سنتگرایان مشروعه خواه وآئین بهائی(۲)
علی اصغر حقدار
با مقدمه ای که در نبود عنصر روحانی در شیعه آوردم، به آن غلط تاریخی در معرفی بخشی از پایگان شیعی که مشروطه خواه خوانده شده اند، می پردازم؛ سخن از این غلط، در روشنگری از بنیادهای معرفتی قرار دارد که پایگان دیانت شیعی در جریان مشروطیت به آن پای بند بودند و مفاهیم مدرن سیاست را به تأویل سنت قدمائی می بردند؛ آنان با استناد به کتاب و سنت(دو رکن اساسی مذهب قدمائی)، پارلمان را به شورا، ارتش را به جهادگری، قانون را به اصول شریعت و آزادی را به حق متافیزیک و ارزشی تعبیر می کردند و ادبیات و مفاهیم سیاست مدرن را آکنده از کج اندیشی و گرفتار در انحراف معرفتی قرار می دادند؛ با آشنایی زدایی ازآن تقسیم بندی معلوم می شود:
الف)تمامی علمایی که از مشروطه دفاع کردند و علمایی که به مقابله با مشروطیت اقدام کردند، در مبانی اعتقادی و فرهنگی همانند می اندیشیدند و گرفتار سنتگرایی بودند که در رهیافت های قدمائی از سده هایی پیش از ورود ایران زمین به دوران معاصر در قالب های اندرزنامه ای، فقهی و ارشادی بیان می شدند، به مفاهیم نوین سیاسی و مضامیم مدرن اجرایی پرداخته اند.
ب)در تاریخ نویسی دین و اندیشه(در رابطه با سیاست مدرن ایرانی) نوآئینی دینی که حامل اصلی نوگرایی در مفاهیم سیاست و فرهنگ نوین بوده، در حاشیه قرار گرفته و در تاریخ نگاری مشروطیت، از نقش آفرینانی که در مشروطیت فعال بودند و دل در گرو آئین های تازه اعتقادی داشتند و سر در آستانه دگردیسی معرفتی فرو آورده بودند، به سکوت گذشته شده است.
بنابراین توضیح، آن غلط تاریخی در تاریخ نگاری اندیشه سیاسی قرار دارد و نتایجی که از روشنگری این مساله به دست می آید، در جستجوی واقعیت رویداد تاریخی است که در بنیادها و حوادث مشروطیت پدیدار شد و در تاریخ نگاری مشروطیت به فراموشی سپرده شد. در واقع بخشی از علمای سنتگرای ایران در درک و دریافت واقعیت مشروطیت از نظر فکری تهی بودند و بخش دیگری از آنان توانستند با مصادره به مطلوب واژگان سیاسی مدرن و مفاهیم تازه ای که منورالفکران از دنیای جدید به فرهنگ ایران زمین انتقال داده بودند، آن ها را از معانی حقیقی خود عاری ساخته و هر دو طیف در استقرار مشروطیت، اجرای امر به معروف و نهی از منکر و صیانت از بیضه اسلام و حفظ مذهب اثنی عشریه را هدف گرفته بودند؛ در نهایت در تلاقی هر دوی این دریافت ها، راه برای بنیاد ایدئولوژی سیاسی مذهبیان در دهه های بعدی هموار شد و از دل حضیض عدم شناخت مدرنیته سیاسی و فرهنگی، اوج بنیادگرایی در ایران دوران معاصر به منصه ظهور رسید؛ برای بررسی آن انحراف و این انحطاط، همان طور که اشاره شد، رسالات و لوایح و فتاوی و تلگرافات در کنار کنش هایی که علمای سنت گرا از خود نمایان ساختند، بهترین و منطقی ترین مواد را برای بررسی اندیشه شناسی تاریخی در اختیار ما قرار می دهند. در زمینه وضعیت کسانی مثل شیخ فضل الله نوری که در طیف مشروعه خواه جای دارند، مساله روشن و نوشته های آنان بهترین دلیل بر خواسته ها و ایده هایشان است. اما در مورد طیفی که به غلط از آنان به علمای «مشروطه خواه» نام برده می شود، به نمونه ای از بافتار فکری آخوند خراسانی می پردازم که داعیه رهبری مشروطیت ایران را به او منتسب می کنند؛ در حالی که او هم به مانند علمای مشروعه خواه، تعبیری شرعی از نهادهای جدید سیاسی داشت و بر خلاف طیف مقابل که وجود آن نهادها را برای اجرای احکام شرعی غیر ضروری می دانست و در مفاهیم نوین به حق – از دیدگاه شیعی – انتقاد داشت، علمایی چون آخوند خراسانی بر این باور بودند که آن نهادها و مفاهیم بیانگر ترویج احکام شرعیه، حفظ بیضه اسلام و صیانت از شوکت مذهب جعفری است و از لزوم انطباق موارد راجعه به محاکمات و سیاسات با موازین شرعیه سخن می گفت.(ر.ک: مذاکرات دارالشورای ملی، ۷ ذیحجه ۱۳۲۴ ق؛ روزنامه مجلس، سال اول، شماره ۳۱؛ تاریخ انقلاب ایران، محیط مافی، نسخه مصحح، ص ۲۰۵) در کج فهمی آخوند خراسانی از بنیان های مشروطیت و عدم آگاهی ایشان از دگرگونی زمانه همین بس که برای محمد علی شاه و پس از آن احمد شاه قاجار، اندرزنامه های قدمائی صادر می کرد(مرگی در نور-زندگی آخوند خراسانی، ص ۱۷۹ و مجله العرفان، ج ۲: الوصایا العشر او کیف یوصی العلما الملوک) و با این رفتار، بنیان های سنت فکری خویش را در ورود و دریافت مشروطیت بیان و آشکار می ساخت. نمونه دیگری از درک آخوند خراسانی از پدیده مشروطیت را در گزارش دیدار سیاحی فرانسوی با وی می تواند خواند.(ر.ک: مسافرت کاپیتن آنژینیور به ایران و بین النهرین در سال ۱۹۰۸) همین موارد را می توان در رسالاتی که از سوی به اصطلاح علمای مشروطه خواهی چون سید عبدالحسین لاری(قانون در اتحاد دولت و ملت،ص ۱۰)، شیخ اسماعیل محلاتی (رساله اللئالی المربوطه فی وجوب المشروطه،ص ۳) و شیخ محمد حسین نائینی نوشته و منتشر شده است، به تأمل گذاشت.(ر.ک: واقعات اتفاقیه در روزگار،ص ۲۵۰ و ص ۳۷۲)
در میان کنشگران داخلی از صنف پایگان دیانت که در مشروطیت فعال بودند، سید محمد طباطبایی یکی از افرادی است که حدود آشنایی خود را از مشروطیت این گونه بیان می کرد:«ما ممالک مشروطه را که خودمان ندیده بودیم، ولی آن چه شنیده بودیم و آن هایی که ممالک مشروطه را دیده، به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است، ما هم شوق و عشقی حاصل نموده، تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم.»(صورت مذاکرات مجلس، ۱۴ شوال ۱۳۲۵) سید عبدالله بهبهانی نیز که روی اغراض شخصی و صنفی در صفوف مشروطه خواهان داخل شده بود و همانند طباطبایی خود خواسته در اولین پارلمان ایران حاضر می شد، کیفیت شعور سیاسی خود را از نظام سیاسی مشروطیت چنین می نمایاند:«حالا بعضی می گویند ما مشروطه طلب و یا جمهوری طلب می باشیم. به خدای عالمیان، به اجداد طاهرینم قسم است که این حرف ها را مردم به ما می بندند… ما نگفتیم پادشاه نمی خواهیم. ما نگفتیم دشمن پادشاه می باشیم. مکرر چه در حضرت عبدالعظیم و چه در شهر و چه در منبر، تمام از این پادشاه اظهار رضایت کردیم. الحق و الانصاف پادشاه رئوف و مهربان و رحم دل می باشد… ولی آن چه داد کردیم و آن چه نوشتیم، تمام را بعکس حالیش کردند… به خدا قسم است که این مطالب و شایعات دروغ است، مدرسه را می خواهیم چه کنیم، قصد ما عدل و رفع ظلم است که رعیت از دست نرود. مردم به خارجه پناه نبرند، مملکت خراب نشود… ما عدل و عدالت خانه می خواهیم، ما اجرای قانون اسلام را می خواهیم… ما نمی خواهیم مشروطه و جمهوری، ما می گوییم مجلس مشروعه عدالت خانه.»(تاریخ بیداری ایرانیان،ص ۴۴۳)
این ها نمونه ای از موارد بسیاری است که در نوشته ها، لوایح، تلگرافات و بیانیه های علمای «مشروطه خواه» مندرج و حکایت از مصادره به مطلوبی دارد که از آرمان ها، اهداف و واقعیت نظام سیاسی مشروطیت و رویداد سرنوشت ساز جنبش مشروطیت در ایران به وقوع پیوست و در بی توجهی و دقتی که لازمه تحقیقات تاریخی است، انحرافی بر انحرافاتی افزود که در یکصد سال گذشته، گریبانگیر مشروطیت و مشروطه پژوهی در ایران بوده است.
داده های تاریخی در بیشتر موارد ذهن خواننده مکتوبات و رسالات دو طیف علمای «مشروطه خواه» و مشروعه خواه را به این نظر هم جلب می کند که آیا نمی توان دعوای این دو طیف را جدالی در عرصه قدرت دنیوی آنان دانست تا این که آن لفاظی های دو طرفه را در فضای معرفتی گذاشت؟ یعنی آن برخوردها، بیشتر دغدغه قدرت و حفظ آن را داشتند تا دغدغه ای معرفتی که سر در گریبان دریافت دگرگونی در نظام اندیشگی داشته و التزام به پایان سنت و شروع معرفتی نوین را نمایندگی می کرد و در نوشته های منورالفکران و نوآئینان آن دوران ثبت شده است. تلگرفات – رسالات – لوایح و سخنرانی هایی که به گوشه ای از آن ها اشاره کردم، از هر دو طرف صادر شده و تاریخ مشروطیت ایران آن ها را در خاطره خود ثبت کرده، سیطره قدرت خواهی را بر معرفت خواهی نمایان می کنند و گذر دهه هایی از آن دوران و شفاف شدن گسستی که در امر سیاست از جهان قدیم به وقوع پیوسته، روشن ترین دلیل عقلانی و تاریخی را در اختیار ما قرار می دهد که تقسیم غلطی را در مشروعه خواهی و مشروطه خواهی آخوندهای عصر مشروطیت به چالش بکشیم.
احمد کسروی در مقام تاریخ نگار مشروطیت بدرستی دریافته بود که ورود سنتگرایان به رویدادهای مشروطه خواهی، نه از روی عقیده و آگاهی از تغییرات سیاست در دنیای جدید بود و نه در پی تحولی در سیاست ایرانی بودند، بلکه آن ها نقشی از مشروطیت را برای بقای قبای سنتی خود می خواستند و در این خواسته شان، مشروطه خواه همان را می گفت که مشروعه خواه از آن سخن می گفت؛ کسروی می نویسد:«کاری که دو سید و هم دستان ایشان کردند بسیار ارجدار می بود و باید همیشه در تاریخ نام های آنان به بزرگی برده شود. ولی ایشان می بایست در پی آن کار در اندیشه راه بردن مردم باشند و این شگفت است که نبودند، و همان داده شدن فرمان مشروطه و باز شدن دارالشوری و نوشته شدن قانون اساسی را بس دانسته و به کار دیگری نیاز ندیدند. این کار نتیجه آن را داد که تا دیرگاهی در همه جا رشته در دست ملایان و روضه خوانان می بود و اینان به دلخواه خود مشروطه را همان رواج «شریعت» می زندیدند، و از قرآن و احادیث دلیل ها یادی می کردند و انبوه مردم جنبش را جز برای همین نمی دانستند.»(تاریخ مشروطه ایران، ص ۲۶۱)
ادامه دارد…