کاویان صادق زاده میلانی
از جملهء اتهامات پا برجایی که نویسندگان بهائی ستیز در سالهای پس از انقلاب اسلامی به عناوین مختلف مطرح کرده اند مسالهء بهائی بودن امیر عباس هویدا نخست وزیر سابق ایران است. این بررسی کوتاه کوششی در نقد تاریخی این نظراست. شواهد تاریخی گویای این واقعیت است که هویدا در هیچ مرحله ای از زندگی خود بهائی نبوده است و هیچ سند تاریخی گرایش و حمایت او را از دیانت بهائی و بهائیان نشان نمی دهد. برعکس، بررسی بیطرفانه اسناد موجود ثابت می کند که هویدا برای نیل به اهداف سیاسی خود در مواقع مقتضی لطمه و زیان به بهائیان وارد می ساخته است. اتهام “سیاسی” بهائی بودن هویدا از سوی بهائی ستیزان بیانگر این مساله است که اینان خواسته اند بحث را از حوزهء مذهبی-فلسفی خارج کرده و با وارد کردن اتهامات سیاسی بر جامعهء بهائی از آب گل آلود ماهی بگیرند.
البته در تاریخ ایران پیشینه دارد که وزیران یا صدراعظم ها پس از آنکه مورد غضب شاه قرار می گرفتند و پیرو سقوط از قدرت به دلائل سیاسی (مثل توطئه بر علیه حکومت) توجیهی مذهبی برای غضب ولی نعمت پیشین بافته و ارائه می شد. نمونه های تاریخی بسیارند و من به ارائه چند نمونه بسنده می کنم. مرد برجسته ای چون رشیدالدین فضل الله وزیر کاردان و با تدبیر اولجایتو از طائفهء ایلخانان را در نظر بگیریم. پس از مرگ اولجایتو (در ۱۳۱۶م.) و به سلطنت رسیدن پسرش ابوسعید کم کم طالع بخت رشیدالدین افول کرد و از صدارت برکنار شد. غضب پادشاه در نهایت موجب اتهام “توطئه بر علیه حکومت ” و اعدام رشیدالدین فضل الله شد. بعدا سر او را در خیابانهای تبریز گرداندند در حالی که مردم فریاد می زدند “این سر آن یهودی است که کفران نعمت خدا را کرده است، لعنه الله علیه!”[i] حتی خواجه نظام الملک وزیر مقتدر و توانا وقتی متهم به <<رافضی>> بودن می شود برای پیش گیری از اینکه خبر قضیه اتهام مذهبی به گوش شاه برسد مجبور می شود ۳۰۰۰۰ دینارحق السکوت بپردازد تا جان سالم به در ببرد.[ii] آشکار است که در تاریخ ایران اتهام مذهبی بستن به دشمن سیاسی (و در این مورد وزیران) چیز تازه ای نیست ولی آنچه در مورد مسالهء امیر عباس هویدا و اتهام بهائی بودن وی ابتکار تازه ای است حمله به جامعهء بهائی و توجیه سرکوب آنان بر اساس ادعای واهی بهائی بودن هویداست.
پدر بزرگ پدری هویدا آقا رضا قناد شیرازی بهائی بود و در تبعید ملازم و همراه بهاءالله پیامبر ایرانی بود. پسر آقا رضا میرزا حبیب الله در اوائل زندگی بهائی بود و مدتی هم یکی از منشی های عبدالبهاء (فرزند ارشد و جانشین بهاءالله ) بود. میرزا حبیب الله سپس برای ادامهء تحصیلات به پاریس رفت. در دوره اقامتش در پاریس او به هیپولیت درایفوس بهائی سرشناس فرانسوی زبان فارسی را آموخت و در ترجمهء بعضی کتابهای بهائی به فرانسه با او همکاری کرد.[iii] در فرانسه با سردار اسعد بختیاری رهبر مشروطه آشنا شد و در پاریس معلمی فرزندان وی را بر عهده گرفت. پس از اتمام تحصیلاتش در پاریس به ایران بازگشت. در مکتوبی که عبدالبهاء به سال ۱۹۱۰ میلادی به بهائیان تهران فرستاد به بهائیان توصیه کرده بود که برای میرزا حبیب الله شغل مناسبی پیدا کنند.[iv] البته او نیازی به کمک بهائیان نداشت و به یاری روابط سیاسی که از طریق سردار اسعد بختیاری یافته بود شغل مناسبی در وزارت خارجه پیدا کرد و در کارش پیش رفت کرد. او به موازات پیش رفت اداری و حرفه ای از جامعهء بهائی دور شد. در ۱۹۱۸ میلادی با افسرالملک که زنی مسلمان بود ازدواج کرد. او دختر میرزا حسین خان معتمد الملک از خاندان قاجار بود. معتمد الملک فرزند یحیی خان مشیرالدوله و خواهر ناصرالدین شاه ، عزت الدوله بود. فاصلهء او با جامعهء بهائی پس از ازدواجش بیشتر نیز شد. این تماس و نزدیکی با خانواده ای سیاسی و با نفوذ در دستگاه دولت موجب پیش رفت سریع تر حرفه ای او شد تا جاییکه در سال ۱۹۱۸ لقب عین الملک را دریافت کرد و از ۱۹۲۱ سرکنسول ایران در دمشق و از ۱۹۳۱ سرکنسول ایران در بیروت بود. از پیش از این عین الملک تماس خود را با جامعهء بهائی بریده بود و چنانکه از شواهد پیداست او رابطهء خود را از بهائیان پیشین تنها با خانواده ودود (که با هم نسبت خانوادگی داشتند) که در آن زمان از دشمنان سرسخت جامعهء بهائی بودند حفظ کرده بود. چون از ۱۹۲۱ به بعد فعالیت سیاسی و حزبی و داشتن منصب سیاسی مخالف دستور دینی بهائیان بود عین الملک به دلیل فعالیت سیاسی و ادامهء پست سیاسی از جامعهء بهائی کنار گذاشته شد. این مساله دشمنی او با دیانت بهائی و بهائیان را بیشتر کرد. مرگ وی در ۱۹۳۶ واقع شد و بدون برگذاری مراسم مذهبی بهائی در قبرستان عکا دفن شد.
در مجموع، در اینکه جد پدری آقای هویدا اقا رضا قناد بهائی بوده اند شکی نیست و البته بهائی بودن پدربزرگ کسی اساسا ربطی به اعتقادات دینی نوه شان نداشته و ندارد و هر فردی شخصا مسوول باورهای مذهبی خودش است. پدر هویدا حبیب الله خان (عین الملک) در جوانی بهائی بود ولی پس از ورود در عرصه سیاست و ازدواج با افسرالملک و دوستی با دشمنان دیانت بهائی از آئین بهائی کاملا دوری جست. منزل عین الملک و محیط خانوادگی کودکی هویدا هم بنا بر شواهد تاریخی حاضران فاقد جو و یا حتی اشاره ای به دیانت بهائی بوده بطوریکه برادر امیر عباس یعنی فریدون هویدا میگوید من برای بار اول در ۱۴ سالگی ( پس از مرگ پدر و آنهم از یک دوست) کلمه بهائی بگوشم خورد.[v] بنابر شواهد بالا ادعای اینکه هویدا در خانواده ای بهائی بزرگ شده و یا تحت تاثیر آموزه های بهائی بوده ادعائی نادرست است.
امیر عباس هویدا (۱۹۷۹-۱۹۱۹) برای ۱۲ سال در دوره پهلوی دوم از سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۷ نخست وزیر ایران بود. او در دورانی به دنیا آمد که پدرش فعالانه از جامعهء بهائی دوری می کرد و به معاشرت و نزدیکی با دشمنان بهائیان می پرداخت. هویدا پس از اتمام تحصیلات ابتدائی و دانشگاهی در بیروت برای ادامهء تحصیلات به اروپا رفت و در نهایت از دانشگاه آزاد بروکسل در سال ۱۹۴۱ لیسانس علوم سیاسی را دریافت کرد.[vi] پس از بازگشت به ایران وارد وزارت امور خارجه شد و در کنسولگری های ایران در فرانسه ، آلمان و سوئیس به کار مشغول شد. سپس به تهران بازگشت و درسمت بالایی در مدیریت شرکت ملی نفت ایران مشغول به کار شد. در سال ۱۹۶۴ در کابینهء حسنعلی منصور به سمت وزیر دارائی منصوب شد و پس از ترور منصور از طرف محمد رضا شاه پهلوی مسوول تشکیل کابینه شد. هویدا تا سال ۱۹۷۷ نخست وزیر بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ اعدام شد.
شواهد تاریخی و گواهی اسناد دولتی و دوستان هویدا همه حکایت از آن دارد که امیر عباس هویدا باطنا شخصی مذهبی نبوده است. دقیق ترین گرایش و جهان بینی او را شاید بتوان با عنوان لائیک توصیف کرد.[vii] نویسندهء بنام صادق چوبک که از دوستان نزدیک هویدا بود می گوید که هویدا به شدت غیر مذهبی و مذهب گریز بود.[viii] البته خود اقای هویدا بطور فاش و آشکار در پیش از منصوب شدن به نخست وزیری و در دوران نخست وزیری و پس از آن در هنگام زندان و محاکمه و حتی تا پای اعدام صریحا خود را فردی مسلمان و مسلمان زاده می دانسته و هرگز ادعای بهائی بودن نکرده بود. کیفر خواست رسمی دولت جمهوری اسلامی ایران و دادگاه انقلاب نیز صحبتی از بهائی بودن ایشان نمی کند. دادگاه انقلاب در ارائه متن محاکمه و مجازات اعدام هم ایشان را فردی مسلمان معرفی کرده بود و این سند محکم در جرائد روز ایران منتشر گشته و در دسترس همگان است. همچنین تاریخدان معاصر دکترعباس میلانی در کتاب خود در بیوگرافی و زندگی نامه وی معمای هویدا (The Persian Sphinx) هم پس از مطالعه هزارها سند و شاهد تاریخی و صدها مصاحبه ادعای مکرر خود آقای هویدا و دادگاه انقلاب جمهوری اسلامی را تایید کرده بر مسلمان بودن (ویا بهائی نبودن) ایشان صحه می گذارند. نامه ای سیاسی و اعتراض آمیز هم از آیت الله خمینی به هویدا در دست است که در دههء ۱۹۶۰ نوشته شده و ایشان هم هویدا را بهائی نمی خوانند.[ix]
باید پرسید چرا این نویسندگان به صدها سند تاریخی که مسلمان بودن (و بهائی نبودن) هویدا را اثبات میکند از قبیل اخراج کارمندان بهائی شرکت نفت بنابر دستور مستقیم هویدا بسال ۱۳۴۵ خورشیدی[x] ، و اخراج همزمان دانشجویان بهائی در رشتهء پرستاری وابسته به شرکت نفت و گزارش روابط عمومی ساواک به ریاست ساواک تهران بسال ۱۳۴۳ راجع به بهائی نبودن هویدا[xi] و زیارت اماکن مقدس شیعه و زیارت وی به حج اشاره ای نمی کنند. دراسناد رسمی ساواک جزو مشخصات هویدا تحت مذهب درج شده “اسلام”.[xii] در ضمن بطوری که خواهیم دید اسناد عرضه شده در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی جلد دوم اثبات میکند که شایعه بهائی بودن هویدا حربه ای از سوی مخالفان و رقیبان سیاسی وی بوده است. واکنش هویدا هم بنابر اسناد موجود ساواک این بوده که گذران زندگی را بر بهائیان سخت کرده و از جمله اظهار نظرهایی را که هویدا می پذیرد همانا خودداری از استخدام بهائیان در وزارتخانه هاست.[xiii]
اما با وجود اینهمه سند و گواهی هنوز به نویسندگانی چون ابوالفضل قاسمی، عبدالله شهبازی و سید سعید زاهد زاهدانی بر می خوریم که ادعا می کنند که هویدا بهائی بود. در مورد ابوالفضل قاسمی نویسندهء سری کتابهای الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران که جلد چهارم آن با عنوان خاندان هویدا: گماشتهء صهیونیسم و امپریالیسم انتشار یافت، همین کافی است که بدانیم که او از سال ۱۳۴۳ (۱۹۶۴ میلادی) با “مقرری مناسب” در استخدام ساواک بود.[xiv] بهائی ستیزی او و چاپ کتابش چند ماه قبل از انقلاب اسلامی تلاشی در راستای اهداف سیاسی ساواک و عوام فریبی بود.
البته دو نویسندهء دیگر با دسترسی به منابع ناب و کم پیدای مرکز اسناد جمهوری اسلامی (مرکز اسناد ملی سابق) دست به فرضیه پردازی و تاریخ سازی زده اند ولی چون ادعای ایشان بر خلاف تمام شواهد تاریخی و یافته ها و باورهای خود دادگاه انقلاب اسلامی وگفتار و کردار خود آقای هویداست باید فرمایشات آنان را کمی دقیقتر محک زد. نکتهء جالب توجه اینجاست که زاهد زاهدانی در اثبات فرضیهء خود مینویسند که:
در مورد بهائی بودن هویدا بهترین و گویاترین سند نامه ای است با امضای اسکندرکه در مهر ماه ۱۳۴۳ به وسیله پست برای اکثر مقامات دولتی آن زمان ارسال شد که به افشای سوابق او می پردازد. گویا این نامه توسط منوچهر اقبال تنظیم شده است. متن این نامه در جلد دوم از خاطرات فردوست از صفحه ۳۷۷-۳۷۵ آمده است. دراین نامه سوابق خدمتگذاری پدر هویدا به بهائیت و برخی از تخلفات خود او در مناصب قبلی که داشته آمده و از برخی دوستان بهائی او نام برده شده است.[xv]
مشکل حل شد. می نویسند که “بهترین و گویاترین سند” در اثبات بهائی بودن امیر عباس هویدا نامه ایست بامضای اسکندر نامی که سوابق او را افشا میکند. سوال بنده ازآقایان عبدالله شهبازی و زاهد زاهدانی اینستکه چطور محور یک چنین فرضیه مهمی را ( سهل انگارانه) بر چنین سند سست و فاقد محتوای تاریخی سوار کرده اند. مسلم است که نامه ای بدون امضای درست و بدون ماخذ که بدست مخالفان سیاسی هویدا (و مشخص نیست چرا این تهمت را بمرحوم منوچهر اقبال بسته اند) که از انتصاب او به نخست وزیری دچار حسادت و ناراحتی بودند و به منظور حمله سیاسی باو نوشته شده است را نمی توان با وجود صدها شاهد و دلیل واضح مخالف مبنای کار قرارداد و بهنوان “بهترین و گویاترین سند” ارائه کرد. و پر واضح است که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی که این دو نویسنده بآن دسترسی داشته اند سندی گویاتر و محکمتر برای اثبات بهائی بودن هویدا (در ۲۵ سال اخیر) یافت نکرده اند وگرنه ارائه میکردند. اهمیت بنیادی این سند سست برای اثبات بهائیت هویدا چنان است که شالوده و محور تاریخی کتاب امیر عباس هویدا به روایت اسناد ساواک جلد دوم (ص سیزده) نیز قرار گرفته است.
اقدامات آشکار بهائی ستیزانهء هویدا برای تبرئه خود از اتهام بهائی بودن بنابر پیشنهاد ساواک و تصویب روحانیون از چند ماه بعد یعنی از ۲۲ بهمن ۱۳۴۳ آغاز شد. نامهء بالا (بامضای اسکندر) در مهر ماه ۱۳۴۳ پخش شد و هم فکری ساواک و روحانیت راهکاری را دربهمن ۱۳۴۳ در پیش پای هویدا گذاشت. هویدا هم این آراء را در همان جلسه پذیرفت. سند ساواک نقل قولی خواندنی و گویا از هویدا دارد. در سند ساواک درج شده است که: “آقای هویدا فرمودند: خواهش می کنم این مراتب را یادداشت و به اینجانب بدهید.” بنابر آن توافق هویدا می بایست آب و برق مجانی به مساجد بدهد و بهائیان را از تلویزیون و شرکت نفت و دانشکده پرستاری و سایر وزارت خانه ها و دفاتر دولتی اخراج کند و درمصاحبه های مطبوعاتی “از دین اسلام و قرآن و ائمهء اطهار یادآوری و محاسن آن را برای مردم بیان نمایند.”[xvi] در ضمن هویدا برای اینکه در بهائی ستیزی و اسلام نمایی از ساواک و روحانیت عقب نماند دو فقره هم خودش ارائه کرد : یکم “رئیس اوقاف با روحانیون درجه یک شناس و مرتبط باشد” و دوم “تشکیل دانشکاه الهیات…”.
تاریخ شهادت می دهد که هویدا یکایک راهکارهای ساواک و روحانیت را در بهائی ستیزی پیاده کرد. هر ناظر بی طرفی ادامه بی وقفهء همان روند و طرح پیشنهادی ساواک را در بهائی ستیزی در جمهوری اسلامی نیز می بیند.
دیدیم که فرضیهء بهائیگری هویدا از کدام زمان (۱۳۴۳) و از کجا (نامه ای به امضای اسکندر) منشاء گرفت. لازم است بدانیم که عبدالله شهبازی در ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (جلد دوم) دو سند دیگر را هم در اثبات ادعای بهائیت هویدا کشف و مطرح کرده است و همین سه سند را زاهد زاهدانی نیز در بهائیت در ایران عینا نقل می کند. شهبازی می نویسد[xvii]:
سند اول، نامه مورخ ۱۲/۶/۱۳۴۳ است که ظاهرا یکی از سران بهائیت بنام قاسم اشرافی به مناسبت تصادف هویدا در جاده شمال و شکسته شدن پای او، برایفرهنگ مهر ارسال داشته و در آن تاسف خود را از این حادثه ابراز داشته است:
جناب آقای دکتر فرهنگ مهر معاون محترم وزارت دارائی:
به مناسبت پیشامدی که برای جناب آقای هویدا وزیر محترم دارائی رخ داده خواهشمند است مراتب تاثر و تاسف اینجانب و برادرانم را به عموم هم مسلکان و بخصوص جناب آقای ثابت پاسال مدیر محترم تلویزیون ایران که بزرگترین خدمتگذار فرقه ما هستند ابلاغ فرمائید.
احترامات فائقه را تقدیم می دارد
قاسم اشراقی
سند بالا هدفش محکم کردن و اثبات محتوای نامهء اسکندراست. نکتهء اولی که بنظر می رسد این است که این مدرک به هیچ وجهی بهائی بودن هویدا را ثابت نمی کند. یعنی اصلا کمترین ربطی به باورها و گرایش های دینی هویدا ندارد. گویا شهبازی خوانندگان کتابش را جمعی بی اطلاع انگاشته است که به خود اجازه می دهد که چنین بی پروا اسناد جعلی و بی ربطی در آن درج کند. سند بالا(اگر ساختگی نبود) بیان می داشت که یک نفر زیر دست بهائی تاثر خود را از تصادف هویدا به رئیسش ابلاغ کرده است. همین و بس. نکتهء دیگر اینکه در جعلی بودن سند تردیدی نیست چون ممکن نیست که یکی از سران جامعهء بهائی دیانت خود را “فرقه” و یا “مسلک” بخواند ولی این واژه ها از بهائی ستیزی که در پی ساختن سند است بسیار ممکن است. مدرک سومی که عبدالله شهبازی رو می کند پیرو سند بالاست و از همان منزلت و ارزش تاریخی بهره مند است.
حرف آخر را در مورد اتهام بهائی بودن هویدا در یکی از گزارشهای ساواک به سال ۱۳۵۷ می توان یافت. جالب است که سندی چنین محکم و شفاف چطور از دید تیز بهائی ستیزان گذشته است. این مدرک بررسی نهایی و کامل ساواک این اتهام و با در نظر گرفتن تمام شواهد موجود نوشته شده است. این سند در بولتن ویژهء به شماره ۶۶۵۸/۳۱۲ موجود است.
در بارهء انتساب وزیر دربار شاهنشاهی به فرقهء بهائی به استحضار می رساند:
تا زمان انتصاب امیر عباس هویدا به مقام نخست وزیری، در هیچ یک از سازمانهایی که وی خدمت می نموده به هیچ وجه حتی کوچکترین بحث و شایعه ای مبنی بر انتساب وی به این فرقه وجود نداشته و در بین دوستان و نزدیکان وی نیز چنین بحث و گفتگویی نبوده است. پس از انتصاب وی به این سمت، مخالفین او شایع نمودند که پدرش وابسته به این فرقه بوده است.
برابر تحقیقاتی که بعمل آمده، پدر هویدا هنگامی که وی و برادرش در سنین طفولیت بوده اند، فوت شده است. مادر هویدا و افراد فامیل وی مسلمان بوده و می باشند، مادر هویدا که به مکه نیز مشرف شده مسلمانی متدین و با تقوی است و فرزندان خود را نیز با تقوی و فضیلت تربیت نموده و دارای خصائی نیکوی انسانی می باشند.
امیر عباس هویدا هیچگاه منتسب به فرقهء بهائی نبوده و به علاوه طبق تعالیم عالیهء اسلامی وی را بر یک سنت که از زمان حضرت رسول اکرم (ص) جاری بوده، هر فردی که خود را مسلمان معرفی کند و جملات شهادت…را ادا نماید مسلمان شناخته می شود و امیر عباس هویدا طی ۱۵ سال گذشته به مناسبتهای مختلف پیوسته اعتقاد خود را به دین مبین اسلام صریحا و علنا بیان داشته است.[xviii]
کوتاه سخن اینکه امیر عباس هویدا در خانواده ای سیاسی و غیر بهائی بزرگ شد. در هنگام نخست وزیری در خدمت و تامین و رفاه روحانیت و اسلام کوشید و در رفتن به حج و زیارت تربت امام رضا و بوسیدن قرآن و شرکت در نوحه خوانی کوتاهی نکرد. هیچگاه خود را بهائی ندانست و برای رسیدن به اهداف سیاسی در مواقع مقتضی بهائیان را به ناحق قربانی کرد. آنهایی که ادعای دروغین بهائی بودن هویدا را طوطی وار تکرار می کنند حقیقت را فدای انگیزه های سیاسی و اجتماعی خود کرده اند . اتهام دروغین و “سیاسی” بهائی بودن هویدا از سوی بهائی ستیزان تبدیل به آچار فرانسه ای شده که با کمک آن بحث را از حوزهء مذهبی-فلسفی خارج کرده و با وارد کردن اتهامات سیاسی می کوشند ناتوانی و نارسائی اندیشهء خود را چند روزی بیشتر پنهان نگاهدارند.
[i] زیباکلام ، صادق. ما چگونه ما شدیم؟ ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران. انتشارات روزنه ۱۳۷۸ خورشیدی ص. ۸۴-۱۸۳ .
[ii] ماخذ بالا ص. ۱۸۳
[iii] برای نمونه نگاه کنید به :
Le Livre de la Certitude (traduit de Persan par Hippolyte Dreyfus et Mirza Habibullah Chirazi) Paris: Leroux, 1904.
[iv] متن این نامه در مکاتیب عبدالبهاء جلد دوم ص. ۲۵۷-۲۶۳ آمده است. او می نویسد که:
در خصوص جناب آقا میرزا حبیب الله این سلیل آقا رضای جلیل است. هر قسم باشد همتی نمائید با سائر یاران که بلکه انشاءالله مشغولیتی از برای او مهیا گردد ولو در سائر ولایات و یا در خارج مملکت. در نزد من این مسئله اهمیتی دارد نظر به محبتی که به جناب آقا رضا دارم. (ص.۲۶۳)
تاریخ این مکتوب را می توان ۱۹۱۰ میلادی دانست چون در متن نامه اشاره ای به عضویت احتمالی بهائیان در مجلس سوم شده است. این انتخابات به دلیل اولتیماتم و حملهء روس پیرو مسالهء مورگان شوستر منحل شد و مجلس سوم تا سال ۱۹۱۴ تشکیل نشد.
دکتر عباس میلانی در کتاب معمای هویدا اشاره ای به این مکتوب دارند ولی گویا ماخذ آن را گم کرده بودند و در پانویس اشاره ای به این مساله شده است. ن.ک به:
ص ۴۴.The Persian Sphinx
[v] The Persian Sphinx ص ۴۷
[vi] The Persian Sphinx .ص ۷۸
[vii] در اینجا لائیک را به عنوان برابر فرانسه واژه انگلیسی سکولار بکار می برم.
[viii] ص ۷ماخذ بالا.
[ix] The Persian Sphinx ص ۲۱۹
[x] ظهور و سقوط سلطنت پهلوی جلد دوم ، نوشتهء عبدالله شهبازی ص.۳۹۱-۳۹۰
[xi] ماخذ بالا ص ۳۸۸
[xii] رجال عصر پهلوی: امیر عباس هویدا به روایت اسناد ساواک ج۱ ص ۴۰۲
[xiii] ظهور و سقوط سلطنت پهلوی جلد دوم ، نوشتهء عبدالله شهبازی ص۳۸۸
[xiv] رجال عصر پهلوی: امیر عباس هویدا به روایت اسناد ساواک ج۲ ص ۴۵۹
[xv] رجوع کنید به: بهائیت در ایران ص. ۲۴۱ نوشتهء سید سعید زاهد زاهدانی و محمد علی سلامی.
[xvi] ظهور و سقوط سلطنت پهلوی جلد دوم ، نوشتهء عبدالله شهبازی ص۳۸۸
[xvii] ماخذ بالا ص ۳۸۵
[xviii] رجال عصر پهلوی: امیر عباس هویدا به روایت اسناد ساواک ج۲ ص ۵۵۱-۵۲۵