سنتگرایان مشروعه خواه و آئین بهائی(۱)

سنتگرایان مشروعه خواه و آئین بهائی(۱)

علی اصغر حقدار

در تلاقی فرهنگ سیاسی ایران زمین که زیر نفوذ مذهب قدمائی بود و سیاست مدرن که رهآورد رویارویی و شناخت مدنیت و حقوق دنیای نوین است، آموزه های اجتماعی و سیاسی بهائیت برآمدی از تجدد اعتقادی بشمار می رود؛ این آموزه ها، در مقابل ایده های اهل دیانتی که در جریان مشروطیت به موافقت و مخالفت وارد شدند و تبار فکری شان به اصول کشورداری سنتی می برد، در همراهی با نیازهای جامعه و سیاست ایرانی به عرصه آمدند و بر ایده های سیاست قدمائی خط بطلان کشیدند؛ بهائیت در اعتقادات، سیاست ورزی و فرهنگ بمثابه «آئین پساشیعه» ظاهر شد. طرفه آن که تقسیم پایگان دیانت به مشروعه خواه و مشروطه خواه نیز یکی از غلط های مشهور تاریخ و اندیشه سیاسی است که در یکصد سال گذشته بیشتر تاریخ نگاران و اهل سیاست بر آن بی توجه بوده اند.

رسالات و تألیفات برجای مانده از خوانده شدگان به «آخوندهای مشروطه خواه» بر بنیان های شرعی، به همراهی آنان با جریان مشروطیت دلالت دارند. آنان در وامداری به اصول اعتقادی و سیاست ورزی سنتی، هیچ تفاوتی با سنتگرایان مشروعه خواه نداشتند. در آن دوران مخالفان مشروطیت و آخوندهای مشروعه خواه، نسبت به مشروطه خواهان از صنف مذهبی، واقعی بینانه تر با اندیشه و رویداد سیاسی عصر خود برخورد کردند و از تعارض مشروطیت و آموزه های سنتی نوشتند. آنان از طرفی با آگاهی که از الواح بهائی و دیگر متون رهبران این آئین به دست آورده بودند، به درستی همراهی و همگامی مشروطه و بهائیت را شناختند و بر اهمیت و جایگاه رقیب تازه مذهبی و سیاسی به مقلدان خویش هشدار دادند؛ شیخ فضل الله نوری در میان سنتگرایان مشروعه خواه، آشکارتر و مدامتر از دیگران بر این مسائل شناخت پیدا کرده بود. نوری دانسته بود که مسائلی چون تساوی حقوقی، آموزش و پرورش عمومی، رواداری اعتقادی و… که از آموزه های بهائیت هستند، با آموزه های شیعی معارض و مخالفند و با به اجرا درآوردن آن ها و استقرار مشروطیت، بمثابه سیاست و فرهنگ مدرنیته، پایگاه اقتدار مذهبی او و دیگر آخوندها با چالش جدی مواجه خواهد شد. رهبری بهائیت هم می دانست که ورود مداخله جویانه در مشروطیت، موجبات تبلیغات عوام پرورانه را از سوی سنتگراین مشروعه در پی دارد و دوری از مشروطیت که همراهی فرهنگی و اخلاقی بهائیت و مدرنیته را در جامعه و سیاست ایران با خود دارد، امکان پذیر نیست؛ به همین خاطر، بهائیان و سنتگرایان هر کدام بر بنیان های معرفتی و اعتقادی خویش، موضعی واقع بینانه نسبت به رویداد مشروطیت در پیش گرفتند و  بخشی از تاریخ نانوشته و مسکوت مانده رویارویی مشروعه خواهان و بهائیت را در تاریخ مشروطیت به ثبت رساندند.

 

من سعی می کنم طی مقالاتی از چگونگی برخورد سنت گرایان مشروعه خواه با بهائیت بنویسم؛ از وجود مفاهیم مدرن سیاسی و اجتماعی در آموزه های بهائیان و تفاوت دیدگاه رهبران سنت قدمائی و بهائیان نسبت به مفاهیم سیاست مدرن و مشروطیت هم خواهم نوشت. بلافاصله باید به غلط تاریخی تقسیم پایگان دیانت سنتی به مشروطه خواه و مشروعه خواه اشاره کنم و پیش از آن، به کارگیری مفهوم «روحانیت» برای رهبران شیعه را توضیح می دهم. مفهومی که در میان اهل دیانت شیعه موضوعیتی نداشته و در سال های اخیر همچون چندین مفهوم دیگر، بدون مصداق وارد ادبیات سیاسی و مذهبی ایران شده است.

می دانیم که روحانی،(auctoritas) واژه ای معرف جایگاه آسمانی و متافیزیکی رهبری کلیسا است که ناظر و حاکم بر اقتدار سیاسی رهبری زمینی است و چونان انسان کامل، وجه اشباع شده مرجعیت معنوی را بالاتر از هر قدرت زمینی در دست دارد. منشاء قدرت روحانی، تعالیم پیامبری بوده و برابر با نص دینی، هیچ ولایتی بر عنصر روحانی نیست مگر این که از عالم بالا به او داده شده باشد. بر این اساس، روحانی کسی است که با امورات دنیوی کاری ندارد و به امور اخروی و تنظیم روابط مؤمنان با خداوند اهتمام می ورزد؛ همان گونه که از زبان عیسی در انجیل آمده است، «پادشاهی من در این دنیا نیست. اگر پادشاهی من در این دنیا می بود، پیروان من می جنگیدند تا به یهودان تسلیم نشوم، اما پادشاهی من پادشاهی دنیا نیست.» این نص باعث شد که تمایز آشکاری در جهان مسیحی میان فرمانروایی دین و دنیا شکل گیرد و روحانیت جدا از جسمانیت انگاشته شود. آن شخص که به عوامل روحانی دل می بندد، اقدام جسمانی را به اهلش وامی گذارد و خود در پی آماده سازی روحش برای پیوستن به روح خداوندی و در بهشت برین می شود. از میانه این تلقیات نظم دوگانه «قیصر و خدا» و الزامات آن ها در اداره اجتماعیات و شخصیات به وجود آمد. سده ای دیگر آگوستین قدیس، نسبت میان دو نظم الهی و انسانی را در دو مدینه آسمانی و زمینی به تأمل گذاشت و در رساله «مدینه الهی» نظم دو مدینه را با توجه به جایگاه محبت دوگانه ای که در سرشت انسان به ودیعه گذاشته شده، در تبعیت از هواهای نفسانی یا همان مدینه زمینی و توجه به خداوند و اعراض از انانیت یا مدینه الهی تبیین کرد. با وقوع رنسانس و گسترش ایده های مدرن، سیاست اجرایی از احکام دینی به غایت جدا شد و امور کشورداری نشات گرفته از حقوق طبیعی انسان ها، در قرارداد اجتماعی انسجام یافت؛ بر این پایه روحانیت به امور شخصی و دینی افراد اختصاص یافت و تنظیم امور اجتماعی از آن دولت گردید. روحانی را کاری با سیاست نبود و به مانند اهل صوفیه دنیای شرق، سر در گرو امور آخرتی داشت و حاکمیت اخروی را برتر و عالی تر از حکومت بر رعیت می دانست و در این راه می کوشید.(صد سال اندیشه های ایرانی،ج۱،ص۴۵)

بر اساس آن چه نوشتم، با مراجعه به واقعیت تاریخی دین در ایران، وجود عنصر روحانی در پایگان شیعه نمی توانست به وجود آمده و در جریانات سیاسی ایران از عصر پیشامشروطیت تا به امروز موضوعیت پیدا کند و به کار گیری این اصطلاح برای رهبران مذهبی شیعی، عاری از حقیقت اعتقادی و تهی از معنای عینی است. در بهائیت نیز رهبری به عنوان واسطه مؤمنان و خداوندگار معنی ندارد و آئین بهائیت با جداسازی وظیفه اجتماعی و معنوی مردمان، از پدیده روحانی به معنای دستگاه رهبری کننده اعتقادات فارق است.

ادامه دارد…

Comments are closed.