“دانشجو”
زمانی عنوان استعداد درخشان و رتبه ی یک دانشگاه الزهرا با معدل کل نوزده و هفتاد و هشت صدم را با خود به یدک می کشیدم..!به یاد دارم که دیوانه وار نقاشی می کردم و می خواندم و نیمه شب در میان رنگ ها و بوم ها و کاغذها با دستان و لباس های رنگی در کف اتاقم به خواب می رفتم و سه ساعت بعد که عقربه ها شش صبح را به نشانه می گرفتند،با هجوم سپیده ی صبح برای حضور در دانشگاه به تکاپو می افتادم؛ هرچه بیشتر میان قفسه های چوبین و کهنه و خاک خورده ی کتابخانه ی دانشگاه می خزیدم،بیشتر به نا آگاهی خود آگاه می شدم و حریص تر از پیش به جان کتاب ها می زدم؛ هرچه بیشتر تصویر میکردم،بیشتر جنون تصویر کردن در جانم زبانه می کشید.تمام ساعات تفریح ،استراحت و شادیم تنها در جشن اشکال و احجام و رنگ ها برایم خلاصه می گشت…اکنون عده ای گمان بردند با محروم کردنم از ادامه ی تحصیل و عدم موافقت برای برگزاری نمایشگاه انفرادی و بستن درب نگارخانه ها و گالری ها به رویم، می توانند خطوط و نقوش ذهنی ام را به مرز بکشانند؛ بدانند و به یاد آورند که روزگار انفرادی زندان بدون خودکار و قلم و کاغذ هم نتوانست مانع از عبور رنگ ها و نقوش بر روی لیوان های کاغذی به وسیله ی گلبرگ های گل های هواخوری زندان شود؛ که در پی آن زندانبان ها توسط بازجویان مورد بازخواست قرار گرفتند که چرا و چگونه برای خلق این نقاشی ها ماژیک های رنگارنگ در اختیار زندانی قرار داده شده است؟!!
دریغ از آنکه بدانید،رنگ ها و خطوطی که با “وجود” آدمی عجین شده است،هرگز در یک خط به نقطه ختم نخواهد شد…!
” تبریک برای روز دانشجو به دانشجویان عزیز
اتنا فرقدانی
The exceptional student or the student deprived of education?!
Once I was entitled the exceptional student and carried the first rank on my shoulder at Al-Zahra University.I was painting and studying ardently and in the middle of the night ,I was falling asleep on the floor among the colors,canvas,and papers with my painted hands and clothes.Three hours later when the clock struck 6 a.m. with the first sight of the dawn I was rushing toward the university.The more I crawled through the old wooden library shelves of the university,the more I realized that I know nothing and greedier than before,I grasp hold of books.The more I pictured,the more the flame of picturing burned in my body.I spent all my leisure time with shapes,volumes,and colors.when they deprived me of my education,disagreeing with holding a solo exhibition and shutting the doors of galleries and art museum on me, some speculate that they can demolish my mind patterns.They should know and remember that even the time I Spent in prison without any pen,pencil,and paper didn’t prevent me from painting on the paper glasses with flower petals.Following that,the prison officers were interrogated that why and how the colorful markers are given to this prisoner to create such paintings…
Pity that they don’t know,colors and lines ingrained in one’s being will never reach a point in one line…!
“Congratulation to the dear students on the student’s day in Iran”