و این قصّه همچنان ادامه دارد

و این قصّه همچنان ادامه دارد

وخشور ایران

چهار سال گذشت و یاران ایران همچنان در بند و زندان؛ گاه اینجا و گاه آنجا؛ سازمان‌ها اعتراض کردند، مؤسّسات حامی حقوق بشر خواهان آزادی آنها شدند؛ هنرمندان و دانشمندان فریاد برآوردند که این خلاف انسانیت است که گروهی را به علّت اعتقادشان در بند نگه دارند؛ فرهیختگان بیانیه صادر کردند؛ پارلمانها به صدور قطعنامه اقدام نمودند؛ دولتها معترض شدند؛ مردمان عادّی آهی از حیرت و حسرت از بُن جان برآوردند که مگر می‌شود کسی را بنا به اعتقادش که در زاویۀ قلبش جای دارد راهی زاویۀ زندان ساخت.

امّا، اینهمه کوچک‌ترین تأثیری در آزادی آنها نگذاشت؛ از آن گذشته هر روز از گوشه‌ای خبری می‌رسد که این را گرفته‌اند و آن را در بند کرده‌اند و کودکی را دست سوزانده‌اند، مغازه‌ای را بسته‌اند و گورستانی را تخریب کرده‌اند، و مرده‌ای را از دفن شدن باز داشته‌اند، مادری را با فرزند خردسالش در گوشۀ سجن مقرّ و مسکن تعیین کرده‌اند، و آن یکی را با زنجیر بر پا و دست دور شهر گردانیده‌اند، و آن یک را به علّت گرفتن مدرک کارشناسی ارشد از کانادا در کنج زندان مستقر ساخته‌اند، دیگری را به جرم تدریس و تعلیم ملزم به زندگی در حبس نموده‌اند، و آن دیگری را دزدیده و با آتش سیگار بدنش را خالکوبی کرده‌اند، و آن دیگری را به صلّابه کشیده‌اند که چرا ایران را ترک نگویی و به دیار دیگر رهسپار نشوی، و آن یکی را به جرم جواب دادن به سؤالات مذهبی مسلمانان راهی زندان و تبعید کرده و در تبعید هم سایرین را از اجاره دادن منزل به او منع کرده‌اند، و آن نوجوان کاشانی را به علّت پاسخ دادن به پرسش‌های ‌هم‌کلاسش در خیابان و نه در مدرسه، از مدرسه اخراج کرده‌اند، و آن کودک دبستانی را که در مقابل معلّم، به اصطلاح، تربیتی در مقام دفاع از خویش و اعتقادش برآمده متّهم به تبلیغ کرده از مدرسه اخراج کرده‌اند، و آن وکیل بهائیان را در به در کرده‌اند و وکیل دیگرشان را به کنج زندان فرستاده‌اند و وکیلِ وکیلشان را هم در گوشۀ زندان سکونت داده‌اند، فلان زندانی بهائی را که سخت بیمار و ناتوان شده با سلاسل به پا و دست به بیمارستان منتقل کرده‌اند، فلان نشریه در مبارزه با بهائیان مقاله درج کرده و در نمایشگاه کتاب سیصد عنوان کتاب بر ضدّ بهائیان عرضه شده است.

این حکایت همچنان ادامه دارد و توقّفی بر آن نیست. آنها که تصوّر می‌کنند به این طریق قادرند جامعۀ بهائی را از رشد باز دارند یا سرکوب نمایند، یا وادار به ترک وطن نمایند، در این مدّت تنها ثمری که از غرس درخت دشمنی و اذیت و آزار چیده‌اند، شهرت روزافزون امر بهائی بوده و بس. اینک همه کسان نامش را شنیده‌اند و از خصومت حکومت، بدون دلیلی قابل قبول، با این جامعه که نه مخالفتی با حکومت کرده و نه دستی به اسلحه برده و نه راه‌پیمایی کرده و نه اعلامیه‌ای چاپ کرده و نه در جریده‌ای ندای مبارزه سر داده و نه به سفارت‌خانه‌ای پناهنده شده و نه به خیانت و دزدی آلوده شده، خبردار شده‌اند. امروز کمتر کسی است که اسم بهائی به گوشش نخورده باشد و از ستمی که بر این گروه بی‌پناه می‌رود ناآگاه باشد.

آنچه که مایۀ حیرت همگان است آن که چرا این گروه، یعنی بهائیان ایران، به نقاط دیگر نمی‌شتابند، ترک یار و دیار نمی‌کنند، عقیدۀ خویش را منحصر به قلب خویش نکرده به زبان تبرّی نمی‌نمایند، راستگویی و تحمّل جمیع این محرومیت‌ها را بر دروغ ترجیح می‌دهند.

آنچه که مایۀ حیرت همگان است آن که چرا حکومت با تعالیم این امر که جز برای نجات نوع بشر از گرداب خطرناک مشکلات روزافزون عرضه نشده اینگونه مخالفت می‌کند و آنها را مضرّ به حال عالم انسانی می‌داند در حالی که در جمیع نقاط دنیا آنها را تنها راه علاج مرضی می‌دانند که جامعۀ بشری را فرا گرفته است و آن تفرقه و دشمنی است که راه چاره‌اش وحدت و یگانگی است.

آنچه که مایۀ حیرت همگان است آن که چرا حکومت با آن که مشاهده می‌کند تمامی مبارزاتش با این جامعۀ مظلوم و بی‌پناه به نفع خود این جامعه تمام شده و آوازه‌اش بیش از پیش گوشزد همگان گشته و کوس رسوایی حکومت را همه جا به صدا در آورده‌اند، چرا باز هم به این لجاجت خود ادامه می‌دهد و سعی نمی‌کند به نحوی از انحاء این جامعه را به حال خود بگذارد و زندانیانش را آزاد کند و به آنها اجازه دهد زندگی آرامی را برای خود داشته باشند تا از شهرت بیشتر برای آنها جلوگیری کند.

آنچه که مایۀ حیرت همگان است آن که چرا حکومت از چاپ کتابهایی که نشخوار دروغ‌ها و افترائات قدیمی و رنگ‌باخته است و جز رسوایی بیشتر برای ناشرین و تحریک حسّ کنجکاوی خوانندگان برای تحقیق از منابع موثّق و خود بهائیان ثمری ندارد و از درج مقالات روزنامه‌ها و شمارۀ مخصوص مجلّات و غیره که فقط همان تأثیر کتابهای مزبور را دارد جلوگیری نمی‌کند.

آنچه که مایۀ حیرت همگان است آن که به جای این همه حملات دروغین و افترائات و تهمت‌ها، که نتیجه‌ای جز تأثیرات منفی برای خودش نداشته، چرا حکومت سعی نمی‌کند تعالیم آنها را مورد تحقیق و تفحّص قرار دهد و برای پیشرفت کشورش از آنها استفاده کند.

آنچه که مایۀ حیرت همگان است آن که اگر حکومت به بالا رفتن سطح سواد، رفاه، و آگاهی مردم محروم دور از شهرها علاقمند است، چرا مانع از اقدامات بهائیان در سوادآموزی و ایجاد وسائل رفاهی و بالا بردن سطح آگاهی عمومی مردم، که بدون اشاره به دین و مذهب صورت می‌گیرد، ممانعت می‌کند و آنها را به این جرم به زندان می‌اندازد.

آنچه که مایۀ حیرت همگان است آن که لابد در مقابل هر حملۀ عقیدتی اقدامات دفاع از عقیده هم وجود داشته باشد؛ پس از چه رو حکومت به خود اجازه می‌دهد که دست مهاجمین را باز بگذارد و دست مدافعین را ببندد و آنها را مغلوب و شکست خورده و بدون جواب به “ایرادات مستدلّ” جلوه دهد در حالی که خوانندگان و شنوندگان اینگونه حملات برای تحقیق به خود بهائیان مراجعه می‌کنند و از آنها طلب جواب می‌کنند.

آنچه که مایۀ حیرت همگان است آن که چرا حکومت اینهمه هزینه را متحمّل می‌شود تا با این گروه مبارزه کند؛ مأمورین مخصوص تربیت کند، همایش‌های مخصوص ترتیب دهد، به ناشرین کتب ضدّبهائی کمک مالی کند، کلاس‌های مخصوص مبارزه با بهائیان تأسیس نماید، عدّه‌ای را در زندانها نگه دارد و بسیاری از موارد دیگر که ذکر همۀ آنها مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

آنچه که مایۀ حیرت و سؤال همگان است آن که وحشت حکومت از چیست و چرا این همه تلاش می‌کند که این جامعه را سرکوب و دچار اختناق کند. آیا این اقدامات حکومت یادآور آن کلام سعدی نیست که، “هیچ کس نزند به درخت بی‌بر سنگ”؟

و این حکایت همچنان ادامه دارد. باشد که آنها که درایت بیشتر دارند، مانع از ستمی بیش از این شوند.

Comments are closed.