“فرقۀ ضالّه” نزد فقیهان به چه معناست؟
دکتر آریا حق گو
نگاهی به کتب فقهی شیعیان امامیه نشان می دهد که فقهای امامیه ترمینولوژی خاص خود را در نام گذاری مردمان دارند. در فقه شیعه مردم به دو دسته کلی تقسیم می شوند: مسلمان و غیرمسلمان. مسلمانان نیز بر دو دسته شیعه دوازده امامی و مسلمانان غیردوازده امامی تقسیم می شوند. دسته نخست را مومن(به معنای اخص کلمه) نیز می نامند و آن را در مقابل مفهوم عام تری تحت عنوان مسلمان به کار می برند. در فقه شیعه “مومن” به کسی گفته می شود که شیعه دوازده امامی باشد. این اصطلاح آثاری نیز در فقه امامیه دارد. برای مثال در باب نکاح، شوهر دادن دختر مومن به مرد مسلمان غیرمومن کراهت دارد که منظور از آن تزویج دختر شیعه دوازده امامی با مرد مسلمان سنی مذهب یا غیرمعتقد به دوازده امام است.
غیرمسلمانان هم در کتب فقهی شیعیان کافر نامیده می شوند. کافران از نظر فقیهان به دو اعتبار تقسیم می شوند. اول به اعتبار دین و دوم به اعتبار سیاست. کافران به اعتبار دین به دو دسته اهل کتاب و غیراهل کتاب تقسیم می شوند. به اعتبار سیاست اما کافران را در دو دسته حربی وغیرحربی جای می دهند. کافران غیرحربی هم یا اهل ذمه هستند یا در بلاد کفر زندگی می کنند. آنان که در بلاد کفر زندگی می کنند، همواره هدفی بالقوه برای تبدیل شدن به کافر حربی هستند و هرگاه که بین حکومتی که در سایه آن زندگی می کنند با حکومت مسلمانان جنگی دربگیرد، جان و مال و ناموسشان بر مسلمین حلال می شود. اهل ذمّه اما کافرانی هستند که فارغ از اعتقاداتشان در قلمرو حکومت مسلمانان زندگی می کنند و با پذیرش حکومت مسلمانان بر خود و پرداخت مبلغی به عنوان جزیه، جان و مال و ناموس خود را در پناه این حکومت قرار داده اند.
هرکدام از دسته بندی های فوق دارای آثار فقهی مخصوص به خود است که در کتابهای فقهاء به تفصیل مورد مطالعه قرار گرفته است. مجموعه این آثار در عمل حقوق اقلیت های مذهبی و غیرمسلمانان را در قلمرو مسلمانان شیعه دوازده امامی تعیین می کند. اما هر چه در میان کتابان فقیهان شیعه از متقدمین گرفته تا متاخرّین جستجو نمایید، عنوانی به نام ” فرقه ضالّه” نمی یابید. به عبارت دیگر، در دسته بندی هایی که فقیهان امامیه از مردم ارائه کرده اند، تقسیم مردم به ضالّه و غیرضالّه دیده نمی شود. پس باید دید که عنوان “فرقه ضالّه” که بویژه برای اشاره به “بهائیان” استفاده می شود از کجا آمده و چه اثراتی بر آن در فقه امامیه بار می شود. در واقع باید دید که چرا فقیهان شیعه پس از ظهور آئین بهائی شروع به استفاده از این اصطلاح برای آن نموده اند و چرا بهائیان را نیز در یکی از دسته بندی هایی که به صورت سنّتی از مردم داشته اند، جای نداده اند؟
واژه “ضالّه” در لغت به معنای گمشده و مخالف هدایت است و در اصطلاح به کسی گفته می شود که از نظر عقاید مذهبی گمراه است و با حق مخالفت می کند. دلیل استفاده از این اصطلاح برای بهائیان نمی تواند اشاره به گمراهی آنان باشد زیرا از نظر شیعیان، مخالفت با حق و گمراهی صفت منحصر بهائیان نیست و هر آنکس که شیعه دوازده امامی نباشد، گمراه است و مخالف حق. بنابراین نه تنها یهودیان و میسحیان، بلکه مسلمانان اهل سنّت هم از نظر روحانیون شیعه گمراه هستند و در راه صحیح مورد پسند خداوند قرار ندارند. اما این اصطلاح بر اساس اعتقاد به گمراهی غیرشیعیان در فقه امامیه راه پیدا نکرده و مورد استفاده فقیهان شیعه برای تعیین حقوق و تکالیف مردم قرار نگرفته است. البته در رابطه با برخی کتاب ها این اصطلاح به کار رفته و برخی فقیهان برای اشاره به کتاب هایی که خواندن آن ها باعث رویگردان شدن از اعتقادات شیعیان می شود، از اصطلاح “کتب ضالّه” استفاده کرده اند. اما به هر حال این اصطلاح در رابطه با افراد به کار نرفته و بیشتر اصطلاحی اصول عقایدی است تا فقهی.
واژه “فرقه” هم اگرچه کلمه ای عربی است اما در معنایی که امروزه از آن اراده می شود هرگز مورد استفاده فقیهان شیعه نبوده است. کلمه فرقه به شکلی که امروزه استفاده میشود، عبارتی با بار منفی و کم و بیش توهین آمیز است که برای اشاره به گروههایی استفاده می شود که اعتقادات آنها و یا رفتارهایشان از نظر استفاده کنندگان این واژه، غیر عادی و یا غریب محسوب میشود. تعریف دقیق و ثابتی از کلمه فرقه ارائه نشده است اما ظاهراً نوعی همبستگی تشکیلاتی در قالب اعتقاد به باورهایی که بین اعضاء یک گروه مشترک است، بارزترین دلیل استفاده از این واژه توسط برخی به حساب می آید. به هر حال فرقه امروزه به هر معنایی که باشد و هر ویژگی و مشخصه ای که داشته باشد، بعید به نظر می رسد که فقیهان شیعه از آن اطلاعی داشته اند و به همین دلیل این اصطلاح نیز در فقه امامیه وارد نشده است.
با وصف عدم وجود سابقه قابل اعتنائی در فقه امامیه در رابطه با هر دو واژه فوق، ترکیب این دو و اختراع اصطلاح “فرقه ضالّه” و اختصاص آن به پیروان آئین بهائی توسط فقیهان عصر حاضر بسیار جالب توجه است. اینکه اولین بار چه کسی چنین اصطلاحی را بدین منظور به کار برده است دقیقاً مشخص نیست اما به نظر می رسد که کاربرد آن هوشمندانه و با علم به عدم وجود سابقۀ فقهی برای آن صورت گرفته است. به نظر می رسد عدم وجود سابقۀ فقهی برای این اصطلاح یکی از مهم ترین دلایلی بوده است که روحانیون شیعه را به کاربرد این اصطلاح برای بهائیان وا داشته است. به نظر نگارنده، پس از آنکه آئین بهائی در ایران چنان گسترش یافت که روحانیون از ریشه کنی کامل آن در کوتاه مدّت ناامید شدند، این سوال برایشان مطرح شده است که با مردمانی که به هر دلیل پیرو این آئین شده اند و دیگر نمی توان وجودشان را انکار نمود، از این پس باید چگونه رفتار نمود؟ روحانیون با مراجعه به متون فقهی دریافتند که پاسخی که از این منابع برای این سوال به دست می آید، چنان ناخوشایند است که تن دادن به آن به مصلحت آنان نیست. در واقع روحانیون دریافتند که بهائیان نیز مانند یهودیان و مسیحیان و پیروان ده ها و صدها آئین غیراسلامی دیگر، تا زمانی که در قلمرو حکومت مسلمانان در صلح و آرامش زندگی می نمایند و برای مقابله با حکومت مسلمانان دست به اسلحه نبرده اند، قابل تعرّض نبوده و جان و مال و ناموسشان مصون از تعرّض است. در واقع روحانیون دریافتند که افراد جدیدی را نیز باید در فهرست کسانی ثبت نمایند که به آن ها اهل ذمّه گفته می شود. این نتیجه فقهی به مذاق بسیاری از روحانیون خوش نمی آمد چراکه مصون بودن بهائیان از تعرّض را به معنای بازگذاشتن دست رقیب تازه رسیده در تبلیغ آئینی جدید می دیدند. قرار دادن بهائیان در ردیف مسیحیان، یهودیان و سایر اهل ذمّه برای این عده از روحانیون به معنای خلع سلاح خود در برابر آئین بهائی تلقی می شد. مهم ترین و موثرترین سلاح روحانیون تحریک و شوراندن توده های مردم در پای منابر برای سلب امنیت و آسایش بهائیان بود. اگر روحانیون می پذیرفتند که تا بهائیان دست به اسلحه نبرده اند مصون از تعرّض هستند، مهم ترین ابزار خود برای ترساندن توده های مردم از گرایش به این آئین نوظهور را از دست می دادند. به عبارت دیگر اگر روحانیون نمی توانستند با حمله به بهائیان و تصاحب مال و ستاندن جان آنان درس عبرتی برای دیگران فراهم نمایند، ممکن بود بسیاری از مردم خسته از خرافات و تعصّبات مورد تبلیغ منبری ها، به شنیدن پیام آئین نوظهور ایرانی علاقه مند شوند. در نتیجه روحانیون به نام حفظ شیعه و در واقع برای محافظت از بساط قدرت خود، دست به ایجاد بدعتی بزرگ در فقه امامیه زدند و در دسته بندی رایج فقهی در رابطه با مردم، عنوان جدیدی به نام “فرقه ضالّه” را اضافه نمودند. این دسته بندی جدید این امکان را به روحانیون تندرو می داد که از اعطای حقوق اهل ذمّه به بهائیان سر باز زنند و اصولاً هیچ حقی را برای کسانی قائل نباشند که ذیل این دسته جدید قرار می گرفتند. ضمن اینکه فرقه خواندن این افراد، به عدم شکل گیری تصویری دینی و آئینی از ایشان در اذهان کمک می نمود.
نتیجه این بدعت فقهی در عمل دامن زدن به فجایعی حقوق بشری به نام اسلام و شیعه علیه بخشی از جامعه ایران در ۱۷۰ ساله گذشته و انکار حقوق اولیّه انسانی بهائیان توسط بهائی ستیزان بوده است. روحانیون تندرو شیعه موفق شدند با جاانداختن اصطلاح بی پایه و اساس “فرقۀ ضالّه”، عده ای از شهروندان ایران را از حقوق ابتدائی هر انسان محروم نمایند. حقوقی که در اسلام حتی برای کافران و بت پرستان هم به رسمیت شناخته شده است. این روحانیون هنوز نیز با کاربرد این اصطلاح خودساخته همچنان بر طبل نفرت پراکنی بین شهروندان ایران می کوبند و بخشی از جامعه ایران را نجس نامیده و از سایر ایرانیان می خواهند که با آن ها معاشرت ننمایند. رهبر جمهوری اسلامی نیز که خود را فقیهی جامع الشرایط می داند، اخیراً تلاش کرده تا دایره این خشونت ورزی و نفرت پراکنی را گسترده تر نماید و با اضافه کردن واژه “مُضِلّه” به اصطلاح فرقه ضالّه در فتوایی اصطلاح “فرقه ضالّۀ مضلّه” را اختراع نموده و برای بهائیان به کار برده است.
به هر روی هم میهنان مسلمان باید بدانند که اینگونه بازی ها با الفاظ عربی و اختراع این قبیل اصطلاحات، هیچ ریشه و اساسی در اسلام ندارد و صرفاً تلاشی است از سوی برخی روحانیان برای دامن زدن به نفرت بین ایرانیان و سلب مسئولیت از خود در برابر نقض گسترده حقوق بشر بخش های مختلف جامعه و انداختن آن به گردن دین و دستورات دینی موهوم.