راه کاستن از اندوه عالم انسانی

راه کاستن از اندوه عالم انسانی

سمندر مشکی باف

دیگربار، در گوشه‌ای از این دنیای ما، که به راستی رو به دنائت ره می‌سپارد، جوانی دست به تخریب بناهایی زد که خدایش ساخته بود؛ یعنی کودکانی چند با بزرگسالانی دیگر؛ گویی وجود آنها را در این جهان نیستی که “هستی نما” است لازم نمی‌شمرد یا که شاید دریغش می‌آمد آنها که آنقدر پاک و معصومند در این دنیای آلوده به سر ببرند و چون او به پوچی رسند و افسردگی گیرند.

این ظاهر قضیه است که جوانی چند کودک و بزرگسال، از جمله مادرش و خودش، را به ضرب گلوله کشت و روانۀ جهان دیگر کرد. بسیاری از ما متأثّر شدیم، اشک ریختیم، بغض گره خورده در گلو را به زحمت بازپس فرستادیم، زبان به طعن و لعن گشودیم، دشنام دادیم، قاتل را دیوسیرت خواندیم، امّا آیا هرگز اندیشیدیم چرا چنین شد؟ چرا جوانی که خود می‌توانست آینده‌ای درخشان داشته باشد، اینگونه آیندۀ خود و تنی چند را ضایع ساخت؟ چرا بنایی را که خداوند با هدف و مقصودی ساخته بود، ویران نمود؟

چرا نوک نیزۀ اتّهام را متوجّه او و دیگران کنیم؟ بیاییم از این وقایع و رویدادهای مشابه آن دست عبرتی گیریم و خود را تماشاچی این صحنه و امثال آن ندانیم، بلکه جزئی از این رویداد به حساب آوریم و این که ما نیز کوتاهی کرده‌ایم و در ایجاد جامعه‌ای، به معنای واقعی، خوب اهمال کرده‌ایم. علّت را بررسی کنیم نه آن که به دنبال مسبّبی واحد بگردیم و چون او را مسئول شناختیم خود را تبرئه کنیم.

آیا آن کسی که فیلم‌های پرهیجان می‌سازد تا افراد بیشتری را برای تماشای آن جذب نماید و در آن به راحتی کشتارهای بی‌شمار برای اهداف گذرای این دنیا را به تماشاچی نشان می‌دهد مقصّر نیست؟ پس چرا او را ملامت نکنیم؟

آیا آن کسی که حقّ و حقوق دیگران را با آسودگی وجدان پایمال می‌سازد تا خود از رفاه بیشتر و تجمّل افزون‌تر برخوردار گردد مقصّر نیست؟ پس چرا او را در این واقعه سرزنش نکنیم؟

آیا آن قاضی که به بهانه‌ای واهی، چون برتری نژادی، دینی، وطنی، جنسیتی و امثال آن حق را ندیده می‌گیرد و مجرمی را از مجازات معاف می‌سازد، مقصّر نیست؟ پس چرا او را شماتت نکنیم؟

آیا آن کشیش و هاخام و آخوند و کاهنی که باید پایگاه روحانی در وجود انسانها ایجاد کنند و ارتباطی با عالم پنهان برایشان فراهم آورند و در این میان خود به بیراهه می‌روند و نیازهای انسان را، که موجودی صرفاً مادّی نیست و احتیاجات روحانی نیز دارد، ندیده می‌گیرند و او را به پوچی و نومیدی سوق می‌دهند مقصّر نیستند؟ پس چرا آنها را مسئول ندانیم؟

آیا من که به آسودگی تامّ نشسته‌ام و نگران فقط فرزند یا نوۀ خویشم و به کلّ فرزندان عالم انسانی نمی‌اندیشم و قدمی در جهت رفاه و آسودگی آنها بر نمی‌دارم، مقصّر نیستم؟ پس چرا خویشتن را گناهکار ندانم و از خواب گران بیدار نشوم؟

آیا همین تصاویر کودکان گرسنه که در کشورهای مختلف دنیا تعدادشان اندک نیست و هر روز آماری از مردن از گرسنگی و سرما آنها منتشر می‌شود سبب عصیان جوانان نمی‌شود؟ مسبّب کیست؟ مقصّر کجا است؟ خود را در کدامین سوراخ پنهان کرده است؟ مقصّر تک تک افراد بشر هستند که بیهوده نام خویش را “انسان” نهاده‌اند و بی‌اعتنا به سرنوشت دیگران به راه خویش می‌روند و گلیم خویش از آب بکشند و خود را مرضیّ درگاه خدایشان دانند.

اگر انسانیت را وجودی یکپارچه می‌دانیم، اگر، به قول سعدی، همه اعضاء یک پیکریم، پس چرا از درد اعضاء دیگر دردمان نمی‌آید و بی‌قرارمان نمی‌سازد و چون اینگونه وقایع را می‌شنویم، نهایتاً اشکی می‌افشانیم و راه خویش می‌گیریم و می‌رویم؟

اگر به خدایی اعتقاد داریم، اگر همه را بندگان خالقی واحد می‌دانیم، چرا در جهت اصلاح عالم قدمی بر نمی‌داریم و خود را به کلامی، درج مطلبی، تعریف کردن لطیفه‌ای، ابراز تأسّفی، بیان رویدادی قانع کرده‌ایم؟ این موضوع، یعنی یکپارچگی نوع بشر ابداً ربطی به نژاد و دین و جنسیت ندارد.

انسان موجودی صرفاً مادّی نیست که رفاه مادّی آسوده‌اش سازد و راضی‌اش نماید. او نیازهای دیگر هم دارد. بایدش دیگربار با خدای ارتباطی برقرار کرد؛ بایدش بال دیگرش را به او بازگرداند تا با دو بال مادّی و روحانی پرواز نماید؛ اینک با بالی شکسته توان پروازش از او گرفته شده و در زمرۀ زمینیان شده که در قید و بند این دنیای مادّی چنان گرفتار شده‌اند که دیگر پرواز را فراموش کرده‌اند. باشد که هر یک از ما از خود شروع کنیم و به دیگران چنان محبّت بی شائبه ابراز داریم و چنان امیدی به دلها ببخشیم که گرمای محبّت یخها را آب کند و دیگربار جوانی را با دل یخ‌زده نبینیم که می‌خواهد با گلوله‌ای که به دیگری می‌زند جبران تمامی دلتنگی‌هایش را بنماید. دست حق به همراهتان

Comments are closed.