بر رسی اعتراضات کانون وصال شیر…

بر رسی اعتراضات کانون وصال شیراز بر آئین بهائی

 

چندی است که سنّت نا پسندیده ناشکیبائی دینی و فکری که متاٌسفانه در ١۶٠ سال گذشته تاریخ ایران نسبت به جامعه بهائی در زادگاه این آئین حاکم بوده است، و در نتیجه از طرفی حقّ آزادی سخن از بهائیان سلب شده و از طرف دیگر از هیچ نوع توهین و افترائی در حقّ دیانت بهائی و بهائیان خود داری نشده است، بار دیگر در نوشته های کامپیوتری کانون وصال شیراز تکرار میگردد٠

 

کانون وصال شیراز مقاﻻت متعدّدی علیه آئین بهائی نگاشته است و وسواس مخصوصی به توهین علیه هموطنان بهائی خود دارد٠ البّته سنّت پرستی این کانون تا حدّی با استفاده آن از فرآورده های فرهنگ آمریکا و شبکه ارتباط بین المللی مخلوق کسانی چون بیل گیتز (   (Bill Gatesآمریکائی که اخیراً هم دولت انگلستان به او لقب "سر" ((Sir داد تا حدّی تعارض دارد مخصوصاً که از نظر منطق کانون خرید کامپیوترکمک به اقتصاد آمریکا و در نتیجه حمایت از استعمار میباشد٠

 

از ویژگیهای مقاﻻت کانون لحن بی ادب و سخره آمیز آن است٠ نویسندگان این مقاﻻت سعی میکنند با استفاده از استهزاء، فقدان محتوا و استدﻻل در مقاﻻتشان را جبران کنند٠ البتّه کانون وصال شیراز در این مورد هم از سنّت متداول دشمنان حقیقت پیروی کرده و این آیه مبارکه قرآن را ناخواسته اثبات مینماید که میفرماید: "یا حسره علی العباد ما یاٌتیهم من رسول اﻻ کانوا به یستهزئون" (سوره یس آیه ٣٠)، یعنی ای حسرت بر بندگان که هیچ رسولی برایشان نیامد مگر آنکه باستهزاء او پرداختند٠ اصولاً همین سبک غیر علمی و آکنده از توهین کانون خود یکی از علائمی است که نشان میدهد تا چه حدّ فرهنگ سنتّی کانون مغایر روح عصر و منافی منطق تحرّی حقیقت و معارض اصل انصاف و وسعت نظر است و بدین ترتیب بصورتی غیر مستقیم شاهد دیگری بر لزوم ابداع فرهنگی و روحانی در جامعه ما میباشد٠

 

امّا مهمترین ویژگی نوشته های کانون که در همه بررسیهای ایشان در مورد امر بهائی مشترک است اصل افتراء و دروغ بافی است٠این واقعیّت هم قابل تعجّب نیست چرا که اگر این نویسندگان طالب حقیقت بودند به بحثی علمی و موٌدبانه میپرداختند و از لزوم آزادی سخن و عقیده در جامعه سخن میگفتند٠ امّا این هر دو با فرهنگ ایشان یعنی فرهنگ تکفیر و تفسیق و خشونت مغایرت دارد٠ در واقع این مطلب هم بنوعی اثبات حقّانیّت دیانت بهائی است چرا که اگر امر بهائی آئینی پیشرو و شکوهمند نمی بود دیگر چه لزومی داشت که برای انتقاد از آن همواره دست به دامن افتراء و دروغ بافی بشوند٠ از این لحاظ کانون وصال شیراز مرحله جدیدی در تاریخ مخالفت با پیامبران خدا را آغاز کرده است چرا که نویسندگان آن در طعن و لعن پیامبر الهی به مسخ و تحریف حقائق اکتفاء نکرده بلکه مستقیماً، مکرّراً و بشکلی آگاه و عمدی دست به دروغ بافی میزنند٠

 

یکی از مهمترین مقاﻻت کانون در نفی دیانت بهائی "گزیده ای از تعالیم متعالی بهائیّت" است٠ در این مقاله نویسندگان کانون هر چه را که فکر میکنند قاطع ترین و کوبنده ترین اعتراضات است جمع آوری نموده اند٠ نویسندگان کانون کوشیده اند تا صدها جلد کتاب و لوح را که توسّط حضرت باب، حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء به رشته تحریر در آمده است زیر و رو کرده تا با دیده اعتراض و خرده جوئی چند مطلب را مسخ و تحریف کرده و بصورت مطالب مسخره جلوه دهند٠ البتّه در این مورد نیز ایشان از سنّت دیرینه دشمنان حقیقت پیروی میکنند که در یک زمان حضرت مسیح را حرامزاده خواندند و در زمان دیگر قرآن کریم را اساطیر اوّلین و حضرت محمّد را شاعری دیوانه قلمداد کردند٠

 

اکنون یکی یکی اعتراضات کانون وصال را در این مقاله شان که بخیال خود بزرگترین اشکال ها را جمع آوری نموده مورد بررسی قرار میدهیم٠ البتّه کانون وصال میخواهد چنین وانمود کند که آئین بهائی فقط همین نوع مطالب است و البتّه از خواندن چنین مقاله ای هرگز خواننده نخواهد فهمید که حضرت بهاءالله اوّلین ایرانی و اوّلین پیامبری است که اصل برده داری را لغو و حرام فرمود و اصل دموکراسی سیاسی را موٌکّداً تاٌکید کرد و حکم نجاست غیر مؤمن را بالکل حذف فرمود و از لزوم ایجاد یک زبان بین المللی برای توسعهء تفاهم جهان سخن فرمود و تساوی حقوق زن و مرد را اعلان نمود و اصل آزادی عقیده و مذهب و شکیبائی فکری و عقید تی را مرکز جهان بینی خود قرار داد و بسیاری اصول متعالی دیگر٠ علّتش هم واضح است٠ ذکر حقیقت تعالیم بهائی هر ایرانی با انصافی را به تحسین امر بهائی و احساس غرور و مباهات به آئینی چنین مترقّی و وسیع النظر که از ایران برخواسته است وادار مینماید٠ و البتّه هدف کانون از نوشتن در مورد آئین بهائی چنین نیست٠ در نتیجه صدها کتاب و مقاله نوشته حضرت باب، حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء را زیر و رو میکند تا بتواند چند مطلب را بعنوان مطالب عجیب و غریب و خرده پذیر جلوه دهد٠

 

١- استعمال دارو

در مقالهء خود "گزیده ای از تعالیم متعالی بهائیّت" کانون چنین مینویسد:

"دینی که در جائی مراجعه به طبیب حاذق را مقرّر داشته، در تناقضگوئی آشکار که در صفحه سیصد و بیست و سه کتاب بیان فارسی آمده استعمال دارو را مطلقاً حرام اعلام کرده است٠ جوانان بهائی یادشان باشد اگر پدرشان یا مادرشان در حال مرگ هم بودند حقّ مصرف دارو را ندارند در عین حال حتماً به پزشک حاذق مراجعه نمایند!"

نویسندگان کانون روی این مطلب حساب میکنند که خوانندگانشان مشتی بیسواد و نفهم هستند و در نتیجه هرگز خودشان به آثار بهائی رجوع نخواهند کرد و در نتیجه هر چه که دلشان میخواهد مینویسند٠ امّا این استدﻻل صد در صد دروغ است و این دروغ هم دروغی آگاه و عمدی است٠ این مطلب درست است که در کتاب مستطاب اقدس حضرت بهاءالله دستور داده اند که در هنگام بیماری باید به پزشک حاذق مراجعه کرد٠ این مطلب هم درست است که در کتاب بیان فارسی حضرت باب در صفحه ٣٢٣ استعمال تریاک، مسکرات و دارو را تحریم فرموده اند٠ امّا ادعای نویسندگان کانون در مورد اینکه در دیانت بهائی هم استعمال دارو ممنوع است مطلقا دروغ است٠ نویسندگان مزبور بخوبی میدانند که دیانت بهائی و دیانت بابی دو دیانت مستقل هستند و اینکه احکام کتاب بیان فارسی یعنی احکام حضرت باب ربطی به آئین بهائی ندارد٠دیانت بهائی و کتاب مستطاب اقدس ناسخ بیان و قرآن و انجیل و تورات است یعنی دیانتی است جدید با احکامی جدید٠ حضرت باب همواره در آثار خود از جمله بیان فارسی موٌکّد میفرمایند که احکام ایشان صرفاً تا زمان ظهور حضرت بهاءالله قابل اجرا است و با ظهور موعود بیان یعنی حضرت بهاءالله احکام بیان قابل اجرا نبوده و منسوخ میگردد٠ اصولاً نزول کتاب مستطاب اقدس توسّط حضرت بهاءالله هم در واقع بخاطر این بود که آئین جدیدی ظهور کرد و لذا احکام بیان منسوخ گردید٠ اینست که حضرت عبدالبهاء میفرمایند: 

"امّا کتاب بیان به کتاب اقدس منسوخ است و احکامش غیر معمول مگر احکامی که در کتاب اقدس تکرار بیان و تاٌکید شده و مادون آن احکام مؤکده در کتاب اقدس به اهل بیان تعلْق دارد و بما تعلّقی ندارد٠ ما مکلْف به احکام کتاب اقدس هستیم٠" (امر و خلق جلد اوْل ص ٨)

همچنین بفرمودهء حضرت عبدالبهاء "کتاب اقدس ناسخ جمیع صحائف و کتب" است و کتاب بیان هم یکی از آن کتب است٠ بهمین علْت هم هست که در کتاب اقدس و در دیگر آثار حضرت بهاءالله مکرراً احکام بیان نسخ گشته و احکام جدیدی نازل میشود، همانطور که بسیاری از احکام قرآن کریم نیزمانند حکم ارتداد و جهاد و اخذ جزیّه از کافران و نجاست مشرکان و اجازه ازدواج با ۴ زن و اجازهء عدم رعایت عدالت در میان زنان موقعی که زن برده یعنی کنیز باشد (سوره نساء آیهء ٣٩ ) در کتاب اقدس نسخ شده است٠

 

بنابر این این یک نکتهء ابتدائی و بدیهی است که احکام بیان – مگر آنکه به تأیید آثار حضرت بهاءالله رسیده باشد- احکام بهائی نیست٠ این مطلب را حتّی نویسندگان کانون وصال شیراز نیز میدانند و بهمین علّت در مقالهء دیگرشان تحت عنوان "تاریخچهء فرقهء ضالْهء بهائیّت" [که از عنوان مقاله جنبهء بیطرفانه و منصفانهء نویسندگان آشکار است] چنین مینویسند:

میدانیم که علی محمّد باب به ظهور فرد دیگری پس از خود بشارت داده بود و او را "من یظهره الله" نامیده بود و از بابیان خواسته بود باو ایمان بیاورند٠٠٠٠ بویژه آنکه ظهور آن موعود را بمنزلهء فسخ کتاب بیان خویش میدانسته است٠٠٠٠میرزا حسینعلی پس از اعلام "من یظهره اللهی" خویش٠٠٠ شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را "ناسخ جمیع صحائف" و "مرجع تمام احکام و اوامر و نواهی" میشمارند٠ بابیهائی که از قبول ادّعای او امتناع کردند یکی از انتقاداتشان همین شریعت آوری او بود،  از این رو که به اعتقاد آنان، نسخ کتاب بیان نمیتوانست در فاصله بسیار کوتاهی روی دهد٠ بویژه آنکه احکام بیان و اقدس هیچ مشابهتی با یکدیگر ندارند٠"

البتّه بمصداق آنکه دروغگو حافظه ندارد همان نویسندگان که میدانند احکام اقدس و بیان "هیچ مشابهتی به یکدیگر ندارند" و از نسخ کتاب بیان توسّط کتاب اقدس سخن میگویند در جاهای دیگر همواره احکام بیان را بعنوان احکام بهائی قلمداد میکنند و آنگاه به خیال خودشان تناقض در احکام بهائی میابند و یا آنکه بخاطر احکام بیان به بهائیان انتقاد میکنند٠ این شیوه، چنانکه در مثالهای متعدّد خواهیم دید در سر تا سر نوشته های کانون وصال شیراز تکرار میگردد٠ باید دید چرا ایشان با علم باینکه احکام بیان احکام بهائی نیست عکس این امر را وانمود میکنند تا اشکال تراشی کنند البتّه امیدشان هم همین است که خوانندگانشان بخاطر جهل و تعصّب هرگز هیچیک از حرفهایشان را مورد سؤال قرار ندهند و بخود آثار بهائی برای درک حقیقت مراجعه نکنند٠

 

حال باید به حکم کتاب اقدس و دیگر آثار حضرت بهاءالله در مورد استفاده از دارو توجّه کنیم٠ این سخن که مصرف دارو در حین بیماری و احتیاج ممنوع است صد در صد مخالف احکام بهائی است٠ واضح ترین مثال لوح طبّ است که توسّط حضرت بهاءالله نازل شده و اهمیّت طبّ و پزشک در آن مؤکد شده است٠ در این لوح حضرت بهاءالله چنین میفرمایند:

ﻻتترک العلاج عندالاحتیاج و دعه عند استقامه المزاج٠٠٠دع الدواء عند السلامه و خذه عند الحاجه قابل اﻻمراض باﻻسباب (امر و خلق جلد سوّم ص ٨-٧)

در بیان باﻻ حضرت بهاءالله میفرمایند معالجه را در زمان احتیاج ترک مکن ولی در هنگام سلامت بآن دست مزن٠٠٠ دارو را در هنگام سلامت رها کن و در هنگام احتیاج آنرا بکار ببر٠٠٠ بیماریها را با استفاده از طرق علمی مقابله کن٠ میبینیم که بصراحت کامل حضرت بهاءالله استفاده از دارو را در هنگام بیماری ضروری اعلان فرموده اند٠ سخن نویسندگان کانون وصال دروغی عمدی بیش نیست و استهزاء ایشان هم بنفس خودشان راجع است٠

 

این مطلب بعنوان یک حکم عمومی نیز بارها در آثار بهائی تصریح شده است، یعنی بر طبق بیانات مکرّر حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء اولاً باید در هنگام بیماری به پزشک حاذق مراجعه نمود و ثانیاً هر آنچه را که پزشک حاذق برای معالجه مقرر داشت اجرا کرد٠ این اصل باین معنی است که مسئله مصرف دارویک مسئله طبّی است که صرفاً به حکم پزشک حاذق مرتبط است٠ بعنوان مثال حضرت بهاءالله میفرمایند:

"حکم الله آنکه مریض به تجویز اطبّاء باید عمل نماید و لکن حکیم باید حاذق باشد، درینصورت آنچه امر کند باید به آن عمل شود چه که حفظ انسان لدی الله از هر امری اعظم تر است٠ (امر وخلق –جلد سوّم ص ١١-١٠)

نظائر این حکم بقدری در آثار بهائی تصریح و تکرار شده است که ذکر آنها در این مقاله کوتاه ممکن نیست٠ این مطلب بحدّی مهمّ است که معمولاً در آثار بهائی ضرورت استفاده از داروئی که با نوع بیماری انطباق داشته باشد بعنوان مثالی برای اثبات ضرورت تجدید احکام ادیان بیان میشود٠ یعنی آنکه هر کتاب آسمانی در واقع نسخه و علاج جدیدی است که بخاطر عروض بیماری جدید بر هیکل عالم انسانی توسّط پزشک حاذق یعنی پیامبر الهی برای مردم زمین تجویز میشود و جز از طریق مصرف آن دارو راه دیگری برای معالجه بیماری دنیا نخواهد بود٠

 

اعتراض کانون وصال شیراز در مورد مصرف دارو معادل اینست که کسی بر اسلام  انتقاد کند که از یکطرف روز جمعه را تعطیل می شمارد و از طرف دیگر در تورات می گوید که باید روز شنبه تعطیل شود٠ یا آنکه بقرآن کریم اعتراض شود که از طرفی اجازه طلاق داده است در حالی که در جای دیگر در انجیل مقدّس آنرا حرام اعلان کرده است٠ و باﻻخره حرف کانون وصال مثل اینست که بگوئیم چون در قرآن خوردن گوشت خوک حرام شده است ولی در آئین مسیح چنین کاری مجاز است در آنصورت نتیجه باید گرفت که جوانان مسلمان باید بدانند که اگرچه باید خوردن گوشت خوک را نفی کنند ولی در عمل وظیفه دارند که گوشت خوک را بخورند٠

 

کانون وصال شیراز این مطلب را بعنوان یکی از تک خالهای خود در اثبات اینکه احکام بهائی جنبه متعالی و پیشرو ندارند ذکر کرده است، امّا حقیقت اینست که در اینمورد هم اشتباه میکند٠ بحث در مورد طّب و مصرف دارو در آثار بهائی نمایشگر بینش ژرف و گسترده ایست که زمینه مدنیّت پیشرو و شکوهمندی را بدست میدهد٠

 

در اینجا باید سؤال کنیم که چرا حضرت باب در کتاب بیان فارسی استفاده از تریاک، مسکرات و دارو را ممنوع فرمود٠ البتّه حضرت ّبهاءالله نیز استفاده از تریاک و مسکرات را ممنوع فرمودند ولی چنانکه دیدیم مصرف دواء را در هنگام لزوم و بتجویز پزشک حاذق مؤکّد ساختند٠ علّت این مطلب آنست که حضرت باب بخوبی از اینکه دیانت ایشان بزودی یعنی ٩ سال پس از ظهور حضرتشان به پایان رسیده و با ظهور حضرت بهاءالله آئین و احکام بدیعی به مردم جهان ارائه میگردد با خبر بودند٠ بهمین علْت صراحتاً در کتاب بیان عربی تفاوت میان ظهور خودشان و ظهور موعود را ٩ سال اعلان فرموده و از انتظار ظهور موعود و درک "کلْ خیر" در سال ٩ خبر دادند٠ آشکار است که احکام حضرت باب بمنظور عمل نازل نشده بلکه احکام حضرت باب همگی نقشی سمبلیک و نمادین داشته است، یعنی آنکه حضرت باب میخواستند مردم را آماده ظهور حضرت بهاءالله نمایند و در نزول احکام نیز همواره هر حکمی را سمبل و رمزی از یک حقیقت متعالی روحانی قلمداد فرمودند تا آنکه مردم به آن معانی و رموز توجّه کنند. کسانی که کتاب بیان فارسی را خوانده اند  بخوبی از این مطلب به خبرند٠

 

در کتاب بیان فارسی در توضیح تحریم دواء بیان شده است که باید علم پزشکی در جهتی حرکت کند که معالجه بیماری نه از طریق دوای تلخ و شیمیائی بلکه از طریق غذاهای گوارا و میوه های خوشمزه صورت پذیرد٠ این مطلب در بیان فارسی باین صورت آمده است:

"ملخّص این باب آنکه کلّ شئون دون حبّ از دون حقّ بوده و هست و کلّ شئون حبّ از حقّ بوده و هست و نهی شده از مسکرات و آنچه حکم دواء بر او شود٠٠٠و بدل نمائی در مواقع ضرورت به آلاء لطیفه ونعماء طیّبه که شئون شجره محبّت بوده و هست"٠

از بیان حضرت باب آشکار میگردد که بحث ایشان بحثی در خصوص کمال وبلوغ علم پزشکی است٠ یعنی حکم ایشان صرفاً سمبلی از کمال مطلوب بهداشت و حقیقت نهائی علم طبّ میباشد٠ یعنی ایشان از مرحله بلوغ و کمال علم پزشکی سخن میگویند، مرحله ای که در آن معالجه نه از طریق دواهای مصنوعی و تلخ و بد بو و شکنجه آمیز- که نوع اصلی دواء در آن زمان بود- بلکه از طریق غذاها و گیاه ها و میوه های لطیف و دلپذیر صورت بگیرد٠ یعنی حکم حضرت باب در اینجا اینست که حقیقت فلسفی اشیاء و تمدّن را بیان کند، باین شکل که دنیای مادّی انعکاسی از ملکوت الهی و حقایق ربّانی شود و تضاد میان روح و جسم از میان برود٠ واژه شجره محبّت که در این بیان آمده است بمعنای حقیقت پیامبر الهی است که در واقع تجلّی اسماء و صفات الهی یعنی مشیّت اولیّه خداست٠ از نظر حضرت باب حقیقت اشیاء در وراء ظواهر مادّی آن امری روحانی است و آن هم بالمآل چیزی جز تجلّی خداوند که در دل اشیاء بودیعه گذارده شده است نمیباشد٠ حرکت تاریخ از نظر حضرت باب در جهتی است که از طریق ظهورات گوناگون الهی مبدأ و معاد بیکدیگر پیوند یابند و در نتیجه حقیقت اشیاء در سطح ظاهری هم مشهود و عیان گردد٠ خلاصه هدف حضرت باب از مباحث گوناگون خویش تشریع تعدادی حکم برای عمل نبود چه که میدانستند ظهور ایشان بلافاصله توسّط ظهور حضرت بهاءالله دنبال خواهد شد٠ امّا چه از نظر تفاسیر آیات الهی و چه از طریق مباحث فلسفی و چه از طریق شکل احکام خویش آن حضرت مردم را بحقیقت وجود خود معطوف میساختند تا آماده شوند که حقیقت وجودشان را در ظاهر زندگی فردی و شکل نهادهای اجتماعی نیز متجلْی و نمایان سازند و با همین طرز فکر جدید آماده ظهور حضرت بهاءالله شوند٠ در بیان فوق حضرت باب توضیح میدهند که هر چه با شئون محبّت و لطافت  هماهنگی دارد انعکاسی از شجره محبّت یعنی حقیقت وجود همه انسانهاست٠ بنابراین حضرت باب از کمالمطلوب مدنیّت انسانی سخن میگویند یعنی زمانی که حتّی در ارتباط با بهداشت جسمانی نیز همه جوانب بهداشت انعکاسی از همان اصل لطافت و مهر و التذاذ راستین باشد٠ در چنین شرایطی مفهوم بیماری و مفهوم معالجه و مفهوم علم پزشکی دستخوش تحولاّتی عمده خواهد گردید٠ بهمین علّت است که تحریم دواء در عین حال تحریم تریاک و مسکرات نیز میباشد که همگی با ارتقاء مقام انسان در حدّ کمالش ناهماهنگ است٠ در این مختصر فرصتی برای تشریح این مطلب نیست امّا اصولا همه آثار حضرت باب معطوف به ارائه حقایق اشیاء و مفاهیم باطنی روحانی است و لذا احکام ایشان هم نه بخاطر عمل ظاهری بلکه بعنوان نمادی از آن حقائق ربّانی ارائه شده است٠ بعنوان مثال مهمترین حکم عبادت یعنی حکم نماز در بیان فارسی تصریح شده است امّا عملاً اجراء این حکم را غیر ممکن مقرّر داشتند چرا که قبله را موعود دین خود معین فرموده و بنابراین تا قبل از ظهور موعود و در نتیجه تا نسخ بیان آن حکم قابل اجرا نمیباشد٠ در عین حال با ظهور موعود حکم نماز هم عوض خواهد شد و در نتیجه مراد از حکم نماز نه اجرای ظاهری حکم بلکه توجّه باین مطلب است که حقیقت نماز شناسائی خداوند از طریق شناسائی تجلیّات الهی در هر عهد و عصر میباشد٠

 

بنابر این مطلبی که در بیان فارسی در تحریم دواء و مسکرات و تریاک آمده است بیانگر ویژگیهای یک فرهنگ بالغ و راستین است٠ از نظر حضرت باب پزشکی در زمان بلوغ خود صرفاً به دواهای مصنوعی نامطبوع توجّه نمیکند بلکه به علل بیماری توجّه میکند و به پیشگیری بیماری در جامعه میکوشد٠ در نتیجه در بسط فرهنگی که مبنی بر دوستی و تفاهم و اعتدال است میکوشد و آدمیان را از افراط و تفریط و انهماک در شهوات و عصیان که سرمنشاء اکثر امراض است بر حذر میدارد و رابطه ای هماهنگ میان طبیعت و انسان بر قرار میسازد و با تاٌسیس عدالت اجتماعی و ریشه کن ساختن فقر و خشونت بهداشت را برای همگان میسّر میسازد و در چنین زمینه ای است که علم پزشکی نیز در کمال خود روش عملی را با حکمت نهفته در فلسفه های شرقی، نظیر هندی و چینی، بهم میامیزد و با وحدت شرق و غرب، استفاده از داروهای گیاهی و غذائی و طبیعی را جانشین دواهای مصنوعی و تلخ و بد بو که در آن زمان فرق چندانی با مسکرات و تریاک نداشتند خواهد نمود٠

 

نویسندگان کانون وصال باید بدانند که بحث حضرت باب در امور پزشکی بحثی در مورد حقیقت هستی و کمال پزشکی است و این بینش هزاران سال با بینش سنّت پرست کانون تفاوت دارد٠ لذا جای تعجّب نیست که نویسندگان کانون باستهزاء آنچه که فاقد از درک آن میباشند بپردازند٠

 

امّا دیانت بهائی نه تنها معطوف به کمال مطلوب است بلکه بعلاوه احکام و تعالیم آن بر اساس اقتضاء زمان بمنظور اجراء و برای سوق بشر در جهت آن کمال مطلوب تشریع شده است٠ بهمین علّت در تعالیم بهائی از طرفی حکم ظاهری بیان نسخ شده است یعنی آنکه به بتجویز پزشک حاذق مصرف دارو ﻻزم و واجب شده است و از طرف دیگر امر بهائی اعلان میدارد که اتّکاء به داروهای شیمیائی و مصنوعی نشانه مرحله طفولیّت دانش پزشکی است و بتدریج با پیشرفت طبّ معالجه از طریق غذا و میوه و گیاه های طبیعی صورت خواهد پذیرفت٠ در عین حال امر بهائی مسئله بهداشت را صرفاً امری پزشکی  ندانسته بلکه به عوامل اجتماعی و فرهنگی و روحانی که زیر بنای بیماری و شیوع آن در جامعه است نیز توجّه میکند٠ در اینجا برای ختم این بحث بقسمتی از یکی ازبیانات حضرت عبدالبهاء در این خصوص توجّه میکنیم:

حال از معالجه مادّیه صحبت داریم٠ طبّ هنوز در درجه طفولیّت است، به حدّ بلوغ نرسیده و چون بحدّ بلوغ برسد معالجه به اشیائی شود که مشام و مذاق انسان کره از آن ندارد، یعنی به اغذیه و به فواکه و به نباتاتی که لطیف المذاق و طیبه الرائحه هستند٠ زیرا مدخل امراض یعنی سبب دخول امراض در جسم انسان یا مواد جسمانّیه است و یا تاٌثر و هیجان عصبی. امّا مواد جسمانیّه که سبب اصلی امراض است اینست که جسم انسان مرکّب است از عناصر متعدّده ولی بمیزان اعتدال مخصوصی٠ تا آن اعتدال باقی است انسان مصون از امراض است و چون در موازنه اصلیّه که مدار اعتدال مزاج است خللی عارض شود، مزاج مختل میشود، امراض مستولی گردد٠٠٠و چون بواسطه ادویّه و معالجات اعتدال پیدا کند مرض مندفع شود٠٠٠٠حال تعدیل این اجزاء که درجسم انسانست به دو اسباب حاصل شود یا به سبب ادویّه و یا به سبب اغذیه٠ و چون مزاج اعتدال پیدا کرد مرض مندفع شود٠٠٠مادام که مقصد تعدیل اجزاست این به دوا ممکن و به غذا ممکن. امراض که بر انسان عارض میشود اکثرش بر حیوان نیز عارض شود، امّا حیوان به دوا معالجه نکند٠ طبیب حیوان در کوه و بیابان قوّه ذائقه و قوّه شامّه است٠ این نباتاتی که در بیابان روئیده حیوان مریض استشمام کند، هر یک در مذاقش و در شامّه اش شیرین و خوشبو آید آانرا خورد و شفا یابد٠٠٠و چون طبّ به درجه کمال رسد به اطعمه و اغذیه و فواکه و نباتات طیبه الرائحه و میاه مختلفه بارده و حارّه و درجاتش معالجه خواهد شد  ٠٠٠ (مفاوضات صٌ ١٩۴)

 

٢-استفاده از کلمات ناشایسته  

یکی دیگر از حملات کانون وصال شیراز بر آئین بهائی در مقاله "گزیده ای از تعالیم متعالی بهائیت" این است که حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء در ارتباط با برادران خویش که با ایشان مخالفت کردند القاب تندی بکار برده اند٠ کانون چنین مینویسد:

"و بشنوید از درگیریهای این خدایان با اهل بیت خود! کسانی که با شعار صلح عمومی وحدت عالم انسانی و ده ها شعار عوام فریبانه دیگر برای نجات جامعه بشری اعلام ظهور نموده اند  در کتب خویش به یکدیگر القابی را نسبت میدهند که شایسته شئونات خدایی آنها و شعارهای اساسی شان مخصوصاً شعار " صلح عمومی" نبوده است: از خطابه مشهور بهاءالله که در آن برادر خویش را اﻻغ معرفی نمودند بسیار شنیده اید٠ در الواح وصایای عبدالبها نیز وی برادرش را که با او در جانشینی پدر رقابت داشت با کلمات: "سگ، خوک، سوسک، کلاغ، روباه، کرم خاکی، خفّاش و پشه" توصیف نموده است٠ این در حالی است که خود را "بلبل و طاووس" معرفی می نماید٠  در کتاب مائده آسمانی نیز خطاب به یحیی ازل وی را حرامزاده را بکار میبرد٠٠٠ امیدوارم پیغمبران و خدایان آینده این فرقه از میان مردمان با فرهنگ تر و ترجیحاً شمال شهر انتخاب شوند تا مشکلات این چنینی پیش نیاید!"

 

اگر چه پاراگراف باﻻ خود بزرگترین اثبات بطلان خودش است چرا که سر تا سر پاراگراف اکنده از لحنی توهین آمیز و بی فرهنگ است امّا سخافت مقاله کانون بیش از هر چیز در این است که بکلّی دروغ باف و افتراء پرداز میباشد٠ معموﻻ نوشته های کانون موقعیکه مطلبی را جعل میکند از ذکر مأخذ خودداری میکند٠  در همین پاراگراف نیز موقعی که نویسنده کانون ادّعا میکند که حضرت بهاءالله برادر خود یحیی ازل را که بتمام قوا بر مخالفت حضرت بهاءالله قیام کرد "اﻻغ و حرامزاده" ملقّب کردند، از ذکر مأخذ احتراز میکند و فقط در جمله غلط خود در مورد ادّعای دوم به کتاب مائده آسمانی اشاره میکند٠ گویا نویسنده مقاله کانون فکر میکند مائده آسمانی کتابیست نوشته حضرت بهاءالله و نمیداند که هرگز حضرت بهاءالله چنین کتابی ننگاشتند بلکه مائده آسمانی نام ٩ جلد کتاب گوناگون است که نویسنده بهائی اشراق خاوری در جلدهای گوناگون منتخباتی از بیانات حضرت بهاءالله، حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله را جمع کرده است٠ جالب است کسی که یک جمله فارسی را نمیتواند درست بنویسد ("در کتاب مائده آسمانی نیز خطاب به یحیی ازل وی را حرامزاده را بکار میبرد") صحبت از مردمان با فرهنگ تر و ترجیحاً شمال شهر میکند٠

 

امّا حقیقت اینست که هرگز حضرت بهاءالله به یحیی ازل لقب اﻻغ یا حرامزاده ندادند و علّت اینکه کانون این مطلب را بدون ذکر کتاب مطرح میکند اینست که میداند دروغ میگوید ولی خوانندگان خود را در واقع اﻻغ مفروض کرده و فکر نمیکند حتّی یکی از آنها هم واجد این شهامت فکری باشد که خودش برود و کتابهای بهائی را مطالعه کند، اینست که دروغ میگوید و افتراء میزند و آنگاه بر اساس دروغ و افترای خود به هیاکل مقدّسه امر بهائی انتقاد میکند٠

 

ولی در پاراگراف مزبور نویسنده کانون یک اشتباه مهمّ میکند و آن اینست که در مورد مهمترین دلیل خود ذکر مأخذ مینماید٠ چنانکه دیدیم نویسنده مقاله ادّعا میکند که حضرت عبدالبهاء برادر خود را در الواح وصایا به القاب "سگ، خوک، سوسک، کلاغ، روباه، کرم خاکی، خفّاش و پشه" توصیف فرموده اند٠ اشکال کار اینست که الواح وصایا کتاب بزرگی نیست بلکه صرفاً از حدود ٢٠ تا ٢۵ صفحه تشکنل شده است٠ بهمین جهت بآسانی میتوان آنرا  بر رسی نمود تا صحّت یا سقم ادّعای کانون واضح شود٠ البتّه کانون ذکر صفحه یا صفحات نمیکند ولی با ذکر نام کتاب کار را آسان کرده است٠ امّا در سر تا سر الواح وصایای حضرت عبدالبهاء نه نسبت به برادرشان و نه نسبت به هیچ موجود دیگری هرگز هیچیک از این کلمات چه بشکل فارسی و یا معادل عربی آن نیامده است٠ جالب است که حتّی یکی از این هشت کلمه هم در الواح وصایا مطلقاً ذکر نشده است٠

البتّه یک روانشناس هم بخوبی میتواند از ترتیب کلمات مذکور بفهمد که این مطالب را ذهن یک مسلمانی که حتّی از حقیقت اسلام هم بوئی نبرده است جعل نموده است، چرا که واژه های ناشایسته و رکیک به شکل اوّل سگ و دوّم خوک ظاهر میشود و این مطلب چیزی جز انعکاس فرهنگ نجاست در فقه اسلامی بیش نیست٠

 

حال باید پرسید که چرا کانون وصال شیراز تا بدین حدّ دروغگو است و چرا برای اطفاء نور الهی به هر جعل و مسخ و تحریفی دست میزند٠ حقیقت اینست که در پاراگراف کانون وصال رکاکت و ناشایستگی بسیار است، امّا این رکیک بودن و بی فرهنگ بودن صرفاً بازتاب عداوت ایشان به حقیقت است٠ اینهم سنّتی الهی است که در واقع اعتراض دشمنان حقیقت به پیامبر الهی همواره اعتراض به نفس خودشان است و استهزائشان استهزائی به ابتعادشان از حقیقت٠

 

امّا اگر چه ادّعای کانون وصال در پاراگراف مذکور صد در صد دروغ است ولی همواره کتب آسمانی و نیز فلاسفه و شعراء و ادبای جهان برای بیان حقائق فرهنگی از تمثیلات گوناگون از جمله تشبیه به حیوانات استفاده کرده اند و در اینمورد آثار مقدّسه بهائی نیز از این سبک ادبی استفاده مینماید٠ بعنوان مثال مقاله کانون مدّعی میشود که حضرت بهاءالله برادر خود یحیی ازل را که بمخالفت ایشان قیام کرد اﻻغ خطاب کرده اند و از این مطلب جعلی چنین نتیجه میگیرد که حضرت بهاءالله کلمات ناشایسته و رکیک ادا کرده اند و لذا پیامبر الهی نیستند٠ امّا کانون وصال شیراز با اینکه در مورد خطاب حضرت بهاءالله به یحیی ازل دروغ میگوید ولی با این حرف خود به انکار کلام الله مجید پرداخته است و به توهین به خدا و به پیامبر اسلام مبادرت کرده است٠ علّت این امر اینست که این قرآن کریم است که بشکلهای گوناگون کافران را به اﻻغ تشبیه فرموده است و حتّی باﻻ بردن صدا را به عرعر اﻻغ تشبیه نموده است٠ بعنوان مثال قرآن کریم از کافران به عنوان "حمر مستنفره فرّت من قسوره" یعنی اﻻغهائی که با دیدن شیر رم کرده و فرار میکنند سخن میگوید (سوره مدثر آیه ۵٠) و یا در نفی صدای ناهنجار به نقل از لقمان "انّ انکراﻻصوات لصوت الحمیر" نازل میفرماید، یعنی صدای اﻻغ انکر اﻻصوات است (سوره لقمان آیه ١٩)٠ از آن گذشته اگر آثار بهائی گاهی از تشبیهاتی شاعرانه استفاده کند اینها همه تشبیه است، ولی در قرآن کریم خداوند از مرحله تشبیه گذشته و کافران را بعنوان موجوداتی که خداوند آنها را تبدیل به خوک و میمون میفرماید تصویر میفرماید٠ البتّه بهمین علّت هم میباشد که فیلسوفی نظیر صدرالدین شیرازی در توصیف روز قیامت معتقد است که بسیاری از کافران و بد کرداران بشکل سگ و خوک و گرگ و غیره ظاهر خواهند شد، چه که این صفات در آنها ملکه شده و در نتیجه حقیقت و هویّت آنها بشکل این حیوانات نمایان خواهد گشت٠ عین آیه مبارکه قرآن چنین است: "من لعنه الله و غضب علیه و جعل منهم القرده و الخنازیر و عبدالطاغوت اولئک شرّ مکانا و اضلّ عن سواء السبیل" (سوره مائده آیه ۶٠) یعنی کسانیکه خداوند آنها را لعنت کرده و بر آنها غضب نموده و آنها را به میمون و خوک مبدّل فرموده و به پرستش طاغوت پرداخته اند در بدترین مکان قرار دارند و از راه مستقیم دورترین میباشند٠ آشکار است که کانون وصال با دروغ بافی خود در واقع به آئین مقدّس اسلام میتازد و در مورد قرآن کریم دست به جسارت و اهانت میزند و اینهم تعجّبی ندارد چرا که انکار هر یک از پیامبران خدا در واقع انکار همه آنهاست٠

 

امّا از نقطه نظر جامعه شناسی و مردم شناسی این نکته بسیار جالب است که نویسندگان کانون وصال شیراز ذکر القاب منفی را در ارتباط با دشمنان مظاهر الهی دلیل بی فرهنگی و بطلان عقیده میگیرند و از این جهت به بهائیان اعتراض میکنند٠ این مطلب بخصوص جالب است چرا که نویسندگان کانون وصال شیراز و نیز بسیاری از شیعیان همواره در ذکر مخالفان ائمّه مانند یزید و شمر وعمر و معاویّه و ابوبکر و حتّی همسر پیامبر عایشه به هزار لعن و و طعن میپردازند و در هر طعن و لعنی ثوابی برای خود مقدّر می بینند و از کاربرد کلمات ناشایسته احساس فضیلت و فرهنگ و ایمان میکنند٠ حال باید دید که افرادی که تمام طرز فکرشان از دنیا و بشریّت بر اساس اصولی خشونت آمیز نظیر ارتداد و تکفیر و تفسیق بنا شده و این خشونت زبانی ایشان متاٌسفانه بشکل عملی هم ظاهر میگردد، چگونه از لزوم شمال شهری بودن وشایسته حرف زدن سخن میگویند٠

 

در اینجا ﻻزم است باعتراض دیگری هم که مکرراً در نوشته های کانون وصال تکرار میشود اشاره کنیم چرا که به بحث ما مرتبط است٠ کانون همانند بسیاری دیگر ردیّه ها علیه دیانت بهائی در بحث تاریخ آئین بهائی از این مسئله سخن میگوید که پس از حضرت باب میان دو برادر یعنی حضرت بهاءالله و یحیی ازل اختلاف افتاد٠ حضرت بهاءالله ادّعا نمود که موعود بیان است و پیامبری جدید و به تأسیس دیانتی نوین اقدام کرد در حالی که یحیی ازل این دعوی را نفی کرد و خود را رهبر بابیان  نامید و در نتیجه بابیان به دو دسته تقسیم شدند، بهائی و ازلی٠ البتّه خود این مطلب هیچگونه اعتراض نمیتواند باشد ولی نحوه بیان همین مطلب بنوعی سخره آمیز صورت میگیرد و این امر یعنی اختلاف میان حضرت بهاءالله و مخالف ایشان یعنی یحیی ازل بعنوان عاملی که با حقّانیت  ادّعای حضرت بهاءالله تناقض دارد مطرح میشود٠ امّا باید از این نویسندگان سئوال کرد که اگر کسی تاریخ اسلام را بیان کند و از اختلاف میان حضرت علی با ابوبکر وعمر و عثمان سخن گوید و تفرّق مسلمانان را به دو گروه شیعه و سنّی خاطر نشان گردد و از جنگ میان حضرت علی و معاویّه داد سخن دهد، آیا این واقعیات چیزی است که باید مورد سخره و استهزاء قرار گیرد و دلیل عدم حقْانیّت حضرت محمّد یا امامت حضرت علی تلقّی شود و یا آنکه بیانگر این واقعیّت است که همواره در مقابل حقّ و حقیقت منکران و معارضان و منافقان و مخالفانی هم بوجود میایند که عهد و پیمان الهی را در هم میشکنند؟ یا آیا باید قصّه یوسف نبی را که در قرآن کریم آمده قصّه ای دانست که حضرت یوسف را شایسته استهزاء و تمسخر میفرماید چرا که آن حضرت توسّط برادرانش مورد تهمت و دروغ و انکار قرار گرفت! و اصولاً آیا همواره میان پیامبر جدید و رهبران دیانت منسوخ قبل، اختلاف وجود نداشته و پیامبر جدید مورد طعن و لعن و آزار رهبر یا رهبران مذهبی قبل قرار نگرفته است؟ در چنین صورتی جرا اعراض و طغیان یحیی ازل، رهبر بابیان، علیه پیامبر جدید یعنی حضرت بهاءالله باید مسئله ای عجیب و غریب و یا شایسته توهین و بی ادبی قرار گیرد؟ عجیب است که دشمنان حقیقت هرگز از تاریخ عبرت نمیگیرند و همواره اعتراضات اقوام گذشته علیه پیامبران قبل را تکرار میکنند٠

 

از آنجا که آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء برای تفهیم مفاهیم پیچیده روحانی از زبان تشبیه و استعاره نیز استفاده مینمایند بهمین جهت در بسیاری از موارد از ظلم ظالمان بشکل حمله گرگان و درّندگان بر کبوتران سخن گفته میشود٠ امّا این نوع تمثیل نه تنها رکیک نیست بلکه اوج فصاحت و بلاغت و زیبائی کلام و لطافت و عطوفت است٠ یا آنکه بهمراه همه عرفا و ادبای نامدار ایران مفهوم عروج و سلوک روحانی انسان بشکل پرواز یک کبوتر  بطرف آسمان قلمداد میگردد، در حالیکه اهل وقوف (در مقابل اهل سلوک) که وابسته به تعلّقات مادّی میباشند بعنوان کرم خاکی یا کبوتر شکسته بال و غرق در گل تعریف میشوند٠ چنین تمثیل و تشبیهی نه رکیک است و نه ناشایسته، بلکه اوج لطافت و عشق و ایمان است٠ بعنوان مثال بیکی از بیانات حضرت بهاءالله در کلمات مکنونه که حکایت از گرفتاری طیر الهی در دست کلاب ارض میکند و از نوحه و ندبه هیکل بقاء بخاطر این قساوت و شقاوت سخن می گوید اشاره میگردد تا خواننده متوجّه گردد که استفاده از این تشبیهات اثبات اصل وداد و عطوفت و ملایمت و صلح است و نه مجموعه ای از کلمات بی فرهنگ و ناشایسته٠ حضرت بهاءالله میفرمایند:

          ای پسر انصاف

          در لیل، جمال هیکل بقا از عقبه زمرّدی وفا به سدره منتهی رجوع نمود و گریست، گریستنی که جمیع ملاء عالّین و کرّوبین از ناله او گریستند، و بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد٠ مذکور داشت که حسب الامر در عقبه وفا منتظر ماندم و رائحه وفا از اهل ارض نیافتم و بعد آهنگ رجوع نمودم٠ ملحوظ افتاد که حمامات قدسی چند در دست کلاب ارض مبتلا شده اند٠ در این وقت حوریّه الهی از قصر روحانی بی ستر و حجاب دوید و سئوال از اسامی ایشان نمود و جمیع مذکور شد الّا اسمی از اسماء و چون اصرار رفت حرف اوّل اسم از لسان جاری شد، اهل غرفات از مکامن عزّ خود بیرون دویدند٠ و چون بحرف دوّم رسید، جمیع بر تراب ریختند٠ در آن وقت ندا از مکمن قرب رسید زیاده بر این جائز نه انّا کنا شهداء علی ما فعلوا و حینئذ کانوا یفعلون٠ (مجموعه الواح چاپ مصر ص ٣٩۶)

 

بهمین ترتیب حضرت عبدالبهاء کرمهای خاکی (خراطین) را با کبوتران آسمانی در بیان زیبای خود مقایسه میفرمایند:

ای دوستان الهی و مشتعلان بنار محبّت رحمانی! در این خاکدان ترابی آشیانه نمودن صفت خراطین ارض است و سمت طیور خاک پست٠ مرغان چمنستان الهی جز در گلبن الهی ﻻنه نخواهند و پرندگان بوستان تقدیس جز در حدائق باقی توحید بر سدره تجرید مسکن نجویند٠ بازان اوج عظمت بغیر ازهوای سماء عزّت محل طیران و میدان جوﻻن نخواهند٠ این خاکدان فانی چون سراب بادیه حیرانی ظلّی است زائل و این عالم ترابی در نظر اولیای الهی از ذرّه متلاشی پست و حقیرتر است٠ چون از شئون این عالم و محو و فنایش٠٠٠واقف و مطّلع گشتند٠٠٠پری از صفات تقدیس گشودند و در این فضای وسیع پرواز نمودند٠ ( بشاره النور ص ٢٠٩/٢٠٨)

 

تشبیه نادان به حمار که در مواردی معدود در آثا حضرت بهاءالله دیده میشود اشاره بآیات قرآن کریم است که معارضان ونادانان را مکررا به "حمار" تشبیه فرموده است٠مثلاعلاوه بر تشبیهاتی که قبلا در همین بحث ذکر شد در سوره جمعه آیه ۵ قرآن کریم یهودیانی را که از معانی راستین تورات غفلت میکنند بشکل "کمثل الحمار یحمل اسفاراً" یعنی همانند حماری که کتابهائی را حمل میکند توصیف فرموده است٠ تشبیه یکی از معرضان به "سگ" نیز در سوره اعراف آیه ١٧۶ آمده است "فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث" یعنی همانند سگی است که چه آنرا برانی یا بحال خود گذاری در هر حال زبانش دراز است٠  بهمین سان کافران در سوره عنکبوت آیه ۴١ به عنکبوت تشبیه شده اند " کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً" یعنی مانند عنکبوتی است که از خود خانه ای میبافد٠ امّا بطور کلّی قرآن کریم  افرادی را که دل و چشم و گوش خود را بکار نبرده و در نتیجه نمیفهمند و نمی بینند و نمی شنوند حیوانات چهار پا نامیده و ایشان را چنین توصف میفرماید " اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون "( اعراف ١٧٩) یعنی آنها مانند حیوانات چهار پایند بلکه از آنهم گمراه تر میباشند٠ آنها براستی غافل هستند٠

 

یکی دیگر از تشبیهاتی که گاهی در آثار حضرت بهاءالله بکار رفته است واژه همج رعاع است که بمعنای حشرات کوری که در هر جهت میروند میباشد٠ این تشبیه اشاره به حدیث معروف اسلامی است که در آن امام علی افرادی را که خود فکر نمیکنند وبا هر بادی بدنبال ناعقی حرکت میکنند بعنوان همج رعاع تعریف فرموده است، بخلاف کسانیکه عالم ربّانی و متعلّم در راه نجات میباشند٠ امام علی میفرماید: "الناس ثلاثه: عالم ربّانی و متعلّم علی سبیل نجات و همج رعاع، اتباع کلّ ناعق یمیلون مع کلّ ریح" (بحار اﻻنوار جلد اوّل ص ١٨٧)، یعنی مردم سه دسته هستند: عالم ربّانی و متعلّم در راه نجات و حشرات کوری که هر ناعقی را دنبال کرده و با هر بادی حرکت میکنند.

 

در اینجا ﻻزم است به اعتراض دیگری که در ردیّه های دیگر مکررا ً ذکر شده است اشاره ای کنیم و آن اینست که در برخی بیانات حضرت بهاءالله افراد ستمگر و خونخوار و بی انصاف را بعنوان فرزندان اوهام و یا شیطان و یا نادانی تشبیه فرموده اند٠ باید توجّه کرد که این تشبیهات اشاره ای به بیان حضرت محمّد است که خود و حضرت امام علی را والدین امّت اسلام معرفی فرموده است و در نتیجه کافران و مشرکان بعنوان فرزندان ظلم و نادانی و ابلیس و شیطان تصویر میشوند٠ واضح است که بیان حضرت محمّد را نباید بعنوان مفهوم لفظی  برداشت کرد که چنین برداشتی کفر صریح است٠ بلکه معنای فرمایش حضرت محمّد این است که افراد مؤمن فرزندان روحانی حقائق الهی میباشند، همانگونه که افراد معرض و گمراه فرزندان روحانی ضلالت و جهالت میباشند٠ بیانات حضرت بهاءالله نیز بهمین معنا است٠ عین بیان حضرت محمّد اینست: " انا و علی ابوا هذه اﻻمه " (بحاراﻻنوار جلد ١۶، ص ٩۵) ،  یعنی من و علی والدین این امّت میباشیم٠

 

در پایان این بحث باید بالواح وصایا باز گردیم٠ نویسندگان کانون که بخاطر نیافتن هیچ اشکالی در الواح وصایا دست به جعل و دروغ بافی زدند و حضرت عبدالبهاء را به دروغ متّهم ساختند که در الواح وصایا به برادر ناقض خویش القاب "سگ، خوک، سوسک، کلاغ، روباه، کرم خاکی، خفّاش و پشّه" داده اند به این دروغ و جعل بی شرمانه خویش اکتفا نکرده بلکه این افتراء را مبنائی برای یک اعتراض دیگر  قرار داده اند و با لحنی تمسخر آمیز از تناقض میان چنین واژه هائی با شعار صلح عمومی در آثار بهائی سخن گفته اند٠ حقیقت اینست که الواح وصایا مشحون از ذکر مظالم و عدوان برادر خود میباشد و در یک مورد حضرت عبدالبهاء در مناجات خود بسوی خداوند از محاصره و هجوم توسّط گرگان خونخوار نیز سخن گفته اند٠ امّا علیرغم ذکر همه این عداوتها و شقاوتها، در همان الواح وصایااست که اندیشه رأفت و عطوفت و محبّت و صلح، مظلومیّت را نه به وسیله ای برای کینه و خشونت نسبت به ظالم بلکه وسیله ای برای گسترش عطوفت و بخشش و محبّت و صلح و تعاون مبدّل میسازد٠ خواننده عزیز میتواند با توجّه به بیان ذیل در الواح وصایا در باره چگونگی برخورد یک بهائی با عداوت و جهالت اشقیاء، درجه مسخ و تحریف حقیقت را در نوشته کانون وصال درک نماید٠ آری، آئین بهائی، بفرموده حضرت بهاءالله، معتقد است که " نزاع و جدال شاٌن درندگان ارض بوده و هست و اعمال پسندیده شاٌن انسان٠"

 

حضرت عبدالبهاء در الواح وصایا، پس از ذکر ظلم و ستم ناقضان عهد الهی چنین میفرمایند:

          "ای احبّای الهی، در این دور مقدّس نزاع و جدال ممنوع و هر متعدّدی محروم٠ باید با جمیع طوائف و قبائل چه آشنا و چه بیگانه نهایت محبّت و راستی و درستی کرد و مهربانی از روی قلب نمود، بلکه رعایت محبّت را بدرجهء رساند که بیگانه خود را آشنا بیند و دشمن خود را دوست شمرد٠ یعنی ابداً تفاوت معامله گمان نکند، زیرا اطلاق امریست الهی و تقیید از خواص امکانی٠ لهذا باید فضائل و کماﻻت از حقیقت هر انسانی ظاهر شود و پرتوش شمول بر عموم یابد٠ مثلاً انوار آفتاب عالمتاب است و باران رحمت پروردگار  مبذول بر عالمیان٠ نسیم جانبخش هر ذی روحی را پرورش دهد و مائده الهی جمیع کائنات حیّ را نصیب شود٠ بهمچنین عواطف و الطاف بندگان حقّ باید بنحو اطلاق شامل جمیع بشر گردد، دراینمقام ابداً تقیید و تخصیص جائز نه٠ پس ای یاران مهربان با جمیع ملل و طوائف و ادیان با کمال راستی و درستی و وفاپرستی و مهربانی و خیرخواهی و دوستی معامله نمائید تا جهان هستی سرمست جام فیض بهائی گردد و نادانی و دشمنی و بغض و کین از روی زمین زائل شود، ظلمت بیگانگی از جمیع شعوب و قبائل بانوار یگانگی مبدّل گردد٠ اگر طوائف و ملل سائره جفا کنند شما وفا نمائید، ظلم کنند عدل نمائید، اجتناب کنند اجتذاب کنید، دشمنی بنمایند دوستی بفرمائید، زهر بدهند شهد ببخشید، زخم بزنند مرهم بنهید٠٠٠"

 

٣- تفاوت مهریّه

در دروغنامه خود تحت عنوان "گزیده ای از تعالیم متعالی بهائیّت" نویسندگان کانون وصال بعنوان اولّین اعتراض خود چنین مینویسند:

دستور اوّل از کتاب اقدس و نیز در تائید همان دستور که در کتاب بیان آمده بود: دختر دهاتی مهریه اش ١٩ مثقال نقره و دختر شهری ١٩ مثقال طلا است! این دستور متمدنانه ریشه در ادّعای برابری انسانها و نیز وحدت عالم انسانی دارد در این دین دارد، با این تفاوت که حتی بین دو دختر شهری و دهاتی تفاوت بین طلا و نقره فرض گردیده است!

بار دیگر نویسندگان کانون وصال که یک جمله فارسی درست نمیتوانند بنویسند ("دارد در این دین دارد") ماهیّت خود را با یک دروغ بافی دیگر و مسخ و تحریفی جدید روشن میسازند٠ برای توضیح این مطلب سه نکته را مورد بحث قرار میدهیم: اوﻻ نویسندگان کانون دروغ میگویند وحکم مهریّه هیچگونه ربطی به دختر و اینکه اهل ده یا شهر باشد ندارد٠ نویسندگان کانون از این امر باخبرند ولی عمداً و آگاهانه دروغ میگویند و این کار را تقوی و فضیلت میدانند٠ دوّم آنکه با همین جمله شان نویسندگان کانون نشان میدهند که مفروضات فکری خودشان در مورد زن و مسئله ازدواج و مهریّه چیست، یعنی بخلاف آئین بهائی ایشان ازدواج را خرید یک کاﻻ و یک برده توسّط یک مرد بحساب میاورند و از این رو است که حکم شامخ بهائی را مورد افتراء قرار میدهند٠ سوّم آنکه براستی حکم راستین بهائی در مورد مهریّه آئینه و انعکاسی از اصل تقدس انسان، برابری زن و مرد، و اصل تساوی حقوق همه انسانهاست٠ به عبارت دیگر ، همین حکم آئینه ای از فرهنگ بدیعی است که براستی حلّ همه مشکلات دنیا را با خود بارمغان آورده است٠ بگذارید باین سه مطلب مختصراً اشاره کنیم:

 

مطلب اوّل: دروغگوئی کانون:

برای آنکه حکم راستین مهریّه را ملاحظه کنیم بهتر است به بیان حضرت باب در کتاب بیان فارسی و آنگاه به عین بیان حضرت بهاءالله  در کتاب اقدس توجّه کنیم٠ حکم مهریّه اوّلین بار در کتاب بیان فارسی باین شکل ظاهر میشود:

و خداوند حکم فرموده از برای مدائن که مراد اهل شهر باشند بر ٩۵ مثقال از ذهب، عددلله، فوق آن و اقلّ آن بر ١٩ مثقال، عدد واحد٠٠٠و در قری بهمین قسم در فضّه مقدّر شده٠٠٠ تا آنکه کلّ مکلّفین در فضل و سعه رحمت حق باشند٠ (باب هفتم از واحد ششم)

و در کتاب اقدس حضرت بهاءالله میفرمایند:

ﻻ یحقّق الصهار الاّ باﻻمهار قد قّدر للمدن تسعه عشر مثقاﻻ من الذهب اﻻبریز و للقری من الفضّه و من اراد الزیاده حّرم علیه ان یتجاوز عن خمسه و تسعین مثقاﻻ٠٠٠والّذی اقتنع بالدرجه اﻻولی خیر له فی الکتاب٠   

(خلاصه بیان مبارک این است که ازدواج مستلزم پرداخت مهریّه است که میزان آن برای شهرها ١٩ مثقال طلای خالص و برای دهات ١٩مثقال نقره مقدّر شده است٠ اگر کسی بخواهد که مهریّه بیشتری بپردازد بر او حرام است که از ٩۵ مثقال تجاوز کند٠٠٠ وکسانی که به درجه اولی قناعت کنند بر طبق این کتاب بهترین انتخاب را کرده اند)٠

 

حال وقتی به عین بیانات حضرت باب و حضرت بهاءالله نگاه میکنیم می بینیم که مطلقاً و ابداً مسئلهء تفاوت در مهریّه کوچکترین ارتباطی به دختر که دهاتی باشد یا شهری ندارد٠ بلکه تفاوت مهرّیه مربوط به قدرت مالی مرد است که اگر از ساکنان شهر است از ١٩مثقال تا ٩۵مثقال طلا و اگر از ساکنان ده باشد از ١٩ مثقال تا ٩۵ مثقال نقره میپردازد٠ این مطلب کوچکترین ارتباطی به دختر که آیا شهری باشد یا اهل ده ندارد٠ بعبارت دیگر اگر مردی که ساکن ده است با زنی که اهل شهر است ازدواج کند میزان مهرّیه از نقره است و اگر مردی که در شهر سکونت دارد با زنی که در ده میباشد ازدواج نماید میزان مهریّه از طلا  است٠ یعنی تفاوت در مهرّیه مربوط به محلّ اقامت و سکونت مرد است و آنهم واضح است که اشاره ای لطیف بتفاوت قدرت مالی ساکنان شهر و ده دارد٠ نه تنها این مطلب از بیانات حضرت باب و حضرت بهاءالله که زیارت شد آشکار است، بلکه بعلاوه در رساله سؤال و جواب حضرت بهاءالله، این مطلب را به صراحتی که هیچکس نمیتواند آنرا متوجّه نشود توضیح فرموده اند٠ عین بیان حضرت بهاءالله در رساله سؤال و جواب این است:

سؤال: در مهر اهل قری که فضّه تعیین شده باعتبار زوج است یا زوجه و در صورت اختلاف که یکی شهری و دیگری از قری باشد چه باید کرد؟       

جواب: مهر باعتبار زوج است٠ اگر از اهل مدن است ذهب و اگر از اهل قری است فضّه٠

سؤال: میزان شهری و دهاتی به چه حدّ است؟ هرگاه شهری هجرت به ده نماید و یا دهاتی هجرت به شهر کند و قصد توطّن نماید حکمش چگونه است و کذلک محل توّلد میزان است یا نه؟

جواب: میزان توطّن است٠ هرجا وطن نماید مطابق حکم کتاب رفتار شود (گنجینه حدود و احکام، ص ١٧٠/١۶٩)

پس میبینیم که حضرت بهاءالله بصراحت کامل که امکان هر نوع سوء تفاهم و اشتباهی را از میان میبرد، تفاوت جزئی در مهر را بر اساس تفاوت محلّ سکونت مرد بیان داشته اند و این مطلب کوچکترین ارتباطی به حرف توهین آمیز نویسندگان کانون وصال که این تفاوت تفاوت ارزش دختر دهاتی و دختر شهری است ندارد٠ واضح است که بالعکس تفاوت حکم مهریّه بخاطر آنست که همگان بتوانند ازدواج کنند و لذا هم برای مردم شهر و هم برای مردم ده میزان ناچیزی از مهریّه را مشخّص فرموده اند که تجاوز از آنرا حرام فرموده اند٠ امّا بخاطر آنکه مردمان ساکن ده از نظر وسعت مالی بالنسبه به مردان ساکن شهر ممکن است در مضیقه باشند، حضرت بهاءالله این مهریّه ناچیز را در مورد آنان حتّی کمتر هم مقدّر فرموده اند تا مسئله مالی مانعی از ازدواج نشود٠

امّا یک تفاوت مهمّ میان حکم بیان و حکم اقدس وجود دارد٠ چنانکه قبلاً گفته شد احکام بیان توسّط احکام کتاب اقدس منسوخ شده اند مگر آنکه در کتاب اقدس و دیگر آثار حضرت بهاءالله تاٌئید شده باشند٠ حکم بیان در خصوص مهریّه از جمله احکامی است که در کتاب اقدس تاٌئید شده است ولی کتاب اقدس یک حکم جدید هم در اینمورد آورده است که بشکلی نسخ حکم بیان است٠ بدین ترتیب که در کتاب مستطاب اقدس، حضرت بهاءالله پس از اینکه حکم مهر را بیان فرمودند توضیح میفرمایند: "والّذی اقتنع بالدرجه اﻻولی خیر له فی الکتاب"٠ بدین صورت که حضرت بهاءالله بیان میفرمایند که هم در مورد مرد ساکن شهر و هم در مورد مرد ساکن ده بهتر و احسن اینست که میزان مهریّه حدّ اقلّ میزان ده یعنی ١٩ مثقال نقره باشد٠ به عبارت دیگر، اگر چه تفاوت مهریّه شهر و ده اجازه داده شده است ولی حضرت بهاءالله توصیّه میفرمایند که هم مرد ساکن شهر و هم مرد ساکن ده ١٩ مثقال نقره بپردازد و لذا هم برای مردان ساکن ده و هم برای مردان ساکن شهر میزان مهریّه را حد اقلّ ناچیزی معیّن فرموده اند که بهیچوجه مسئله مالی مانع ازدواج نشود٠ بعبارت دیگر توصیّه حضرت بهاءالله اینست که میزان مهریّه شهر هم همان حدّ اقلّ میزان مهریّه ده باشد٠ بفرموده خود حضرت بهاءالله " ولکن در کتاب اقدس ذکر درجه اولی شده و مقصود از درجه اولی  ١٩ مثقال فضّه است که در باره اهل قری در بیان نازل شده و این احب است عندالله در صورتیکه طرفین قبول نمایند چه که مقصود رفاهیّت کلْ و وصلت و اتّحاد ناس است لذا هر چه در این امورات مدارا شود احسن است٠ انشاءالله باید اهل بهاء باکمال محبـّت و صفا با یکدیگر معامله و معاشرت نمایند٠" ( گنجینه حدود و احکام، ص ١٧١)

 

ﻻزم بتذکّر نیست که نویسندگان کانون وصال شیراز با کاربرد واژه دختر دهاتی در ارتباط با حکم بهائی نه تنها دروغ میگویند بلکه بعلاوه نشان میدهند که چقدر احترام به دختران ساکن قری و قصبات دارند٠ بی احترامی به "دختر دهاتی" فقط در ذهن ایشان است که حال اهل بهاء را قیاس بنفس میکنند٠

 

مطلب دوّم: نطر نویسندگان کانون در مورد زن و ازدواج و مهریّه

حال باید این  سؤال را مطرح کرد که چرا علیرغم توضیح صریح حضرت بهاءالله در مورد مسئله مهریّه و اینکه تفاوت  میزان مهریّه (که در واقع با توصیه حد اقلّ میزان برای همگان آن تفاوت هم حذف شده است) مربوط به قدرت مالی مرد ساکن شهر در مقابل مرد ساکن ده میباشد، با اینحال نویسندگان کانون مسئله را بعکس و بشکلی ممسوخ بشکل تفاوت در ارزش دختر دهاتی و دختر شهری قلمداد کرده و این مطلب را در تضاد با اعتقاد بهائی به اصل برابری انسانها و وحدت عالم انسانی میابند؟ پاسخ به این سؤال آسان است چرا که علاوه بر ویژگی دروغ بافی این افراد یک علْت دیگر هم در اینجا در کار است٠ درک این علّت مستلزم نگاهی روانکاوانه و علمی به حرف نویسندگان کانون است٠ با یک نگاه دقیق به سخن کانون وصال می فهمیم که علّت اینکه ایشان مسئلهء تفاوت مهریّه را بشکل تفاوت ارزش دختر شهری و دختر دهاتی تلقّی کرده اند چیزی نیست جز اینکه در ذهن ایشان ازدواج چیزی نیست جز خرید و تملّک کاﻻئی بنام زن توسّط مردی که با این ازدواج مالک او میگردد و در واقع مهریّه پرداخت قیمت این کالاست که بنا به ارزش آن کالا میزانش کمتر یا بیشتر میباشد٠ گفته کانون وصال و اعتراضش که میگوید "حتّی بین دو دختر شهری و دهاتی تفاوت بین طلا و نقره فرض گردیده است!" بخوبی ذهنیّت این نویسندگان را در مورد زن، مهریّه و ازدواج  نشان میدهد٠

 

مهریّه در کشورهای گوناگون سنّتی، از جمله خاور میانه در بسیاری از مواقع داخل کردن مسئله طبقات در مورد ازدواج است٠ فرض اینست که دختر زیبا و یا از خانواده باﻻ باید صرفاً توسّط کسی که از نظر مالی قدرت زیادی دارد و به طبقه باﻻی اقتصادی تعلّق دارد عقد شود و برای تضمین این مطلب است که هر چه دختر زیباتر، یا از خانواده باﻻتر باشد مهریّه اش بیشتر میشود٠ در این طرز فکر طبقاتی که زن را به حدّ یک کاﻻ منحط میسازد، و نابرابری اجتماعی را تشدید میکند، مهریّه بستگی به ارزش کاﻻ دارد و لذا کم و زیاد میشود٠ بهمین جهت است که تفاوت طلا و نقره که مربوط به محلّ سکونت مرد است در نظر نویسندگان کانون به شکل ممسوخ تفاوت ارزش دختر شهری و دختر دهاتی تلقّی شده است و نویسندگان کانون از این مطلب و تناقض آن با اصل برابری به شگفت میایند٠

 

البتّه حکم مهریّه در امر بهائی نفی مطلق چنین سنّتهای ضدّ اخلاقی است٠ حضرت بهاءالله میزان مهریّه را مشخّص کردند و برای آن حدّ اقلّ و حدّ اکثری معیّن کردند که حتّی حدّ اکثر نیز میزانی جزئی است٠ بدین ترتیب، مهریّه برای همگان یکسان میشود و مسئله طبقاتی بالکل از صحنه ازدواج مطرود میگردد٠ از آنجا که میزان مهریّه بسیار جزئی است و حتّی حدّ اقلّ آن که ١٩ مثقال نقره باشد برای همگان توصیّه شده است، متوجّه میگردیم که مبنای ازدواج، عشق و علاقه مشترک و اخلاق و شخصیّت و انسانیّت طرفین میگردد و نه قدرت مالی افراد بر اساس میزان طبقات اجتماعی آنها٠ به عبارت دیگر، حضرت بهاءالله کاری کردند که مهریّه صرفاً امری سمبلیک یا نمادین میشود و ابداً هرگز مانعی راستین برای ازدواج هیچکس نخواهد شد٠ امّا از آنجا که میزان مهریّه ربطی به دختر ندارد و لذا بر اساس خصال دختر باﻻ و پائین نمیرود  متوجّه میشویم که مفهوم و معنای این سمبل نیز دگرگون شده است. یعنی بخلاف سنّتهائی که کانون وصال با شدّت و غیرت حامی آنست، که مهریّه را بعنوان "اجرت" برای دسترسی به جسم زن تلقّی میکند و لذا بستگی به ارزش کاﻻی مربوطه باﻻ و پائین میرود، در امر بهائی مهریّه سمبل این واقعیّت میشود که در آئین بهائی هدف ازدواج ایجاد و تربیّت فرزندان است و از آنجا که در این مورد زنان هستند که دچار هزاران رنج و دشواری میشوند، مانند ٩ ماه حاملگی و درد زایمان، لذا شوهران با دادن مهریّه در واقع بیان کننده آگاهیشان از دِین خود به همسران خویش میباشند و در واقع مهریّه سمبلی از قول و تعهّد شوهر به همسر خود است که در قبال همسرش مدیون زحمات و فداکاریهای اوست و آمادگی خود را برای جبران این فداکاریها اعلان میکند٠

 

بنا براین تبدیل مهریّه به یک مفهوم سمبلیک که مستلزم پرداخت مبلغی جزئی است و لذا عامل طبقاتی را از صحنه تصمیم گیری مربوط به ازدواج خارج میکند، اثبات اصل تساوی حقوق همه انسانها و ایجاب اصل برابری حقوق زن و مرد میباشد٠ بخاطر اصل تساوی حقوق همه انسانها از طرفی و اصل تساوی حقوق زنان با مردان است که حکم ازدواج در دیانت بهائی دستخوش تحوّلی بنیادی میگردد که با همه سنن گذشته که مبتنی بر نابرابری حقوق انسانها و نابرابری حقوق زن و مرد بوده است کاملاً تعارض دارد٠ حال ببینیم نظریّه نویسندگان کانون در این مورد چیست٠

 

اولّین نکته ای که در خود اعتراضات کانون وصال به آائین بهائی روشن میشود درجه ستیز ایشان با زن بطور کلّی و با تساوی حقوق زن و مرد بطور خاصّ میباشد٠ نویسندگان کانون در مقاله دیگر خود تحت عنوان "حقیقت چیست" از جمله معجزات قرآن کریم را که مردم نادان بخاطر نادانی از درک اهمیّت آن قاصرند دو حکم تحمیل حجاب به زنان و تحریم هم نوع مکالمه غیر ضروری میان دختر و پسر میشمارد٠ جالب است که در همین مقاله " حقیقت چیست " در اثبات اعجاز قرآن کریم به تحریم مصرف بعضی مواد مانند "مشروبات الکلی یا گوشت خرگوش و خوک که در بعضی از ادیان نهیی برای آن نیامده بود یا کاملاً حرام نشده بود ولی در اسلام کاملاً حرام هستند" اشاره کرده و میگوید که تازه پزشک غربی باین نتیجه رسیده است که در گوشت خوک میکربهائی خطرناک وجود دارد که تحت شدیدترین شرایط و با هیچ حرارتی نمیمیرد٠ البتّه استدﻻل نویسندگان کانون بسیار ساده لوحانه است٠ اولاً معلوم نیست که اگر خوردن مشروب و گوشت خوک برای انسانها صد در صد ضرر دارد در آنصورت چطور میشود که خداوند عادل و عالم در ادیان قبل که خود آنها را برای هدایت مردم فرستاده است به نهی یا تحریم این عوامل نپردازد و اصولاً عدالت خداوند چه میشود٠ ثانیاً اگر ادعّای نویسندگان کانون در مورد گوشت خوک درست باشد، این امر اثبات اعجاز تورات است و نه قرآن کریم، چرا که قرآن کریم حکم تورات را تکرار کرده است و اگر این امر اعجازی را ثابت کند، اعجاز تورات است و نه کتابی که آن حکم را ٢٠٠٠ سال بعد تکرار کرده است٠ ثالثاً معلوم نیست که اگر سخن نویسندگان کانون وصال درست است در آنصورت چگونه است که پزشکان متخصٌص در سرتاسر اروپا و آمریکا خود گوشت  خوک را مصرف میکنند مگر اینکه همه ایشان مطلب را غلط فهمیده اند و نویسندگان کانون وصال همه تخصّص کامل در طبّ و بیولوژی دارند٠ رابعاً اگر بنا باشد اعجاز یک نظریّه به صحّت چند دستور العمل غذائی باشد در آنصورت باید همه فرهنگهای بومی جهان را وحی الهی بدانیم چرا که در همه آنها از نظر طبّی دستورات بسیار سودمندی میتوان یافت٠

حقیقت اینست که قرآن کریم کلام الهی است و اعجازش قبل از هر چیز در اینست که شریعتی مطابق نیازهای عصر خود و بر مبنای مقتضیّات تحوّل تاریخ بوجود آورد، درست همانگونه که ادیان گذشته نیز از همین اعجاز برخوردار بودند و بخاطر همین اصل است که همان اعجازی که اثبات خقّانیّت قرآن کریم است، اثبات حقّانیّت آئین بهائی در این عصر میباشد، چرا که تعالیم حضرت بهاءالله داروی دشواریها و دردهای جهان فعلی است و یکی از این تعالیم اصل تساوی حقوق همه انسانها و تساوی حقوق زن و مرد میباشد که حتی در جزئیّات اصل ازدواج نیز آشکار میگردد٠

 

کانون وصال شیراز از تقاوت مهریّه میان دو دسته از زنان (که چنانکه دیدیم حکم بهائی نیست و نویسندگان مزبور اشتباه و دروغ بافته اند) سخن گفته و این مطلب را امری مسخره می بینند٠ امّا باید گفت که ایشان با این کار به تمسخر قرآن کریم پرداخته اند و کلام الهی و وحی الهی را به باد سخره و استهزاء گرفته اند٠ علّت این امر این است که قرآن کریم میزان مهریّه را برای زن برده کمتر از میزان مهریّه برای زن آزاد معیّن فرموده است و این امر از اصول مفهوم ازدواج در قرآن کریم است٠ برای درک این مطلب بهتر است به دو اصل در قرآن کریم اشاره شود: اوّل آنکه در قرآن کریم سوره نساء آیه ٣ پس از آنکه اجازه ازدواج با ۴ زن داده شده است این نکته متذکّر میشود که این تعدّد زوجات مشروط به آنست که میان زنان عدالت محقّق شود و بیان میگردد که اگر شوهر مطمئن از اجرای عدالت نباشد در آنصورت دو راه دارد یکی آنکه فقط به یک زن اکتفاء کند و دیگر آنکه زنان بعدی را از میان کنیزان و بردگان بگیرد یعنی نکاح کنیز کند٠ می بینیم که اجرای عدالت در خصوص زنان آزاد واجب است امّا نه در مورد زنان برده٠ عین آیه مبارکه قرآن انیست:

"فانکحوا ما طالب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم اﻻتعدلو فواحده او ما ملکت ایمانکم"٠ یعنی ازدواج کنید با زنانی که دوست دارید دو و سه و چهار نفر٠ امّا اگر ترس آن دارید که عدالت نورزید در آنصورت به یک زن اکتفاء کنید و یا زن برده بگیرید٠

دوّمین اصل قرآن کریم در اینمورد اینست که قرآن کریم در سوره نساء در آیه های ٢۴ و ٢۵ ازدواج با زنان آزادی را که خارج از گروه محرمّات هستند اجازه میدهد بشرط آنکه مردان که با اموالشان آن زنان را طلب میکنند به آن زنان اجرتشان (یعنی مهریّه شان) را بدهند و در آنصورت استمتاع از ایشان اشکالی ندارد و آنگاه در آیه بعد توضیح داده میشود که آن مردانی که از نظر مالی استطاعت زیادی ندارند و نمیتوانند زن آزاد مؤمنه را بنکاح در آورند، باید که با پرداخت مهریّه و با اجازه صاحب کنیز با دختر برده ازدواج کنند٠ عین آیات قرآن کریم اینست:

و احلّ لکم ما وراء ذلکم ان تبتغوا باموالکم محصنین غیر مسفحین٠ فما استمتعم به منهنّ فاتوهن اجورهن٠٠٠ و من لم یستطع منکم طولاً ان ینکح المحصنات الموٌمنات فمن ما ملکت ایمانکم من فتیاتکم الموٌمنات٠٠٠فانکحوهن باذن اهلهن واتوهن اجورهن (سوره نساء آیه ٢۴ و ٢۵)، یعنی: و خارج از گروه محرّمات بر شما حلال است که با اموالتان زنان آزاد مؤمن و نه زن فاسق را طلب کنید٠ پس آنان را که از ایشان تمتّع میبرید اجرتشان (مهریّه) را بپردازید٠٠٠و کسی که قدرت مالی برای ازدواج با زن آزاد مؤمنه نداشته باشد با دختران مؤمنه از بردگانتان ازدواج کند٠٠٠با آنان به اجازه صاحبانشان ازدواج کنید و اجرتشان را بپردازید)٠

 

مطلب سوّم: مفهوم راستین مهریّه و ازدواج در امر بهائی

بر خلاف طرز فکر سنتّی کانون وصال آنچه که در آئین بهائی در مورد ازدواج مطرح شده است همگی انعکاس اصل برابری حقوق همه انسانها و نیزاصل تساوی حقوق زن و مرد میباشد٠ همه اصول ازدواج در دیانت بهائی وسیله ای برای تحقّق وحدت عالم انسانی است و در عین حال آئینه ای از همان اصل  تقدّس انسان و برابری حقوق همگان میباشد٠ مفهوم مهرّیه در امر بهائی از ویژگی سنتّی در آمده و صرفاً معنای سمبلیک یافته و این معنای سمبلیک هم با معانی گذشته سنتّی زمین تا آسمان فرق دارد٠ زن در آئین بهائی کاﻻئی برای تمتّع جنسی که قیمت های گوناگون داشته و در نتیجه محدودیّتی در مورد مهرّیه نبوده و میزان مهریّه بستگی به ارزش کاﻻی مورد خرید خواهد داشت نمیباشد٠ از اینجاست که مفهوم ازدواج بیانگر تقدّس حقوق زنان و مردان و تساوی ایشان است٠ بهمین علّت مفهوم ازدواج با مفهوم ازدواج در آئین مقدّس اسلام تفاوت کیفی و  عمده ای می یابد٠ در آئین اسلام هنوز بشریّت برای درک مفهوم تساوی حقوق انسانها بطور کلّی و تساوی حقوق زن و مرد بطور اخصّ آماده نبود و شرائط دنیا نیز امکان تحقّق چنین اصولی را نمیداد٠ بهمین علّت است که اولاً یکی از مهمترین شکلهای ازدواج، ازدواج با کنیز است٠ امّا چون در آئین بهائی اصل وحدت عالم انسانی حاکم است و حضرت بهاءالله اولّین پیامبری بودند که صریحاً، قاطعانه و مطلقاً هر نوع برده داری و خرید و فروش کنیز و غلام را حرام فرمودند، خود بخود این نوع ازدواج هم باطل میگردد٠ بعلاوه، نظر به تساوی حقوق زن و مرد سّن ازدواج برای پسر و دختر یکسان میشود و هیچ دختری را نمیتوان بدون رضایت خودش و صرفاً باراده پدرش، بعقد مردی در آورد که در هر دو مورد، احکام بهائی با فقه اسلامی در اینخصوص تفاوت دارد٠ از آن گذشته، در فقه اسلامی، نظر به برتری و تحکم و قیومیّت مرد بر زن و ضرورت اطاعت زن از مرد، یک سلسله مراتب طبقات ازدواج بر اساس سلسله مراتب حقوق اجتماعی بوجود آمده است٠ یعنی چون در داراﻻسلام، مسلمانان حاکم بر اهل کتاب هستند، و اهل کتاب مجبور به پرداخت جزیّه بوده و از بسیاری حقوق در مورد اجرای وظائف دینی خود ممنوع میباشند و اصولاً باید بشکلی که کهتری آنان نسبت به مسلمانان مشخّص گردد  زندگی نمایند، در نتیجه فقه اسلامی اجازه میدهد که مرد مسلمان با زن اهل کتاب ازدواج کند امّا فقه اسلامی اجازه نمیدهد که مرد اهل کتاب با زن مسلمان ازدواج نماید٠ علّت این مسئله هم واضح است٠ شوهر در موقف قیّومیّت و حاکمیّت و برتری نسبت به زن میباشد و لذا فقط در صورتی که شوهر مسلمان و زن مسیحی یا کلیمی باشد، امکان حفظ سلسله مراتب حقوق اجتماعی بر اساس اعتقاد مذهبی میسّر میگردد٠ می بینیم که احکام ازدواج آئینه ای از فلسفه حقوق اجتماعی در جامعه است٠ بهمین جهت است که ساختار نابرابری حقوق در میان گروههای گوناگون در داخل ازدواج مطرح میگردد٠ امّا از آنجا که در آئین بهائی، اصل فائق، اصل وحدت عالم انسان و تساوی حقوق همگان است، در نتیجه، ازدواج بهائی نیز آئینه ای از همین اصل میگردد٠ بهمین علّت است که  نه تنها حکم جزیّه یا هر نوع تبعیض حقوقی نسبت به غیر مؤمن از میان رفته است، بلکه افراد بهائی، چه مرد و چه زن، آزادند که با هر زن و یا مردی، صرفنظر از اینکه به چه قوم و دیانتی تعلّق داشته باشد ازدواج نمایند٠

 

این مسئله، که زنان، ناقص العقل و ناقص اﻻیمان وناقص الحظّ (یعنی ناقص در بهره اجتماعی) میباشند، از اصول اعتقاد اسلام و تشیّع است و احکام ازدواج نیز طبیعتاً متاٌثر از اصل میگردد٠ در نهج البلاغه، حضرت علی، در خطبه ای تحت عنوان "فی ذمّ النساء ( یعنی در نکوهش زنان) این سه اصل را تاٌکید فرموده و آنگاه برای اثبات آن سه اصل باستناد آیات قرآن و احادیث حضرت رسول، استدﻻل میفرمایند٠ شروع این خطبه باین ترتیب است: "ان النساء نواقص اﻻیمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول" ٠بهمین دلیل،بسیاری از فقها و حتّی فلاسفه اسلامی نیز ازدواج را یک رابطه مالکیّت تلقّی کردند که در واقع زن را برده مرد دانسته و برای شوهر نسبت به زن خویش، مالکیّت قائل شدند٠ بعنوان مثال، بزرگترین فیلسوف تاریخ اسلام و ایران، یعنی ابن سینا هم همین عقیده را دارد و در نتیجه در آخر شاهکار خود، یعنی الهیّات شفاء بیان میکند که چون زن کم عقل و مطیع هوی و غضب است باید که جامعه به حکم قانون او را  پنهان و در پس پرده قرار دهد و چون زن نمی تواند اهل کسب باشد شوهر مخارج زن را میپردازد و لذا زندگی و حیات زن وابسته به شوهرش میباشد، پس به این جهت شوهر مالک زن است در حالیکه زن مالک مرد نیست و بخاطر همین مالکیّت است که مرد میتواند و حقّ دارد که تا ۴ زن بگیرد، در حالیکه عکس این امر صادق نیست٠ عین سخن ابن سینا را در اینجا درج میکنیم:

فانّها بالحقیقه واهیه العقل، مبادره الی طاعه الهوی والغضب٠٠٠         

فبا لحری ان یسنّ علیها فی بابها التستّر و التخدّر، فلذلک ینبغی ان ﻻتکون  المرأه من اهل الکسب کالرجل، فلذلک یجب ان یسنّ لها ان تکفی من جهه الرجل، فیلزم الرجل نفقتها٠ لکن الرجل یجب ان یعوض من ذلک عوضاً، و هو انّه یملکها و هی ﻻ تملکه، فلا یکون لها ان تنکح غیره، و اماالرجل فلا یحجر علیه فی هذاالباب٠

(الهّیات شفاء جلد دوّم، الفصل الرابع فی عقدالمدینه و عقد البیت و هوالنکاح و السنن الکلّیه فی ذلک، ص ۴۴٩ – ۴۵١)             

پس بخلاف اعتراض نویسندگان کانون وصال، حکم مهریّه در آئین بهائی براستی حکم عدالت اجتماعی، تقدّس انسان، حقوق ﻻینفکّ آدمیان، وحدت عالم انسانی، تساوی حقوق زنان و مردان، و نفی فرهنگ کاﻻ ساختن زنان است٠ این اصل بخودی خود اثبات حقانیّت آئین بهائی است که در وسط قرن ١٩ هنگامی که از اندیشه برابری و دمکراسی و آزادی در میان فقها و نویسندگان ایرانی کوچکترین خبری نبود، حضرت بهاءالله ندای وحدت عالم انسانی، دمکراسی سیاسی و برابری حقوق زنان و مردان را در چارچوب اخلاق عطوفت و یگانگی و شکیبائی به ایران و جهان اعلان فرمودند٠ این است اعجاز راستین٠

۴- حرمت ازدواج با محارم

شاید سخیف ترین درجه دنائت در دروغ بافی نویسندگان کانون وصال در اعتراضشان مربوط به مسئله حرمت ازدواج با محارم در دیانت بهائی آشکار میگردد٠ در مقاله "گزیده ای از تعالیم متعالی بهائیّت" نویسندگان کانون چنین داد سخن میدهند:

"در کتاب اقدس جناب خدا (میرزا حسینعلی) فقط زن پدر را برای ازدواج حرام کرده و برای سایرین حکمی ندارد، و آنچه حکمی ندارد و ممنوع نشده حلال است٠ پسران بهائی میتوانند با خیال راحت با خواهر و مادر خود ازدواج کنند و مطمئن باشند که خلاف دین عمل نکرده اند و اگر بهاءالله خداست هیچ ایرادی بر آنان نخواهد گرفت٠ البتّه اگر تا حاﻻ این مورد را امتحان نکرده اید که متاٌسفانه شواهد خلاف آنرا نشان میدهد! مغالطه هم نکنید و نگوئید بقیه ازدواجها قبل از بهائیت هم حرام بوده (در اسلام) و لذا احتیاجی به گفتن نداشته چون ازدواج با زن پدر هم در اسلام حرام بود! ضمناً نمیتوانید ادّعا کنید که بهائیّت در دورانی آمده که مردم با عقل خود میفهمند که ازدواج با خواهر  و مادر حرام است چون مردم میدانند که زن پدر هم مادر است و مطمئناً با عقلشان میفهمند که با مادر ازدواج نکنند٠ پس دو حالت پیش می آید: یا حکم ناقص است و یا حکم بی فائده است٠ البتّه احتیاج به استدﻻل هم نداشت: کپی شناسنامه حداقل ٢٠٠ بابی و بهائی را که پدر و مادر قبل از ازدواج خواهد و برادر بوده اند در دست داریم٠ مناظره کنید نشانتان میدهیم٠"

 

البتّه از این پاراگراف معلوم میشود که چرا هیچ بهائی حاضر به مناظره  با این گونه افراد نیست٠ حقیقت اینست که گفتار این گونه افراد ارزش پاسخ دادن ندارد و اصولاً کسانی که درجه پستی و افتراء و عقده های جنسی ایشان تا باین حدّ باﻻست قابلیّت مکالمه ندارند٠ امّا نظر باینکه متاٌسفانه بخاطر فقدان دمکراسی سیاسی و آزادی عقیده و مذهب و آزادی سخن و گفتار مردم جامعه ایران همواره توسّط دروغهائی از این قبیل مورد تهاجم و تعدّی قرار گرفته اند و جز اینهم نشنیده اند، در نتیجه بخاطر مودّت  و احترام به هموطنان عزیزمان به پاسخ باین پاراگراف می پردازیم و الاّ این نویسندگان ماهیّت فرهنگی و جنسی و اخلاقی خود را با همین پاراگراف مشخصّ کرده اند٠

 

قرآن کریم بارها در مورد دشمنان حقیقت بیان میفرماید که خداوند مهری بر دلها و چشمها و گوشهای آنها نهاده است در نتیجه این افراد نادان و جاهل میشوند٠ این مطلب مسلماً در مورد نویسندگان پاراگراف مذکور صحّت دارد، زیرا که این پاراگراف آکنده از تناقض درونی است و نه تنها جهالت بلکه غرض نویسندگان را مدلّل میسازد٠ رکیک ترین و کثیف ترین سخن نویسندگان در آخر پاراگراف آمده است بقول نویسندگان "البتّه احتیاج به استدﻻل هم نداشت: کپی شناسنامه حد اقل ٢٠٠ بابی و بهائی را که پدر و مادر قبل از ازدواج خواهد و برادر بوده اند در دست داریم٠ مناظره کنید نشانتان می دهیم٠"

 

سخافت این جمله دروغ توسّط دروغ بافان فاقد هر گونه شرفی آشکار است٠ البتّه چنانکه دیده ایم همه ادعّاهای نویسندگان مقاله دروغ بوده است واین دروغ هم عمدی و آگاه است٠ این ادّعای نوسیندگان هم از همان صحّتی برخوردار است که جملات دیگر آنان که قبلا مورد بحث قرار گرفت٠ البتّه توهین نویسندگان کانون توهین مستقیم به بسیاری از مسلمانان ایران نیز میباشد، چرا که بهائیان در سرتاسر ایران حضور دارند و اکثر آنها دارای اقوام مسلمان هم میباشند و بدین ترتیب این توهین مستقیماً به بسیاری از مسلمانان هم وارد است٠ حال باید دید که چرا نویسندگان کانون از چاپ شناسنامه خودداری کرده اند و صرفاً در هنگام "مناظره" حاضرند آنها را نشان دهند! حقیقت اینست که وقتی این نویسندگان شناسنامه های مزبور را ظاهر کردند این نویسنده نیز شناسنامه های نویسندگان کانون وصال را نشان خواهد داد که دقیقاً مشابه همان شناسنامه ها میباشد٠ خلاصه حرف دروغ زدن که کاری ندارد٠

 

امّا بخاطر مهری که خداوند به دل این نویسندگان زده است خودشان هم نمیفهمند چه مینویسند و چه میگویند و در واقع خودشان با حرف خودشان دروغ بودن سخنشان را اثبات میکنند٠ بگذارید بهمین جمله مذکور  نگاه کنیم: اوّلین عاملی که نشان میدهد این نویسندگان دروغ میگویند مطلب عجیب و غریبی است که با فارسی غلط (بجای خواهر `خواهد` نوشته اند) نوشته اند٠ این نویسندگان میگویند که "کپی شناسنامه حد اقل ٢٠٠ بابی و بهائی را که پدر و مادر قبل از ازدواج خواهد و برادر بوده اند در دست داریم"٠ این جمله خنده آور است٠ بجای آنکه بگویند `شناسنامه حد اقل ٢٠٠ بابی و بهائی را که قبل از ازدواج خواهر و برادر بوده اند در دست داریم` صحبت از پدر و مادر میکنند! بعبارت دیگر، ایشان صحبت میکنند از شناسنامه افرادی که از طریق شناسنامه آن افراد میتوان دید که پدر و مادر آنها خواهر و برادر یکدیگرند٠ حال باید دید که از شناسنامه کودک چگونه ایشان خواهر و برادر بودن مادر را فهمیده اند٠ این مطلب را از هیچ شناسنامه ای نمشود استنتاج کرد٠ مثلاً اگر شخصی نامش `حسن صالحی` است و در شناسنامه اش پدر و مادری بنام های `حمید صالحی` و  `توران صالحی` ثبت شده اند، هرگز نمیتوان گفت که این مطلب ثابت میکند پدر و مادر قبل از ازدواج خواهر و برادر بوده اند٠ یکی بودن نام خانوادگی دو همسر و یا  پدر و مادر چیزی است که در مورد ملیونها ایرانی صدق میکند٠ مثلاً ازدواج دختر عمو و پسر عمو ازدواجی است که در آن طرفین اسم خانوادگی یکسانی دارند و این مطلب هم قبل از ازدواج است و هم بعد از ازدواج٠ امْا این به این معنی نیست که آنها خواهر و برادر بوده اند٠

چرا کانون در بحث از شناسنامه ها اینگونه هجویّات مینویسد علّتش پرده غرض و نفرت و جهالت است که بر دیدهشان آویخته شده است٠

 

امّا البتّه همه ایرانیان عزیز میدانند که چه در زمان رژیم گذشته  و چه در زمان رژیم حاضر، اگر محضر داری متوجّه میگشت که بهائیان دست بازدواج خواهر و برادر ویا مادر و پسر زده اند، در آنصورت نه تنها هزاران فریاد واویلا در ایران بلند میشد و همه کتابها و روزنامه ها علیه بهائیان داد سخن میداد بلکه نظائر نویسندگان کانون نیز اسامی این اشخاص را با تیراژ بزرگ در روزنامه ها و نشریّات خود چاپ میکردند تا این قوم را مورد اهانت  و ذلّت قرار دهند٠ چون چنین چیزی نیست، باید مثل سنّت و عادت معهود خود باز دست به دروغ و افتراء بزنند٠

 

امّا گفته غلط و ممسوخ این نویسندگان دروغ بودن خود را بشکلهای دیگر هم نشان میدهد٠گفته مذکور حکایت میکند که ایشان "کپی شناسنامه حد اقل ٢٠٠ بابی و بهائی" را در دست دارند که خواهر و برادر ازدواج کرده اند٠ عامل دیگری که دروغ بودن این سخن را نشان میدهد اینستکه علاوه بر بهائی، ایشان از بابی هم سخن میگویند٠ اشکال کار اینست که بر خلاف بهائیان که تقیّه نمیکنند و بهائی بودن خود را اعلان مینمایند، در میان بابیان حکم تقیّه محترم است و لذا نه تنها تعداد بابیان اندک است بلکه کسی هم از آنها باخبر نیست، زیرا ایشان به حکم تقیّه، بابی بودن خود را کتمان میکنند٠ امّا چرا نویسندگان کانون هر دو گروه را در اینجا ذکر میکنند، علّتش اینست که در هر دو مورد دروغ میگویند و البتّه آن هم بخاطر دروغ دیگرشان است که بابی و بهائی را همواره یکی میگیرند، با آنکه در مقاﻻت خودشان عکس این مطلب را بیان میکنند٠

 

سوّمین عاملی که در همین جمله پر از اشتباه، دروغ بافی نویسنگان کانون را آشکار میسازد  اینست که نویسندگان کانون اطّلاع ندارند که در آئین حضرت باب صریحاً و کتباً عین حکم قرآن کریم در مورد حرام بودن ازدواج با محارم تاٌکید شده است و در نتیجه حکم بیان و حکم قرآن از این نظر کاملاً یکی است٠ البتّه اگر از این مطلب خبر داشتند در ذکر شناسنامه های خیالی خود، حّد اقلّ از ذکر کلمه بابی احتراز میکردند٠ در اینجا فقط به ذکر عنوان نوشته حضرت باب در مورد حرمت ازدواج با محارم اکتفاء میکنیم و در قسمتهای دیگر همین بحث قسمتهائی از آن توقیع را نقل میکنیم٠ عنوان این توقیع "فی بیان عله تحریم المحارم" است که همانطور که از آن پیداست "توضیح علّت حرام بودن محارم" میباشد٠

 

حال وقت آن رسیده است که به بقیّه قسمتهای پاراگراف غیر انسانی کانون توجّه کنیم٠ غلطها و تناقضات این پاراگراف بحدّی زیاد است که در همه قسمتهای آن چندین غلط و یا تناقض فاحش میتوان یافت٠ اولّین تناقض آشکار که نشان میدهد دروغگو حافظه خوبی ندارد در همین یک پاراگراف بصورتی خنده دار خودش را جلوه می دهد٠ بدین ترتیب که پاراگراف کانون در ابتدا مینویسد که "پسران بهائی می توانند با خیال راحت با خواهر و مادر خود ازدواج کنند و مطمئن باشند که خلاف دین عمل نکرده اند"٠ پس به گفته ایشان افراد بهائی نه تنها با خواهر خود بلکه با مادر خود هم ازدواجشان جائز است٠امّا در قسمت بعد همین پاراگراف نویسندگان پیش بینی جواب بهائیان را کرده و استدﻻل مینمایند که آن جواب فرضی غلط است٠ اشکال کار اینست که در این استدﻻلشان دارند ثابت میکنند که کتاب اقدس ازدواج با مادر را حرام کرده، است، باین دلیل که بر طبق گفته حکیمانه نویسندگان کانون وصال، زن پدر همان مادر است و چون کتاب اقدس ازدواج با زن پدر را حرام کرده است، لذا ازدواج با مادر حرام است٠ عین گفته کانون وصال اینست: "ضمناً نمیتوانید ادعا کنید کا بهائیت در دورانی آمده که مردم با عقل خود میفهمند که ازدواج با خواهر و مادر حرام است، چون مردم میدانند که زن پدر هم مادر است و مطمئناً با عقلشان میفهمند که با مادر ازدواج نکنند٠" حال باید دعا کرد که عقل مردم شباهتی با عقل این نویسندگان نداشته باشد٠ نویسندگان کانون وصال در یک پاراگراف ساده صد در صد عکس حرف خود را میزنند٠ اوّل میگویند در دیانت بهائی ازدواج با مادر حلال است چون فقط ازدواج با زن پدر حرام شده است٠ آنوقت استدﻻل میکنند که عدم ذکر حرمت ازدواج با مادر و خواهر بخاطر بدیهی بودن این مسئله نیست، چون اگر چنین بود در آنصورت حرمت ازدواج زن پد ر  که همان مادر باشد هم ذکر نمیشد ولی ذکر شده است٠ در واقع برای آنکه جواب احتمالی بهائی را که خود آنرا پرداخته اند از قبل ردّ کنند  به نقض حرف اصلی خود می پردازند و بخاطر مهر عنادی که بر چشم ایشان است، حتی متوجّه این تناقض هم نمیشوند، یا آنکه خوانندگان خود را مشتی نفهم  تصوّر کرده اند که هرگز بچشم خود چیزی را ندیده و هر دروغی را بی تحقیق قبول میکنند٠

 

قبل از بحث کلّی تر در مورد  حرمت ازدواج با محارم در آئین بهائی، ﻻزم است یک نکته روانکاوانه را نیز متذکّر شویم٠ جمله عجییب و غریب نویسندگان کانون وصال که میگویند در کتاب اقدس ازدواج با زن پدر حرام شده است و برای سائرین حکمی نیست و در نتیجه حلال است و آنوقت اضافه میکنند که "پسران بهائی میتوانند با خیال راحت با خواهر و مادر خود ازدواج کننند و مطمئن باشند که خلاف دین عمل نکرده اند" برای روانکاوان بسیار جالب توجّه است زیرا نشان میدهد که بر خلاف بهائیان گویا این نویسندگان تمایلات پنهانی برای ازدواج با محارم دارند و آنرا مطلبی جاذب و اغوا گرانه میدانند و آنگاه با قیاس با نفس این حالت را به پسران بهائی فرافکنی  میکنند٠ ﻻزم به تذکّر باین نویسندگان است که بهتر است در نوشته های خود از پرتاب عقده های جنسی خود به بهائیان خودداری میکنند، چون طرز نوشتن ایشان راز درونشان را بر ملا میسازد٠

اکنون به بررسی مطلب بپردازیم٠ در ابتدا باید به دو جوابی که نویسندگان کانون آنرا مورد طرد قرار میدهند اشاره کنیم زیرا که هر دو جواب تا حدّی درست میباشند٠ پس از آن به مسئله حرام بودن ازدواج با محارم در آئین بهائی توجّه میکنیم٠

 

چنانکه دیدیم نویسندگان کانون وصال پس از ذکر دروغهای خود دو جواب احتمالی بهائی را پیش بینی کرده و بآن پاسخ میدهند٠ در قسمتهای قبل بجملاتی از پاسخ کانون به جواب دوّم اشاره کردیم بهمین دلیل در ابتدا آنر بررسی میکنیم٠ کانون چنین مینویسد:

کتاب اقدس٠٠٠فقط زن پدر را برای ازدواج حرام کرده وبرای سایرین حکمی ندارد و آنچه حکم ندارد و ممنوع نشده حلال است٠٠٠ضمناً نمیتوانید ادعا کنید که بهائیت در دورانی آمده که مردم با عقل خود میفهمند که ازدواج با خواهر و مادر حرام است چون مردم میدانند که زن پدر هم مادر است و مطمئناً با عقلشان میفهمند که با مادر ازدواج نکنند٠ پس دو حالت پیش میآید: یا حکم ناقص است و یا حکم بی فائده است"٠

چون نویسندگان کانون فارسی درست نمی دانند و طرز فکرشان هم از متانت و استحکام منطقی بر خوردار نیست، بلکه صرفاً مجموعه ای از فحّاشی و دروغ بافی است، بهمین علّت استدﻻلشان هم رسا نیست٠ امّا منظورشان اینست که بهائیان نمیتوانند جواب دهند که علّت عدم ذکر حرمت خواهر و مادر اینست که چنین تحریمی بدیهی است و لذا ضرورتی به ذکر آن نبوده است٠ استدﻻل کانون وصال دررد این جواب این است که اگر چنان بود در آنصورت حرمت ازدواج با زن پدر هم نباید ذکر میشد، چون زن پدر همان مادر است ولی چون ذکر شده است بنابراین عدم ذکر حرمت ازدواج با خواهر و مادر بخاطر بدیهی بودن آن نمیتواند باشد٠ امّا استدﻻل کانون مسخره و مغشوش است٠ اولاً دیدیم که با این استدﻻل دارند حرف خودشان را ردّ میکنند، یعنی از طرفی میگویند ازدواج با مادر حرام نشده و حلال است و از طرف دیگر استدلال میکنند که چون مادر و زن پدر یکی است و ازدواج با زن پدر درکتاب اقدس حرام شده است پس ازدواج با مادر با آنکه حرمتش بدیهی است ولی در کتاب اقدس ذکر شده است٠ امّا علاوه بر این تناقض مطلب این است که حرف نویسندگان کانون وصال صد در صد غلط است٠ زن پدر به هیچوجه مادر نیست و این دو مقوله کاملاً با یکدیگر تفاوت دارند٠ اصولاً نه هر زن پدری مادر است و نه هر مادری زن پدر٠ ولی موقعی که در مورد بحث طبقات ازدواج صحبت از زن پدر میگردد مسلّماً و قطعاً مراد از زن پدر زنی غیر از مادر میبا شد که یا بخاطر طلاق مادر ویا بخاطر مرگ مادر با پدر ازدواج کرده است٠البتّه در اسلام که هر مردی مجاز به ازدواج با ۴ زن میباشد اصولاً زن پدر حتّی بدون طلاق یا مرگ مادر هم با مادر یکی نخواهد بود٠ حال از مقوله نامحدود ازدواج موقّت یعنی صیغه توسّط پدر با زنان گوناگون که هیچیک مادر فرزند نیست بگذریم٠ نکته ای که سخافت حرف نویسنگان کانون وصال شیراز را مدلّل می سازد این است که با یکی گرفتن زن پدر و مادر مستقیماً به قرآن کریم حمله میکنند٠ این مطلب هم تعجّبی ندارد چرا که نفی و طرد هر یک از کتب آسمانی در واقع نفی و طرد همه آنها است٠ علّت این  مطلب اینست که در قرآن کریم در یک آیه، اوّل نهی ازدواج با زن پدر ذکر شده است آنگاه بلافاصله پس از آن در آیه دیگر از حرمت ازدواج با خواهر و مادر و عمّه و خاله و نظائر آن صحبت شده است٠ حال اگر استدﻻل کانون را قبول کنیم در آنصورت قرآن کریم در آیه دوّم حرف آیه اوّل را تکرار میکند٠ البتّه همه علما و فقهاء اسلامی در این مورد اتّفاق نظر دارند که مراد از زن پدر مطلقاً و ابداً مادر نیست و لذا این دو آیه تکرار مکرّات و یا بقول نویسندگان کانون "حکم بیفائده" و تکراری نمیباشند٠ امّا عناد نویسندگان کانون به آئین بهائی به حدّی است که از هر توهینی به قرآن کریم و خداوند دریغ نمیکنند٠

 

حال به پاسخ نویسندگان کانون به آنچه که ایشان آنرا جواب اوّل بهائی پنداشته اند میپردازیم٠ نویسنگان کانون مینویسند:

"مغالطه هم نکنید و نگوئید بقیه ازدواجها قبل از بهائیّت هم حرام بوده (در اسلام) و لذا احتیاجی به گفتن نداشته، چون ازدواج با زن پدر هم در اسلام حرام بود!"

سخن کانون در اینمورد هم نا مربوط است٠ اولاً جواب بهائی را نفهمیده و به غلط از خودش حرفی میزند٠ ثانیا ًپاسخش به آن حرف غلط هم غلط است٠ بگذارید به حقیقت مطلب را بر رسی کنیم٠ در کتاب اقدس حضرت بهاءالله صرفاً حرام بودن ازدواج با زن پدر را ذکر کرده اند٠ امّا این امر به این معنی نیست که در دیانت بهائی ازدواج با افرادی نظیر مادر  و خواهر اجازه داده شده است٠ چنانکه بزودی خواهیم دید حرمت محارم در دیگرآثار حضرت بهاءالله به صراحت ذکر شده است٠ امّا حتّی اگر در دیگر آثار حضرت بهاءالله هم ذکر نمیشد جمله کتاب اقدس حکایت از حرام بودن محارم مینمود٠ علّت این مطلب اینست که حکم کتاب اقدس مستقیماً اشاره به حکم قرآن کریم دارد٠ یعنی حکم اقدس حکم قرآن را تائید میکند باستثناء یک تغییر جزئی و لذا آن تغییر را مطرح کرده است٠ بر خلاف حرف کانون وصال، بهائی فکر نمیکند که ازدواج با زن پدر در قرآن حرام نشده است و اقدس این نوع ازدواج را هم حرام میکند، بلکه بهائی حقیقت را میگوید و آن حقیقت اینست:

قرآن کریم در مورد طبقات محرّمات ازدواج در دو آیه پیاپی سخن میگوید٠ آیه اوّل صرفاً در مورد یک طبقه است و آن زن پدر میباشد٠ آیه دوّم بطور دست جمعی همه دیگر طبقات را تحریم میفرماید٠ امّا علاوه بر آ نکه زن پدر  بعنوان یکی از طبقات دسته جمعی ذکر نشده است بلکه بعلاوه واژه های مربوط بآن کاملاً با واژه مربوط به طبقات دیگر فرق دارد٠ به عبارت دیگر ازدواج با زن پدر صرفاً نهی شده است ولی صحبت از حرام بودن آن نیست٠ بلکه بالعکس ازدواج با همه دیگر گروهها با واژه حرام بودن ذکر شده است٠ این تفاوت است که در کتاب مستطاب اقدس مورد بحث قرار گرفته است و در مورد ازدواج با زن پدر هم دقیقاً عین واژه قرآن در مورد طبقات دسته جمعی ذکر شده است٠ به عبارت دیگر، قرآن کریم ازدواج با زن پدر را را  با عبارت `ﻻ تنکحوا` (یعنی ازدواج نکنید) بیان کرده و در مورد گروههای دیگر با عبارت `حرّمت علیکم` (حرام شده است بر شما) بحث می کند٠

حال میتوانیم حکم کتاب اقدس را بفهمیم: حضرت بهاءالله در کتاب اقدس استثناء قرآن در مورد ازدواج با زن پدر را از میان برده و آنرا نه تنها مشمول نهی بلکه مشمول واژه `حرّمت علیکم` فرموده است٠ به عبارت دیگر تفاوت حکم اقدس با حکم قرآن در اینست که حکم اقدس ازدواج با زن پدر را نیز داخل مقوله دسته جمعی تحریم گروههای دیگر کرده است٠ برای درک بهتر این موضوع، اوّل عین آیه کتاب اقدس را ذکر میکنیم و آنگاه عین آیات قرآن کریم در همین خصوص را نقل مینمائیم٠ در کتاب مستطاب اقدس حضرت بهاءالله میفرمایند:

          قد حّرمت علیکم ازواج آبائکم (براستی حرام شده است بر شما ازدواج با زن پدرتان)

در قرآن کریم در سوره نساء آیه ٢٢ میفرماید:

          و ﻻ تنکحوا ما نکح آباؤکم من النساء (با زن پدرتان نکاح نکنید)

و آنگاه در قرآن کریم در همان سوره در آیه ٢٣ میفرماید:

حرّمت علیکم امّهاتکم و بناتکم و اخواتکم وعمّاتکم وخاﻻتکم و بنت الاخ و بنت الاخت و امّهاتکم التی ارضعنکم٠٠٠(حرام شده است بر شما ازدواج با مادرتان و دخترتان و خواهرتان و عمّه تان و خاله تان و دختر برادرتان و دختر خواهرتان و مادران رضائی تان٠٠٠)

حال میتوانیم از تنگنای تناقضات و افترائات کانون وصال فراتر رفته و مسئله حرمت ازدواج با محارم در آثار بهائی را مستقیماً مورد بررسی قرار دهیم:

 

تحریم ازدواج با محارم در آثار بهائی

تمامی بحث و استدﻻل نویسندگان کانون وصال در مورد مسئله ازدواج با محارم مبتنی بر اشتباه اولّیه ایشان است که در سر آغاز پاراگراف آمده است٠ این نویسندگان چنین میگویند: "در کتاب اقدس جناب خدا (میرزا حسینعلی) فقط زن پدر را برای ازدواج حرام کرده و برای سایرین حکمی ندارد، و آنچه حکمی ندارد و ممنوع نشده حلال است"٠ امّا این مطلب دارای سه غلط کلّی است٠ غلط اوّل اینست که چنانکه دیدیم، تحریم ازدواج با زن پدر در کتاب اقدس تغییر استثنائی است که در قرآن کریم در مورد طبقات محرّمات آمده است و لذا تحریم ازدواج با محارم میباشد٠ غلط دوّم اینست که تحریم صریح ازدواج با محارم در دیگر آثار حضرت بهاءالله  ذکر شده است٠ غلط سوّم اینست که اگر سخن نویسندگان کانون را در مورد اسلام بکار ببریم به اشکاﻻت بسیار وخیمی دچار میگردیم٠ قبل از بحث در مورد دو غلط اوّل باید به سومّین غلط اشاره ای نمائیم٠ اگر سخن نویسندگان کانون را قبول کنیم که "آنچه حکمی ندارد و ممنوع نشده حلال است" و این مطلب را به قرآن کریم اطلاق نمائیم در اینصورت باید گفت که زنان مسلمان حق دارند در آن واحد شوهران متعدّدی داشته باشند٠ علّت این امر اینست که در قرآن کریم در مورد مردان بصراحت آمده است که ایشان نمیتوانند بیش از ۴ زن بگیرند، در عین حال که اجازه تعدّد زوجات تا ۴ نفر را به آنها داده است٠ امّا ممنوعیّت تعدّد شوهر برای زن در هیچ کجای قرآن نیامده است٠ حال دو راه داریم: یا آنکه باید بگوئیم این امر از بدیهیّات است و نیازی به ذکر آن در قرآن کریم نبوده است و یا آنکه تعدّد شوهر برای زنان را حکم اسلام بدانیم٠ واضح است که شقّ صحیح مورد اوّل میباشد٠ امّا این امر به این معنی است که سخن نویسندگان کانون وصال در خصوص بدیهیاتی که عقل و علم آنرا روشن میکند، بیجا و غلط است.

 

امّا سخن نویسندگان کانون وصال در مورد حکم بهائی و کتاب اقدس صد در صد غلط است٠ علّت این امر اینست که حضرت عبدالبهاء با صراحت کامل عکس این مطلب را تاٌکید فرموده اند٠ عین بیان حضرت عبدالبهاء این است: " در خصوص حرمت نکاح پسر به زوجات پدر مرقوم نموده بودید٠ صراحت این حکم دلیل بر اباحت دیگران نه" (گنجینه حدود و احکام- ص ١٨٧)٠

جالب است که نویسندگان کانون از ابتداء درست عکس نوشته های بهائی را باسم اعتقادات بهائی جعل میکنند تا دست آویزی برای اعتراض پیدا نمایند و از این جهت هم سنّت دیرینه همه دشمنان حقیقت را دنبال میکنند٠

 

امّا تحریم ازدواج با محارم در دیانت بهائی بسیار قاطعانه تر و جدّی تر از همه ادیان گذشته است٠ علّت این امر اینست که در آئین بهائی نه تنها ازدواج با محارم حرام شده است بلکه علّت فلسفی، طبّی و اجتماعی این تحریم نیز مورد بحث قرار گرفته است و بخاطر این مطلب است که نه تنها ازدواج با محارم حرام گردیده، بلکه اصولاً به اعتقاد بهائی هر چه زوج و زوجه بیشتر با یکدیگر فاصله داشته باشند بهتراست٠

چنانکه خواهیم دید این اصل انعکاسی از اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی است و لذا بحث در مورد ازدواج در چارچوب این فلسفه و اندیشهء بدیع و خلاّق مورد بررسی قرار میگیرد٠

 

اولّین شکل تحریم ازدواج با محارم در آثار حضرت باب دیده میشود٠ حضرت باب در نوشتجات گوناگونی ازدواج با محارم را حرام فرموده اند. مثلا در کتاب قیو م الاسماء حکم قران را اینچنین تأیید میفرمایند:

ان الله قد حلل علی المؤمنین من المؤمنات غیر ذوی قرابتهم الام و البنت و الاخت و العمه و ما قد جعل الله بمثلها و بنات الاخ و بنات الاخت… و ان ذلک حکم فی کتاب الله علی کلمه الفرقان و قد کان الحکم فی ام الکتاب مقضیا. (سوره نکاح) (یعنی ازدواج را خداوند حلال فرموده مگر با محارم: با مادر، دختر، عمه، و نظیر آن ، و دختر برادر، و دختر خواهر… و این حکم کتاب خداست در قران که در این ام الکتاب عمل به آن مؤکد شده است .)

همچنین حضرت باب در نوشته دیگر خویش تحت عنوان "فی بیان عله تحریم المحارم" حکم قرآن را تائید فرموده و آنرا تکرار مجدّد میفرمایند٠ امّا در این اثر حضرت باب یکقدم فراتر رفته و صرفاً بذکر حکم نپرداخته بلکه به بررسی علل فلسفی و متا فیزیکی این حکم نیز مبادرت میورزند٠ سخافت ازدواج با محارم مطلبی است که همگان از آن آگاهند ولی علل حرام بودن این مطلب است که بایست موردبحث جدّی  قرار گیرد٠ حضرت باب در بررسی خود از این حکم ازدواج با محارم را تناقضی با اصول خلقت، علیت و حقیقت هستی دانسته ولذا حرام بودن ازدواج با محارم را امری ابدی و غیر قابل تغییر معرّفی کرده اند٠ در اینجا قسمتی از این لوح را ذکر مینمائیم:

فی بیان علّه تحریم المحارم من اﻻخت واﻻم والعمه والخاله الخ باﻻصل و تحریم غیرها عرضا٠٠٠امّا السؤال مما حرّم الله علی الرجال من التسعه المکتوبه فی الکتاب و ممّا جعل الله من ورائها٠٠٠ فاعلم٠٠٠ماحّرم علی نفس شیئاً الاّ ما حرّم الشئی علی نفسه لان الله قد خلق اﻻشیاء به و اعطاهم الله فی صوره قبولهم حکم انفسهم فلذلک حرّموا علیهم کلّ ما حرّمت  انفسهم بانفسهم و کذلک حکم الله فی الله فی البدء٠٠٠ و لما بعث الله الخلق فی هذا العالم قد نسوا حکم البدء  من غیر الحقّ لذا ارسل الله الیهم الرسل والکتاب بالحقّ لیتلوا علیهم احکام قبولهم فی مشهد ذر اﻻوّل٠٠٠فایقن ان الله قد خلق اﻻشیاء من ماء البحرین احدهما ماءالعلّه و الثانیه ماءالمعلول و لقد مرج البحرین فی هذا الدنیا یلتقیان بسرّ اﻻختیار من ماء هذین البحرین٠٠٠ و لذا قد حرّم الله سبل المعلولیّه علی العلیّه و لذلک حرّمت فی الکتاب اﻻمّ والعمّه والخاله لسرّعلیتهّن اشاره الی رتبه التثلیت فی الفعل البدء٠٠٠و اما السته اﻻخیره فهی قد وجدت بعد قرب آدم بالشجره ٠٠٠و لذلک حرّم الله علی اشرف ذرّیته تلک السّته٠

 

در این توقیع که "در بیان علّت تحریم محارم شامل خواهر و مادر و عمّه و خاله و غیره باﻻصل و تحریم مابقی بالعرض" میباشد، حضرت باب این تحریم را به قانون ذاتی و حقیقت هستی اشیاء در اصل خلقت راجع فرموده و این تحریم را حاصل یک تحریم ذاتی که حاصل طبیعت و ذات انسان است معرّفی میفرمایند٠ اینکه در کتب مقدّسه این تحریم بیان شده در واقع تکرار همان اصل ذاتی است که آدمیان بخاطر غفلت از خداوند و فطرت راستین خود، فراموش کرده اند٠ بعلاوه حضرت باب ازدواج با محارم را تناقض با اصل علیّت و قانون خلقت معرّفی میفرمایند و آنرا بطور مطلق تحریم میفرمایند٠ میبینیم که بر خلاف دروغ نویسندگان کانون وصال، تحریم محارم در آثار حضرت باب به یک اصل متا فیزیک تبدیل شده و لذا اصلی غیر قابل تغییر و مطلق میگردد٠

 

همین امر در مورد آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء نیز مصداق دارد٠ دیدیم که در واقع حکم کتاب اقدس رفع استثنائی است که در قرآن کریم در مورد طبقات محرّمات ازدواج آمده است و در نتیجه، اصل تحریم محارم حتّی شدیدتر نیز میشود، یعنی از آنجا که زن پدر با آنکه مادر فرد نمیباشد، ولی سمبلی از مادر میباشد، در نتیجه بخاطر حرمت مطلق محارم، ازدواج با زن پدر نیز مشمول اصل "حرمت علیکم" میشود و صرفاً امری که مورد نهی قرار گرفته باشد نمیباشد٠

 

امّا در آثار دیگرشان، حضرت بهاءالله، علّت اجتماعی و طبّی تحریم محارم را مورد بحث قرار داده اند و لذا همانند حضرت باب، که علّت فلسفی این تحریم را بررسی فرمودند، حضرت بهاءالله به علل اجتماعی و طبّی آن تاٌکید میفرمایند٠ حضرت عبدالبهاء در پاسخ کسانی نظائر نویسندگان کانون وصال، که ممکن است عدم ذکر طبقات دیگر محرّمات در کتاب اقدس را بمعنای جواز ازدواج با محارم تلقّی کنند توضیح میفرمایند که این عدم ذکر بمعنای جواز نیست، بلکه حضرت بهاءالله در آثار دیگرشان دستور داده اند که حکم الهی در ازدواج مستلزم ازدواج با جنس بعید است٠ به عبارت دیگر، نه تنها ازدواج با محارم ممنوع است بلکه حتّی ازدواج با اقربا و نزدیکان و خویشان نیز اگر چه حرام نیست امّا نا مطلوب تلقّی میشود٠ از نظر آئین بهائی ازدواج وسیله  و آئینه ای از وحدت عالم انسانی است و لذا ازدواج با محارم اصولاً تناقض در قول است بلکه ازدواج باید وسیله ارتباط و اتّحاد دو گروه بعید باشد٠ عین بیان حضرت عبدالبهاء اینست:

"در خصوص حرمت نکاح پسر به زوجات پدر مرقوم نموده بودید، صراحت این حکم دلیل بر اباحت دیگران نه٠٠٠و در الواح سائره، بصریح عبارت مرقوم که در ازدواج، حکمت الهیّه چنان اقتضاء نماید که از جنس بعید باشد٠٠٠و چون امر بهائی قوّت گیرد مطمئنّ باشید که ازدواج به اقربا نیز نادر الوقوع "٠ ( امر و خلق- جلد ۴- ص ١۵۵)

 

امّا علّت این تحریم در آثار این دیانت، امری طبّی و اجتماعی ذکر شده است٠ بفرموده حضرت عبدالبهاء ازدواج با محارم مخالف اصول طبّی است "یعنی بین زوجین هرچند بعد بیشتر، سلاله قویتر و خوش سیماتر، صحّت و عافیّت بهتر گردد و این در فنّ طبّ نیز محقق است"٠ (امر و خلق- جلد ۴- ص ١۵۵)

 

ولی بفرموده حضرت عبدالبهاء "احکام طبّیه مشروع و عمل بموجب آن منصوص و فرض" است (امر و خلق- جلد۴ – ص ١۵۵)٠ بدین ترتیب، بحکم علم طبّ و دلائل بهداشتی، تحریم ازدواج با محارم در امر بهائی "منصوص و فرض" است٠

 

امّا علاوه بر علّت پزشکی و بهداشتی و جسمانی، آئین بهائی از علّتی اجتماعی و فرهنگی نیز سخن میگوید٠ در اینمورد باید گفت که حضرت بهاءالله صد سال قبل از علم مردم شناسی جدید، علّت راستین تحریم ازدواج با محارم را بین فرموده اند٠ این مطلب هم قابل تعجّب نیست زیرا که در آئین بهائی احکام بصورت دستوری تحمیلی بیان نمیشوند، بلکه فلسفه، حقیقت، عملکرد اجتماعی و ضرورت اجرای آن احکام هم بیان میگردد٠

 

برای توضیح این مطلب باید به کشف جدید مردم شناسان در مورد علّت راستین حرمت ازدواج با محارم اشاره شود٠ مردم شناس شهیر فرانسوی لوی اشتراوس (Claude Levi-Strauss) ، اوّلین کسی بود که در کتاب خود تحت عنوان "ساختار ابتدائی خویشاوندی" (Elementary Structures of kinship) رمز عمومیّت تحریم ازدواج با محارم در سرتا سر دنیا و در تقریباً همi فرهنگها را کشف نمود٠ بنظر او اصل تحریم ازدواج با محارم دارای یک معنای راستین است که تا کنون فهمیده نشده است٠ لوی اشتراوس میگوید که حکم راستین تحریم ازدواج با محارم، فی المثل  با خواهر، این نیست که "با خواهرت ازدواج مکن"، بلکه حکم راستین این تحریم بدین شکل است که "با خواهر دیگری ازدواج کن"٠ به عبارت دیگر تحریم ازدواج با محارم مستلزم ازدواج با جنس بعید است، و این امر مستلزم اتّحاد و ارتباط و تفاهم و تعاون بین گروههای گوناگون میگردد٠ لوی اشتراوس توضیح میدهد که علّت اصلی ایجاد تمدّن همین اصل تحریم ازدواج با محارم است که باعث شد افراد از حیطه مستقیم خانواده خودفراتر رفته و با دیگر خانواده ها و دیگر قبائل ارتباط بیابند٠ این ارتباط جدید خویشآوندی بخاطر ازدواج با جنس بعید باعث گسترش روابط اقتصادی و فرهنگی گشته و تمدّن را بتدریج امکان پذیر مینماید٠

 

در توضیح حکم حضرت بهاءالله که "در ازدواج حکمت الهیّه چنان اقتضا نماید که از جنس بعید باشد ٠ "حضرت عبدالبهاء به شکلهای گوناگون حقیقت مطلب را تشریح کرده اند٠ بعنوان مثال حضرت عبدالبهاء میفرمایند:

          "و شبهه ای نیست که بقواعد مدنیّت و طبابت وصلت جنس بعید اقرب از جنس قریب" ( امر و خلق – جلد ۴ – ص ١۵۶)٠

بهمین ترتیب در بیان دیگر توضیح میفرمایند که:

"در اقتران هر چه دورتر موافقتر زیرا بعد نسبی و خویشی بین زوج و زوجه مدار صحّت بنیه بشر و اسباب الفت بین نوع انسان است" (امر و خلق – جلد  ۴ – ص ١۵۶)٠

 

میبینیم که حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء، علاوه بر عوامل طبّی و جسمانی، اصل "با خواهر دیگری ازدواج کن" را "اسباب الفت بین نوع انسان" دانسته و آنرا "بقواعد مدنیّت" ضروری معرّفی مینمایند٠

میبینیم که در دیانت بهائی مسئله ازدواج وسیله و آئینه ای از اصل وحدت عالم انسانی است و لذا بخلاف سنّتهای گذشته، امر بهائی نه تنها ازدواج با محارم را خلاف طّب و تمدّن و دین میداند بلکه بعلاوه از آن هم یک قدم فراتر رفته و ازدواج با نزدیکان غیر محارم را نیز نامطلوب میشمارد و انسانها را تشویق میکند که در ازدواج با افرادی که هیچگونه نسبت خویشی با آنان ندارند پیوند یابند تا این امر باعث گسترش الفت و وداد در سرتاسر عالم گردد٠

 

ﻻزم به تذکّر نیست که مفهوم ازدواج در آئین بهائی براستی کلید حلّ همه دشواریهای دنیا را بدست میدهد٠ آری، حکم ازدواج در آئین بهائی براستی حکمی متعالی است و فهم این مطلب برای کسانی که چشم و دلشان را خداوند مهر زده است امکان پذیر نیست٠

 

۵- حکم زنا

از جمله اعتراضات کانون وصال بر امر بهائی این مطلب است که در مقاله "گزیده ای از تعالیم متعالی بهائیّت" به این شکل آمده است:

"یک مورد دیگر را ببینید که در همین کتاب اقدس میرزا حسینعلی مینویسد: اگر کسی به دختری زنا کرد جریمه او نه مثقال طلا ست و حال آنکه زنای محصنه (که بدتر هم هست)، حکمی ندارد٠ خنده آورتر اینکه جناب عباس افندی (عبدالبها) که تحصصش در اصلاح و تفسیر احکام ناقص و خرابکاریها و اغلاط پدرش بود (و بعقیده برخی نویسندگان بدون اگر وی نبود امروز از بهائیت هیچ اثری نبود!) در اصلاح این حکم ناقص و جهت خالی نبودن عریضه چنین میگوید که: کسی که زنای محصنه کند حکمش اینست که "فاقد روح انسانی" است!!!      

 

پاراگراف باﻻ همانند پاراگرافهای دیگری که در مقالهکانون وصال "گزیده ای از تعالیم متعالی بهائیّت" آمده است آکنده از دروغ و افتراء است٠ در واقع با خواندن دروغنامه کانون میتوان تناقض مطلق میان حقّ و باطل را بوضوح دید٠ قبل از آنکه اشتباهات و خطاهای گوناگون پاراگراف مضحک باﻻ را خاطر نشان کنیم باید به دروغی که باور نکردنی است اشاره کنیم٠ نویسندگان کانون وصال به آثار بهائی اعتراض میکنند امّا وقتی به نوشته های این افراد نگاه میکنیم میبینیم که ایشان مزخرفاتی را بافته و جعل کرده و آنگاه آنرا به آثار بهائی نسبت میدهند٠ آنگاه به استهزاء سخن خود میپردازند٠ حقیقت هم همینطور است، یعنی همه اعتراضات و همه استهزائات این اشخاص فقط و فقط به خودشان بر میگردد٠ این پاراگراف هم همانطور است٠ در این پاراگراف نویسندگان کانون وصال، پس از توهین به حضرت عبدالبهاء مینویسند: "خنده آورتر اینکه جناب عباس افندی (عبدالبها)٠٠٠ در اصلاح این حکم ناقص و جهت خالی نبودن عریضه چنین میگوید که: کسی که زنان محصنه کند حکمش اینست که "فاقد روح انسانی" است!!!"

شکّ نیست که هر کس این حرف را زده باشد حرف خنده آوری زده است٠ امّا اشکال کار اینست که هرگز حضرت عبدالبهاء چنین مطلبی را نفرموده اند٠ اصولاً در هیچ یک از آثار بهائی مطلقاً چنین حرفی زده نشده است و بیجهت نیست که نویسندگان کانون معمولاً از ذکر اسم کتاب و صفحه خودداری میکنند، چونکه میدانند دارند دروغ میبافند و دست به جعل و افتراء میزنند٠ حال باید سؤال کرد که نویسندگانی که تا این حدّ فاقد انسانیّت هستند که مقاله کامپیوتری در سرتاسر دنیا پخش میکنند و بی پروا دست به جعل و دروغ میزنند، چرا چنین کار خلاف عقلی انجام میدهند؟ مسلماً یک علّت این مطلب اینست که خوانندگان مسلمان خود و اصولاً ایرانیان عزیز را مشتی نفهم جاهل تلقّی کرده اند که هرگز مستقلّانه دست به پژوهش و تحرّی حقیقت نزده و هرگز  دعاوی کانون را مورد تردید و شکّ قرار نداده و هرگز خودشان به آثار بهائی رجوع نخواهند کرد٠ البتّه کانون درست مینویسد که حرف مزبور خنده دار است، امّا مسئله این است که حرف مزبور سخن نوینسدگان کانون وصال است و همانند دیگر سخنان ایشان براستی خنده دار و گریه آور است٠ البتّه وقتی درجه فرهنگ تا بدین حدّ نازل باشد، تعجبّی هم ندارد که بمخالفت علیه آئین برابری و عدالت و تقدّس انسان و وداد و یگانگی عالم انسانی بپردازند٠

 

مسئله دوّم این است که باز باید از نویسندگان کانون سؤال کرد که شمائی که یک جمله فارسی درست نمیتوانید بنویسید، چگونه بخود اجازه اعتراض بر پیامبر الهی را میدهید؟ اصولاً همین پاراگراف همانند پاراگرافهای مغشوش و اکنده از غلط دیگر مقالات کانون بخوبی نشان میدهد که مخالفان امر بهائی و آئین وحدت عالم انسانی و صلح عمومی و تطابق دین و عقل و تحرّی حقیقت و تساوی حقوق زن و مرد٠٠٠ چه افرادی میباشند٠ مثلاً در همین پاراگراف مینوسند "و به عقیده نویسندگان بدون اگر وی نبود امروز از بهائیت هیچ اثری نبود" گویا نویسندگان از شاهکار ادبی خود بسیار خوشحالند و با افزودن علامت تعجّب از افشاگری عالمانه خود بخود میبالند٠ به علاوه در همین پاراگراف تخصّص را تحصص و یا عبدالبهاء را عبدالبها مینوینسد٠ در ضمن وقتی میخواهند نقل قول کنند از علامت : استفاده میکنند ولی آنچه را که بعد از علامت میآید باز حرف خودشان است و نه عین کلام٠

 

نکته جالبی که باز از نظر روانکاوی، خصال روانی و جنسی نویسندگان مزبور را روشن میکند، ترجمه غلطی است که از حکم کتاب اقدس کرده اند٠ در پاراگراف خود، نویسندگان کانون مینویسند "در همین کتاب اقدس میرزا حسینعلی مینویسد: اگر کسی به دختری زنا کرد جریمه او نه مثقال طلاست"٠ امّا در کتاب اقدس این مطلب به این شکل آمده است:

قد حکم الله لکلّ زان و زانیه دیه مسلمه الی بیت العدل و هی تسعه مثاقیل من الذهب٠٠٠ و فی اﻻخری قّدر لهما عذاب مهین٠  

(یعنی براستی که خداوند برای هر مرد زناکار و هر زن زناکار جریمه مشخّصی حکم فرموده است که به بیت العدل پرداخت میگردد و آن ٩ مثقال طلاست٠٠٠و در عالم بعد برای هر دوی آنها عذاب دهشتناکی مقدّر شده است)٠ در اینجا مطلب بسیار جالب این است که کتاب اقدس در مورد مجازات زنای غیر محصن و غیر محصنه، یعنی دختر و پسری که ازدواج نکرده اند سخن میگوید، امّا نحوه سخن به این شکل است که "برای هر پسر زناکار و دختر زناکار" مجازات تعیین شده است٠ امّا در ترجمه نویسندگان کانون وصال این مطلب بشکل "اگر کسی به دختری زنا کرد جریمه او نه مثقال طلاست" آمده، یعنی مسئله زنا را چیزی میداند که مرد به دختری انجام می دهد و لذا جریمه  زنا را به مرد راجع میکند٠ امّا نه تنها ترجمه آنها هم لفظاً و هم از نظر معنا غلط است، بلکه این مطلب بیانگر طرز فکر ناخودآگاه نویسندگان کانون وصال است که در آن زن از هر گونه اختیار و انتخاب و انسانیّت و حقوقی محروم است و بالعکس مرد است که دست به نکاح میزند و یا زنا میکند یا طلاق میدهد و بالعکس زن بعنوان شیئی  بیجان و پذیرا همه اینها را میپذیرد٠ ولی آیه کتاب مستطاب اقدس بطور مساوی از پسر زناکار و دختر زنا کار صحبت کرده و هر دوی آنها را بطور مساوی مسئول دانسته و هر دوی آنها را مشمول مجازات نموده و هر دوی آنها را علاوه بر مجازات ظاهری در این دنیا مشمول مجازات دهشتناک اخروی می شمارد٠ خواننده تیز بین میتواند از همینجا تفاوت فرهنگی نویسندگان کانون وصال را با فرهنگ تساوی حقوق زن و مرد پیش بینی کند٠

 

امّا بزرگترین دروغ کانون وصال در پاراگراف مزبور مربوط به این مطلب است که نویسنگان مزبور از این مطلب که کتاب اقدس مجازات جریمه را صرفاً در مورد پسران و دختران که ازدواج نکرده اندذکر کرده و مجازات مرد ز ون مزدوجی را که مرتکب زنا شوند مشخّص نکرده است، اینگونه نتیجه میگیرد که در دیانت بهائی زنای محصن و محصنه هیچگونه مجازاتی ندارد و در نتیجه اشکالی هم ندارد٠

 

البتّه نویسندگان کانون بخوبی میدانند که دارند دروغ میگویند ولی سعی میکنند که با استفاده از نا آشنائی مردم ایران به آئین بهائی ایجاد سوء تفاهم نمایند٠ توضیح انکه در تعبیر فقهاء از فقه اسلامی فرض بر این است که همه قوانین و احکام توسّط خداوند برای آدمیان نازل شده است و به همین جهت قانون از جمله قانون جزائی چیزی نیست که توسّط مردم و بنحو دمکراتیک تعیین شود و وضع گردد، بلکه بالعکس قانون چیزی است که خدا آنرا وضع میکند و در کلام الهی موجود است، منتهی باید آنرا توسّط متخصّص و فقیه کشف نمود٠ بهمین علّت برای استفتاء در هر موردی باید به فقیه رجوع کرد و او با تخصّص خود استنباط می نماید که حکم خدا درمورد  آن مسئله چه میباشد٠

این طرز فکر منشاء بسیاری از دشواریهای فرهنگی و عقب افتادگی اجتماعی در تاریخ ممالک خاور میانه شده است٠ نه تنها به اتّکاء این طرز فکر بود که دیانت مقدّس اسلام با حکومت دموکراسی معارض و متناقض قلمداد گردید، بلکه به علاوه به همین خاطر بود که جزئیّات جوانب زندگی شخصی و نیز جزئیّات زندگی اجتماعی افراد در تحت سیطره کنترل فقها قرار گرفت و تاٌکید بر اصل تقلید عوام از فقها روحیّه استقلال فکری و سیاسی و اجتماعی را در میان مردم کاهش داده و روحیّه تبعیّت کورکورانه از علماء مذهبی را تشویق نمود٠

 

در آثار بهائی مفهوم قانون و از جمله قانون جزائی کاملاً متفاوت است٠ بدین ترتیب که در دیانت بهائی دیگر فقیه و عالم و آخوندی در کار نیست که استنباط و اجتهاد قانونی نماید٠ بالعکس در دیانت بهائی اصل این است که احکام الهی صرفاً کلیّاتی را بیان مینماید ولی جزئیّات را عامدانه و آگاهانه ناگفته میگذارد٠ بهمین ترتیب اگر چه در موارد بسیار معدودی، مجازاتی کلّی توسّط وحی الهی مشخّص شده است، امّا در اکثر موارد، مجازات جرمهای گوناگون عمداً معیّن نشده است٠ منتهی بخلاف فقه اسلامی این امر باین معنی نیست که دیگر مجازاتی برای آن جرم وجود ندارد٠ بالعکس اکثر قریب به اتّفاق مجازاتها در دیانت بهائی غیر منصوص است، باین معنی که تعیین مجازات بستگی به تصمیم دموکراتیک جامعه دارد، تا بنحوی دموکراتیک به وضع مجازات بپردازد٠ امّا علّت اینکه مجازات توسّط کتاب الهی مشخّص نشده است اینست که خود کتاب الهی توضیح میدهد که قوانین و مجازاتها در بسیاری موارد باید باقتضاء تکامل و تحوّل جامعه مورد تغییر و تجدید نظر قرار گیرد و لذا امکان وضع حکمی کلّی برای حدّ اقلّ هزار سال (دوران دیانت بهائی) امکان پذیر نیست٠ بنابراین بخاطر آنکه باید قانون با مقتضیّات تحوّل تاریخی و واقعیّات اجتماعی مطابقت داشته باشد، در نتیجه، کتاب اقدس معدودی از مجازاتها را مشخّص نموده و لی اکثر آنها را به تصمیم وتعیین بیت العدل محوّل فرموده است٠ امّا بیت العدل یک مؤسسه دموکراتیک است که با انتخاب آزادانه همه افراد انتخاب میگردد٠ در نتیجه مجازاتها توسّط بیت العدل وضع شده و توسّط بیت العدل عوض هم خواهد گردید٠ وسعت نظر کتاب اقدس در مورد قانون از جمله قانون جزائی به حدّی است که در تنگنای نظری و خفقان آمیز اندیشه کانون وصال قابل درک نمیباشد٠ بهمین علّت با قیاس به نفس، عدم ذکر مجازات زنای محصن و محصنه در کتاب اقدس را حمل بر عدم وجود مجازات در امر بهائی کرده اند با اینکه میدانند در دیانت بهائی چنین نیست٠ حال برای توضیح این مطلب به بیان حضرت بهاءالله اشاره میکنیم٠ دراین بیان حضرت بهاءالله توضیح میدهند که چرا در وضع احکام به کلیّاتی اکتفا فرموده و جزئیات را به تصمیم گیری دموکراتیک بیت العدل بر اساس شرایط زمان و مکان محوّل فرموده اند:

"امور ملّت معلّق است به رجال بیت العدل الهی٠ایشانند امناءالله بین عباده و مطالع اﻻمر فی بلاده٠ یاحزب الله، مربّی عالم عدل است، چه که دارای دو رکن است، مجازات و مکافات، و این دو رکن دو چشمه اند از برای حیات عالم٠ چونکه هر روز را امری و هر حین را حکمی مقتضی، لذا امور به وزرای بیت عدل راجع تا آنچه مصلحت وقت دانند معمول دارند"٠ (لوح بشارات)

 

بهمین ترتیب در رساله سؤال و جواب هنگامیکه در مورد مجازات و مقادیر حدّ زنا از حضرت بهاءالله سؤال شده، تعیین مقادیر حدّ را به بیت العدل راجع میفرمایند٠ بهمین جهت حضرت عبدالبهاء میفرمایند" امّا زانی محصن و محصنه حکمش راجع به بیت العدل است" ٠ (گنجینه حدود و احکام ص٢٠١ )

 

بنابراین، نظام قانونی و جزائی دیانت بهائی با نظم قانونی و جزائی ادیان گذشته تفاوتها ی عمده ای دارد٠ اولاً، در نظام قانونی و جزائی ادیان قبل، تخطّی از هر هنجار و قاعده اجتماعی جرم و جنایت علیه خداوند و در واقع تعدّی به "حقوق الله" تصوّر میشدو لذا مجازاتهای سرکوبگر و سنگینی در مورد آنها وجود داشت٠ امّا با پیشرفت بشر و تکامل جوامع وظهور اندیشه حقوق بشر، آدمی از مرحلهطفولیّت خویش خارج شده و لذا بسیاری از مسائلی که قبلاً جرم و جنایت تصوّر میگردید، دیگر امری خصوصی و وجدانی و وابسته به تصمیم فردی تلقّی میگردد٠ ثانیاً، مجازاتها تا حدّ امکان با جرم تطابق داشته و از مجازاتهائی که نیازمند قطع اعضاء بدن یا شکنجه انسان باشد جلوگیری میشود٠ این اصول زیر بنای مفهوم قانون و جزاء در آئین بهائی را تشکیل میدهد٠ بهمین جهت اولاً حکم ارتداد بطور کامل از صحنه جرم و جزاء خارج شده و اصولاً این واژه مطرود میگردد٠ در آئین اسلام، همه فقها اتفّاق نظر دارند که بر اساس احادیث گوناگون، کسی که مسلمان بوده و آنگاه تصمیم به تغییر دین دهد را باید کشت٠ به عبارت دیگر، نه اصل تحرّی حقیقت و نه اصل آزادی دین و عقیده و نه اصل آزادی سخن در تعبیر فقهاء از فقه اسلام وجود دارد و علّت این امر هم این است که آئین مقدّس اسلام متعلّق به دورانی از تکامل بشر میباشد که هنوز آدمی به مرحله رشد و بلوغ نرسیده است و به همین جهت اگر چه در برخی از آیات و احادیث از لزوم کاربرد خرد و تحقیق بعنوان مطلبی مطلوب سخن رفته است اما این مطلب بشکل اصل قانونی در نیامده و بالعکس کاربرد خرد و تحقیق قابل قبول است بشرط آنکه به اعتقاد به اسلام منجر شود و بالعکس، اگر تحقیق به نفی اعتقاد  به خدا و دین و یا اسلام منجر شود، باید محقّق را به قتل رساند٠ همین اصل اجبار و قهر در اصل جهاد نیز منعکس میگردد و در نتیجه هر وقت که مسلمانان قدرت یابند باید کشورهای غیر مسلمان را، که بآن دارالحرب میگویند، تصّرف کرده و حکومت اسلامی را بر ایشان تحمیل کنند، و در عین حال از غیر مسلمانانی که اهل کتاب بوده و حاضر به انقیاد به حکومت اسلامی بشوند، باید مالیات اضافی یا جزیّه تحمیل نمود و ایشان را از حقّ تبلیغ دیانت خود یا اجرای مناسک خود بصورت مرئی و مشهود ممانعت نمود٠ آشکار است که نه اصل تساوی حقوق انسانها و نه اصل آزادی عقیده و نه اصل آزادی سخن و فکر، هیچیک درتعبیر فقهاء از آئین مقدّس اسلام وجود ندارد و البتّه در آن زمان هم  جز این نوع نظام قانونی امکان پذیر نبود٠

 

ولی با ظهور دیانت بهائی، بشریّت وارد مرحله بلوغ خود میگردد و لذا تقدّس انسان، سرآغاز فلسفه قانونی بهائی است و در نتیجه هم اصل ارتداد لغو میگردد و هم اصل جهاد و هم اصل جزیّه و هم دیگر نابرابریهای حقوقی٠

 

علاوه بر اینکه حیطه  قانون و جزاء در امر بهائی محدود میگردد و بجای نفی حقوق بشر، نظام قانونی بهائی حافظ و حامی اصل حقوق ﻻینفکّ آدمیان میگردد، یک تفاوت دیگر نیز در این نظام الهی به وحی الهی محقّق میشود٠ بدین ترتیب که مجازاتهای سرکوبگر بشکل قطع اعضاء بدن و یا شکنجه ممنوع میگردد٠ بعنوان مثال حکم دزدی در آئین مقدّس اسلام مبتنی بر قطع دست در دفعه اوّل و قطع پا در دفعه دوّم است٠ آشکار است که قطع دست و پا نه با دزدی انطباق داشته و نه مسئله دزدی را حلّ میکند٠ دزدی باین علّت بد است که یک فرد بدون آنکه کار کند و تولید نماید، از حامل دسترنج دیگران استفاده کند٠ امّا با قطع دست و پای دزد تنها اتّفاقی که میافتد اینست که جامعه موظّف میگردد تا به آخر عمر دزد مخارج او را بپردازد، یعنی دزدی توسّط او را تداوم بخشد٠ امّا در این مرحله از تکامل بشر، رحمت الهی مستلزم آنستکه به دزد فرصت داده شود که اصلاح گردد و برای اینکار، هم حبس و هم تبعید معقول است، امّا قطع اعضاء بدن دیگر عملی نیست٠

 

حال وقت آنست که مسئله مجازات زنا در آئین بهائی را مستقیماً مورد بررسی قرار بدهیم٠

اوّلین نکته ای که باید بآن توجّه کرد تحریم مطلق زنا در آئین بهائی است٠ این امر بحدّی اهمیّت دارد که شارع بهائی در کتاب اقدس، در واقع پس از بحث در مورد عبادات (نماز و روزه)، اوّلین حکم خود را باین ترتیب بیان میفرماید:

          "قد حرّم علیکم القتل و الزنا ثمّ الغیبه والافتراء٠" ( براستی حرام شده است بر شما قتل و زنا و آنگاه غیبت و افتراء)

این اوّلین حکم قانونی حضرت بهاءالله در کتاب اقدس است که زنا و قتل را اوّلین محرّمات قرار فرموده و آنگاه بلافاصله از حرمت غیبت و افتراء سخن میفرمایند٠  در آیات گوناگون کتاب اقدس بحثی مفصّل در خصوص تقدّس اصل خانواده صورت میپذیرد و بدین جهت مسئله زنا از نظر جزائی نیز مورد بحث قرار میگیرد٠ در مورد زنای دختر و پسر حکم جزائی صادر شده است، امّا این حکم بهیچوجه جریمه نقدی نیست بلکه این جریمه نقدی وسیله ای است برای حکم اصلی و آن اینست که بفرموده حضرت عبدالبهاء "این جزا بجهت آنست تا رذیل و رسوای عالم گردد و محض تشهیر است و این رسوائی اعظم عقوبت است"  (گنجینه حدود و احکام – ص ٣٠١)٠ در عین حال چنانکه دیدیم، در کتاب اقدس تاٌکید میگردد که علاوه بر این مجازات دنیوی، مجازات دهشتناک اخروی نیز شامل حال زانی و زانیه میگردد٠

 

نظام قانونی بهائی در چارچوب نظام  اخلاقی و فرهنگی بهائی قابل فهم است٠ اصولاً راه اصلی مبارزه با جرم و جنایت در دیانت بهائی کشتن و حبس و آزار یعنی مجازات نیست، بلکه پیشگیری از وقوع جرم و جنایت است٠ بنابراین اگرچه مجازات ﻻزم است (همانطور که در بیانی که قبلاً از حضرت بهاءالله زیارت شد میفرمایند: "مربّی عالم عدل است چه که دارای دو رکن است، مجازات و مکافات")،  امّا مجازات تنها موقعی میتواند مؤثر باشد که در چارچوب یک فرهنگ متخلّق و پایبند ارزشهای اخلاقی و روحانی صورت پذیرد و الّا مجازاتهای سنگین و زندانهای طویل نیز قادر به جلوگیری از جرم و جنایت نخواهد بود٠ شیوع وحشتناک اعتیاد به مواد مخدّر در ایران فعلی علیرغم مجازاتهای سنگین، یکی از شواهد همین اصل میباشد٠ بهمین جهت بر خلاف اندیشه نویسندگان کانون وصال که مسئله جرم و جنایت را صرفاً در ارتباط با شدّت مجازات بررسی میکنند، عامل اصلی که در آئین بهائی تاٌکید میشود وجود عدالت اجتماعی در جامعه، تربیت اخلاقی و فرهنگی مردم و رواج فرهنگ تساوی حقوق، وداد و الفت و یگانگی و احترام به تقدّس همه انسانها و حقوق همگان میباشد٠ بالعکس نظام قانونی مبتنی بر انواع و اقسام تبعیضات حقوقی و فرهنگ تکفیر و تفسیق و دشنام و چماق یعنی فرهنگ کانون وصال شیراز است که سر چشمه همه نوع تعدّی و ظلم و جرم و جنایت در جامعه میگردد٠

 

بنابراین در جامعه بهائی بخاطر فرهنگ روحانی و اخلاقی آن، که نفس جرم بزرگترین مجازات برای فرد تلقّی میشود، است که رسوائی حاصل از تشهیر بزرگترین مجازات ممکن برای زنا میباشد٠ امّا با وجود آنکه مجازات زنا بسیار سنگین معیّن شده است، این مجازات مربوط به زنای غیر محصن و غیر محصنه است و در مورد زنای مرد و زنی که ازدواج کرده اند بسیار سنگین تر خواهد بود، امّا تعیین این مجازات را بخاطر ارتباط آن با دیگر نهادهای اجتماعی، از جمله خانواده و ازدواج، بر عهده جامعه گذارده اند که بصورتی دموکراتیک و مبتنی بر نیازها و شرایط اجتماعی، مجازات را بصورتی مقرر نمایند که هم بنحو مؤثر مانع و رادع این گناه گردد و هم آنکه با قوانین و مقتضیّات حقوق بشر تناقض نداشته باشد٠

 

در اینجا ﻻزم است که متذکّر شویم که در واقع همین مسئله زنا و مجازات آن بخوبی اثبات میکند که احکام آئین مقدّس اسلام دیگر با نیاز و شرایط و ساختار اجتماع وعلم و تمدّن سازگار نبوده و لذا بحکمت الهی وقت آن رسیده است که این قوانین عوض گردد٠ توضیح آنکه نه تنها مجازات سنگسار کردن مرد و زن زناکار امروزه دیگر امری عقلانی و منطبق با حقوق بشر نمیباشد، و اصولاً هم فرصتی برای اصلاح اخلاقی و جبران مافات به مرد و زن گناهکار نمیدهد، و چنین مجازاتی درس خشونت و توحّش و قساوت به ناظران و شرکت کنندگان در این عمل میدهد، امّا مسئله اینست که چگونه میتوان وقوع زنا را ثابت نمود و شیوه قانونی و قضائی برای اثبات زنا و یا اثبات تجاوز به عنف چه میباشد! قرآن کریم در این مورد حکمی کاملاً مشخّص و معیّن داده است که توسّط احادیث گوناگون و فقهاء صاحب نظر بتفصیل مورد بحث قرار گرفته است٠ خلاصه مطلب اینست که باید ۴ مرد شاهد عادل به چشم خود وقوع زنا را مشاهده کنند و این مشاهده باید مشاهده نفس عمل باشد که بقول فقهاء باید دخول آلت جنسی مرد را در درون آلت جنسی زن مانند دخول "میل در مکحله" به چشم خود ببینند و آنگاه شهادت به این مطلب دهند٠ بر طبق قرآن کریم، اگر کسی دیگری را متّهم به زنا و یا تجاوز جنسی کند ولی نتواند ۴ شاهد عادل مرد بیاورد، آنوقت او و هر شاهد دیگر (اگر کمتر از ۴ مرد باشند) را باید ٨٠ ضربه تازیانه زد٠

 

واضح است که این حکم به این معنی است که هرگز زنا اثبات نخواهد شد٠ تنها راه اثبات زنا اقرار متّهم است٠ بهمین ترتیب، اگر زنی مورد تجاوز جنسی قرار گیرد، بهیچوجه راهی برای قصاص متجاوز نیست، چون اگر آن زن بیگناه نتواند ۴ شاهد عادل که تجاوز را بچشم خود دیده اند حاضر نماید، آنوقت آن زن را باید دروغگو تلقّی نمود٠ امّا در عین حال، یک راه دیگر برای اثبات زنا محقّق است و آن اینکه زن حامله شود٠ بنابراین در این شرایط اگر زن توسّط مرد یا مردان بی شرفی به عنف مورد تجاوز قرار گرفته باشد، و آن زن حامله شود، این امر ثابت میکند که زن زنا کرده و لذا اگر مزدوج باشد باید سنگسار شود، در حالیکه متجاوزان هیچگونه دلیلی علیه آنها وجود نداشته و هر گونه اتّهامی بآنها دروغ قلمداد خواهد شد٠

 

امّا آئین مقدّس اسلام در زمانی ظاهر شد که هنوز علم بشر در مرحله طفولیّت بود٠ امروزه دنیا عوض شده است٠ بعنوان مثال، اگر زنی مورد تجاوز قرار گرفته باشد، از طریق بررسیDNA  براحتی میتوان بنحوی علمی متجاوز را مشخّص نمود و مورد مجازات قرار داد٠

علّت اینکه قرآن کریم راه اثبات زنا را صرفاً از طریق شهادت ۴ شاهد عادل مرد قرار داده و این امر را مشروط به تصمیم گیری دموکراتیک جامعه بر اساس تحوّل علم و دانش و شرایط اجتماعی و ساختاری ننموده این است که خداوند بخوبی آگاه بود که آئین اسلام قبل از آغاز قرن بیستم بانتها رسیده و احکامش توسّط شرع جدید خداوند نسخ خواهد گردید٠ در اینجا میبینیم که حکمت کتاب مستطاب اقدس که در نیمه قرن نوزدهم نازل میشود تا چه حد الهی و متعالی است٠ کتاب مستطاب اقدس جزئیّات مربوط به زنا را محوّل به بیت عدل میفرماید و فقط اصل حرام بودن زنا را مورد تاٌکید قرار میدهد٠ حتّی در زمان حضرت بهاءالله نیز آزمایش خون و  آزمایش DNA برای کشف علمی این مسئله وجود نداشت٠ امّا حضرت بهاءالله، بجای وضع یک روش انعطاف ناپذیر در مورد راه اثبات زنا، تاٌکید فرمودند که "چونکه هر روز را امری و هر حینی را حکمی مقتضی، لذا امور به وزرای بیت عدل راجع تا آنچه مصلحت وقت دانند معمول دارند"٠

آیا این وسعت نظر حکایت از آن نمیکند که این آئین، آئینی الهی و مبتنی بر وحی ربّانی است؟

در اینجا باید این مسئله را مطرح کرد که نویسندگان کانون وصال، کما فی السّابق، در حقیقت بدون آنکه بدانند، بر قرآن کریم اعتراض میکنند٠ در پاراگراف آکنده از دروغشان، این نویسندگان آئین بهائی را به این علّت مورد اعتراض قرار دادند که برای زنای محصن و محصنه، حکمی نیست٠ امّا این اعتراض ایشان در واقع اعتراض به آئین مقدّس اسلام است، به دو دلیل‌:

 

دلیل اوّل اینست که چنانکه دیدیم، اگرچه زنا در اسلام تحریم شده است، امّا راه اثبات زنا مشروط به محال است٠ بنا براین، بنا بر طبق استدلال کانون وصال، باید خدای نکرده بگوئیم که اسلام در واقع زنا را تشویق میکند زیرا مجازات زنا را معوّق به شرط محال کرده است٠

دلیل دوّم این است که بر خلاف تصوّر نویسندگان کانون وصال شیراز، قرآن کریم در مورد زنای محصن و محصنه حکمی ندارد٠ این تصوّر که حکم اسلام در مورد زنای محصن و محصنه سنگسار کردن است، صرفاً در احادیث بیان شده است و مطلقاً در قرآن کریم نیست٠ امّا در قرآن کریم آیات مربوط به زنا سه مطلب و سه حکم مختلف را بدست میدهند٠ در یک حکم، قرآن در سوره نساء، آیه ٢٠ بیان میکند که اگر زنی زنا کرد باید او را در خانه محبوس کرد تا بمیرد٠ البتّه در مورد مردی که زنا کند چنین حکمی وجود ندارد٠ در یک حکم قرآن کریم در سوره نساء آیه ٣١ فرمان میدهد که اگر دو نفر مرتکب فحشاء شدند، باید هر دو را آزار داد ولی اگر توبه کنند باید آنها را رها کرد.  سوّمین حکم قرآن، در سوره نور آیه ٢، اینست که باید زانی و زانیه را صد ضربه شلّاق زد٠ مفسّرین و فقهاء برآنند که این حکم سوّم ناسخ احکام گذشته است٠ به همچنین فقهاء بر آنند که این آیه حکم مربوط به زنای زن شوهر دار را (حبس در خانه اش تا بمیرد) که در سوره نساء آمده است نسخ کرده است، ولی در عین حال این مجازات صد تازیانه مربوط به زنای غیر محصن و محصنه تلقی شده است٠ حقیقت اینست که حکم قرآن کریم در مورد زنا اصلاً مشخّص نیست٠ اگر استدلال و تفسیر فقهاء را بپذیریم، در آنصورت حکم زن شوهر دار زانیه نسخ شده است، امّا بجای آن حکم دیگری در قرآن کریم نیامده است٠ امّا این حرف حرف عجیبی است٠ اگر حکم سوره نور، یعنی صد تازیانه، مربوط به زنای غیر محصن و غیر محصنه است در آنصورت این حکم نمیتواند ناسخ حکم سوره نساء باشد که زن شوهر دار را محکوم به حبس ابد کرده و در مورد مرد مزدوج زانی حکمی ندارد٠ اگر هم ناسخ آن تلقّی شود ( که این امر منطقی بنظر نمیرسد) در آنصورت مجازات زنای غیر محصن و غیر محصنه نسخ شده است بی آنکه قرآن کریم بجای آن حکمی بدست بدهد٠ حال باید گفت که چگونه میشود که قرآن کریم، بنا به استدلال کانون وصال شیراز، حکم در مورد زنای غیر محصن و غیر محصنه بدهد امّا در مورد زنای محصن و محصنه، که بقول نویسندگان کانون "که بدتر هم هست" حکمی نمیدهد؟ سؤال دیگر  آن است که چگونه میتوان یک حدیث ناسخ حکم قرآن باشد؟ یعنی قرآن کریم در مورد زنا حکم حبس ابد به زن  و یا حکم صد تازیانه به مرد و زن داده است و چگونه میشود که باستناد یک حدیث، که دستور سنگستار کردن زانی و زانیه را میدهد حکم قرآن را منسوخ حساب نمود؟

این مطلب جالب توجّه است که در سوره نور ذکر مستقیمی از اینکه صد تازیانه مختصّ به زنای غیر محصن و  غیرمحصنه است نمیباشد و تخصیص این حکم به این نوع زنا صرفاً بر اساس تفسیر آیات قرآن میباشد٠

در انتها، باید به ذکر نکته دیگر هم توجّه کنیم٠ نمیدانم چگونه نویسندگان کانون وصال بر آثار بهائی بخاطر حکم زنا اعتراض میکنند٠ این مطلب بسیار عجیب است٠ علّت این امر اینست که نویسندگان کانون وصال بنا به اعتقاد قاطعانه شان به اصول شیعه، هوادار سر سخت اصل صیغه یا متعه می باشند٠ بگذریم از این مطلب که اکثریّت مسلمانان جهان، کسانی نظیر نویسندگان کانون وصال را که دست به صیغه میزنند زانی دانسته و ایشان را مشمول حکم سنگسار کردن میدانند٠ شاید بهتر باشد قبل از حمله بر بهائیان، نویسندگان کانون اکثریّت مسلمانان را متعاقد کنند که حامیان زنا نمیباشند٠ امّا از این مطلب هم بگذریم٠ مسئله اینست که کسانی که رابطه جنسی هر زن و مردی را با خواندن یک جمله و تعیین "اجرت" زن و مدّت یک ارتباط جنسی حتی یک ساعته را امری اخلاقی و موافق عفت و عصمت میدانند، چگونه به خود اجازه میدهند که بدیگران در این مورد اعتراض کنند٠ بهتر است نویسندگان کانون در آئینه نظر افکنند تا آماج اعتراضاتشان را بچشم سر ببینند٠

 

۶- حکم تلطیف و معامله با حیوانات در بیان فارسی و عربی

مقاله "گزیده ای از تعالیم متعالی بهائیت" ، علاوه بر اعتراضاتی که قبلاً مورد بحث قرار گرفت دو اعتراض دیگر هم مطرح میکند٠ امّا این دو اعتراض را به دو مطلب از آثار حضرت باب، یعنی بیان فارسی و بیان عربی راجع میکند٠ حال بنوبت و باختصار به این دو اعتراض میپردازیم٠ اعتراض اوّل مربوط به مسئله تلطیف است:

بشنویم از دستور میزا علیمحمد در صفحه دویست و هشتاد و شش کتاب بیان فارسی که نظافت بدن را اینگونه تکلیف میکند که "میتوانید (در نسخه اولیّه: باید) هر فردی حد اکثر در هر دوازده یا چهارده روز یکبار موی کل بدن خود را که بگیرد و سپس تمام بدن را با حنا رنگ کند!" البتّه کل بدن شامل سر و صورت هم هست! ما که حرفی نزدیم، فقط خواهش میکنیم این دستور را اگر نمیخواهید عمل کنید به سایر ادیان هم نسبت ندهید٠ در اسلام اصلاً چنین دستوراتی نیست که موی همه بدن را بزنیم!

 

این بار نویسندگان کانون اسم کتاب و صفحه میدهند و نقل قول میکنند و این از جمله معجزات ایشان است، چرا که همانطور که دیدیم در همین مقاله یک یا دو صفحه ای، نویسندگان کانون به دروغ، جملات و کلماتی را به کتابهای بهائی نسبت دادند که مطلقاً در آثار بهائی وجود خارجی ندارد، و البتّه در آن موارد از ذکر نام کتاب و یا حدّ اقل شماره صفحه خودداری میکردند٠ امّا حالا مطمئن هستند که دیگر نباید به دروغ و افتراء بپردازند و واقعاً مطلبی قابل اعتراض پیدا کرده اند و لذا صفحه میدهند و نقل قول میکنند٠ امّا کسانی که عادت به دروغ دارند، نمیتوانند اعتیادشان به دروغ بافی را ترک کنندو بهمین جهت حتّی در اینجا نیز در نقل قول، دست به چند تحریف و اشتباه میزنند٠ قبل از بررسی حکم حضرت باب، بهتر است چند تحریف نویسندگان را ذکر نمائیم:

 

اولاً نوسیندگان با کمال وقاحت جمله ای را که مینویسند، بعنوان عین بیان حضرت باب قلمداد میکنند، حال آنکه نه در شکل عربی و نه در شکل فارسی آن چنین نیست٠ در واقع نویسندگان مفهوم را بیان میکنند ولی تظاهر میکنند که عین بیان را نقل کرده اند٠ ثانیاً بخاطر یا بیسوادی و یا عادت به دروغ گوئی، مفهوم را هم غلط میگویند٠ بر طبق نویسندگان، حضرت باب فرموده است "میتوانید (در نسخه اولیّه: باید) هر فردی حد اکثر در هر دوازده  یا چهارده روز یکبار موی کل بدن خود را که بگیرد و سپس تمام بدن را با حنا رنگ کند!"٠ در حالیکه در بیان حضرت باب مطلقاً ذکری از دوازده روز نیست، بلکه صحبت از هشت روز شده است٠ ثالثاً، ابداً در بیان بهیچوجه این مطلب که باید موی بدن را گرفت "و سپس تمام بدن را با حنا رنگ کند" وجود ندارد و بالعکس اجازه استعمال حنا نیز داده شده است٠رابعاً، نویسندگان کانون مجدّداً نشان میدهند که یک جمله فارسی درست نمیتوانند بنویسند٠ جمله ای که آنها بغلط بعنوان عین بیان حضرت باب و یا عین ترجمه آن نسبت میدهند، دارای دو غلط عمده گرامری است٠ یکی اینکه میگویند "میتوانید هر فردی" و حال اینکه منظورشان این است که "میتواند هر فردی"، و دوّم اینکه واژه که در جمله اضافی است و باید حذف شود٠ خامساً نویسندگان در نقل بیان حضرت باب پرانتز باز کرده و مینویسند (در نسخه اولیّه: باید) و منظورشان این است که این توهّم را بوجود بیاورند که در چاپ اوّل کتاب بیان فارسی، لغت `باید` آمده  و در حالیکه در چاپ دوّم، لغت `میتوانید` آمده است٠ تمام این قضیّه دروغ است و اصولاً آنچه که میگویند ترجمه عربی است٠

 

قبل از بحث در مورد حکم حضرت باب، باید به یک دروغ عمده دیگر نویسندگان کانون وصال اشاره کینم٠ بار دیگر همانند بحث مغلوط ایشان در مورد تحریم استعمال دارو، نویسندگان کانون علیرغم آنکه میدانند احکام بیان توسّط احکام کتاب اقدس نسخ شده است و برای بهائیان قابل عمل نیست، با این وصف بخاطر غرض و عناد و حقیقت ستیزی خویش دست به تحریف زده و در اینجا عکس حرف خود را میزنند و چنین تظاهر میکنند که این حکم بیان، حکم بهائی است و لذا با طنز مخصوص خود  مینویسند  "ما که حرفی نزدیم، فقط خواهش میکنیم این دستور را اگر نمیخواهید عمل کنید به سایر ادیان هم نسبت ندهید٠ در اسلام چنین دستوری نیست که موی همه بدن را بزنیم"٠

این سخن نویسندگان آکنده از غلط است٠ اولاً این حکم حکم بهائی نیست که بخواهد دستوری باشد که بهائیان بدان عمل کنند٠ ثانیاً این حکم براستی حکم سایر ادیان است، چرا که حکم بابی است و دیانت بابی دیانتی غیر دیانت بهائی است٠ احکام حضرت باب همه منسوخند مگر آنکه در کتاب اقدس و دیگر آثار بهائی تائید و تکرار شوند٠ حتّی اگر حرف کانون وصال درست هم باشد – که چنانکه خواهیم دید چنین نیست – در آنصورت باید گفت که کتاب اقدس که تراشیدن  موی سر از ته را نهی فرموده چه که موی سر را زینت سر معیّن میفرماید: (لا تحلقوا رؤسکم قد زینهاالله بالشعر) و بهیچوجه هم از زدودن موی بدن و یا استعمال حنا سخنی نگفته است، حکم دیانت قبل را نسخ کرده است٠ البتّه نویسندگان کانون میتوانستند حقیقت را بگویند و چنین استناد کنند که با آنکه این حکم بیان توسّط اقدس نسخ شده است و دیگر حکم بهائی نیست امّا ذکر آن در بیان مسئله ای عجیب است٠ امّا نویسندگان کانون نمیتوانند راستگو باشند چرا که پرده بغض و عناد و تعصّب جلوی چشمان آنها را گرفته است٠

 

حال وقت آنست که به حکم بیان رجوع کنیم٠ حقیقت امر اینست که نویسندگان کانون وصال صد در صد غلط میگویند و کلّ مسئله را غلط فهمیده اند٠ علاوه بر غلطهای قبلی که ذکر شد این نویسندگان در ذکر حکم بیان فارسی دو غلط عمده میگویند: اوّل اینکه گرفتن موی بدن در بیان فارسی امری اختیاری است و نه اجباری بلکه اجازه آن داده شده است و عین این مطلب در مورد اجازه استعمال حنا صادق است٠ دوّم آنکه منظور از کلّ بدن نه سر و صورت است و نه دست و پا، بلکه صرفاً به بالا و پائین ناحیه شکم مربوط میگردد٠ بگذارید هر دو مورد را بررسی کنیم٠

 

اینکه زدودن موی بدن شامل سر و صورت نیست،سه٣ صفحه بعد در همان کتاب، یعنی در باب هشتم از واحد هشتم بیان فارسی تصریح میشود٠ در اینجا حضرت باب حکم میفرمایند که در مورد پسران اجازه میدهند که موی سر را اصلاح کنند و ریش خود را بتراشند، بخاطر اینکه هر دو قویتر شوند و در نتیجه باحسن وجه ظاهر شوند٠ واضح است که در حالت عادّی باید بر طبق حکم بیان نه موی سر را از ته زد و نه ریش را کاملاً تراشید، بلکه باید هر دو در کمال حسن ظاهر باشند٠ البتّه لازم به توضیح است که این حکم حضرت باب نیز در آثار حضرت بهاءالله نسخ میشود، بدین معنی که بحکم حضرت بهاءالله  مسئله ریش کاملاً باختیار خود مردم سپرده شده است و حکمی در مورد داشتن و یا نداشتن ریش در امر بهائی وجود ندارد و صرفاً این مسئله تصمیمی شخصی است٠ البتّه در اسلام در این موارداحکام مفصّلی وجود دارد که با ظهور دیانت بهائی همگی نقض میشود  و مسئله ریش گذاردن  بهمراه بسیاری دیگر از مسائل امری شخصی و خصوصی میشود و دیانت در مورد آن دخالت نمیکند٠ عین بیان حضرت باب اینست:

          "ملخّص این باب آنکه اذن داده شده تبعیض شعر راٌس و اخذ آن از وجه لاجل قوّت آن که بصورت حسن ظاهر شود"٠  این حکم در پی حکم تلطیف آمده است معلوم میشود که از نظر حضرت باب موی سر و ریش را نباید زدود٠

 

امّا اینکه دست و پا را هم حضرت باب از حکم زدودن مو مستثنی می کنند در همان حکم تلطیف و در همان صفحه ٢٨۶ آمده است٠ نمیدانم نویسندگان کانون وصال چگونه است که یک قسمت صفحه را نقل میکنند و قسمت دیگر همان صفحه را که غلط بودن حرف آنها را ثابت میکند ذکر نمی نمایند٠ در این بیان حضرت باب توضیح میفرمایند که زدودن موی دست و پا اصولاً محبوب نیست و صرفاً در صورتی که رسم و عادت فرهنگی یک قوم باشد اجازه این امر داده شده است٠ عین بیان حضرت باب این است: " و بر یدین و رجلین اگر دأٌب نبوده باشد محبوب نبوده از برای او

 

اکنون می بینیم که حکم حضرت باب اصولاً حکم نظافت بدن است و این نظافت بطور کلّی واجب است، امّا در مورد زدودن موی بدن – باستثناء سر و صورت و دست و پا – حضرت باب این کار را نه واجب دانسته اند و نه ممنوع کرده اند، بلکه اجازه این کار را داده اند و در صورتیکه افراد قادر به استحمام مکرّر نباشند، آنرا سودمند میدانند٠ در مورد حنا نیز استفاده از حنا یا مواد مشابه آنرا برای اینکه نقشهای زیبائی را بر روی بدن تصویر کنند اجازه داده اند٠ و لذا از آن به شکل "ما یتجمّل به المرء" یعنی آنچه که باعث زیبائی فرد شود سخن میفرمایند٠ امّا همانطور که ذکر شد همه این احکام چیزی است که اجازه آن داده شده است٠ لذا عنوان این باب این است "فی اذن التلطیف" یعنی در مورد اجازه تلطیف و آنگاه موارد این تلطیف بیان شده است٠ و پس از ذکر حکم به عربی همان حکم را بفارسی بدینصورت بین میکنند: "ملخص این باب آنکه در بیان اذن داده شده به تلطیف و تنظیف با علی ما یمکن در امکان و اگر در ۴ روز یک مرتبه اخذ اظفار و شعر و ما یتجملّ به المرء نماید محبوب بوده عندالله و هست و تطهیر البسه و تلطیف آن هرچه اقرب تر شود اقرب بتلطیف بوده و هست و حنا اذن داده شده

 

بر طبق حکم حضرت باب حدّ اقلّ هر ۴ روز و حدّ اکثر هر ٨ یا ١۴ روز، اجازه تلطیف داده شده است، و این امر شامل اجازه کوتاه کردن ناخن و زدودن موی بدن ( باستثناء سر و صورت و دست و پا) و تجمیل بدن و تطهیر لباس میباشد٠ در همین صفحهء بیان حضرت باب حکم میفرمایند که بخاطر تجمیل و تلطیف "سزاوار است عبد که نظر نماید در مرآت و شاهد شود خلق خود را  و شاکر شود محبوب خود را بر حسن حسن خود و الّا استغفار کند محبوب خود را که کلّ کینونیّات در فطرت اولیّه باحسن جمال خلق شده و اگر حجابی بهم نرساند از ظهور آن، بر صورت خلق کینونیّت مصوّر میگردد" ٠

 

این بیان بسیار زیبا و پیچیده و شکوهمند خارج از حدّ ادراک نویسندگان کانون وصال است و به همین جهت از ذکر آن در مورد این بحث خودداری کرده اند٠ اگر چه بیان حضرت باب قدری پیچیده است امّا توضیح مختصری داده میشود تا عظمت و عمق این کلام الهی را متوّجه گردیم٠

 

اولاً حضرت باب بخاطر تاٌکید بر اصل زیبائی و تجمیل، به مؤمنان خود توصیّه می فرمایند که هر روز جلوی آئینه رفته و در جهت تجمیل خود بکوشند٠ ثانیاً حضرت باب توضیح می دهند که همه انسانها بر اساس فطرت و خلق اولیّه خود زیبا می باشند و زیبائی امری فطری و همگانی است٠ در نتیجه یک فرد بابی باید در جلوی آئینه برود تا زیبائی خود را که ودیعه الهی و فطرت ربّانی است مشاهده کند و خود را بعنوان خلق خالقی کامل که زیبائی و جمال مطلق است و لذا مخلوقش هم زیبا خلق شده است ببیند و در نتیجه خویشتن را آئینه جمال الهی  ملاحظه کند و به سپاس خدا مشغول شود٠ آنگاه حضرت باب توضیح می فرمایند که اگر یک انسان در آئینه چیزی غیر از زیبائی مشاهده کرد، این امر بیانگر این واقعیّت است که خود را بصورت راستین و فطری خود ملاحظه نکرده است و لذا بخاطر تعدّی از ارزشهای روحانی است که حجاب و پرده ای میان چشمان او و حقیقت کینونیّت فطری وی حائل شده است که باعث میگردد امری خلاف زیبائی را در آئینه ببیند٠ بنابر این اگر چنین باشد، باید بکوشد تا حجاب را بر طرف کند یعنی با آگاهی از زیبائی راستین خود در جهت ارزشهای روحانی و اخلاقی حرکت نماید و قوای وجود خود را بالفعل ظاهر نماید تا آنکه جز زیبائی در آئینه نبیند٠ ﻻزم بتذکّر نیست که چنین طرز فکری باعث میشود که آدمیان بجای نفرت از خویشتن خود را آئینه جمال الهی ببینند و بجای رفتار مبتنی بر خود شیفتگی در جهت ارزشهای روحانی حرکت نمایند، و بجای نا امیدی از زندگی، همه وجود خود را انعکاس اسماء و صفات الهی دانسته به همه چیز بچشم تقدّس و جمال نگاه کرده و با همه چیز به نحوی اخلاقی معامله نمایند٠ پس باید گفت که اگر نویسندگان کانون وصال از تنگناهای تحریف و مسخ خویش فراتر میرفتند و به `فلسفه و کلیّت  حکم حضرت باب، یعنی اصل لطافت و تلطیف و تجمیل، نگاه میکردند آنگاه متوجّه میشدند که از نظر حضرت باب اصل تلطیف واسطه میان مادّیات و روحانیات است و وسیله ای است که عالم مادّی را با حقائق روحانی پیوند داده و ملک را آئینه ملکوت مینماید٠

 

در اینصورت باید گفت که اگر چه جزئیات حکم حضرت باب در کتاب اقدس منسوخ است، امّا فلسفه و روح آن تعلیم مورد تائید امر بهائی نیز میباشد و این فلسفه تلطیف براستی دریچه ای نوین و بدیع و شکوهمند به تمدّنی خلّاق  و زیبا و پر بار میباشد٠

 

حال وقت آن رسیده است که به اعتراض دیگر نوسیندگان کانون وصال به حضرت باب اشاره کنیم٠ در همان مقاله نوشته اند:

وقتی صفحه چهل و نه کتاب مقدّس بیان (عربی) نوشته علیمحمد باب را میخواندم به این آیات مقدّس و متعالی برخورد کردم که باعث بهت و حیرت من از اوج مفاهیم متعالی در آیات این کتاب مقدّس بود: "سوار گاو نشوید و شیر خر نخورید"٠٠٠"تخم مرغ را قبل از پختن به جائی نزنید که میشکند و ضایع میشود٠ ما تخم مرغ را روزی نقطه اولی قرار دادیم، شاید شما شکر کنید٠" !! قطعاً این آیات متعالی که نشانه اعجاز در کتاب بیان عربی میباشد کلام خدا است و کلّ نیازهای جامعه متمدّن جهانی را بر طرف نموده است!!

 

در اینجا نیز با اینکه معجزه شده و نویسندگان کانون به ذکر نام کتاب و صفحه پرداخته و به نقل قول میپردازند، امّا با این وصف باز غلط نقل قول میکنند٠ آنچنانکه ایشان نقل قول کرده اند بلافاصله پس از "سوار گاو نشوید" جمله "و شیر خر نخورید" آمده است٠ امّا البتّه این نادرست است٠ نوسیندگان غیر علمی پس از ذکر ناتمام حکم حضرت باب، باز به دروغگوئی خود ادامه میدهند و مینویسند "قطعاً این آیات متعالی که نشانه اعجاز در کتاب بیان عربی میباشد کلام خدا است و کلّ نیازهای جامعه متمدّن جهانی را بر طرف نموده است"٠ در اینجا علاوه بر بد دهانی نویسندگان – چیزی که مشترک میان ایشان و دشمنان همه پیامبران گذشته بوده است و به همین جهت اعراب عربستان هم بجای دیدن اعجاز در آیات قرآن از حضرت محمّد بعنوان شاعر دیوانه و از آیات قرآنی بعنوان اساطیر اولّین سخن میگفتند و حال هم نریسندگان کانون وصال بازگشت همان اعراب میباشند – ایشان دو سفسطه میکنند٠ اوّل آنکه باز چنین وانمود میکنند که این احکام بهائی است، حال آنکه اینها احکام بیان است ولذا بهائیان اعتقاد ندارند که احکام حضرت باب "کلّ نیازهای جامعه متمدّن جهانی را بر طرف نموده است"٠ و اصولاً چنانکه در بحث اوّل خود در مورد حکم استعمال دارو در بیان دیدیم، احکام حضرت اعلی از ابتدا صرفاً جنبه سمبلیک داشته و برای اجراء نبوده است، چرا که موعود بیان چند سال پس از نزول احکام بیان ظاهر گردیده و آنگاه احکام بیان منسوخ شده است٠ سفسطه دوّم کانون وصال در این است که یک یا دو جمله از کتاب بیان را گرفته و بدون توجّه به معنای آن و تمامیّت  جهان بینی و احکام آن، صحبت از این میکند که این یک یا دو جمله حلّال مشکلات دنیا نیست و آنرا مورد تمسخر قرار میدهد٠ حال باید دید که اگر کسی بخواهد همین کار را در مورد قرآن کریم و یا احادیث اسلامی انجام دهد به چه نتیجه ای میرسد٠ مثلاً قرآن کریم مکرراً حکم میکند که از نوشیدن خون خودداری کنید و دستور میدهد که از در خانه وارد خانه شوید و یا آنکه از حرکات اجرام سماوی و ستارگان در ارتباط با جن سخن میگوید و یا اصل خلقت را را چند هزار سال قبل واز طریق قصّه آدم و حوّا بیان میکند و یا آنکه از زمین و آسمان و طبقات سبعه سخن میگوید٠ حال آیا میتوان گفت که این احکام و مفاهیم کلّ نیازهای جامعه متمدّن  جهانی را بر طرف نموده است؟ جالب است که نویسندگانی که عرفان و تمدّن را در آداب بول و غایط و مستراح رفتن و ذکر لازم برای بستن چشم شیطان در هنگام توالت و هزاران جزئیات مربوط به نجاسات و مطّهرات دانسته و از ضرورت تمکین جنسی زن به مرد در هر حال حتّی در پشت شتر سخن گفته و کتابها در مورد آداب زناشوئی نوشته و به نقل احادیثی میپردازند که حتّی ذکرش هم خلاف ادب است، حال این اشخاص به تمسخر حکم حرمت نوشیدن شیر خر و یا سواری بر گاو میپردازند٠ سؤال این است که آیا این مطلب را باین علّت مسخره میدانند که امر بدیهی است؟ اگر چنین است چرا حرمت نوشیدن خون را به باد تمسخر  نمیگیرند و چرا در فقه شان اکثر مباحث مباحثی است بدیهی و آداب خلا و نظافت و نجاست و غیره؟

 

حال به حکم حضرت باب بر میگردیم٠ حکم حضرت باب بدین ترتیب است که باید به حیوانات ظلم ننمود و لذا هر حیوانی را باید به مقتضای طاقت و توانائی او مورد استفاده قرار داد و باید از سؤ رفتار و سؤ استفاده در مورد حیوانات اجتناب کرد، بهمین علّت مثال بدیهی گاو و خر را میزنند که مکرراً مورد استفاده آن زمان قرار میگرفته است٠ با ذکر اینکه کاری که گاو  برای آن مناسب است در مورد خر مناسب نیست و بالعکس آنچه که برای خر مناسب است نباید در مورد گاو بکار رود، و حضرت باب با استفاده از یک مثال ساده یک اصل کلّی را در مورد استفاده از حیوانات و رفتار با ایشان بیان می فرمایند ٠ این امر برای آنست که حکم کلّی خود را توضیح بدهند یعنی آنکه نه باید سبب ظلم به حیوانات شد و نه سبب حزن انسان گردید٠ بهمین علّت در این بیان، هم سواری بر گاو و هم گذاردن بار بر پشت گاو  را نهی میفرمایند و آنگاه بالعکس حکم میفرمایند که در مورد حمار نباید شیر او را نوشید و صرفا کمتر از طاقت او بر پشتش بار گذارد٠ آنگاه حکم میفرمایند که هیچ حیوانی را نباید سوار شد مگر آنکه از لگام و رکاب استفاده شود و آنگاه نهی میفرمایند سواری بر حیوانی را که راکب نتواند تعادل خود را در حین سواری حفظ نماید٠ بعلاوه، سواری بر کشتی را نیز مورد بحث قرار میدهند و از مجادله و منازعه مسافران حجّ انتقاد میفرمایند و ضرورت کمک به فقراء را در سفر کشتی بتوسّط متموّلین و مقتدرین مؤکّد میسازند و از لزوم نظافت و تطهیر در سفر کشتی سخن میگویند و بخاطر مشکلات و دشواریهای سفر کشتی در آن زمان یعنی در نیمه قرن ١٩ میلادی سفر کشتی را تا حدّ امکان تحذیر میفرمایند تا انسانها محزون نشوند٠ و در ارتباط با این آداب سفر است که حضرت باب از لزوم حفظ تخم مرغ که غذای اصلی حضرت باب  در زمان  زندانی ایشان در وسط کوههای آذربایجان بود سخن میگویند و لزوم رعایت بهداشت در مورد تغذیه را مؤکّد میسازند٠ در آنزمان بسیاری از تخم مرغ ها بخاطر عدم مراقبت شکست خورده و ترک برداشته  و لذا به جذب میکروب و خراب شدن غذا و بیماری می انجامید٠ خداوند با نسبت دادن یک ماده غذایی یعنی تخم مرغ به پیامبر خود ضرورت احترام به نعمتهای خدا و طبیعت را متذکر میشود.

 

اکنون که تمامی بحث حضرت باب مطرح گردید، خواننده میفهمد که منع سواری  و بار گذاری برگاو ولی جواز نوشیدن شیر آن و بالعکس منع نوشیدن شیر حمار، ولی جواز سواری و بارگذاری بر آن، امّا کمتر از  حدّ طاقتش، مثالی از یک حکم کلّی است و آن ضرورت احترام به حیوانات و مراعات عدالت در ارتباط با همه هستی است٠ در اینجا باید اصل کلّی را قدری توضیح داد٠ از نظر حضرت باب، همه چیز و همه کس دارای حقوق خدادادی است٠ این فقط انسان نیست که دارای حقّ است، بلکه همه حیوانات و همه اشیاء نیز دارای حقوق خود میباشند٠ علّت این مطلب فلسفه شکوهمند حضرت باب است که حقیقت هستی را تجلّی اسماء و صفات الهی  در دل اشیاء مییابد و بدین جهت همه هستی از نظر حضرت باب، عزیز و مقدّس و ارزشمند است وباید با آن با احترام و عدالت معامله کرد٠ این مطلب به شکل سه اصل در آثار حضرت باب ظاهر میشود٠ اوّل آنکه بفرموده حضرت باب همه چیز دارای بهشت خودش است٠ و بهشت هر چیز رسیدن بکمال بالقوّه آنست٠ در نتیجه، انسان بنا بر حکم بیان، وظیفه دارد که در مورد همه اشیاء بکوشد تا اشیاء به بهشت خود نائل شوند، یعنی به کمال بالقوّه خود برسند٠ اصل دوّم اینست که آدمی باید در ارتباط با هر چه که انجام میدهد حدّ اکثر تلطیف و تجمیل و تکمیل را مراعات نماید، یعنی در ارتباط با هر کاری آن کار را به بهترین و کاملترین وجه ممکن که در توان شخص باشد انجام دهد٠ اصل سوّم این است که آدمی باید از محزون ساختن انسان و نیز حیوان مطلقاً خودداری کرده و بالعکس کاری کند که باعث شادی و بهجت موجودات شود٠

 

حال میتوانیم ببینیم که اصول مذکور توسّط حضرت باب براستی اعجاز الهی بوده و کلید حلّ تمامی مشکلات دنیای متمدّن جهان را بدست میدهد٠ احکام جزئی حضرت با در مورد ترحّم بر حیوانات و رعایت بهداشت و زیبائی و لطافت در مورد همه چیز از جمله مواد غذائی، انعکاس و سمبلی از آن اصول کلّی است٠ بی جهت نیست که در سر آغاز آن فصل، حضرت باب، حکم نجاست سگ و همه دیگر حیوانات را نسخ فرموده و در عین تذکّر ضرورت حکم نظافت و لطافت در همهء احوال طلیعهء فرهنگی را بنا مینهند که آزار و نفرت به حیوانات مظلوم بی زبان جای خود را به فرهنگ محبّت و وداد و ترحّم و لطف میسپارد٠ لازم به تذکّر نیست که فرهنگ خشونت انسان نسبت به انسان تا حدّ زیادی از فرهنگ خشونت انسان به حیوان متٌاثر میباشد و لذا تحقّق یک فرهنگ مبتنی  بر وحدت عالم انسانی و صلح عمومی و دموکراسی سیاسی و عدالت اجتماعی و آزادی عقیده و بیان و شکیبائی و تسامح مذهبی و تساوی حقوق زن و مرد و نیز نفی نظام برده داری و الغاء تبعیض حقوقی علیه زن و غیر مؤمن و همچنین لغو حکم ارتداد و نجاست اقوام و مذاهب دیگر مستلزم رویکرد بدیعی است که بر طبق آن احترام به همه اشیاء و عدالت و عطوفت به حیوانات عاملی اساسی در جهان بینی و نظام فرهنگی آدمیان باشد٠ آثار حضرت باب شالوده چنین بینشی را بنیان نهاد و آثار حضرت بهاءالله با تاٌکید بر اصل وحدت عالم انسانی، ساختار این مدنیّت بدیع جهان شمول را بنا گذارد٠

 

در پایان، عین بیانات حضرت باب در کتاب بیان عربی را نقل میکنیم:

 

قل الاول فلا تحترزن عن الکلب و غیره و ان یمسکم شعر رطب منه الا و انتم تحبون ان تنظفون ٠٠٠ ﻻترکبّن البقر وﻻ تحملّن علیه من شئی ان انتم بالله و آیاته مؤمنون و ﻻ تشربن لبن الحمیر وﻻ تحملّن علیه و ﻻ علی حیوان غیره، الّا علی دون طاقته، ما قد کتب الله علیکم، لعلّکم تتّقون٠ و ﻻ ترکبن الحیوان الّا و انتم باللجام والرکاب لترکبون و ﻻ ترکبّن ما ﻻ تستطیعن ان تحفظنّ انفسکم علیه فان الله قد انهیکم عن ذلک نهیاً عظیما٠ و ﻻ تضربنّ البیضه علی شئی یضیع ما فیه قبل ان یطبخ هذا ما قد جعل الله رزق نقطه الاولی فی ایّام القیمه من عنده لعلّکم تشکرون٠٠٠ و ﻻ ترکبن الفلک الّا و انتم علی قدر قدرکم تملکون و ﻻ تجادلّن فیه و ﻻ تنازعنّ و انتم علی منتهی الروح و الریحان بعضکم ببعض تسلکون٠ کتب علی الذینهم اولی الامر فی الفلک ان یقدّمون علی انفسهم من فیه من الّذینهم فیه راکبون حین ما یضطربن من فی الفلک  ٠٠٠ ولتجعلن مکان طهرکم فی مقعد لم یکن علی مقعد یخاف من یدخل فیه٠٠٠

( مضمون فارسی آن چنین است:

بگو در باب اول: از سگ وحیوانات دیگراحتراز مکنید حتی اگر موی خیس آن نیز شما را لمس کند مگر بجهت میل به حفظ نظافت…  نه خودتان سوار گاو شوید و نه هیچ باری بر آن گذارید، اگر که بخدا و آیات او ایمان دارید٠ همینطور شیر حمار برای نوشیدن شما نیست، در عین حال بار گذاری بر آن، و نیز  برهر حیوان دیگر٠ باید در حدّ کمتر از طاقت او صورت پذیرد، چنانکه خداوند حکم کرده است شاید که شما بترسید٠ و سوار هیچ حیوانی نشوید مگر آنکه با لگام ورکاب سواری کنید، و هر حیوانی را که نتوانید بر پشت آن تعادل خود را حفظ نمائید سوار مشوید٠ خدوند این مطلب را نهی شدید فرموده است٠ و تخم مرغ را از برخورد با اشیاء دیگر حفظ کنید چرا که قبل از طبخ آن موادش خراب میگردد٠ این چیزی است که خداوند رزق نقطه اولی در ایّام قیامت به حکم خود قرار داده است تا شاید شما سپاسگزار باشید٠٠٠ و سوار بر کشتی نشوید مگر آنکه بقدر اندازه خود جای کافی داشته باشید و در حین سفر کشتی، از مجادله و منازعه خودداری کنید و در منتهای روح و ریحان با یکدیگر سلوک نمائید٠ واجب است بر مسئوﻻن و صاحبان کشتی که در هنگام اضطراب ساکنان، دیگران را بر خود مقدّم دارند ٠٠٠و مکان تطهیر را در جائی قرار دهید که کسی که وارد آن میشود وحشت نکند٠٠٠)

 

در پایان باید گفت که هدف نویسندگان کانون وصال شیراز اینست که با دروغ بافی و مسخ حقیقت مردم هوشمند ایران را از تحقیق مستقلانه در مورد دیانت نوین ایرانی بترسانند و حق ایرانیان را در مورد آزادی سخن و عقیده پایمال نمایند. ولی مردم ایران فریب اینگونه توهین و خشونت را نخواهند خورد. به امید تجلی انصاف.

Comments are closed.