از بهایی هراسی تا بهایی ستیزی
نویسنده: ایمان مطلق آرانی
از زمانی که آئین بهایی در ایران پدید آمده، همواره مورد هجمه و حملات شدید دولت مردان و علمای مسلمان قرار گرفته است. اما علت این امر چه میتواند باشد؟ شاید اگر از خود علمای اسلام و حاکمیت بپرسیم پاسخهای متعددی به ما بدهند به این قرار که، بهائیت از آغازش با دول خارجه در ارتباط بوده است و دست نشانده ی استعمار است و برای این مسئله هم دلیل تراشی هایی میکنند نظیر اینکه فرضاً میرزاحسینعلی نوری رهبر این آئین در زمان ناصرالدین شاه به زرگنده که نزدیک نیاوران بود که در آن وقت سفارت روسیه بوده است رفته است و چند روزی را در آنجا بوده است که البته اهل تاریخ به خوبی میدانند که پس از حادثه ی رمی شاه به دست سه تن از بابی های اولیه که با بی خردی و با تفنگ ساچمه ای به قصد انتقام از شاه که سید علیمحمد باب را اعدام کرده بود صورت گرفت، زمانه برای تمام بابیان به سختی آمد چرا که مادر شاه و خود شاه غضب کرده و قصد جان همه ی بابیان را کردند و بهالله که از افراد سرشناس و شناخته شده بود جانش در خطر بود. نبیل زرندی در کتاب تاریخ خود این واقعه را چنین نوشته است: ” حضرت بهاءاللّه نیز با جمعی از بزرگان اصحاب بتهمت شرکت در این جرم بحبس سیاه چال گرفتار و در زیر زنجیری که مخصوص خطرناکترین مقصّرین بود مغلول گشتند اثر زنجیری که مدّت چهار ماه در سیاه چال زحمت افزای هیکل مبارک بود تا آخر عمر در گردن حضرتش باقی بود. از استماع این واقعه رؤسای دربار و علمای اسلام بینهایت ترسیدند و همّت گماشتند که عاملین را هر چه زودتر سیاست کنند. با وجود نصیحتهای موُکّده که باهل ایمان شده بود تا در مقابل اذیّت و آزار مخالفین دست بانتقام نگشایند اقدام آن دو نادان باین عمل زشت سبب شد که رؤسای کشور و علماء دین بابیان را دشمن مملکت و دین دانستند و اعلان عمومی بجلوگیری از هجوم و حملهء بابیان صادر شد. جعفر قلی خان که در شمیران بود این واقعه را بحضرت بهاءاللّه پیغام داد و بحضرتش نگاشت که مادر شاه از این واقعه سر تا پا آتش گرفته و در نزد امرای دربار حضرتت را بهمراهی میرزا آقاخان صدر اعظم محرّک اصلی و قاتل حقیقی شاه معرّفی کرده است صلاح آنست که مدّتی در محلّی مخفی بسر برید تا این هیاهو و غوغا تسکین یابد این نامه را با شخص امین و پیر با تجربه بحضور مبارک بافجه فرستاد و باو تأکید کرد که در خدمت حضرت بهاءاللّه بماند و بهر جا که انتخاب کنند در خدمتش عازم شود.حضرت بهاءاللّه پیشنهاد جعفر قلی خان را نپذیرفتند و روز دیگر سواره به اردوی شاه که در نیاوران بود رفتند در بین راه بسفارت روس که در زرگنده نزدیک نیاوران بود رسیده میرزا مجید منشی سفارت روس از آن حضرت مهمانی کرد و پذیرائی نمود (منشی سفیر روسیه میرزا مجید آهی شوهر خواهر ایشان بوده است و در واقع ایشان به منزل خواهر خود رفته بودند)جمعی از خادمین حاجی علیخان حاجب الدّوله حضرت بهاءاللّه را شناختند و او را از توقّف حضرت بهاءاللّه در منزل منشی سفارت روس آگاه ساختند حاجب الدّوله فوراً مراتب را بعرض شاه رسانید رؤسای دربار از ورود حضرت بهاءاللّه بجوار اردو شاه بهراس و تعجّب افتادند ناصر الدّین شاه هم بیاندازه متعجّب شد که چگونه شخص متّهم باین گونه تهمت بزرگی جرأت کرده خود را در معرض انظار قرار دهد و فوراً مأموری فرستاد تا حضرت بهاءاللّه را از سفارت روس تحویل گرفته بنزد شاه بیاورد سفیر روس از تسلیم حضرت بهاءاللّه بمأمور شاه امتناع ورزید و بآن حضرت گفت که بمنزل صدر اعظم بروید و کاغذی بصدر اعظم نوشت که باید حضرت بهاءاللّه را از طرف من پذیرائی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمائی و اگر آسیبی به بهاءاللّه برسد و حادثه ای رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود میرزا آقاخان با آنکه نسبت بحضرت بهاءاللّه ابراز مساعدت مینمود در این واقعه از خوف جان و بیم زوال ریاست و مقام از مساعدت خود داری نمود وقتیکه حضرت بهاءاللّه از زرگنده عازم شدند دختر سفیر روس از مخاطراتیکه حضرت بهاءاللّه را تهدید میکرد چنان پریشان خاطر بود که اشک از چشمش میریخت و پدر خود را مخاطب ساخته گفت ای پدر اگر نتوانی این مهمان خود را از خطر برهانی و محافظت کنی نتیجهء این ریاست و قدرت تو چه خواهد بود سفیر روس که بینهایت دختر خود را دوست میداشت از گریهء او متأثّر شده و باو قول داد که در حفظ حضرت بهاءاللّه سعی بلیغ مبذول دارد و لکن از عهدهء این قول بر نیآمد زیرامأمورین شاه در بین نیاوران و طهران حضرت بهاءاللّه را دستگیر کردند.” ۱ به هر طریق از این ماجرا، علماء نتیجه گرفته اند که بهائیت دست ساخته ی روسیه است! حال پرسش میشود که اگر بهالله تحت پوشش و حمایت حکومت تزاری روسیه بود، آیا شاه ایران ناصرالدین شاه، که از بی کفایتی و بی مایگی او کمتر کسی شبهه دارد، جرات آن میکرد که به حامی روسیه که در آن وقت قدرت اول جهان آن بود تعرضی بکند؟
عده ای دیگر از حضرات عظام، شبهه میکنند که بهاالله و عائله اش با اسرائیل در ارتباطند و بنابراین بهائیان با دشمن ما – یعنی رژیم جمهوری اسلامی- در ارتباطند. ایشان غافل از آنند که اولاً پس از دستگیری که چند خط بالاتر توضیحش را دادیم، قرار بر آن شد که بهالله و عائله و همراهانش را به بغداد تبعید کنند و چنین نیز کردند، و پس از ده سال تحمل تبعید به علت آنکه در آنجا نیز فوج فوج به ایشان علاقه مند میشدند و هواخواهان بسیار داشتند، تصمیم دولت ایران و عثمانی بر آن شد که وی را به استامبول تبعید کنند و پس از گذشت سه ماه مجدداً وی را به ادرنه تبعید کرده. اما اقامت در آنجا هم طولی نکشید و در سال ١٢۴٧هجری شمسی (١٨۶٨میلادی)سلطان، بهاءالله را به منطقۀ دورتری تبعید کرد و دستور داد که ایشان به شهر زندانی امپراطوری عثمانی، شهر عکا، بروند. عکا به قدری دور بود که فکر می کردند دین جدید حتماً در آنجا نابود خواهد شد. نگهبانان منزل حضرت بهاءالله را در ادرنه محاصره کردند و تمام خانواده و پیروان ایشان را برای بازجویی بردند. به آنها اطلاع دادند که بعضی از آنها به عکا فرستاده خواهند شد و دیگران ـ از جمله میرزا یحیی ـ به قبرس خواهند رفت. بعضی از کنسولهای قدرتهای خارجی که تحت تاثیر بهاءالله و شخصیت پاک و کامل پسر ایشان عبدالبهاء قرار گرفته بودند، به ایشان پیشنهاد کردند که از طرف ایشان پا در میانی کنند. بهاءالله با اظهار مرحمت و ابراز عنایت از قبول این درخواست جدّاً امتناع ورزیدند. مختصر اینکه این بهالله و عائله اش نبودند که تصمیم گرفتند که به عکا بروند بلکه تصمیم پادشاه ایران و سلطان عثمانی بود. اما از این نکته هم که بگذریم، همانطور که معلوم افتاد بهالله و عائله و همراهانش در سال ١٢۴٧هجری شمسی (١٨۶٨میلادی) به عکا تبعید شدند حال آنکه کشور اسرائیل رسماً در سال ۱۹۴۸ میلادی تأسیس شد، یعنی هشتاد سال قبل از تشکیل حکومت اسرائیل.
اما علماء مجدداً شبهه میکنند و حال که در هر دو مورد تیرشان به سنگ خورده است مدعی میشوند که بهائیان به انگلستان مرتبط است وعلتش را هم این میدانند که عبدالبهاء که فرزند ارشد بهالله بود از انگلستان لقب “سر” گرفته است. حال آنکه داستان ساده تر از این است، عبدالبهاء در ماه ژوئن ۱۹۱۳ پس از سفرهای تبلیغی که از اروپا تا آمریکا بود از طریق مصر به حیفا بازگشت. در مدّتی کمتر از یک سال با آغازجنگ جهانی اول در اوت ۱۹۱۴ دیگر امکان سفرهای بیشتر برای وی وجود نداشت. آن روزها دوران خطرناکی برای وی و اطرافیاناش بود. و عبدالبهاء از طرف جمال پاشا، فرماندار جدید سوریه مورد تهدید قرار گرفته بود. سالهای جنگ باعث وقوع قحطی در منطقه شد که عبدالبهاء با تأمین غلات از مزارع بهائی در درّهٔ اردن توانست از وقوع فاجعهٔ محلّی جلوگیری کند. با آغاز حکومت قیمومت بریتانیا بر فلسطین، دولت جدید امنیت عبدالبهاء و پیروان بهائی او را تضمین کرد و در تاریخ ۲۷ آوریل ۱۹۲۰ میلادی، دولت بریتانیا به دلیل «تلاشهای انساندوستانه در طول جنگ جهانی اول» لقب سلطنتی «سِر» به او داد. اول اینکه معلوم است که بیش از نیم قرن از آغاز آئین بهایی گذشته بوده است، دوم آنکه دلیل لقب سر گرفتن عبدالهاء که اصلاً هم مایه ی مباهات خود ایشان و بهائیان هم نیست – چرا که ایشان خود میفرمایند” إِنَّ اسمی عبد البهاء، وصفتی عبد البهاء، وذاتی عبد البهاء، وحقیقتی عبد البهاء، وحمدی عبد البهاء، وعبودیتی للجمال المبارک هی إکلیلی الجلیل … فلیس لی أبداً ولن یکون لی اسم أو لقب أو ذِکْر أو ثناء سوى إنَّنی عبد البهاء، إنَّ هذا هو أملی وغایه رجائی، وفی هذا حیاتی الأبدیه ومجدی الخالد” – و دلیلش هم مشخص و معین شد گویی اینکه لقب سر لقب سیاسی ای نیست کما اینکه الکس فرگوسن که سرمربی تیم منچستر یونایتد هم بود به او لقب سر عطا شده بود.
به هر طریق معلوم شد که بهالله و بهائیان هیچ نسبتی با دول خارجه نداشته و ندارند. اما فقهای مسلمان ایران مجدداً شبهه میکنند و علت سیاسی بودن ایشان را این میدانند که در حال حاضر بهائیان در سازمان ملل، سازمانهای حقوق بشری و ان.جی.او ها فعالیت بسیار دارند و همینطور از حقوق خود دفاع میکنند، که این مسئله حقیقت هم دارد، و اتفاقاً درست هم هست که بر علیه قوانین ارتجاعی حکومت جمهوری اسلامی نیز واکنش هایی دارند و علت آن نیز واضح است، در ایران خاصه از زمان انقلاب پنجاه و هفت حقوق افراد بهایی از اموال و دارای گرفته تا جانشان در خطر بوده هست و از کمتر حقوق شهروندی ای نظیر تحصیل در دانشگاه ها و کار در مراکز دولتی و نظایرهم بهرمند نیستند و بنابراین جامعه ی جهانی بهایی در تلاش برای احقاق حق بهائیان مقیم ایران است و فقط همین، کما اینکه اگر چنین نبود احتمال نسل کشی بهائیان میرفت. کما اینکه اسناد بسیاری در همین راستا هم وجود دارد فرضا “آیت الله بروجردی، مرجع تقلید “اعلم” میگوید: بروید و این ها [بهائی ها] را بِکُشید! اگر توانستید بِکُشید، بِکُشید و اطمینان داشته باشید.”۲ بنابراین مسلمانان از بهائیان نیست که هراس دارند چرا که معلوم شد بهائیان هیچ ارتباطی با دول خارجه ندارند و اساساً حزب سیاسی نیستند، بلکه ایشان در واقع از عقوبت اعمال خودشان است که در هراسند و میترسند.
اما مورد دیگری که مسلمانان خشکه مذهب و متحجر از بهائیان در هراس هستند و این هراس سبب ستیزشان هم میشود این است که اولاً اکثر مسلمانان کمتر آشنایی با قران و حدیث و روایت نداشته و ندارند و از طرفی دیگر علماء و فقها هم با تحریف و تاویل قصد بر حکومت و بر سر قدرت بودن را دارند و از آنجایی که به خوبی میدانند که چیزی در چنته ندارند و تعالیم دیانت مقدس اسلام نیز دیگر پاسخگوی دنیای معاصر و مدرن ما نیست و اتفاقاً برعکس یکی از عوامل شر موجود در عالم از سر اعتقادات کج فهمانه ایست که از آئین رسول الله شده است و به همین جهت هم مسلمین از لحاظ اخلاقی رو به زوال و انحطاط گرویده اند تا آنجا که در عالم خاک هرگاه اسم مبارک آئین پیامبر اسلام میاید، از صدقه سری ایشان برابر ایستا با تروریسم و داعش، القاعده، طالبان و … شده است و کشورهای اسلامی هیچیک در وضعیت خوبی چه از منظر داخلی و چه خارجی به لحاظ معیشتی و اخلاقی ندارند و اگر بخواهند به بهائیان اجازه ی فعالیت و ترویج آن چیزی که از تعالیم انسانی و اخلاقی بهالله آموخته اند بدهند و یا حتی اگر چنین هم نکنند و فقط اجازه دهند که کتب بهائیان در بازار نشر موجود باشد – بی آنکه آنها را تحریف کنند و یا در آن دست برند – مردمان اهل حقیقت و اخلاق به راحتی از علمای اسلام و شریعت اسلام که دیگر تعالیم آن در فروع کمتر کاربردی ندارد، روی بر میگردانند و بهایی میشوند و به این اصل میرسند که اساساً مسلمان حقیقی بهایی است! به مانند اینکه یهودی حقیقی باید به موعود امت یهود ایمان میاورد و مسیحی میشدند. ایشان در هراس اند و چون چنین است تاو مناظره هم ندارند و چون چنین است راه را در بهایی ستیزی میبینند، و به همین جهت هم هست که سالانه ده ها کتاب بر علیه بهائیان و آئین بهایی با هزار وصله و دروغ و تهمت نشر میدهند که مبادا کسی حتی علاقه مند شود که درباره ی بهالله و آئینش بداند. حال آنکه حتی نقدهایشان آنقدری بی مایه و بی پایه است که خود نویسنده و بسیاری از بهائیان دیگر در رد ایشان بارها نوشته اند و ایشان کمتر پاسخ در خور توجهی هم حتی نداشته اند و به جایش قصد پنهان کردن آن پاسخ ها را با عدم نشر آن در کتابها، و با فیلتر کردن وبسایت های بهایی کرده اند و میکنند و البته اگر دستشان هم برسد افراد بهایی را که در این عرصه قلم زده اند را مکافات میکنند و دست به قتل ایشان میزنند. بنابراین بهایی ستیزی ناشی از بهایی هراسی است و بهایی هراسی نیز ناشی از بی مایه و پایه بودن خود ایشان است چرا که نمیخواهند بپذیرند که ابوالعلم ها وقتی که مظهر ظهور آمد ابوالجهل میشوند.
۱- نبیل زرندی، مطالع الانوار صفحه ی ۵۶۱
۲- غلامرضا کرباسچی. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، (تاریخ حوزۀ علمیۀ قم)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،. ۱۳۸۰، صص ۱۶۱-۱۶۲.
برای من جای سوال است که چرا بعضی وقتها درباره یک مورد هزاران توضیح میدهید اما درباره اخبارفساد اخلاقی و کارهای تبلیغاتی که درباره دو بهایی در کرج منتشر شده است حرفی نمیزنید. من واقعا طرفدار جمهوری اسلامی و آخوندها نیستم اما اگر بهاییها کارشان فساد اخلاقی است چرا این قدر ادای اخلاق در میاورند؟ اگر هم این ادعاها درباره زهره صیادی و نیما روحانی شیشوان دروغ است چرا تکذیبیه نداده اند. سکوت شما و خود این افراد آیا نشانه تایید فساد اخلاقی بهاییان نیست؟ لطفا در این مورد هم رفع شبهات بفرمایید.http://www.adyannet.com/fa/news/8363