جهلای معروف به علم
نویسنده: ایمان مطلق
به یاد شهید فقید دکتر علیمراد داوودی
مقدمه
از آغاز جنبش سید باب که در زمان محمد شاه قاجار صورت گرفت، و پس از آن با ظهور حضرت بهالله (میرزا حسینعلی نوری) و به تبع آن پیدایش آئین بهائی تا به امروز همیشه موجی از فشار و ارعاب بر معتقدین به آئین جدید حاکم بوده است و نویسندگان بسیاری چه بنا به بغض و کینه ی شخصی و چه از روی تعصبات جاهلانه ی دینی مطالب بسیاری در نفی و رد و چسباندن آئین جدید به دول استعماری و در نهایت تخطئه و تخریب دیانت بهائی و مومنین به آن نگاشته و در تیراژهای بالا چاپ و نشر داده اند. که نمونه ی آن میتوان به کتاب آقای مصطفی حسینی طباطبایی (ماجرای باب و بهاء) اشاره کرد که طبق نسخه ای که بنده در دست دارم، چاپ دوم آن تنها در دو هزار نسخه چاپ شده است. و در مقابل نیز اجازه ی نشر و توزیع نه تنها پاسخ به آن کتب،بلکه کتب دینی را نیز بر خود بهائیان گرفته و حتی گاه و بی گاه و با بهانه های مختلفه ی واهی به خانه ی آنها رفته و بدون هیچ دلیلی، علاوه بر غارت اموال و دست اندازی به مایملک آنان، کتب شخصی کتابخانه ی آنها را نیز مصادره کرده و به تاراج میبرند. حال آنکه اگر نه از جانب انصاف، بلکه تنها طبق باور خودشان که می انگارند این آئین از اساس خرافه و جهل و کذب است لابد باید اجازه ی نشر و توزیع را به بهائیان که هیچ، بلکه خودشان توزیع کنند تا بر همگان ثابت شود که آنان راست گفته و این دیانت بر حق نیست. و چون جز این میکنند، لابد آنکه از آنچه که در تعالیم و آثار و الواح موجود در بهائیت است ترس و واهمه دارند.
سبب آشنایی بنده با نویسنده ی کتاب ماجرای باب و بهاء فایل تصویری ایشان در خصوص بهائیت بود که در فضای مجازی ایشان نشر داده که در میان آن سخنان ایشان علاوه بر استفاده ی مکرر از لغات زننده و بی احترامی بر افرادی که به حق یا ناحق و به درست یا غلط، باورمندانی در عالم خاک دارد که تعداد این نفوس در حال حاضر بالغ بر هفت میلیون نفر است بلادرنگ سبب حزن آن عزیزان شدند. به همین سبب بنده بر آن شدم که کتاب ایشان را تهیه کرده و صحت و سلامت نظرات ایشان را که لابد در کتاب با تفسیر بیشتری آمده است بسنجم. که اگر با حقیقت مطابق افتاد آن را پذیرفته و اگر نه پاسخی به ایشان و متاثرین از کتاب ایشان بدهم. که متاسفانه پس از مطالعه ی کتاب وی، نگارنده نه تنها پی به حقیقت نوشته ی ایشان نبرده بلکه بر بنده تفهیم شد که تا چه اندازه آن نفس محقق نما با کینه و عداوت دست به امر خطیر نقد زده است. به حقیقت قسم که سخنان لغو ایشان در هر سطر کتاب مشهود و مبرهن است تا آنجا که اگر معلم اولم حضرت بهالله نبود و در مکتب ایشان تحصیل نکرده بودم و قصد آن داشتم که به همان سبک و سیاق و روش و منشی که ایشان دست به قلم شده است، مینوشتم از برای هر خط و هر توهینی، حقش بود که دو برابرش را نثارش میکردم و از برای هر خطش، صفحه ای در نقد باورهای ایشان مینوشتم، شاید که متنبه شود. حال که روش تقریر اهل بهاء چنان نیست و آموخته ایم که “چون زهر دهند شهد دهیم” و تنها به رفع شبهات بپردازیم.
در این نوشته نگارنده سعی خواهد کرد که با ذکر مطالب ایشان و دیگر ردیه نویسان ، نقدی مطابق با حقیقت تاریخی و عقلی و نقلی بر این کتاب داشته باشد.
آیا دیانت اسلام،آخرین شریعت آسمانی و آخرین دین الهی است؟
تمام باورمندان به ادیان سالفه بر این باورند که پیامبر آنان آخرین پیامبری است که خواهد آمد و از همین روی فرستاده ی الهی پس از دیانت خود را کذاب قلمداد کرده و با او سر ستیز برخواسته و او را منکر بوده اند، کما اینکه اگر چنین نبود، امت بنی اسرائیل پس از ظهور عیسی ابن مریم باید به او متشبث میشده و مسیحیان عالم پس از ظهور محمد ابن عبدالله ایمان آورده و مسلمان میشدند؛ حال میبینیم که چنین نیست و متدین به ادیان پیشین با تکیه بر جملاتی از کتاب آسمانی خود منکر پیامبر بعدی شده اند. فرضاً امت بنی اسرائیل با تکیه بر آیاتی که بر فوق میاورم، رسالت حضرت مسیح را منکرند.
کتاب اشعیای نبی باب چهلم آیه ی هفتم و هشتم: لیکن کلام خدای ما تا ابدالاباد استوار خواهد بود.
مزمور نوزدهم آیه ی هفتم: شریعت خداوند کامل است و جان را بر میگرداند.
مزمور صد و نوزدهم آیه چهل و چهال: شریعت تو را دائماً نگاه خواهم داشت تا ابدالاباد
لاویان باب هجده آیه ی پنجم: احکام مرا بجا آورده و فرائض مرا نگاهدارید.
مزمور صد و نوزده آیه نود هشت: ای خداوند کلام تو تا ابدالاباد در آسمانها پایدار است.
همچنین در نزد مسیحیان عالم نیز وضع چنان است که با توجه به آیاتی معتقدند که کسی که پس از حضرت عیسی ادعای پیامبری کند کذاب است چرا که آخرین پیامبر الهی اوست و به آیاتی که در ذیل آورده میشود تکیه میکنند.
رساله ی اول پطرس رسول باب اول آیه بیست و پنجم: لیکن کلام خدا تا ابدالاباد باقی است و این است آن کلامی که به شما بشارت داده شده است و در رساله ی اول پولس رسول به قرنتیان باب سوم آیه یازده مذکور است ” زیرا بنیادی دیگر هیچ کس نمیتواند نهاد چز آنکه نهاده شده است.
انجیل متی باب بیست و هشتم آیه هجده تا بیست: اینکه من هر روزه تا انتقضای عالم همراه شما میباشم.
انجیل لوقا باب بیست و یکم آیه هجده تا بیست: آسمان و زمین زائل میشود لیکن سخنان من زائل نخواهد شد.
انجیل لوقا باب اول آیه سی و سه: و او بر خاندان یعقوب تا ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود.
در عالم اسلام نیز وضع به همین طریق است و اهل اسلام با تشبث به آیه ای در قران مجید و احادیثی از حضرت رسول اکرم و ائمه ی اطهار بر این باورند که حضرت محمد آخرین پیامبر است. که آن آیه ی مبارکه و احادیث به قرار زیر است.
سوره ی احزاب آیه ی چهلم: ” مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا”. یعنی : محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولى فرستاده خدا و خاتم نبیین است و خدا همواره بر هر چیزى داناست.
سنن ترمذی جلد چهارم صفحه ی ۴۹۹ از حضرت رسول نقد است: “انه سیکون فی امتی ثلاثون کذابون کلهم یزعم انه نبی و انا خاتم النبیین لانبی بعدی.” یعنی: همانا در امت من،سی تن دروغگو خواهند بود که هر کدام می پندارند که نبی است با آنکه من خاتم نبیین هستم.
سنن ترمذی،جلد چهارم،صفحه ۵۳۳: ” ان الرساله و النبوت قد انقطعت فلارسول بعدی و لا نبی” یعنی:همانا رسالت و پیامبری قطع شد و هیچ رسول و نبی ای پس از من نخواهد آمد.
صحیح مسلم، جلد یک،صفحه ۳۷۱: ” ارسلت الی الخلق کافه و ختم بی النبیون.” یعنی: من به سوی همه ی خلق فرستاده شده ام و پیامبران به من، پایان پذیرفته اند.
صحیح بخاری، جلد چهار،صفحه ی ۱۴۴:”کانت بنواسرائیل تسوسهم الانبیاء کلما هلک نبی خلفه نبی و انه لانبی بعدی” یعنی: در میان بنی اسرائیل، انبیاإ به تدبیر امور ایشان میپرداختند و هرگاه نبی ای می مرد پیامبر دیگری جانشین او میشد ولی پس از من، پیامبری نیست.
و بسیار است مثالهای مختلفه از هر یک از ادیان ذکر شده که تنها برای نمونه چندی از آنها آورده شد. حال باید دانست که حقیقت داستان چیست و معقولاً به این سوال پاسخی داد. نگارنده میپندارد که تمامی آیات و اشاراتی که ذکر شد، تماماً دال بر تعلیمی است که میتوان آنرا وحدت بین ادیان دانست،بدین معنا که حقیقت همه ی ادیان یکی است چرا که سخن عهد عتیق و جدید و قران در اصل سخن حق تعالی است ولی هر یک بنا به اقتضای زمانی و مکانی خود و بنا به تغییرات حالیه ی بشر مطرح شده است. مثال،مثال همان بته ی گلی است که هر سال گل می دهد ولی بنا به زمان این گل از غنچه شروع میشود و بعد شکوفا گشته و سپس دوران خزانش فرا میرسد، اما سال بعد از همان بته گل دیگری با همان خصوصیات و صفات دوباره میروید. و چه شیوا این اصل را مولانا جلالدین بلخی آنرا به نظم درآورده است.
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد
دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد
گه پیر و جوان شد
گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق
خود رفت به کشتی
گه گشت خلیل و به دل نار بر آمد
آتش گل از آن شد
یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی
روشنگر عالم
از دیده عیوب چو انوار بر آمد
تا دیده عیان شد
حقا که هم او بود کاندر ید بیضا
میکرد شبانی
در چوب شد و بر صفت مار بر آمد
زان فخر کیان شد
می گشت دمی چند بر این روی زمین او
از بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار بر آمد
تسبیح کنان شد
بالجمله هم او بود که می آمد و می رفت
هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عرب وار بر آمد
دارای جهان شد
منسوخ چه باشد؟ نه تناسخ به حقیقت
آن دلبر زیبا
شمشیر شد و در کف کرار بر آمد
قتال زمان شد
نی نی که هم او بود که می گفت انا الحق
در صوت الهی
منصور نبود آن که بر آن دار بر آمد
نادان به گمان شد
رومی سخن کفر نگفته ست و نگوید
منکر مشویدش
کافر بود آن کس که به انکار بر آمد
از دوزخیان شد
اما چنانچه فضل حق بی پایان است، در کتب ادیان سالفه نیز همیشه اشاراتی تصریحاً بیان شده است که اشاراتی به ظهور پسینی نیز دارد، که ما در اینجا از آنجا که روی سخنمان با اهل اسلام است، اشارات قرانی را در اینجا بیان میکنیم.
در قران میفرماید: مسلمین یک امت محسوبند (۳:۱۱۰) و قبل از آنها امتهای دیگری بوده اند (۱۲:۲۰) و برای هر امتی رسولی مقدر شده ( ۱۰:۴۷) و همینطور زمان معینی برای هر امتی تعیین شده که حتی یک ساعت پس یا پیش نمیشود (۱۰:۴۹و ۱۵:۵ و ۷:۳۴) و مسلمین امت وسط هستند (۲:۱۴۳) و بنابراین بعد از امت اسلام نیز امتی خواهد بود.
وعده ی الهی که وقوع قیامت یا ظهور جدید است با تجدید امت است (۱۰:۴۸.۴۹)و فاصله ی آن از زمان استقرار ظهور اسلام مساوری یک روز خدا که مطابق با هزار سال بشری می باشد خواهد بود. (۳۴:۲۹.۳۰ و ۲۲:۴۷) و طبق وعده امت جدید بعد از هزار سال ظاهر شده است. که استدلال آن بدین شرح است: در سال ۲۶۰ ه.ق امام حسن عسگری آخرین امامی که مردمان او را دیده اند به شهادت رسید. از آنجا که همانطور که پیشتر طبق آیه ی قران اشاره شد یک روز خداوندی همان سال بشری است که در پنجم جمادی سال ۱۲۶۰ ه.ق سید علیمحمد باب اعلام پیامبری کرد.
همچنین در قران مبارک میفرماید: “وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعاً مِّنَ ٱلْمَثَانِی وَٱلْقُرْآنَ ٱلْعَظِیمَ” (۱۵:۸۷) یعنی: و همانا به تو (حضرت رسول) ارسال نمودیم دو هفت و قران عظیم را. هفت در مفاهیم عرفانی اشارت به تن انسانی دارد. مختصر آنکه در این آیه اشاره به دو ظهور پیاپی دارد که به آن وعده داده شده است.
مثالهای قرانی نیز و احادیث مختلفه ی معتبر بسیار است که از حوصله ی این نوشته خارج، و در کتب متنوعه ی مختلفه به تفسیر آمده است.
پاسخ به مسئله ی خاتم النبیین
لغت خاتم النبیین در کتاب قران تنها یکبار در سوره ی احزاب آیه ی چهل آمده است. شرح نزول این سوره به تحقیق در خصوص جدایی همسر زید، پسر خوانده ی پیامبر، از همسرش است و همچنین ازدواج وی با خود حضرت رسول.
اولین ایراد ممکنه به این مطلب که حضرت رسول خود را آخرین فرستاده ی خدا میداند، چنان است که اگر اینگونه میبود، این لغت به کرات و مرات در سوره ها و آیات مختلفه آمده و به تشریح و تفضیل بیان میشد و نه در سوره ای با چنین وصف شرح نزول و نه تنها یکبار.
دوم آنکه منظور از خاتم النبیین چنان است که، در شریعت اسلام، پس از حضرت محمد، نبی ای جانشین او نمیشود چنانکه در قوم بنی اسرائیل بود که طبق حدیثی هم که در بالاتر آورده شد حضرت رسول اعلام میکنند که نبی ای جانشین وی نخواهد بود، بلکه نبی در دور حضرت محمد (ص) به ولی تغییر کرد. چنانچه اهل اسلام به امام علی (ع) نمیگویند ” علی نبی الله” بلکه میگویند ” علی ولی الله” و به جای آنکه چون ادیان پیشین به رهبر خود نبی – مانند هارون نبی، یوسف نبی،ذکریای نبی- گویند به ائمه ی اطهار “امام” میگویند.
سوم آنکه طبق باور بهائیان،چنان مستفاد میشود که حضرت محمد(ص) آخرین پیامبر کور آدم بودند. بدین معنا که تمامی پیامبرانی که از زمان حضرت آدم تا حضرت محمد که آخرین آنها بوده است، تماماً مسئله ی اصلی و اساسیشان مبارزه با بت پرستی و قائل شدن به تجسد خدای عز وجل و شراکت قائل شدن برای خداوند بوده است. اما در دور جدیدی که با پیامبر بهائیان آغاز میشود وضع چنین نیست؛ چرا که ندای یکتاپرستی در کره ی خاک به گوش اهل عالم رسید و کسی در عالم خاک نمانده است که این ندا به گوشش نرسیده باشد؛ و ندای جدید که اس اساس تعالیم حضرت بهالله است مسئله ی وحدت عالم انسانی است و نه دیگر یکتا پرستی. زیرا که همانطور که عرض شد یکتاپرستی و مسئله ی الوهیت دیگر اظهر من الشمس است و برهان واضحه ایست که به واسطه ی آن حکمای الهی اثبات و نشر داده شده است.
همچنین اگر منظور نه خاتم النبیین بلکه خاتم المرسلین هم باشد، نیز طبق آیاتی که در قران مبارک موجود است و البته طبق تبیین حضرت بهالله، مطلب واضح و مشخص میشود. در کتاب قران مجید در آیات بسیاری اشاره بدان شده است که در قیامت لقاء الله صورت میگیرد. چنانچه میفرمایند: روزی خداوند خواهد آمد (مطففین ۴ ـ فجر۲۲)ایام الله خواهد آمد (ابراهیم آیه ۵ ـ جاثیه ۱۴) خدا را ملاقات خواهید کرد (بقره ۴۶، انعام ۱۵۴ ، رعد آیه ۳، کهف آیه ۱۱۰، عنکبوت آیه ۵، روم آیه ۸) مردمان به سوی خدا نگاه خواهند کرد (قیامت ۲۳) بعضی از مردمان در آن روز از دیدار خدایشان در حجاب خواهند بود (مطففین ، ۱۵) در روز دیدار خدا به خداوند سوگند خواهند خورد (مجادله ، ۱۸) آیات لقاءالله و آمدن خداوند در روز قیامت بحدی مذکور و متحتم است که از حضرت رسول روایت شده که خداوند را مانند ماه شب چهارده ملاقات خواهید کرد. اگر به ظاهر این آیات توجه شود، و اگر تعاریفی که از خداوند در خود آیات قران موجود است نیز توجه داده شود، عقل سلیم پی بدان میبرد که ملاقات کردن با آن ذات الهی، که غیب است با چشم سر موجود نیست. و با توجه به معانی که از مفهوم قیامت مستفاد میشود – که ما در این رساله به تشریح آن نیز خواهیم پرداخت – و همچنین با دقیق شدن در مفهوم الوهیت، پی بدان خواهیم برد که در ظهور جدید لقاء الله صورت گرفته است و قیامت دیانت اسلام سر رسیده است. “حضرت بهاالله در کتاب ایقان معنی خاتم النبیین را به افصح بیان ذکر فرموده اند و در الواح مبارکه از حضرت رسول (ص) این طور تعبیر فرموده که: به انتهت النبوت و الرساله، و تشریح فرموده اند که مقصود از ختم نبوت و رسالت به حضرت محمد (ص) همانا مژده و بشارت لقاءالله در قیامت است که یوم الله ظاهر میشود و مظهر امرالله بر سریر خلافت الهیه مستقر میگردد.” (اقداح الفلاح جلد ۲ ص ۱۴۲)
در پاسخ به مسئله ی ادعاهای مختلفه ی سید علی محمد باب.
مدعب پس از آوردن نصی از حضرت باب که در آن میفرمایند:” نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حق مسلمین واسع فرمود تا آنکه آنها را نجات دهد، مقامی که اول خلق است و مظهر ظهور انی انا الله، چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمد ظاهر فرمود و به احکام قران در کتاب اول، حکم فرمود تا آنکه مردم مضطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید” (منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه ی اولی صفحه ی ۸۴ و ۸۵) مینگارند: “مایه ی حیرت است که منادی ایمان و اخلاق، چگونه به خود اجازه داده تا (افترای بر خدا) را (رحمت واسع) شمارد و به بهانه ی مضطرب نشدن مردم، هر لحظه به رنگی درآید؟! با آنکه این کار، مردم هشیار را بیشتر به تردید می افکند چنانکه بسیاری از پیروان او، به دلیل همین ادعاهای ناسازگار، عهد خود را شکستند و به کیش پیشین بازگشتند….”
ایشان گویا فراموش کرده اند که در ادیان سالفه نیز وجود دعاوی مختلفه نیز موجود بوده است چنانچه حضرت ابراهیم نیز از جمله پیامبرانی بوده که مقامات متفاوتی در خصوص ایشان ذکر گردیده است؛ از امام صادق (ع) در خصوص مقامات متفاوت حضرت ابراهیم روایت ذیل نقل شده است: “إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْیَاءَ قَالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً“، مضمون بیان: خداى تبارک و تعالى ابراهیم را بنده خود گرفت پیش از آن که او را نبی نماید و او را نبی خود برگزید پیش از آن که رسولش کند و رسول خود ساخت پیش از آن که خلیلش گرداند و خلیلش گرفت پیش از آن که امامش قرار دهد، پس چون همه این مقامات را برایش گرد آورد فرمود: همانا من ترا امام مردم قرار دادم. و یا گویا مدعیان فراموش کرده اند که حضرت مسیح نیز از جمله پیامبرانی بودند که در ابتدای ظهور مقامشان را من باب مصلحت نزد همگان فاش نکردند و حواریینشان را صراحتاً از فاش کردن مقام حضرتشان به عنوان مسیح موعود منع نمودند تا بدانجا که مردم برای آن حضرت مقامات متفاوتی قائل بودند؛ چنانچه در انجیل لوقا، باب ۹، آیه ۱۸ به بعد آمده است: ” یک روز عیسی به تنهایی در حضور شاگردانش دعا می کرد از آنان پرسید: ((مردم مرا که می دانند؟)) جواب دادند: ((بعضی ها می گویند تو یحیی تعمید دهنده ای، عده ای می گویند تو الیاس هستی و عده ای هم می گویند که یکی از انبیای پیشین زنده شده است)). عیسی فرمود: ((شما مرا که می دانید؟)) پطرس جواب داد: مسیح خدا. بعد به آنان دستور اکید داد که این موضوع را به هیچ کس نگویند“. مطلب دیگر آنکه، حضرت عیسی چه در حضور شورا (مشایخ قوم، سران کاهنان و علمای یهود) و چه در حضور پیلاطس زمانی که از مقام آن حضرت سؤال شد صراحتاً مقام خود را به زبان نیاورده و مقام حقیقی خود را نزد آنان فاش نکرد؛ چنانچه در انجیل لوقا، باب ۲۲، آیه ۶۶ به بعد آمده است: ” و عیسی را به حضور شورا آوردند و گفتند: (( به ما بگو آیا تو مسیح هستی؟)) عیسی جواب داد: (( اگر به شما بگویم، گفته مرا باور نخواهید کرد و اگر سؤال بکنم، جواب نمی دهید. امّا از این به بعد پسر انسان به دست راست خدای قادر خواهد نشست)) همگی گفتند: ((پس پسر خدا هستی؟)) عیسی جواب داد: ((خودتان می گویید که هستم))”. حضرت عیسی حتی در بیانات خویش خطاب به یهودیان صراحتاً از نسخ دیانت یهود صحبت نمی کردند تا افرادی که تحمل درک حقایق جدید را نداشته محتجب نگردند؛ چرا که یهودیان منتظر موعودی بودند که ترویج شریعتشان را بنماید، نه ابطال آن را! لذا، آن حضرت تدریجاً امر الهی را آشکار ساخته و رسالت خویش را تکمیل نمودند. از حضرت عیسی در انجیل متی، باب ۵، آیه ۱۷ به بعد آمده است: ” فکر نکنید که من آمده ام تا تورات و نوشته های انبیا را منسوخ نمایم. نیامده ام تا منسوخ کنم، بلکه تا به کمال برسانم. یقین بدانید که تا آسمان و زمین بر جای هستند، هیچ حرف و نقطه ای از تورات از بین نخواهد رفت تا همه آن به انجام برسد. پس هرگاه کسی حتّی کوچکترین احکام شریعت را بشکند و به دیگران چنین تعلیم دهد در پادشاهی آسمان پست ترین فرد محسوب خواهد شد“.
حضرت بهاءالله مراحل دعوت حضرت باب را اعلام مقام بابیت علم الهی، قائمیت، رسالت و مظهریّت الهیّه بیان می فرمایند: “ فاذکروا یا قوم حین الذی جائکم منزل البیان بآیات قدس بدیع و قال انا باب العلم و من یعتقد فی حقّی فوق ذلک فقد افتری علیّ و اکتسب فی نفسه اثما عظیما. ثمّ قال انّی انا القائم الحقّ الّذی انتم بظهوره وعدتم فی صحائف عزّ کریم. ثمّ قال عزّ ذکره بانّی انا نقطه الاوّلیّه و انّها لمحمّد رسول الله کما سمعتم و شهدتم فی الواح الله الملک الحکیم …”، مضمون بیان: پس بیاد آورید ای قوم، زمانی را که منزّل بیان آیات تازه ای را از جانب خدا برای شما آورد و گفت من باب علمم و کسی که فوق این مقام برای من قائل شود گناه بزرگی را مرتکب شده؛ سپس فرمود من همان قائمی هستم که شما در کتاب هایتان به ظهورش وعده داده شده اید. پس از آن فرمود من نقطه اولیّه یعنی همان حقیقت محمّدیه هستم که شما در الواح خویش ملاحظه نموده اید.
و اما معنای بابیت نیز به معنای باب امام زمان بودن نیست، چرا که حضرت باب خودش ادعایش در ابتدا که در کتاب قیوم الاسماءکه اولین کتاب ایشان است قائمیت بود. و همچنین پس از آنکه حضرت باب ادعای نبوتش را نیز مطرح کرد و حتی پس از آن نزد بهائیان نیز، همچنان لقب “باب” برای ایشان موجود بوده و هست و خواهد بود. چرا که منظور از بابیت سید علی محمد، نه باب امام غایب، بلکه باب “من یظهر الله” است. و از همین روی است که اولین مومنین به “من یظهر الله” –حضرت بهالله- همان بابیان بودند, چرا که آثار حضرت باب به منزله ی دری بود از برای ورود به شهر من یظهر الله.
آیا سید باب امی بود؟
طبق گواهی تاریخ و آنچه که تاریخ نگاران نگاشته اند، چنان است که سید علی محمد شیرازی در کودکی بنا به خواست جناب خال (حاجی میرزا سید علی) بر سر کلاس های شیخ عابد چند جلسه ای حاضر شده است ولی از آنجا که نام برده اهل تحصیل علوم نبوده پس از چند جلسه مکتب خانه را رها کرده است و همچنین در سنین جوانی نیز به مدت دو سال به کربلا رفته و در سر کلاسهای سید کاظم رشتی حاضر میشده است. که این مسئله را هیچ یک از محققین و مالفین اعم از بابی و بهایی و غیره انکار نکرده و نمیکنند. ( فاضل مازندرانی در اسرار الاآثار و رهبران و رهروان، آیتی در کواکب الدریه، نبیل زرندی در تاریخ نبیل، محمد علی فیضی در کتاب حضرت نقطه ی اولی، ابوالقاسم افنان در کتاب عهد اعلی، نصرت الله محمد حسینی در کتاب حضرت باب و …) اما مسئله چنان است که آقای طباطبایی از کتاب خود مفاوضات حضرت عبدالبهاء (عباس افندی) جمله ای را جسته و میاورند که در آن ذکر شده است که “در میان طائفه ی شیعیان عموماً مسلم است که ابدا حضرت در هیچ مدرسه ای تحصیل نفرموده و نزد کسی اکتساب علوم نکردند” که منظور ایشان در این مختصر شرح حال که درباره ی حضرت باب نگاشته اند نه تاکید و نه فضلی را در خصوص امی بودن دیده میشود، بلکه تنها منظور چنان است که سید باب تحصیل علوم را بر طبق روال معمول که از مقدمات آغاز و به درجات عالیات رسد را نکرده اند و بر هر شخص نیز واضح و مبرهن است که در چند جلسه حضور در مکتب خانه و یک سال و اندی در محضر کلاسهای شیخیه حاضر شدن، سوادی چنان نمیاورد که بتوان آن فرد را تحصیل کرده و یا از آن طرف امی نامید. کما اینکه در خود مجلس ولیعهد در تبریز نیز، هنگامی که از سید باب سوالاتی در خصوص صرف و نحو ( که از مقدمات است) نیز علماء پرسیدند، سید در پاسخ گفت که در کودکی چیزهایی آموخته بودم و فی الحال فراموش کرده ام. مدعی گویا فرض را بر آن گرفته اند که در مفاوضات که حاصل گفتگو در زمان ناهار است، حضرت عبدالبهاء قصد آن داشته است که کتاب تاریخی ای با دقت و نظر مورخین نگاشته شود. فی الحال که چنین نیست.
مدعی ، با بیان این سخن که حضرت رسول اکرم (ص) امی بودند، امی بودن را فضل شمرده و بر این باورند که گویی دلیل حقانیت حضرتشان امی بودن است! فی الحال که چنین نیست، چرا که اگر دلیل حقانیت امی بودن باشد، حضرت محمد، هیچگاه کتابت آیات قرانی را نمیکردند و خودشان کاتب وحی نبودند، بلکه بنا به شهادت تاریخ و تمام مورخین دور اسلام، این کاتبین و حافظین بودند که متن قران را نوشته و یا حفظ میکردند، و بر کس پوشیده نیست، که سخن گفتن نیازی به رفتن بر سر هیچ کلاسی ندارد، کما اینکه کودکان نیز، قبل از اینکه بر سر کلاسی بروند، سخن گفتن را از والدین و اطرافیان میاموزند. و اساساً به همین دلیل بود که قران از آنجا که حافظین و کاتبین قران بسیار بودند و از طرفی عمر آنان نیز رو به پایان بود و عده ای نیز در غزوات به شهادت رسیده بودند، عثمان مصلحت اندیشی کرد و حافظین و متون به جای مانده از کاتبین را جمع کرده و قران واحد را پدید آورد.
مدعی در ادامه نیز سخن از تاثیرات کلاس سید کاظم رشتی که در آن آرای شیخیه نیز تعلیم داده میشده است بر ذهن سیدعلیمحمد باب را مطرح کرده و می پندارد که از تاثیر افکار و آراء شیخیه است که سید باب مطالبی در کتب خود نگاشته است. فارغ از اینکه اگر سخنی صحت داشته و مطابق با حقیقت باشد، بیان و تکرار آن بدون ایراد است؛ گویا خود مدعی و دیگر مدعیان که این مسئله را مطرح کرده اند فراموش کرده اند که بخش اعظم کتاب قران مبارک نیز در خصوص داستانهایی در شرح و حال رسولین و انبیای سابق است که به طور تمام و کمال در کتاب عهد عتیق، پیش از نزول آیات قران، موجود بوده است و به تحقیق میتوان گفت که داستانهای مشابهی که در قران آمده است به دقت و توضیح و تفسیری که عهد عتیق نیست و لابد اگر نگارنده بخواهد چون حضرات ردیه نویس بپندارد و با بغض و عناد سخن راند استغفرالله باید بگوید که قران مجید کپی ناقص از کتب آسمانی گذشتگان است. اتقوالله
پاسخ به مسئله ی قیامت
بر هیچکس پوشیده نیست که در کتاب قران کریم به کرات در خصوص قیامت آیات و کلمات بالغه ای ذکر شده است. اما اهل اسلام تنها به معانی ظاهری این مفهوم توجه کرده و از معانی متکثره ی آن غافل شده اند، و جالب آنکه هنگامی که به تفسیر، معانی مختلفه ی آن حضرت نقطه ی اولی (سید باب) و حضرت بهالله اشاره میکنند و معانی مختلفه ی آنرا ظاهر و آشکار میکنند؛ عده ای به جای تامل و تفکر و بررسی و تحری بیشتر، چون کودکان، لجوجانه بر سر حرف خود مانده و حاضر نیستند قدری از نعمت خداوندی که وجه تمایز انسان با دیگر موجودات که همانا عقل است بهره جسته و اصل داستان بر آنها مشخص و معین شود.
یکی از معانی قیامت که در قرآن مبارک به آن اشاره شده است همانا معنای روز داوری است که میتوان آنرا قیامت کبری نامید که در این معنا، دلالت به مسئله ی بقای نفس، پس از ترک روح از تن دارد که فلاسفه و حکما و پیامبران الهی به آن بسیار پرداخته اند. در این قیامت که بنا به نص صریح قران که میفرماید: “وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ” (سوره ی روم آیه ۱۲) روز جزاء و مجازات و مکافات است که هیچکس جز خداوند از چگونگی آن خبری ندارد چنانچه در قران میفرماید: “إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ” (سوره ی لقمان آیه ی سی و چهار)
اما معنای دوم قیامت، دلالت بر قیامت هر دیانتی دارد، که منظور از پایان هر دین و آغاز ظهور هر دینی است، چنانچه حضرت باب میفرمایند: مراد از یوم قیامت یوم ظهور شجره حقیقت است و مشاهده نمیشود که احدی از شیعه یوم قیامت را فهمیده باشد بلکه هه موهوماً امری را توهم نموده که عندالله حقیقت و عند عرف اهل حقیقت مقصود از یوم قیامت است نیست که از وقت ظهور شجره ی حقیقت در هر زمان بهر اسم الی حین غروب آن یوم قیامت است مثلاً از یوم بعثت عیسی (ص) تا یوم عروج آن قیامت موسی بود که ظهورالله در آن ظاهر بود به ظهور آن حقیقت که جزا داد هرکس مومن به موسی بود بقول خود و هر کس مومن نبود جزا داد به قول خود زیرا که ماشهدالله در آن زمان ما شهدالله فی الانجیل بود و بعد از یوم بعثت رسول الله (ص) تا یوم عروج آن قیامت عیسی (ص) بود که شجره ی حقیقت ظاهره شد در هیکل محمدیه و جزا داد هر کس که مومن به عیسی بود و عذاب فرمود به قول خود هر کس مومن بآن نبود و از حین ظهور شجره ی بیان الی مایغرب قیامت رسول الله (ص) هست که در قران خداوند وعده فرموده که اول آن بعد از دو ساعت و یازده دقیقه از شب پنجم جمادی الاوی سنه هزار و دویست و شصت که سنه هزار و دویست و هفتاد بعثت میشود اول یوم قیامت قران بود و الی غروب شجره ی حقیقت قیامت قران است زیرا که شیء تا به مقام کمال نرسد قیامت اون نمیشود و کمال دین اسلام الی اول ظهور منتهی شد و از اول ظهور تا حین غروب اثمار شجره ی اسلام آنچه هست ظاهر میشود و قیامت بیان در ظهور من یظهرالله است…” (منتخب آثار و آیات از حضرت نقطه ی اولی صفحه ی ۷۶، و همچنین در بیان فارسی، باب سابع از واحد ثانی )
و یا حضرت بهالله در کتاب مستطاب ایقان با ذکر چندی از آیات قران و با شرح تفسیر چنین میفرماید: “با اینکه چقدر از آیات مُنزله که صریح به این مطلب عظیم و امر کبیر است مع ذلک انکار نمودهاند و به هوای خود تفسیر کردهاند.چنانچه می فرماید: “وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللّه و لِقَائهِ اُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتی وَ اُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ اَلِیمٌ.” و همچنین می فرماید: “الَّذِینَ یَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و اَنَّهُمْ إلَیْهِ رَاجِعُونَ.” و در مقام دیگر: “قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً.”و در مقامی دیگر: “فَمَنْ کَانَ یَرجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً.” و در مقامی دیگر: “یُدَبِّرُ الاَمرَ یُفَصِّلُ الآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقَاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ.” جمیع این آیات مدلّه بر لقاء را که حکمی محکم تر از آن در کتب سماوی ملحوظ نگشته انکار نمودهاند و از این رتبه بلند اعلی و مرتبه ارجمند ابهی خود را محروم ساختهاند. و بعضی ذکر نمودهاند که مقصود از لقاء، تجلّی اللّه است در قیامت. و حال آنکه اگر گویند تجلّی عامّ مقصود است این در همه اشیاء موجود است. چنانچه از قبل ثابت شد که همه اشیاء محلّ و مظهر تجلّی آن سلطان حقیقی هستند و آثار اشراقِ شمسِ مجلّی در مرایای موجودات موجود و لائح است. بلکه اگر انسان را بصر معنوی الهی مفتوح شود ملاحظه می نماید که هیچ شیء بی ظهور تجلّی پادشاه حقیقی موجود نه. چنانچه همه ممکنات و مخلوقات را ملاحظه می نمائید که حاکی اند از ظهور و بروز آن نور معنوی. و ابواب رضوان الهی را مشاهده می فرمائید که در همه اشیاء مفتوح گشته برای ورود طالبین در مدائن معرفت و حکمت و دخول واصلین در حدائق علم و قدرت. و در هر حدیقه ای عروس معانی ملاحظه آید که در غرف های کلمات در نهایت تزیین و تلطیف جالس اند. و اکثر آیات فرقانی بر این مطلب روحانی مدلّ و مشعر است. “وَ إنْ مِنْ شَیْءٍ إلّا یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ.” شاهدی است ناطق، “وَ کُلَّ شیءٍ اَحْصَیْنَاهُ کِتَاباً” گواهی است صادق. حال اگر مقصود از لقاء اللّه، لقاء این تجلّیات باشد پس جمیع ناس به لقاء طلعت لایزال آن سلطان بی مثال مشرّف اند دیگر تخصیص به قیامت چرا؟ و اگر گویند مقصود تجلّی خاصّ است آن هم اگر در عین ذات است در حضرت علم ازلاً، چنانچه جمعی از صوفیّه این مقام را تعبیر به فیض اقدس نمودهاند، بر فرض تصدیق این رتبه، صدق لقاء برای نفسی در این مقام صادق نیاید لاَجل آنکه این رتبه در غیب ذات محقّق است واحدی به آن فائز نشود. ” السَّبیلُ مَسدُودٌ وَ الطَّلَبُ مَردُودٌ.” افئده مقرّبین به این مقام طیران ننماید تا چه رسد به عقول محدودین و محتجبین. و اگر گویند تجلّی ثانی است که معبّر به فیض مقدّس شده این مسلّماً در عالم خلق است، یعنی در عالم ظهور اوّلیّه و بروز بدعیّه. و این مقام مختصّ به انبیاء و اولیای اوست چه که اعظم و اکبر از ایشان در عوالم وجود موجود نگشته. چنانچه جمیع بر این مطلب مقرّ و مذعن اند. و ایشانند محالّ و مظاهر جمیع صفات ازلیّه و اسماء الهیّه. و ایشانند مرایائی که تمام حکایت می نمایند و جمیع آنچه به ایشان راجع است فی الحقیقه به حضرت ظاهر مستور راجع. و معرفت مبدأ وصول به او حاصل نمی شود مگر به معرفت و وصول این کینونات مشرقه از شمس حقیقت. پس، از لقاء این انوار مقدّسه لقاء اللّه حاصل می شود و از علمشان علم اللّه و از وجهشان وجه اللّه و از اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت این جواهر مجرّده ثابت می شود از برای آن شمس حقیقت باَنّه هُوَ الاَوَّلُ و الآخِرُ وَالظّاهرُ و البَاطِنُ.” و همچنین سائر اسماء عالیه و صفات متعالیه. لهذا هر نفسی که به این انوار مضیئه ممتنعه و شموس مشرقه لائحه در هر ظهور موفّق و فائز شد او به لقاءاللّه فائز است و در مدینه حیات ابدیّه باقیه وارد. و این لقاء میسّر نشود برای احدی الّا در قیامت که قیام نفس اللّه است به مظهر کلّیّه خود. و این است معنی قیامت که در کلّ کتب مسطور و مذکور است و جمیع بشارت داده شدهاند به آن یوم.” (مستطاب ایقان صفحات ۹۱ تا ۹۵)
اما در قران کریم نیز با زبان تمثیل که زبان خاص وحی است که در تمامی کتب آسمانی تمثیل استعاره وجود دارد نیز مفاهیمی وجود دارد که اثبات گر وجود این معنای اخیر الذکر در خصوص مفهوم قیامت است.
در سوره ی مبارکه قیامت در قران مجید حق درباره ی خصوصیات قیامت میفرماید: ” وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (۹) “و خورشید و ماه یک جا جمع شوند ” و همچنین در سوره ی ق آیه ی چهل و دوم میفرماید: یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَهَ بِالْحَقِّ ذَلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ ” آن روز روزی است که همه اموات زنده شده و خارج میشوند. و همچنین در سوره ی انبیاء آیه ی ۱۰۴ میفرماید: یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاء کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِیدُهُ وَعْدًا عَلَیْنَا إِنَّا کُنَّا فَاعِلِینَ “روزى که آسمان را همچون در پیچیدن صفحه نامهها در مىپیچیم همان گونه که بار نخست آفرینش را آغاز کردیم دوباره آن را بازمىگردانیم وعدهاى است بر عهده ما که ما انجامدهنده آنیم ” و همچنین در سوره ی طور میفرمایند: یَوْمَ تَمُورُ السَّمَاء مَوْرًا (۹) “روزى که آسمان سخت در تب و تاب افتد ” وَتَسِیرُ الْجِبَالُ سَیْرًا (۱۰) “و کوهها [جمله] به حرکت درآیند ”
اگر به آیات فوق با دقت نظر و با چشم بصیرت نگریسته شود ، بلادرنگ باید یا بر موهوم بودن و محال بودن این آیات رای دهد و یا آنکه پی به آن برد که تمامی این کلمات و جملات، معانی ظاهری نداشته، بلکه با استعاره و تشبیه مفاهیمی جز آنچه که در ظاهر است دارد. که فرضاً در مورد نخست، منظور از جمع شدن شمس و قمر چنان است که اشاره به دو نام یعنی “علی” و “محمد” دارد که اشارت به نام مبارک حضرت قائم است. در تفسیر آیه ی فوق باید از آیات دیگر کمک جست که بدین شرح میشود که والشمس و ضحیا و القمر اذا تلیها (سوره ی شمس آیات یک و دو ) یعنی قسم به افتاب و اوج نورش و قسم به ماه که پیرو آفتاب است، و در احادیث نقل است که : والشمس رسول الله و… القمر امیرالمومنین … یعنی منظور از شمس حضرت محمد و منظور از قمر حضرت علی است که در نهایت منظور از آن چنان خواهد شد که این دو نام مبارک در کنار هم آمده و تشکیل نام “علی محمد” (ولی قبل نبی) را میدهد. و همچنین در خصوص زنده شدن مردگان که معروف است به معاد جسمانی نیز وضع به همین شکل است و نباید به معانی غیر قابل درک عقلی تشبث جست، چنانچه حتی اعظم فضلاء و فلاسفه ی اسلام از جمله ابوعلی سینا که مفصلاً در خصوص مفهوم بقای روح پرداخته است نیز نتوانست و خود را مجاز ندانست که عقلاً معاد جسمانی را تصدیق کند و تنها بنا به حبی که در دل و براهین واضحه ای که از قران فهم کرده بود متعبداً این معنای ظاهری را پذیرفت و حال آنکه وسیله ی تشخیص صحیح و خطا برای بشر همانا عقل آدمی است و چنانچه مطلبی با عقل سازگار نیفتد به ناچار راهی برای تصدیق باقی نمی ماند. و این ازفضل خداوندی به دور است که به وسیله ای که خود حق در اختیار بندگان گذاشته شود سبب آن شود که به جهل بیفتند. و از طرفی مطلبی را بدون آنکه بتوانند با عقل اثباتش کند بپذیرند.
اما برای مفهوم قیامت معنای دیگری نیز مستفاد میشود، که همانا قیامت در خود فرد است. بدین معنا که پس از اظهار امر قائم موعود در هر دوری و پس از استماع ندای حق، حقیقتاً قیامتی در روح شنونده ایجاد شده و مرده ی روحانی، زنده میشود. و بی جهت نیست که حضرت مسیح در انجیل مبارک میفرمایند” بگذارید مردگان را مردگان دفن کنند” این سخن بدین معناست که فردی که دار فانی را وداع گفته است و به لقای حق فائز نشده است را باید دیگر مردگان (کسانی که هنوز ایمان نیاورده و مرده ی روحانی هستند) دفن کنند. و اینچنین است معنای معجزه ی زنده شدن مرده و الا که در معنای ظاهر این آیه ی مبارکه معنایی نداشته و نخواهد داشت و همچنین بر خلاف آن است که خداوند را ناظم هستی بدانیم، چرا که ناظم حقیقی هیچگاه نظمی که خود ایجاد کرده است را بر هم نخواهد و قانونگذار حقیقی، قوانین خود را زیر پای نخواهد گذاشت.
در شرح و تفسیر مسئله ی معجزه
حضرت باب در کتاب بیان فارسی میفرمایند: “من استدل بغیر الله و آیات البیان و عجز الکل عن الاتیان بمثلها فلا دلیل له و من یروی معجزه بغیر ها فلاحجته له” یعنی: هر کس به چیزی جز کتاب خدا و آیات بیان استدلال کند با وجود آنکه همه از آوردن کتابی همانند آن ناتوانند هیچ دلیلی ندارد و کسی که معجزه ای به جز آن, گزارش کند هیچ حجتی او را نیست.
بل عینه مشابه همین نص را در کتاب قران کریم میتوان یافت چنانچه در سوره ی اسرا آیه ۸۹ تا ۹۳ خواندنی است که میفرماید: قـالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ یَنْبُوعاًَ اَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَْنْهارَ خِلالَها تَفْجیراًَ اَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً اَوْ تَاءْتِىَ بِاللّهِ وَالْمَلائِکَهِ قَبیلاًَ اَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اَوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبّى هَلْ کُنْتُ اِلاّ بَشَراً رَسُولاً) یعنی: و به راستى در این قرآن از هر گونه مثلى گوناگون آوردیم ولى بیشتر مردم جز سر انکار ندارند. و گفتند تا از زمین چشمهاى براى ما نجوشانى هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد. یا [باید] براى تو باغى از درختان خرما و انگور باشد و آشکارا از میان آنها جویبارها روان سازى. یا چنانکه ادعا مىکنى آسمان را پاره پاره بر [سر] ما فرو اندازى یا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آورى. یا براى تو خانهاى از طلا[کارى] باشد یا به آسمان بالا روى و به بالا رفتن تو [هم] اطمینان نخواهیم داشت تا بر ما کتابى نازل کنى که آن را بخوانیم بگو پاک است پروردگار من آیا [من] جز بشرى فرستاده هستم.
اما فارغ از آنکه حضرت رسول نیز متشابهاً همان سخنان سید باب را پیشتر فرموده است اما آیا معجزه دال بر پیامبریست؟ فرض بفرمائید شخصی کار خارق العاده ای بکند که بر خلاف قوانین طبیعت باشد، آیا میشود اینرا دلیل بر معجزه انگاشت ؟ آیا اینکه شخصی هر کاری که به او بگویند وی انجام دهد را میشود معجزه نامید ؟ بله ، در صورتی که این اتفاق بیفتد این فرد معجزه گر است،و در این امر به نحوی قدر است که هر معجزه ای که بخواهیم او انجام میدهد. اینکه کسی از همه ی معجزه گر ها هم حتی قوی تر باشد و حتی اینکه هر معجزه ی ممکنی هم که بخواهیم بکند ارتباطی به پیامبریش ندارد ! شاید بپرسیم چرا این ارتباط را ندارد؟ زیرا که ادعای پیامبر این است که از طرف خداست و راههایی برای سعادت بشر دارد ، حال این دو را برابر ایستای هم قرار دهید یعنی ” از طرف خدا آمدن” و “تعالیمی برای سعادت بشر داشتن “. آیا این دو سنخینی با هم دارند؟ این قیاس به مانند آن است که بگوئیم فردی از این روی که پزشک قلب است و در این عرصه متخصص است و کسی از وی برتر نیست پس لابد باید در عرصه ی مهندسی ساختمان هم متخصص و متبهر بوده باشد. که از این قبیل قیاس ها به نظر از جنس قیاس مع الفارق است و ارزشی ندارد.
پاسخ به مسئله ی اغلاط دستوری و لغوی و همچنین در خصوص اغلاط تاریخی
ما زقران مغز را برداشتیم پوست را بهر خران بگذاشتیم.
مدعیان در صفحاتی چند قلم فرسایی کرده و مدعیند که سید باب اغلاط بسیار دستوری و لغوی داشته و یا از لغات فارسی در متن عربی خود استفاده کرده است و در نهایت این مسئله را دال بر عدم حقانیت ایشان دانسته است. و حال آنکه باید از ایشان پرسید آیا معیار حقانیت ادبیات و دستور زبان است؟ اگر چنین است معیار درستی دستور زبان و ادبیات حق باید یاخلق؟ و در نهایت اگر چنین است که معیار صرف و نحو و دستور زبانی است که خلق پدید آورده است و شما می انگارید که کتاب قران الهی است و حقانیت آن غیر قابل انکار، پس چگونه توجیه میفرمائید وجود اغلاط مختلفه ی دستوری و لغوی را در قران کریم؟ مختصر آنکه اگر شما باغبان هستید بروید باغ خود را بیل بزنید. در ذیل چندی از اغلاط دستوری و لغوی را در متن کتاب قران میاورم. که نشانی باشد برای اهل اسلام، که میزان حق است و نه خلق.
لغتهای موجود در قران که در زبان عربی موجود نیست (جالب آن است که قواعد عربی و صرف و نحو پس از نزول قران و بنا بر نص قران ساخته و پرداخته شده است)
لغات فارسی: “الْأَرَائِکِ” “وَإِسْتَبْرَقٍ” (الکهف ۱۸: ۳۱) ، “أَبَارِیقَ” (الواقعه ۵۶: ۱۸)؛ “وَغَسَّاقًا” (النبأ ۷۸: ۲۵) “سِجِّیلٍ” (الفیل ۱۰۵: ۴)
لغات فارسی قدیمی: “حور” (الرحمن ۵۵: ۷۲)؛ “الجن” (الجن ۷۲: ۱)
لغات آرامی: “هَارُوتَ وَمَارُوتَ” (البقره ۲: ۱۰۲)؛ “سَکینَه” (البقره ۲: ۲۴۸)
لغات عبری: “الْمَاعُونَ” (الماعون ۱۰۷: ۷) وتعنی الصدقه؛ “أَحْبَارَهُمْ” (التوبه ۹: ۳۱) وتعنی معلمیهم؛ “جهنم” (النساء ۴: ۱۱۵، ۱۲۱)
لغات حبشی: “کَمِشْکَاهٍ” (النور ۲۴: ۳۵) وتعنی ککوه.
لغات سریانی: “سُورَهٌ” (التوبه ۹: ۱۲۴) وتعنی فصل/إصحاح؛ “الطَّاغُوتُ” (البقره ۲: ۲۵۷؛ النحل ۱۶: ۳۶) وتعنی الأوثان؛ “الزَّکَاهَ” (البقره ۲: ۱۱۰) وتعنی صدقه؛ “فِرْعَوْنَ” (المزمل ۷۳: ۱۵)
لغات قبطی: “التَّابُوتُ” (البقره ۲: ۲۴۸)
در خصوص وجود اغلاط نحوی
یقول القرآن أنه قد أًعطِیَ: “بلِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُّبِینٌ” (النحل ۱۶: ۱۰۳؛ الشعراء ۲۶: ۱۹۵؛ الزمر ۳۹: ۲۸؛ الشورى ۴۲: ۷؛ الزخرف ۴۳: ۳). على الرغم من ذلک، لا یمکن اعتباره على درجه عالیه من البلاغه بسبب أخطائه الکثیره فی قواعد اللغه العربیه، واستخدامه لکلمات أجنبیه، وأخطائه الهجائیه. نقدم هنا بعض أمثله على أخطاء القواعد العربیه فی النص القرآنی: المائده ۵: ۶۹ (ینبغی تصحیح کلمه “وَالصَّابِئُونَ” إلى “وَالصَّابِئِینَ”)؛ البقره ۲: ۱۷۷ (ینبغی تصحیح کلمه “وَالصَّابِرِینَ” إلى “وَالصَّابِرُونَ”)؛ العمران ۳: ۵۹ (ینبغی تصحیح کلمه “فَیَکُونُ” إلى “فَکَانَ”)؛ البقره ۲: ۱۷، ۸۰، ۱۲۴؛ الأعراف ۷: ۵۶ (ینبغی تصحیح کلمه “قَرِیبٌ” إلى “قَرِیبه”)؛ الأعراف ۷: ۱۶۰ (ینبغی تصحیح کلمه “أَسْبَاطًا” إلى “سبطا”)؛ طه ۲۰: ۶۳ (ینبغی تصحیح “هَذَانِ لَسَاحِرَانِ” إلى “هَذَینِ لَسَاحِرَینِ”)؛ الحج ۲۲: ۱۹ (ینبغی تصحیح عباره “اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ” إلى “اخْتَصَمَا فِی رَبِّهِمَا”)؛ التوبه ۹: ۶۲، ۶۹ (ینبغی تصحیح کلمه “کَالَّذِی” إلى “کَالَّذِین”)؛ المنافقون ۶۳: ۱۰ (ینبغی تصحیح کلمه “وَأَکُن” إلى “وَأَکُون”)؛ النساء ۴: ۱۶۲ (ینبغی تصحیح کلمه “وَالْمُقِیمِینَ” إلى “وَالْمُقِیموُنَ”)؛ والحجرات ۴۹: ۹ (ینبغی تصحیح کلمه “اقْتَتَلُوا” إلى “اقتتلا”). علی داشتی ومحمود الزمخشری (۱۰۷۵-۱۱۴۴ م) من علماء المسلمین المشهورین أشارا إلى أکثر من مئه أخطاء فی قواعد اللغه العربیه (علی دشتی، “ثلاثه وعشرون سنه: دراسه العمل النبوی لمحمد،” Allen
and Unwin, London, 1985، ص. ۵۰).
در خصوص مشکلات تاریخی که در قران به صراحت ذکر شده است ولی اگر معیار را کتاب عهد عتیق بدانیم غلط از آب در میاید!
در خصوص سلسله نسب مریم در قران خلطی بین مریم مادر یسوع و مریم ابن عمران خواهر هارون نبی و حضرت موسی رخ داده است (العمران ۳: ۳۵-۳۶؛ التحریم ۶۶: ۱۲؛ مریم ۱۹: ۲۷-۲۸؛ طه ۲۰: ۹، ۲۹-۳۰) و حال آنکه در عهد عتیق مکتوب است “اسْمُ امْرَأَهِ عَمْرَامَ یُوکَابَدُ بِنْتُ لاوِی التِی وُلِدَتْ لِلاوِی فِی مِصْرَ. فَوَلدَتْ لِعَمْرَامَ هَارُونَ وَمُوسَى وَمَرْیَمَ أُخْتَهُمَا” (العَدَدِ ۲۶: ۵۹؛ الخروج ۱۵: ۲۰) و یا در خصوص نسل مادر یسوع که از نسل داوود از قبیله ی یهوذا است در عهد عتیق به آن اشاره شده است (لوقا ۳: ۲۳، ۳۱، ۳۳؛ عبرانیین ۷: ۱۴؛ رؤیا ۲۲: ۱۶) و چنین نیست که وی از قبیله ی لاوی که از قوم حضرت موسی است .
و یا همچنین در خصوص آنکه در قران در آیات شریفه ی ( یونس ۴۷:۱۰ و نحل ۸۹،۳۶:۱۶) ذکر شده است که برای همه ی امت ها رسولی فرستاده شده است، باید پرسید که آیا در قارات آمریکا،آفریقا، اروپا و استرالیا چنین سخنی ذکر شده است و در تاریخ موجود است؟ اگر بخواهیم به ظاهر این آیات طبق آنگونه که حضرات ردیه نویس گاه و بیگاه به آن چنگ میزنند توجه کنیم،باید حکمی جز آنکه در قران مبارک اغلاطی موجود است ندهیم.
و یا آنکه در خصوص برج های بابل و هامان در قران مبارک ذکر شده است : “وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحًا لَّعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ” (القصص ۲۸: ۳۸؛ المؤمن ۴۰: ۳۶-۳۷) و فرض بر آن شده است که این برج ها در مصر هستند و در زمان فرعون. و حال آنکه طبق کتاب مقدس در(تکوین ۱۱:۱-۹) چنان آمده است این برج در بابل در جنوب عراب است و زمان آن باز میگردد به بعد از طوفان نوح که بسیار فاصله ی زمانی با عصر حضرت موسی دارد.
و یا در قران مجید در سوره ی انعام آیه ی ۸۴ میفرماید: “وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ”
در اینجا نیز تقدم و تاخر انبیاء مد نظر قرار گرفته نشده است بنا به آن چیزی که در تاریخ موجود است و سخن از داوودی شده است که گویا پیش از حضرت موسی است و به نسبت آیه ی ذکر شده است که میتوان درکی از “داوود قبل از موسی داشت” چنانچه حضرت باب میفرمایند:” نظر کن در امت داوود پانصد سال در زبور، تربیت شدند تا آنکه به کمال رسیدند بعد که موسی ظاهر شد قلیلی که از اهل بصیرت و حکمت زبور بودند ایمان آوردند و مابقی ماندند و کل، مابین خود و خدا، خود را محق میدانستند. این بود که میخواستند مکابره با حق کنند.”
فی الحال مدعیان ایراد میفرمایند که در تاریخ مندرج است که حضرت داوود پس از حضرت موسی بوده است. که باید در برابرایراد ایشان پرسید آیا به آیات قران توجهی داشته اید؟
حضرت عبدالبهاء از همین روی میفرمایند: ” در الواح حضرت اعلی (علیمحمد باب) ذکر داوودی است که پیش از حضرت موسی بود. بعضی را گمان چنان که مقصود، داوود بن یسا است و حال آنکه حضرت داوود بن یسا بعد از حضرت موسی بود لهذا مغلین و معرضین که در کمین اند این بهانه را نمودند و بر سر منابر استغفرالله ذکر جهل و نادانی کردند. اما حقیقت حال این که دو داوود است یکی پیش از حضرت موسی، دیگری بعد از حضرت موسی ( اسرار الاثار جلد چهارم ص ۱۱۰)
حال در بیان فارسی به خوبی جوابی به مشاکل صرفی و لغتی پاسخ داده شده است چنانچه میفرمایند: ” اگر نکته گیری در اعراب و قرائت یا قواعد عربیه شود، مردود است زیرا که این قواعد از آیات برداشته میشود، نه آیات بر آنها جاری میشود و شبهه نیست که صاحب این آیات، نفی این قواعد و علم به آنها را از خود نموده بلکه هیچ حجتی نزد اولوالاباب از عدم علم به آنها و اظهار این نوع آیات و کلمات اعظم تر نیست.”
حضرت بهالله در اقتدارات صفحه ی ۲۰۸ میفرمایند: “قران من عندالله نازل شده و شکی هم نیست که کلمات الهیه مقدس بوده از آنچه توهم نموده اند چنانچه بعد معلوم و واضح شد که آن اعتراضات از غل و بغضاءبوده چنانچه بعضی علما جواب بعضی از اعتراضات را به قواعد داده اند”
نگارنده از حضرت یزدان خواستار است که حقیر را عفو فرماید از بیان بعضی از شبهاتی که در فوق ذکر آن رفت. منظور تنها چنان است که نشان داده شود که خلق در تشخیص بعضی از مباحث ناتوان است و اگر باچشم سر و نه با چشم دل آثار مطالعه شود از هر کتابی میتوان ایراداتی گرفت.
در مجلس ولیعهد چه گذشت؟ آیا باب توبه نامه دارد؟
گزارش هشترودی
نزدیک غروب آفتاب بود در حالی که باب از حمام بیرون آمده بود تنها وارد منزل ولیعهد که علماء در آنجا حضور یافته بودند شد و چند علماء قبلاً وارد شده بودند و در صدر مجلس در یمین و یسار ولیعهد نشسته و محل جلوس برای اجلاس باقی نبود ایشان وارد مجلس شده سلام کرد و ایستاد و کسی جواب سلامش را نداد جالی جلوس نشان نداد. لمحه ای سید باب سر پا ایستاد مثل کسی که منتظر جواب و محل جلوس ارائه کردن صاحب بیت یا میزبان است. کسی اعتناء نکرد ولیکن از سیما و وجنات مجلس علائم و آثار حقد و حسد و کینه و ضغینه و عناد و لجاج هویدا و آشکار بود. پس ایشان در گوشه ای با آن حالت ادب و وقار که همیشه داشت نشست و دو دست را از آستین عبا بیرون آورد با هیکل توحید جالس شد.
علماء مقداری به مذاکرات خصوص پرداختند و از ولیعهد سلامت مزاج قبله ی عالم یعنی پادشاه و از وضع نقرس پای شاه سوال کردند و جواب شنیدند و از خلوص تملق به شاه دعاها کردند و آمین گفتند. آنگاه به باب متوجه شده پرسیدند آقا سید مطلب شما چیست و حقیقت مسئله ی ادعای شما بچه سان است باب در کمال متانت و وقار بدون هیچ گونه تغییر حال گفت ” انی انا القائم الذی کنتم به تنظرون” به محض استماع این کلمه مانند اینکه بغتتاً زلزله حادث شود و محلی را به وحشت و اضطراب اندازد همهمه ی عجیبی در حضار مجلس هویدا گردید یکی گفت استغفرالله ربی اتوب الیه این چه جسارتی بود که کردی؟ دیگری گفت لااله الا الله آن یکی گفت معاذالله چهارمین گفت لاحول و لاقوه ی الا بالله العلی العظیم چرا زمین و آسمان خسف و ساقط نمیشوند.
در این وقت شروع به سوالات علمیه کردند نخست ولیعهد گوی نقره ای که دوائر و خطور افلاک و بروج مطابق هیات بطلمیوس بر آن رسم شده بود و به اصطلاح علمای هیات و نجوم آن را کره گویند دست داشت به جانب او غلطانید و مسئله ای از علوم و هیات سوال نمود باب جواب داد من هیات نخوانده ام و از تحصیل علوم بی بهره ام علماء گفتند پس دلیل بر حقیقت و برهان صدق و ادعای شما چیست؟ باب جواب داد آیات و وحی الهی چنانکه بر جدم خاتم انبیاء و احادیث مخبر از این مطلب است که فرموده یظهر باثار مثل القران بر لسان و قلم من جاری میگردد و حجت باقیه آیات الهی است . گفتند مثلاً چطور؟ باب بلا تامل شروع کرد به تلاوت، قدری که خواند علماء بر او غلط نحوی گرفتند و گفتند این عبارات با قواعد صرف و نحو موافقت ندارد و غلط است. سپس باب گفت من امی هستم و تحصیل علوم نکرده ام این آیات بالفطره بر لسان من جاری میشود همان طور که بر لسان جدم نازل میشد و در قران سیصد مورد است که بر خلاف قواعد در دست شما است ولی وحی الهی و کلام الهی است.
بعد حاجی ملا محمود نظام العلماء گفت آیاتی مناسب حال این مجلس اظهار نمائید در این وقت غروب آفتاب و چراغ و شمعدانی ها را روشن کرده بودند باب شروع کرد به خواندن ایاتی شبیه به آیات سوره ی نور که در قران نازل شده است و نظام العلماء آنها را مینوشت در این بین ولیعهد چای طلبید، چای و قلیان آوردند بعد از صرف چای و قلیان نظام العلماء گفت آنچه خواندید تکرار کنید و بعد مجدداً آنها را نوشت با آنچه که باب در اول گفته بود اختلاف داشت، نظام العلماء ایراد گرفت ه آنچه از اول گفتید با آنچه بعد گفتید مغایرت دارد.
بعد از این مذاکرات حاجی میرزا علی پسر میرزا مسعود وزیر خارجه که آدمی تحصیل کرده و با سواد بود و برای تمییز حق از باطل از او نیز دعوت شده بود که در مجلس حاضر باشد، پرسید قوله چه صیغه ای است باب جوابی نداده و از مجلس برخاست و بیرون رفت.
گزارش شیخ حسن زنوزی
شیخ حسن زنوزی که در روز انعقاد جلسه ی علماء در تبریز حضور داشت و در راهروی اطاقی که علماء، ولیعهد و حضرت باب جالس بوده اند ایستاده بود، آنچه را که گذشته دیده و شنیده و سپس برای ملامحمد نبیل به صورت زیر نقل کرده است.
آن روز در آن مجلس حاضر بودم و در خارج محل نزدیک در ایستاده بودم و هر چه در مجلس میگذشت میشنیدم .ملامحمد در دست چپ ولیعهد نشسته بود، حضرت باب میان ملا محمد و ولیعهد جالس بودند وقتی که حضرت باب خود را قائم موعود معرفی فرمود همه حضار را ترس و خوف احاطه کرد سرها را پائین انداختند . سیمای همه تغییر کرد رنگ همه زرد شد. ملامحمد ممقانی با وقاحت تمام گفت: ای جوان بدبخت شیرازی، عراق را خراب کردی حال آمدی آذربایجان را خراب کنی؟
حضرت باب فرمودند: جناب شیخ من به میل خود اینجا نیامده ام شما ها مرا احضار کرده اید و به این مجلس دعوت نموده اید. ملامحمد برآشفت و گفت ای پست ترین پیروان شیطان ساکت باش. حضرت باب فرمودند یا شیخ آنچه از قبل گفتم باز میگویم. نظام العلماء مصلحت چنان دید که از راه دیگر داخل مذاکره شود و به اصل ادعا ایراد نماد پس به حضرت باب رو کرد و گفت شما مدعی مقام بزرگی هستید باید دلیل قاطعی بر صدق ادعای خود اقامه نمائید. حضرت باب فرمودند اقوی دلیل و برهان مهم بر صحت دعوت حضرت رسول الله آیات الهی بود چنانچه در قران فرموده است: ” او لم یکفهم انا انزلنا علیک الکتاب” خداوند این دلیل محکم و برهان متقن را برای اثبات صحت ادعای خود به من عنایت فرموده است چنانچه در مدت دو روز و دو شب به اندازه ی قران مجید آیات الهی از لسان و قلم من جاری میشود. نظام العلماء گفت خوب است در وصف این مجلس مانند آیات قران، آیاتی بفرمائید تا حضرت ولیعهد و سایر علماء شاهد این برهان باشند. حضرت باب مسئول او را اجابت کرد و فرمودند بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الذی خلق السموات و الارض. ملا محمد ممقانی فریاد برآورد که اعراب کلمه را خطا گفتی تو که از قواعد نحو بی خبری چگونه قائم موعود هستی؟ حضرت باب فرمودند در آیات قران نیز رعایت قواعد نحویه نشده زیرا کلام الهی به مقیاس قواعد خلق سنجیده نمیشود نازل و مذکور است ولی چون کلام الهی است هیچکس جرات اعتراض ندارد و همه ی مسلمین قبول دارند. بعد از این بیان ثانیاً به نزول آیات شروع فرمودند و همان جمله قبل را به طرز سابق بیان فرمودند. ملا محمد اعتراض را تجدید کرد. یک نفر دیگر از یک گوشه ای به حضرت باب گفت کلمه ی اشترتن چه صیغه ای است؟ حضرت باب در جواب این سوال این آیات قران را تلاوت نمودند: ” سبحان ربک رب العزه عما یصفون وسلام علی المرسلین و الحمد الله رب العالمین. بعد برخاست و از مجلس بیرون تشریف بردند. نظام العلماء از طرز معامله ی ملامحمد و سایرین در آن مجلس با حضرت باب برآشفت و گفت وای بر مردم تبریز این شخص مدعی چه مقامی است و این مردم از او چه سوالاتی میکنند. این گونه سوالها چه ربطی به ادعای این مقام عظیم دارد… ملا محمد برآشفت و با کمال خشم گفت به شما میگویم بر حذر باشید اگر حلو این جوان را نگیرید طولی نمیکنشد که همه ی مردم پیروی او را میکنند.
ملاها با توجه به شایعاتی که از اقبال مردم ارومیه پخش شده بود و اشتهادی که بنا به تقریر و تحریر ملامحمد تقی در تبریز وجود داشت، به این نتیجه رسیدند که چون محمد شاه با قتل حضرت باب موافقت ندارد امکان صدور چنین فتوایی میسر نیست و اگر هم از طرف آخوند ها و ولیعهد عکس العملی نیاید ممکن است جمعی از مردم اقبال به دیانت باب کنند.
ملاها به بهانه اینکه باب بدون توجه به کسی یا کسب اجازه از هیچ یک از حاضرین از جمله ولیعهد، آن جلسه را ترک کردند صلاح به این دیدند که حضرت باب را چوب بزنند. وقتی این دستور به فراش باشی و فراش های دربار ولیعهد ابلاغ شد همه از آن عمل منکر و سرباز زدند. ناچار سید علی اصغر شیخ الاسلام مبادرت به اینکار نمود و در منزل خودش مرتکب آن عمل شنیع شد.
گزارش میرزا مهدی زعیم الدوله
میرزا مهدی در کتابی که به زبان عربی در رد دیانت بهایی تالیف نموده است با اشاره به حضور پدرش و پدر بزرگش در جلسه ی مباحثه ی علما مینویسد:… نظام العلماء بعد از مباحثات مختلفه اظهار داشت که دعاوی باب همه خالی از حقیقت و باطل می باشد. باب به گفته ی وی اعتراض نموده گفت: ای نظام العلماء این چه حرفی است؟ من همان کسی هستم که هزار سال است منتظر او هستید. نظام العلماء در جواب پرسید تو مهدی منتظر و قائم موعود هستی؟ باب جواب داد بلی، من همان مهدی منتظرم. نظام العلماء مجدداً پرسید آیا تو مهدی نوعی هستی یا مهدی شخصی؟ باب گفت: من شخص مهدی و نفس قائمم. سپس نظام العلماء از اسم و هویت باب سوال نمود. باب گفت: اسمم علیمحمد و مادرم خدیجه و پدرم میرا رضا بزاز و موطنم شیراز است و سنین عمرم در حدود سی و پنج سال است. نظام العلماء گفت: ما منتظر آن مهدی هستیم که اسمش محمد و پدرش حسن و مادرش نرجس و مستقط الراسش سامره است. هویت تو با او چگونه انطباق حاصل میکند؟ باب گفت : بر حسب همین مطالبی که اظهار کردی حجت بر تو تمام شد و صدق ادعای من محقق گردید.
پاسخ به مسئله ی توبه نامه ی باب
ادوارد برون تاریخ نگار انگلیسی اولین بار آن توبه نامه ای که گویا در حال حاضر در کتابخانه ی مجلس شورای ملی (بهارستان) است به چاپ رسانیده است.
۱- چیزی که مورد تردید همگان حتی احمد کسروی که از دشمنان آئین بهایی است، این سوال را طرح کرده است که چرا پایان این به اصطلاح توبه نامه مهر و امضا یا انگشت نخورده است. این سوال، از جمله سوالاتی است که همه ی دشمنان این آئین در خصوصش سکوت کرده اند.
۲- دلیل دیگر عدم واقعیت توبه نامه، از یکی دیگر از مخالفین باب است.از دیگر مخالفان باب حاجی محمد کریم خان کرمانی صاحب (ارشاد العوام) است. حاجی در ایام عمر خود چند ردیه بر دیانت بابی نوشت و همه به چاپ رسیده و در آن ردیه ها هر چه توانسته بر دین بابی تهمت زده و افترا گفته و بالاخره در ارشاد العوام از شنیدن قتل سید باب اظهار سرور و نشان کرده و نوشته است که باب توبه از گفته های خود نکرد و او را کشتند. او در صفحه ی ۱۰۷ ارشاد العوام چاپ بمبئی مینویسد: “بشارتی به جهت مومنان در این ایام بهجت انجام رسید. به طور قطع و یقین و نوشتجات متواتره از تبریز و طهران و سایر بلاد رسید که آن خبیث را به تبریز برده بعد از امر به توبه ی از کفر خود و قبول نکردن او، او را با یکی از اتباعش که برغی خود باقی مانده در بیست و هفتم ماه شعبان امسال که سنه ی هزار و دویست و شصت و شش هجری است در میدان سرباز خانه برده به دیوار بستند و فوجی از سربازان امر کرده او را نشانه ی گلوله ساختند…”
۳- عده ای معتقدند اگر باب قصد توبه داشت الواح قهریه و تند خطاب به وزیر محمد شاه صادر نمیکرد. به طور مثال باب خطاب گوید “فاعلم یا ایها الکافر بالله و المشرک بایاته و المعرض عن جنابه و المستکبر عن بابه ان الله عز و به حاجی میرزا آغاسی جل لایعزب عن علمه شیء و لایعجز فی قدرته شیء و انا ماامهلک فی مقامک و لااغفل عن حکمت فی اعمالک…” کسی که میخواهد توبه کند از در اعتذار در می آید نه ظهور صفت قهار در امر رب مختار.
۴- یکی دیگر از موارد قابل ذکر آن که بعد از مجلس ولیعهد برای وادار کردن باب به توبه و انابه، حکم به تعزیر و چوب زدن او نمودند. فراش ها به احترام سیادت باب امتناع کردند اما میرزا علی اصغر شیخ الاسلام که خود را خود خلیفه ی رسول خدا و نایب امام میدانست برای این که شاید باب توبه کند و از عقاید خود برگردد ایشان را به دست خود ضرب و تعزیر و اذیت فراوان نمود و ملاحظه کرد که این بلایا در مقابل آن روح عظیم و استقامت فخیم اثر و ثمری نبخشید تا بالاخره فتوای قتل داد.
۵- دلیل دیگر اینکه اگر کسی داعیه ای داشته باشد و سپس دست از داعیه ی خود بردارد،باید که تمام پیروانش از راه رفته برگردند و توبه و انابه سرور و مولای خود را بپذیرند؛ در حالی که بعد از کشته شدن باب انقلاب و نهضت او شدت پیدا کرد و بهائیان، اعمال بهائی ستیزان از قبیل تخریب قبرستان ها و اعدام ها و ممنوعیت های تحصیلی بهائیان در ایران و … دلیل این ادعا می دانند و آن را مصداق ضرب المثل ” کس نزند بر درخت بی بر سنگ” می دانند.
۶- اگر مدعی مهدویت و قائمیت اعلام توبه کرده بطلان ادعای خود را بیان کند دیگر نباید اثری از او باقی بماند و کلامش را نفوذی باشد پس چگونه گروه پیروان باب و مومنین به او، محدود به ایران نماند و سراسر جهان را در بر گرفت و اینک بیش از هفت میلیون نفر در سراسر جهان به حقانیت او و مقام بشارت دهنده بودنش برای بهالله ایمان دارند.
پاسخ به مسئله ی خبط دماغ سید باب
به راستی که به سید باب نیز همان تهمت هایی زده شد که در زمانهای گذشته به دیگر پیامبران جهلای ارض روا داشتند. چنانکه نمونه های بارزی از آن در قران مبارک موجود است که در ذیل چندی از این آیات آورده میشود.
سوره ی الشعراء آیه ی بیست و هفت: قَالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ. یعنی: {فرعون} گفت واقعاً این پیامبری که به سوی شما فرستاده شده سخت دیوانه است.
سوره ی الصافات آیه ی سی و شش: وَیَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ. یعنی: و میگفتند آیا ما برای شاعری دیوانه دست از خدایانمان برداریم.
سوره ی الحجر آیه ی ششم: وَقَالُواْ یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ یعنی: و گفتند ای کسی که قران بر او نازل شده است به یقین تو دیوانه ای.
و یا در سوره ی الدخان آیه ی چهارده میفرماید: ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَّجْنُونٌ. یعنی: پس از او روی برتافتند و گفتند تعلیم یافته های دیوانه است.
و خود قران مبارک به همه ی این سخنان پاسخ میدهد و در سوره ی القلم آیه ی دو و سه میفرماید: مَا أَنتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. وَإِنَّ لَکَ لَأَجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ. یعنی: تو به لطف پروردگارت دیوانه نیستی و بی گمان تو را پاداشی بی منت خواهد بود.
ارتباط حضرت بهالله با دولت سزاری روسیه در زمان واقعه ی رمی شاه!
بر اهل تحقیق واضح است که در زمانی که سید باب به شهادت رسید، عده ای از بابیان بنا به حبی که به آن حضرت داشتند، قصد جان ناصرالدین شاه را کردند. نقشه ی این سوء قصد را جناب عظیم و در منزل سلیمان خان که بسیاری از بابیان در آن زمان رفت و آمد داشتند نیز ریخته شده بود. که دست آخر هم دو جوان بابی به نامهای فتح الله قمی و صادق تبریزی و به همراهی فردی به نام حسین میلانی با تفنگ ساچمه ای سوء قصد نافرجامی را انجام داد که نهایت کتف شاهنشاه زخمی میشود. ولی به سبب این عمل نا به خردمندانه،جمع کثیری از بابیان، از جمله میرزاحسینعلی نوری (حضرت بهالله) به کمک عباس که نوکر جناب سلیمان بود دستگیر شدند. جالب آنکه بنا به گفته ی تاریخ و شرح مبسوط ماخذ متعدده در ملاقاتی که پیش از واقعه ی فوق الذکر مابین جناب عظیم و حضرت بهالله رخ داده است، ایشان اکیداً جناب عظیم بر انجام چنین عملی باز میدارد و از ایشان میخواهد که دست به چنین عملی نزند. و همچنین واضح است که اگر فردی چون بهالله که وزیر زاده بوده است و حتی دشمنانش او را انسانی خردمند میدانستند در انجام چنین عملی دست داشت واضحاً هیچگاه نمیپذیرفت که با تفنگ ساچمه ای این اقدام صورت گیرد. کما اینکه یکی از دعاوی که خود ایشان در دادگاهی که فراهم دیده شده بود در این خصوص مطرح کردند،بیان همین مسئله بوده است. شرح این واقعه و شرح حال بابیان و متخاطیان در این امر در کتب تاریخی از جمله مطالع الانوار(نبیل زرندی) و ظهور الحق(فاضل مازندرانی) و حضرت باب (محمد حسینی) و بسیاری دیگر و حتی در روزنامه های وقت آن زمان به تفضیل آمده است و بازگویی آن دراینجا لزومی ندارد.
اما در خصوص آنچه که مدعیان غرض ورزان آنرا به ارتباط بهائیت و شخص حضرت بهالله به دولت روسیه ربطش میدهند، داستان را عبدالحمید اشراق خاوری در کتاب اقداح الفلاح جلد دوم صفحه ی دویست و سی چنین مینگارد: “خواهر بهالله که زوجه ی منشی سفارت روس (میرزا مجید آهی) بود از شوهرش خواست که از سفیر روس درخواست کند اگر ممکن است وساطت بهالله نماید و برادر او را که بیگناه محبوس شده از زندان برهاند میرزا مجید درخواست زوجه ی خود را پذیرفت و به طور خصوصی از سفیر روس درخواست مساعدت کرد. سفیر نظیر به محبتی که به منشی خود داشت به میرزا آقا خان صدر اعظم پیغام فرستاد و تحقیق و رسیدگی شروع شد و بی گناهی بهالله ثابت و پس از چهار ماه حبس (در سیاه چال طهران) حسب الامر صدر اعظم و موافقت شاه مقرر شد که بهالله آزاد شود ولی در طهران نماند و او را به بغداد نفی کردند و با اهل و عیال و بستگان در فصل زمستان و سرمای شدید آنها را به بغداد فرستادند و جمعی از سربازان و عوانان جاهل را همراه آنان کردند که ایشان را به بغداد برسانند….”
واضح شد که رابطه ای بین حضرت بهالله و دولت روسیه موجود نبوده است و هر چه بوده است حاکی از رابطه ی دوستانه ی داماد ایشان با سفیر دولت روسیه بوده است و مضافاً اگر رابطه ای مستقیم بین این دو-منظور دولت روسیه و حضرت بهالله- موجود بود، هیچگاه دولت ایران (با آن شناختی که ما از شاهان قاجاریه و خصوصاً ناصرالدین شاه داریم) جرات آنرا نداشت که به دست نشانده ی روسیه که قدرت اول زمان در جهان بود تعرضی کند و اساساً بتواند چهار ماه وی را محبوس کند و سپس حکم بر تبعیدش را دهد. نکته ی دیگر آنکه حضرت بهالله در همان زمان بنا به پیشنهاد دولت روسیه میتوانست پناهنده ی آن کشور شود که ایشان نپذیرفت. مضافاً میتوان این مطلب را افزود که در دادگاه بیگناهی ایشان آشکار شده بود.
میرزا یحیی نوری که بود ؟
میرزا یحیی ازل فرزند جناب میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری فرزند رضا قلی بیک ابن عباس ابن محمد رضا بیگ ابن محمد علی ابن اخبر ابن شهریار حسن بود که این طایفه از معروفترین خانواده های قریه ی تاکر واقع در محلات نور مازندران آن زمان بود. مادر وی نیز کوچک خانم کرمانشاهی که ایشان یکی از شش همسر میرزا بزرگ بودند.
کوچک خانم در دم پس از تولد اولاد فوت کرده که این واقعه در حدود سال ۱۲۴۷ هجری قمری در شهر طهران در محله ی عربها کوچه ی صدر اعظم اتفاق افتاد. وظیفه ی مراقبت و تربیت اولاد به عهده ی خدیجه خانم یکی دیگر از همسرهای میرزا عباس که مادر میرزاحسینعلی نوری (بهالله)، نساء خانم، میرزا مهدی،سارا خانم(اخت) و میرزا موسی کلیم افتاد و تا سن چهارده سال که ایشان نیز فوت میکند این قضیه صادق بوده است. (۱) و پس از فوت خدیجه خانم وظیفه ی تربیت میرزا یحیی را برادر ایشان میرزا حسینعلی شخصاً به عهده گرفته و خواندن و نوشتن به خط نستعلیق را نزد ایشان میاموزد ولی هیچگاه علاقه ای به آموختن زبان عربی نداشته است هرچند که بنا به خواست بهالله، ملا مهدی کنی مدتها به وی درس میداده است.(۲) شایان ذکر است که میرزا بزرگ نوری پدر وی نیز در سال ۱۲۵۵هجری قمری فوت کرده اند.مختصر آنکه ایام طفولیت وی در طهران و تابستانها بر طبق روال خانواده به تاکر رفته و سپری شد. در سال ۱۲۶۰ هجری قمری بود که سید علیمحمد باب ادعای بابیت را در شیراز کرده و در همین سال است که میرزاحسینعلی نوری به واسطه ی نامه ای که از طرف باب و به دست میرزا حسین بشرویه ای (اول مومن به باب و یکی از هجده تن حروف حی ملقب به باب الباب) به “باب” ایمان میاورد.(۳) و از آنجا که بهالله در آن دوران در خانه چه در طهران و چه در مازندران به تبلیغ آشنایان خود و دعوت به امر جدید میپرداخت، میرزا یحیی نیز در آن جمع ها شرکت میکند و با آئین جدید آشنا شده و نهایتاً وی نیز در سال ۱۲۶۳ نیز به واسطه ی رویت کتاب احسن القصص که تفسیر سوره ی یوسف است، شریعت سید باب را تصدیق میکند. (۴) گویند هنگامی که بابیان وقت در بدشت در اواخر رجب سال ۱۲۶۴ قصد اجماع داشتند میرزا یحیی نیز قصد آن کرد که به این جمع بپیوندد ولی بهالله او را از سفر بازداشت که میتواند علت آن صغر سن وی در آن دوران باشد. میرزا یحیی ی جوان مدتی بعد راهی نور و از آنجا راهی بارفروش شد و بنا به تحقیق در این مکان محمدعلی بارفروش معروف به قدوس (از دیگر حروف حی) و یارانش را که از بدشت به سمت ماکو راهی بودند ملاقات کرد که روحیات و حالات و خضوع و خشوع قدوس تاثیر فراوانی بر روحیات وی گذاشته است. مختصر آنکه پس از این دیدار وی ابتدا همراه با طاهره و میرزا جانی راهی نور مازندران میشود و پس از آن به طهران باز میگردد و پس از شنیدن جریان قلعه ی شیخ طبرسی در اوایل محرم ۱۲۶۵ همراه با بهالله، ملاباقر تبریزی،حاجی میرزای کاشانی و ملازین العابدین عموی خود راهی قلعه ی شیخ طبرسی میشوند که در میان راه در شهر آمل دستگیر میشوند. مرحوم میرزا فضل الله نظام الملک تاکری در یادداشت های خود نقل میکند که ابتدا میرزا یحیی را لخت کرده و در حوض وسط مجلس انداخته و بیرون کشیدند که چوب بزنند که بهالله ممانعت میکند و میگوید او بچه است و تقصیری ندارد اگر قصد زدن دارید مرا بزنید لهذا او را رها کرده بهالله را چوب کاری کردند(۵) و این چوب کاری انقدر ادامه داشت تا از پاهای ایشان خون جاری شد و بعد ملازین العابدین خود را بر پاهای بهالله انداخت و او را به قدری زدند که از حال رفت و در نهایت امر ایشان را پس از چندی ( که بعضی ۴ ماه مدت آنرا میدانند ) به سفارش محمد تقی خان حاکم آمل آزاد کرده و ضمن منصرف کردن ایشان از رفتن به قلعه ی شیخ طبرسی ایشان را روانه ی طهران کردند.گویند پس از چهل روز از بازگشت به طهران خبر شهادت قدوس به میرزا یحیی میرسد که وی از شدت اندوه سه روز تب کرده و بیمار شده است.(۶) در تاریخ مثبوت است که هنگامی که میرزا یحیی ۱۹ سال داشته است که مصادف است با زمانی که سید باب در زندان چهریق بودند نامبرده نامه ای به دستخط بهالله برای حضرتش فرستاده که به وسیله ی ملا علی مراغه ای (سیاح)به سید باب تقدیم کرده و از ایشان خواسته اند که وظیفه ای را ایشان به عهده بگیرد که حضرت باب توقیعی خطاب به وی نوشته و میفرمایند کماکان در ظل حفظ، و صیانت و تربیت بهالله باشد که این نکته نیز مورد تائید مورخین بهایی و ازلی نیز میباشد.(۷)
اما پیش از شهادت سید باب در تبریز،ایشان با مشورتی که با بهالله انجام دادند میرزا یحیی را به عنوان وصی خود انتخاب میکند. چرا که وی هم بسیار آرام بود و هم در دامان خود بهالله پرورش یافته بود و همچنین از خانواده و برادر خود ایشان بود و این چنین نیست که این ادعا فقط از جانب بهالله مطرح شده باشد بلکه در خصوص این قضیه دو نفر دیگر یعنی جناب میرزا موسی کلیم و جناب ملاعبدالکریم قزوینی (میرزا احمد کاتب) نیز با خبر بودند و قرار بر آن شد که این موضوع از میان این جمع چهار نفره خارج نشود که از آن به بعد است که صفاتی چون ” ازل” “اسم الازل” و “مرات الازلیه” به وی داده شد. و در نهایت میرزا یحیی ازل به نسبت لوحی که در ذیل میاید ادعای جانشینی سید باب را میکند. مضمون لوح به فارسی چنین است:
“خداوند بزرگ اعظم از هر بزرگی این لوحی است از طرف خداوند مهیمن قیوم بگو پیدایش همه از خداوند است و همه به او راجع می شوند. این لوح از طرف علی قبل محمد خطاب به کسی است که اسمش با اسم وحید معادل است بگو همه از نقطه بیان ظاهر شده اند ای کسی که به نام وحید نامیده شده ای حفظ کن هر چه که در بیان نازل و به آن امر شده است زیرا تو صراط خداوند بزرگ هستی.” سجع و مهر. حال اگر بنا به این لوح موجود خطاب به میرزا یحیی، وی ادعای جانشینی سید باب را دارد حال باید دانست که وی در خصوص این جانشینی چه کرده است و پیش از آن دانست که اساساً تعلیم باب چه بوده است که ایشان را مامور فرمودند که آن را حفظ کند.
تک تک آیات و ابیات زیر موجود در بیان فارسی و تواقیع دیگر است که در اینجا ما به اختصار میاوریم تا روشن شود نظر سید علی محمد باب در خصوص “من یظهر الله “چه بوده است. علت اینکه به تحلیل این اسم در آثار سید باب میپردازیم این است که در کلیه ی آثار وی، علت تمام احکام و شرایع و قوانین به خاطر این اسم است که باب بشارت ظهور او را میدهد.
” ای اهل بیان نکرده مثل آنچه اهل فرقان نموده و از محبوب خود به هیچ شی محتجب نگشته که ارتفاع بیان عروج به سوی اوست و حظ آخرت اوست” ” بیان راضی نمیگردد از شما الا آنکه ایمان آورید بمن یظهره الله”
” ای اهل بیان اگر ایمان آورید به من یظهرالله، خود مومن میگردید و الا او غنی بوده از کل و هست مثلاً اگر در مقابل شمس الی مالانهایه مرات واقع شود تعکس بر میدارد و حکایت میکند از او و حال آنکه بنفسه غنی است از وجود مرایا و شمسی که در آن منطبع است” ” مراقب ظهور بوده که قدر لمحه ای فاصله نشود مابین ظهور و ایمان کل من آمن بالبیان”
ایشان از کلمه ی لمحه استفاده میکنند که به معنی مدت زمان اندک و کم است و یا در جایی دیگر مینویسد:” اگر در این حین ظاهر شود من اول عابدین و ساجدینم” طبق همین گفته میشود متوجه شد که ظهور من یظهراللهی که خود باب میگوید ظهورش به خاطر بشارت اوست قریب الوقوع است.
” کسی عالم به ظهور نیست غیرالله، هر وقت شود باید کل تصدیق به نقطه ی حقیقت نمایند و شکر الهی به جا آورند”
” ظهور الله در هر ظهور که مراد از مشیت اولیه باشد بهالله بوده و هست که کل شی نزد بها او لاشی بوده و هستند “
“و فی سنته التسع انتم کل خیر تدرکون” و ” و فی سنته التسع انتم بلقاالله ترزقون” توجه داشته باشید که بهالله در سال ۹ و ۱۹ اظهار امر خفی و علنی کرد. و یا در جایی دیگر مینویسد “از مبدا ظهور تا عدد واحد مراقب بوده” همانطور که میدانید عدد واحد ۱۹ است. همینطور به توقیعی که خطاب به ملا باقر تبریزی از حروف حی و همچنین جناب وحید است آن جناب از باب در خصوص ظهور من یظهرالله سوال کرده و ایشان چنان پاسخ داده بودند. همچنین در باب پانزدهم از واحد سوم بیان فارسی مکتوب است : ” ظهور الله در هر ظهور که مراد از مشیت اولیه باشد بهالله بوده و هست که کل شی نزد بها او لاشی بوده و هستند …. هر کس به من یظهرالله ایمان آورد و ایمان به آنچه او امر فرموده آورد ایمان آورده است به خداوند از اولی که از برای اول نیست و در ظل رضای خداوند بیرون آمده بکل رضای او در هر ظهوری و هر کس ایمان به او نیاورد اگر چه در کل عوالم در ایمان و رضای خداوند بوده کل هباء منثوراً میگردد….”
و یا در جای دیگر مکتوب است ” اگر به ظهور او فائز شدی و اطاعت نمودی ثمره ی بیان را ظاهر کردی و الا لایق ذکر نیستی نزد خداوند” ” هیچ حجتی از برای او از نفس خود او اعظم تر نبوده و نیست در نزد کل زیرا که کل آیات و کلمات از بحر وجود او مشرق میگردد و از طمطام یم فضل او مستضیی میشود و از قمقام عز او مستتیر میگردد….”
” اگر کسی یک آیه از او شنود و تلاوت کند بهتر است از آنکه هزار مرتبه بیان را تلاوت نماید. “
“طوبی لمن ینظر الی نظم بهالله و یشکر ربه” ” کل دین نصرت اوست نه اعمالی که در بیان نازل شده”
“مالک یوم الدین در انتهای واحد و ابتدای ثمانین” ظاهر خواهد گشت. واحد همانطور که پیش تر عرض شد به حساب ابجد برابر ۱۹ و ثمانین در عربی یعنی ۸۰ لذا ملاحظه میشود که به کمال وضوح آخر ۱۹سال بعد از اظهار امر خود باب یعنی ۱۲۷۸ و اول ۸۰ یعنی ۱۲۸۰ را معین میکنند.
حال به نسبت این آیات که به نظر واضح هم میاید که معنای آن چیست میرزا یحیی کسانی که مدعی مقام ” من یظهراللهی”شده بودند طرد کرده و یا حتی پا را از حد خود فراتر قرار داده و حکم قتل چند نفر از جمله میرزا اسدالله خویی(دیان) و آقا سید ابراهیم خلیل تبریزی را صادر کرد و یا در کتاب مستیقظ خود مینویسد: “بگو خداوند لعنت کند آنهایی را که در امر خدای تو فساد میکنند که یکی از آنها آن هندی کور و همراهان او میباشند. اینها همه از مشرکین اند و بگو لعنت کند خداوند آن کسانی را که در طهران فساد میکنند.” و یا در نامه ای با این مضمون مینویسد:” … یکی از این مدعیان آن کور هندی است که از راه راست به دور افتاد است. یکی دیگر عبدالکریم در ارض تا (تبریز) است که هرگز راستگو نبود،یکی دیگر کسی به اسم اسد است که از نادانان بوده و غفلت بر او مستولی است و باید استغفار کند. آن دیگری شخصی است که در ارض خا (خراسان) مدعی شد لیکن توبه کرد. دیگری حسین میلانی است که دارای شهوت عظیم است و باید استغفار کند. و بعد علی اکبر در بغداد است که از نادان نادانتر است و نیز حسین نامی در هندوستان است. ” و در نهایت نیز در هنگامی که حضرت بهالله، نیز اعلان من یظهراللهی کرده نیز وی نپذیرفت و چندین بار قصد جان ایشان را کرد که در ادامه نیز این مطلب توضیح داده خواهد شد.
ازل در میان سالهای ۱۲۶۶ تا ۱۲۶۸ گویا در تاکر و مازندران بوده است و در این سال هنگامی که میرزا ابوطالب با قشون خود برای سرکوب بابیان به نور میرود وی زن و فرزند خود را در همانجا گذاشته و با لباس درویشی به رشت و قزوین و از آنجا به کرمانشاه میرود و در آنجا آنقدری میماند که بهالله برادر او با اهل و عیال و یاران به آنجا میرسند (۸) در فاصله ی این مدت وی عامل فروش کالاهای فردی به نام عبدالله قزوینی بود. پس از رسیدن بهالله به شهر وی به سراغ برادر رفته و از ایشان خواست که در سفر به بغداد نیز با وی همراه باشد اما در خانه ای جدا زندگی کند. برادرهم ضمن پذیرفتن خواسته ی وی مبلغی به او داد و او با آن پول چند عدل پنبه خرید و به کسب پرداخت. پس از مدتی وی عازم کرکوک و اردبیل شد و سپس از طریق موصل به مندلیج به بغداد رفت و ابتدا در سوق الشیوخ به کفش فروشی اشتغال یافت و بعد ها عمامه ای به سر کرد و با لباس مبدل و با اسم حاج علی لاس فروش (گچ فروش) معروف بود. اما هرگز با وجود اینکه وصی و جانشین باب بود به اصحاب روی نشان نمیداد و از خوف مختفی بود که حتی محمد علی سلمانی که دلاک و سلمانی بهالله بود و در ایام بغداد نیز آنجا بود در خاطرات خود مینویسد که من در بین سفر به استانبول فهمیدم که وی ازل است.(۹) مختصر آنکه وی در بغداد در محله ی زغال فروشها که از محلات پست آن زمان بغداد بود سکونت میکرد و در همین دوران است که اسدالله دیان به دست غلام وی به قتل میرسد و همچنین حشر و نشر وی با محمد اصفهانی و دشمنی با برادر خود میرزا حسینعلی (بهالله) را تحت تاثیر او در این دوران آغاز میشود و میزان این آزار و اذیت از جانب او و دیگر بابیانی که تحت تاثیر وی بودند تا شدتی است که بهالله به مدت دو سال از بغداد خارج و به کوههای سلیمانیه میرود. (۱۰)
در سال ۱۲۷۹ پس از ده سال اقامت در بغداد فرمان آمد که باید آن دیار را ترک کرده و به استانبول بروند (۱۱) جناب سلمانی در خاطرات خود مینویسد” یحیای ازل در بغداد همیشه در منزل بود و گاهی که بیرون میامد طوری بود که احدی ملتفت نمیشد و در موقع حرکت – منظور سفر به استانبول است- جمال مبارک (بهالله) فرموده بودند که هر جا دلت میخواهد بروی بگو آدم با تو میفرستم که به سلامت بروی گفته بود قربان من هر جا که تشریف ببرید منهم میایم و خودش مصلحت دیده بود که مرا زودتر روانه کنید که من جلوتر باشم و با شما نباشم. یک عرب ظائی نام که مرد زرنگی بود و از احباب بود مامور شد که با ازل برود و ظائی به همراهی ازل جلوتر بطوری که احدی مسبوق نشد از بغداد خارج شده بودند تا موصل که تقریباً ده منزل است ابداً ازل دیده نشد. در موصل در کنار شط چادر مبارک زدیم در اینجا دیدیم که در یک کناری چادر آفتاب گردان کوچکی زده است و آدمی کوتاه قد و بلند ریش در آن منزل دارد ظائی هم همراهش بود به طور حدس بعضی فهمیدیم که این ازل است … میرزا یحیی ازل را هیچیک از احبا درست نشناخته بودند در موصل ازل حضور مبارک از دست ظائی شکایت کرده بود که به من احترام نمیکند و سر خود است ظائی در حضور مبارک به عربی جواب داد که قربان رجا میکنم این مردکه را در پرده نگاه دارید و بیرون نیاید که مردم او را ببینند و از دین بیرون نگردند. باری خرجی عنایت فرمودند و او به بغداد مراجعت کرد، باقر نامی بود کاشی به او فرمودند که خدمت یحیی را بکن او همراه یحیی شد. یحیی هیچوقت در قافله ی ما نبود مختصر از موصل حرکت نموده بعد از چند روز به کرکوک رسیدیم.”(۱۲) از دیگر خاطرات جناب سلمانی در این سفر داستان جلو سوار شدن ایشان در قایق است که در این حین میبیند که فرد دیگری در قایق نشسته است ” ( او ازل بود و من او را هنوز نمیشناختم) گفت تو اهل کجا هستی؟ گفتم از اهل اصفهان، گفت تو از برای چه توی قایق آمدی به اذن کی؟ گفتم به اذن بزرگمان- منظور بهالله است -. گفت حالا که در اینجا به جهت اینکه بی اذن آمدی اگر دو سه چوب به تو بزنم چه کار میکنی؟ (چوب کلفتی هم در دستش بود) گفتم اگر شخصی باشم علیم عفوت میکنم و اگر دیدم چوب اذیت میکند که از دستت میگیرم و اینقدر میکوبمت که رشادت را فراموش کنی. خیلی بدش آمد مختصر دیگر حرفی نزد و قایق به کنار رسید.” و یا در جایی دیگر در خاطراتش مینویسد :”ازل اگر گاهی به اندرون مبارک میرفت طوری بود که هیچکس مسبوق نمیشد. شامش را از اندرون می آوردند. شنیدم وقتی طاس کباب پیاز را میخورده بود به حضار گفته بود طاس کباب خوبی است از لیموهایش خوشم می آید و مقصودش حیله شرعی بوده است یعنی من پیاز را با لیمو اشتباه انداختم – خوردن پیاز در آئین بابی حرام است- شامش از اندرون میرفت و همیشه یک ظرف خوراک میکشیدند و به زنش میدادند که صبح برایش برد و حقیقتاً خوراک دو نفر بیشتر بود.” از دیگر خاطرات جناب سلمانی با ازل میتوان از خاطره ی خوردن غذای ازل و یا خوردن گزهایی که بهالله به وی داده بود نام برد که این خاطرات بسیار جالب و خواندنی است که ما در اینجا از نوشتن آن خودداری میکنیم .
نهایت اینکه سفر به استانبول سه تا چهار ماه طول کشید و پس از چهارماه با آنکه بهالله راضی به رفتن به ادرنه نبود و معتقد بود که این جمع مجرم نیست که هر لحظه به جایی فرستاده شود اما بنا به درخواست اصحاب و همچنین گریه و ناله ای که ازل از خوف مرگ سر داده بود در نهایت به سوی ادرنه حرکت کرده و در اول رجب ۱۲۸۰ وارد ادرنه شدند.
مختصر آنکه با آنکه آزار و اذیت ازل به برادر خود بهالله بسیار شده بود اما در سال سومی که ایشان در ادرنه و در خانه ای معروف به خانه ی امرالله بودند لوحی برای ازل نوشتند و در آن لوح رسماً از ایشان خواستند که به آئین جدید ایمان بیاورد و این لوح را توسط میرزا آقا جان به دست ازل رساندند اما وی نپذیرفته و به میرزا آقا جان گفته بود عربی هم مینویسد. (۱۲) از جمله کارهایی که میرزا یحیی بر علیه برادر خود میرزاحسینعلی که مدعی مقام من یظهراللهی بود انجام داد جریان مسموم کردن ایشان است که در سال ۱۲۸۲ میرزا یحیی روزی بهالله را بر خلاف معمول به خانه ی خود دعوت کرده و در چای ایشان مقداری سم ریختند و ایشان را مسموم کردند به نحوی که اثر آن سم سبب شد ایشان به مدت یک ماه در بستر افتند که در این دوره پزشک ایشان دکتر شیشمان بود که نام برده در همان دوران فوت میکند ولی پیش از فوت پزشک دیگری که مورد اطمینان وی بود به نام دکتر چوپان بهالله معرفی میکند. به هر حال این داستان خصومت ازل با برادرش کار را به آنجا میکشاند که روزی که به خانه ی امرالله برای استحمام هفتگی میرود به جناب سلمانی پیشنهاد به قتل رساندن وی را میدهد که داستان بدین قرار است:”روزی که موقع حمام شد اول ازل آمد سر و تن شست و حنائی هم گذاشت من نشستم خدمتش بکنم این شروع کرد به صحبت کردن و نصیحت کردن گفت میرزا نعیمی بود که در نیریز حاکم بود احبا را کشت و اذیت کرد و بسیار صدمه به امر میرسانید بعد تعریف زیادی از شجاعت و تهور کرد که بعضی ها فطرتاً شجاعند هروقت باشد، صفت شجاعت از آنها ظاهر خواهد شد بعد حکایت میرزا نعیم را گفت که از اولاد احباء طفلی باقی مانده بود به سن ده یا یازده ساله. روزی میرزا نعیم میرفته بود حمام این طفل هم رفته بود حمام و چاقویی دسته شاخی با خود برده بود همین که مردکه از توی آن خواسته بود بیرون بیاید این طفل چاقو را بر شکمش فرو نمود و شکمش درید فریاد میرزا نعیم بلند شد نوکرهای او از سر حمام داخل شدند و دیدند چاقو دست این پسره لذا پسر را آنچه توانستند زدند و بعد رفتند سر اربابشان میرزا نعیم ببینند حالش چطور است این پسر با آنکه زخم خورده بود از جا حرکت کرد مجدداً چاقویی به میرزا نعیم زد بعد مجدداً تعریف از شجاعت کرد که چقدرخوش است انسان شجاع باشد حالا در امرالله ببینید چه کرده اند هرکس صدمه میزند هر کس بر من برخاسته حتی اخوی من و من از هیچ جهت راحت نیستم و نوعی شده است که رفاه رفع شده (لحن همچون میپرورانید که من وصی و مظلوم و اخوی غاصب و استغفرالله متعدی) صفات شجاعت ممدوح معاونت امرالله لازم.(در مجموع لحن سخن و حکایت میرزا نعیم و مراتب شجاعت و تشویق من اینکه اخوی را بکش( یعنی میرزا حسینعلی ) این حرف را که زد به حدی حالم به هم خورد که هیچوقت در حیاتم آنقدر منقلب نبوده بودم به طوریکه احساس میکردم که حمام را به سرم کوبیدند متوحش شدم و هیچ حرفی نزدم رفتم سر حمام روی سکو نشستم و با خود فکر میکردم در نهایت انقلاب با خود فکر کردم که میروم توی حمام و سرش را میبرم هر طور بشود بشود بعد فکر کردم که کشتن این کار آسانی است اما شاید در حضور جمال مبارک مقصر بشوم و مخصوصاً در آن حال با خود چنین می اندیشیدم که پس از کشتن این مردکه اگر حضور مبارک بروم و به من بفرمایند چرا این را کشتی چه جواب بدهم و این خیال مرا متوقف داشت مختصر توی حمام آمدم و با کمال اوقات تلخی شدید گفتم پاشو برو گمشو پاشو برو بیرون. به زاری آمد آب بسرم بریز من یک آبی ریختم شسته یا ناشسته با کمال ترس خارج شد و رفت و هنوز تا به حال او را ندیده ام.” و یا در همان ایام سید محمد اصفهانی اظهار نموده بود که برای تمیز حق از باطل، جناب ازل حاضر است با بهالله مباهله کند تا حق از باطل تمییز داده شود. میر محمد مکاری این خبر را شنید و به توسط آقا میرزا محمدقلی به عرض بهالله رسانیدند. و بهالله در جواب گفته بود من برای اتمام حجت بر جمیع خلق تقاضای آنها را میپذیرم. پس قرار بر این شد که در روزی معین که خود میرزا یحیی و سید محمد اصفهانی اعلام میکنند هر دوی ایشان به مسجد سلطان سلیم رفته و با هم مباهله کنند که این جریان به گوش غریبه و آشنا رسید و در روز معین بهالله به مسجد رفتند و در حالی که همگان بودند در نهایت حضرت ثمره – از دیگر القاب میرزا یحیی– در آن جمع حاضر نشدند که این مسئله برای خیلی از حضار دلیلی شد بر حقانیت بهالله. (۱۴) و تمامی این مسائل سبب میشود که حضرت بهالله،میرزا یحیی را طرد کرده و به یاران و بهائیان میفرمایند که دیگر با او معاشرت نکنند. نویسنده ی کتاب حضرت باب علل اصلیه ی طرد ازل را اینگونه مینویسد:
الف) اظهار دعاوی موهومه چون ادعای وصایت حضرت باب، داعیه ی من یظهری در برابر دعوت علنی جمال ابی و افزودن عباراتی به اذان بابی که حکایت از ادعای الوهیت وی مینماید. ب) اعراض صریح از من یظهرالله موعود ( جمال اقدس ابهی ) پ) اقدام برای قتل جمال ابهی ( که پیشتر ذکر آن رفت ) ت)اقدام برای مسموم کردن بهالله ( که این نیز ذکر شد) ث)فتوا بر قتل دیان و گروهی دیگر از مومنان ج) تصرف بر حرم منقطعه ی حضرت باب(۱۵) چ) هوسرانی های او ح) تلاش برای تضییع حیثیت جمال ابهی نزد اولیای امور عثمانی خ) امتناع از مباهله با جمال ابهی به هر حال آزار و اذیت حضرات ازلی و نامه هایی که بر ضد بهالله به دولت وقت عثمانی ( خصوصاً خورشید پاشا حاکم وقت ادرنه و سلطان عبدالعزیز) میفرستادند از یک طرف و از طرف دیگر ورود بسیاری از بهاییان برای ملاقات حضرت بهالله به ادرنه و خلاصه رفت و آمدها سبب و ضمیمه را فراهم کرد که بهالله را به عکا و میرزا یحیی را به قبرس تبعید کنند.طبق گزارش مورخان بهایی بهالله و اصحاب و خانواده در روز چهارشنبه ۲۲ ربیع الثانی سال ۱۲۸۵ در سن ۵۳ از ادرنه خارج شدند و در ۲۲ جمادی الاول سال ۱۲۸۵ وارد عکا شدند. گویا در این سفر تعداد افراد هفتاد نفر بوده و اول همگی به عکا رفتند و از آنجا میرزا یحیی و یارانش به قبرس روانه شدند.(۱۶)
توضیح چندانی در خصوص زندگی میرزا یحیی ازل در دوران قبرس موجود نیست چرا که به روایت نویسنده ی کتاب هشت بهشت(۱۷) و تنبیه النائمین وی گوشه گیر و افسرده شده و با کسی در رفت و آمد نبوده است ” باری حال سالیان دراز است که حضرت ازل در خانه نشسته و در به روی خویش و بیگانه بسته. نه کسی را به دعوت و تبلیغ کسی میفرستد و نه از مردم اخذ جر و طلب نفعی میکند… با اینکه به حسب صورت کمال فقر و پریشانی در ظاهر دارند… و با اینکه گذشته از دشمنان خارج و داخل آن حضرت در میان اولاد و عیال خود نیز وحید و بی کس مانده و تمامی اولاد و عیال بلکه انصار و اقربای آن حضرت نا اهل و ناکس اتفاق افتاده …” البته لازم به ذکر است که پرفسور ادوارد برون در مقدمه ی نقطه الکاف مینویسد : “در جزیره ی قبرس در شهر فاماگوستا قریب پانزده روز ( ۲۶ رجب- ۱۴ شعبان ۱۳۰۷ ) ماندم و در این مدت هر روز به ملاقات صبح ازل میرفتم و از دو یا سه ساعت بعد از ظهر الی غروب آفتاب در منزل او می ماندم دفتر و مداد در دست و سراپا گوش هر چه او میگفت یادداشت میکردم و هر شب با یک خزانه معلومات مهمه و اطلاعات مفیده به منزل خود مراجعت میکردم”خلاصه آنکه میرزا یحیی در قبرس در کوچه ای به نام ازل در خانه ای کوچک و به نام شاعری ایرانی و مسلمان خود و خانواده اش شناخته میشدند و با آنکه در آن زمان قبرس زیر نظر دولت انگلستان بود و مانعی برای تبلیغ نداشت هیچگاه به تبلیغ نپرداخت. و در نهایت در روز دوشنبه ۱۷ جمادی الاول سال ۱۳۳۰ هجری قمری درهمان شهر فاماگوستا با آنکه تلاش کرده بود تابعیت کشور انگلستان را بگیرد و به آنجا برود اما نتوانست و در نهایت در همانجا فوت کرد و بنا به شهادت پسرش رضوان علی هیچیک از مومنین به ازل در مراسم تشیع جنازه ی او حضور نداشته و در نهایت امام جمعه ی شهر و تنی چند از ملایان سنی جسد او را در قبرستان مسلمانها دفن کردند. لازم به ذکر است که نوه ی او میرزا جلال ازل، بعدها جسد را بیرون آورده و به جای دیگری در همان شهر منتقل کرد.
میرزا یحیی ابتدا پسر ارشد خود ( میرزا محمد هادی (ابقه) ) را به جانشینی خود انتخاب کرده بود اما وی نیز به آئین بهایی ایمان آورد و از همین روی جانشین خود را ملاهادی دولت آبادی معرفی کرد.
از معروفترین کتابهای میرزا یحیی صبح ازل میتوان به کتب : مستیقظ، اخلاق روحانیین، متمم بیان،کتاب علیون،صحیفه النور، لئالی و مجالی،قضایا، اهتزاز القدس، تدلیع الانس، مرات البیان، کتاب اقصی، هزار و یک هیکل، لمعات الازل، صحیفه ی ابهجیه و نیز دیوان ازل اشاره کرد که نگارنده به علاقه مندان پیشنهاد میکند این کتابها یا لااقل یکی از آنها را خوانده تا به ایشان ثابت شود که میزان سواد و درک ازل از مباحث قرانی،دینی و عرفانی تا چه اندازه بوده است.
در انتها اسامی همسران میرزا یحیی و اسامی اولادهای وی را میاوریم که همانا بزرگترین ثمره ی او تعدد زوجات بوده است
۱- فاطمه خانم که حاجیه خانم هم میگفتند نام برده دختر میرزا محمد و طلان خانم که حاصل این ازدواج یک اولاد به نام میرزا محمد علی بوده است. یحیی میرزا در سن هفده سالگی با او ازدواج کرده و همسر اول ایشان است.
۲- رقیه خانم خواهر حاجیه خانم از ایشان پنج فرزند به نامهای محترم خانم، میرزا وحید، میرزا تقی،مریم خانم و فواد الله دارد.
۳- بدری خانم (بدری جان) که تفرشی بوده و از وی دو اولاد به نام های میرزا محمد که به او بیان الله میگفتند و طلعت خانم است که بعد ها عیال شیخ احمد نوری کرمانی پسر ملا جعفر کرمانی شد. ۴- از عیال کرمانشاهی یک اولاد به نام میرزا نورالله بود که میرزا نورالله دختری داشته به نام مسمات به خانم گل که زوجه ی مترجم همایون معروف شد.
۵- از ملکه خانم شیرازی چهار اولاد به نامهای میرزا محمد ملقت به بهاج،میرزاعبدالعلی، نوروز علی، صفیه خانم همسر میرزا آقا خان کرمانی و میرزا احمد. ۶- از عیال بغدادی که دختر عربی بوده که از وی یک پسر به نام میرزا رضوان الله داشت.
۷- دختر ملاعبدالفتاح معروف و بقولی دختر ملاعبدالغنی ۸- زن دیگر وی که دختر میرزا حیدرقلی نمدساب و خواهر خانم جان بوده و شاید اسم او فاطمه بوده است ۹- زن معلم که زن ملا محمد معلم نوری بود که در قلعه ی شیخ طبرسی شهید شد.
۱۰- رقیه دختر اعرج اصفهانی ۱۱- نساء خانم طهرانی ۱۲- قانته که اهل بلده ی نور بوده که جناب سلمانی میگوید نام برده فاحشه بوده است. ۱۳- فاطمه خانم دختر ملاحسین روضه خوان اصفهانی (ملارجبعلی قهیر)که حرم حضرت نقطه ی اولی بوده و در بغداد به عقد میرزا یحیی درآمد و پس از یک ماه از وی جدا شد. ۱۴- از صاحب جان اصفهانی نیز یک پسر به نام میرزا روح الله داشته است.
اسامی همسرهای ازل را جناب ملک خسروی در کتاب اقلیم نور ذکر کرده اند که بنده عیناً آوردم، ازلی ها میگویند که میرزا یحیی فقط دو همسر داشته است این در حالی است که جناب سلمانی هم در خاطرات خود نام سه همسر ازل را نام میبرد و همچنین قمرتاج خانم دولت آبادی که از مومنین به ازل بوده است در خاطرات خود مینویسد در روزی که به قبرستان همراه با عزیه خانم رفته بودیم در میان قبرها عزیه خانم پنج قبر را به عنوان همسرهای ازل نام میبرد که وی نام آنها را در دفترچه ی خود مینویسد. به عقیده ی نویسنده چه بسا بقیه ی قبرها را عزیه خانم دیگر نام نبرده است و یا شاید بقیه زنده بوده اند به هر حال راه تحقیق برای محققین در این خصوص باز است.
۱- در اینکه خدیجه خانم و میرزا حسینعلی در تربیت میرزا یحیی کوشا بودند هیچ شکی نیست و مورد قبول تمامی ماخذ و منابع بوده است، اما در بعضی از منابع نظیر نقطه الکاف و کتاب خانم بدیعه ی مرآتی که البته اکثراً این کتاب نحیف کپی شده و ساده نویس شده ی همان نقطه الکاف است به موضوعی به کذب اشاره شده است که در اینجا آنرا شرح میدهیم: در این کتب آمده است که در ابتدا خدیجه خانم به این کودک توجهی نکرده و او را مورد لطف و مهربانی خود قرار نمیدادند تا آنکه در شبی خوابی میبینند که حضرت محمد(ص) و امام اول شیعیان علی ابن ابی طالب وارد اتاق ایشان شدند و طفل را خواسته روی او را میبوسند و به وی میفرمایند که از این کودک مراقبت کن تا به دست قائم ما برسد که از آن به بعد بوده است که خدیجه خانم وی را مورد عنایت خود قرار میدهند و جالب آنکه روایت این داستان را نویسنده ی این کتب به میرزا حسینعلی (بهالله) نسبت میدهند که شایان ذکر است که خود بهالله هیچگاه این داستان را تائید نکرده اند و در کتاب کشف الغطاء اثر مرحوم ابوالفضایل گلپایگانی و میرزا مهدی گلپایگانی به تفصیل به این موضوع پرداخته شده است. نکته ی دیگر آنکه در کتاب نقطه الکاف خدیجه خانم را زن صیغه ای میرزا بزرگ دانسته که این از اغلاط دیگر این کتاب است و نویسنده از جانب ازل ایشان را ضعیفه خطاب میکند که این بی ادبی و در صورت صحت آن شعور فردی را میرساند که در مورد کسی که او را پرورش داده است چنین لغتی استفاده میکند . شایان ذکر است که بنا به گفته ی بعضی مورخین کوچک خانم کرمانشاهی( بعضی از مورخین گفته اند بروجردی) که مادر میرزا یحیی میشود همسر صیغه ای میرزا بزرگ نوری بوده است و نه برعکس.
۲- این مسئله تقریباً مورد تصدیق تمامی کتب تاریخی است. خانم مراتی در کتاب خود مینویسند وقتی ایشان ۵ سال داشتند سه روزی به مکتب رفتند ولی از آنجا که معلم او را تنبیه کرده بود دیگر حاضر نشده است به مکتب برود.
۳- این نامه با دستخط سید علیمحمد باب و با مهر و امضای وی هم اکنون موجود است که کپی آن در کتب مختلفه از جمله کتاب تاریخ نبیل زرندی انگلیسی موجود است.
۴- در نقطه الکاف و کتاب خانم مرآتی آمده است که ایشان شبی از آن دوران در حالی که در مجلس تبلیغی حضور داشته است نصی از حضرت باب میشنود که در آن فاه و آه زیاد داشته که آن نص بر میرزا یحیی تاثیر کرده و وی ایمان میاورد. اما خود ازل در کتاب مستیقظ خود مینویسد که پس از رویت کتاب احسن القصص، امر حضرت باب را تصدیق کرده ام از همین روی ما سخن خود میرزا یحیی را اصل میگیریم.
۶- حضرات ازلی بر این باور هستند که پس از این سه روز است که امر به میرزا یحیی مشتبه شده است که بازگشت مجدد قدوس است و یا نویسنده ی نقطه الکاف حماقت را تا بدانجا رسانده است که مینویسد مراد از من یظهرالله در آثار باب خود حضرت ازل است ولاغیر. حال آنکه خود میرزا یحیی جز ادعای جانشینی باب ادعای دیگری نداشته است.
۷- برای مطالعه ی بیشتر و بررسی صحت سخن میتوان به کتاب حضرت باب صفحه ی ۶۴۲ و کتاب تنبیه النائمین صفحه ی ۳۳ رجوع کرد.
۸- بهالله پس از واقعه ی رمی ناصرالدین شاه که به وسیله ی چهار بابی نادان که با تفنگ ساچمه ای قصد جان شاه را کرده بودند در اوایل ذی قعده سال ۱۲۶۸ دستگیر و در سیاهچال طهران به مدت چهار ماه محبوس بودند و چون بی گناهی ایشان در این حادثه ثابت شد وی را از زندان رها کرده اما دستور تبعید ایشان را به بغداد صادر کردند.
۹- خاطرات جناب محمد علی سلمانی صفحه ی ۱۰ و ۱۱
۱۰- بهاالله از ۱۲ رجب سال ۱۲۷۰ تا ۱۲ رجب سال ۱۲۷۲ در کوههای سلیمانیه بودند.
۱۱- بهالله اول ربیع الثانی سال ۱۲۶۹ از طهران راهی بغداد و در ۲۸ جمادی الثانی سال ۱۲۶۹ به بغداد میرسند و در ۱۴ ذیقعده سال ۱۲۷۹ که ۴۷ سال داشتند در قصر بهجی در بغداد اظهار امر علنی کردند و چند روز بعد عازم استانبول شدند.
۱۲- خاطرات جناب محمد علی سلمانی صفحه ی ۱۰
۱۳- خاطرات جناب محمد علی سلمانی صفحه ی ۱۶ ، حال جالب است که خواندن و نوشتن را ازل نزد بهالله آموخته بود.
۱۴- به نقل از کواکب الدریه صفحه ی ۳۷۵ تا ۳۷۸
۱۵- میرزا یحیی در زمان اقامت در بغداد که بهالله در کوههای سلیمانیه بودند،فاطمه خانم حرم حضرت اعلی (سید باب)را به همسری گرفتند و پس از یک ماه به علت شکایات متعدده از طرف همسران دیگر وی، ایشان را طلاق داده و به محمد اصفهانی بخشیدند!
۱۶- نویسنده ی این سطور، از توضیحی که در کتاب قرن بدیع صفحات ۲۶۶ و ۲۶۷ در این خصوص داده است دریافتش این چنین بود که عرض شد. لازم به ذکر است که در کتاب فوق الذکر مکانهای توقف و اتفاقهایی که افتاده است در همین صفحات مفصل تر شرح داده شده است.
۱۷- هشت بهشت اثر شیخ احمد روحی و میرزا آقا خان کرمانی دامادهای ازل است که مطلب ذکر شده در صفحه ی ۳۱۶ آمده است. لازم به ذکر است موضوع فوق در تنبیه النائمین در صفحه ی ۶۲ و ۶۳ و همچنین در صفحه ی ۶۵۳ حضرت باب آمده است.
۱۸- در کتاب مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع که یکی دیگر از آثار میرزا یحیی صبح ازل است، در هنگامی که پرفسور ادوارد برون از وی پرسش از اسامی حروف حی میکند وی پاسخ میدهد: “حروفات حی که سوال فرموده اند اکثر در مازندران شهید شده اند ظاهراً چند نفری خارج مانده است که در آنجا شهید نشده اند لیکن این امر محکم در اسم اول و آخر است و بلفظ حی کافی است شرح آن خارج از بیان است تاریخها که نوشته اند راست و دروغ آن در مقامات آن معلوم میشود در هر طریقه چنین است و در هر منهاج و شرعه ی اختلافات بسیار روی میدهد و رفع آن مشکل است و انور این امر بدیع مختصر ها نیست البته امری که سالهاست وقایع آن روایت بسیار میخواهد که جمع امور و اقوال ناس نماید و دروغ و راست معلوم شود و الله اعلم بالعالمین “
آیا “من یظهر الله” موعود بیان، بهاالله است؟
عده ای از حضرات ازلی و چندی از بدخواهان و مغرضین امرالله، با اشاره به چندی از آثار حضرت اعلی (سید باب) بیان میکنند که بنا به بعضی از نشانه هایی که در خصوص “من یظهرالله” آمده است، نمیتواند حضرت بهالله، همان موعود بیان باشد که در اینجا آن نصوص مبارکه را آورده و بنا به فهم خود تشریح میکنیم.
۱- بیان فارسی (باب رابع عشر واحد ثالث”: “قسم به ذات الهی عزوجل که اگر اوالوالحکم و زمان من یظهره الله در ایمان به او متفق گردند راضی نیست که احدی از اهل بیان را بر روی ارض باقی گذارد چونکه غیر او را همت ورزیده و نصرت حق مطلق نموده تا آنکه هیچ شی ء نماند الا آنکه داخل در جنت شود اینست فضل اعظم و فوز اکبر در هر ظهوری” مدعیان در خصوص این نص استدلال میکنندکه در این نص منظور سید باب این است که بله موعود بیان که من یظهر الله باشد باید همه ی اهل بیان را از دم تیغ بگذرانند چرا که به وی ایمان نیاورده است!این در حالی است که حضرت بهالله نه کسی را از دم تیغ گذرانده است و نه حتی تعالیمشان به نحوی است که چنین قصدی داشته باشند.
پاسخ: نمیدانم تا چه حد میتوان یک متن را نفهمید و تا چه حد میتوان راست را کژ انگاشت. منظور از این نص سید باب چنین است که زمانی که من یظهرالله ظهور کند، من یظهرالله راضی نیست که کسی که از اهل بیان است به او ایمان نیاورد و به سبب اینکه به او ایمان نیاورده است داخل به بهشت نشود از همین روی سعی و تلاش بسیار خواهد کرد که خصوصاً بابیان را به ظهور خود دعوت کند. که این قول تحقیقاً و به شهادت تاریخ محقق شد حقیقتاً، و تمام مومنین بیان به بهالله ایمان آوردند الا اقل قلیلی که همانطور که میدانید در خصوص آن اقل قلیل هم بهالله جهد بسیار کرد که آنها ایمان بیاورند. نکته ی دیگر آنکه که در متن ذکر شده است این است که میفرمایند ” هیچ شی ء نماند الا آنکه داخل در جنت شود” حال اهل انصاف باید پاسخ دهند که آیا از دم تیغ گذراندن سبب داخل در جنت شدن میشود؟ و یا آنکه از نظر سید باب ایمان آوردن به “من یظهر الله” سبب ورود به جنت میشود. حال ممکن است مدعی ادعا کند که چرا چندی از بابیان از جمله خود میرزا یحیی به حضرت بهالله، ایمان نیاورده اند؟ که پاسخ به این سوال را پیش از هر کسی قران مبارک داده است چنانچه میفرماید: “إِنَّ اللَّهَ لَا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئًا وَلَکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ”( یونس، ۴۴). بی گمان خداوند هیچ به مردم ستم نمی کند، و مردم به خویش ستم می کنند.
و یا در قرآن کریم می یابیم:”وَ لَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَ العِصیانَ”( حجرات، ۷). و خداوند ایمان را برای شما دوست داشتنی قرار داد و آن را در دل های شما به باراست، و کفر و گناهکاری و سرکشی را (در نظرتان) ناپسند قرار داد.
و همچنین قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ”( یونس، ۱۰۸). (ای پیامبر) بگو: ای مردم، بی گمان حقّ از جانب پروردگارتان بر شما آمده است، پس هر کس که هدایت یابد، تنها به سود خویش ره یافته است، و هر کس گمراه شود، تنها به زیان خویش گمراه شده است و من نگهبان شما نیستم.
همانطور که در آیات قران که برهان واضحه است مبرهن است، نمیتوان به قولی به زور با حقیقت آشنا کرده و هدایت کرد چنانچه مجدداً در قران ذکر شده است که: “یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ”( مدثر، ۳۱). یعنی خداوند همگان را می آزماید و به همه اجازه انتخاب و اراده آزاد می دهد که هر کس بخواهد گمراهی و هر کس خواست هدایت را برگزیند.
مدعیان استشهاد به آیه ی دیگری میکنند که مندرج در صفحه ی ۲۳۰ کتاب بیان (باب خامس عشر واحد سادس) است: فی ان الله قد امر بان تقیموا من مقاعدکم اذا سمعتم اسم من یظهر الله من بعد بلقب القائم و الحکم علی اعدام من یحزننه من فوق الارض بما یمکن.
سپس استدلال فرموده اند که لقب قائم برای من یظهر الله است و حال آنکه چنین نیست و بهالله هیچگاه لقب قائم نداشته و خود را قائم نمیداند.
پاسخ: ایشان اگر توجه به ادامه ی متن مندرجه در کتاب بیان فارسی بفرمایند مطلب برایشان چون صبح روشن معلوم میشود. در ادامه سید باب در توضیح میفرماید:”ملخص این باب آنکه خداوند عالم اذن فرموده کل را که در نزد استماع ذکر من یظهر الله با این اسم هر نفسی برخیزد از مقام خود و بعد قاعد گردد اجلالاً له من کتاب الله و اغطا،له من نقطه الاولی لعل در یوم ظهور کسی اظهار ارتفاع در نزد او نکند که کل اعمال غیب از برای یوم شهادت است که اگر کسی در کل عمر خود هر وقت شنید برخیزد. … “
مختصر آنکه قائم را نه آنگونه که حضرات تفسیر و تحلیل کرده اند بلکه اینگونه مشخص و تبیین میکنند که خود سید باب توضیح داده است، یعنی به محض شنیدن نام “من یظهر الله” از جای خود قائم شوید (برخیزید) و نه آنکه لقب من یظهر الله قائم است و در نهایت آنکه قائم خود سید باب است که لقب “من یظهرالله” را به موعود خود داده است و یا در تفسیری دیگر میتوان از متن فهمید هر کجا نام “من یظهرالله” را شنیده اید، همان احترامی را کنید که گویی لقب قائم را شنیده اید. بیشتر به نظر میرسد که در اینجا فهم صحیحی از آیه ی فوق صورت نگرفته است.
ترجمه ی متن به قرار زیر است:
خداوند قطعا امر کرده که هنگام شنیدن نام من یظهرالله از جای خودبرخیزید بواسطه لقب قائم و هر کسی که من یظهرالله را غمگین کند محکوم به اعدام است و باید انجام شود به هر صورتی که ممکن است.
حال اگر منظور آن باشد که من یظهرالله همان قائم است و این دو صفت از آن یک نفر است، باید نیک دانست که طبق نص صریح بیان فارسی که میفرمایند: حین ظهور من یظهره الله … نقطه بیان آن روز همان من یظهره الله است نه دون آن.”
اما مدعی ممکن است بگوید که حکم اعدام برای کسی که من یظهرالله را محزون کرده است،حکم سنگینی است و مضافاً با تعالیم و اعمال حضرت بهالله منافات داشته و دارد. چنانچه مبین آثارالله، حضرت عبدالبهاء میفرمایند: “زخم ستمکاران را مرحم نهید و درد ظالمان را درمان شوید اگر زهر دهند شهد دهید. اگر شمشیر زنند شکر و شیر بخشید اگر اهانت کنند اعانت نمائید .اگر لعنت نمایند رحمت جوئید . نهایت مهربانی قیام نمائید و باخلاق رحمانی معامله کنید و ابدا بکلمه رکیکی در حقّشان زبان نیالائید “. (ص ٢٢٨ ج ٣ امر و خلق)
در پاسخ آنکه، واضح است که احکام کتاب بیان، برای اهل بیان و بابیان است، و نه بهائیان، چنانچه که احکام اسلام برای مسلمین است و نه از برای غیر آن. پس در درجه ی اولی، بهائیان موظف به پاسخگویی نبوده و نیستند، چنانچه اهل اسلام نیز موظف و مسئول پاسخگویی احکام مندرجه در انجیل مبارک نیستند. اما فی الحال که اهل بیان خاموشند، بنده پاسخ میگویم که لابد از برای چنان شریعتی که رسولش از برای تبلیغ آیات الله مجبور به چندین غزوه و ریختن خونهای بسیاری شده است، چنین قائمی را باید؛ چنانچه باید بین شریعت و قائمش تناسبی باشد. اما مطلب دیگر این است که شریعت بیان زمانش بسیار کوتاه بود و از زمان اظهار امر حضرت باب تا زمان اظهار امر حضرت بهالله تنها نوزده سال گذشت و هدف آن شریعت چنان بود که با احکام بسیار سخت گیرانه و تعالیمی انقلابی، فضایی را برای ظهور موعود خود “من یظهرالله” آماده کند.
ایضاً مدعی با اشاره به صفحه ی ۱۵۱ بیان فارسی (باب اول واحد خامس) که میفرماید:” ملخص این باب آنکه اول ارضی که محل ظهور من یظهر الله ظاهر گردد مسجدالحرام بوده و هست و همچنین در نقطه بیان سر حقیقت مشهود بوده و هست.” مدعی میگوید که، طبق این نص محل ظهور جسد عنصری من یظهر الله باید مسجد الحرام باشد.”
پاسخ: مدعی اگر ادامه ی متن را هم میخواندند بسیار عالی بود، چرا که توضیح بیشتر در متن موجود است: “… مراد از این امر این است که ارضی که بانتساب بظهور جسد او این نوع مرتفع گردد که آن محل محل احرام محرمین گردد در طواف بیت او چگونه خواهد بود اراضی اجساد ذاتیه مدله بر تکبیر او و اراضی نفوس مدله بر توحید او و اراضی ارواح مدله بر تحمید او و اراضی افئه مدله بر تسبیح او که در اول نار محبت مشرق و در ثانی هواء ولایت مرتفع و در ثالث ماه توحید ممتنع و در وابع تراب وجود متعالی گردد و الله بیدء کل شیء ثم یعیده افلاتنظرون. ”
پس چنانچه از ادامه ی متن بر میاید منظور از کلام سید باب در این متن آن است که قبله در آئین بیان وجود من یظهرالله است چنانچه در بیان عربی نیز آمده است ” انما القبله من نظهره متی ینقلب تنقلب” ( باب هفتم واحد هفتم بیان عربی) و وجود عنصری او هر کجا که باشد حکم مسجد الحرام را دارد برای اهل اسلام.
مدعیان با اشاره به کتاب بیان ( باب خامس واحد خامس) که میفرماید: ” در ظهور من یظهره الله هر نفسی بر صاحبش حلال نیست الا به ایمان به او و کل از کل گرفته می شود. الا آنکه داخل شوند در ظل دین او” (مصادر اموال در زمان من یظهره الله) و سپس استدلال میکنند که حضرت بهالله شعارشان وحدت عالم انسانی است نمیتواند موعود بیانی باشند که حکم به مصادره ی اموال داده است.
پاسخ: همانطور که در پیشتر هم این انتقاد به نقدهای مدعیون وارد بود در این مورد هم این نقد بر ایشان وارد است که ایشان تکیه ای از متن را بدون آوردن پیش و پس میاورید و شروع به انتقاد میکنید و حال آنکه اگر متن کامل آورده شود منظور از بیان سید باب مشخص و معین میشود. بنده در اینجا قبل و بعد متنی را که شما آورده اید را میاورم.
” ملخص این باب آنکه در هر ظهوری آنچه ما علی الارض است در ظل ظهور بعد باید واقع شود مثلاً در ظهور رسول خدا (ص) لایق بود که کل ما علی الارض در ظل او مومن شوند آنچه که نشده از ضعف مسلمین بوده و الا لیاقت از برای آن دین بوده و یوم ظهور رسول الله (ص) بر هر صاحب نفسی نفس او بر او حلال نبوده چگونه ما یتفرع الی الحیوه مگر آنکه داخل ایمان به او شود که آن وقت بر او حلال میشد آنچه را که خداوند به او عطا فرموده بود از جود خود و همچنین در ظهور من یظهر الله هر نفسی بر صاحبش حلال نیست الا بایمان باو و کل از کل گرفته میشود الا آنکه داخل شوند در ظل دین او و این است فضل خداوند در حق خلق مثلاً اگر فتح بلدی در صدر اسلام شد به جبر و قهر داخل اسلام شد و فائز به ثمره ایمان گشته و آنچه که نشده رحمت در حق ایشان نبوده چه الی الان در نار مانده و همچنین در این ظهور حلال نیست بر غیر مومنین بحق آنچه ماینسب بایشان است الا آنکه داخل در ایمان گردند که آن وقت حلال میگردد بر ایشان آنچه که خداوند بایشان عطا فرموده از جود خود و این حکم بر سلاطین صاحب اقتدار در دین است نه بر همه و در بلادی که باعث حزن نفسی یا ضر نفسی شود اظهار آنرا هم خداوند اذن نفرموده…”
همانطور که از متن استشهاد میشود آن است که در ابتدا حضرت باب اشاره به امر تبلیغ میکنند که باید تبلیغ صورت گیرد و کل ایمان بیاورند و با آوردن مثالی از صدر اسلام این امر را روشن میکنند. در ثانی اشاره به این امر میکنند اموال هر شخصی از برای او نیست تا زمانی که به “من یظهرالله” ایمان بیاورد. و مجدداً در مثال میاورند که در زمان حضرت رسول نیز وضع به همچنین بوده است. اگر تمام هستی را ما از برای خداوند متعال بدانیم، پس واضح است که اموال و دارایی ها و حتی جان ما نیز به صورت عرضی از برای ماست و نه ذاتی چرا که هر آنچه در هستی است از برای حق تعالی است. و حال که فرستاده ای از سوی حضرت حق از برای راهنمایی کل خلق آمده است باید اهل ارض هر آنچه که بنا بر فضل حق به آنها در این مدت عمر به آنها اعطا شده را از برای فرستاده ی او بدانند و به قولی جان و مال خود را فدای او کنند تا فضل حق شاملشان شود تا جان و مالشان بر آنها حلال شود. و در نهایت سید باب میفرماید که وظیفه ی سلاطین صاحب اقتدار در دین است که این وظیفه را به عهده گیرند. پس نهایتاً مخاطب این تعلیم نه کل مومنین به بیان و نه شخص من یظهر الله است بلکه تماماً منظور از این امر سلاطین و حاکمان اهل بیان است. و اساساً در طول مدت زمان ۱۹ ساله ی عمر شریعت بیان، سلطان و حاکم بیانی پدید نیامد که بخواهد مخاطب این نص باشد.
مدعی مجدداً مطرح میکنند که طبق لوح هیکل در صفحه ی ۱۰، من یظهر الله باید حاکم و مالک سرزمین ها و هستی باشد و حال آنکه بهالله در صدد به دست آوردن چنین مقامی نبود و سپس نتیجه میگیرند که پس حضرت بهالله نمیتواند موعود بیان باشد.
پاسخ : در این لوح نیز همان استعاراتی به کار رفته است که در اکثر کتب آسمانی نیز ذکر شده است، کما اینکه حضرت مسیح نیز سخن از تاج پادشاهی عالم بر سر کردن رانده است و از همین روی بود که غافلان ارض فکر به آن کردند که منظور مقامی ظاهریست و از همین روی تاج خار بر سر مبارک عیسی ابن مریم انداختند. در اینجا نیز وضع چنین است و منظور مقام ظاهری نیست چرا که برای هیچیک از حکمای الهی مقام و منزلت ظاهری ارزشی نداشته و حب دنیا را هیچگاه نخواسته اند.
مدعیان که هربار دست به دامان یکی از آثار حضرت رب اعلی برای بهانه جویی میشوند اینبار به سراغ تفسیر سوره ی حمد میروند و با اشاره به صفحه ی ۵۸ این لوح که در آن سید باب فرموده است:” ای اهل بیان واقف باشید که بغتتاً ظاهر شود مرات من بعد از حی که اسم او اسم من است و فعل او فعل من است و نزد اوست آنچه بر من نازل شده و از شهر الله محروم خواهید شد شما را در شهر الله خواهد خواند و بر بیت الله خواهد نشست و نزد او است حجر موسی و تابوت سکینه و عصای موسی و حفر کند حجر الاسود را به نوعی که کل خلق عاجز شود “
و سپس نتیجه میگیرند که حضرت بهالله دارای این صفات و ابزار نبوده و نمیتواند من یظهر الله باشد.
پاسخ: سخن اول آنکه اساساً در این قسمت سخنی از من یظهرالله نیست و اگر در ادامه نیز این متن خوانده شود میتواند متوجه شد که منظور یکی از حروف حی (محمدعلی بارفروش معروف به قدوس) است و نه من یظهر الله چنانکه در ادامه میفرماید: ” اسم اول او اسم آخر من است و اسم آخر او اسم اول من است و مرتبه ی عدد آحاد اسم آخر او مراتب فوق اسم آخر من است و در مراتب اعداد اسم آخر او یک نقطه جاری است و چون نقطه را بردارند و در مرتبه ی اعداد او دو نقطه جاری کنند که یک خودش داشته و مع دو نقطه اسم اول من باشد و عدد اسم آخر او عدد اسم آحاد آخر من است ….” همانطور که مشهود است نام سید باب (علی محمد) بوده است و اشارات این سخن به جناب قدوس برمیگردد. و مضافاً باید عرض شود که آن ابزاری که در این نص اشاره شده است، معنای ظاهری نداشته و ندارد و معنای آن در عالم شهود مشخص و معین نشود.
مدعی مجدداً با اشاره به صفحه ۲۱۷ (باب حادی عشر واحد سادس) و لوح هیکل کرده و میفرمایند که در این حکم که در آن میفرمایند فرزند خود را بیش از پنج بار نزنید چرا که ممکن است آن کودک من یظهر الله باشد نشان از آن دارد که بنا به باور سید باب من یظهر الله یا هنوز به دنیا نیامده است و آنکه در سنین خردسالی است.
متن لوح در کتاب بیان چنین است:” مخلص این باب آنکه در هیچ حال خداوند دوست نمیدارد که هیچ نفسی محزون گردد چگونه آنکه ضری به او رسد و نهی شده کل را که طفل قبل از آنکه به خمس سنین (پنج سالگی) نرسیده او را تادیب به لسان نمایند و بر او حزنی واقع نسازند و بعد از بلوغ آن زیاده از پنج ضرب خفیف تجاوز نکنند آنهم نه بر لحم بلکه بستری حائل کنند و بر شئون دون و قر جاری نسازند چنانچه داب این زمان است و اگر تجاوز از خمسه نماید نوزده یوم بر او حلال نمیگردد اقتران و اگر او را نباشد قرین بر او است که نوزده مثقال ذهب دیه تجاوز از حدود الله را دهد بر آن نفس مضروب و دوست میدارد خداوند که در هر حال اهل بیان بر فوق سریر یا عرش یا کرسی نشینند که آن وقت از عمر او محسوب نمیگردد ثمره این اوامر این لعل بر آن نفسی که کل از بحر جود او منوجد میگردند حزنی وارد نیاید زیرا که معلم نمیشناسد معلم خود و کل را چنانچه در ظهور فرقان تا چهل سال نگذشت کسی نشناخت شمس حقیقت را و در نقطه بیان بیست و پنج سال خداوند عالم است که از برای او مقدر فرموده باشد از عمر لایعرف که همان ایام خوشی او است اگر چه کل منتظر اویند ولی چون به او ناظر نیستند لابد بر او حزن وارد خواهد آمد… “
و همچنین با اشاره به بیان فارسی باب پانزدهم از واحد پنجم که در آن مذکور است: فی ان ماء الذی انتم به تُخلقون قد طَهّره الله فی الکتاب. ملّخَص این باب آنکه چون که یک نطفه است که لایق است ذکر طهارت بر او شود و آنچه دلالت بر او میکند، از شموس متجلیه در مرایا. از شمس جود او بذکر او کل را خداوند در ظل او مستظل فرموده و اذن طهارت داده ولی دوست داشته و میدارد که تلطیف از آن را در منتهای کمال ظاهر سازند در مقام یسر، نه در مقام عسر. و ثمره آن اینکه کسی در حق آن نیر اعظم و ادلّای او دون خطور طهارت نکند که کل مطهرات از بحر جود همین نطفه اولیه طاهر می گردد. در هر حال مراقب بوده که بر هیچ نفسی از اهل بیان حکم غیر طهارت نشود که اگر کسی کند خارج میشود از ایمان. لعلّ بر مظاهر حق در مابین آن ظهورین حزنی از این جهت وارد نیاید
پاسخ: همانطور که واضح است در قسمت اول اصل متن این حکم باز میگردد به تعلیم و تربیت و مسئله ی تنبیه فرزندان و ربط مستقیمی به “من یظهرالله” ندارد اما این ادعا که پس قطعاً باید من یظهر الله به دنیا نیامده باشد و یا در سنین خردسالی بوده باشد نیز سخن لغوی است، چرا که در هیچ کجای این نص نشانی دال بر قطعیت آنکه “من یظهرالله” به دنیا نیامده است و یا در سنین خردسالی است وجود ندارد. و اما در قسمت دوم نیز وضع به همین نحو است و سخن قطعی دال بر این نیست که حتماً باید من یظهر الله به دنیا نیامده باشد و نطفه ای در کار باشد. بلکه اصل سخن بازمیگردد به نسخ شریعت اسلام و تغییر احکام و برداشتن صفت نجاست از نطفه.
چنانکه در خود بیان فارسی بارها و بارها تصریح شده است که هیچکس از زمان دقیق ظهور باخبر نیست که قسمتی از آنرا در اینجا ذکر میکنم.
بیان فارسی باب پانزده واحد سوم: کسی عالم به ظهور نیست غیر الله هر وقت شود باید کل تصدیق به نقطه ی حقیقت نمیاند و شکر الهی بجا آورند.
بیان فارسی باب سوم واحد ششم: از مبداء ظهور تا عدد واحد مراقب بوده که در هر سنه اظهار ایمان به حرفی ظاهر گردد از کل خلق، که بعد از اون دیگر نتواند اظهار ثمرات ظهور قبل را نمایند الا به ظهور بعد.
همانطور که میدانید عدد واحد ۱۹ است و واضح است که نوزده سال پس از اظهار امر سید باب (مبداء ظهور)،بهاالله اظهار امر علنی کرد.
و یا در بیان عربی باب پانزده واحد ششم مندرج است: فلتراقبنّ فرق القائم و القیّوم ثمّ فی سنه التّسع کلّ خیر تدرکون.
امّا اغیث (غیاث) و مستغاث دو اصطلاح بسیار معروف بیان است که به جای توجّه به مفهوم و هدف روحانی که در کمون معانی آنها نهفته است به ظاهر ارزش عددی آنها تأکید شده و ملاک تصوّر نا صحیحی از فاصله ظهور نقطه بیان و من یظهره الله قرار گرفته است. لفظ مستغاث بنا بر متن بیان به کیفیتی ظریف نمودار اعدادی بین ۹ تا ۱۹ به عنوان فاصله احتمالی دو ظهور است. متن آیات بیان چنین است:
“هیچ اسمی اعلی عدداً از اسم مستغاث [۲۰۰۱] نیست در رتبه اسماء و بر عدد اللّهم [۱۰۶] که اعداد طرح کنی واحداً بعد واحد [۱۹] عدد است احد [۱۳] ناقص می شود و اگر با الف و لام حساب کنی اسم مستغاث [المستغاث ۲۰۳۲] را عدد اسم حیّ [۱۸] زاد می آید و در یوم قیامت مظهر آن ظهور ظاهر شده که مدل علی الله بوده … از مبدأ ظهور [نقطه بیان] تا ظهور آخر [من یظهر] خدا داناست که چقدر شود ولیکن زیاده از عدد مستغاث اگر خدا خواهد نخواهد شد و در کور قرآن بد وعود آن در اسم اغفر [۱۲۸۱] شد به نقص عدد اسم هو [۱۱] در بیان خدا عالم است که تا چه حدّ رسد زیرا که در این معیاری نیست.” (بیان فارسی، واحد هفتم باب ۱۰)
که منظور از آن در بیان فاصله ظهور نقطه بیان و رسول اکرم از هنگام اظهار امر دعوت حضرت رسول به مدّت ۱۲۷۰ سال ذکر شده است. مقایسه این دو محاسبه که در با دهم از واحد هفتم بیان مذکور است اشاره ظریفی است که مستغاث و غیاث را نیز باید به همین قیاس به معرض حساب آورد.
الوهیت در آئین بهائی، آیا بهالله خداست؟
حضرت عبدالبهاء میفرماید: “ای بنده ی الهی حقیقت الوهیت غیب منیع لایدرک ذات بحت لایوصف منقطع الوجدانی به تصور انسان نیاید و در حد حوصله ی عقل و فکر گنجایش نیاید لهذا مظهر ظهور قابل توجه اند. ” قاموس محیط جلد ۴ صفحه ی ۸۴
با توجه به فرموده ی حضرت عبدالبهاء و با تفکر به مفاهیم مندرجه در نص مبارک،و همچنین با تامل در خصوص میزان معرفت بشری بر انسان صاحب خرد معلوم و مشخص میگردد که حقیقت الوهیت غیر قابل درک و فهم و خارج از توانایی های موجود در انسان است. چرا که انسان از آن لحاظ که هستی اش در در-جهان-هستن معنا پیدا میکند و از آن حیث که این هستی در جهان محدود به عالم ماده است، پس فهم انسان نیز قادر به درک مفاهیم فرا ماده ای (متافیزیک) نبوده و نیست. چنانچه درآثار یکی از مهمترین فلاسفه (ایمانوئل کانت) نیز مشاهده میشود، ذهن انسان تنها میتواند به مفاهیمی فکر کند که قابل شهود باشد، که منظور از شهود نیز حواس است و حواس نیز تنها قادر به درک مفاهیمی است که در بستر زمان و مکان قرار گیرد و نهایتاً میتوان حکم به آن کرد که تنها ابژه ای میتواند متعلق شناسای، فاعل شناسا قرار گیرد که اول به شهود رسیده باشد. چنانچه اگر بخواهیم درکی از خداوند داشته باشیم، به ناچار بنا به خصوصیات ذاتی خود، باید آنرا در قید زمان و مکان بسنجیم. اما مفهومی چون “خدا” از جمله مفاهیمی هستند که نه در بستر زمان جای میگیرند و نه در بستر مکان. پس ناچاراً به شهودی هم در نمیاید که به واسطه ی آن شهود بتوان فهمی را حاصل کرد. پس نهایتاً هر درک ممکنی از خداوند که بشر به آن متشبث میشود، و آنرا خدا میانگارند، نه خود خدا، بلکه خدایی در محدوده ی میزان فاهمه است، که واضحاً بنا به همان درکی که از مفهوم خدا بشر میتواند داشته باشد و حکمای الهی و علیاالله به ما داده اند، خداوند نمیتواند محدود به حدودی باشد، چرا که محدودیت صفت خلق و ماده است و در واقع خدایی که محدود به حدودی گردد دیگر خدا نیست. و دقیقاً در اینجاست که حضرت عبدالبهاء میفرمایند که ” مظهر ظهور قابل توجه اند” چرا که مظاهر ظهور در هر دوره ای، مثلشان مثال آینه ایست که شمس حقیقت را نمایان میکند بدین معنا که آنها نه ذات حق بلکه پدیدار آنرا بر ما نشان میدهند و در مثال چنین است: نوری که از جانب خورشید به سمت آینه و از آینه به خلق میرسد همان نور خورشید است و الا آینه به خودی خود فاقد نور است.
حضرت بهالله، در همه ی الواح و آثار خود علناً بندگی و عبودیک خود را به نسبت حضرت یزدان و ذات غیب منیع لایدرک کرده اند و بر اهل بهاء نیز این مسئله را به کرات تعلیم داده اند؛ چنانچه بهائیان در نماز یومیه ی وسطی که سه بار در روز تلاوت میشود، صلات را اینگونه آغاز میکنند: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الأَمْرُ وَ الخَلْقُ قَدْ أَظْهَرَ مَشْرِقَ الظُّهُورِ وَ مُکَلِّمَ الطُّورِ الَّذیْ بِهِ أَنارَ الأُفُقُ الأَعْلی وَ نَطَقَتْ سِدْرَهُ الْمُنْتَهی وَ ارْتَفَعَ النِّداءُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّماء. یعنی : گواهی می دهد خداوند بدرستیکه نیست خدائی جز او. از برای اوست امر فرمودن و خلق کردن. ظاهر فرموده است محل تابش ظهور و تکلم کننده کوه طور را (ذات فریدی که با حضرت موسی علیه الثناء تکلم فرمود) که به وسیلهی آن روشن شد اُفُق اعلی و نطق فرمود سدره منتهی (آخرین درخت که مقصود حضرت بهاءالله جل ذکره اعلی میباشد) و بالا رفت این ندا بین زمین و آسمان.
ویا در نماز کبیر میخوانند: أَشْهَدُ بِما شَهِدَتِ الْأَشْیاءُ وَ الْمَلَأُ الْأَعْلی وَ الْجَنَّهُ الْعُلْیا وَ عَنْ وَرائِها لِسانُ الْعَظَمَهِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَبْهی أَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ وَ الَّذی ظَهَرَ إِنَّهُ هُوَ الْسِّرُّ الْمَکْنُونُ وَ الرَّمْزُ الْمَخْزُونُ الَّذی بِهِ اقْتَرَنَ الْکافُ بِرُکْنِهِ النُّونِ أَشْهَدُ أَنَّهُ هُوَ الْمَسْطُورُ مِنَ القَلَمِ الْأَعْلی وَ الْمَذْکُورُ فی کُتُبِ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ وَ الثَّری. یعنی: گواهی میدهم به آنچه گواهی دادند اشیاء و گروه عالم بالا و جنت علیا و از وراء و پشت سر آنها لسان عظمت و بزرگواری از اُفُق ابهی بدرستیکه تو خدائی هستی که نیست معبودی جز تو و کسیکه ظاهر شد بدرستیکه اوست سر مکنون و رمز مخزون که به او قرین شد کاف به رکنش نون (کُن یعنی خلق شو) گواهی میدهم بدرستیکه اوست نوشته شده از قلم اعلی و ذکر شده در کتابهای خداوندِ پروردگار عرش و زمین.
مضاف بر آنکه حضرت بهاالله چنانچه ذکرش رفت تعلیم و بیان وحدانیت و فردانیت و خداوند را دارند بلکه خودشان بارها اعلام بندگی و عبودیت حضرت یزدان را میکنند. چنانچه میفرمایند:” اشهد انه لا اله الا هو وأن هذا الغلام بنده و بها.” یعنی: گواهی میدهم که خدایی جز او نیست و من بنده ی خدا و بها او هستم.
و یا در مقامی دیگر میفرمایند: “منکم من قال ان هذاهوالذی ادعی فی نفسه ما ادعی والله هذا لبهتان عظیم و مااناالا عبدامنت بالله وایاته ورسله و ملائکته و یشهدحینئذ لسانی و قلبی وظاهروباطنی بانه هو الله لا اله الاهووماسواه مخلوق بامره ومنجعل بارادته لا اله الا هو الخالق الباعث المحیی الممیت ” یعنی: بعضی از مردمان میگویند که بهاءالله ادعای خدائی فرموده قسم بخدا این بهتان عظیمی است من بنده او و مومن به رسولان و آیات او هستم و اینک لسان و قلب و ظاهر وباطن من شهادت می دهد باینکه جز او خدائی نیست وغیر خدا باراده او خلق شده است.
و حتی حضرت بهاللهء به مومنین خود تعلیم میدهند که جز خدای یگانه جلوی هیچکس از جمله خود من خم نشوید چنانچه میفرمایند: . انّ الّذى قصد الغایه القصوى و الحضور تلقآء وجه مالک الورى له ان یتّبع ما امره القلم الاعلی من لدن عزیز علیم. انّه یمنعکم عن الانحنآء و الانطراح علی قدمى و اقدام غیرى.
و بسیار است نمونه های اینچنین از آثار که بیان تک تک آنها از حوصله ی این نوشته خارج است.
ولی با این وجود مدعیان از روی تعصب جاهلیه و عناد و دشمنی اشاره به جملاتی در نصوص عرفانی حضرت بهالله میکنند که در آن فرضاً ذکر شده است ” اننی انالله ” و یا ” لااله الا انا المسجون الفرید” و بنا به زعم باطل خود میپندارند که حضرت بهالله ادعای خدایی کرده است و حال آنکه خود حضرت بهالله این افرادی که چنین تهمت ناروایی بدایشان بسته اند را نفرین میکند و لعنت میفرستد و میفرماید بریده باد زبان شما که از مشرکین هستید و بر من تهمت ناروا میبندید. ( در کتاب منتخبات آثار قلم اعلی جلد دو و سه و چهار، پاسخ به این تهمت ها بسیار است.) اما فارغ از پاسخ های خود حضرت بهالله به این شبهات، باید دانست که “فریاد اننی انالله” و یا “همانا من خدا هستم” در عرفان و آثار عرفانی پیش از حضرت بهالله موجود بوده است و مقصود آن بیان مطلبی جز تعلیم “وحدت در کثرت” نبوده است.
در شرح و توضیح مفهوم “وحدت در کثرت” بسیاری از فلاسفه ی اولی کوشیده اند و آثاری از آنها به جای مانده است؛ و قدمت آنرا میتوان به بیش از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح در آثار هندیان باستان (اوپانیشاد) دانست و سیر آن را در فلسفه ی مشائیون و رواقیون و سپس در عرفان و فلسفه ی اسلامی و در آثار عرفایی چون حلاج و عطار و مولوی و در فلسفه ی اشراقی و ملاصدرا نیز مشاهده کرد.
در تعریف مفهوم وحدت هر چه بگوئیم، مطابق با معنای دقیق آن نخواهد بود،چرا که هرگاه که ما دست به تعریف میزنیم لاجرم باید جمله ای ساخته شود که خود آن جمله و مفاهیم مندرجه در آن هر چه باشد مرکب خواهد بود و ترکیب نیز به خودی خود دیگری واحد نیست. اما چنان نیست که ما این مفهوم را درک نکرده و بلکل از درک فهم آن عاجز باشیم؛ چرا که از مفهوم متقابل آن یعنی کثرت، میتوانیم درکی از معنای وحدت داشته باشیم. برای آنکه مفهوم مشخص شود مثالی میاورم: دریا را تصور کنید، که مشتق است از قطرات آب. جمع تمامی آن قطرات، تشکیل دریا را میدهد و به وحدتی در بین کثرات قطرات میرسیم که به آن دریا گوئیم . قطره زمانی که در دریا ریخته میشود، دیگر قطره نیست، بلکه دریاست. چنانچه هنگامی که در ساحل ما به دریا مینگریم، نمیگوئیم، قطرات متکثر آب میبینیم، بلکه میگوئیم دریا را میبینیم. در حقیقت، آن قطره، در دریا فنا میشود و به دریا میپیوندن و به وحدت عظیمی که دریا مینامیمش میپیوندت با آن فنا شدن. در عرفان نیز وضع چنین است که عارفی که به وادی هفتم یعنی “فنای بالله ” میرسد، خود را دیگر نه فرد انسانی، بلکه خدا میداند. و منظور از آن نیز، جزئی از همان کل شدن است که در مثال پیشتر شرحش داده شد.
بنا به عقیده ی اهل بهاء تنها مظاهر ظهور الهیه هستند که میتوانند به مقام فنای بالله برسند، البته ایشان نیز وقتی در هنگامی که ناظر به مقام بشری خود هستند، معترف بر مقام عبودیت و بندگی هستند؛ اما در هنگامی که ناظر به مقام روحانی خود هستند، اساساً نمیتوانند چنان گویند که هنوز در مرتبط بشر هستند، چرا که از زبان ایشان و از حلقوم ایشان، سخنانی بیرون آمده میشود که به آنها ما کلام وحی و کلام الله میگوئیم، چگونه است که از زبان انسانی، کلامی بیرون رانده شود و ما آنرا کلام خداوند بدانیم؟ و البته اگر این مطلب درک شود و به خوبی فهم گردد، واضح و مبرهن میگردد،که منظور همین مقام روحانی است که ذکر آن پیشتر رفت.
در شرح و تفسیر مسئله ی وحدت در کثرت،فلاسفه و عرفای بزرگ به تفضیل و تشریح و با دقت نظر بسیار به آن پرداخته اند که توضیح بیشتر آن در اینجا لزومی ندارد و این مبحث را با آوردن شعری از بابا طاهر به پایان میبریم.
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای تو بینم.
توضیحی در خصوص لوح حکماء
لوح حکمت یا حکماء از الواح نازله در عکا به زبان عربی و حاوی مطالب و مسائل فلسفی و روحانی است که به افتخار جناب محمد نبیل قائنی نازل شده است. زمان نزول این لوح مبارک به طور دقیق مشخص نیست اما میتوان حکم به آن کرد که این لوح بعد از سال ۱۲۸۶ نازل شده است.
نکته ی قابل ذکر آن استکه جناب نبیل قائنی از جمله افرادی بوده است که با دانش فلسفه آشنایی به سزایی داشته و از شاگردان ملاهادی سبزواری فیلسوف مکتب خراسان که از مهمترین شارحان فلسفه ی ملاصدرا است بوده است. و همچنین از دیگر اساتید او میتوان به شیخ مرتضی انصاری که از علمای نجف بود نام برد که جناب نبیل درجه ی اجتهادش را با رخصت ایشان گرفت.
حضرت بهالله در کتاب اقتدارات در صفحه ی ۲۸۰ و ۲۸۱ توضیحی در بیان معنای حکمت داده اند که در ضمن آن آرای فلاسفه و حکمای پیشین را مطرح کرده اند که آوردن آن در اینجا برای واضح شدن مطلب خالی از لطف نیست: ” مقصود از این حکمت احکام الهیّه است که در کتاب نازل و برخی برآنند که این حکمت علم طبّ است و هر نفسی بآن فائز شد بخیر کثیر فائز است چه که این متعلّق بانسآنست و علم ابدان و این علم اشرف از سائر علومست چنآنچه از قبل لسان حکمت به این کلمه علیا نطق نموده العلم علمان علم الابدان و علم الادیان علم ابدانرا در کلمه مبارکه مقدّم داشته و فی الحقیقه مقدّم است چه که ظهور حقّ و احکام الهی جمیع از برای تربیت انسان و ترقّی او و حفظ اهل عالم و امثال آن بوده و خواهد بود لذا آنچه سبب و علّت حفظ و صحّت و سلامتی وجود انسآنست مقدّم بوده و خواهد بود و این فقره واضح و مشهود است و بعضی برآنند که حکمت معرفت حقائق اشیاست که هر نفسی به این مقام فائز شود دارای مقامات عالیه خواهد بود و حزبی برآنند حکمت عمل بما ینتفع به الانسانست هر که به این مقام موفّق شود او دارای خیر کثیر است و جمهوری برآنند که حکمت آنست که انسانرا از ما یذلّه حفظ مینماید و بما یعزّه هدایت میکند و شرذمه برآنند که حکمت علم معاشرت با خلق است و مدارای با عباد علی شأن لا یتجاوز حدّ الاعتدال و بعضی گفته اند که حکمت علم الهیّاتست که از قواعد حکمای قبل است و همچنین گفتهاند حکمت علم جواهر و اعراض است و همچنین علم هیئت و امثال آن و برخی گفتهاند حکمت علم بمعاش است در دنیا و شرذمه قائلند بر اینکه حکمت علم باصولست و نفوسی برآنند که حکمت در شیءٍ ونات عدلست و آن اعطآء کلّ ذی حقّ حقّه بوده و خواهد بود و برخی برآنند که علم اکسیر است هر نفسی بآن فائز شد بخیر کثیر فائز است و بعضی برآنند که علم هندسه و امثال آنست و هر حزبی هم بقدر ادراک خود برهان و دلیل از برای هر یک از آنچه ذکر شد گفتهاند که اگر بتفصیل این مقامات ذکر شود بر کسالت بیفزاید.” و نهایتاً در لوح حکمت میفرمایند که اول اصل حکمت اقرار و اعتراف به آنچه خداوند بیان فرموده است میباشد ، زیرا بنیان سیاستی که مانند زره هیکل عالم را حفظ مینماید به وسیله ی آن استحکام یافته است. تفکر نمائید تا آنچه قلم اعلی بدان ناطق گردیده است دریابید. به راستی اساس حکمت و اصل آن از انبیاء است و معانی و اسرار آن در بین مردم جهان مختلف گردیده است و این اختلاف به علت تفاوت دانش افراد حاصل شده است. چنانچه میفرمایند:” انّ اُسَّ الحکمه و أصلَها من الأنبیاء و اختلفت معانیها و اسرارها بین القوم باختلاف الأنظار و العقول انّا نذکر لک نبأ یوم تکلّم فیه احدٌ من الأنبیاء بین الوری بما علّمه شدید القوی انّ ربّک لهو الملهم العزیز المنیع فلمّا انفجرت ینابیعُ الحکمه و البیان من منبع بیانه و اخذ سُکرُ خَمرِ العرفان من فی فنائه قال الآن قد ملأ الرّوح من النّاس من أخذ هذا القول و وجد منه علی زعمه رائحه الحلول و الدّخول و استدلّ فی ذلک ببیانات شتّی و اتّبعه حزبٌ من النّاس لو انّا نذکر اسماءَهم فی هذا المقام و نفصّل لک لَیَطولُ الکلام و نبعُد عن المرام انّ ربّک لهو الحکیم العلّام .”
و در اینجا واضح میگردد که بنیاد حکمت و فلسفه بنا به عقیده ی اهل بهاء و طبق نص حضرت بهالله، انبیاء و رسولان هستند و فلاسفه ی اولی از دانش الهی بهره جسته اند که این نظر موافق با نظر الهی دانها است.
در این لوح مبارک، حضرت بهاالله در خصوص بدایت خلق نیز مطالبی را فرموده اند که مضمون آن چنان است که کلمه الله علت خلق ممکن است و سپس میفرمایند که از حرارتی پدید آمده است که از امتزاج فاعل و منفعل پدید آمده است. حقیقت مطلب فرموده ی حضرت بهالله با پیشرفت علم در نزد اهل علم و بشریت روشن و مبین شد که تنها کافی است که دوستداران دانش، رجوع به کتبی که در خصوص تئوری” مهبانگ” که در خصوص مسئله ی پیدایش هستی است بزنند تا تطابق علم الهی با واقعیت جهان هستی برایشان روشن و مبرهن شود. اصل بیان مبارک در این خصوص چنین است: “قد کان ما کان و لم یکن مثلَ ما تراه الیوم و ما کان تکوّن من الحراره المحدثه من امتزاج الفاعل و المنفعل الّذی هو عینه و غیره کذلک ینبّئک النّبأ الأعظم من هذا البناء العظیم إنّ الفاعلین و المنفعلین قد خُلقت من کلمه اللّه المطاعه و انّها هی علّه الخلق و ما سواها مخلوق معلول انّ ربّک لهو المبیّن الحکیم”
مطلب دیگر ماخوذ در لوح حکمت چنان است که حضرت بهالله میفرمایند که عالم وجود ابتدایی ندارد، و ازلی است و آغازی برای آن میسر نیست و هر لحظه در آن تغییر و تحولاتی صورت میگیرد. و مضافاً به این مطلب پرداخته میشود که البته برای هر چیز منفردی آغازی وجود دارد چنانچه میفرمایند: “ أنْ أُعْرَفَ کان الحقّ و الخلق فی ظلّه من الاوّل الّذی لا اوّل له الّا انّه مسبوق بالاوّلیّه الّتی لا تعرف بالاوّلیّه و بالعلّه الّتی لم یعرفها کلّ عالم علیم…” در خصوص این مطلب نیز در ذیل مطلب مهبانگ و مسئله ی زمان، برای اهل علم و دانشمندان فیزیک نیز این مطلب مشخص است که در لحظه ی پیدایش هستی، زمان معنایش را از دست داده و بر اثر سرعت به لحظه ی صفر میرسد.
مطلب دیگر در این لوح مبارک در خصوص نصیحتی است که حضرت بهالله، به اهل بهاء میکنند و میفرمایند: ” انّ البیانات و الاشارات فى ذکر هذه المقامات تخمد حراره الوجود و لک ان تنطق الیوم بما تشتعل به الافئده و تطیر به اجساد المقبلین” یعنی: بیانات و اشارات در ذکر این مقامات حرارت وجود را خاموش مىکند، یعنى خمود مىآورد، سکون مىآورد، پر و بال را مىشکند، “لک ان تنطق الیوم بما تشتعل به الافئده و تطیر به اجساد المقبلین” بر تو باد که امروز حرفى بزنى که قلوب با آن حرف شعله برزند، اجساد به پرواز در آید، نه اینکه آتش محبّت با پرداختن به آن مباحث، که ممکن است منجرّ به مباحث لفظى بشود، رو به خاموشى رود. یعنى در واقع آنچه امروز باید ذکر نمود مطالبى است که افئده و قلوب و ارواح را به طیران و اشتعال در آورد. مبادا بحثهائى که قبلاً در هر دیانتى پیش آمده و روح حیات را از آن دیانت سلب کردهاست، هنوز دیانت بهائى در عالم استقرار کامل نیافته، به جمع اهل بهاء راه پیدا بکند.
دکتر داوودی در توضیح این قسمت از لوح مبارک میفرمایند:“عیب دیگر این مباحث مخصوصاً ادامه آنها به صورت جدل یا به تطویل و تفصیلی بیش از آنچه در الواح داده شده، و مخصوصاً تفریع مطالب، یعنى فرعى را از اصل در آوردن و از آن فرع به فرع دیگر رسیدن و همینطور نتائج مسلسل گرفتن و پیش رفتن و مثلاً کتاب “الاسفارالاربعه” نوشتن است که ممکن است این کار به اختلاف بیانجامد، براى اینکه مقام خدا و مظهر امر او مقامى نیست که بشود در باره آن وحدت نظر پیدا کرد. “الطّرق الی الله علی عدد انفس الخلائق”
مطلب دیگر مندرجه در لوح حکمت، مطالبی است که حضرت بهالله، در شرح حال چندی از فلاسفه مطرح کرده و ضمن یاد و گرامی داشت اینان، مختصری از افکار آنها را بیان میدارند که در اینجا بنده تنها اسامی فلاسفه ای که در این لوح از اینان یاد شده را میاورم چرا که در شرح حال و توضیح و تشریح فلسفه ی ایشان آغاز به نگارشی چنان کنیم که حق و شایسته و بایسته ی ایشان است به ناچار باید رساله ای مجزا نوشته شود. امپدوکلس فیلسوف اهل اگریگنتم که نظریه پرداز عناصر چهارگانه یا اصول اشیاء است. فیثاغورس فیلسوف اهل سامس، وی فیلسوف اصالت اعداد است. بقراط یا هیپوکراتس که طبیب یونانی است. سقراط فیلسوف آتنی که استاد افلاطون است که در نزد اهل فلسفه او را فیلسوف شهید، فیلسوف اخلاق و فیلسوف گفتگو مینامند و حضرت بهاالله ایشان را سید فلاسفه، فردی با تقوا و حکیم معرفی میکنند. افلاطون فیلسوف آتنی که از مهمترین فلاسفه از دیرباز تا کنون است. وی استاد ارسطو و بنیانگزار آکادمیا، بوده است که دیالوگهای وی را میتوان مرجع و ماخذ اصلی علاقه مندان به مباحث فلسفی دانست و حضرت بهالله ایشان را افلاطون الهی مینامد. ارسطو دیگر فیلسوفی است که حضرت بهالله در این لوح به ایشان اشاره کرده است که ایشان از شاگردان افلاطون بوده و وی را میتوان بنیانگذار منطق دانست. آپولونیوس دیگر فیلسوفی است که حضرت بهالله به ایشان اشاره میکنند که وی از فلاسفه ی اهل رم ایتالیا است. مرتوس فیلسوف دیگری است که در این لوح از ایشان یاد شده است. متاسفانه اطلاعات زیادی از وی به دست نیامده است، تنها مطلبی که میتوان بدان اشاره کرد آن است که وی موسیقی دان بوده است و سازنده ی سازی به نام ارغنون بوده است. و در نهایت ایشان در این لوح از حکیمی به نام ادریس یا هرمس یا اخنوخ یاد کرده است که ایشان در میان فرهنگ های مختلف به نامهای متفاوت نام برده شده است که بنا به باور یونانیان وی پسر زئوس، خدای خدایان بوده است و یا در ماخذی دیگر گفته میشود که وی از اجداد حضرت نوع بوده است.
با توجه به مختصر توضیحی که در خصوص این لوح که حدود ۱۰ صفحه است داده شد، واضح شد که مباحث اصلی مطروحه در این لوح چه مطالبی بوده است. اما مدعی از قبل این لوح مبارکه که خود حکمت بالغه است به جمله ای اشاره میکند که در آن فرموده شده است: ” فیثاغورث فی زمن سلیمان ابن داود و اخذ الحکمه من معدن النّبوّه” و سپس بیان میدارد که حضرت سلیمان معاصر با فیثاغورث نبوده است که بخواهد از او کسب حکمتی کرده باشد و قریب به چهارصد سال فاصله است بین زمان حیات حضرت سلیمان و فیثاغورث حکیم.
جناب فاضل مازندرانی در تشریح این مطلب در کتاب اسرار الاثار مینویسد: ” درباره ی عدم انطباق این بیان با تاریخ مذکور حیات فیثاغورث که معتمد علیه محققین عصر می باشد توان گفت که مانند بسیاری از آثار مقدسه دیگر از قدیم و جدید صرفاً محض تائید مقصود و توجه به جوهر مندرجات نقل منقولاتی که در دسترس مردم بود، فرمودند”
اگرچه ممکن است که تفسیر جناب فاضل مازندرانی درست باشد و حضرت بهالله، با توجه به آثار موجود در دسترس مردم تاریخ فیثاغورث حکیم هم عصر با حضرت سلیمان بیان فرمودند. چه اگر اینگونه باشد، در همان آغاز امر و به محض صدور لوح این ایراد به حضرت بهالله گرفته میشد که تاریخی که مطرح نموده اند در تطابق با کتب در دسترس نیست. اما حقیر میانگارد، برای آموختن از محضر علماء و فضلا حتماً نیازی نیست که هم عصر با آن فاضل بوده باشیم و دقیقاً بر سر کلاسهای او حاضر شویم. کما اینکه پس از گذشت بیش از دو هزار و پانصد سال از زمان حیات فلاسفه ای چون افلاطون و ارسطو، در هنگام مطالعه ی آثار ایشان و تفکر در مباحث مطروحه ی موجوده در رسالات و دیالوگها، آدمی از مخازن و تفکران آن فلاسفه نیز بهرهمند شده و با آراء و افکار آنها آشنا میشود چنانچه تو گویی آدمی در آکادمیای افلاطون حاضر شده و بر سر میز کلاسی که استادش افلاطون است نشسته است. در خصوص این موضوع نیز همین مطلب میتواند صادق باشد. چنانچه حضرت بهالله در این لوح میفرمایند: فیثاغورث اخذ کرد از سلیمان ابن داوود حکمتی که در معدن نبود بود. و سخنی از تاریخ دقیق و یا هم عصری این دو به میان نیامده است.
پاسخ به مدعی در خصوص نص کتاب مستطاب ایقان
مدعی با اشاره به جمله ای از کتاب مستطاب ایقان که در آن میفرمایند: ” در ماده ی نحاسی (مس) ملاحظه فرمائید که اگر در معدن خود از غلطه یبوست محفوظ بماند در مدت هفتاد سنه، به مقام ذهبی (طلا) میرسد، اگر چه بعضی خود نحاس را ذهب میدانند که به واسطه ی غلبه ی یبوست مریش شده و به مقام خود نرسیده”
تبدیل مس به طلا که در ایقان مبارک به آن اشاره گردیده، بکارگیری تمثیل با استفاده از مقبولات شخص مخاطب بوده و قصد بیان یک مطلب علمی درمیان نبوده، کما اینکه در ادامه می فرمایند بعضی خود نحاس (مس) را ذهب می دانند که به واسطه غلبه یبوست مریض شده است. در این بیان، حضرت بهاءالله تقلیب روح انسان و جایگزینی فضایل روحانی در آن را که بواسطه ایمان به حق صورت می گیرد، با تبدیل مس به طلا بوسیله اکسیر مقایسه می کنند. گرچه وجود اکسیر مورد قبول دانشمندان امروز نیست (همانگونه که حضرت بهاءالله نیز در آثار دیگری به آن اشاره نموده اند) ولی استفاده از سمبلی بنام اکسیر هنوز هم در آثار ادبی ما مرسوم است و ایراد وارد کردن به استفاده از چنین نمادی برای تشریح یک حقیقت روحانی، ناشی از تنگ نظری و یا نادانی منتقدین است.
متون دینی کارکردشان هدایت اخلاقی و اجتماعی و روحانی جامعه است و نباید به آن به عنوان متن علمی بنگرید و اگر جائی ذکر مثلی از علوم تجربی گردیده، منظور بیان معقولات در قالب محسوسات است. اگر به غیر از این معتقد باشید در فهم متون اسلامی و قرآنی نیز به زحمت زیاد می افتیم، مثلا آنجا که ذکر غروب خورشید در چشمه گل آلود می گردد و یا علت آفریده شدن کوهها را جلوگیری از لرزیدن زمین بیان می نمایند و یا آنجا که علت هلال شدن ماه را تعیین اوقات برای مردم می خوانند و آفریده شدن زمین و آسمان در شش شبانه روز، زمانی که هنوز خورشیدی خلق نشده بود تا شب و روزی موجود باشد و هزاران مطلب خلاف علم و عقل دیگر که در قرآن و دیگر متون معتبر اسلامی خواهید دید. در ضمن خاطر نشان می گردد که در هیچ جای قرآن اشاره به گرد بودن زمین نگردیده و اتفاقا از آیات ذوالقرنین می توان استناد کرد که زمین مسطح است، چون صحبت از انتهای زمین گردیده و جائی که در آنجا خورشید به چشمه گل آلود فرو می رود.
توضیحی در خصوص چندی از احکام کتاب مستطاب اقدس
کتاب مستطاب اقدس در سال ۱۸۷۳میلادی در عکا نازل گشته است. برخی بر این باورند که کتاب مستطاب اقدس کتاب احکام است این در حالی است که نه تمام احکام در کتاب اقدس موجود است و نه تمام آیات منزله در این کتاب جنبه ی احکامی دارد. بلکه در این کتاب جنبه های عرفانی، اخلاقی و عقاید در ضمن آن موجود است. با این اوصاف در اینجا، نه قصد آن داریم که به جنبه های عرفانی و اخلاقی و نه عقاید و نه حتی تمام احکام موجود در این کتاب بپردازیم. بلکه تنها قصدمان در اینجا آن است که به بیان بعضی از احکامی که معاندین امر به آنها متشبث میشوند و به وسیله ی آن تهمتهای ناروایی را به امر مبارک حضرت بهالله میزنند پاسخ دهیم.
احکام جزائی، به خودی خود تنها از آن جهت وجود دارد که سبب آن شود که به واسطه ی آن احکام بتوان نظم را در اجتماع حاکم کرد. از همین روی چندی از احکام آیات الله در هر کتابی به حدی سنگین در کتب الهیه مد نظر گرفته شده است که بیشتر جنبه ی سلبی و بازدارنده دارد تا جنبه ی امری و ایجابی. حال اگر در جامعه ای به واسطه ی احکام جزائی بتوان، نظم اجتماعی را در جامعه فراهم کرد، تلطیف و تخفیف احکام تا حد ممکن، ممدوح است. همچنین احکام در هر زمان و مکانی میتواند متغیر باشد و از همین روی است که حضرت بهالله، در کتاب اقدس، بسیاری از احکام را راجع به بیت العدل اعظم الهی دانسته اند. با توجه به این مختصر و این نکته که اهل بهاء با توجه به اینکه در هر نقطه از عالم که زندگی میکنند باید بر طبق قوانین، آن کشور عمل کنند به بیان چندی از احکام میپردازیم.
“ماحرق بیتاً متعمّداً فاحرقوه و من قتل نفساً عامداً فاقتلوه خذوا سنن اللّه بایادی القدره و الاقتدار ثمّ اترکوا سنن الجاهلین” ۶۳
معنی: کسی که عمداً خانه را بسوزاند او را بسوزانید و کسی که متعمداً قتل نفس کند او را بکشید و بگیرید روش خدائی را با دستهای توانا. روشهای نادانان را ترک نمائید.
مشابه همین حکم نیز در کتاب قران مبارک نیز موجود است چنانچه میفرماید: «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل» یعنی: هر کجا بر ایشان دست یافتید، آنان را بکشید و همان گونه که شما را بیرون راندند آنان را بیرون برانید [چرا که] فتنه [شرک] از قتل بدتر است. پس “فتنه گری بد تر از قتل است.
حضرت عبدالبهاء در آثار مبارکه فرق بین مجازات و انتقام را بیان و می فرمایند: ان البشر لیس له حق الانتقام لان الانتقام امر مغبوض مزموم عندالله ولی مقصد از مجازات انتقام نیست بلکه اجرای حکم در حق مجرم است چنانکه در کتاب مفاوضات تائید می فرمایند: هیاءت اجتماعیه حق قصاص را از مجرم دارند و این قصاص به جهت ردع و منع است.
حضرت ولی امرالله می فرمایند: در کتاب مستطاب اقدس حضرت بهاالله مجازات قتل را اعدام مقرر فرموده اند. اما به جای آن حبس ابد را نیز اجازه داده اند و هر دو با احکام مبارک تطابق دارد. ممکن است بعضی از ما با بینش محدود خود حکمت بالغه ی این حکم را درک ننمائیم، ولی باید آنرا بپذیریم و بدانیم که مراتب حکمت و رحمت و عدالت منزل آن کامل و فی الحقیقه کافل نجات اهل عالم است. اگر نفسی سهواً محکوم به مرگ گردد، آیا نباید معتقد بود که خداوند مقتدر و توانا چنین بی عدالتی در این جهان را هزاران برابر در جهان دیگر جبران فرماید. البته نمی توان به خاطر این احتمال نادر الوقوع که ممکن است بک فرد بی گناه سهواً مجازات شود از این حکمی که نفعش به عموم راجع است صرف نظر کرد.
حضرت بهاالله جزئیات قتل و حرق را که به هیات اجتماعیه ی آینده تعلق دارد نازل نفرموده اند فرعیات این احکام کلاً به بیت العدل اعظم محول گشته که با ملاحظه ی شرایط زمان در وقت اجرای حکم تصمیمات لازم را اتخاذ نمایند نحوه ی اجرای حکم نیز به بیت العدل اعظم راجع است.
در مورد حرق، حد مجازات وابسته به این است که چه مکانی مورد حرق قرار گرفته است. بدون شک مجرمی که انباری خالی را آتش زند و کسی که مدرسه ای پر از کودک را بسوزاند درجات جرمش تفاوت بسیار دارد که راجع به بیت العدل است.
پاسخ به مسئله ی اغنام الله
سعدی علیه الرحمه می فرماید:
پادشه پاسبان درویش است گرچه دولت به فر نعمت اوست
گوسفند از برای چوبان نیست بلکه چوبان برای خدمت اوست
در برخی از آثار بهاالله دیده شده است که ایشان بندگان را (اغنام الله) به معنی گوسفندان خدا نامیده است. برای همین عده ای از کسانی که مطالعاتی در مورد ادیان نداشته اند و یا کم داشته اند و یا به دیده ی انصاف نگاه نکرده اند با شنیدن این سخن ناراحت شده و نتیجه می گیرند که بهائی ها انسان نیستند و حیوان هستند از این افراد می توان به جناب کیایی (خرازی سابق) یاد کرد.
حال آنکه اگر ما به کتاب انجیل نگاهی بیندازیم و اگر آنرا قبول داشته باشیم جملات این چنینی پیدا می کنیم. که در ذیل چندی از این آیات را می آورم.
اول پطرس ۵:۴ – تا در وقتی که رئیس شبانان ظاهر شود تاج ناپژمرده جلال را بیابید
یوحنا ۱۰:۱۶ – و مرا گوسفندان دیگر است که از این آغل نیستند، باید آنها را نیز بیاورم و آواز مرا خواهند شنید و یک گله و یک شبان خواهند شد.
تفسسیان ۴:۱۱.۱۲ – و او(مسیح) بخشید بعضی رسولان و بعضی انبیاء و بعضی مبشرین و بعضی شبانان و معلمان را .
اعمال ۲۰:۲۹.۳۰ –زیرا من می دانم که بعد از رحلت من گرگان درنده به میان شما در خواهند آمد که بر گله ترحم نخواهند نمود. و از میان خود شما مردمانی خواهند برخاست که سخنان کج خواهد گفت تا شاگردان را در عقب خود بکشند.
همان طور که ملاحظه کردید شبان لقبی است که عیسی مسیح به انبیاء داده و در برابرش به اصحاب خود لقب گوسفند داده است و همچنین به دشمنان دین را لقب گرگ داده است و منظور از آن این یست که انبیاء فی الواقع چوپان هستند و یارانش گوسفند بلکه اینها حالت تشبیهی دارد و اگر اهل اسلام این را قبول نکنند باید این را نیز بپذیرند که تعدادی از سوره های موجود در قران برای حیوانات و مخصوصاً حشرات نازل شده است مثل سوره ی بقره که برای گاو ها است سوره ی نمل برای مورچه ها و سوره ی نحل برای زنبور ها و سوره ی عنکبوت برای عنکبوت ها است و حضرت محمد قبل از آنکه برای انسان ها کتاب قران را آورده باشد برای حشرات و حیوانات آورده است زیرا که طولانی ترین سوره ی این کتاب گویا برای گاو های ماده نازل شده است. حال آنکه چنین نیست و این سخنان را تنها کم عقلان بر زبان می آورند زیرا که اینها تماماً تمثیل است برای بشری که از نگاه ادیان نادان است. حقیقت هم از نگاه ادیان همین است به این منظور که اگر پیامبران نیایند انسانها سرگردان و گمراه می شوند مانند گوسفندانی که اگر چوپان نداشته باشند در عرض سرگردانند.
دیگر آنکه یکی از القاب حضرت امیر المؤمنین (ع) “اسدالله الغالب” است، البته تشبیه آن حضرت به شیر از لحاظ شجاعت آن حضرت است، نه از لحاظ دیگر و همچنین آن حضرت فرموده است که «انا یعوب الدین». یعوب به معنی زنبور عسل است و از حضرت صادق (ع) سؤال از ناقه صالح شد، آن حضرت فرمود «نحن ناقه الله» یعنی مائیم ناقه خدا البته مقصود آن حضرت این بوده است که چون ناقه صالح پیغمبر که ناقه الله بوده، دچار ظلم و آزار قوم لدود واقع شده آن حضرت و سایر ائمه اطهار هم چون گرفتار ظالم ستمکاران بوده اند خودشان را از لحاظ مظلومیت به ناقه صالح تشبیه فرموده اند.
حال از معترضین به این امر اعظم سؤال می شود که آیا بره خدا و اسدالله و یعوب دین و ناقه الله با اغنام الله چه فرقی دارد و چرا معترضین که نسبت به اغنام الله این همه اعتراض و استهزاء می کنند، متوجه نیستند که اعتراض آنها به بره خدا و شیر خدا و یعوب دین هم وارد است. و همین اغنام الله به اعتبار نسبت به حق و نصرت حق و تبعیت از تعالیم الهی “احباءالله” می باشند.
ازدواج با محارم!
حضرت بهاء الله می فرمایند: «قد حرّمت علیکم ازواج آبائکم انّا نستحیی ان نذکر حکم الغلمان اتّقوا الرّحمن یا ملأ الامکان و لا ترتکبوا ما نهیتم عنه فی اللّوح و لا تکونوا فی هیمآء الشّهوات من الهآئمین» یعنی حرام است بر شما زنهای پدرهای شما (یعنی نامادری). ما شرمسار هستیم و حیا می کنیم از اینکه نام ببریم از مسئله حرمت آمیزش با غلمان. از خدا بترسید ای مردم عالم، اموری را مرتکب نشوید که خدا آنها را نهی کرده است در لوح و نباشید در بیابان بی سر و ته شهوات حیوانی از نفوس سرگشته و سرگردان.
مغرضین و اعدا ایراد میگیرند که در این آیه جمال مبارک فقط فرموده است: «حرّم علیکم ازواج ابآئکم»، و این دلیل است بر اینکه سایر طبقات منتسبین، همه حلال است. در این خصوص حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امراللّه بیان فرمودهاند که هر چند در کتاب مستطاب اقدس منحصراً حرمت نکاح پسر با زوجات پدر ذکر شده ولی این دلیل بر آن نیست که ازدواج با سایر محارم جایز باشد . در این آیه مبارکه حرمت ازدواج پسر با زن پدرش تصریح شده است . همین حرمت درمورد ازدواج دختر با شوهر مادرش نیز مجری است. احکامی را که جمال مبارک درباره روابط بین زن و مرد نازل فرمودهاند، با در نظر گرفتن تفاوتهای لازمه جزئیّه بالسّویّه در مورد هر دو اجرا می گردد مگر در مواردی که این امر غیر ممکن باشد. مسئلهء ازواج آباء هم همینطور است.
جمال مبارک در اینجا مخصوصاً برای اینکه این مطلب را بطور قطع نهی کنند، در ضمن آیهای مستقل این بیان را می فرمایند. در دوران جاهلیّت قبل از رسول اللّه، این عمل در میان اعراب متداول بود که هر مردی دارای تعداد زیادی زن بود و وقتی می مرد اولاد او آن زنهائی را که مال پدرشان بود و مادر آنها محسوب نمی شد، اختصاص بخود می دادند و با آنها همان معاملاتی را می کردند که با زنهای دیگر می کردند. این عادت جاهلیّت بود. در قرآن مجید در ضمن یک آیه می فرمایند: « وَلاَ تَنکِحُواْ مَا نَکَحَ آبَاؤُکُم مِّنَ النِّسَاء» یعنی شما نباید ازدواج کنید با زنهائی که پدرهای شما با آنها آمیزش کردهاند. در نفس این آیه هم، ذکر سایر طبقات و محرّمات نیست، ولی در آیه بعدی می فرمایند که حرام است بر شما خواهر و مادر و فلان و بهمان. در این ظهور مبارک هم در سایر الواح و آیات صریح است که با نفوسی که انتساب نزدیک دارند، مثل مادر و خواهر و عمّه و خاله و فلان و بهمان، البتّه این عمل نا شایسته و حرام است.
حضرت عبدالبهاء جلّ ثنائه در لوحی می فرمایند قوله العزیز: «در خصوص حرمت نکاح پسر بزوجات پدر مرقوم نموده بودید. صراحت این حکم دلیل بر اباحت دیگران نه. مثلاً در قرآن می فرمایند «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیر..» (حرام است بر شما مردار و گوشت خوک…) این دلیل بر آن نیست که خمر حرام نه.» . در قرآن مجید نیز در سوره نساء آیه ٢٢ فقط ذکر حرمت ازدواج آباء بتنهائی نازل و حرمت سایر طبقات از قبیل مادر و خواهر و عمّه و خاله و …. در آیه دیگر نازل شده. و همچنین در تورات تثنیه فصل ٢٢/٣٠ حرمت ازدواج ازواج آباء وَحْدَهْ مذکور و حرمت دیگران در مقامات دیگر وارد. و از این رو نمی توان بواسطه ذکر حرمت ازواج آباء در آیه بخصوص، حکم به حلّیّت سایر طبقات کرد زیرا حرمت آنان در مقامات دیگر وارد و کذلک در این حکم کتاب مستطاب اقدس که حرمت ازواج آباء در بند ١٠٧ بتنهائی مذکور دلیل بر حلّیّت سایر طبقات نیست. و همچنین در رساله بولس رسول به قرنتیان فصل۵/۱ به بعد که در خصوص ازدواج یک نفر با زن پدر خود تشنیع شدید میکند دلیل بر حلّیّت سایر طبقات نیست خصوصاً که در امر مبارک تأکید فرمودند که با جنس بعید وصلت شود. با این همه مجال اعتراض برای نفوس جدل پیشه باقی نبوده و نیست.
جمال اقدس ابهی در کتاب اقدس صفحه۱۹۴می فرمایند که «تشریع احکام مربوط به حلّیّت و حرمت نکاح اقارب راجع به بیت العدل اعظم است» و حضرت عبدالبهاء می فرمایند : «در اقتران هر چه دورتر موافقتر، زیرا بعد نسبت و خویشی بین زوج و زوجه مدار صحّت بنیه بشر و اسباب الفت بین نوع انسانی است.»
پیام نویسنده به مدعیان مغرض
الله ابهی
از بدو پیدایش آئین جدید، قریب به دویست سال است که با کینه و عداوت با اهل بهاء رفتار کرده و تا توانستید، با تهمت های ناروا، مسجون کردید و به قتل رساندید و از کمترین حقوق شهروندی مومنین به این آئین را محروم کردید. روزی گفتید که دست نشانده ی روسیه و روزی دیگر انگلیس و در فردای آن روز به آمریکا و اسرائیل ربطمان دادید. فارغ از اینکه جمع این دول، جمع نقیضین است و نمیتوان دست نشانده ی همه ی آنها بود، بنگرید که با این تهمت ها و آزار و اذیتهایی که به تبع آن تهمت ها برسر بهائیان نازل کردید، چگونه روح خود را تیره و تار کردید و به جای آنکه قلب خود را فضایی برای حق تعالی قرار دهید آنرا انبار کینه و عداوت کردید. مطمئن باشید که وعده ی حق محقق میشود و دیانت بهائی پیشرفتش را میکند و از قضا خود شما هم کمک رسان این جریان بوده و هستید و خواهید بود. اما مطلب به همین مختصر ختم نمیشود و تنها مسئله بیان تظلم و جفایی که به اهل بها رفته است نیست بلکه من نگران شمایم چرا که حضرت بهالله میفرماید: “ ترسم که از نغمه ورقاء فیض نبرده بدیار فنا راجع شوید و جمال گُل ندیده بآب و گِل باز گردید” لحظه ای بیندیشید و با خود گوئید، اگر حقیقتی در این آئین باشد شما چگونه با دست خود، خود را تباه کرده اید…