلۀ نار دو امر جداگانه هستند. حضرت بهاءالله در لوحی به امضاء کاتب وحی میفرمایند، “انشاءالله آن محبوب به کمال قدرت و قوّت بر امر الهی قیام نمایند و بگویند آنچه را که به منزلۀ روح است از برای طالبان و به مثابۀ نار است از برای جاحدان و منکران” (مجموعه آثار قلم اعلی، ج۲۸، ص۲۲). در واقع، نار برای رفع افسردگی و پژمردگی است؛ یعنی برای ایجاد طراوت در نفوسی که فاقد روح حیاتند و باید از خمودت نجات یابند. در اینجا آتش است که نقش مهمّی ایفا میکند. و کوثر، یعنی آب حیات، نیز برای رفع تشنگی است. بدین لحاظ اگر شخصی بتواند هر دو نقش را در آن واحد ایفا کند، در سبیل الهی قدمی مؤثّر برداشته است. بدین علّت است که حضرت عبدالبهاء خطاب به احبّای الهی میفرمایند، “کونوا یا احبّاءالله لکلّ ظمآنٍ سلسبیلاً عذباً فراتاً و لکلّ میّتٍ روحاً حیّاً و لکلّ مخمودٍ ناراً و لکلّ مأیوسٍ رجاء” (مجموعه مکاتیب حضرت عبدالبهاء، شمارۀ ۸۸، ص۷۵-۱۷۴).
دشمن کیست؟
در فرهنگ سخن سه تعریف برای دشمن آورده شده است: ۱) آن که نسبت به کسی یا چیزی حسّ مخالفت، بدخواهی، و کینهتوزی دارد؛ ۲) شخص، گروه، یا کشوری که با دیگری در حال جنگ است؛ ۳) (مجازاً) آنچه برای کسی یا چیزی به شدّت زیانآور باشد. فرهنگ معین فقط یک تعریف بیان میکند: آن که بدخواه دیگری است. دهخدا اینگونه نوشته است: آنکه عداوت می کند به شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض. در این مورد به چند نکته در اعتقادات بهائی باید توجّه داشت:
اوّلاً) “انسان باید در جمیع شئون و احوال سماحت داشته باشد، دشمن را دوست شمرد و بدخواه را خیرخواه بداند نه آن که دشمن را دشمن بداند و مدارا نماید و مبغض را مبغض بداند و حُسن اخلاق بنماید. [حضرت بهاءالله] میفرماید اینگونه عمل نمودن تزویر است، حقیقت ندارد. بلکه شما باید دشمن را دوست ببینید و بدخواه را خیرخواه بدانید و به این دستورالعمل معامله کنید، یعنی محبّت و مهربانی و خیرخواهی شما حقیقی باشد نه مدارا. زیرا مدارا به یک درجه تزویر است.” (نقل نطق حضرت عبدالبهاء، از ص۹۸ بهاءالله و عصر جدید)؛ این از آن جهت است که انسان باطناً دارای فطرتی روحانی است که همان حقیقت انسانی باشد و تنها از او است که محبّت و خیرخواهی تجلّی میکند و باید این کینونت معنوی و حقیقی را ناظر بود تا شخصیت باطنی و حقیقی بیدار و فعال شود و شخصیت خارجی را نیز تقلیب و تجدید نماید؛
ثانیاً) “کسانی را که خودشان را مخالف ما میدانند، نمیگوییم دشمنان ما؛ برای این که ما برای دشمن معنی قائل نیستیم و هیچکس را هم دشمن خودمان نمیدانیم. بنابراین میگوییم کسانی که خودشان را مخالف ما میدانند (که نباید بدانند چون ما مخالف هیچکس نیستیم)” (دکتر داودی – مقالات و رسائل در مباحث متنوّعه، ص۷۷)؛
ثالثاً) در معنای کلمهء خصم: “این اصطلاح خصم اصطلاح متداول و رایج در قرون وسطی بود، به همین صراحت. در منطق میگفتند اگر خصم چنین بگوید، در جواب او چنین باید گفت. کلمهء “خصم” یعنی شخص مناظر را، شخصی را که طرف بحث ما است، درست به صراحت عنوان خصم به او دادند. اگر دشمن اینطور گفت تو در جواب اینطور بگو. پس به این ترتیب لااقل طرف بحث اگر دشمن جنگ ما نباشد، حریف مسابقهء ما شده و پیداست که اگر این روش مورد قبول قرار بگیرد، دیانت که اصل آن بر صفا و وفا و صمیمیت و صداقت باید باشد چه معنی پیدا میکند. ما این کار را نمیکنیم. برای این که به آن سرنوشت نمیخواهیم دچار شویم. ما این کار را نمیکنیم برای این که نمیخواهیم کسی را به عنوان خصم در مقابل خود قرار دهیم و خودمان به قصد خصومت در مقابل او قرار بگیریم. اینها از ما و از دین ما که دین صلح و صفا و وفاق و وفا است دور باد” (دکتر داوودی – همان مأخذ، ص۱۴۸).
رابعاً) در تعریف دشمن در این مقام به گفتار دیگری از دکتر داودی استناد میشود که به زیبایی تام آن را تعریف میکند و نحوهء رفتار با آنها در این امر مبارک را توضیح میدهد. توضیحات ایشان در واقع به قسمتی از لوح احمد مربوط میگردد: “وقتی بیان دوست و دشمن میفرمایند (البتّه دشمن منظور کسانی هستند که خود را دشمن امر بهائی و دشمن حضرت بهاءالله میگیرند والّا نه آن حضرت با کسی دشمنی دارند ونه امر آن حضرت تجویز دشمنی میکند)، دعوت میفرمایند که اگر از کسانی که خود را دشمن میدانند و در این راه سالکند، حزنی در راه من به تو وارد آید یا به خاطر من حملهای به تو شود و یا ضربتی بر تو وارد کنند، مضطرب مباش و به خدا توکّل کن. زیرا مردمی که به تو بد میکنند، در راه اوهام قدم بر میدارند، خدا را به چشم خود نمیبینند و نغمهء الهی را به گوش خود نمیشنوند. در واقع آنان که بد میکنند از جمله کسانی هستند که اوهام و ظنون بین آنان و قلوبشان حائل شده است. بنابراین تو نسبت آنها کینه پیدا نکن و آنها را دشمن مگیر. آنها اگر خود را دشمن میگیرند، به این علّت است که گوششان بسته است، یعنی به گوش خود نمیشنوند؛ چشمشان بسته است، یعنی به چشم خود نمیبینند، زیرا اوهام و ظنون بین آنان و قلوبشان حائل شده است (رهائی، به اهتمام دکتر وحید رأفتی، ص۴۲).
خامساً) با احدی نباید دشمنی کرد و هیچکس را نباید دشمن شمرد که جمال مبین میفرماید، “أعرِض عن الّذین تجدَ فی قلوبهم غِلّاً مِنَ الله و أحبّائه و لاتکُن للکافرین خصیماً” (نورین نیّرین، ص۱۳۴).
شعلهء نار برای دوستان
شعلهء نار بودن صرفاً برای دشمنان نیست. اگر بدانیم که در اوقاتی در مورد دوستان نیز صادق است، بهتر میتوانیم پی به معنای واقعی آن ببریم. از جمله مواردی که شعلهء نار سبب اشتعال گشته، داستان جناب آقا سیّد اسمعیل زوارهای است که در بغداد از شدّت احتراق به نار اشتیاق جان فدا نمود. جمال مبین در حق او فرموده است، “از جمله محبوب شهدا جناب آقا سیّد اسمعیل زوارهای علیه بهاءالله الابهی که به دست خود خود را مقبلاً الی البیت فدا نمود. اگرچه این عمل در ظاهر منکر، ولکن محبّت الهی چنان اخذش نمود که از هر عِرقی از عروقش شعلهء نار ظاهر و باهر” (مائده آسمانی، ج۷، ص۲۱۶).
حضرت عبدالبهاء شدّت اشتیاق خود به احبّاء را نیز به شعلهء نار تشبیه میفرمایند، “از جهتی مشغول به تمشیت مهام امور داخله و خارجه و از جهتی مشغول بتحریر این ورقه ملاحظه کن دل چگونه بنار محبّت احبّاء اللّه مشتعل است که جمیع این موانع مانع نمیگردد و قلم به ذکر دوستان و یاد یاران مشغول است و روح به نفحات محبتّشان پر روح و ریحان” (مکاتیب عبدالبهاء، ج۸، ص۱۰۸).
این شعلهء نار میتواند سبب اشتعال احبّای الهی گردد. در مقامی حضرت عبدالبهاء به این نکته نیز اشارتی دارند: “طوبی لک ثمّ طوبی لک لاأکاد أنسی أیّام العراق یوم الإشراق حینما کنتَ کشعلهِ النّار بین الأبرار و الأخیار تحرق حراره حبّک القلوب المنجذبه فی الصّور و النّاس فی وهمٍ و فتور و شغل یلعبون و اسألاللهَ أن یزیدَکَ ثبوتاً و رسوخاً و یضئ بک قلوب الأحرار” (منتخباتی از مکاتیب، ج۶، ص۴۱۶)
شعلهء نار بودن دو تأثیر دارد، تأثیری برای دوستان و تأثیری برای کسانی که با امر الهی خصومت میورزند. حضرت بهاءالله توضیح میفرمایند، ” قم بین الأخیار و الأشرار باسم ربّک العزیز المختار ثمّ اضرم فی قلوبهم نار ذکری و ثنائی لیزداد به الأوّل و یتوجّه به الآخر” (اقتدارات، ص۲۹۷).
در این مقام به کلامی از حضرت عبدالبهاء نیز اشاره میشود. هیکل مبارک به احبّای الهی توصیه میفرمایند که نسبت به سایر نفوس چگونه رفتار نمایند و چگونه آنها را از خمودت نجات بخشند: “کونوا یا احبّاءالله لِکُلّ مارِدٍ شهاباً ثاقباً و لکلّ غافِلٍ عِرقاً نبّاضاً و لکلّ ظلومٍ عدلاً خالصاً و لکلّ جهولٍ علماً کاملاً و لکلّ معانِدٍ برهاناً قاطعاً و لکلّ طالبٍ دلیلاً لائحاً و لکلّ ظمآنٍ سلسبیلاً عذباً فراتاً و لکلّ میّتٍ روحاً حیّاً و لکلّ مخمودٍ ناراً و لکلّ مأیوسٍ رجاءً” (مجموعه مکاتیب حضرت عبدالبهاء، شمارهء ۸۸، ص۱۷۵). همانطور که ملاحظه میشود، در اینجا نیز “نار” برای نجات از خمودت و سردی است و نه برای سوزاندن؛ در واقع هدایت هیکل مبارک گویای نهایت درجهء الطاف الهی نسبت به بندگان است.
شعلۀ نار برای هر چه جز خدا
باید چون آتش بود تا قلوب جمیع نفوس به آتش عشق الهی شعلهور گردد و این جز به راضی بودن به رضای الهی و توجّه به وجه او، حاصل نشود. این است که فرمود، “کُن نارالله لما سواه لتشتعل مِنک أفئده الخلق کذلک أمِرتَ مِن لدن عزیزٍ حکیم” (کتاب مبین، خطّ زینالمقرّبین، ص۲۰۱).
نهی از جدال با دشمن
با توجّه به روشن شدن کلمهء “دشمن”، یعنی کسی که خود را مخالف با ما میداند نه آن که ما او را دشمن یا مخالف بدانیم و در اینجا صرفاً برای تمیز موضوع به کار میرود، به ممنوع بودن هرگونه نزاع و جدال با افرادی که مخالف ما هستند، اشارتی میشود.
اینگونه افراد معمولاً سعی دارند ما را به مجادله بکشانند، یعنی با تحقیر یا استهزاء یا تهمت و افترا و امثال آن و اهانت به اعتقادات ما، ما را مجبور نمایند که مقابله به مثل نماییم. دکتر داودی چه نیکو این موضوع را بیان کرده است: “مخالفان ما حمله میکنند، ایراد میگیرند، وچون ما را تصدیق ندارند، چون ما را قبول ندارند، چون ما را بر حق نمیدانند، از هر گونه اهانت، از هیچگونه اهانت بهتر است بگوییم، صرف نظر نمیکنند. در مورد ما بد میگویند، مقدّساتمان را تحقیر میکنند، طلعات قدسیّه را که مورد احترام ماست برخلاف احترام نام میبرند، ناسزا میگویند، فحش میدهند، سعی میکنند نشان بدهند که ما باطلیم، ما بدیم و ما زشتیم …امّا ما چه حق داریم که به جوابگویی آنها مطابق روش خودشان بپردازیم؟ ما نمیتوانیم این کار را بکنیم. ما که آنها را قبول داریم، چطور میتوانیم به ایشان بد بگوییم؟ … کار ما با کار او هیچ تفاوتی ندارد، چون او هم کاری کرده که مخالف معتقدات ما است. ما هم دراین مقام کاری کردیم که مخالف معتقدات ما است. او به ما تاخته، ما هم به نوبت خودمان به خودمان تاختهایم” (مقالات و رسائل در مباحث متنوّعه، ص۱۶۱).
در واقع، مقصود اهل بهاء ترویج تعالیم بهائی است نه وارد شدن در مجادله. تلاش طرف مقابل در واقع منصرف کردن ما از نشر تعالیم است در حالی که ما برای تعمیم معارف بهائی و انتشار کلمات الهی تلاش میکنیم. این معنی را حضرت عبدالبهاء اینگونه بیان میفرمایند، “… هر قدر اجتناب کنند شما نزدیکی طلبید و هر قدر اذیّت کنند شما محبّت بنمایید و آنچه بد بگویند شما ملاطفت فرمایید به هر وسیله که ممکن باشد نهایت دلجویی را از آنها بنمایید؛ از سبّ و لعن و هتک منزجر نگردید، بلکه مانند چشمهء آب حیات منفجر شوید، باز محبّت کنید، الفت نمایید” (امر و خلق، ج۳، ص۲۰۷). در مقام دیگر میفرمایند، “زنهار زنهار که خاطری بیازارید و قلبی را شکسته نمایید و دلی را دردمند کنید و جانی افسرده نمایید و نفسی را پژمرده کنید ولو دشمن جان باشد و اهل عدوان” (همان)
در مقام دیگر میفرمایند، “ای حزب اللّه مبادا خاطری بیازارید و نفسی را محزون کنید و در حق شخصی چه یار و چه اغیار چه دوست و چه دشمن زبان به طعنه گشائید در حق کلّ دعا کنید و از برای کلّ موهبت و غفران طلبید زنهار زنهار از این که نفسی از دیگری انتقام کشد ولو دشمن خونخوار باشد” (منتخبات مکاتیب، ج۱، ص۷۰).
در طرز رفتار با اینگونه نفوس باید ناظر به انگیزه و علّت خصومت آنها بود که چرا دست به اینگونه اعمال میزنند و چه راه حلّی برای آن وجود دارد. اگر شعلهء نار نشانهء خصومت متقابل از سوی اهل بهاء باشد حلّال مشکلات و راه رسیدن به وحدت و یگانگی نیست. دیگربار کلامی از دکتر داوودی بخوانیم که در این مورد نیز توضیحی میدهند، “جمال قدم میفرمایند اینها کسانی هستند که ظنون و اوهام بین آنها و قلوبشان حائل شده و روی قلب آنان را غباری پوشانده و آئینه دل رامکدّر کرده و لذا این آئینه دیگر پرتو حقیقت را منعکس نمیکند و همین است که این نفوس را از راه خدا باز میدارد. پس اگر آزاری به تو میرسانند و صدمه و لطمهای به تو میزنند، از این نفوس کینه به دل مگیر و مضطرب مشو. آنها دلشان میخواهد تو را خوار و غمگین کنند ولی نه غم به دلت راه پیدا کند و نه احساس خواری کن و نه مضطرب باش. چرا؟ برای این که اینها دانسته بد نمیکنند، بلکه ظنون و اوهامی که حائل بین آنان و قلوبشان شده باعث چنین رفتاری است. بنابراین سعی تو باید این باشد که آنان را به فطرت اصلی برگردانی و قلبشان را پاک و آزاد کنی. با دل زدوده از غبار وقتی توجّه به حقیقت کنند، حقیقت خواه و ناخواه در آئینهء دل منعکس میشود” (رهائی، ص۴۳).
از این قبیل بیانات بسیار است و نشان میدهد که در این ظهور ابداً هیچ جدال و نزاعی با آنچه که به اصطلاح دشمن نامیده میشود، وجود ندارد. حتّی در مقام معامله باید با دوست و دشمن یکسان رفتار نمود، “حضرت بهاءالله میفرماید اگر خدا نکرده شما دشمنی داشته باشید، او را دشمن نبینید، دوست ببینید. به دوست چگونه لازم است معامله کردن؛ به دشمن همان معامله را مجری دارید. این تأکید را به جهت این میفرماید تا این که الفت میانهء جمیع بشر حاصل شود” (خطابات مبارکه، ج۱، ص۱۵۴).
وصیت حضرت عبدالبهاء به اهل بهاء در الواح مبارکهء وصایا نیز جز این نیست، “ای احبّای الهی در این دور مقدّس نزاع و جدال ممنوع و هر متعدّی محروم. باید با جمیع طوائف و قبائل، چه آشنا و چه بیگانه نهایت محبّت و راستی و درستی کرد و مهربانی از روی قلب نمود؛ بلکه رعایت و محبّت را به درجهای رساند که بیگانه خود را آشنا بیند و دشمن خود را دوست شمرد؛ یعنی ابداً تفاوت معامله گمان نکند” (ایّام تسعه، ص۴۶۹).
سبقت رحمت بر غضب
هیچ شکّی نیست که خداوند کریم است و عاشق بندگان و مخلوقات خود. لهذا ابداً مایل نیست کسی محروم بماند و همواره رحمت او بر غضبش سبقت گرفته و به نوع بشر مهلت داده است که طریق صواب را بیابد و بپیماید. در قرآن کریم، “رحمتی وسِعَت کلّ شیء” آمده است که حضرت عبدالبهاء در توضیح آن میفرمایند، “رحمت بر دو قسم است، خاصّه و عامّه، روحانی و جسمانی. رحمت عامّهء جسمانی وسعت رحمته کلّ شیء؛ امّا رحمت خاصّهء روحانی وجدانی رحمانی و یختصّ برحمته مَن یشاء” (منتخبات مکاتیب، ج۶، ص۷).
در این ظهور رحمت الهی بر غضبش سبقت گرفته است. خداوند، کسانی را که از در مخالفت با امرش برمیآیند، علیرغم اقتدارش بر اخذ آنها، به نظر کودکانی مینگرد که محتاج تربیت هستند و لذا با آنها مدارا میفرماید و از احبّایش نیز میخواهد همان طریق را در پیش گیرند: “قد أتی مالکُ القِدَم لإصلاح العالم. لو عرف النّاس لَطافوا حولَ العرش إنّ ربّک لَهُوَ العلیم الحکیم. مَثَلهُم کمثل الصّبیان إنّ ربَّک لَمربّی العالَمین. لو أرَدنا لَأخذناهم بکلمهٍ مِن عندنا ولکن سبقت الرّحمه غضبالله المقتدر العزیز القدیر. أنِ اقتدوا ربّکم إنّه هو أرحمُ الرّاحمین.”
حضرت بهاءالله در خطابی به مخالفین خود میفرمایند، “ارجعوا الی الله و توبوا الیه لیرحمکم الله بفضله و یغفر خطایاکم و یعفو جریراتکم و إنّه سبقت رحمته غضبه و أحاط فضله کلّ مَن دخل فی قمص الوجود من الأوّلین و الآخرین.”
بدین لحاظ است که نصرت به امر الهی را در مجادله نمیدانند بلکه در مواعظ حسنه میدانند و تحمّل بلایا و شدائد را بر ایجاد فتنه و جدال مرجّح میشمارند، “لیس النّصر بالمجادله بل الموعظه الحسنه إنّ ربّک لهو الغفور الرّحیم. سبقت رحمته غضبه لذا حملنا الشّدائد من کلّ دنیٍّ بعد الّذی فی قبضتنا ملکوت السّموات و الأرضین. ایّاکم أن ترتکبوا ما تحدث به الفتنه…”
دشمن حقیقی کیست یا چیست؟
آدمی دشمن دارد چه که در طریقی که به سوی حق در پیش میگیرد و تلاشی که برای تحقّق آرزوی مکنون در دل و جانش، یعنی تقرّب به خدایش و محبوبش، به عمل میآورد موانعی وجود دارند که او را از پیشروی باز میدارند و اینها در واقع دشمن حقیقی اویند.
در آثار بهائی به اینگونه دشمنان اشاراتی شده است. از آن جمله حضرت بهاءالله میفرمایند، “ای بندگان تن بی روان مرده است و دل بی یاد یزدان پژمرده. پس به یاد دوست بیامیزید و از دشمن بپرهیزید. دشمن شما چیزهای شما است که به خواهش خود آن را یافتهاید و نگاه داشتهاید و جان را به آن آلودهاید. جان برای یاد جانان است آن را پاکیزه دارید؛ زبان برای گواهی یزدان است آن را به یاد گمراهان مَیالایید” (یاران پارسی، ص۳).
مورد دیگر نفوسی هستند که آدمی را از پیشروی باز میدارند. در این مقام باید به کلام آنها بیاعتنایی نمود و ناظر به کلام حق بود تا مقصود حاصل شود: “ای بندهء یزدان از بیگانگان بیگانه شو تا یگانه را بشناسی. بیگانگان مردمانی هستند که شما را از یگانه دور مینمایند … به گفتار اغیار از یار دور ممان و از سخن دشمن از دوست مگذر … چشم جان بگشا تا روی دوست بینی؛ گوش هوش فرا دار تا زمزمهء سروش ایزدی بشنوی” (همان، ص۶).
امّا در آثار مبارکه به کرّات به نفوسی که با امر مبارک و طلعات مقدّسه مخالفت شدید مینمایند با واژهء “اعداء” اشاره شده است. فی المثل در لوحی به یکی از اماءالرّحمن میفرمایند، “یا أمتی اسمعی ندائی مِن شطر سجنی إذ أحاطنی أعدائی الّذین أنکرو القیامه و آثارها و السّاعه و أشراطها ألا أنّهم مِن الصّاغرین” (آثار قلم اعلی، طبع کانادا، ج۲، ص۵۰). و در لوحی خطاب به جناب عندلیب از اعمال و اخلاق ناروای احبّاء به عنوان نصرت اعداء یاد میکنند، “یا أولیائی تمسّکوا بحبل الأعمال و الأخلاق لیظهرَ مِنکُم ما تنجذِبُ بِهِ أفئدهُ مَن فی البلاد؛ إعلموا أنّ جنودَ الأخلاقِ أقوَی الجنود فی العالم فاعتبروا یا أولی الأبصار بها ترتفِعُ مقاماتِکُم و مراتبِکُم بین الأحزاب. یا عندلیب قد خَلَقنا النّفوس لنصرهِ أمرِنا ولکن أکثَرَهُم نصروا أعدائی بأعمالٍ ناحت بِها جنودُ الوحی و الإلهام” (لئالی الحکمه، ج۳، ص۹۵). و در لوح دیگری، باز هم خطاب به جناب عندلیب، صریحاً به این مطلب اشاره دارند: “از حق بطلب مبعوث فرماید نفوسی را که به کمال تقدیس و تنزیه و انقطاع بر نصرت امر قیام نمایند؛ قیامی که سستی آن را اخذ نکند و قعود از پی در نیاید. احبّاء قلیل و اعداء کثیر. اکثری را اسماء حایل شده و حجاب اکبر گشته لذا از تقرّب به افق اعلی ممنوعند. بگو ای اهل بهاء از هر یک اگر عمل نالایقی ظاهر شود او ناصر اعدای حق بوده و هست. چه که نفوس غافله به مجرّد اصغآء عمل منکری نار فساد برافروزند و به انتشار عمل آغاز نمایند و نسبت آن را به مبدء راجع کنند” (همان، ص۲۳۰).
از برای این نفوس نیز دو راه وجود دارد: یا اقبال به مظهر امرالله یا استقرار در جحیم مقدّر برای آنها. حضرت بهاءالله در مناجاتی در حقّ اعداء میفرمایند، “الهی و سیّدی أنِ افتَح عیونَهُم لمشاهَدَهِ جمالِک أو أرجِعهُم إلی مقرِّهِم فی أسفَلِ النّیران” (مناجاه، طبع برزیل، ۱۳۸ بدیع).
امّا برای احبّاء در قبال این نفوس وظیفهای مقرّر که ابداً به سیف و سنان ظاهره ارتباطی ندارد و اگر نسبت به آنها آتشی بر میافروزند، ابداً به قهر و غضب ظاهره مربوط نبوده و نیست. وقتی ذکر به کار بردن آتش میشود، توصیهء جمال مبارک به بندگان چنین است، “قم بین الأخیار و الأشرار باسم ربّک العزیز المختار ثمّ اضرم فی قلوبهم نار ذکری و ثنائی لیزداد به الأوّل و یتوجّه به الآخر. کذلک یأمرک سلطان القدر مِن هذا المنظر الأکبر” (اقتدارات، ص۲۹۷).
در کلامی مذکور، “ای اهل بهاء با جمیع اهل عالم به روح و ریحان معاشرت نمایید. اگر نزد شما کلمهای و یا جوهری است که دون شما از او محروم به لسان محبّت و شفقت القاء نمایید؛ اگر قبول شد و اثر نمود مقصد حاصل والّا او را به او گذارید و دربارهء او دعا نمایید نا جفا. لسان شفقت جذّاب قلوب است و مائدهء روح و به مثابهء معانی است از برای الفاظ و مانند افق است از برای اشراق آفتاب حکمت و دانایی” (مجموعه اشراقات، ص۱۳۵).
البتّه، اگر کلام حق در کسی اثر ننماید، و بخواهد به خصومت و عداوت ادامه دهد، اجتناب از او لازم و واجب: “تجنّب عن أعدائی و لاتُعاشِر مَعَهُم و کُن فی حفظٍ جمیلا” (لئالی حکمت، ج۱، ص۳۵).
امّا عمل خلاف آن، یعنی هر گونه ضرّی که از سوی احبّای الهی به احدی وارد شود به نفس حق وارد شده است و نافی اصل محبّت و شفقت به کلّ اهل ارض است. جمال مبین میفرماید، “انشاءالله به کمال حکمت به ذکر حق مشغول باشید به شأنی که اذکار شما در قلوب تأثیر نماید و وصیّت میکنیم شما را به رأفت و رحمت و حلم و امانت و صدق که شاید عالم تیره به عنایت سراجهای اخلاق مرضیّه واعمال طیّبه روشن و منیر گردد. این است معنی نصرت که در کتاب نازل شده. اگر از نفسی الیوم عملی ظاهر شود که سبب ابتلاء و ضرّ نفسی گردد، فیالحقیقه آن عمل به مظلوم راجع است. اتّقوا یا احبّائی عن کلّ ما یکرَهُهُ العقول. کذلک ینصحُکُم قلمی و یوصیکم لسانی الصّادق الأمین” (آیات الهی، ج۲، ص۹۲).
تصریح و تأکید حق بر آن است که عکس این عمل، یعنی آنچه که با محبّت و شفقت و عدالت و انصاف از احبّای الهی ظاهر شود، مضرّ به حال امرالله و ناصر اعدای حق بوده و هست. در کلامی میفرمایند، “ای ربّ تری و تعلم أنّ الّذین أرَدنا منهمُ العدلَ و الإنصاف قاموا علینا بالظّلم و الإعتساف. فی الظّاهر کانوا معی و فی الباطن نصروا أعدائی الّذین قاموا علی هتک حرمتی. إلهی إلهی أشهد أنّک خلقتَ عبادَک لنصره أمرک و إعلاء کلمتک و هُم نصروا أعدائک…” (لوح مبارک خطاب به شیخ نجفی، ص۲۸).
در موارد کثیره این اعمال را از خصومت اعداء مضرتر و بدتر شمردهاند، “امروز ناصر حق اعمال طیّبه و اخلاق مرضیّه بوده. مکرّر این کلمهءعلیا از قلم اعلی نازل: ضرّ این مظلوم زنجیر و کُند ارض طا نبوده و همچنین ظلم ظالمهای ارض میم نه، بلکه از نفوسی است که دعوی محبّت مینمایند و خود را از اهل بهاء میشمرند ولکن مطیع نفس و هوی مشاهده میگردند. امروز باید اولیاء به نور تقوی منوّر باشند و به نار انقطاع مشتعل. این است وصیت حق جلّ جلاله از قبل و بعد طوبی للعاملین. به راستی میگویم از هر نفسی نار أمل و شهوت ظاهر شود، او از حق نبوده و نیست. باید دوستان به طراز انقطاع و تقوی و امانت و دیانت مزیّن باشند” (لئالی حکمت، ج۳، ص۲۳۴).
معانی آتش در امر بهائی
در امر مبارک معانی مختلفهء آتش بیان شده است. وقتی به مفاهیم آن توجّه شود، کاملاً روشن میگردد که مقصود از آتش، ابداً نفاق و دشمنی و آزار رساندن نیست، بلکه در جهت مثبت به کار رفته است. حتّی، در بیانی از حضرت بهاءالله خطاب به یکی از پارسیان، که به آئین زردشتی اعتقاد داشتند، مفهوم آتش در دیانت زردشتی را توضیح میدهند که فی نفسه گویای تقدّس آن در جهت مثبت است نه منفی و نه پرستش و عبادت. لهذا به معانی مختلف آن در اینجا اشارتی گذرا میشود:
معنای آتش در دیانت حضرت زرتشت: “صعود و نزول، حرکت و سکون، از خواست پروردگار ما کان و ما یکون پدید آمده. سبب صعود، خفّت و علّت خفّت، حرارت است. خداوند چنین قرار فرمود؛ و سبب سکون، ثقل و گرانی و علّت آن برودت است. خداوند چنین قرار فرمود. و چون حرارت را که مایهء حرکت و صعود و سبب وصول به مقصود بود اختیار نمود، لذا آتش حقیقی را به ید معنوی برافروخت و به عالم فرستاد تا آن آتش الهیّه کل را به حرارت محبّت رحمانیّه به منزل دوست یگانه کشانـَد و صعود و هدایت نماید. این است سرّ کتاب شما که از قبل فرستاده شد و تا اکنون از دیده و دل مکنون و پوشیده بود” (یاران پارسی، ص۵). حضرت عبدالبهاء نیز در خطابی به یکی از پارسیان میفرمایند، “کالبد جهان هرچند دلپسند و دلنشین و دلبر است، ولی تن بیجان است و خاک پست تیرهناک. جانِ جهان و جنبش کیهان به گوهر آتش است و این نیروی دلکش. ولی این آتش آتشِ پرزبانهء جان و دل است نه گوهر جهانّ آب و گِل” (همان، ص۱۹۱).
بنا بر مفادّ بیانات فوق، وقتی انسان بتواند شعلهء نار برای کسانی باشد که بغض و عناد را در قلب خود جای دادهاند، برودت خصومت را از دلشان بیرون میکند و حرارت محبّت را جایگزین آن میسازد و چون از ثقل خصومت رهایی یافتند، قصد عروج به آسمان محبّت را مینمایند و به ساحت حق تقرّب میجویند.
مقصود از آتش سوزاندن حجاب است، چه که لازال حجاب از مشاهدهء جمال ممانعت نموده است. حجبات آدمیان همواره آنها را از زیارت جمال معبود در مظهر ظهور منع کرده است. یکی از انواع آتشی که میتواند حجاب را بسوزاند و از میان بردارد، “نار ایقان” است. حضرت بهاءالله میفرمایند، “باید به نار ایقان و نور ایمان حجبات را بسوزانید و قلوب و افئده را منوّر دارید.” در مقابل آن نیز “کوثر ایقان” وجود دارد: “جهد نمایید تا از کوثر ایقان که از یمین عرش الهی جاری است بنوشید. هر نفسی به آن فائز شد او از اهل بقا در صحیفهء حمراء مذکور است” (اقتدارات، ص۲۷۶).
آتش سبب اشتعال میشود و هر آنچه را که دچار خمودت شده از آن رهایی میبخشد. تنها ناری که توانایی ایجاد شعله را دارد، نار الهی است. بدین لحاظ است که حضرت بهاءالله میفرمایند، “کُن نارالله لما سویه لتشتعلَ منک أفئده الخلق، کذلک اُمِرتَ مِن لدن عزیزٍ حکیم” (کتاب مبین، خطّ زینالمقرّبین، ص۲۰۱). نار الهی شور و شوق به جانها بخشد و دلها را به اشتیاق آورد و به سوی خدای یگانه کشاند. مقصود حق آن است که احدی محروم نماند، پس قلوب سرد شده از برودت عداوت را به شعلهء محبّتالله که از “نارالله” حاصل گردد، توان زائل ساخت.
نار الهی سبب میشود که حرارت حبّ الهی از فرد مؤمن ساطع گردد و برای نفوس دیگر محسوس باشد. حضرت بهاءالله در لوح امّ عطّار میفرمایند: “لاتعاشری مع المشرکات کذلک یأمرک مُنــزلُ الآیات. عنده علم کلّ شئ فی کتابٍ مبین. إذا رأیتَ واحدهً مِنهُنّ کونی نارالله لتجد منک حراره حبّ ربّک العزیز الکریم.”
در مقام دیگر به یکی از احبّاء میفرمایند، “ای علی ندایت بسیار محبوب است. بنویس و بگو و بخوان ناس را به شطر پروردگار عالمیان به حرارت و جذبی که جمیع را مشتعل نماید” (مائده آسمانی، ج۴، ص۱۱۲)
استقامت نیز آتشی است که میتواند سبب احتراق قلوب شود. حضرت بهاءالله میفرمایند، “مقصود از قدرت و قوّت و عضُد، استقامت بر امرالله است و همچنین ذکر و بیان. استقامت ناری است که قلوب مشرکین را محترق نماید و نوری است که عالم عرفان را منوّر میدارد” (رهایی، ص۵۰).
اثرات دوگانهء نار استقامت برای مؤمنان و غیرمؤمنان در این بیان حضرت بهاءالله واضح و آشکار است: “الحمدلله الّذی سرّ خادمه بنفحات بیان اولیائه … وجود اولیاء و استقامتشان بر امر مالک اسماء نور است از برای مقبلین و نار است از برای مشرکین…” (رهایی، ص۵۰).
آتش عشق سبب سوزاندن حجاب شبهات گردد: ” افسر ثبوت بر سر نهند و دیهیم استقامت بیارایند و نار عشق را برافروزند و پرده شبهات بسوزند تا دلبر تعالیم الهیّه در نهایت جمال پرده براندازد و شمع جمع گردد و شاهد انجمن شود” (مکاتیب عبدالبهاء، ج۳، ص۳۱۲). نصرت امرالله با اشتعال به نار محبّت الهی میسّر گردد؛ لهذا حق میفرماید، “این ایّامی است که باید کلّ به نار محبّت رحمن مشتعل شده به نصرت حق مشغول شوند و نصرت به ذکر و بیان مصدّر شده… انشاءالله از نار سدرهء ربّانیه به شأنی مشتعل شوی که حرارت آن افئدهء بارده را جذب نموده به یمین احدیّه کشاند…” (رهایی، ص۵۰). در این مقام نیز ملاحظه میشود که اشتعال به نار محبّت رحمن سبب جذب نفوسی میشود که از حرارت آن منجذب میشوند.
جمال قدم، پس از توصیه به احمد برای ثبوت و رسوخ و استقامت، “از او میخواهند که نسبت به دشمنان مثل شعلهء نار باشد و نسبت به دوستان مثل چشمهء بقا که آب زندگانی مینوشاند. در لوح دنیا و بسیاری از الواح دیگر جمال مبارک، خود، معانی نار را بیان میفرمایند. میفرمایند منظور از آتش آتش محبّت است که آباد میکند، پیوند میدهد؛ نه آن آتش ظاهری که میسوزاند، ویران میکند و متفرّق میسازد. میدانید وقتی چیزی را میخواند جوش بدهند به آتش نزدیک میکنند؛ همان آتشی که میسوزاند و خاکستر میکند و اجزاء را از هم پراکنده میکند، میتواند دو چیز را به هم جوش بدهد و این همان آتش محبّت است که میفرمایند در مقابل دشمنان من آتش محبّت الهی باشید، و در مقابل دوستان من کوثر بقا، یعنی سرچشمهء آب حیات” (دکتر داودی، رهایی، ص۴۲).
نار انجذاب نیز سبب جذب قلوب بندگان میشود. در ادعیهء حضرت ربّ اعلی آمده است، “اضرم فی قلبنا نار الجذب و الانجذاب علی شأنٍ تنجذب منه قلوب البریّه…” (منتخبات آیات از آثار حضرت نقطهء اولی، ص۱۴۲).
آتش سبب حرکت و جنبش است؛ آتش به عالم روح بخشد و زندگی عطا کند و آن را از سکون و خمودت نجات بخشد. در واقع آتش عبارت از پادزهری است در مقابل زهر خمودت. حضرت عبدالبهاء در یکی از الواح پارسی میفرمایند، “نام خداوند آغاز سخن دانشمند است ای نوشِ دل هر هوشمند، هر زهری را پادزهری است و هر نیشی را نوشی. براستی بدان زهر بیهوشی را هوشی و نیش نادانی را نوشی. درد دردمندان را درمانی و زخم آشفتگان را مرهم دل و جان. کالبد جهان هرچند دلپسند و دلنشین و دلبر است، ولی تنِ بی جان است و خاکِ پستِ تیرهناک. جانِ جهان و جنبش کیهان به گوهر آتش است و این نیروی دلکش. ولی این آتش آتش پرزبانهء جان و دل است نه گوهر جهانِ آب و گِل. پس ای نوش، تن ناتوان جهان را نوشدارو باش و درد دردمندان را درمان شیرین خوشگوار؛ بیمارستان نادانان را پزشک دانا شو و شکرستان ستایش و نیایش را طوطی شکرخوا. ع ع” (یاران پارسی، ص۱۹۰).
انواع آتش
آنچه موجب سوء تفاهم و برداشت نادرست از بیان جمال قدم شده، همانا معانی متفاوت نار است. مفاهیم مثبت و منفی وجود دارد که تأثیر هر دو سوزاندن است، امّا یکی ممدوح است و دیگری مذموم. لهذا باید به این معنی نیز توجّه داشت:
یک معنای نار جهنّم است؛ جهنّم دوری از حق است و مخالفت با مظهر ظهور او. جمال مبارک میفرمایند، “اصل النّار هی الجِحاد فی آیاتِالله و المجادلهُ بما یُنَزّلُ مِن عنده و الإنکار به و الإستکبار علیه.” در این مقام، حضرت بهاءالله در لوحی موضوع را کاملاً روشن فرمودهاند، “هر نفسی که به آن صبح هدایت و فجر احدیت فائز شد، به مقام قرب و وصل که اصل جنّت و اعلی الجنان است فائز گردید … والّا در امکنهء بُعد که اصل نار و حقیقت نفی است ساکن بوده و خواهد بود” (مجموعه الواح، ص۶۹-۳۶۸).
اصطلاح اصحاب نار، اهل نار، اصحاب السّعیر و اولیاء النّار نیز در مورد مشرکین و افراد مُعرض از حق اطلاق شده است: “إنّ الّذین غفلوا اولئک مِن أهلِ النّار و الّذین آمنوا اولئک من اهل الفردوس…”
در مقامی به ناقضین میثاق الهی نیز اصحاب نار اطلاق شده است: “إنّ الّذین نقضوا میثاقالله و عَهدَه اولئک أخَذَتهُم نفحات العذاب سوف یرون منازلهم فی النّار. فبئس مثوی کلّ متکبّر جبّار.”
غافلان از حق در گمراهی خواهند بود و از جمله اصحاب سعیر محسوب خواهند گشت، “إنّ الّذین غفلوا اولئک فی ضلالٍ بعید، سوف یرون أنفسهم فی النّار؛ ألا أنّهم أصحاب السّعیر.”
ستمگران نیز سرنوشتی بهتر از آن نخواهند داشت، “دع الظّالمین الّذین اتّخذوا الأوهام أرباباً مِن دونالله؛ اولئک مِن أهل النّار”
نار سدره اصطلاحی است که از سدرهء مشتعله که خداوند از طریق آن با حضرت موسی تکلّم کرد نشأت گرفته است. بنابراین، نار سدره، نار الهی است: “یاحزب العدل باید به مثابهء نور روشن باشید و مانند نار سدره مشتعل. این نار محبّت احزاب مختلفه را در یک بساط جمع نماید و نار بغضا سبب و علّت تفریق و جدال است” (لوح دنیا، دریای دانش، ص۹۰).
منشأ نار نفس ذات الهی است که از طریق نزول آثار و الواح آن را به این جهان انتقال دهد و سبب سوزاندن حجبات نفوس شود، چه که مقصود از خلقت انسان، عرفان الهی و عبادت او است و این جز با سوزاندن حجبات و اشارت و رسیدن به خلوص تامّ میسّر نگردد. زیارت آثار الهی چنان آتش شور و اشتیاق را در دل و جان بندگان خدا میافروزد که مشتاقانه جان فدای جانان نمایند و از کدورات این جهان خاکی بگذرند و به جهان الهی قدم گذارند. این است که حضرت بهاءالله در لوح جناب میرزا اسمعیل کاشانی، معروف به ذبیح ارض کاف، میفرمایند، “هذا لوح القدس یُذکَرُ فیه ما یشتعل به قلوب العباد ناراً لعلّ یحرق بها کلّ الحجبات و الاشارات و یجعل أنفسهم خالصاً لله المقتدر العزیز الجمیل. تالله الحق مَن یقرءُ آیاتِ الله علی شأنٍ الّذی یجری مِن لسانِهِ لَینقطعُ عن کلّ مَن فِی السّموات و الأرض و یتقرّب إلی مقرّ القدس هذا المنظر المُشرق المُنیر. و لو یطّلعنّ العباد بحبّ الّذی یجری مِنه حینئذٍ تلک الکلمات لَیَفدیَنّ أنفسَهُم لهذا المظلوم الّذی ابتلی بین یأجوج النّفاق و لن یجدَ لنفسِهِ ناصراً إلّا الله الملِک العزیز الکریم” (آفتاب آمد دلیل آفتاب، ص۶۱).
آنچه که اشاره میفرمایند اگر کسی همانگونه که این آیات از لسان مبارک نازل شده آنها را بخواند، شاید اشاره به ناری باشد که در وجود هیکل مبارک زبانه میکشد بقوله تعالی، “قد کُنِزَ فی هذا الغلام مِن لحنٍ لو یظهر اقلّ مِن سمّ الإبره لَتندکّ الجبال و تصفّر الأوراق و تُسقط الأثمار مِنَ الأشجار و تخرّ الأذقان و تتوجّه الوجوه لهذا الملک الّذی تجده علی هیکل النّار فی هیئه النّور…” (دفتر دوم سفینه عرفان، ص ۳۱ به نقل از سورهالأصحاب). یا اشاره به نار عنایت الهی باشد که هیچگاه بندهاش را خمود و جمود رها نمیسازد و سعی میکند او را مشتعل نماید، “ای پروردگار من غفلت من به مقامی رسید که مرا از فرات عذب یقین محروم ساخت و به ماء صدید ظنون راه نمود؛ از ذکرت غافل شدم و تو از من غافل نشدی؛ از حبّت مخمود بودم و نار عنایت تو مشتعل…” (همان، به نقل از جلد اوّل اذکارالمقرّبین).
یکی از انواع معروف آتش، ناری است که سبب حدّت بصر و قوّۀ بصیرت میگردد به نحوی که جمیع حجبات و سبحات را میسوزاند و اسرار ازلی در عوالم مُلکی را آشکار میسازد و افرادی را که مظهر “ترهق فی وجوههم قتره من الجحیم” هستند از نفوسی که نماد “تعرف وجوههم نضره النّعیم” هستند متمایز مینماید. منشأ این آتش “نارالله الموقده” است.
نار به معنای قهر الهی
حال اگر به معنای دیگری از نار توجّه کنیم که همان برداشت منتقدان به امرالله است، یعنی قهر و سیف الهی در مقابل اعداء او، توضیحاتی که بر این موضوع از قلم صاحب امر نازل شده فی نفسه گویای مطلب است و نافی این نکته که مقصود از نار قیام علیه مشرکین و مخالفین باشد. در واقع همانطور که در سطور فوق مستنداً مذکور گشت، اهل بهاء با احدی طریق مجادله و منازعه و محاربه نمیپیمایند و کینه و بغض احدی را به دل راه نمیدهند، چه که قلب را عرش رحمن میدانند و متعلق به خدایشان و او به آنها اجازه نداده جز “گل عشق” در آن بکارند. بدین لحاظ برای روشنتر شدن موضوع به نقل چند بیان دیگر از مظهر ظهور الهی مبادرت میشود که در آنها به فرد مقبل و مؤمن توصیه شده که “رحمه للمحبّین” و “سیفالله لأعدائه” باشد.
سیف الهی
در برخی از بیانات مبارکه، نحوهء سلوک با اعداء و احبّاء به نوع دیگری در مقابل هم قرار گرفته است. در فقرهای از این قبیل بیانات، نازله از قلم اعلی، اصطلاح “سیف” به کار برده شده است: “ایّاک أن لاتضیّع ما أرادالله لک و لاتخمد عن نار حبّک ثمّ اشتعل بنفسک علی الّذینهم کفروا و أشرکوا و کن رحمهً للمحبّین و کن سیفالله لأعدائه و نعمته لأحبّائه ثمّ احفظ نفسک عن مجالسه المُعرضین و تجنّب عنهم و لاتخف مِن أحدٍ و کن فی حصنٍ حفیظ.”
همانطور که در بیان فوق کاملاً مشهود است، فرد مقبل و مؤمن نباید اجازه دهد آتش محبّت الهی در قلبش خاموش شود و باید اشتعالش را به کسانی که کافر و مشرک هستند نشان دهد. و امّا در معنای سیف در امر بهائی باید دقّت نمود. در هیچ بیانی “سیف حدید”، یعنی شمشیر معهود و مشهور در بین بندگان، مقصود نبوده و استفاده از آن نهی شده است و از آن گذشته آن را ابداً مؤثّر نمیدانند. مثلاً در بیانی میفرمایند، “سیف تقوی احدّ از سیف حدید است” (اشراقات، ص۲۱)؛ در بیان دیگر نازل، “سیف الحکمه أحَرٌّ مِنَ الصّیف و أحدٌ مِن سیف الحدید” ( الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض، ص۱۱۱).
در معنای “سیف” و “سنان”، از قلم اعلی بالصّراحه نازل: “قل السّیف هُوَ ذکری و السّنان هو اللّسان؛ أن أخرجوهما بإذنی ثمّ انصروا بهما الرّحمن بین الأکوان کذلک اُمِرتُم مِن لدن مُنزِل الآیات. لعمری سیف الکلمه أحدٌّ من سیف الحدید أنِ اعرفوا یا أولی الأبصار”
امّا، سیف الهی هم برای فصل است و هم برای وصل: “از جمله سلطنت آن است که از آن شمس احدیّه ظاهر شد؛ آیا نشنیدی که به یک آیه چگونه میان نور و ظلمت و سعید و شقی و مؤمن و کافر فصل فرمود و جمیع اشارات و دلالات قیامت که شنیدی از حشر و نشر و حساب و کتاب و غیره، کلّ به تنزیل همین یک آیه هویدا شد و به عرصهء شهود آمد؛ و همچنین آن آیه مُنـزله رحمت بود برای ابرار یعنی انفسی که در حین استماع گفتند ربّنا انّنا سمعنا و اطعنا، و نقمت بود برای فُجّار، یعنی آنهایی که بعد از استماع گفتند سمعنا و عصینا؛ و سیفالله بود برای فصل مؤمن از کافر و پدر از پسر. چنانچه دیدهاید آنهایی که اقرار نمودند با آنهایی که انکار نمودند در صدد جان و مال هم بر آمدند. چه پدرها که از پسرها اعراض نمودند و چه عاشقها که از معشوقها احتراز جُستند و چنان حادّ و برّنده بود این سیف بدیع که همهء نسبتها را از هم قطع نمود و از یک جهت ملاحظه فرمایید چگونه وصل نمود مثل آن که ملاحظه شد که جمعی از ناس که سالها شیطانِ نفس تخم کینه و عدوان مابین ایشان کاشته بود به سبب ایمان به این امر بدیع منیع چنان متّحد و موافق شدند که گویا از یک صلب ظاهر شدهاند و کذلک یؤلّفالله بین قلوب الّذین هُم انقطعوا الیه و آمنوا بآیاته و کانوا مِن کوثر الفضل بأیادی العزّ مِنَ الشّاربین… ” (امر و خلق، ج۲، طبع طهران، ص۶۱۷ / طبع آلمان، ص۳۴۰ به نقل از کتاب ایقان، طبع آلمان، بند ۱۱۸، ص۷۲).
سیف الهی در هر دوری سبب فصل و وصل بوده و خواهد بود. در قرآن کریم (مؤمنون (۲۳)، آیهء ۱۰۱) به “فإذا نُفِخَ فِی الصُّور فلا اَنساب بینهم ” تصریح دارد و این همان کلمهای است که بر لسان مظهر ظهور جاری میشود و جز نسبهالله هر نسبتی را از میان بر میدارد. حضرت بهاءالله در تبیین کلام یوحنّای لاهوتی در باب اوّل مکاشفاتش (آیهء ۱۴)، که میگوید، “شبیه پسر انسان را که ردای بلند در بر داشت … و از دهانش شمشیری دودمهء تیز بیرون میآمد”، در جواهرالأسرار میفرمایند، “و امّا قولُه «کان یخرج مِن فمه سیفٌ ذافمین» فاعلم بأنّ السّیف لمّا کان آله القطع و الفصل و مِن فم الأنبیاء و الأولیاء یخرُجُ ما یفصل بین المؤمن و الکافر و یقطع بین المحبّ و المحبوب، لذا سمّی بهذا و إنّه ماأراد بذلک الّا القطع و الفصل. مثلاً نقطه الأوّلیه و الشّمس الأزلیّه فی حین الّذی یرید أن یحشر الخلایق بإذن الله و یبعثهم مِن مراقد نفوسهم و یفصل بینهم لینطق بآیه من عندالله و هذه الآیه تفصل بین الحق و الباطل مِن یومئذٍ إلی یوم القیمه و أیّ سیفٍ أحدُّ مِن هذا السّیف و أیّ صمصامٍ أشحذُ من هذا الصّمصام الصّمدیّه الّذی یقطع کلّ النّسبه و بذلک یفصل بین المقبل و المُعرض و بین الأب و الإبن و الأخ و الاُخت و العاشق والمعشوق. لأنّ مَن آمن بما نزّل علیه فهو مؤمنٌ و مَن أعرض فهو کافرٌ و یظهر الفصل بین هذا المؤمن و هذا الکافر بحیث لایعاشرا و لایجتمعا فی المُلک ابداً و کذلک فی الأب و الابن و إنّ الإبن لو یؤمن و الأب یُنکر، یفصل بینهما و لایجانسا ابداً بل تشهد بأنّ الإبن یقتل الأب و بالعکس و کذلک فاعرف کلّ ما ذکرنا و بیّنّا و فصّلنا و انّک لو تشهد بعین الیقین لَتشهدُ بأنّ هذا السّیف الإلهی لَیفصلُ بین الأصلاب لو أنتم تعلمون و هذه مِن کلمه الفصل الّتی تظهر فی یوم الفصل و الطّلاق لو کانوا النّاس فی ایّام ربّهم یتذکّرون بل لو تدقّ بصرک و ترقّ قلبک لَتشهد بأنّ کلّ السّیوف الظّاهریّه الّتی تقتل الکفّار و تجاهد مع الفّجّار فی کلّ دهرٍ و زمانٍ یظهر مِن هذا السّیف الباطنیّه الإلهیّه”
در کلام دیگر وقتی نبیل را به هدایت مَن علی الأرض امر میفرمایند، لسان او را به سیف تشبیه میکنند: “انشاءالله الرّحمن باید ناس را در کلّ حین به شریعهء الهیّه دلالت نمایید که شاید به مواعظ حسنه نفوس غافلهء مریبه به شطر احدیّه توجّه کنند. یا نبیل قُم علی خدمه مولیک القدیم بقلبک و بصرک و سمعک و لسانک و کلّ ارکانک… اجعَل رِجلَیک مِنَ الحدید فی أمری و لسانک سیفاً ذافمین فی ذکری و ثنائی و بصرک ناظراً إلی شطری و قلبک متوجّهاً إلی جمالی المُشرق المنیر” (اقتدارات، ص۲۹۶).
بنابراین معنای شمشیر خداوند یا سیف الهی کاملاً مشخّص میشود و واضح است که خداوند با کلام خود ایجاد فصل و وصل میکند و زمانی که حضرت بهاءالله به بندگان میفرمایند سیف الهی باشند، صرفاً برای بیان کلام حق و معلوم ساختن مُعرض از مقبل است و لاغیر.
قهر الهی
اصطلاح دیگری که از قلم اعلی، در مورد سلوک با اعداء، مخاطباً لأحبّائه نازل شده، “کونوا یا قوم قهرالله لأعدائه” است. در این مقام، حضرت بهاءالله ابتدا احبّاء را به ثبوت و رسوخ و استقامت تامّ توصیه میفرمایند. آنها باید به حدّی ثابت و راسخ باشند، که احدی نتواند آنها را از صراط مستقیم منحرف سازد. این استقامت سبب یأس و حرمان معاندین میگردد و همین حرمان است که در مورد آنها قهر الهی محسوب میشود. زمانی که حضرت بهاءالله در مورد شیاطینی صحبت میکنند که در کسوت انسان ظاهر میشوند تا به گمراه کردن نفوس مؤمنهء مقبله بپردازند میفرمایند، آنها وقتی مقبلین را همچون خویش به سمت ضلالت کشیدند، رهایشان میسازند، چه که هدف آنها این است که “شاید به شأنی از شئون و قسمی از اقسام ناس را از مبدأ امر محتجب نمایند” (مائده آسمانی، ج۴، ص۱۴۰). حضرت عبدالبهاء نیز به نقل از جمال مبارک میفرمایند، “شیاطین به لباسهای مختلفه ظاهر میشوند و به هر نفسی به طریق او برآیند تا آن که او را به مثل خود مشاهده نموده بعد او را به خود واگذارند” (مکاتیب عبدالبهاء، ج۳، ص۴۱۳). حال، اگر این نفوس نتوانند مقبلین را از صراط مستقیم منحرف سازند، حرمان نفوس شیطانیه نفس قهر الهی برای آنها است. به این بیان حضرت بهاءالله توجّه نمایید: “الیوم بر جمیع لازم به مقامی واصل و ثابت شوند که اگر جمیع شیاطین ارض جمع شوند که ایشانرا از صراطالله منحرف نمایند، نتوانند و خود را عاجز مشاهده نمایند. قل کونوا یا قوم قهرَ الله لأعدائه و رحمته لأحبّائه و لاتکوننّ من الّذین غَلَبت علیهم رطوبات الهوائیه و لنیبقی فیهم أثرُ الذّکَر و الأُنثی و یکوننّ من الهالکین.” ملاحظه میفرمایید که استقامت مقبلین سبب میشود که مُعرضین به هلاکت برسند و این همان قهر الهی است.
از جمله معانی قهر الهی نفس مظهر ظهور است که تنها ملجأ و ملاذ افراد بشر است و هر نفسی که از او اعراض نماید قهر الهی دامن او را خواهد گرفت: “قل یا معشر البشر تالله الحق قد ظهر مظهر القدر فی هذا المنظر الأکبر بطراز الّذی تحیّرت عنه افئده کلّ ذی ذکاءٍ و نظر. قل یا ملأ المشرکین بأیّ جههٍ تفرّون، بالله لمیکن لأحدٍ مفرّ إلّا بأن ینقطع عمّا عنده و یتمسّک بهذا الحبل الدّرّی الأنور. قل تالله أنّه لَآیه الکبری بینکم و جمالالله فیکم و انّه لسرٌّ مستتر و إنّه لقهرالله علی المشرکین و إنّ قهرَه أدهی و امّر. قل به یعذّب الله الّذینهم کذبوا بآیات الله ثمّ بالقدر. قل ففرّوا الی الله بارئکم و لاتشرکوا به و إنّ الیّ المستقرّ”
صاعقهء الهی
اصطلاح دیگری که در کنار “نار” و “قهر” الهی به کار رفته، صاعقهء الهیّه است. در این مقام، حضرت بهاءالله کاملاً توضیح میفرمایند که احبّاء چه باید بکنند تا مظهر نار، قهر، صاعقه و عذاب الهی برای کفّار و مشرکین و نور و رحمت خداوند برای موحّدین باشند. در این سبیل ابداً خشونت، کینه، بغض و عناد، لعن و طعن و غیره راه ندارد و مورد استفاده نیست، بلکه تنزیه وتقدیس، حُسن خُلق، توکّل، رعایت عدالت، خودداری از خیانت، امتناع از غیبت و بغضا و فتنه و شقاوت است که حاکم است و بس: “هذا کتابٌ یُذکرُ فیه أحبّاءُالله … یا قوم کونوا نارالله و قهره ثمّ صاعقته و عذابه للّذین هُم کفروا و أشرکوا ثمّ نورالله و رحمته للموحّدین و ایّاکم ألّا یُفسد مِنکم مِن أحدٍ اتّقوا الله حقّ تقاته و کونوا مِنَ المصلحین و کونوا فی منتهی التّقدیس و التّنزیه بحیث یظهر منکم ما أرادالله عنکم و إنّ هذا لَأمری علیکم إن أنتم مِنَ العاملین و کونوا فی الأخلاق علی مقام الّذی لنیحزنَ مِنکم أحدٌ لعلّ بذلک لن تردّوا الحزن علی الله فی یوم الّذی یأتی بالحق یغمامٍ مبین و خذوا مِنَ الأمور أحسنها ثمّ توکّلوا علی الله ربّکم الرّحمن الرّحیم و لاتتعدّوا علی أحدٍ مِنَ النّاس مِن أیّ مذهبٍ کان إلّا بعد إذنه و إنّه هو یفصل بین الحقّ و الباطل و إنّه هو خیر الفاصلین … قل یا قوم کونوا بین النّاس علی العدل الخالص بحیث لن یظهر منکم الخیانه و العدآء و لا الغیبه و البغضاء و لا الفتنه و الشّقاء لتکونوا أعلام الهدایه بین النّاس و إنّ هذا لَنصرتُکُم بارئَکم و توجّهکم خالقکم و تقرّبکم إلی الله الملِکِ المقتدر العزیز و لمیکن فی المُلک نصرٌ أعظم مِن هذا لأنّ بذلک ترفع الشّجره و أغصانها و أفنانها و أوراقها إن أنتم منَ العالمین. لإنّ بذلک تطمئنّ قلوب الّذین هُم کفروا و أشرکوا و کانوا من المنکرین و إذا اطمئنّوا یتقرّبون بکم و یجتمعون معکم إذا فاسمعوهم مِن آیات الله العزیز القدیر و إذا یظهر مِنکم ما یفرّ عنه القلوب إذاً لایجتمع معکم مِن أحدٍ لیطّلعَ بما نُزّل علیکم بالحقّ مِن آیات الله العلیّ العظیم أو یهتدی بهدیکم أو یعرف صراط الله بینکم و یتّبع سبل المحسنین. کل ذلک ما یعظکم الله به فی الکتاب لتتّبعوا وعظ الله و أمره و نُصحُ الله و حکمه و تکوننّ من المتّبعین…”
توضیحات دیگر
در متون انگلیسی توضیحاتی بر این بیان مبارک در لوح احمد مشاهده شده است که مضامین آنها (از صفحهء ۵۱ کتاب رهائی) نقل میگردد:
حضرت ولی امرالله در یکی از آثار خود به زبان انگلیسی که به تاریخ ۲۷ مارچ سنهء ۱۹۳۸ میلادی مورّخ است دربارهء عبارت “کن کشعله النّار…” در لوح احمد عربی به این مضمون چنین میفرمایند که بیان جمال قدم در لوح مزبور نباید به مفهوم تحتاللّفظی آن در نظر گرفته شود؛ چه، بیان مزبور مبنی بر نصایح قلم اعلی در ابتعاد از دشمنان امر و همنشینی و مؤانست با احبّای الهی است.
و در بیانی دیگر که به تاریخ ۱۹ دسامبر ۱۹۴۳ میلادی مورّخ است به این مضمون به مفهوم عبارت لوح احمد اشاره میفرمایند که بیان مزبور استعارهای است مبنی بر این مطلب که احبّای الهی باید در مقابل دشمنان امر الهی استقامت نمایند و به هیچ وجه در مقابل آنان به تسلیم و رضا تن در ندهند.
و مضمون فارسی بیانی دیگر که به تاریخ ۲۱ جولای ۱۹۵۵ میلادی مورّخ است چنین است که عبارت “کشعله النّار” در لوح احمد باید به صورت مجازی در نظر گرفته شود. به بیان دیگر اعمال شیطانی ناقضین و دشمنان امر الهی را نباید تحمّل نمائیم و در مقابله با آنان با ثبوت و وفاداری و بدون مداهنه به دفاع از امرالله پردازیم.
کتابی نیز با عنوان Learn Well This Tablet اثر ریچارد گورینسکی در شرح لوح مبارک احمد نوشته شده که دو صفحه (۳۹-۲۳۸) را به توضیح “کن کشعلهالنّار” اختصاص داده و آن را به نار محبّت تعبیر کرده که سبب سوزاندن حجبات ناس میشود و اشارتی نیز به “کوثر الحیوان” دارد که اگرچه به بحث ما مربوط نمیشود امّا بیانی را که به آن استناد نموده در اینجا میآوریم:
“ای دوستان قدر و مقام خود را بدانید. زحمات خود را به توهّمات این و آن ضایع منمائید. شمائید انجم سماء عرفان و نسائم سحرگاهان. شمائید میاه جاریه که حیات کلّ معلّق به آن است و شمائید احرف کتاب؛ به کمال اتّحاد و اتّفاق جهد نممائید که شاید موفّق شوید به آنچه سزاوار یوم الهی است” (لئالی حکمت، ج۳، ص۳۱۲).
کلام آخر
ملاحظه میشود که مقصود از نار، قهر، سیف، صاعقه برای مشرکین و معاندین، ابداً به معنای خشونت و اظهار بغض و کینه و ابراز لعن و طعن نیست. بلکه، ابلاغ کلمهء الهی و استقامت بر امر او و اجتناب از کسانی است که غِلّ و بغضا در قلب خود جای داده و سعی در منحرف ساختن مقبلین دارند. البتّه اگر به دیدهء انصاف ملاحظه شود در همین قهر و سیف الهی آثار رحمت بی منتهای او مشاهده میشود که مایل است مُعرضین از مظهر ظهورش نیز به سوی او اقبال نمایند و از آنچه که برایشان در عوالم الهیّه مقدّر فرموده بهره و نصیب برند. زیرا تصریح بیان مبارک است که ابداً مایل نیستند که هیچیک از آحاد عباد خداوند از پیام او و اقبال و تقرّب به او محروم بمانند. وقتی یکی از عباد به اعمال نالایقه و کلمات ناشایسته مبادرت نموده بود، حضرت حقّ، علیرغم احاطهء کامله، ستر فرمود و سپس به هدایت او مبادرت فرمودند و الواح مخصوصه نازل و برایش ارسال داشتند و، “در جمیع احوال تصریحاً و تلویحاً او را به مقام پاک که مقدّس از شائبهء نفس و هستی است دعوت نمودیم که شاید به مقامات عالیهء ممتنعه فائز شود. کلّ ذلک مِن فضل ربّک و رحمته و عنایته. چه که دوست نداشته و نداریم که نفسی از ما خُلِقَ لَه محروم مانَد و از ما قُدّر له بی نصیب گردد” (اقتدارات، ص۱۸۳).
حتّی در مورد کسانی که در هنگام امتحانات نمیتوانند استقامت نمایند نیز، حقّ مقرّر فرموده به لسان لیّن و ملایم آنها را به صراط مستقیم الهی هدایت نمایند، “نفوسی که در این فتنهء کبری متزلزل و مضطرب شدهاند، به جمیع تلطّف و مهربانی نمائید و به مواعظ حسنه به شریعهء احدیّه دلالت کنید؛ چه که حق دوست نداشته نفسی محروم مانَد” (مائدهء آسمانی، ج۸، صفحه ۱۶۵ و ۷۱).
————————-
سورهالملوک، مجموعه الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض، ص۳۳ – مضمون بیان مبارک: به سوی خداوند برگردید و نزد او توبه کنید حتماً به فضل خود بر شما رحم خواهد کرد و اشتباهات شما را خواهد بخشید و گناهانتان را عفو خواهد کرد و رحمت او بر غضبش پیشی گرفته است و فضلش هر کسی را که لباس هستی بر تن دارد، از اوّلین کسان تا آخرین آنها، را در بر گرفته است.
کتاب مبین، خط زینالمقرّبین، ص۲۳۸ – مضمون بیان مبارک: نصرت به مجادله نیست بلکه به نصیحتهای نیکو است به درستی که پروردگارت بخشنده و مهربان است. رحمتش بر غضبش پیشی گرفته، بدین لحاظ است که ما از هر فرد پستی شدت و ناراحتی را تحمّل کردیم با آن که پادشاهی آسمانها و زمین در دست ما است. مبادا کاری کنید که فتنه ایجاد شود.
مائده آسمانی، ج۴، ص۳۶۵ – با زنان مشرک معاشرت نکن؛ نازل کنندهء آیات اینگونه به تو امر میکند. نزد اوست علم همه چیز در کتاب آشکار. وقتی یکی از آنها را دیدی آتش خداوند شو تا از تو حرارت محبّت پروردگار عزیز کریمت را بیابد.
مضمون بیان مبارک به فارسی: حمد خدایی را که بندهء خدمتگزارش را به بیان دوستانش مسرور ساخت.
در این بخش از مقالهء محقّقانهء جناب دکتر منوچهر سلمانپور، با عنوان “مفاهیم نار در آثار حضرت بهاءالله” که در دفتر دوم سفینهء عرفان، صفحات ۳۱ الی ۴۹ درج شده نیز استفاده شده است.
ادعیه محبوب، ص۴۷ (طبع طهران، ص۴۳) – اصل آتش (جهنّم) عبارت از انکار کردن آیات الهی و مجادله کردن به آنچه که از نزد او نازل میشود و انکار کردن به موجب آن و کبر و غرور ورزیدن علیه آن است.
اقتدارات، ص۲۶۳ – مضمون به فارسی: کسانی که غفلت نمایند از اهل جهنّم هستند و کسانی که ایمان آورند از اهل بهشتند.
لوح سحاب، آثار قلم اعلی، ج۱، نشر کانادا، ص۱۴۳ – مضمون به فارسی: کسانی که عهد و پیمان خداوند را بشکنند بادهای عذاب آنها را فرا گیرد و به سودی مسکن خود را در جهنّم خواهد دید. چه بد است منزلگاه هر متکبّر ستمگری.
همان، ص۳۰۵ – کسانی که غفلت کنند در گمراهی و دور از خدایند؛ آنها به زودی خود را در جهنّم خواهند دید؛ به درستی که انیس آنها آتش افروخته است.
همان، ص۴۱۱ – مضمون به فارسی: ستمگرانی را که خدای را گذاشتهاند و اوهام را پروردگار خود قرار دادهاند، رها کن که آنها اهل جهنّم هستند.
اشاره به آیۀ قرآن (عبس (۸۰)، آیات ۴۳-۴۰) در وصف کفّار است: “وجوهٌ یومئذٍ علیها غبرهٌ تَرهَقُها فَتَرَهٌ اولئک هُمُ الکَفَرهٌ الفَجَرَه” (مضمون به فارسی، از بهاءالدّین خرّمشاهی: در چنین روز بر چهرههایی غبار باشد؛ تیرگی آنها را فرو گیرد؛ اینان هان کافرکیشان نافرمانند.)
اشاره به آیۀ قرآنی (مطفّفین (۸۳)، آیۀ ۲۱) در وصف اهل بهشت است: “إنّ الأبرار لَفی نعیم؛ علی الأرائک ینظرون تَرِفُ فی وجوههم نضره النّعیم” (مضمون به فارسی از بهاءالدّین خرّمشاهی: بیگمان نیکان در ناز و نعمت [بهشتی]اند؛ بر اورنگها [نشستهاند و] مینگرند؛ در چهرههایشان خرّمی ناز و نعمت را باز میشناسی.)
این مطلب در جواهرالاسرار (آثار قلم اعلی، طبع طهران، ج۳، صص ۲-۶۱) درج شده است.
آثار قلم اعلی، ج۴، ص۳۱ – مبادا آنچه را که خداوند برای تو خواسته ضایع کنی و مبادا از آتش محبّت افسرده شوی؛ پس نسبت به کسانی که کفر گفتند و شریک برای خدا تراشیدند، به نفس خود شعلهء فروزنده باش و برای کسانی که محبّت خدای را در دل و جان دارند رحمت باش؛ برای دشمنان خدا شمشیر خدایی باشد و برای احبّایش نعمت خدای. پس خود را از همنشینی اعراض کنندگان حفظ کن و از آنها دوری نما و از هیچکس مترس و در دژ نگهدارند بمان.
– مضمون: شمشیر حکمت از گرمای تابستان گرمتر و از شمشیر آهنی تیزتر است.
کتاب مبین، خط زینالمقرّبین، ص۳۵۸ / آثار قلم اعلی، ج۱، نشر کانادا، ص۳۹۳ – مضمون به فارسی: بگو شمشیر عبارت از ذکر من است و نیزه عبارت از زبان؛ این دو را به اجازهء من خارج کن سپس به کمک آنها به نصرت خداوند بخشنده بین مردمان مشغول شو. نازل کنندهء آیات اینگونه به تو امر کرد. قسم به جانم که شمشیر کلام تیزتر از شمشیر آهنی است. بدانید ای صاحبان بینشها.
مضمون بیان عربی: اینچنین الفت میدهد خداوند بین دلهای کسانی را که وارسته شده به سوی او روی آوردهاند و به آیاتش ایمان دارند و از چشمهء فضلی که به دستها عزّت میبخشد مینوشند.
مضمون: پس زمانی که در صور دمیده شود، هیچ نسبتی بین بندگان وجود نخواهد داشت.
جواهرالاسرار، آثار قلم اعلی، ج۳، صص ۶۶-۶۴ – و امّا کلام او که میگوید «از دهانش شمشیر دو دمه خارج میشود» پس بدان که شمشیر چون وسیلهء بریدن و جدا کردن است و از دهان پیامبران و اولیا خارج شود بین مؤمن و کافر را جدا میکند و عاشق را از معشوق مجزّا میسازد. بدین لحاظ است که به این اسم نامیده شده است و مقصودش جز این قطع کردن و جدا ساختن نبوده است. مثلاً نقطهء اوّلیه و خورشید بیآغاز (مشیت اوّلیه) در زمانی که اراده نماید که مردمان را به اجازه خداوند در صحرای محشر جمع کند و آنها را از گورهای نفسشان بلند نماید و بین آنها جدایی اندازد تا به آیهای از سوی خداوند سخن بگوید و این آیه بین حق و باطل را از حالا تا روز رستاخیر جدا میکند و کدام شمشیر تیزتر از این شمشیر و کدام شمشیر برّانی تیزتر این این شمشیر برّان خداوندی است که هر نسبتی را قطع میکند و به این وسیله بین اقبال کننده و اعراض کننده و بین پدر و پسر و بین خواهر و برادر و عاشق و معشوق جدایی میاندازد. زیرا هر کسی به آنچه که نازل شده ایمان آورد مؤمن است و هر کس روی برگرداند کافر است و جدایی بین این مؤمن و این کافر آشکار میگردد به طوری که در روی زمین ابداً با یکدیگر معاشرت نمیکنند و جمع نمیشوند و همین موضوع در مورد پدر و پسر مصداق دارد و به درستی که اگر پسر ایمان آورد و پدر منکر شود، بین آنها فصل میاندازد و ابداً همنشینی نمیکنند بلکه مشاهده میکنی که پسر پدر را به قتل میرساند و برعکس. پس هر آنچه را که ذکر کردیم و توضیح دادیم و تفسیر کردیم بفهم و به درستی که اگر به دیدهء یقین نگاه کنی مشاهده میکنی که این شمشیر خدایی بین اصلاب هم جدایی میاندازد اگر شما بدانید و این از کلمهء جدایی است که در یوم فصل و جدایی ظاهر میشود اگر مردم در ایّام پروردگارشان به یاد آورند بلکه اگر دیدهء تو دقّت نماید و قلبت رقیق باشد هر آینه مشاهده خواهی کرد که تمام شمشیرهای ظاهری که همیشه کفّار را میکشند و با گناهکاران مبارزه میکنند از این شمشیر باطنی خدایی ظاهر میشوند.
مجموعه الواح، ص۳۵۷ – مضمون به فارسی: بگو ای مردم قهر خداوند برای دشمنانش و رحمت او برای احبّایش باشید و نباشید از کسانی که رطوبت نفس و هوی بر آنها غلبه میکند و اثری از مردی و زنی در آنها باقی نمیماند و از جمله هلاک شوندگانند.
آثار قلم اعلی، ج۴، ص۱۰ – بگو از جماعت انسانها قسم به خداوند که مظهر قَدَر در این نظرگاه بزرگ به زینتی ظاهر شد که دلهای هر فرد صاحب هوش و بینشی متحیّر ماند. بگو ای جماعت مشرکان به کدامین جهت فرار میکنید؟ قسم به خداوند که برای هیچ کس گریزگاهی نیست مگر به این که از آنچه که نزد اوست گسسته گردد و به این ریسمان روشن نورانی بچسبد. بگو قسم به خداوند که او آیت بزرگ خداوند در میان شما و جمال خداوند بین شما است و او راز سرپوشیده و قهر خداوند برای مشرکان است و قهر او بسیار سخت و بسیار تلخ است. بگو به وسیلهء او خداوند عذاب میدهد کسانی را که اوّل آیات الهی و سپس قَدَر را مردود شمرند. بگو پس فرار کنید به سوی خداوند، پروردگارتان و شریک برای او نتراشید و به درستی که مکان ثابت و محلّ استقرار نزد من است.
رهایی، ص۵۰ – مضمون به فارسی: این کتابی است که احبّای الهی در آن ذکر میشوند … ای مردم آتش خداوند و قهر او سپس آذرخش و عذاب او برای کسانی باشید که کفر گویند و شریک بهر خدای تراشند؛ پس نور خدا و رحمت او بر یکتاپرستان شوید و مبادا از کسی از شما فسادی ظاهر شود. تقوای واقعی الهی پیشه کنید و از نیکوکاران باشید و در نهایت درجهء پاکی و تنزیه باشید به طوری که از شما آنچه که خواست خدا است ظاهر شود و به درستی که این امر من است بر شما اگر عمل نمایید؛ و باشید در امر اخلاق در جایگاهی که هیچکس از شما اندوهگین نشود شاید به این تردید به خداوند در روزی در سایههایی از ابرهای آشکار میآید حزنی وارد نشود؛ از کارها بهترینشان را انجام دهید پس توکّل کنید به خدایی که پروردگار بخشندهء مهربان شما است و تعدّی نکنید بر کسی از مردمان از هر مذهبی که باشند مگر بعد از حکم او و به درستی که او جدایی میاندازد بین حق و باطل و او بهترین جدایی اندازندگان است… بگو ای مردم بین مردمان عدالت خالص پیشه کنید به طوری که هرگز از شما خیانت و دشمنی و غیبت و کینه و فتنه و ستمگری ظاهر نشود تا که پرچمهای هدایت بین مردمان باشید و به درستی که این است نصرت شما برای پروردگارتان و توجّه شما به آفرینندهتان و نزدیک شدن شما به خداوندی که پادشاه مقتدر و عزیز است و در زمین هیچ نصرتی بزرگتری از این نیست زیرا به این وسیله شجره [اصل مظهریت الهیه] و شاخههای بزرگ و کوچک و برگهایش [بندگان و مؤمنان به او] رشد میکنند و ترقّی میکنند اگر شما از آگاهان باشید. زیرا به این وسیله قلوب کسانی که کفر گفتند و شریک برای خدا تراشیدند و از منکرین بودند اطمینان مییابد و وقتی اطمینان یافتند به شما نزدیک میشوند و با شما همنشین میگردند پس آنگاه از آیات خداوند عزیز توانا به گوششان برسانید و اگر از شما عملی ظاهر شود که قلوب از آن در گریز است، دیگر با شما نخواهند نشست تا به آنچه که به حق از آیات خداوند بلندمرتبهء بزرگ بر شما نازل شده اطّلاع یابند یا به هدایت شما راهنمایی گردند یا صراط الهی را که بین شما است بشناسند و راه نیکوکاران را بپیمایند. تمام این، آن چیزی است که خداوند به آن شما را موعظه میکند در کتاب؛ حتماً وعظ و امر و نصیحت و حکم خدا را پیروی کنید و از پیروی کنندگان باشید.