نامه رامین زیبائی از زندان رجایی شهر

نامه رامین زیبائی از زندان رجایی شهر

عزیزانم

ما کم کم به انتهای سال نزدیک می شویم. و این دومین عیدی است که در کنارتان نیستم و هر چه می گذرد بیش از گذشته به وجودتان محتاج می شوم و نبودتان بیش از قبل احساس می شود. می دانید درست است که زمان در بیرون مثل برق می گذرد اما در زندان، زمان می خزد و خیلی کند حرکت می کند.

می دانید، در اینجا فرصت های زیادی پیدا می شود تا آدم در مورد زندگی، گذشته، خاطرات، مفاهیم، رفتارها و آینده فکر کند و با آنها سرگرم و دلخوش باشد. و واقعیت این است که بین من و شما فقط یک دیوار فاصله است اما سال ها طول می کشد تا این دیوار شکسته شود، و تنها چیزی که می تواند این تحمل را بالا ببرد امید است. امید، یک روزنه در تاریکی است، این یک درس زندگی است بنابراین اگر نا امید بشوید، پیشاپیش باختید چون نا امیدی یک افسانه است.

عزیزانم، زندگی بازی های زیادی دارد، باید امروز را دریابید کسی نمی داند که آینده چه بی رحمی های دیگری به دنبال دارد. عمق زخم هایمان در زندگی نشانه ی تلخی تجربه هاست پس اجازه ندهید افکار منفی چیزهایی که بر آنها کنترل ندارید در شما نفوذ نماید زیرا تصمیم هایی که ما انسان ها در زندگی می گیریم اغلب آنها بیان گر نظام ارزشی ماست. دوستانم، من به این زندگی باور دارم، نه به خاطر آینده ای که در پیش دارم بلکه به خاطر مسیری است که پشت سر گذاشتم بنابراین اگر تنها همین وضعیت، سرنوشت من باشد، آن را سپاس می گویم. پس بدانید اگر در زندگی در هر کاری، کیفیت برایتان مهم باشد، بایستی برایش وقت صرف کنید. برای عده ای طول زمان مهم است و برای عده ای عرض زمان، برای شما چی؟

برای بالا بردن کیفیت زندگی،دانستن، اراده و عملخیلی مهم است. هیچ می دانید که اراده بزرگ ترین منبع انرژی عالم است؟ اراده تو، فکر تو را به واقعیت تبدیل می کند. دشمن اراده ترس است. و وقتی می ترسید نمی توانید خوب عمل کنید و همیشه دنیا آنطور که شما می خواهین واقعیت پیدا نمی کند و حقیقت هم همیشه آن چیزی نیست که انتظار دارید. پس در این زندگی چیزهای مهم تری هم هست. زندگی یعنی استفاده از لحظه ها، زندگی یک فرصت استثنایی برای مهرورزیدن است. انسان بی احساس، کسی است که از فقدان چیزی در زندگی رنج نبرد. آیا اگر شما به کسی یا چیزی اهمیت ندهید، باز هم فکر می کنید که زنده اید؟ بنابراین، ما باید زندگیمان را صرف چیزی با ارزش تر از خودمان کنیم. خب اگر می توانید، دنیا را جای بهتری برای زیستن کنید، و اگر نمی توانید دنیای خودتان را جای بهتری برای زندگی کنید.

می دانید هر از گاهی شب ها که در تختم با خودم خلوت می کنم از شدت تاثر یاد این شعر فریدون مشیری می افتم:

زندگی در چشم من، شب های بی مهتاب را ماند شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند

و وقتی خوب فکر می کنم می بینم که اوراق زندگی من، نازک تر از برگ روزگار و پیچیده تر از گرداب زمان است. و گاهی اوقات که موقع هواخوری که در حیات قدم می زنم دنیای دیگری را تصور می کنم و بعد به خود می گم به آسمان نگاه کن و آنچه هست را ببین، آیا این درخشش را نمی بینی؟ و آن وقت امیدم را مجددا باز میابم و الان حتی در نهایت آرزوهایم انقدر امید نداشتم. این را بدانید چه زمانی که در دنیای درون خود هستم و چه زمانی که در دنیای بیرون شما با من هستین. با ذکرتان مانوسم و با یادتان دلخوش.

آزادی برای من یعنی با تو بودن و اینجاست که غربت برایم معنا پیدا می کند زیرا غربت یعنی تو اینجایی اما دلت جای دیگر است. وحکایت من همچنان باقی است

دوستتان دارم

رامین زیبائی

زندان رجائی شهر ۱۵/۱۲/۹۱

Comments are closed.