اِد لابونته: مُلحد تا ۵۴ سالگی

اِد لابونته: مُلحد تا ۵۴ سالگی / ۱۸ آوریل ۲۰۰۸

اتول Athol، ماساچوست / تاریخ اقبال نوامبر ۲۰۰۷

بعد از آن که تمامی عمرم را ملحد بودم، نتیجه گرفتم، به عنوان بخشی از بحران میانۀ حیات، که باید چیزی وجود داشته باشد که بهتر از هیچ چیز باشد. انسان‌گرایان غیرمذهبی گویند که تو باید مفهوم و معنا را برای خود بیافرینی، امّا وقتی با عالمی عظیم روبرو می‌شوی که اهمّیتی به تو نمی‌دهد، چنین کاری بس دشوار است.

با فلسفۀ مزبور، همیشه در تنهایی به سر می‌بری. وقتی تنها هستی یافتن معنا و مفهوم نیز دشوار است. با دنیای کاملاً ماشینی باور داشتم. امّا اگر از هیچ بتوانی چیزی بیافرینی، باید از جایی شروع کنی. علم جوابگوی همه چیز نیست. حتّی به این نکته نپرداختم که بپرسم منشأ این عالم کجا است.

بنابراین در ۵۴ سالگی، الحاد دیگر روحم را ارضاء نمی‌کرد. نیازی مبرم به یافتن چیزی داشتم که غذای روحم باشد. این نیاز بر تمامی وجودم سنگینی می‌کرد؛ گویی کوهی بر شانه‌ام جا خوش کرده بود. افسرده شدم؛ بنابراین به تحقیق در ادیان گوناگون پرداختم.

آئین بودایی از همه کمتر مسأله‌دار بود، امّا دقیقاً همان نبود که می‌خواستم. سپس به یاد امر بهائی افتادم، که ده سال قبل تحقیقی درباره‌اش کرده بدم. موقعی که شروع به مطالعه دربارۀ امر مبارک کردم، واقعاً جذبم کرد. پنداری چنان به من چسبید که رهایی از آن امکان نداشت.

جالب آن که، انجذاب من به امر مبارک، بیش از آن که ناشی از عقل باشد، از قلبم سرچشمه می‌گرفت، بخصوص اصل وحدت – جامعۀ واحد و خدای واحد. تجربه‌ای متفاوت برای من بود زیرا با الحاد توانسته بودم به نحوی رضایت‌بخش مسائل عقلانی را حلّ کنم.

از طرف دیگر، اگرچه امر بهائی دیانت بود، امّا به نحوی عینی واقعیت داشت؛ چیزی که می‌توانم بپذیرم (در حال حاضر مشغول مطالعۀ کتاب گاد پاسز بای اثر حضرت شوقی افندی هستم تا دربارۀ تحوّلات اوّلیه امر مبارک مطلبی فرا گیرم.) یکی از سؤالاتی که در زمان تحقیق دربارۀ ادیان ذهنم را درگیر می‌کرد این بود که، “آیا آن دین در دنیای واقعی هم عمل می‌کند؟” امر بهائی عمل می‌کند. برابری دو جنس را، ترک تعصّبات را و بسیاری از سایر اصولی را که به آن باور دارم ترویج می‌دهد.

از ماه نوامبر بهائی شده‌ام، امّا قبل از آن در خودم تغییری و تفاوتی مشاهده کرده‌ام. یکی از بزرگترین تغییرات این است که به مراتب کمتر از قبل قضاوت می‌کنم و وقتی به غیبت و بدگویی بپردازم مچ خودم را می‌گیرم. (غیبت و بدگویی در امر بهائی ممنوع است.) متوجّه نمی‌شدم که چقدر به این کار می‌پردازم. وقتی شما دربارۀ سایر مردمان صحبت می‌کنیم، که همیشه این کار را می‌کنیم، غیبت کردن چقدر آسان است.

بردبارتر هم شده‌ام و می‌توانم هر امری را به خداوند تفویض کنم. مثلاً، اتومبیلم اخیراً از پشت دچار حادثه شد اگرچه خودم جان سالم به در بردم، امّا اتومبیل جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. این تصادف واقعاً ایمان را تقویت کرد. قبل از آن که بهائی شوم، به احتمال قوی دچار ترس و وحشت می‌شدم و ترسم را با داد و فریاد سر فردی خالی می‌کردم که صبب تصادف شده بود. امّا توانستم خونسردی خودم را حفظ کنم و با خود بگویم، “هر کسی ممکن است اشتباه بکند.”

توانایی خودداری و کفّ نفس گویی باری را از دوش من برداشت. قبل از آن که به امر بهائی اقبال کنم اتّکاء من به جریان مطلوب امور بود که به من قوّت می‌بخشید و اعتماد به خویشتن می‌داد. اگر کارها درست انجام نمی‌شد و امور بر وفق مراد نبود، تشویش و اضطراب به جانم چنگ می‌انداخت.

تغییر دیگری که رخ داد این است که دیگر دربارۀ دین لحن آمیخته به طعنه ندارم. همسرم، گوندولین Gwendolyn کاتولیکی است که جمیع باورهای خود را در عمل نشان می‌دهد و زمانی که من لحنی طعنه‌آمیز داشتم به من گوشزد می‌کرد. حالا کسی را می‌بیند که به دین و اعتقاد او و نیز سایر ادیان احترام می‌گذارد. در شخصیت من هم تغییری احساس کرده است. شادمان‌ترم و کمتر بحث و جدل می‌کنم.

اقرار می‌کنم که هنوز لحظاتی در زندگی‌ام هست که وجود خدا را زیر سؤال می‎برم. در این اوقات افکار پاسکار را به ذهنم فرا می‌خوانم که این فیلسوف قرن هفدهم آنچه را که به عنوان شرط‌بندی پاسکال[۱] شهرت یافته مطرح ساخت. او می‌گوید، “اگر شرط ببندی که خدا وجود دارد، به زندگی ابدی دست می‌یابی؛ اگر “شرط را ببازی”، مطلقاً هیچ چیز از دست نمی‌دهی.

Ed LaBonte: An atheist until age 54

April 18, 2008

Ed LaBonte

Athol, Massachusetts
Baha’i since November 2007

After being an atheist my whole life, I decided, as part of a midlife crisis, that there had to be something out there that was better than nothing. Secular humanists say you have to make your own meaning, but when you’re faced with a gigantic universe that doesn’t care about you, it’s hard to do.

With that philosophy, you always wind up being alone. And it’s hard to find meaning when you’re alone. I used to believe in a totally mechanical universe. But if you create something from scratch, you have to start somewhere. Science can’t explain everything. I didn’t even go to the point of asking where the universe comes from.

So at age 54, atheism wasn’t nurturing my soul. I desperately needed to find something that would. The need lay in my stomach like a brick. It made me depressed. So I investigated various religions.

Buddhism seemed the least problematic, but it didn’t hit the spot. Then I remembered the Baha’i Faith, which I had looked into about 10 years earlier. As I began reading about the Faith, it became a real attraction. It latched onto me and wouldn’t let go.

Interestingly, my attraction to the Faith was coming more from my heart than my head, particularly the principle of oneness — one society, one God. That was a different experience for me as being an atheist had satisfactorily helped me resolve intellectual questions.

On the other hand, although the Baha’i Faith is a religion, it’s objectively real, something I can accept. (I’m currently reading God Passes By by Shoghi Effendi to learn about the early development of the Faith.) One of the questions I asked while investigating religions was “Does it work in the real world?” The Baha’i Faith does. It promotes the equality of the sexes and the elimination of prejudice, among other social principles I believe in.

I’ve been a Baha’i only since November, but I’ve already noticed a difference in myself. One of the biggest changes is being less judgmental and catching myself when I gossip. (Backbiting and gossip are forbidden in the Baha’i Faith.) I didn’t realize how often I do that. It’s easy to do in conversations when you’re talking about other people, which is what we do all the time.

I’ve also become more patient and able to turn things over to God. For example, my car was recently rear-ended. I survived, but my car didn’t. The accident actually strengthened my faith. Before becoming a Baha’i, I would possibly have panicked and taken my fear out on the guy who hit me by yelling at him. But I was able to detach myself from the situation and think, “Everyone makes mistakes.”

Being able to detach has taken a weight off me. Before joining the Baha’i Faith I was attached to relying on things going well in life to give me a sense of strength. And I would worry that things wouldn’t go well.

Another change is that I’m no longer sarcastic about religion. My wife, Gwendolyn, is an observant Catholic and would let me know when I was being sarcastic. Now she sees someone who respects her religion as well as other faiths. She also has seen a real change in my personality. I’m happier and less argumentative.

I admit I still have moments in which I question the existence of a God. At these times I call to mind Pascal’s Thoughts, in which the 17th century philosopher introduced what has come to be known as Pascal’s Wager: If you bet that God exists, you get eternal life. If you “lose the bet,” you lose absolutely nothing.



[۱] شرط‌بندی پاسکال (Pascal’s Wager)، که نخستین صورت رسمی و سازمان یافته آن توسط پاسکال، ریاضیدان، فیزیکدان و فیلسوف فرانسوی بیان شد. او گوید که هرچند وجود خدا اثبات‌نشده باشد، برای رسیدن به نتیجه‌های دل‌خواه‌تر، عاقلانه‌تر آن است که به وجود خدا اعتقاد داشته باشیم. مقصود پاسکال از این برهان، این نیست که وجود خداوند را مبرهن سازد، بلکه او درصدد است نشان دهد که صلاح شرط‌بند عاقل در این است که بر سر وجود خدا شرط ببندد. شرط‌بندی پاسکال از موضع ندانم‌گرایی بحث می‌کند، یعنی از موضع کسانی که نسبت به وجود خدا اطمینان ندارند. این برهان قصد دارد این افراد را قانع سازد که بهترین تصمیم برای آنان، باور به وجود خداست. شرط‌بندی پاسکال را به نام‌های دیگری نیز خوانده‌اند؛ که از جمله آن‌ها می توان به برهان شرط‌بندی، برهان دفع خطر احتمالی، و برهان معقولیت اشاره نمود – مترجم (به نقل از ویکی‌پدیا)

Comments are closed.