بدیع اوّل در امر بابی
بابالباب که بود؟
مقدّمه
در تاریخ امر بابی و بهائی، نقطۀ آغازین را شبی میدانیم که جوانی ۲۵ ساله، مهبط وحی صمدانی، رسالت خود را به جوانی ۳۶ ساله، در لباس طلبهای مشتاق و در جستجوی محبوبی که بشارت قـُرب ظهورش را از استادش شنیده، ابلاغ میکند. ابتدای کار چندان به راحتی پیش نمیرود؛ چنان نیست که طلبۀ مزبور ادّعای مظهر ظهور را بلافاصله بپذیرد و اگرچه خوف از آن دارد که مبادا با مظهر ظهور الهی محاجّه نماید، امّا در کمال ادب، و شاید شرمساری، آنچه را که برایش در طول مدّت کسب علم لاینحلّ مانده و بر اوراق کاغذ نگاشته، به حضورش تقدیم میکند که اگر جوابش را داد بتواند او را بپذیرد و در مقابلش سر تعظیم فرود آورد وإلّا آن را در حدّ ادّعایی بیاساس تلقّی کرده به راه خویش برود و جستجویش را ادامه دهد.
این عمل او اگرچه با لطف و فضل مظهر ظهور الهی مواجه میگردد و جواب سؤالاتش داده میشود، امّا کلامی که بر لسان مظهر ظهور جاری میگردد که اگر به این سؤالات پاسخی داده نمیشد آیا دالّ بر آن بود که حضرتش کسوت رسالت را بر دوش نداشت، کلامی کوتاه از حضرت بهاءالله را تداعی میکند که فرمود، “یا ابن الانسان لاتتعد عن حدّک و لاتدّع ما لاینبغی لنفسک. اسجُد لطلعه ربّک ذی القدره و الإقتدار” (کلمات مکنونه عربی، شماره ۲۴). آیا در حدّ انسان هست که در مقابل عظمت پروردگار و فرستادۀ او دست به امتحان بزند و از او دلیل و مدرک بطلبد؟ با این همه حضرت اعلی، در دلائل السّبعه، جستجوی او و نهایتاً یافتن حق را در نزد صاحب حق ستودهاند، “حتّی طفلهای اصفهان هم … میگفتند که یک طلبۀ پیراهنچاک آمد از قِبَل سیّد و عالم کبیر آن ارض را، که محمّد باقر نام بوده، به دلیل و برهان الزام کرد. حال، این یکی از ادلّاء این ظهور است که بعد از فوت مرحوم سیّد رفعالله درجته، اکثر علمای وقت را دقّت نموده و نیافت حق را إلّا در نزد صاحب حق و بر این سبب به موهبهای مستوهب شد که غبطۀ آن را خلق اوّلین و آخرین الی یومالقیامه دارند” (ظهورالحق، ج۳، ص۱۳۹).
در مقایسهای که بین نحوۀ ایمان آوردن جناب بابالباب و جناب قدّوس صورت میگیرد، نفس ثانی مظهر ظهور را در همان نگاه اوّل میشناسد و از او حجّت نمیطلبد و بدین لحاظ از اوج تقدّسی برخوردار میشود که حضرت بهاءالله، در توضیح عبارت قرآنی “فعزّزناهما بثالث”، در حقّ او میفرمایند، “و امّا ما سئلت عن الله ربّک فیما أنزلناه مِن قبل علی محمّد عربیّاً فاعلم بأنّ اوّل ما بعثناه بالحق فهو علیٌّ قد أشرقناه عن افق الفارس و أنزلناه علی ظلل الرّوح مِن سماء عزٍّ علیّا و آخر ما بعثناه فهو ایضاً علیٌّ و سمّیناه فی الملأ الأعلی باسمنا القدّوس إن أنت بذلک علیما و عزّزناهما بهذا الجمال الّذی ظهر بالحق و أشرق عن افق الأمر بسلطانٍ مبینا” (مائدۀ آسمانی، ج۴، ص۸۸ – مضمون: و این که از خدایت دربارۀ آنچه که از قبل نازل شد بر محمّد عربی [قرآن، سورۀ یس، آیۀ ۱۴] پرسیدی، پس بدان که اوّل کسی را که به حقّ مبعوث کردیم علی [حضرت ربّ اعلی] بود که از افق فارس او را طالع کردیم و او را در سایۀ روح از آسمان عزّت و بلندی نازل فرمودیم؛ و دیگری باز هم علیّ بود که مبعوثش کردیم و او را در ملأ اعلی به اسم قدّوسمان تسمیه نمودیم اگر به آن واقف باشی و این دو را عزّت بخشیدیم به ظهور این جمالی که به حق ظاهر شد و از افق امر به عظمت آشکار اشراق نمود).
مقایسۀ این دو مقام را در بیانی از حضرت بهاءالله میتوانیم مشاهده کنیم که میفرمایند انسان عارف مظهر ظهور را در همان نگاه اوّل میشناسد و ابداً حجّت از او نمیطلبد. و این که آیات حجّت قرار گرفته، صرفاً فضل الهی بر بندگان است تا راهی به سوی عرفان مظهر حق بیابند: “سبحان الّذی نزّل الآیات بالحقّ و جعلها هُدیً و ذکرًی للعالمین و بها عرّف العباد نفسَه العلیّ العظیم و بها أنطق الممکنات علی ما شهد لنفسه بنفسه بأنّه لا اله الاّ أنا المقتدر العزیز القدیر؛ و الّذی جعلالله بصره حدیداً یعرفه بنفسه و بظهوره بین السّموات و الأرضین و الّذی عجز عن عرفان نفسه بنفسه جعل الآیات له دلیلاً لئلاّ یُجعلَ محروماً عن شمس العرفان فی أیّام ربّه و یتمّ حجّته علی العباد و هذا مِن فضله علیهم لیشکروه و یکوننّ من الشّاکرین” (لئالی حکمت، ج۳، ص۱۱۵-۱۱۴ – مضمون: مقدّس است کسی که آیات را به حق نازل کرد و آن را هدایت و ذکری برای اهل عالم قرار داد و به وسیلۀ آن خودش را به بندگانش شناساند و به این واسطه آفریدگان را به سخن آورد تا بگویند آنچه را که خودش برای خویش شهادت داد که نیست خدایی غیر از من که توانا و عزیز و قدیر هستم. و کسی که خداوند به او دیدۀ تیزبین داده باشد، او را به نفس او و به ظهورش بین آسمانها و زمینها میشناسد و کسی که از عرفان نفس او به خود او ناتوان بماند، آیات را دلیل راه او قرار میدهد که مبادا از خورشید معرفت الهی در ایّام پروردگارش محروم بماند و به این وسیله حجّتش را بر بندگان تمام میکند و این از فضل او بر آنها است تا او را سپاسگزار باشند).[۱]
بنابراین، آنچه که جناب ملّا حسین بشرویی در ابتدای کار انجام دادند، در کسوت کسانی بود که هنوز پایبند اصول آموخته شده در مکتب و مدرسه هستند و فضل الهی بود که سبب شد این تقاضای او پذیرفته شود و به دو حجّت، یعنی جواب سؤالات و نزول تفسیر بر سورۀ قرآنی یوسف، حقّانیت مظهر ظهور الهی را بر او ثابت کردند.[۲]
در نگاهی دیگر میتوان جناب بابالباب را مظهر متحرّی واقعی حقیقت تلقّی کرد که حتّی در مقابل کسی که داعیۀ مظهریت ظهور را دارد، طلب حجّت و برهان میکند و شاید به این وسیله راه را نشان نفوسی میدهند که در این دور صمدانی برای عقلانیت، استدلال و تحرّی حقیقت ارزش قائلند و آن را در عرصۀ دین به کار میگیرند. اگر به این نگاه بنگریم، شاید بتوانیم استنباط کنیم که هر یک از این دو نفس مقدّس در این دور الهی مظهر نوعی وصول به عرفان الهی و اقبال به مظهر ظهور ربّانی هستند. امّا، این استنباط در حدّ بشری است و حکم قطعی نمیتوان داد.
امّا آنچه که بعد از آن لحظه رخ داد و این که چرا ایشان برای ابلاغ پیام الهی انتخاب گردید، موضوع بحث این مقالۀ مختصر است. با توجّه به این موارد است که میتوان به عظمت ایشان، کاری که ایشان انجام دادند و رویدادهای بعدی در زندگی کوتاه بعد از ایمانشان، تا حدّی پی برد.
یوم الست و عهد آن
یوم الست، که در قرآن کریم (سورۀ اعراف، آیۀ ۱۷۲) به آن تصریح شده، معروف است که خداوند از جمیع بندگان عهدی را گرفت و فرمود که آیا من خدای شما نیستم و همه جواب مثبت دادند. در واقع ارادۀ خود را در ارادۀ حق فانی ساختند و کلمات مکنونۀ فارسی، “ای دوستان من آیا فراموش کردهاید آن صبح صادق روشنی را که در ظلّ شجرۀ انیسا، که در فردوس اعظم غرس شده، جمیع در آن فضای قدس مبارک نزد من حاضر بودید و من به سه کلمۀ طیّبه تکلّم فرمودم و جمیع آن کلمات را شنیده و مدهوش گشتید و آن کلمات این بود ای دوستان رضای خود را بر رضای من اختیار مکنید و آنچه برای شما نخواهم هرگز مخواهید و با دلهای مرده که به آمال و آرزو آلوده شده نزد من مَیایید. اگر صدر را مقدّس کنید حال آن صحرا و آن فضا را به نظر در آرید و بیان من بر همۀ شما معلوم شود” (مجموعه الواح، ص۳۷۷)، گویای همین مطلب است.
امّا این به بدایت خلقت مربوط نمیشود، زیرا که احدی از بدایت خلقت خبر ندارد. این موضوع به ابتدای هر ظهور مربوط میشود که مظهر الهی از خلایق عهدی میگیرد که مشیت خود را در مشیت او فانی سازند و طبق اوامر الهی رفتار کنند. جمال مبارک در این باره توضیح دادهاند:
“جمیع عالم به ارادۀ حق جلّ جلاله خلق شده و آدم بدیع از کلمۀ مطاعۀ الهیّه به وجود آمده و اوست مطلع و مکمن و معدن و مظهر عقل و از او خلق به وجود آمده؛ اوست واسطۀ فیض اوّلیه. از اوّل خلق علی ما هو علیه احدی اطّلاع نداشته جز علم حقّ جلّ جلاله که محیط است بر کلّ شیء و قبل وجوده و بعد وجوده…عالم ذرّ هم که مشهور است در بعثت انبیاء بوده و مادون آن موهوم و از ظنون و در حین ظهور کلّ خلق در صُقع واحدند و بعد به قبول و عدم قبول صعود و نزول و حرکت و سکون و اقبال و اعراض مختلف میشوند. مثلاً حقّ جلّ جلاله به لسان مظهر ظهور میفرماید الستُ بربّکم. هر نفسی به قول بلی فائز شد، او از اعلیالخلق لدی الحقّ مذکور” (یاران پارسی، ص۴۱).
این معنی در لوح حج شیراز نیز تصریح شده است. وقتی امر میفرمایند که به سنّت مرسلین و سجیّۀ مقرّبین بگوید، “لبّیک الّلهم لبّیک و سعدیک و النّور بین یدیک” (اثار قلم اعلی، ج۴، ص۸۹ و ۹۰)، تأکید میفرمایند که “بهذه الکلمه تُجیبُ ربَّک حین الّذی استوی علی العرش و نادی الممکنات بقوله ألستُ بربّکم و إنّ هذه لَسرٌّ هذا لو أنتم فی أسرار ربّکم تتفکّرون بل لو تشهد بعین الفطره لتشهده حینئذٍ یکون مستویاً علی أعراش الموجودات و ینادی بأنّه لا اله إلّا أنا المهیمن القیّوم” (همان مأخذ – مضمون: به این کلمات ندای پروردگارت را اجابت میکنی موقعی که بر عرش بنشست و ممکنات را به کلام”الست بربّکم” ندا کرد و این سرّ است اگر در اسرار پروردگار تفکّر نمایید بلکه اگر به عین فطرت نگاه کنید همین الآن هم او را بر عرش موجودات جالس بینی که ندا میکند نیست خدایی جز من که مهیمن و قیّوم هستم).
بنابراین، در یوم الست، که در هر ظهور تکرار میشود، این عهد از جمیع گرفته میشود. اوّل کسی که به گفتن “بلی” توفیق یابد، او آدم اوّل، بدیع آن دور، اوّل مَن خلقالله در دورۀ آن مظهر ظهور است. حضرت عبدالبهاء در اشارتی لطیف میفرمایند که “باء” اوّل حرفی است که بر لسان موجودات جاری شد، زیرا کلمۀ “بلی” در جواب حضرت احدیت بر زبان آنها جاری شد: “الباء أوّل حرف نطقت به ألسن الموحّدین و انشقّت به شفه المخلصین فی کور الظهور و الاختراع. بل أوّل حرف خرج من فم الموجودات و فاهت به أفواه الممکنات فی مبدأ التکوین و الابداع عند ما خاطب الحقّ سبحانه و تعالی خلقه فی ذرّ البقاء و نادی ألست بربّکم قالوا بلی” (مکاتیب عبدالبهاء، ج۱، ص۴۴ / مِن مکاتیب عبدالبهاء، ص۳۸ – مضمون: حرف “ب” اوّلین حرفی است که یکتاپرستان به آن سخن گفتند و لبان مخلصین در دورۀ ظهور به آن باز شد؛ بلکه اوّلین حرفی است که از دهان موجودات خارج شد و دهان ممکنات در ابتدای خلقت، زمانی که خداوند تعالی در عالم ذر ندای “الست بربّکم” بر آورد، به آن تکلّم نمود).
شاید این بیان حضرت بهاءالله در لوح اعمال حجّ شیراز نیز به گونهای دیگر اعطاء مقام ابوالبشر در دور بابی به حضرت بابالباب باشد که فرمودند شخص زائر باید در مقابل بیت شیراز بایستد و بعد از شهادت دادن به این که جمال رحمن در این مقام ظاهر شدی و بنفس مبارکش بر عرش غفران جالس شده بگوید، “اشهد أن بقبضهٍ من هذا التّراب خُلِقَ آدم الأولی و لذا سُمّی ابوالبشر فی ملکوت الأسماء و جعله الله اوّل ذکره بین الخلائق اجمعین” (امر و خلق، ج۴، ص۱۲۷ / آثار قلم اعلی، ج۴، ص۹۲)
حضرت عبدالبهاء تکرار این یوم الست را به گونهای دیگر بیان میفرمایند، “شمس حقیقت چون از مطلع آمال فیض نامتناهی مبذول داشت و افق وجود به پرتو تقدیس منوّر گشت، چنان جلوه[ای] فرمود که ظلمات دهماء مضمحل و معدوم گردید. لهذا خطّۀ خاک غبطۀ افلاک شد و عرصۀ ادنی جلوهگاه ملکوت اعلی گشت. نفحات قدس وزید و روائح طیّبه منتشر شد. نسائم ربیع الهی به مرور آمد و اریاح لواقح فیوضات نامتناهی از مهبّ عنایت بوزید. صبح نورانی دمید و بشارت موهبت کبری رسید. نوبهار الهی در عالم امکانی خیمه و خرگاه زد. ارض وجود به حرکت آمد و خطّۀ شهود مهتزّ گشت. خاک افسرده ریاض باقیه شد و ارض میّته حیات ابدیّه یافت. گل و ریاحین عرفان روئید و سبزۀ نوخیز معرفهالله دمید. عالم امکان مظهر فیوضات رحمان شد و حضرت شهود جلوهگاه غیب مکنون گردید. ندای الهی بلند شد و بزم الست آراسته گشت. کأس میثاق به دور آمد و صلای عمومی بلند شد. قومی سرمست آن صهبای الهی شدند و گروهی محروم از موهبت عظمی … شما ای یاران رحمانی به شکرانۀ ربّ ودود زبان گشایید و به حمد و ستایش جمال معبود پردازید که از این کأس طهور سرمستید و از این جام صهباء پر نشئه و انجذاب” (آیات بیّنات، ص۳۷۵).
از شجرۀ انیسا نیز ذکری به میان آمد. حضرت عبدالبهاء آن را نیز صریحاً مربوط به عهد و میثاق الهی در هر دور میدانند: “ای بندگان حضرت دوست در ظلّ شجرۀ انیسا در فردوس اعلی در بساط موهبت جمال ابهی حاضر شدید و خطاب عهد و میثاق را به جان و دل استماع کردید و جام الست را سرمست نوشیدید و به وفای عهد قیام نمودید و در سبیل پیمان جان و روان ایثار نمودید…” (حدیقۀ عرفان، ص۲۷۸ به ص۲۹۳ نیز نگاه کنید).
وقتی کسی از آن فقره کلمات مکنونه مربوط به شجرۀ انیسا سؤال کرد، مرکز میثاق در جواب فرمودند، “آن صبح صادق روشن فجر میثاق است و شفق عهد نیّر آفاق؛ شجرۀ انیسا شجرۀ مبارکه است که در فردوس اعظم نشو و نما نموده و سایه بر جمیع آفاق افکنده” (یادنامۀ مصباح منیر، ص۲۶۰).
و در کلامی دیگر میفرمایند، “مراد از آن عبارت فقرۀ کلمات مکنونه یعنی صبح صادق روشن، فجر ظهور است که حضرت اعلی تجلّی فرمودند و مراد از شجرۀ مبارکه جمال قدم است و مراد از آن فضا فضای دل و جان است و حضور خلق عبارت از حضور روحانی است نه حضور جسمانی و ندای الهی در فضای دل و جان بلند شد و چون خلق هوشیار نشدند لذا مدهوش گشتند” (پیام بهائی، شمارۀ ۲۷، ص۴).
بنابراین، وقتی صبح صادق روشن، که زمان گرفتن عهد الست از بندگان است، اوّل کسی که لبّیک گوید و ایمان آوَرَد، همو آدم و بدیع اوّل است؛ همو کسی است که بر جمیع خلایق پیشی گرفته و بقیه از او آفریده شدهاند. بنابراین، او آدم آن دور است و بقیه بنی آدم.
اوّل مَن آمَن
در تاریخ ادیان، اوّل کسی که به مظهر ظهور الهی اقبال میکند مورد عنایت خاصّ است. زیرا در آن لحظه تنها نفسی است که آمادگی دارد تا پیام الهی را بشنود و به آن اقبال کند و پس از او دیگران در آن وادی قدم میگذارند. در واقع او اوّل مَن خلقالله در آن یوم است و جز او احدی آمادگی آن را نداشته که کلام الهی را بشنود و به آن اقبال کند.
حضرت بهاءالله در وصف پطرس قدّیس، اوّل مَن آمَن به حضرت مسیح، در لوح هرتیک، چنین میفرمایند، “أن یا حبیب ینبغی لحضرتک أن تتفکّرَ فی کلمهالله و عظمتها و حلاوتها إنّها تکفی العالمین. إنّ أوّل مَن آمَن بالرّوح قد أخَذَه جذب کلمه ربّه و بها أقبَلَ و أمَن منقطعاً عمّا فی أیدی النّاس. هذا ینبغی لحیتان البحر الأعظم” (لئالیالحکمه، ج۳، ص۲۱۶ – مضمون: ای دوست لازم است که شما در کلام الهی و عظمت و حلاوت آن که اهل عالم را کفایت میکند، درست فکر کنید. اوّل کسی که به حضرت مسیح ایمان آورد جاذبۀ کلام پروردگارش او را اخذ کرد به طوری که در کمال وارستگی از آنچه که مردم در اختیار داشتند، به آن اقبال نمود و ایمان آورد. شایسته است که ماهیان دریای بزرگ نیز چنین کنند). در بیان تقلیب پطرس در اثر کلمهالله در بیان دیگر نازل، “فاعلم أنّ الّذی آمن بالرّوح فی اوّل امره کان صیّاداً یصطادُ الحوت فی البحر فلمّا أشرقَت علیه الکلمه مِن افق الإراده أقبل بکلّه إلی العزیز الحکیم” (لئالیالحکمه، ج۲، ص۱۵۵ – مضمون: پس بدان اوّل کسی که به حضرت مسیح ایمان آورد صیّادی بود که در دریا ماهی میگرفت. پس وقتی که کلمهالله از افق اراده بر او اشراق کرد، به تمام وجود به خداوند عزیز حکیم اقبال کرد).
در واقع در بیان فوق مشهود میگردد که انجذاب اوّل مَن آمن سبب ایمان او گردید و مجذوب کلمهالله شد و او را سرمشقی قرار میدهند برای کلّیه نفوس انسانی که نیاز به مائدۀ روحانی دارند. در حقیقت کلمهالله به منزلۀ دریا است و نفوس انسانی به منزلۀ ماهی[۳] و اوّل کسی که پی به این نیاز برد و مجذوب ماء حَیَوان گشت، اوّل مَن آمن بود.
حضرت عبدالبهاء در تبیین این مقام میفرمایند، “آدم در اکوار الهیّه و ادوار مقدّسۀ رحمانیّه، اوّل مَن آمَن است. چه که بدیع اوّل است و بنی آدم نفوسی هستند که در آن کور در ظلّ آن کلمۀ رحمانیّه در آیند و به منزلۀ سلاله و نسل او هستند. لهذا «و فضّلناه علی کثیرٍ مِمّا خلق»[۴] مراد فضیلت این نفوس است بر سایرین. ماعدا نفوسی که به منزلۀ آبا هستند. چه که آن نفوس مستثنی هستند” (منتخباتی از مکاتیب، ج۶، ص۱۸۲). در این بیان نکتۀ جالب تعیین وجود ملائکه است. در ادامه میفرمایند، “نفوسی که از عالم بشریّت منسلخ شدند و به صفات ملکوتیّه متّصف گشتهاند، آن نفوس از ملأ عالّین و ملائکۀ مقرّبین محسوبند و به سمت مَلَکیّت موسوم.”
تعبیر دیگری نیز در آثار حضرت عبدالبهاء مشاهده میشود و آن این است که مظاهر ظهور در هر دور عبارت از آدم و اوّل مَن آمن عبارت از حوّا است و کلّیه مؤمنین بعد از اوّل مَن آمن عبارت از فرزندان روحانی آنها هستند. عین بیان مبارک چنین است، “و امّا ما سئلت مِن بدو الخلق إعلمی أنّه لمیزل کان الحقّ و کان الخلق لا اوّلٌ للحق و لا اوّلٌ للخلق. هذا مِن حیث الأجسام فی عالم الإمکان ولکن البدء المذکور فی الکتب المقدّسه عباره عن بَدء الظّهور و الخلقه عباره عن التّولّد الثّانی الرّوحانی کما قال المسیح ینبغی لکم أن تولدوا مرّه اُخری و لا شکّ أنّ مبدء هذا الخلق الرّوحانی کان نفس الظّهور فی کلّ عهدٍ و عصرٍ لأنّ کلّ مظهرٍ مِن مظاهر الحقّ هو آدم و اوّل مَن یؤمن به فهو حوّا و کلّ النّفوس الّتی یتولّدُ بالولاده الثّانویّه الرّوحانیّه أولادهما و سلالتهما” (یادنامۀ مصباح منیر، ص۱۵۴ – مضمون: و این که از ابتدای خلقت سؤال کردی، بدان که همیشه حق بوده و خلق بوده؛ نه اوّلی برای حق متصوّر و نه ابتدایی برای خلق موجود. این از لحاظ اجسام در عالم امکان است. ولی ابتدای مذکور در کتابهای مقدّس عبارت از ابتدای هر ظهور است و آفرینش عبارت از تولّد ثانی روحانی است همانطور که حضرت مسیح فرمود که شایسته است دوباره متولّد شوید. تردیدی نیست که ابتدای این آفرینش روحانی خود ظهور در هر عهد و عصر است. زیرا هر مظهری از مظاهر حق “آدم” و اوّل کسی که ایمان آورد عبارت از “حوّا” است و جمیع کسانی که به ولادت ثانوی روحانی متولّد میشوند، فرزندان و نسل آنها هستند).
بنابراین، مقام اوّل مَن آمن، مقام کوچکی نیست که بتوان آن را سهل شمرد. زمانی که ملّا حسن بجستانی در بغداد به حضور جمال مبارک تشرّف یافت، آنچه که مطرح نمود آن که خود را واجد صفات و اسمایی که حضرت ربّ اعلی برای حروف حیّ قائل شده بودند، نمیدانست و به این علّت دچار تردید گشت. حضرت بهاءالله تصریح فرمودند که صفاتی که حضرت اعلی برای حروف حیّ قائل شدند، در واقع مربوط به “اوّل من آمن” و معدودی دیگر است: “در حسن بجستانی مشاهده نما؛ وقتی در عراق بین یدی حاضر. در امر نقطۀ اولی روح ما سواه فداه شبهاتی بر او وارد. چنانچه تلقاء وجه معروض داشت و جواب بالمواجهه از لسان مظهر احدیّه استماع نمود. از جمله اعتراضاتی که بر نقطۀ اولی نموده آن که آن حضرت در جمیع کتب منزله حروف حیّ را به اوصاف لاتُحصی وصف نمودهاند و مَن یکی از آن نفوس محسوبم و به نفس خود عارف و مشاهده مینمایم که ابداً قابل این اوصاف نبوده و نیستم. نفس اوصاف سبب ریب و شبهۀ او شده و غافل از آن که زارع مقصودش سقایۀ گندم است ولکن زَوان بالتّبع سقایه میشود. جمیع اوصاف نقطۀ بیان راجع است به اوّل مَن آمن و عدّۀ معدودات. حسن و امثال او بالتّبع به ماء بیان و اوصاف رحمن فائز شدهاند. و این مقام باقی تا اقبال باقی وإلّا به اسفل مقرّ راجع” (اقتدارات، ص۱۳۸).
در اینجا این بحث پیش میآید که اگر مقصود حضرت اعلی از جمیع اوصاف مزبور جناب ملّا حسین بشرویی و چند تن دیگر بوده، اگر این نفوس نیز مشمول بیان فوق میشدند که میفرمایند، “این مقام باقی تا اقبال باقی“، در این صورت اوصاف مزبور به که راجع میگشت. حضرت عبدالبهاء در جواب فرزند مخاطب لوح مبارک فوق به این سؤال پاسخ عنایت فرمودهاند. در این لوح مبارک عظمت مقام جناب بابالباب کاملاً مشهود میگردد:
“ای سلیل نبیل جلیل سؤال از این عبارت مبارکه که در لوح مرحوم والد از سماء فضل نازل شده در ذکر حسن بجستانی که میفرماید نفس اوصاف سبب ریب و شبهه او شده غافل از آن که زارع مقصودش سقایۀ گندم است و لکن زوان بالتبع سقایه میشود جمیع اوصاف نقطه بیان راجع است به اوّل من آمن و عدّه معدودات؛ حسن و امثال او بالتبع به ماء بیان و اوصاف رحمن فائز شدند و این مقام باقی تا اقبال باقی و الّا به اسفل مقرّ راجع. انتهی قوله جلّ و علا.
بعد سؤال نمودهاید که اوّل من آمن روحی له الفداء اگر محروم میشد در ظهور جمال مبارک حال چگونه میگشت و این اوصاف به که راجع بود. بدان که جمیع نعوت و محامد و اوصاف و کمالات از خصائص شمس حقیقت است و چون ضیاء صادر از او و راجع به او و این کمالات در حقائق سائره مقتبس از آن شمس حقیقت است و هر حقیقتی از حقائق به حسب استعداد و لیاقت خویش از آن انوار اقتباس مینماید. اوّل من آمن روحی له الفداء به منزله مه تابان بود که اقتباس انوار از آن شمس حقیقت نمود و سائر نفوس مهتدیۀ جلیله در آن کور به منزله نجوم” (مکاتیب عبدالبهاء، ج۱، ص۴۸۰).
به این ترتیب عظمت مقام حضرت بابالباب تا حدّی مکشوف میگردد و دلیل فضیلت ایشان بر سایر نفوس نیز معلوم میگردد. در واقع نورانیت نجوم هرگز به پای نور ماه نرسد؛ ماه مستقیماً از شمس حقیقت کسب نورانیت کرده و در دوران لیل به نورافشانی میپردازد. البتّه باید توجّه داشت که فوز به این مقام فقط به علّت “الایمان بالله و عرفان نفسه و الایقان بامره” حاصل شده است. در سورهالوفا به این نکته اشارتی لطیف دارند که، “فانظر فی یوم القیامه لو یحکُمُ اللهُ علی أدنی الخلق مِنَ الّذین آمَنوا بالله بأنّ هذا أوّل مَن آمَن بالبیان إنّک لاتکن مریباً فی ذلک و کن مِنَ الموقنین و لاتنظر إلی الحدود و الأسماء فی هذا المقام بل بما حُقّقَ به أوّل مَن آمن و هو الایمان بالله و عرفان نفسه و الایقان بأمره المبرم الحکیم” (آثار قلم اعلی، ج۴، ص۳۵۳ – مضمون: نگاه کن به روز قیامت اگر خداوند به حقیرترین خلقش از کسانی که ایمان به خداوند آوردهاند حکم کند که او اوّل مَن آمن به بیان است، ابداً شک نکن و یقین داشته باش و نگاه به حدود و اسمها در این مقام نکن بلکه به آنچه که سبب تحقّق اوّل من آمن شدن او گشته توجّه کن و آن ایمان به خداوند و عرفان نفس او و ایقان به امر مبرم حکیم او است).
جوهر کلّ وجود
هر زمان که شخصی آمادۀ شنیدن کلام الهی باشد، مظهر ظهور رسالت خویش را آشکار میسازد و به او ابلاغ میکند. حضرت مسیح این آمادگی را در جناب پطرس مشاهده فرمودند و حضرت ربّ اعلی در وجود جناب ملّا حسین بشرویی به رأیالعین مشهود دیدند. در واقع در آن لحظه و آن که امر الهی به جناب بابالباب ابلاغ شد، شخص دیگری دارای آن آمادگی نبود که این کلام را بشنود و اقبال نماید. جمال مبارک بنفسه المهیمنه علی الأشیاء به این موضوع شهادت دادهاند. در کتاب ایقان (ص ۱۷۳ طبع مصر) میفرمایند، “در این ظهور اظهر و سلطنت عظمی جمعی از علمای راشدین و فضلای کاملین و فقهای بالغین از کأس قرب و وصال مرزوق شدند و به عنایت عظمی فائز گشتند و از کَون و امکان در سبیل جانان گذشتند. بعضی از اسامی آنها ذکر میشود که شاید سبب استقامت انفس مضطربه و نفوس غیر مطمئنّه شود: از آن جمله جناب ملّا حسین است که محلّ اشراق شمس ظهور شدند. لو لاه ما استوی الله عری عرش رحمانیّته و ما استقرّ علی کرسی صمدانیّته…“
در این بیان مبارک صریحاً میفرمایند که در آن لحظه و آن فقط جناب بابالباب آمادگی استماع کلام الهی و اقبال به آن را داشت و اگر حضرتش نبود، ظهور واقع نمیگشت. جناب اشراق خاوری در این خصوص این توضیح را مرقوم داشتهاند، “اگر ملّا حسین در آن شب معیّن مخصوص، که لیلۀ بعثت بود، به محضر مبارک نمیرسید و مشرّف نمیشد، هیکل مبارک اظهار امر نمیفرمودند و بر عرش رحمانیت، که مقام اظهار امر است، مستقر نمیشدند و بر کرسی صمدانیت، که مقام مظهریت و رتبۀ ربوبیت است، جالس نمیگشتند. زیرا ملّا حسین اوّل مَن آمن بود، یعنی تنها نفسی بود که در آن ساعت معیّن به تنهایی استعداد قبول کلمه را داشت و در آن ساعت معیّن و وقت معیّن در شرق و غرب عالم کس دیگری نبود که مستعدّ قبول کلمه باشد و اگر ملّا حسین فرضاً در آن ساعت مشرّف نبود، همانا اظهار امر به تعویق میافتاد و حق خود را معرفی نمیفرمود. زیرا صاحب استعدادی برای قبول کلمۀ الهیّه جز او در آن ساعت بخصوص موجود نبود. ارادهالله قرار گرفته که اظهار امر و قیام مظهر امر در وقتی که ارادهالله قرار گرفته تحقّق یابد و در همان حین صاحب استعداد قبول کلمه را خلق میفرماید و یک ثانیه تقدیم و تأخیر نمیشود.” (قاموس ایقان، ج۳، ص۱۴۰۴)
در واقع به بیان حضرت ربّ اعلی، جناب بابالباب “جوهر کلّ وجود” بودند و ابداً کسی قابل قیاس با ایشان نبود. در باب هفتم از واحد ششم کتاب بیان دربارۀ جناب بابالباب میفرمایند، “چنانچه جوهر کلّ وجود در حین استماع مؤمن گشت با آن مناعت و ارتفاعی که در کینونت او بود که مقترنِ با کلّ نتوان ذکر کرد.“ جناب اشراق خاوری در این باب توضیح میدهند که، “ملاحظه فرمایید که اوّل مَن آمن را میفرمایند جوهر کلّ وجود بود و او را با دیگران نمیتوان مقایسه کرد. زیرا در کینونت او مناعت و ارتفاع خاصّی بود و این همان استعداد قبول کلمه است که در آن ساعت معیّن فقط در او موجود بود و لهذا به او القاء کلمه شد و اگر او نبود همانا در القای کلمه تأخیر میشد. زیرا صاحب استعداد که کینونتش دارای مناعت و ارتفاع باشد وجود نداشت.”
البتّه عبارت “جوهر وجود” در مقام اوّل به مظهر ظهور الهی اطلاق میگردد. حضرت عبدالبهاء در مورد عظمت مشهود حضرت بهاءالله در ادرنه میفرمایند، “آن جوهر وجود در محلّ منفی به قدرتی، عظمتی و قوّتی کبری ظاهر شد که خوف و هراس قلوب اهل آن سامان را مستولی شد که مبادا این شعله در آن خطّه جهانافروز گردد…” (منقول در توقیعات مبارکه خطاب به احبّای شرق، ص۱۶۱) و در مورد حضرت اعلی میفرمایند، “ملاحظه فرمایید جوهر وجود، آن حقیقت نورانیّه و کینونت صمدانیّه و لطیفۀ ربّانیّه در میدان فدا جانفشانی فرمود…” (منتخباتی از مکاتیب، ج۴، ص۲۰۱). و در مقام دیگر به کتاب الهی مربوط میشود. نصرتالله محمّدحسینی دربارۀ باب هشتم از واحد سوم بیان مینویسد، “در بیان این که هر چه در عالم نام شیئیت دارد، اسم و روح آن در بیان است. به عبارت دیگر بیان جوهر کلّ وجود است” (حضرت باب، ص۴۰-۱۰۳۹).
امّا در عالم خلق، به نفسی اطلاق میگردد که از هر گونه عَرَضی پاک و مقدّس باشد و جوهر وجودش به منصّۀ ظهور رسیده باشد و به بیان حضرت بهاءالله، “جوهر انسانیت در شخص انسان مستور؛ باید به صیقل تربیت ظاهر شود. این است شأن انسان و آنچه معلّق به غیر شد، دخلی به ذات انسانی نداشته و ندارد” (آثار قلم اعلی، ج۷، ص۱۲۹). در واقع ظهور مظاهر الهی نیز برای همین مقصود است که جواهر معانی را از معدن انسانی ظاهر فرماید. ظهور جواهر انسانی ربطی به مقام و مرتبۀ ظاهری او ندارد. حضرت اعلی در این خصوص میفرمایند، “در وقت جوهرگیری گندم پاککن او قمیص نقابت را میپوشد؛ این است سرّ کلام اهل بیت (ع) در ظهور که میگردد اسفل خلق اعلای خلق و اعلای خلق اسفل خلق” (منتخبات آیات از آثار حضرت نقطۀ اولی، ص۵۷).
توضیح دکتر داودی بر جوهر انسانی توضیح دهندۀ کلّ موضوع است: “جوهر چیست؟ امر پایداری است که زوال نپذیرد؛ حقیقتی است که دیگرگون نشود؛ پایۀ هستی است، بنیاد زندگی است. معنی مقابل آن عَرَض است. عرض چیست؟ چیزی است که میآید و میگذرد؛ نمود بی بود است؛ بر روی جوهر مینشیند، جوهر را ناپیدا میسازد و خود به جای آن پدید میآید. مانند غباری بر آئینه است؛ همچون جامهای در تن آدمی است؛ بسان تلی از خاک و سنگ بر روی گنجینۀ سیم و زر و گوهر است. آئینه را نمیتوان دید جز این که نخست غبار از چهرۀ او بزدایند؛ تن را نمیتوان یافت جز این که نخست جامه از آن برکنند. گنج را نمیتوان یافت جز این که نخست خاک از آن برگیرند” (انسان در آئین بهائی، ص۸۷).
حال، آنچه که به چشم ظاهر میبینیم عَرَض است و آنچه در آن سوی عَرَض دیده میشود و باید به دیدۀ باطن آن را دید جوهر است. به ظاهر جز خاک پیدا نیست، امّا به حکم خرد باید به گوهری که در زیر زمین نهفته است پی برد. بدین سبب است که مظهر ظهور میتواند جوهر کلّ وجود را بیابد و مأموریت و رسالت خود را به او ابلاغ نماید. حضرت بهاءالله صریحاً میفرمایند که اگرچه به علّت عدم استعداد بندگان موانعی برای جدا کردن جوهر از عَرَض وجود دارد امّا این ظهور آنقدر عظیم است که، “الیوم اگر ذرّهای از جوهر در صدهزار من سنگ مخلوط باشد و در خلف سبعه ابحر مستور، هرآینه دست قدرت الهی او را ظاهر فرماید و آن ذرّه جوهر را از او فصل نماید” (مائدۀ آسمانی، ج۷، ص۱۰۰).
جذب جواهر وجود در ابتدای ظهور جمال مبارک نیز از میان مؤمنین بیان صورت گرفت و آنچه که عَرَض بود به همان حال باقی ماند، “الیوم یومی است که کلمۀ جذبیۀ الهیّه مابین سموات و ارض معلّق و جذب میفرماید جواهر افئدۀ ممکنات را و آنچه از نفوسی که از امکنۀ ترابیه صعود ننمودهاند، حکم ملل قبل و نفی بر آن نفوس مِن عندالله جاری. قسم به آفتاب معانی که اگر مقدار ذرّهای از جوهر، بل اقلّ، در جبلی مستور باشد، البتّه کلمۀ جذبیّه و فصلیّه آن را جذب نماید و از جبل فصل کند. چنانچه در ملأ بیان ملاحظه مینمایید که آنچه از قلوب صافیه و نفوس زکیّه و صدور منیره در این قوم بود به مکمن اعزّ اعلا و مقرّ سدرۀ منتها متصاعد شدند آنچه از نفوس غیرمطهّرۀ کدره، به اصل خود راجع گشتند” (دریای دانش، ص۱۲۹).
جمال قدم در سورهالزّیاره نیز، که به افتخار ورقهالفردوس، خواهر جناب بابالباب، عزّ نزول یافته به این موضوع اشاره دارند، “فیا حبّذا لک بما نسبکِ الله إلی اسمه الّذی به ظهرَت رایاتُ النّصر و أشرقَت شمسُ الفضل و لاح قمرُ الجود و استقرّ جمالُ القدم علی عرش اسمه العلیّ العظیم و به رفعَت ملکوت الأسماء و زیِنَت هیاکلُ الصّفات و ظهر هیکل القدس بطراز اسمه القدیم” (آثار قلم اعلی، ج۴، ص۳۰۴ – مضمون: خوشا به حال تو که خداوند تو را به اسمش نسبت داد؛ اسمی که به آن پرچمهای نصرت برافراشته شد و خورشید فضل اشراق کرد و قمر جود نورافشانی کرد و جمال قدم [حضرت اعلی] بر عرش اسم بلندمرتبۀ عظیمش مستقر گشت و به او ملکوت اسما بلند شد و هیاکل صفات زینت یافت و هیکل قدس به طراز اسم قدیمش ظهور فرمود).
در واقع سورهالزّیاره مملو از اینگونه عنایاتی است که جمال مبارک نسبت به این نفس مقدّس ابراز داشتهاند. در این لوح منیع او را اوّل نوری که از جمال احدیّه ظاهر شده و اوّل خورشیدی که از افق الهیّه اشراق کرده نامیدهاند و تصریح فرمودهاند، “لولاک ما ظهر جمال الهویّه و ما برز اسرار الصّمدیّه” (آثار قلم اعلی، ج۴، ص۳۰۶ – مضمون: اگر تو نبودی جمال هویّه ظاهر نمیشد و اسرار الهی آشکار نمیگشت).
خضوع و خشوع حضرت بابالباب
جناب بابالباب که بی اندازه مورد توجّه عمده تلامیذ جناب سیّد کاظم رشتی بودند و حتّی بعضی از شاگردانش به ایشان گفتند که اگر ادّعای قائمیت فرماید همگی خواهند پذیرفت و فرد طرف اعتماد جناب سیّد کاظم رشتی بود که به ایران اعزام شد تا با دو تن از اعاظم روحانیون صحبت کند و حقیقت معتقدات شیخ و سیّد را بیان کند، و بعد از ایمان نیز بیاندازه مورد توجّه کبار اصحاب و کلّیه احباب بود، در حین عزیمت از ماکو از مولایش شنید که باید در خطّۀ مازندران به جستجوی گنج پنهان بپردازد و مطیع او گردد و منقاد او شود.[۵]
جناب بابالباب در بارفروش به جناب قدّوس وارد شد و دو شب متوالی احبّاء به دیدارش آمدند. امّا آنچه که مایۀ حیرت عظیم است و از فردی عادّی به ندرت ظاهر میشود آن که در شب اوّل احبّاء دیدند که جناب ملّا حسین بر صدر نشسته و جناب قدّوس قائم به خدمت ایشان بودند؛ روز بعد دیدند که جناب قدّوس بر صدر جالس و جناب بابالباب دم در به نهایت خضوع ایستاده منتظر دستور جناب قدّوس است.
حضرت عبدالبهاء این خضوع و خشوع را بسیار مورد ستایش قرار داده میفرمایند، “در مازندران، شب، حضرت بابالباب چون حضرت قدّوس را دید و بیانات فضل و حکمت از لسان ایشان شنید، فوراً مانند عبد ذلیل بر خدمتش برخاست؛ علیالصّباح اصحاب دیدند که حضرت بابالباب با آن که مرجع اصحاب و سروَر احباب بود، با نهایت تعظیم در حضور حضرت قدّوس دست به سینه ایستاده به قسمی که از خضوعش کلّ حیران شدند” (بدایعالآثار، ج۲، ص۳۰۲).
“بیانات فضل و حکمت” که مرکز میثاق بدان اشاره فرمودهاند، در تاریخ نبیل چنین توضیح داده شده است که، “قدّوس [از جناب بابالباب] پرسید آیا از آثار مبارکۀ حضرت باب چیزی همراه داری؟ بابالباب جواب داد از آثار مبارک چیزی همراه من نیست. قدّوس کتاب خطّی به او دادند و فرمودند بعضی از صفحات این کتاب را مطالعه کنید. ملّا حسین قریب یک صفحه از آن کتاب را که خواند تغییر عجیبی در وجودش حاصل گشت و آثار حیرت و دهشت از سیمایش پدیدار شد. کلماتی که در آن کتاب مسطور بود، قلب او را تسخیر کرد. تأثیری عجیب و نفوذی شدید در وجودش حاصل شد. زبان به مدح و تمجید آن کلمات فصیحه و جملات بلیغه گشود و در حینی که کتاب را از دستش به زمین میگذاشت فرمود سرچشمهای که مؤلّف این کتاب از آن استفاده نموده وحی الهی و منبع اصلی است. ربطی به منابع معارف و علوم علما و دانشمندان معمولی ندارد. من اقرار میکنم که این کلمات در نهایت درجۀ شرافت و اعتلاء است. به جمیع مطالب مندرجه در آن با نهایت یقین اعتراف و اذعان مینمایم. قدّوس در مقابل این سخنان بابالباب ساکت بود. ملّا حسین از سکوت و آثار ظاهره در سیمای قدّوس دانست که صاحب این آیات و کلمات شخص قدّوس است. بی اختیار از جا برخاست و در آستانۀ در بایستاد و با خضوع تمام و احترام کامل گفت گنج پنهانی را که حضرت باب به من وعده فرموده بودند آشکار شد. الآن در مقابل چشم من قرار دارد. شکّ و حیرت من زایل گشت. اگرچه مولای محبوب ما در این ایّام در قلعۀ چهریق محبوس است، ولیکن مظهر قوّت و آیت جلالت و عظمت او اینک در مقابل چشم من واضح و آشکار و مرآت عظمت و قدرتش در این حین برای من مکشوف و پدیدار است” (مطالعالانوار، ص۲۴۹).
در واقع جناب ملّا حسین به عظمتی اقرار کرد که حضرت بهاءالله بعدها به آن شهادت دادند. جناب بابالباب در اینجا درایت، سعۀ صدر، عظمت روح خویش را به نمایش گذاشت. حضرتش با یک نگاه به آثار صادره از قلم جناب قدّوس به عظمتی شهادت داد که جمال مبارک در این کلمات به آن گواهی دادند: “طوبی لک یا اسمی بما مرّت علیک نسمات القمیص مِن یوسف العزیز الّذی سُمّی بمحمّد قبل علیّ و إنّه لسمّی باسمنَا القدّوس فی ملأ الأعلی و بالسّبّوح فی مدائن البقا و بکلّ الأسماء فی ملکوت الأسماء و بِهِ ظهر سلطنتی و اقتداری ثمّ عظمتی و کبریائی لو أنتم من العارفین” (یادنامۀ مصباح منیر، ص۳۳۸ – مضمون: خوشا به حال تو ای اسم من که نسیمهای پیراهن یوسف عزیزی بر تو مرور نمود که نامش محمّدعلی است در ملأ اعلی به اسم قدّوس ما مسمّی شد و در مدائن بقا به سبّوح تسمیه گشته و در ملکوت اسماء به جمیع اسماء نامیده شده و به او سلطنت و اقتدار من و عظمت و کبریای من ظاهر شده است اگر تو از عارفان باشی).
توصیف جناب بابالباب در آثار الهی
جدا از دو عنوان “بابالباب” و “باب”[۶] (یا باب اعظم[۷]) که به جناب ایشان عنایت شده و در بین احبّا نیز شهرت تامّ دارد، حضرت بابالباب به صورتهای گوناگون توصیف شدهاند. حضرت ولیّ امرالله در توقیع منیع نوروز ۱۰۱ میفرمایند، “جوهر صدق و صفا و رافع رایت سودا و آیت استقامت و شهامت، النّجم السّاطع و البدر اللّامع، حضرت اوّل مَن آمَن که به لقب مرآت اوّلیه ملقّب و به شهادت قلم اعلی “لولاه ما استوی الله علی عرش رحمانیّته و ما استقرّ علی کرسی صمدانیته” مفتخر و تربت پاکش را طلعت اعلی پنج مایل در پنج مایل، شفای هر مریض و سقیم فرموده، چنین نفس نفیسی در مقاتله مازندران، هدف تیر سردار غدّار گشت” (توقیعات مبارکه خطاب به احبّای شرق، ص۱۲۲).
به شهادت تاریخ نبیل (ص۴۳۶) “الواح متعدّده به اندازۀ سه برابر قرآن در مدح و تمجید و اظهار عنایت نسبت به جناب بابالباب از قلم مبارک حضرت باب نازل شد.” در توقیع حضرت اعلی خطاب به علمای تبریز از ایشان به عنوان قائم خراسانی یاد شده است، “چرا تفکّر در احادیث نمیکنند … همچنین حدیث اذا قام قائم مّنا بخراسان…” (عهد اعلی، ص۳۳۵).
حضرت اعلی جناب بابالباب را رجعت محمّدی بیان فرمودهاند و در مقابل نفس مبارک که مظهر حرف با، نقطۀ اوّلیه و مشیت ازلیّه است، جناب ملّا حسین نیز مظهر حرف سین، بدیع اوّل و رجعت محمّدی است که جوهر کلّ وجود و جوهر جنّت است و کلّ شؤون خیریۀ مثبته راجع به او است (بشرویه، ص۱۶۱ به نقل از بیان).
جمال مبارک در سورهالوفا، در توضیح عود و رجعت به این نکته تصریح فرمودهاند. “فاشهَد فی ظهور نقطه البیان جلّ کبریائه إنّه حَکَم لأوّل مَن آمن بأنّه محمّد رسول الله هل ینبغی لأحدٍ أن یعترضَ و یقول هذا عجمیّ و هو عربیٌّ أو هذا سُمّی بالحسین و هو کان محمّداً فی الإسم؟ لا فَوَ نفسی الله العلیّ العظیم و إنّ فطن البصیر لنینظرَ الی الحدود و الأسماء بل ینظُرُ بما کان محمّد علیه و هو امرالله و کذلک ینظر فی الحسین علی ما کان علیه مِن امرالله المقتدر المتعالی العلیم الحکیم و لمّا کان اوّل مَن آمن بالله فی البیان علی ما کان محمّد رسول الله لذا حکم علیه بأنّه هو هو أو بأنّه عوده و رجعه” (آثار قلم اعلی، ج۴، ص۳۵۴ – مضمون: پس بنگر در ظهور نقطۀ بیان جلّ کبریائه به درستی که او حکم کرد که اوّل من آمن محمّد رسولالله است. آیا کسی میتواند معترض شود و بگوید این ایرانی است و او عرب؛ یا اسم این حسین است و اسم او محمّد بود؟ خیر قسم به نفس خداییام که بلندمرتبه و عظیم است. به درستی که شخص زیرک بینا ابداً به حدود و اسماء نگاه نمیکند بلکه به آنچه که حضرت محمّد بر آن قائم بود مینگرد و آن امرالله است و همچنین به حسین [بشرویی] به آنچه که قائم بر آن است مینگرد که امرالله مقتدر متعالی علیم حکیم است و وقتی که اوّل من آمن به خداوند در بیان بر همان قائم باشد که محمّد رسولالله قائم بود، پس حکم کرد این همان او است یا رجعت او است).
این موضوع در رؤیای علیخان ماکویی نیز ظهور و بروزی تمام داشت. در مطالعالانوار (ص۲۳۹) آمده است، “شب قبل از وصول ملّا حسین به ماهکو، علیخان ماکویی خوابی دید. مشارٌ الیه خواب خود را اینطور بیان کرده که در رؤیا مشاهده کردم به من خبر دادند حضرت رسولالله قصد دارند به ماهکو تشریف بیاورند و از سیّد باب دیدن کنند و به آن حضرت عید نوروز را تبریک و تهنیت گویند. چون این خبر را شنیدم با نهایت سرعت دویدم تا به حضور رسولالله برسم و مراتب خضوع و عبودیت خود را به محضر مبارکش تقدیم کنم. با نهایت شادمانی از کنار رودخانه دوان دوان میرفتم. بعد از این که یک میدانی دور شدم، به پلی رسیدم. دیدم دو نفر به طرف من میآیند. دانستم یکی از آنها حضرت رسول و دیگری یکی از اصحاب باوفای او است. با سرعت روان شدم که خود را به اقدام او بیندازم و دامن عبای او را ببوسم. ناگهان بیدار شدم. چقدر مسرور بودم. نشاط سراپای مرا احاطه کرده بود. خیال میکردم در میان بهشت هستم. یقین کردم که آنچه را دیدم رؤیای صادقه است. لذا برخاستم، وضو گرفتم و نماز خواندم. بهترین لباسهای خود را پوشیدم. عطر و گلاب استعمال کردم و پیاده به همان نقطهای که در خواب حضرت رسول را دیده بودم روانه شدم و به یکی از نوکرها گفتم سه رأس از بهترین اسبها را زین و یراق کند و از دنبال من به سر پل بیاورد. هنگام طلوع آفتاب بود که خودم تنها از منزل بیرون آمدم و از شهر بیرون رفتم و به طرف پل از کنار نهر روان شدم. هنوز به پل نرسیده بودم ناگاه از دور منظرهای دیدم و تعجّب سراپای مرا فرو گرفت. دیدم همان دو نفری را که در خواب مشاهده کرده بودم به جانب من میآیند. یکی جلو و دیگری در دنبال بود. چون به آنها رسیدم بیاختیار خود را به پای آن که خیال میکردم رسولالله است انداختم و با نهایت اخلاص اَقدام او را بوسه زدم و درخواست کردم که هر دو سوار شوند. آن که در جلو بود گفت من نذر کردهام که تمام راه را پیاده بپیمایم. از این جهت سوار نخواهم شد. مقصودم این است که بالای کوه بروم و شخص جلیلی که در آنجا محبوس است زیارت کنم.
مشاهدۀ آن رؤیا و تعبیر آن به زودی سبب شد که علیخان نسبت به حضرت باب توجّه و احترامش بیشتر شد و به صدق ادّعای آن حضرت یقین حاصل کرد. با کمال خضوع به ملازمت ملّا حسین تا در قلعه رفت”.
حضرت بهاءالله در دعای افطار میفرمایند، “… کبّر اللّهمّ … علی اوّل مَن آمن به و بآیاته الّذی جَعَله عرشاً لإستواء کلمتک العلیا و محلّاً لظهور اسمائک الحُسنی و مشرقاً لإشراق شموس عنایتک و مطلعاً لطلوع اسمائک و صفاتک و مخزناً للئالی علمک و احکامک…” (امر و خلق، ج۴، ص۵۳ – مضمون: تکبیر فرست ای خدای من … بر اوّل مَن آمن به او و به آیاتش که قرار دادی عرشی برای استوای کلمۀ علیایت و محلّی برای ظهور اسماء حسنایت و مشرقی برای اشراق شموس عنایتت و مطلعی برای طلوع اسماء و صفاتت و مخزنی برای مرواریدهای علم و احکامت…).
سایر توصیفات نازله از قلم اعلی ذیلاً در بخش مربوط به زیارتنامهها ذکر خواهد شد. فقط همین نکته کفایت کند که در زیارتنامۀ مفصّلی که به اعزاز ایشان نازل شده، آن جناب را به القابی چون، “سرّ القضاء“، “هیکل الامضاء“، “کلمه الأتمّ فی جبروت البقاء“، “اسم الأعظم فی ملکوت الإنشاء” میستایند و تصریح میفرمایند که، “لو لاک ما عرف أحدٌ نفس الله و جماله و ما وصل نفسٌ إلی شاطئ قُربه و لقائه و ما شرِبَتِ الممکنات مِن میاه مکرمته و الطافه و ما سُقیَت الکائنات مِن خمر فضله و إکرامه” (بشرویه، ص۴۴۵ – مضمون: اگر تو نبودی کسی نفس خداوند و جمالش را نمیشناخت و احدی به کنارۀ دریای قربش و لقایش واصل نمیشد و ممکنات از کوثر مکرمت و الطاف او نمینوشیدند و کائنات از بادۀ فضل و کرمش بهره و نصیب نمیبردند).
شهادت حضرت طاهره به علوّ مقام جناب بابالباب
یکی از زیباترین مطالبی که در حقّ جناب بابالباب نوشته شده از قلم شیوای حضرت طاهره است. ایشان در سال ۱۲۶۱در جواب شبهات ملا جواد (خؤار) قزوینی و ملّا عبدالعلی نامهای نگاشتند و به اقامۀ ادلّه و براهین پرداختند. در قسمتی از این نامه آمده است:
“از احوال جناب مستطاب، حجاب الحجاب و جناب الجناب و بابالباب، الطّاهر المطهّر و النّجم الزّاهر و البدر الباهر و الدّرّ الفاخر المصباح النّور فی اللّیل الدّیجور المؤیَّد مِن الحق و اسبق مَن سبق، المطهّر عن کلّ شین والمصلّی بقبلتین، جناب مولا ملّا حسین سلّمه الله و عافاه و جعلنی مِن کلّ مکروه فداه مسطور نموده بودی. اشهدُ الله و اولیائه بأنی مؤمنٌ به و بما اُنزل فی حقّه و إنّه وجه معرفه المعبود و سُلّمٌ للصّعود و اوّل مؤمنٌ فی ذرّ الإیجاد و ثانی مظهر فی لوحِ الفؤاد و حقّه عظیمٌ عظیم و شهادت میدهم و شاهد میگیرم خالق کلّ موجودات و بارئ النّسمات و داحی الدحوات را که او مؤیَّد به روح میباشد مِن عندالله و نطق نمینماید إلّا بإذنالله و او را مفترض الطّاعه میدانم و منصوص از قِبَل ولیّ متصرّف بر حق و منصوب مِنَ الحقّ و در ردّ و خلافش آتش سرکش جحیم را بر خود خروشان میبینم. نعوذ بالله و نستجیر بِهِ منَ الإلحاد فی عظمته و الشّک فی سلطنته…
“بعد از آن که جناب قطبالاقطاب و مرجع اولی الأفئده و الألباب، جناب سیّد اکبر و النّور الأنور روحی فداه جهان را از غیاب نفس شریف تیره و در حجاب نمودند و سحاب ظلمات انیّات اهل سکر و غفلات از شش جهت متراکم گردید و سرکار شماها و ما در پردههای غفلات و در ارض عادات ساکن و از اکل و شرب و نوم به مثل حیوانات محظوظ … بودیم، غافل از آن که خداوند عالم زمین را خالی از حجّت ظاهره نمیگذارد بعد از آن که به خلق فهمانیده و این باب را مفتوح فرموده مَن طَلَبَهُ وَجَدَه؛ چنانچه بابالله المقدّم (ص) و روحی فداه فرموده بودند و این بزرگوار بابالباب (س) بعد از کسر صولت باطل از اصفهان به خراسان تشریف بردند؛ بعد از زیارت مراجعت فرموده بودند. کرمانشاهان این خبر وحشتاثر را شنیده احوالش زبون و مزاج شریف دگرگون و صحّتش به سقم و سرورش به غم و الم مبدّل گشته، مرض شدیدی به جنابش طاری شده که حُرقت او و حرارت فُرقت بابالله المقدّم در کلّ عروق و اعصابش ساری و جاری گردید تا آن که به مسجد کوفه کشانید؛ به انواع ریاضات و گریه و مناجات مشغول گردید و طلب عالم ربّانی و نور صمدانی از قاضی الحاجات نمود تا آن که عالم السّرائر و مجیب الدّعوات نداء با سوز و گدازش را شنید و لسان حال و مقالش را موافق و در دعوی محبّت صادقش دید. پس منّت عظیم بر او نهاده او را به ساحت قرب خود کشانید و پرده از جمال با کمال برداشته به تجلّی بر آمده او را از خود بیخود به خود رسانید.
“شهادت میدهم که آن جناب طالب بود حقیقهً و صدقاً حینی که طالبی نبود. نمیشناسد او را مگر کسی که او را خلق فرموده و بابِ بابِ فیوضات نامتناهیۀ خود قرار داده. همین آیه به جهت اولیالألباب در وصف او نقاب حجاب مرتفع مینماید تا طالب به نظر صواب را درک نماید، «یا ایّها الباب خُذ هذا و إملأ نفسَک مِن ماء کافور الظّهور و کن لله کالقطعه الحدیده المحماه بالنّار القدیمه…»
“و شهادت میدهم در حقّ سابقین که ایشان مقرّب عندالله و فائز به فوز عظیم و در مقام مرتفعاند که احدی را آرزوی رتبۀ ایشان نشاید. زیرا که سبب گردیدند به ظهور النّور علی الطّور و عالم را روشن نمودند و ایشانند مصابیح نور در ظلمات دیجور و جملۀ کتاب مستور…آهٍ ثمّ آه از غفلت و تقصیر و احتجاب مادر حقّ معرفت ایشان. آیا چه بلاها در ظهور حق به جان نخریدند و چه مصیبتها که ندیدند در حالتی که ما و شما در خواب غفلت مشغول با اغیار بودیم. اصلاً ابداً بوی طلب به مشام ما نرسیده؛ شیطان ما را چنان فریب داده و از طلب باز میداشت که بر خدا است اظهار حجّت. امّا آیات مترادفات حق را در باب طلب حق در طاق نسیان گذارده بودیم … و غافل از آن که مطلوب بدون طالب و مرغوب بدون راغب در جلوه نمیآید و پرده از جمال نمیکشد. چنین بوده سنّت الهی و ما را شیطان فریب داده و در بستر غفلت خوابانیده بود … ایشان اقرب هستند بر آن بزرگوار از کلّ خلق به جهت این که ترقّی شخص به فؤاد است و تحقّق و ظهور فؤاد منوط به تصدیق این مقام. پس آنها پیش از خلق و مع الخلق هستند…” (ظهور الحق، ج۳، ص۵۰۰-۴۹۹).
محلّ شهادت جناب بابالباب
همانطور که در تاریخ نبیل مسطور است، “در یکی از الواح بیانی به این مضمون مندرج است که میفرمایند، خاک زمینی که ملّا حسین در آن مدفون است اندوه و غصۀ هر محزونی را به فرح و شادی تبدیل میکند و هر مریضی را شفا میبخشد” (ص۴۳۶). در توقیع حضرت ولی امرالله نیز که فوقاً نقل شد همین مضمون مشاهده میشود.
امّا تعبیر زیبای حضرت ربّ اعلی از محلّ استقرار رمس جناب بابالباب “منتهی ذروه الفردوس” است که در ابتدای یکی از زیارتنامهها عزّ نزول یافته است، “بسم الله الرّحمن الرّحیم و إذا أردتَ أن تدخُلَ تلکَ الأرض المقدّسه فطهّر نفسَکَ و طیّب ما عندک علی أحسن ما کنتَ مقتدراً علیه و إعلم أنّ هنالک أعلی افق العرش و منتهی ذروه الفردوس و إنّ اللهَ لمیزل ناظرک…” (ظهورالحق، ج۳، ص۱۴۰ – مضمون: به نام خداوند بخشندۀ مهربان و موقعی که میخواهی وارد آن زمین مقدّس شوی، پس به بهترین وجهی که میتوانی خود را پاکیزه کن و هر آنچه که نزد توست طاهر نما و بدان که آنجا بالاترین افق عرش و بالاترین نقطۀ فردوس است و به درستی که خداوند همیشه بر حال تو ناظر است).
حضرت بهاءالله نیز محلّ استقرار رمس آن جناب را “فردوس” نامیدهاند. در سورهالزّیاره خطاب به “ورقهالفردوس” میفرمایند، “و إذا أرَدتَ الشّروع فی زیارتک مطلع الأسماء و منبعها و مشرق الصّفات و مخزنها قومی ثمّ ولّی وجهَکِ شطرَ الفردوس مقرّ الّذی دُفِن اسمُ الأوّل و جعلهالله مشهد هیکله المقدّس العزیز المنیر” (آثار قلم اعلی، ج۴، ص۳۰۵ – مضمون: و موقعی که خواستی زیارت مطلع اسماء و منبع آن و مشرق صفات و مخزن آن را شروع کنی، از جای برخیز و رو به سوی فردوس مقرّی که اسم اوّل دفن شده و خداوند آن را شهادتگاه هیکل مقدّس عزیز منیرش قرار داده، بگردان).
شهادت جناب بابالباب
شهادت جناب بابالباب ضایعهای بود که سبب حزن و اندوه مظهر ظهور الهی، حضرت ربّ اعلی، در جبل ماهکو شد و مدّت شش ماه نفحات وحی منقطع گردید. حضرت بهاءالله ایشان را شهید قبل از شهادت مینامند: “اسم حاء علیه مِن کلّ بهاء ابهاه به این شهادت کبری فائز شد قبل از شهادت ظاهره. چه که از خود به هیچ وجه اراده و مشیت و خیالی نداشت. جمیع این مراتب را فدای دوست نمود و بعد هم به شهادت ظاهره فائز شد و جان را در ره محبوب حقیقی نثار نمود” (ظهورالحق، ج۳، ص۱۴۲).
در زیارتنامه نیز به این مصیبت شهادت دادهاند، “أشهدُ بأنّ وَرَدَ علیک فی سبیل ربّک بلایاء عظمی و مصائب کبری و أحاطَتکَ الضّرّاء عن کلّ الجهات و ما مَنَعکَ شیئٌ عن سبیل بارئک و جاهدتَ بنفسِک إلی أن استشهدتَ فی سبیله و کنتَ مِنَ المستشهدین و أنفقتَ روحَک و نفسَک و جسدَک حُبّاً لمولاک القدیم و أشهد أنّ فی مصیبتک بکت کلُّ الأشیاء بین الأرض و السّماء ثمّ عیون المقرّبین خلف سرادق عزٍّ مبین و عرَت الحوریّات رؤسهُنّ فی الغرفات و ضربنَ علیها بأنامل قدسٍ بدیع و خرَرن بوجوههنّ علی التّراب و جلسن علی الرّماد و ینوحهنّ حینئذٍ علی غرفات حُمرٍ منیر. و أشهد آنّ فی مصیبتک قد لبس کلّ الأشیاء رداء السّوداء و اصفرّت وجوه المخلصین و اضطربَت ارکان الموحّدین و بکت عین العظمه و الکبریاء فی جبروت قدسٍ رفیع” (بشرویه، ص۴۴۶ – مضمون: شهادت میدهم که وارد شد بر تو در راه پروردگارت بلایای بزرگ و مصیبتهای شدید و احاطه کرد تو را شدّت و سختی از جمیع جهات و هیچ چیز تو را از سبیل پروردگارت باز نداشت و به نفس خودت مجاهده کردی تا در راه او شهید شدی و روحت را و نفست را و جسدت را به علّت محبّت مولای قدیمت انفاق کردی. شهادت میدهم که همه اشیاء بین زمین و آسمان در مصیبت تو گریستند؛ چشمهای مقرّبین آن سوی سراپردههای عزّت آشکار اشک ریختند و حوریات سرهای خود را در غرفهها عریان کردند و به انگشتهای مقدّس بدیع بر آن کوبیدند و به صورت به خاک افتاده بر خاکستر نشستند و هماکنون در غرفات سرخرنگ نورانی میگریند. و گواهی میدهم که به مصیبت تو جمیع اشیاء لباس سیاه به بر کردند و سیمای مخلصین به زردی گرایید و ارکان موحّدین لرزید و چشم کبریایی در جبروت قدس بلندش اشک بارید).
زیارتنامهها
زیارتنامۀ فوق با عنوان “بسمالله الأقدس الأبهی اشهد بنفسی و ذاتی و کینونتی و لسانی و قلب و جوارحی…” شروع میشود و در طیّ آن جناب بابالباب را به عنوان “اوّل نور ظهر عن جمال الأحدیّه و اوّل شمسٍ أشرقت عن افق الالهیّه” (مضمون: نخستین نوری که از جمال الهی ظاهر شد و اوّل خورشیدی که از افق خداوندی اشراق کرد) میستایند و به عنوان کسی که “بک استوی جمال السّبحان علی عرش اسمه الرّحمن و بک ظهرت مشیّه الأوّلیه لأهلِ الأکوان و بک نُزّلَت نعمه الفردوس مِن سماء الفضل مِن لدن ربّک العزیز المنّان و بک ظهر أمرالله المهیمن المقتدر العزیز القدیر” (مضمون: جمال سبحان به تو بر عرش اسم رحمانش جالس شد و مشیّت اوّلیه به تو بر اهل عالم ظهور فرمود و نعمت بهشتی به تو از آسمان فضل از سوی پروردگار عزیز منّانت فرو بارید و امر خداوند مقتدر عزیز قدیر به تو ظاهر شد) از او یاد میکنند. متن کامل این زیارتنامه در صفحۀ ۴۴۴ کتاب “بشرویه” اثر دکتر فیروز براقی، طبع بنیاد فرهنگی نحل، پاییز ۲۰۱۰ درج شده است.
البتّه با نگاهی به سورهالزّیاره مشهود میگردد که زیارتنامۀ فوق از اواسط لوح مزبور (آثار قلم اعلی، ج۴، ص۳۰۵) شروع میشود و تنها تفاوتهای مختصری که مشهود گردید ابتدا در عنوان دو لوح بود و سپس در سه نقطهای که بعد از بند اوّل در کتاب “بشرویه” گذاشته شده دالّ بر حذف سطور یا کلماتی بود و نکتۀ آخر آن که بند دوم در زیارتنامه با عبارت “پس بگو” شروع میشود و در سورهالزّیاره با “ثمّ قولی”.
زیارتنامۀ سوم که مختصرتر از دیگری است، در صفحه ۸۱ جلد هشتم مائدۀ آسمانی مندرج است که عیناً درج میگردد تا مسکالختام این مقالۀ مختصر گردد:
هو الاقدم الأعظم الأبهی
اوّل نورٍ أشرق و لاحَ مِن اُفُقِ رحمهالله مالک الأنام و أوّل روحٍ ظهر باسم الرّحمن علیک یا مطلع الإیقان و مشرق الإحسان. أشهد أنّک سمعتَ نداء سدره المنتهی قبل الوری و توجّهتَ إلیها منقطعاً عن کلّ ما خُلِقَ فی ناسوتِ الإنشاء و شربتَ مِن أوّل کأسٍ أدارها أیادی الألطاف بین الأرض و السّماء روحی لنفسک الفداء یا مبدء الخیرات و مظهر البیّنات. لولاک ما نُزِّلَتِ الآیات و ما استقرّ علی العرش خالقُ الصّفات الّذی به أخَذَتِ الزّلازل کلّ القبائل و نُصِبَ المیزان و مَرّتِ الجبال إنّی أسئلُ اللهَ بِکَ بأن یؤیّدَنی علی اتّباع أوامره و یقرِّبَنی الیه و یجعلَنی مِنَ النّاصرین لأمره و الزّائرین لحضرتک و اللّائذین بجنابک متشبّثین بجودک. إنّه لَهُوَ المقتدرُ المتعالِی العزیزُ المنّان (مضمون: اوّل نوری که از افق رحمت خداوند مالک بندگان اشراق کرد و درخشید و اوّل روحی که به اسم رحمن ظاهر شد بر تو باد ای مطلع ایقان و مشرق احسان. شهادت میدهم که تو ندای سدرۀ منتهی را قبل از مردمان شنیدی و وارسته از جمیع آنچه که در عالم عنصری خلق شده به او روی آوردی و اوّل جامی که دست لطف بین آسمان و زمین به دور آورد نوشیدی. روحم فدای تو باد ای آغازگاه خیرات و ظاهر کننده دلائل واضحه. اگر نبودی آیات نازل نمیشد و خالق صفاتی که به او لرزه بر کلّ قبائل افتاد و میزان نصب شد و کوهها به حرکت آمدند، بر عرش نمینشست. خداوند را به تو قسم میدهم که مرا تأیید فرماید بر پیروی از اوامرش و نزدیک گرداند مرا به خودش و مرا از یاوران امرش قرار دهد و زائرین حضرتت و از کسانی که دست به دامن تو شوند و به جود و کرم تو متشبّث شوند. به درستی که او مقتدر و بلندمرتبه و عزیز و منّان است).
تاریخ حیات جناب بابالباب به اختصار[۸]
ملّا حسین بشرویی، ولد حاجی ملّا عبدالله صبّاغ، از متموّلین بشرویه بود. او از ابتدای طفولیت دارای حرکاتی بود که در نظر مردم محیّرالعقول جلوه میکرد. ابوین او که وی را دارای استعدادات مکنونه میدانستند ابتدا او را برای تحصیل به مشهد اعزام کردند و در مشهد بعد از شنیدن آوازۀ جناب شیخ احمد احسایی در طریقۀ شیخیه وارد شد. بعد از فوت پدر، با فروش قسمتی از املاک موروثی، همراه با مادر، برادران و همشیرهاش، که در تاریخ به ورقهالفردوس معروف است، به عتبات عالیات عزیمت کرد و علیرغم اصرار جدّهاش حاضر به اختیار عیال نشد.
در دوران توقّف در بشرویه، در عالم رؤیا حضرت رسول اکرم را دید که آب دهان خود را در دهان ملّا حسین ریختند که منجر به فَوَرانی از دهان او شد که قادر به جلوگیری از آن نبود و جریان آن عالم را احاطه کرد. در کربلا مدّت یازده سال نزد مرحوم حاجی سیّد کاظم رشتی تلمّذ نمود و توجّه و میل سیّد به ایشان جلب شد و در اندک مدّتی مشارٌ بالبنان گردید. ملاقات او با دو تن از مجتهدین بنام ایران، که از طرف جناب سیّد با آنها دیدار کرده نسبت به عقاید جناب شیخ و جناب سیّد آنها را متقاعد نمود، معروف است؛ بیان حضرت اعلی دربارۀ ملاقات و اقناع حاج محمّدباقر، در سطور فوق نقل شد.
بعد از صعود جناب سیّد کاظم رشتی، توجّه شاگردان به ایشان متوجّه بود و حتّی تصوّر میکردند جناب ملّا حسین قائم مقام جناب سیّد خواهد شد. امّا، ایشان طبق وصیت معلّم خود به جمیع شاگردان گفت که باید برای جستجوی قائم موعود عزیمت کنند و خود ایشان پیشقدم شده بعد از یک اعتکاف چهل روزه عازم ایران شد و نهایتاً در شیراز به حضور حضرت اعلی رسید و بعد از آن که امر به او ابلاغ شد، با تقدیم سؤالاتش و دریافت جواب و نیز تفسیر سورۀ احسنالقصص از صراط به سلامت عبور کرد.
مأموریت مهمّی که حضرت اعلی به او واگذار کرده بودند رساندن آیات نازله از قلم ایشان به حضور حضرت بهاءالله بود که به انجام دادن آن توفیق یافت. سپس زمانی که حضرت اعلی در ماکو تشریف داشتند به حضور ایشان رسید که مأمور شد گنج پنهان در مازندران را بیابد که در حین ملاقات با حضرت قدّوس متوجّه شد مقصود از گنج پنهان ایشان است و سپس با دریافت عمّامۀ سبز حضرت اعلی و موهوب شدن به لقب “سیّد علی”[۹]، طبق امر آن حضرت عَلَمهای سیاه را از خراسان برافراشت و با عدّهای از اصحاب، برای مساعدت و همراهی جناب قدّوس، به صوب جزیرهالخضرا (مازندران) حرکت کرد و نهایتاً در قلعۀ شیخ طبرسی با ابراز شجاعتهای بسیار، به شهادت رسید.
بیان حضرت اعلی در مورد شهدای قلعۀ شیخ طبرسی بسیار گویای عظمت مقام ایشان و دیگر اصحاب است: “تصوّر کن ظهور او را مثل ظهور نقطۀ فرقان که چقدر از حروف انجیل منتظر بودند او را ولی بعد از ظهور، اصحاب جنّت نبود تا پنج سال إلّا امیرالمؤمنین (ع) و هر که در آن یوم مؤمن به حضرت بود سرّاً، و کلّ اصحاب نار بودند و گمان میکردند که اصحا جنّتند و همچنین در این ظهور مشاهده کن که تا امروز با تدابیر الهیّه جواهر خلق را حرکت داده تا آن که سیصد و سیزده نفر نقبا گرفته شد” (منتخبات آیات، ص۵۷).
[۱] بیان مبارک دیگر در تأیید این مقام در لوح اشرف عزّ نزول یافته است: “قل انّ دلیله نفسه ثمّ ظهوره و مَن یعجز عن عرفانهما جعل الدّلیل له آیاته و هذا مِن فضله علی العالمین و اودع فی کلّ نفس ما یعرفُ به آثارالله و مِن دون ذلک لمیتمّ حجّته علی عباده إن أنتم فی امره من المتفکّرین. انّه لایظلم نفساً و لایأمر العباد فوق طاقتهم و انّه لهو الرّحمن الرّحیم. قل قد ظهر امرالله علی شأنِ یعرِفُهُ أکمهٌ الأرض فکیف ذوبصرٍ طاهرٍ منیر” (لوح اشرف، مجموعه الواح، ص۲۱۳ – بگو به درستی که دلیل او خود او است، سپس ظهورش و کسی که از عرفان این دو عاجز مانَد، آیات را برای او دلیل قرار داد و این از فضل او بر اهل عالم است و در هر نفسی آنچه را که به آن آثار الهی را بشناسد به ودیعه گذاشته است زیرا در غیر این صورت حجّت او بر بندگانش تمام نمیشود اگر شما از متفکّرین باشید. او به احدی ظلم نمیکند و به بندگان فوق طاقت آنها امر نمیکند چه که بخشندۀ مهربان است. بگو امرالله به شأنی ظاهر شده که کوران مادرزاد زمین نیز آن را میشناسند چه رسد به کسانی که دارای دیدۀ پاک روشن هستند).
[۲] جناب فاضل مازندرانی داستانی را از قول آقا سیّد مؤمن “یکی از فضلاء و ظرفای خراسان که با آن جناب در زمان صغر سن و ایّام شباب همسن و همبازی و همدرس بود و ایمان او به این امر نیز به واسطۀ آن جناب شد،” نقل میکنند که گویای همین مطلب است. آقا سیّد مؤمن میگوید، “روزی در مشهد از درب مدرسه به اتّفاق آن جناب میگذشتم. همین که نظر به مدرسه انداخت، این بیت را قرائت کرد:
یک اهل دل از مدرسه نامد بیرون ویران شود این مدرسه دارالجهل است
پس من عرض کردم، بحمدالله از مدرسه مانند شما بزرگواری بیرون آمد؛ چرا آن را نکوهش مینمایید. در جواب بدین عبارت به من خطاب کردند، ای آقا سیّد مؤمن مگو، مگو. چه که افکار و احوال حاصله در این مدرسه باعث شد که با حجّت خدا چهل شبانهروز مباحثه و احتجاج کردم” (ظهورالحق، ج۳، ص۱۱۹). در صحّت و سقم این مطلب نتوان به قاطعیت اظهار نظر کرد. چه که تفصیل مزبور به نقل از کتاب ابوابالهُدی تألیف فاضل هشترودی است که حاجی معینالسّلطنۀ تبریزی بیان کرده است و مدّت زمان محاجّه جناب بابالباب با حضرت اعلی را چهل روز نوشته است، “… مبادله و مقاولۀ سخنان شد و او اظهار امرش را فرمود و چند روز مشغول مذاکره و محاجّه با آن حضرت بودم و گاهی نزد یاران طریق و همسفران خویش میرفتم … بالجمله جناب ملّا حسین چندی با آن حضرت محاجّه و مداقّه نمود تا بالاخره با عینالیقین حقیقت را مشاهده نمود، کمتر تعظیم خم آورد و ساجد گشت” (همان، ص۱۹-۱۱۸).
[۳] حضرت بهاءالله در لوح جناب زینالمقرّبین میفرمایند، “مَثَل ناس مثل حوت است و مثل الواح الهیّه ماء.” در بیان دیگر از قل قدم نازل، “اوامر الهیّه به منزله بحر است و ناس به منزله حیتان” (کتاب اقدس، طبع مرکز جهانی، مقدّمه، ص۱۳).
[۴] قرآن کریم، سورۀ اسرا (۱۷)، آیۀ ۷۰. اصل آیه به این صورت است: “و لَقَد کرّمنا بنی آدم و حَمَلناهم فی البرّ و البحر و رَزَقناهم مِن الطّیّبات و فضّلناهم علی کثیرٍ مِمَّن خلقنا تفضیلاً” (مضمون: و به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و به ایشان از پاکیزهها روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریدهایم، چنان که باید و شاید، برتری بخشیدیم – ترجمۀ بهاءالدّین خرّمشاهی).
[۵] مطالعالانوار، ص۲۴۷
[۶] حضرت عبدالبهاء در لوحی یا عنوان “ای بندۀ بهاء سرهاست که در پای آن دلبر یکتا افتاده…“ جناب قدّوس و جناب بابالباب را ذکر میفرمایند و از ایشان با عنوان “جناب باب” یاد کردهاند: “حضرت قدّوس در مشهد فدا سبّوحٌ قدّوسٌ ربّ الملائکه و الرّوح فرمود و جناب باب فدیتُک روحی یا ربَّ الأرباب ندا کرد” (بشارهالنّور، ص۳۰۶).
[۷] در لوح جمال مبارک خطاب به جناب ورقا چنین نازل، “حضرت باب اعظم علیه مِن کلّ بهاء أبهاه را حضرت نقطه روح ما سواه فداه به اسم اوّل و آخر نامیدهاند و همچنین به اوّل وارد و آخر نازل تعبیر فرمودهاند…” (مائدۀ آسمانی، ج۴، ص۱۵۴).
[۸] اگرچه شرح حال جناب بابالباب در مآخذ گوناگون تاریخی، از قبیل ظهورالحق، تاریخ نبیل، تاریخ شهدای امر، تاریخ امری خراسان،ذکر شده، امّا به نظر میرسد جامعترین تاریخ حیات جناب ملّا حسین را جناب روحالله مهرابخانی به زبان انگلیسی با عنوان Mulla Husayn: Disciple at Dawn نوشته باشند که در ۱۹۸۷ توسّط کلمات پرس در ۲۸۶ صفحه به طبع رسید. متأسّفانه این کتاب گرانقدر هنوز به فارسی ترجمه نشده است. لهذا، برای تنظیم این تاریخچۀ مختصر از سایر منابع امری استفاده شد.
[۹] نصرتالله محمّدحسینی، حضرت باب، ص۴۳۲ / تاریخ نبیل، ص۳۲۸