پشیمان نیستم، هزینه می دهم

faeze

فریبا داودی مهاجر:

 

عکس فائزه هاشمی رفسنجانی با فریبا کمال آبادی عضو شورای عالی بهاییان که در مرخصی زندان به سر می برد واکنش‌های گسترده‌ای در پی داشته است . وی در جواب منتقدین گفت پشیمان نیستم و هزینه می دهم.

خانم هاشمی اظهار داشت: من به دیدن خانم کمال‌آبادی رفتم به دلیل اینکه هم‌بندی من بود و شش ماه با هم زندگی کردیم و بعد از هشت سال برای پنج روز مرخصی آمده و این دیدار خیلی چیز عادی و معمولی و مسئله پیش‌پاافتاده‌ای است. جمهوری اسلامی در واقع با زندانی کردن من، سبب این آشنایی و ارتباطات و سبب باز شدن دریچه دیگری در زندگی من شد. بار‌ها گفته‌ام من این زندان را خیلی دوست داشتم و بسیار تجربه گران‌بهایی برای من بود.

در سخنان فائزه هاشمی نکته ای نهفته است که من پس از آنکه محمد نوری زاد به ملاقات یک خانواده بهایی رفت و کف پای کودک خانواده را بوسید به آن پی بردم. زندان برای بسیاری از فعالان سیاسی، اجتماعی فرصتی بود که با افرادی زندگی کنند که به جرم بهایی بودن در زندان به سر می بردند. فرصتی که با آن ها هم بند و هم خوراک شوند و در فضای واقعی درک کنند که هیچ انسانی به دلیل دین یا رنگ و یا نژاد و جنسیت بر انسان دیگری برتری ندارد وهمه انسان ها به دلیل انسان بودن با یکدیگر برابرند.

 

بگذارید خاطره ای برایتان تعریف کنم

 

در زندان ۵۹ بازجو از من پرسید درباره بهاییان چه فکر می کنی و من که علت بازداشتم موضوع دیگری بود گفتم فکری نمی کنم. گفت مگر می شود بالاخره درباره دین و آیین آنها یک نظری داری و من که به دنبال راه فراری برای جواب دادن بودم  گفتم من با بهاییان آمد و شدی ندارم و درباره عقایدشان هم نظری ندارم.

واقعیت این است که زیر فشار بازجویی ترجیح دادم نظرم را بیان نکنم و درباره حقوق انسانی آنها صرفنظر از عقیده و آیین حرفی نزنم. بعدها خیلی به این موضوع فکر کردم و فهمیدم که من شجاعت دفاع از آنها را نداشتم و اصولا در اولویت فعالیت هایم آنها جایی نداشتند چرا که اصولا من با آنها زندگی نکرده بودم و شناخت واقعی و سینه به سینه از آنها نداشتم.

من در آن زمان اندازه ظلمی که بر آنها رفته بود نمی دانستم و اگر مختصر اطلاعاتی داشتم زیرانبوهی از تبلیغات جمهوری اسلامی پنهان شده بود به همین دلیل وقتی محمود نوری زاد و بعد عیسی سحرخیز به ملاقات خانواده بهائیان آزاد شده رفتند متوجه شدم چیزی در حال تغییر است. تابویی شکسته و اتفاق مهمی افتاده است. همان روز فهمیدم زندان موقعیت بسیار خوبی برای فعالان سیاسی و جامعه مدنی فراهم کرده تا جامعه بهایی را از نزدیک بشناسند. حتی برای بعضی که در تربیت و تبلیغات خاصی بزرگ شده اند فرصت جدیدی بوده تا از نزدیک تبعیض و خشونت و ظلم علیه دیگر هموطنان خود را ببینند.

خبر ملاقات فائزه هاشمی رفسنجانی برای من یک خبر نبود. حکایت تغییر بود و اینکه جنبش سبز همچنان پویا و زنده است و در زیر پوست جامعه حرکت می کند. حکایت آنکه با وجود همه هجمه ها وتبلیغات و زندان ها و خون ها که ریخته شد این جنبش همچنان در رگ و پوست جامعه جاری است و از خودش تولید می کند به شکلی که درواقعا باید وضعیت جامعه ایران را به قبل و بعد از جنبش سبز تقسیم و آن را تحلیل کرد.

همان جنبشی که زن و مرد دست دردست هم شعار می دادند، نترسید نترسید ما همه با هم هستیم.

یکی از دوستان جنبش دانشجویی که پس وقایع خرداد ۸۸ مدتی هم بند چند نفر از هموطنان بهایی بوده می گفت: من مدرسه اسلامی می رفتم. مدرسه ای که مدیرانش اعضا انجمن حجتیه بودند. جدا از درس، بسیاری از ساعات فراغت ما صرف بحث علیه بهاییان می شد. دانشگاه که قبول شدم دریچه دنیای بسته من باز شد و من با موج جنبش سبز همراه شدم و به زندان افتادم. همان جاییکه که با همه سختی ها برای من بزرگترین دانشگاه بود.

من جوان ۲۲ ساله پای واقعیت هایی نشستم که تا آن زمان حتی تصورش برایم غیر قابل قبول بود. نسل کشی ازبهاییان و بسیاری افراد دیگرکه تنها مثل ما فکر نمی کردند یا تبعیض گسترده علیه اقوام و گروه هایی که من هرگز توانایی درک حجم و اندازه آن را نخواهم یافت. زندان برای من نوری بود بر هویتی که بی اختیار خودم کم رنگ و ناپیدا شده بود.

 

خاطره ای دیگر

 

سال ها پیش وقتی دانش آموز راهنمایی بودم با مادرم برای شرکت در مراسم ترحیمی به یکی ازمساجد تهران رفته بودیم و سخنران درباره این که بهاییان درقم بچه های  مسلمان هارا می دزدند و به باغی در اطراف قم می برند تا در مهمانی هایشان خون آن ها را بخورند سخنرانی می کرد و من  به یاد همکلاسی ام افتادم که هر روز از مدرسه تا خانه هم مسیر بودیم. دختری که همیشه ساکت بود. در تمام مسیر من یک ریزحرف می زدم و او ساکت بود. یک روز از او پرسیدم که چرا حرف نمی زند. دخترک چپ و راستش را نگاه کرد و در کوچه خلوتی که هیچ کسی جز من و او نبود گفت: من بهایی هستم. ما هر دو بچه بودیم و من آن روزنفهمیدم که چرا او به خاطر بهایی بودن حرف نمی زند ولی وقتی روحانی مسجد درباره جزییات باغ اطراف قم حرف می زد به خوبی فهمیدم که چرا دوست من همیشه ساکت است.

 

خبر دیدار فائزه هاشمی از فریبا کمال آبادی در واقع خبر شکست جمهوری اسلامی در مقابل انسانیت است. خبری در باره تحمیل واقعیت به دروغ و تهمت و تکفیر ولو آنکه پای آن میلیاردها میلیارد پول خرج کنی، سازمان دهی کنی و آدم بکشی.

نوید پیروزی قضاوت تاریخ درباره آدم هایی که به خاک و هویت ایران تجاوز کردند. لباس تقوا پوشیدند و تاراج کردند.

آمدند تا رحم و دوستی و مدارا را از ما بگیرند و مردم ما برای ما داشتن و زنده کردن هر آنچه آنها نابود کردند به خیابان ریختند .

خبر این ملاقات برای من یک پیام داشت جنبش سبز زنده است و در میان ما نفس می کشد.

 

One Comment

  1. بسم الله الرحمن الرحیم
    ریاست محترم قوه قضاییه
    همانطوریکه قبلا هم نوشتم بعد از درگذشت برادرم آقای شمس الدین غیاثی افجه که وکیل من بود پسر وی فخرالدین با دست یابی به مدرک های من که به امانت نزد پدرش بود از آنان سو استفاده کرده و با تشبث و بقول خودش ریخت پاش برای زمین های پدرم که متعلق بمن و خواهرم بود بنام خودش سند گرفته و حتی آنرا فروخته است. وی یکبار نزد من آمد که میخواهد زمین ها را بخرد ولی مبلغی که پیشنهاد میداد بسیار پایین بود. بعد هم گفت اگر ندهی از خرتوخر بودن سیستم استفاده کرده همه را بنام خودش سند میگیرد. و متاسفانه همین کار راهم کرد. لذا تقاضای رسیدگی دارم.

    ریاست محترم دادگاه
    همانطوریکه قبلا هم نوشتم درسال ۱۳۳۹ پدرمان درگذشت و من وخواهر ویکی از برادرانم زیر سن قانونی بودیم پس ما صغیر حساب می شدیم و برادر بزرگترمان آقای شمس الدین غیاثی افجه وناظر استصوابی ما بود و تمامی مدرکها پهلوی ایشان بود و تمامی کارها توسط ایشان انجام میشد که ده در صد هم حق زحمت میگرفتند بعد ایشان که از جانب مادرمان که قیم ما هم بودند وکالت گرفته بودند که بکارها رسیدگی کنند. بعد از درگذشت ایشان پسرشان فخر الدین تمامی مدرکها را در اختیار داشتند و لاجرم با تشبث نیز توانستند که بنام خودشان سند بگیرند درحالیکه حتی پدرشان سهم خودش را فروخته بود. این است که ما تنها مدرکی که داشتیم همان مدرکی بود که نشان میداد ما صغیر هستیم و برادرمان ناظر استصوابی ما است. بقیه مدرکها در اختیار برادرمان شمس الدین بود که بعداز مرحوم شدنش همه به دست پسرش فخرالدین افتاد ووی متاسفانه خیانت در امانت کرده مدرکهایی که متعلق بما بوده برداشته و باحتمال به نفع خودش دستکاری کرده است. زیرا پدرش حتی سهم خودش را در آن خانه فروخته بود. این است که مدرکها دست وی است و بایست توسط وی به دادگاهها ارایه داده شده باشد که توسط آن توانسته است سند بگیرد.
    بااحترام سید سهام الدین غیاثی افجه

    ریاست شوری حل اختلاف
    متاسفانه پیمانکار ما آقای صدیق آرای بجای تمام کردن کار کارها را نیمه کاره ول کرده است و نیز
    به تخریب درب حیاط و گلخانه نیز بدون اجازه دست زده و نیز تمامی خانه را باز بدون اجازه یککوه پله کان بندی کرده است خسارت های وارده بمن خیلی بیشتراست. لطفا باز بینی بفرمایید.
    ۱- کندن وتخریب درب حیاط که من مجددا مجبور شدم که آنرا نصب کرده رنگ کنم . ۲- تخریب گلخانه که آقای بابایی مهدی و پسرش آقای وحید در جریان هستند باز من مجبور شدم که به نصب دوباره اقدام کنم و رنگ آمیزی هم دوباره کاری شده است .۳- وی باغچه را بدون اجازه پله کان بندی کرده است زیرا اینهمه پله ما احتیاج نداشتیم و وی همه خانه را پله بندی کرده است. ۴- زدن یک سقف اضافی باز بدون اجازه و ضرر زدن بمن با توجه به اینکه کارها تمام بود و خانه میتوانست اجاره رود او وقت مرا گرفته و نیز من نتوانستم که خانه را اجاره بدهم. طبق محاسبه ای که آقای مقدس کرده بود بمن گفت تقریبا او به شما ۱۵۰ میلیون تومان خسارت زده است و بر اساس همین مبلغ هم فکر کنم حدود ۶۰۰ هزار تومان حق کارشناسی گرفت. علاوه براین وی کل ساختمان مرا بهم ریخته بود و چون ساختمان در پیکر نداشت آنجا وسیله و جایگاه اطراق دیگران شده و آنان با برق مجانی و آ ب مجانی زندگی کرده بودند و حتی به مواد مخدر هم دسترسی داشته به خانه های همسایه هاهم دستبرد زده بودند و اینها همه نتیجه خرابکاریهای آقای صدیق آرا بوده است که از اطمینان من سو استفاده کرده بود. خانه را تخریب نموده وخسارتهای زیادی بمن زده بود.
    با احترام سید سهام الدین غیاثی افجه

    March 30 at 12:07am · Like

    ·

    Remove

    Sahameddin Amir Ghiassi

    ریاست محترم قوه قضاییه
    اینجانب سید امیر سهام الدین غیاثی افجه استاد دانشگاه و فرزند سرهنگ عباس غیاثی افجه که وی فرزند آیت الله افجه ای و ناظر موقوفات حضرت سید الشهدا بود و نیز داماد حاج سید حسن رزاز قهرمان ملی ایران گیر یک مشت آدم شیاد و کلاهبردار افتاده ام. من زمینی در امامه داشتم که میخواستم در آن گلخانه هایی ایجاد کرده و گیاهان دارویی نمونه پرورش بدهم و بدین ترتیب میخواستم همچنین یک کانکس برای استراحت کارکنان آنجا درست کنم آقای بهمن صدیق آرا که خودش را دکتر مهندس و مدیر و صاحب شرکت ایران سکنی معرفی میکرد جلو آمده و گفت بجای کانکس من برایت یک شصت متری در را در عرض دوماه میسازم بطور پیش ساخته و آنرا درمحل نصب میکنم. من خوشحال با او قرار داد بستم که اینکار را انجام دهد دوماه او بیش از یکسال و ده ماه طول کشید و به من خسارتهای فراوان وارد کرد و کار را تعطیل نمود در صورتیکه هرچه که پول خواسته بود به او داده بودم و بعد هم برادر زاده من مرتب به او پول میداد که کار را زود تمام کند. او نه تنها کار خودش را تمام نکرد که با تخریب گلخانه هایی که خود من توسط سایر کارگران ساخته بودم دست زد و نیز سر در خانه را تخریب نمود و بعد هم هرکاری که دلش خواست انجام داد و یک سایه بان درست کرد که از نظر مهندسی ایراد دارد.
    بعد هم بدون اجازه و دستور من راه ماشین رو را به پلکان تبدیل کرد. آقای رضا مقدس کارشناس که آمدند گفتند که بشما حدود ۱۵۰ میلیون تومان خسارت زده است. ولی بعد آقای مقدس حتی از جواب دادن به تلفن من هم طفره میرفتند. و نیز با وکیل من صحبت نمیکردند.آقای بهمن صدیق آرا نه تنها کار خودش را به موقع تحویل نداد که تمامی کارهایی که من شخصا انجام داده بودم تخریب کرد و با نهایت بی انصافی و سنگدلی بمن خسارتهایی بسیار وارد آورد و مرا عملا غارت نمود. تمامی کارگران را که به دستور خودش به خراب کردن سازه های من وادار کرده بود حقوقشان و مزدشان را پرداخت نکرده بود و من می بایست دوباره برای تکمیل گلخانه و سایر خرابی های این انسان بی انصاف که شرف انسانی را زیر پا گذاشتنه بود. مخارج سنگینی را تحمل کنم اوپول آهنگر آقای بابایی را نداده است و نیز یک آهنگر دیگر بنام مجید آقای کیانی را آورده که کارهای مرا تخریب کرده و مزد وی را هم نداده است. آقای رضا مقدس کارشناس رسمی اول قبول داشت که او به بمن خسارت زیادی زده است ولی متاسفانه بعد که من حقوق وی را پرداخت کردم با هم و وکیل من همکاری نکرده است. من میخواستم که یک گلخانه بزرگ داشته باشم که ماشین رو بوده و گیاهان دارویی نمونه پرورش بدهم ایشان تمامی زحمت های مرا بهدر داده است. و از جو درگیری مردم به امور مالی و بی تفاوتی شان سو استفاده کرده اموال مرا غارت نموده است. خواهشمندم با توجه به شهادت دیگران که در جریان بوده اند اجازه ندهید که اموال یک معلم توسط یک پیمانکار خلاف کار غارت گردد. با تقدیم احترام سید امیر سهام الدین غیاثی افجه.