گیرایی دعای زندانیان

گیرایی دعای زندانیان

سمندر مشکی‌باف

می‌گویند محرومان و زندانیان، که تنها ملجأ و پناهشان ذات باری‌تعالی است، وقتی دست به دعا بردارند و از خدایشان تقاضایی داشته باشند، که مغایرتی با نقشه‌های الهی نداشته باشد، مستجاب می‌گردد.  به خاطر دارم سالها پیش، به علّت داشتن چند کتاب امری روانه زندان شدم و مدّتی را در کنار دو دوست عزیز و بسیار با تمیز گذراندم.  حکمشان طوری بود که معلوم نبود این روزها از زندان رهایی یابند.

باری، دو سه روزی از اقامت در کنار آن عزیزان گذشته بود که روزی یکی از آن دو به من گفت، “من باید از شما عذر بخواهم!” با حیرت پرسیدم، “به چه علّت؟” گفت، یکی دو هفته پیش از شدّت بی‌خبری از جامعه و کلّاً اجتماع بیرون، دستی به دعا برداشتم و از خدا طلب کردم که کسی را به سویمان بفرستد که بدانیم بیرون چه خبر است! هنوز زیاد از این دعا نگذشته بود که سر و کلّۀ شما پیدا شد و دانستم که دعایم مستجاب شده است.”

تصوّر می‌کنم در این ایّام، دوستان دربند نیز دستی به دعا برداشته‌اند و مناجات معروف “نسیم عنایتی و شمیم موهبتی برسان” را خوانده‌اند.  زیرا ابتدا نسیم اشرفی (اتّحادی) گرفتار شد و راهی زندان گشت و سپس “شمیم نعیمی” یکی دو روز قبل دستگیر شد تا برای اجرای حکمش راهی زاویۀ زندان گردد.

 

حال، می‌توان دانست که وقتی جمال مبین می‌فرماید، “آنچه در ارض مشاهده می‌نمایی ولو در ظاهر مخالف ارادۀ ظاهریۀ هیاکل امریّه واقع شود، ولکن در باطن کلّ به ارادۀ الهیّه بوده و خواهد بود،” نشان دهندۀ آن است که تمامی این مسجونیت‌ها و مظلومیت‌ها طبق ارادۀ حق و نقشۀ او برای اعلاء و اعتلاء امرش صورت می‌گیرد.

اهل بهاء اگر دستی به دعا برمی‌دارند، اگر در مجامع بین‌المللی و حتّی داخلی به تظلّم می‌پردازند، معتقدند که آنها وظیفه‌ای دارند در جهت احقاق حقوق مسلوبۀ خویش و خداوند نیز نقشه‌ای دارد که از آحاد بشر برای پیشبرد آن استفاده می‌کند.  در این میان، آنچه که واقع می‌شود، اهل بهاء نه تنها به آن تسلیمند، نه تنها به آن راضی‌اند، بلکه شاکرند که خدایشان در جهت اجرای نقشه‌های خود برای هدایت نوع بشر، از آنها استفاده می‌کند.

در اینجا لازم است داستانی را که جمال مبین در هفت‌وادی بیان می‌فرماید، عیناً نقل نماییم:

حکایت کنند عاشقى سالها در هجر معشوقش جان می‌باخت و در آتش فراقش می‌گداخت. از غلبۀ عشق، صدرش از صبر خالی ماند و جسمش از روح بیزارى جُست و زندگى در فراق را از نفاق می‌شمرد و از آفاق بغایت در احتراق بود و چه روزها که از هجرش راحت نجسته و بسا شبها که از دردش نخفته؛ از ضعف، بدن چون آهى گشته و از درد، دل چون واى شده. به یک شربهء وصلش هزار جان رایگان می‌داد و میسر نمی‌شد. طبیبان از علاجش در ماندند  و مؤانسان از اُنسش دورى جستند. بلی مریض عشق را طبیب چاره نداند مگر عنایت حبیب دستش گیرد.

بارى عاقبت شجر رجایش ثمر یأس بخشید و نار امیدش بیفسرد؛ تا آن که شبى از جان بیزار شد و از خانه به بازار رفت. ناگاه او را عسسى تعاقُب نمود او از پیش تازان و عسس از پى دوان تا آن که عسسها جمع شدند و از هر طرف راه فرار برآن بی‌قرار بستند و آن فقیر از دل می‌نالید و به اطراف می‌دوید و با خود می‌گفت، «این عسس عزرائیل من است که به این تعجیل در طلب من است و یا شدّاد بلاد است که در کین عباد است.»

آن خستۀ تیر عشق به پا دوان بود و به دل نالان تا به دیوار باغى رسید و به هزار زحمت و محنت بالاى دیوار رفت. دیوارى بغایت بلند دید از جان گذشت و خود را در باغ انداخت.  دید معشوقش در دست چراغى دارد و تفحّص انگشترى می‌نماید که از او گم شده بود. چون آن عاشق دلداده معشوق دل‌بُرده را دید آهى بر کشید و دست به دعا بر داشت که، «اى خدا این عسس را عزّت ده و دولت بخش و باقى دار که این عسس جبرئیل بود که دلیل این علیل گشت یا اسرافیل بود که حیات‌بخش این ذلیل شد.»

و آنچه گفت فى‌الحقیقه درست بود. زیرا ملاحظه شد که این ظلم منکَر عسس چقدر عدل‌ها در سر داشت و چه رحمت‌ها در پرده پنهان نموده بود. به یک قهر، تشنۀ صحراى عشق را به بحر معشوق واصل نمود و ظلمت فراق را به نور وصال روشن فرمود؛ بعیدى را به بستان قرب جاى داد و علیلی را به طبیب قلب راه نمود.

حال آن عاشق اگر آخر بین بود در اوّل بر عسس رحمت می‌نمود و دعایش می‌گفت و آن ظلم را عدل می‌دید چون از آخِر محجوب بود، در اوّل ناله آغاز نمود و به شکایت زبان گشود. و لکن مسافران حدیقۀ عرفان چون آخر را در اوّل بینند لهذا در جنگ صلح و در قهر آشتى ملاحظه کنند.”

بدین لحاظ است که اهل بهاء در حقّ کسانی که به خیال خویش در حقّ آنها ستمی روا می‌دارند، دستی به دعا برخواهند داشت و آنها را از خداوند هدایت عظمی خواهند طلبید تا حقیقت را بیابند و آن کنند که مرضی درگاه حق است.

Comments are closed.